کافه هدایت
9.24K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
تن مهتابی و خنک او، تن زنم مانند مارناگ که دور شکار خودش می‌پیچد از هم باز شد و مرا میان خودش محبوس کرد. عطر سینه‌اش مست کننده بود. گوشت بازویش که دور گردنم پیچید گرمای لطیفی داشت، در این لحظه آرزو می‌کردم که زندگیم قطع بشود، چون در این دقیقه همه‌ی کینه و بُغضی که نسبت به او داشتم از بین رفت و سعی می کردم که جلو گریه‌ی خودم را بگیرم. بی‌آنکه که ملتفت شده باشم مثل مهرگیاه پاهایش پشت پاهایم قفل شد و دست‌هایش پشت گردنم چسبید. من حرارت گوارای این گوشت تر و تازه را حس می‌کردم که مرا مثل طعمه در درون خودش می‌کشید. احساس ترس و کیف بهم آمیخته شده بود.

#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم ، در ذرات تن رجاله ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود - گاهی دلم میخواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همه ذرات تن خودم را بدقت جمع آوری می کردم و دو دستی نگه می داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله ها نرود.

#صادق_هدایت
#بوف_کور

۱۹ فروردین 

@Sadegh_Hedayat©
Memories. April. Hospital
Derstrafe
میخواهم عصاره، نه شراب تلخ زندگی خودم را چکه‌چکه در گلوی خشک سایه‌ام چکانیده باو بگویم:
"این زندگی من است!"

#بوف_کور
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
آیا اتاق من یک تابوت نبود؟ رخت خوابم سردتر از گور نبود؟ رخت خوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن می کرد ـ چند ین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم ـ شب ها به نظرم اتاقم کوچک میشد و مرا فشار می داد، آیا در گور همین احساس را نمی کنند؟ آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️