#قصیده
"دانی که چرا دار مکافات شدی؟
ناکرده گنه، چنین مجازات شدی؟"(۱)
ای هموطن ای که با غمت همدردم
در خانهٔ خود اسیر عادات شدی
هر چیز که شد به ظاهرش چسبیدی
مشغول کراهت و نجاسات شدی
با مذهب و لامذهب و بادین بیدین
منکر به نشانهها و آیات شدی
اندیشهٔ اشتباه در سر کردی
با ریشهٔ خویش در منافات شدی
از ریشه بریدی و به خشکی رفتی
دنبال صفات و دوری از ذات شدی
در بازی شطرنج سیاست زدگان
افتادی و با کیش خودت مات شدی
هر فحش به هرکه توی دنیا گفتی
برگشت به خویش و در مضرّات شدی
یک چند اسیر درد بیدینیها
یک چند به مذهبِ محالات شدی
یک چند به درد ظلم استبدادی
یک چند به جهل خود دموکرات شدی
یک چند خیال ناب جمهوری بود
یک چند مُقیّدِ اضافات شدی
یک چند خیال تاج شاهنشاهی
افتاد چو واقف خیانات شدی
مشروط به شرطِ هرچه غیر از دانا
مشغول به شرح این مَشقّات شدی
هر روز خدای تازهای در اوهام
با آن بت خویش در مناجات شدی
جادو و طلسم حاکمان بر ذهنت
افتاد که بندهٔ خیالات شدی
بر مذهب حاکمان که ذاتاً جهل است
مؤمن شده راویِ روایات شدی
همراه به موج حرکت نادانان
همدست به ظالمان به کَرّات شدی
پرسیدهای از خودت چه داری در سر؟
یا در پیِ پاسخ سؤالات شدی؟
یک بار بپرس از خودت این را که
جویای عدالت و مساوات شدی؟
هر چیز به جای خویش نیکو باشد
درگیر به فکرِ نیکیِ جات شدی؟
دانا شدی و در پیِ دانا رفتی
یا در به درِ قضای حاجات شدی؟!
امروز که خورشید خرَد تابیده
آگاهی و طالبِ عنایات شدی؟
انّی اَرِنی گوی به این پرتو نور
موسی شده یکصدا به میقات شدی؟
تا کی پیِ مهملاتِ واهی رفتن؟
انسان شده در پیِ مهمّات شدی؟
اندیشه، خرد، شعور با آگاهی
از نوعِ بشر به این بشارات شدی؟
دیدی که چه خوش گفت حسینی باتو
ای آنکه تو مبتلای آفات شدی
"کُشتی خرد و دار زدی دانش را
دربند و اسیر صد خرافات شدی"(۲)
شهریور ۹۷
پانوشت:
(۱)،(۲) بیتهای یک رباعی از حسینی لیدر ریاستارت
"دانی که چرا دار مکافات شدی؟
ناکرده گنه، چنین مجازات شدی؟"(۱)
ای هموطن ای که با غمت همدردم
در خانهٔ خود اسیر عادات شدی
هر چیز که شد به ظاهرش چسبیدی
مشغول کراهت و نجاسات شدی
با مذهب و لامذهب و بادین بیدین
منکر به نشانهها و آیات شدی
اندیشهٔ اشتباه در سر کردی
با ریشهٔ خویش در منافات شدی
از ریشه بریدی و به خشکی رفتی
دنبال صفات و دوری از ذات شدی
در بازی شطرنج سیاست زدگان
افتادی و با کیش خودت مات شدی
هر فحش به هرکه توی دنیا گفتی
برگشت به خویش و در مضرّات شدی
یک چند اسیر درد بیدینیها
یک چند به مذهبِ محالات شدی
یک چند به درد ظلم استبدادی
یک چند به جهل خود دموکرات شدی
یک چند خیال ناب جمهوری بود
یک چند مُقیّدِ اضافات شدی
یک چند خیال تاج شاهنشاهی
افتاد چو واقف خیانات شدی
مشروط به شرطِ هرچه غیر از دانا
مشغول به شرح این مَشقّات شدی
هر روز خدای تازهای در اوهام
با آن بت خویش در مناجات شدی
جادو و طلسم حاکمان بر ذهنت
افتاد که بندهٔ خیالات شدی
بر مذهب حاکمان که ذاتاً جهل است
مؤمن شده راویِ روایات شدی
همراه به موج حرکت نادانان
همدست به ظالمان به کَرّات شدی
پرسیدهای از خودت چه داری در سر؟
یا در پیِ پاسخ سؤالات شدی؟
یک بار بپرس از خودت این را که
جویای عدالت و مساوات شدی؟
هر چیز به جای خویش نیکو باشد
درگیر به فکرِ نیکیِ جات شدی؟
دانا شدی و در پیِ دانا رفتی
یا در به درِ قضای حاجات شدی؟!
امروز که خورشید خرَد تابیده
آگاهی و طالبِ عنایات شدی؟
انّی اَرِنی گوی به این پرتو نور
موسی شده یکصدا به میقات شدی؟
تا کی پیِ مهملاتِ واهی رفتن؟
انسان شده در پیِ مهمّات شدی؟
اندیشه، خرد، شعور با آگاهی
از نوعِ بشر به این بشارات شدی؟
دیدی که چه خوش گفت حسینی باتو
ای آنکه تو مبتلای آفات شدی
"کُشتی خرد و دار زدی دانش را
دربند و اسیر صد خرافات شدی"(۲)
شهریور ۹۷
پانوشت:
(۱)،(۲) بیتهای یک رباعی از حسینی لیدر ریاستارت
#قصیده ای ارسالی از یک ری استارتی
در کشوری از عهد ستایش شدگانیم
بر قدمتی از ریشهٔ تاریخِ جهانیم
ایران من ای مهد شعور و خرد و فهم
پاینده تویی ما همگی رهگذرانیم
کوران حوادث شدهای در پسِ دوران
ما حادثهای تازه دراین دورِ زمانیم
این دوره گرفتاری و بیماری و زجر است
در دام معاش از غمِ اجناسِ گرانیم
اینها که بهانه است بگو ریشهٔ آن چیست؟
درگیر چه هستیم که در وهم و گمانیم؟
در کسوت تشویش دل و در سکراتیم
یا مضطربیم از خود و دائم نگرانیم
دیدی خرد و عشق و صفا را همه کشتند
حالا به تلاشیم فقط زنده بمانیم
با نام خدا هرچه بدی بود نمودند
پیریم در این جور و جفا گرچه جوانیم
دنبال چه هستیم بگو شهوت و خشم است
یا در خور و خوابیم و فقط فکر دهانیم؟
دیدی چه به روز وطن خویش نیاورد
این جهل که از ترس همان در خفقانیم
بتخانه بنا کرده و بت روی بت آمد
تا دشت شود عادت و خر را بچرانیم!
با گنبد و گلدسته، ضریح و متولّی
از جهل ببین مشتری همچو دکانیم
تاراج نمودند و فنا کرده و کشتند
ناموس تو یا هموطنم را که بدانیم...
...ما پیکر واحد، همه از یک بدنیم و
کاری نشود، مستحق مثل همانیم
یک عده پیِ سنّی یا شیعه دویدند
گفتند به قرآن همگی متّصلانیم
یک عده شریعت زده در پای چپ و راست
گفتند به تقلید و نمازیم و اَذانیم
یک عده مسیحی شده در فکر صلیبند
گفتند چو عیسی همه از دردکشانیم
یک عده به بیدینیشان راه نمودند
گفتند چو برگیم که در بادِ وزانیم
در دام سیاست همه از خویش گسستند
گفتند که از کار در آزادی و نانیم
جمهوری و مشروطه، سکولار دموکرات
هر جمع که گفتند چنینیم و چنانیم
یک عده از این خاک بلاخیز بریدند
رفتند در این فاصله، ما نیز در آنیم
ماندیم که شاید دری از نور گشایند
تا این شب تاریک به پایان برسانیم
شمعی به دل خانهٔ تاریک رساندند
تا فیل ببینیم و درین جهل نمانیم
از غرب چو خورشید خرد نور نمایاند
غوغا شده باید که به چاووش بخوانیم
در وادی سیمرغ همه یکدل و همراه
با سر پیِ آن منزل مقصود دوانیم
جهل است چو توفان و خرد کشتی نوح است
نوح است #حسینی به خرد در جریانیم
او بت شکنی با تبر دانش و فهم است
زرتشت زمان است به او در هیجانیم
موسی صفت او حقّه و جادو همه رو کرد
از آن ید بیضاش به این نطق و بیانیم
ما مُرده و او با دمِ خود زندهٔمان کرد
پس حق بده ما را اگر عیساش بدانیم
او مثل محمد وسط جهل و خرافات
آگاه به علمی است که گفتن نتوانیم
جز او چه کسی دانش و انوارِ خرد را
بی مُزد نشان داد که بر دل بنشانیم
جز او چه کسی از سرِ سیمرغ خبر داد
شیدا شده و دربهدرِ گنج نهانیم
آغاز دوباره است به اندیشهٔ "سید"
توفیق دهد حق که در این راه بمانیم
پس ای وطنم منتظر خیزش ما باش
تا پیرهن غیرت خود را بدرانیم
آزاد شویم از قفس دائمی جهل
تیریم که آرش زده بر روی کمانیم
شوخی است مگر قصهٔ پروانه و پروا
از نور #حسینی همه عاشق شدگانیم
٭
کوتاه کن این لاف که آن قاف بلند است
ای شاعر بیمایه بگو روی زبانیم
آنان همه صافند که تا قاف رسیدند
پس شکر کن از اینکه زِ دنبالکُنانیم
شهریور ۹۷
در کشوری از عهد ستایش شدگانیم
بر قدمتی از ریشهٔ تاریخِ جهانیم
ایران من ای مهد شعور و خرد و فهم
پاینده تویی ما همگی رهگذرانیم
کوران حوادث شدهای در پسِ دوران
ما حادثهای تازه دراین دورِ زمانیم
این دوره گرفتاری و بیماری و زجر است
در دام معاش از غمِ اجناسِ گرانیم
اینها که بهانه است بگو ریشهٔ آن چیست؟
درگیر چه هستیم که در وهم و گمانیم؟
در کسوت تشویش دل و در سکراتیم
یا مضطربیم از خود و دائم نگرانیم
دیدی خرد و عشق و صفا را همه کشتند
حالا به تلاشیم فقط زنده بمانیم
با نام خدا هرچه بدی بود نمودند
پیریم در این جور و جفا گرچه جوانیم
دنبال چه هستیم بگو شهوت و خشم است
یا در خور و خوابیم و فقط فکر دهانیم؟
دیدی چه به روز وطن خویش نیاورد
این جهل که از ترس همان در خفقانیم
بتخانه بنا کرده و بت روی بت آمد
تا دشت شود عادت و خر را بچرانیم!
با گنبد و گلدسته، ضریح و متولّی
از جهل ببین مشتری همچو دکانیم
تاراج نمودند و فنا کرده و کشتند
ناموس تو یا هموطنم را که بدانیم...
...ما پیکر واحد، همه از یک بدنیم و
کاری نشود، مستحق مثل همانیم
یک عده پیِ سنّی یا شیعه دویدند
گفتند به قرآن همگی متّصلانیم
یک عده شریعت زده در پای چپ و راست
گفتند به تقلید و نمازیم و اَذانیم
یک عده مسیحی شده در فکر صلیبند
گفتند چو عیسی همه از دردکشانیم
یک عده به بیدینیشان راه نمودند
گفتند چو برگیم که در بادِ وزانیم
در دام سیاست همه از خویش گسستند
گفتند که از کار در آزادی و نانیم
جمهوری و مشروطه، سکولار دموکرات
هر جمع که گفتند چنینیم و چنانیم
یک عده از این خاک بلاخیز بریدند
رفتند در این فاصله، ما نیز در آنیم
ماندیم که شاید دری از نور گشایند
تا این شب تاریک به پایان برسانیم
شمعی به دل خانهٔ تاریک رساندند
تا فیل ببینیم و درین جهل نمانیم
از غرب چو خورشید خرد نور نمایاند
غوغا شده باید که به چاووش بخوانیم
در وادی سیمرغ همه یکدل و همراه
با سر پیِ آن منزل مقصود دوانیم
جهل است چو توفان و خرد کشتی نوح است
نوح است #حسینی به خرد در جریانیم
او بت شکنی با تبر دانش و فهم است
زرتشت زمان است به او در هیجانیم
موسی صفت او حقّه و جادو همه رو کرد
از آن ید بیضاش به این نطق و بیانیم
ما مُرده و او با دمِ خود زندهٔمان کرد
پس حق بده ما را اگر عیساش بدانیم
او مثل محمد وسط جهل و خرافات
آگاه به علمی است که گفتن نتوانیم
جز او چه کسی دانش و انوارِ خرد را
بی مُزد نشان داد که بر دل بنشانیم
جز او چه کسی از سرِ سیمرغ خبر داد
شیدا شده و دربهدرِ گنج نهانیم
آغاز دوباره است به اندیشهٔ "سید"
توفیق دهد حق که در این راه بمانیم
پس ای وطنم منتظر خیزش ما باش
تا پیرهن غیرت خود را بدرانیم
آزاد شویم از قفس دائمی جهل
تیریم که آرش زده بر روی کمانیم
شوخی است مگر قصهٔ پروانه و پروا
از نور #حسینی همه عاشق شدگانیم
٭
کوتاه کن این لاف که آن قاف بلند است
ای شاعر بیمایه بگو روی زبانیم
آنان همه صافند که تا قاف رسیدند
پس شکر کن از اینکه زِ دنبالکُنانیم
شهریور ۹۷
#قصیده
سرزمینم #پارس است، این میهنم مهد شعور
جای خورشیدِ خرد، سر منشاء دریای نور
سرزمین حافظ و سعدی و مولانای جان
مطلع اندیشههای ژرف و عشق و شعر و شور
خانهٔ عشق است و عطارست و خیام و خرد
خانهٔ فردوسی آن راوی مردان غیور
سرزمین چارفصل و کوه و دریا و کویر
با زنانی پاکدامن یا که مردانی صبور
سرزمینی از ابرمردان اقوام کهن
از بلوچ و کرد و لر تا ترک و گیلان و طپور
میهنم را باز خواهم ساخت با فهم و خرد
با تلاش و پشتکار آن روز اصلاً نیست دور
تا که سیمرغ از کمالِ راه خود سیمرغ شد
جمع سیمرغ وطن هم میشود یک روز جور
ما همه یک پیکریم و همدلیم و همرهیم
عقل و دل را ساز باید کرد در راه عبور
در کمین هستند مار و گرگ و کفتار و شغال
پس حذر باید نمود از وسوسه در دام و تور
در خزان وامانده بودیم و زمستان سخت بود
تا که آغاز دوباره کرد اعلام حضور
انقلابی تازه را آغاز کردیم از خرد
پخته میگردیم چون نان توی سختیِ تنور
مثل دانه از درون خود تلاطم کردهایم
رویشی تازه به خاک سرزمینِ پُر غرور
@pastonews
#ری_استارت
سرزمینم #پارس است، این میهنم مهد شعور
جای خورشیدِ خرد، سر منشاء دریای نور
سرزمین حافظ و سعدی و مولانای جان
مطلع اندیشههای ژرف و عشق و شعر و شور
خانهٔ عشق است و عطارست و خیام و خرد
خانهٔ فردوسی آن راوی مردان غیور
سرزمین چارفصل و کوه و دریا و کویر
با زنانی پاکدامن یا که مردانی صبور
سرزمینی از ابرمردان اقوام کهن
از بلوچ و کرد و لر تا ترک و گیلان و طپور
میهنم را باز خواهم ساخت با فهم و خرد
با تلاش و پشتکار آن روز اصلاً نیست دور
تا که سیمرغ از کمالِ راه خود سیمرغ شد
جمع سیمرغ وطن هم میشود یک روز جور
ما همه یک پیکریم و همدلیم و همرهیم
عقل و دل را ساز باید کرد در راه عبور
در کمین هستند مار و گرگ و کفتار و شغال
پس حذر باید نمود از وسوسه در دام و تور
در خزان وامانده بودیم و زمستان سخت بود
تا که آغاز دوباره کرد اعلام حضور
انقلابی تازه را آغاز کردیم از خرد
پخته میگردیم چون نان توی سختیِ تنور
مثل دانه از درون خود تلاطم کردهایم
رویشی تازه به خاک سرزمینِ پُر غرور
@pastonews
#ری_استارت
#قصیده
🔷شعری ارسالی برای پستو نیوز
ما آگهیم ازین همه، بازی تمام شد
میلیون دلار سوخت و دیگر حرام شد
ورشو رَوید باز و تجمع به پا کنید
پیروز مردمند که ختم کلام شد
اصلاحتان گذشت که تا تربیت شوید
تنبیه میشوید به شرحی که نام شد
پیغام میدهید و به پسغام میبرید
شرط و شروطِ لیدرمان مستدام شد
حذفید، واقفید، ولی زور میزنید
باشد ولی تلاش شما بیدوام شد
چل سال با دروغ به مردم چه کردهاید؟
چندی به سر کنید، خیالی که خام شد!
این وعده از حق است که چون نور سر رسید
تاریکی از درون خودش انهدام شد
دیدید موشکی که تمسخر نمودهاید
یک آسمان بلندتر از پشت بام شد؟
دیدید دلقکی که کماکان حسینی است
دارایِ ذوالفقار علی در نیام شد؟
دیدید آمدهاست به سرمایهٔ خرد
پیروز و پرتلاش که نایب امام شد
یک دست با کتاب که قانون کوروش است
یک دست با حساب که مختارِ تام شد
یک سمت تاجدار که فهم الخواص داشت
یک سمت تاجبخش که شوق العوام شد
مهلت به سر رسید و اگر فاز یک گذشت
در فاز دو که نوبت یک قتل عام شد
تنها دعا کنید ریاستارت باشد و
لطفی که شاید از قِبـَلِ این قیام شد
🔷شعری ارسالی برای پستو نیوز
ما آگهیم ازین همه، بازی تمام شد
میلیون دلار سوخت و دیگر حرام شد
ورشو رَوید باز و تجمع به پا کنید
پیروز مردمند که ختم کلام شد
اصلاحتان گذشت که تا تربیت شوید
تنبیه میشوید به شرحی که نام شد
پیغام میدهید و به پسغام میبرید
شرط و شروطِ لیدرمان مستدام شد
حذفید، واقفید، ولی زور میزنید
باشد ولی تلاش شما بیدوام شد
چل سال با دروغ به مردم چه کردهاید؟
چندی به سر کنید، خیالی که خام شد!
این وعده از حق است که چون نور سر رسید
تاریکی از درون خودش انهدام شد
دیدید موشکی که تمسخر نمودهاید
یک آسمان بلندتر از پشت بام شد؟
دیدید دلقکی که کماکان حسینی است
دارایِ ذوالفقار علی در نیام شد؟
دیدید آمدهاست به سرمایهٔ خرد
پیروز و پرتلاش که نایب امام شد
یک دست با کتاب که قانون کوروش است
یک دست با حساب که مختارِ تام شد
یک سمت تاجدار که فهم الخواص داشت
یک سمت تاجبخش که شوق العوام شد
مهلت به سر رسید و اگر فاز یک گذشت
در فاز دو که نوبت یک قتل عام شد
تنها دعا کنید ریاستارت باشد و
لطفی که شاید از قِبـَلِ این قیام شد
#قصیده
چو ریسمان الهی به هم تنیده شویم
چو روح بر جسد این وطن دمیده شویم
نباش غمزده دیگر که نیست دور آن روز
چو دل به کالبد مملکت تپیده شویم
غریو جان و خرد را دوباره تازه کنیم
به گوش مردم دنیا مگر شنیده شویم
جهان چه بود؟ تلاشی چنین به مقصد خاک
به بستر ابدی تا که آرمیده شویم
تمام فرصتمان را به عشق کوشیدیم
که واژه واژهٔ همراهِ این قصیده شویم
که خاک پای رفیقان آبرومندیم
وگر به دامنشان دائماً کشیده شویم
شکوه عرصهٔ سیمرغ استقامت ماست
روان به مقصد سیمرغ تا چکیده شویم
امان به هم بدهیم آنچنان به دست و زبان
اگر کلام شود در دهان جویده شویم
چه طعنهها که چشیدیم در کشاکش دهر
که همچو آهن و فولاد آبدیده شویم
چو میوهای که وجودش به شاخهها بند است
پس از رسیدن از آن شاخهها بریده شویم
تلاشمان به خرد تا به بارور شدن است
اگر که میوه شدیم آن زمان رسیده شویم
درخت دانشمان را به بار بنشانیم
که هرچه بار فراوان شود خمیده شویم
که نقطه، حرف و کلامیم و جمله و بندیم
به یک تظاهرِ یکپارچه که چیده شویم
که قطره قطره به هم جوی و رود و دریائیم
چو ابر گرچه به آن بادها وزیده شویم
که رشته رشته به هم تافته به هم برسیم
چو ریسمان الهی به هم تنیده شویم
@pastonews
چو ریسمان الهی به هم تنیده شویم
چو روح بر جسد این وطن دمیده شویم
نباش غمزده دیگر که نیست دور آن روز
چو دل به کالبد مملکت تپیده شویم
غریو جان و خرد را دوباره تازه کنیم
به گوش مردم دنیا مگر شنیده شویم
جهان چه بود؟ تلاشی چنین به مقصد خاک
به بستر ابدی تا که آرمیده شویم
تمام فرصتمان را به عشق کوشیدیم
که واژه واژهٔ همراهِ این قصیده شویم
که خاک پای رفیقان آبرومندیم
وگر به دامنشان دائماً کشیده شویم
شکوه عرصهٔ سیمرغ استقامت ماست
روان به مقصد سیمرغ تا چکیده شویم
امان به هم بدهیم آنچنان به دست و زبان
اگر کلام شود در دهان جویده شویم
چه طعنهها که چشیدیم در کشاکش دهر
که همچو آهن و فولاد آبدیده شویم
چو میوهای که وجودش به شاخهها بند است
پس از رسیدن از آن شاخهها بریده شویم
تلاشمان به خرد تا به بارور شدن است
اگر که میوه شدیم آن زمان رسیده شویم
درخت دانشمان را به بار بنشانیم
که هرچه بار فراوان شود خمیده شویم
که نقطه، حرف و کلامیم و جمله و بندیم
به یک تظاهرِ یکپارچه که چیده شویم
که قطره قطره به هم جوی و رود و دریائیم
چو ابر گرچه به آن بادها وزیده شویم
که رشته رشته به هم تافته به هم برسیم
چو ریسمان الهی به هم تنیده شویم
@pastonews
#قصیده
(از یک ری استارتی)
میرسد از پیش و از پس بوی نفرین و عذاب
خوابی اکنون هموطن یا که زدی خود را به خواب؟
آب و باد و خاک و آتش دست در دست همند
تا به کامت تازه گردد طعم رنج و اضطراب
آن طرف سیل و ملخ، این سو هزیم زلزله
قحطی و بیخانمانی میکند سویت شتاب
تا به کی با بت پرستیها جهالت میخری،
درد و غم از این جناب و اشک و خون از آن جناب؟
در پیِ هرچیز باشی لاجَرَم آن میشوی
خیرهای بر آفتـابه جای نور آفتـاب؟!
دست بر نامردمان دادی که نامردی کنند
مردها رفتند و تنها ماندهای با یک سراب
قاصد آمد با بشارت سوی آبادی ولی
در کنارش داد هشدارت به این وضع خراب
سوی دانایان رَوی در سایهاش میپرورَد
غیرِ آن اجبار خواهی شد به جهلِ انتخاب
یا به سوی نور باید رفت یا تاریکِ خود
پس مکن جز غیر خود اِی هموطن کس را عتاب
#امپراطوری_کورش انتشار نور اوست
وضع موجود و از این بدتر چه دارد در حساب؟
انتخابات و دموکراسی بدون فهم چیست؟
زهر نادانان چشیدن در خیالِ نوشِ آب
بند بیدینی و دینی هر دو همزاد همند
هر دو اجبارند در افراط و تفریط از نقاب
لای دین رنگِ تظاهر روی صورت میزنی
با سکولاریسم میگردی به دنبال لعاب؟
هموطن راه نجاتی نیست جز راه خرَد
تا به کی در دور باطل توی ایّاب و ذهاب؟
هموطن کفتار و گرگ اینجا به خونت تشنهاند
پس چرا با این همه برهان نمیگردی مجاب؟!
هموطن هر کار شد کردیم، شاید کم شود
اشک تو در سوگ و فقدان عزیزان در غیاب
هموطن هر کار شد کردیم، هر یک سهم خود
دل به یار و دست بر کار و همه پا در رکاب
هموطن این انتخابت بوده: خون در فاز دو
سستی دلبستنت بر زندگی توی حباب
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
——————————————
#تروریسم #سپاه
#شهید
#شهید_چیز_خر
#سیل
#ملخ
#طوفان
#ایران
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#RestartMIGA
#Restart
#restart_opposition
@PastoNews
(از یک ری استارتی)
میرسد از پیش و از پس بوی نفرین و عذاب
خوابی اکنون هموطن یا که زدی خود را به خواب؟
آب و باد و خاک و آتش دست در دست همند
تا به کامت تازه گردد طعم رنج و اضطراب
آن طرف سیل و ملخ، این سو هزیم زلزله
قحطی و بیخانمانی میکند سویت شتاب
تا به کی با بت پرستیها جهالت میخری،
درد و غم از این جناب و اشک و خون از آن جناب؟
در پیِ هرچیز باشی لاجَرَم آن میشوی
خیرهای بر آفتـابه جای نور آفتـاب؟!
دست بر نامردمان دادی که نامردی کنند
مردها رفتند و تنها ماندهای با یک سراب
قاصد آمد با بشارت سوی آبادی ولی
در کنارش داد هشدارت به این وضع خراب
سوی دانایان رَوی در سایهاش میپرورَد
غیرِ آن اجبار خواهی شد به جهلِ انتخاب
یا به سوی نور باید رفت یا تاریکِ خود
پس مکن جز غیر خود اِی هموطن کس را عتاب
#امپراطوری_کورش انتشار نور اوست
وضع موجود و از این بدتر چه دارد در حساب؟
انتخابات و دموکراسی بدون فهم چیست؟
زهر نادانان چشیدن در خیالِ نوشِ آب
بند بیدینی و دینی هر دو همزاد همند
هر دو اجبارند در افراط و تفریط از نقاب
لای دین رنگِ تظاهر روی صورت میزنی
با سکولاریسم میگردی به دنبال لعاب؟
هموطن راه نجاتی نیست جز راه خرَد
تا به کی در دور باطل توی ایّاب و ذهاب؟
هموطن کفتار و گرگ اینجا به خونت تشنهاند
پس چرا با این همه برهان نمیگردی مجاب؟!
هموطن هر کار شد کردیم، شاید کم شود
اشک تو در سوگ و فقدان عزیزان در غیاب
هموطن هر کار شد کردیم، هر یک سهم خود
دل به یار و دست بر کار و همه پا در رکاب
هموطن این انتخابت بوده: خون در فاز دو
سستی دلبستنت بر زندگی توی حباب
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
——————————————
#تروریسم #سپاه
#شهید
#شهید_چیز_خر
#سیل
#ملخ
#طوفان
#ایران
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#RestartMIGA
#Restart
#restart_opposition
@PastoNews
#قصیده
به مُهلتت چه کنی پیش از آنکه سر بشود؟
بگویمت که تو را هـم مگر خبر بشود
بیا به راه خِـرَد، پیش از آنکه در جهلت
بسوزی و همه راهها هَدر بشود
ببین تمامی این حجله را بزک کردند
علاقهٔ تو به داماد بیشتر بشود
عروس بیخبری، هموطن توجّه کن
نه آن زمانه که هشدار بیثمر بشود
حقیقتی که نهان شد نبینیاش با عشق
به هر گزافه که تکرار مستمر بشود
عروس عادت بختت نباش و باور کن
که میشود وطن از عشق بارور بشود
ببین طلوع تلاقی و صبحِ جان و خرد
هزیم لشکر شبها که در به در بشود
ببین چگونه جوانان به خیل شب زندهاند
که این تداوم یلدای ما سحر بشود
ببین چگونه به رقص سماع آمدهاند
که شرح شام سیاه تو مختصر بشود
تویی که لازمهٔ عِزّ و جاه این وطنی
بگو منم که منم، گوش ظلم کر بشود
تویی که وارث گنجینههای ایرانی
چرا نه این وطن از عشق مفتخر بشود؟
چرا نه خانهٔمان باز مالمان باشد؟
چرا نه توطئهها نیز بی اثر بشود؟
بگو دوباره من آغاز میکنم از نو
به حرکتی، که به یکباره معتبر بشود
دوباره فکر کن این روزگار رفتنی است
به مُهلتت چه کنی پیش از آنکه سر بشود؟
شهریور ۹۸
به مُهلتت چه کنی پیش از آنکه سر بشود؟
بگویمت که تو را هـم مگر خبر بشود
بیا به راه خِـرَد، پیش از آنکه در جهلت
بسوزی و همه راهها هَدر بشود
ببین تمامی این حجله را بزک کردند
علاقهٔ تو به داماد بیشتر بشود
عروس بیخبری، هموطن توجّه کن
نه آن زمانه که هشدار بیثمر بشود
حقیقتی که نهان شد نبینیاش با عشق
به هر گزافه که تکرار مستمر بشود
عروس عادت بختت نباش و باور کن
که میشود وطن از عشق بارور بشود
ببین طلوع تلاقی و صبحِ جان و خرد
هزیم لشکر شبها که در به در بشود
ببین چگونه جوانان به خیل شب زندهاند
که این تداوم یلدای ما سحر بشود
ببین چگونه به رقص سماع آمدهاند
که شرح شام سیاه تو مختصر بشود
تویی که لازمهٔ عِزّ و جاه این وطنی
بگو منم که منم، گوش ظلم کر بشود
تویی که وارث گنجینههای ایرانی
چرا نه این وطن از عشق مفتخر بشود؟
چرا نه خانهٔمان باز مالمان باشد؟
چرا نه توطئهها نیز بی اثر بشود؟
بگو دوباره من آغاز میکنم از نو
به حرکتی، که به یکباره معتبر بشود
دوباره فکر کن این روزگار رفتنی است
به مُهلتت چه کنی پیش از آنکه سر بشود؟
شهریور ۹۸
#قصیده
معلوم شده، نگو که رازی بلَدَند
تردستی و فـَنّ صحنه سازی بلدند
آنان که به نادانیمان محتاجند
سرگرمیِ دائم مجـازی بلدند
بر قامت سَر خمیدهٔ مَردُمِمان
اینگونه غریوِ سرفرازی بلدند
اجبارِ سکوت شیر در بیشهٔ ماست
روباه و شغــال، یکـّه تازی بلدند
هی منتظرند سیل تولید شود
ایجادِ معــابر موازی بلدند
این سو خفقان به دست فرعون زمان
آن سوی عواملش که نازی بلدند...
...مشغول قِر و قَمیش و لابی زدنند
با خویش گمان نکن که سازی بلدند
در همهمهٔ هزار و یک آه و فغان
جاهل به گمان که همنوازی بلدند!
با بوق رسانههایشان بیخردان
تنها همه جا زبان درازی بلدند
چون روز رسید، عهد تاریکی رفت
با بازی سایه کارِ غازی٭ بلدند
معلوم شده به عاقلان پوچیـِشان
از ریشه دروغ و حقـّه بازی بلدند
مهر ۹۸
٭غازی= معرکهگیر
معلوم شده، نگو که رازی بلَدَند
تردستی و فـَنّ صحنه سازی بلدند
آنان که به نادانیمان محتاجند
سرگرمیِ دائم مجـازی بلدند
بر قامت سَر خمیدهٔ مَردُمِمان
اینگونه غریوِ سرفرازی بلدند
اجبارِ سکوت شیر در بیشهٔ ماست
روباه و شغــال، یکـّه تازی بلدند
هی منتظرند سیل تولید شود
ایجادِ معــابر موازی بلدند
این سو خفقان به دست فرعون زمان
آن سوی عواملش که نازی بلدند...
...مشغول قِر و قَمیش و لابی زدنند
با خویش گمان نکن که سازی بلدند
در همهمهٔ هزار و یک آه و فغان
جاهل به گمان که همنوازی بلدند!
با بوق رسانههایشان بیخردان
تنها همه جا زبان درازی بلدند
چون روز رسید، عهد تاریکی رفت
با بازی سایه کارِ غازی٭ بلدند
معلوم شده به عاقلان پوچیـِشان
از ریشه دروغ و حقـّه بازی بلدند
مهر ۹۸
٭غازی= معرکهگیر
#قصیده( ارسالی)
جنایتی که کماکان به قصد جان دارد
بجز درنده و گرگی، که این نشان دارد؟
بنام لشکر اسلام میکُشد با خشم
ببین چگونه که بر دین خود دُکان دارد
مگر نگفت حسینی که ترکیه به یقین
شبیه مملکتِ ما شدن، نشان دارد؟
یکی یکی همهٔ گفتهها عیان شده است
و یا که هرچه پس از این به ما بیان دارد
چه میتوان به جنایت به نام دین نامید
شقاوتی که درین بُرهه اردوغان دارد!
به راه بسط خلافت به سبک عثمانی
بر این بساط که بر جهل مردمان دارد
که زاده میشود ابلیسهای جور و فساد
به هر خرابه که دنیای جاهلان دارد
چه کرده با دو سر از مارهای افراطی
که بر حکومت ضحاکها عنان دارد
از آن طرف غم بازار جنگ سنّیهاست
ازین طرف غم امیال شیعیان دارد
نصیب مردم ازین بمب و جنگ و آتش و خون
شرارههای مصیبت که هر زمان دارد
کجاست راه نجاتی به این میانهٔ شرق
برای هر که درین حیطه خانمان دارد؟
بجز صدای حسینی هر آنچه میشنویم
گزافهایست که بر گوشمان زیان دارد!
جنایتی که کماکان به قصد جان دارد
بجز درنده و گرگی، که این نشان دارد؟
بنام لشکر اسلام میکُشد با خشم
ببین چگونه که بر دین خود دُکان دارد
مگر نگفت حسینی که ترکیه به یقین
شبیه مملکتِ ما شدن، نشان دارد؟
یکی یکی همهٔ گفتهها عیان شده است
و یا که هرچه پس از این به ما بیان دارد
چه میتوان به جنایت به نام دین نامید
شقاوتی که درین بُرهه اردوغان دارد!
به راه بسط خلافت به سبک عثمانی
بر این بساط که بر جهل مردمان دارد
که زاده میشود ابلیسهای جور و فساد
به هر خرابه که دنیای جاهلان دارد
چه کرده با دو سر از مارهای افراطی
که بر حکومت ضحاکها عنان دارد
از آن طرف غم بازار جنگ سنّیهاست
ازین طرف غم امیال شیعیان دارد
نصیب مردم ازین بمب و جنگ و آتش و خون
شرارههای مصیبت که هر زمان دارد
کجاست راه نجاتی به این میانهٔ شرق
برای هر که درین حیطه خانمان دارد؟
بجز صدای حسینی هر آنچه میشنویم
گزافهایست که بر گوشمان زیان دارد!
#قصیده
( ارسالی)
ما به لطفِ آگهی، داریم این در سر، عزیز
با خرد خواهیم کرد آینده را بهتر، عزیز
در تلاشیم آنچنان باشیم، باشد تا که حکم
خیزد از داناترین افرادِ این کشور، عزیز
هرچه نادانی فزون شد بیگمان فرعونمان
هست همسانَش بزرگ و حیله ساز و شَر، عزیز
غیر از این آیا تو دیدی که طلسم اهرِمَن
کارگر بوده است بر افکارِ کور و کر، عزیز؟
پخش کردند این طلسم و آن جهالت را به خلق
تا شویم از جهلمان خود بیکس و مُضطر، عزیز
تا به بتهای تجاهل سخت وابسته شویم
تا بُزی بر گلّه فرمان رانَد از منبـر، عزیز
اینچنین گفتند: گـَر گرداند از خود گلّه را
گر درون دیگران تنها بُزی شد گـَر، عزیز!
گفت: باید شهر را از نو ولی بنیان نهاد
تا نگردد گرگ وارد از دَر و معبر، عزیز
جایگاه ظلم را باید ز ظالم سلب کرد
تا که ننشید به کاری صدر هر مصدر، عزیز
بیشه را اندیشه کن در انفعال و انحصار
در نبودِ شیر گردد هر خری رهبر، عزیز
پشت خاک آلوده را با پهلوانی جمع نیست
پوریا میشاید و اشک و غم و مادر، عزیز
صبح خواهد آمد و این شب به پایان میرسد
چون سپیده سر زد از تاریکیَش دیگر، عزیز
چونکه آگاهی و بینش در جماعت پخش شد
نیست دیگر خیره بر ترفند جادوگر، عزیز
سوی سیمرغیم و یا در جستجوی قافِ عشق
از درون خویش باید داشت بال و پر، عزیز
هر چه را در جایگاه خویش نیکو ساختند
آب را در کوزه و آتش که در مِجمَر، عزیز
هموطن راه نجاتی نیست جز راهِ خرد
از خور و خواب و زِ خشم و شهوتت بگذر، عزیز
جز شغب یا جهل و ظلمت چیست آن را عایدی
میکند افراط و تفریط اینچنین لنگر، عزیز
هر چه را گفتیم از استاد خود آموختیم
هر چه را خود ذهن طوطی میکند از بَر، عزیز
سوی آگاهی بجز از عارفان چیزی نگفت
آنچه را با ما حسینی گفت خود بنگر، عزیز
هرکجا احساس کردی گامهایت سُست شد
امپراطوری کورش را به یاد آور، عزیز
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
( ارسالی)
ما به لطفِ آگهی، داریم این در سر، عزیز
با خرد خواهیم کرد آینده را بهتر، عزیز
در تلاشیم آنچنان باشیم، باشد تا که حکم
خیزد از داناترین افرادِ این کشور، عزیز
هرچه نادانی فزون شد بیگمان فرعونمان
هست همسانَش بزرگ و حیله ساز و شَر، عزیز
غیر از این آیا تو دیدی که طلسم اهرِمَن
کارگر بوده است بر افکارِ کور و کر، عزیز؟
پخش کردند این طلسم و آن جهالت را به خلق
تا شویم از جهلمان خود بیکس و مُضطر، عزیز
تا به بتهای تجاهل سخت وابسته شویم
تا بُزی بر گلّه فرمان رانَد از منبـر، عزیز
اینچنین گفتند: گـَر گرداند از خود گلّه را
گر درون دیگران تنها بُزی شد گـَر، عزیز!
گفت: باید شهر را از نو ولی بنیان نهاد
تا نگردد گرگ وارد از دَر و معبر، عزیز
جایگاه ظلم را باید ز ظالم سلب کرد
تا که ننشید به کاری صدر هر مصدر، عزیز
بیشه را اندیشه کن در انفعال و انحصار
در نبودِ شیر گردد هر خری رهبر، عزیز
پشت خاک آلوده را با پهلوانی جمع نیست
پوریا میشاید و اشک و غم و مادر، عزیز
صبح خواهد آمد و این شب به پایان میرسد
چون سپیده سر زد از تاریکیَش دیگر، عزیز
چونکه آگاهی و بینش در جماعت پخش شد
نیست دیگر خیره بر ترفند جادوگر، عزیز
سوی سیمرغیم و یا در جستجوی قافِ عشق
از درون خویش باید داشت بال و پر، عزیز
هر چه را در جایگاه خویش نیکو ساختند
آب را در کوزه و آتش که در مِجمَر، عزیز
هموطن راه نجاتی نیست جز راهِ خرد
از خور و خواب و زِ خشم و شهوتت بگذر، عزیز
جز شغب یا جهل و ظلمت چیست آن را عایدی
میکند افراط و تفریط اینچنین لنگر، عزیز
هر چه را گفتیم از استاد خود آموختیم
هر چه را خود ذهن طوطی میکند از بَر، عزیز
سوی آگاهی بجز از عارفان چیزی نگفت
آنچه را با ما حسینی گفت خود بنگر، عزیز
هرکجا احساس کردی گامهایت سُست شد
امپراطوری کورش را به یاد آور، عزیز
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
#قصیده
( ارسالی از یک ری استارتی)
مگر نگفت حسینی که دین چو دکّان است
برای کاسبی و سودِ دین فروشان است
مگر نگفت حسینی ببین چه میخواهی
به قدر جهل شما عرضه هم فراوان است
مگر نگفت حسینی که دین و بیدینی
دو رویِ سکّة بازیِ خودپرستان است
مگر نگفت حسینی که هر چه در دل هست
برای اوست که او را خِرَد نگهبان است
مگر نگفت حسینی که هرچه لازم هست
به کوله بار خود و نزد راه پویان است
مگر نگفت حسینی هر آنچه میجوئید
همان شما و همان مُنتهای انسان است
مگر نگفت حسینی که صحبتِ دانا
درین معامله پاداشِ سخت کوشان است
مگر نگفت حسینی اصولاً از بدها
به فکر منصب و پست و مقام و عنوان است
مگر نگفت حسینی که جمعِ بیناموس
درون ظرف سیاست رئیسِ دیوان است
مگر نگفت حسینی، چرا فقط یک بُز
در آرزوی ریاست به گوسفندان است؟!
مگر نگفت حسینی که مَردمِ دانا
به قدر جهل جماعت همیشه پنهان است
مگر نگفت حسینی که جان این مردم
برای کرکس و گرگ و شغال، ارزان است
مگر نگفت حسینی که گولِ بازی را
به جهل خود نخورید، این دروغ و چاخان است
مگر نگفت حسینی که حاکمان دزدند
پلیس و گزمه و قانون به نفعِ دزدان است
مگر نگفت حسینی که در برابر شب
سکوت و ولوله از ترسمان نمایان است
مگر نگفت حسینی که راز در ترس است
سکون جامعه و التهاب از ایشان است
مگر نگفت حسینی رسانه یک ابزار
برای کنترلِ سمت و سویِ اذهان است
مگر نگفت حسینی مخالفانِ رژیم
به فکر قدرت و پول و مقام، اینسان است
مگر نگفت حسینی کسی به فکر تو نیست
تویی که مالک سرمایههای ایران است
مگر نگفت حسینی فقط یکی چون من
به فکر مردم و یا سرزمین، پریشان است
مگر نگفت حسینی هرآنکه مدّعی است
بدونِ پاسخمان، از دروغگویان است
مگر نگفت حسینی که بار آگاهیست
همان که حسّ وظیفه به نیک مردان است
مگر نگفت حسینی که هر که میبینی
به فکر مال تو و خاک و پول یا جان است
مگر نگفت حسینی که هر چه میشنوی
به قصد عجزِ فزون بر نیازمندان است
مگر نگفت حسینی طلسم و جادوها
نصیب جامعهٔ بت پرست و نادان است
مگر نگفت حسینی سوارِ کشتی نوح
به مُهلتت نشوی، پس هلاکت آسان است
مگر نگفت حسینی که زندگی در جهل
به سود دزد و ریاکار و دل پلیدان است
مگر نگفت حسینی نرو درین طوفان
که مرگِ بیهدفت هم به سودِ آنان است
مگر نگفت حسینی نباش از آنانکه
درون بیخبریها خدایشان نان است
مگر نگفت حسینی که جهل و ظلمت نیز
به خواب و شهوت و خشم و شغب درین خوان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه میگوید
شکر دهانیِ یک طوطی سخندان است
مگر نگفت حسینی به راه عطّار است
به کیشِ مولوی و حافظ خوش الحان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه گفتنی است؟
به شهر کور و کران، صوت و نور، زندان است
مگر نگفت حسینی به بند نقش مباش
که خانه از پِی و از پایبَست ویران است
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#وحدت_وجود
#عراق
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
( ارسالی از یک ری استارتی)
مگر نگفت حسینی که دین چو دکّان است
برای کاسبی و سودِ دین فروشان است
مگر نگفت حسینی ببین چه میخواهی
به قدر جهل شما عرضه هم فراوان است
مگر نگفت حسینی که دین و بیدینی
دو رویِ سکّة بازیِ خودپرستان است
مگر نگفت حسینی که هر چه در دل هست
برای اوست که او را خِرَد نگهبان است
مگر نگفت حسینی که هرچه لازم هست
به کوله بار خود و نزد راه پویان است
مگر نگفت حسینی هر آنچه میجوئید
همان شما و همان مُنتهای انسان است
مگر نگفت حسینی که صحبتِ دانا
درین معامله پاداشِ سخت کوشان است
مگر نگفت حسینی اصولاً از بدها
به فکر منصب و پست و مقام و عنوان است
مگر نگفت حسینی که جمعِ بیناموس
درون ظرف سیاست رئیسِ دیوان است
مگر نگفت حسینی، چرا فقط یک بُز
در آرزوی ریاست به گوسفندان است؟!
مگر نگفت حسینی که مَردمِ دانا
به قدر جهل جماعت همیشه پنهان است
مگر نگفت حسینی که جان این مردم
برای کرکس و گرگ و شغال، ارزان است
مگر نگفت حسینی که گولِ بازی را
به جهل خود نخورید، این دروغ و چاخان است
مگر نگفت حسینی که حاکمان دزدند
پلیس و گزمه و قانون به نفعِ دزدان است
مگر نگفت حسینی که در برابر شب
سکوت و ولوله از ترسمان نمایان است
مگر نگفت حسینی که راز در ترس است
سکون جامعه و التهاب از ایشان است
مگر نگفت حسینی رسانه یک ابزار
برای کنترلِ سمت و سویِ اذهان است
مگر نگفت حسینی مخالفانِ رژیم
به فکر قدرت و پول و مقام، اینسان است
مگر نگفت حسینی کسی به فکر تو نیست
تویی که مالک سرمایههای ایران است
مگر نگفت حسینی فقط یکی چون من
به فکر مردم و یا سرزمین، پریشان است
مگر نگفت حسینی هرآنکه مدّعی است
بدونِ پاسخمان، از دروغگویان است
مگر نگفت حسینی که بار آگاهیست
همان که حسّ وظیفه به نیک مردان است
مگر نگفت حسینی که هر که میبینی
به فکر مال تو و خاک و پول یا جان است
مگر نگفت حسینی که هر چه میشنوی
به قصد عجزِ فزون بر نیازمندان است
مگر نگفت حسینی طلسم و جادوها
نصیب جامعهٔ بت پرست و نادان است
مگر نگفت حسینی سوارِ کشتی نوح
به مُهلتت نشوی، پس هلاکت آسان است
مگر نگفت حسینی که زندگی در جهل
به سود دزد و ریاکار و دل پلیدان است
مگر نگفت حسینی نرو درین طوفان
که مرگِ بیهدفت هم به سودِ آنان است
مگر نگفت حسینی نباش از آنانکه
درون بیخبریها خدایشان نان است
مگر نگفت حسینی که جهل و ظلمت نیز
به خواب و شهوت و خشم و شغب درین خوان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه میگوید
شکر دهانیِ یک طوطی سخندان است
مگر نگفت حسینی به راه عطّار است
به کیشِ مولوی و حافظ خوش الحان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه گفتنی است؟
به شهر کور و کران، صوت و نور، زندان است
مگر نگفت حسینی به بند نقش مباش
که خانه از پِی و از پایبَست ویران است
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#وحدت_وجود
#عراق
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
#قصیده( ارسالی)
هموطن... بیچاره ماندی؛ خیز و راهِ چاره جو
این دو بینی را رها کن در خود و بشکن سبو
چشمِ کور و گوشِ کر بر مرگ خود مشتاق بود
یاد آور قصهٔ معروفِ "عبدالله سَگو"
نورِ خورشیدِ خرَد از غرب عالم زاده شد
وقت نوزایی است، تاریکی کجا و نور کو؟
میگشاید پرتوِ فهم و خرَد اندیشه را
عقدهها را تار بر تار و گره را پو به پو
دین عادت را رها کن، ترس را از خود بریز
تا که زَنگارِ تجاهل بگسلی از خلق و خو
عدهای سرگرم میخواهندت از بازیچهها
تا که نشناسی به وقتش یارِ خود را از عدو
ما نمیگوئیم، مولانا چنین گفتهاست که
غرق حیلت بودهاند و خود ندیدند آن کدو
خویشتن را از امید و آرزوی خود شناس
بیگمان دارد اساس این زندگی بر آرزو
تخم افراطی که با دین توی ذهنت کاشتند
گل کند در فصل بیدینی به تفریط از دو سو
پس درین بازی ندارد هیچ فرقی شیخ و شاه
هر کجا ظلمی است، باید ریشه کن گردد... بگو
#امپراطوری_کورش در نهایت راهِ ماست
تازه گردد عدل و احسان با قوانین، مو به مو
هموطن باید بدانی قدرت اینجا دست توست
اسلحه در دست باید داشت در قانونِ او
اسلحه قانون اوّل، پیش شرطِ مردم است
همچو اینکه باطل است اصلاً نمازِ بی وضو
خانواده رکن اصلی، زن ستون جامعه
هر کجا زن بود شایسته بلند است آبرو
وقت بیداری است طوفان میدهد هشدارِ غرق
دیدگان را باز کن چشمان خود را هم بِشو
در مصاف این زمستان و به امّید بهار
راوی این قصهام، هیچ و گلی بی برگ و بو
بهمن۹۸
هموطن... بیچاره ماندی؛ خیز و راهِ چاره جو
این دو بینی را رها کن در خود و بشکن سبو
چشمِ کور و گوشِ کر بر مرگ خود مشتاق بود
یاد آور قصهٔ معروفِ "عبدالله سَگو"
نورِ خورشیدِ خرَد از غرب عالم زاده شد
وقت نوزایی است، تاریکی کجا و نور کو؟
میگشاید پرتوِ فهم و خرَد اندیشه را
عقدهها را تار بر تار و گره را پو به پو
دین عادت را رها کن، ترس را از خود بریز
تا که زَنگارِ تجاهل بگسلی از خلق و خو
عدهای سرگرم میخواهندت از بازیچهها
تا که نشناسی به وقتش یارِ خود را از عدو
ما نمیگوئیم، مولانا چنین گفتهاست که
غرق حیلت بودهاند و خود ندیدند آن کدو
خویشتن را از امید و آرزوی خود شناس
بیگمان دارد اساس این زندگی بر آرزو
تخم افراطی که با دین توی ذهنت کاشتند
گل کند در فصل بیدینی به تفریط از دو سو
پس درین بازی ندارد هیچ فرقی شیخ و شاه
هر کجا ظلمی است، باید ریشه کن گردد... بگو
#امپراطوری_کورش در نهایت راهِ ماست
تازه گردد عدل و احسان با قوانین، مو به مو
هموطن باید بدانی قدرت اینجا دست توست
اسلحه در دست باید داشت در قانونِ او
اسلحه قانون اوّل، پیش شرطِ مردم است
همچو اینکه باطل است اصلاً نمازِ بی وضو
خانواده رکن اصلی، زن ستون جامعه
هر کجا زن بود شایسته بلند است آبرو
وقت بیداری است طوفان میدهد هشدارِ غرق
دیدگان را باز کن چشمان خود را هم بِشو
در مصاف این زمستان و به امّید بهار
راوی این قصهام، هیچ و گلی بی برگ و بو
بهمن۹۸
#قصیده( ارسالی از یک ری استارتی)
کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست
پس جهان را به خرد، یکسره خواهد آراست
پهنهٔ پارس به نوزایی چون رستاخیز
تازه میگردد و در تازه شدن معجزههاست
کورشِ ثانی اگر خواندهاَمَش خرده مگیر
اولین است به قدر و به چنین قدر سزاست
چوب خشکی که به او لطف خداوند افتد
اژدها میشود آن ثانیه با اینکه عصاست
عزم سیمرغ نمود و به سخن توصیفش
فصل اندیشه سرآغاز همین وصل و لقاست
سالها در پی او رهگذران جا ماندند
گفت: خود درگذر از خویش که دنیا گذراست
تا نشانش به دل قدمت تاریخ زدم
آنچه را زیر هزاران سخنِ بیامضاست
هر که میداد نشانی و زمانی به گمان
بی گمان راز، به تفصیل گمان بی معناست
از دل پردهٔ اندیشه چنین گفت حکیم:
هر چه گفتید و شنیدید خطا بود و خطاست
در روایات و کتاب آخر این قصّه نجو
چون که از ماست هر آن چیز که بینی برماست
اوّل و آخرِ مکتوب به لوحی محفوظ
تا ابد زمزمهٔ عهد ازل پابرجاست
آنچه در بند شریعت به زبان میجویی
عادتی حاصل تکرار هوا روی هواست
جهل را پرده اگر گویم و نوری که خرد
سایه، تاریکی پنهان شده در زیر عباست
محضر لطف بجو، وقت سخن ساکت باش
آمد آنی که بشر منتظرش در دنیاست
روی یخ هم که شده سوی وجودش بشتاب
یخ زند آب که راکد شدنش را به رضاست
گفت کوتاه کن این قصه منادی آمد:
"کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست"
@pastonews
کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست
پس جهان را به خرد، یکسره خواهد آراست
پهنهٔ پارس به نوزایی چون رستاخیز
تازه میگردد و در تازه شدن معجزههاست
کورشِ ثانی اگر خواندهاَمَش خرده مگیر
اولین است به قدر و به چنین قدر سزاست
چوب خشکی که به او لطف خداوند افتد
اژدها میشود آن ثانیه با اینکه عصاست
عزم سیمرغ نمود و به سخن توصیفش
فصل اندیشه سرآغاز همین وصل و لقاست
سالها در پی او رهگذران جا ماندند
گفت: خود درگذر از خویش که دنیا گذراست
تا نشانش به دل قدمت تاریخ زدم
آنچه را زیر هزاران سخنِ بیامضاست
هر که میداد نشانی و زمانی به گمان
بی گمان راز، به تفصیل گمان بی معناست
از دل پردهٔ اندیشه چنین گفت حکیم:
هر چه گفتید و شنیدید خطا بود و خطاست
در روایات و کتاب آخر این قصّه نجو
چون که از ماست هر آن چیز که بینی برماست
اوّل و آخرِ مکتوب به لوحی محفوظ
تا ابد زمزمهٔ عهد ازل پابرجاست
آنچه در بند شریعت به زبان میجویی
عادتی حاصل تکرار هوا روی هواست
جهل را پرده اگر گویم و نوری که خرد
سایه، تاریکی پنهان شده در زیر عباست
محضر لطف بجو، وقت سخن ساکت باش
آمد آنی که بشر منتظرش در دنیاست
روی یخ هم که شده سوی وجودش بشتاب
یخ زند آب که راکد شدنش را به رضاست
گفت کوتاه کن این قصه منادی آمد:
"کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست"
@pastonews
#قصیده( ارسالی)
ای آنکه به این سراب ، دل خوش کردی
بر ماندنِ در حباب ، دل خوش کردی
هر روز به یک تلاطمی اما تو
بر رفتن اضطراب دل خوش کردی
افکار تو بوی گند جوراب گرفت
هِی بر زدنِ گلاب دل خوش کردی
این است تمام زندگی کردن تو
بر رنگِ رخ و لعاب دل خوش کردی
در چاه، کسی به نامهها چشم ندوخت
عادت شد و بر صواب دل خوش کردی
با حرکت صبحگاهی یک حلزون
بر وعده پر شتاب دل خوش کردی!
خر داغ نمودند و در این وانفسا
بر بوی خوشِ کباب دل خوش کردی
چل سال دروغ بر دگرگونی بود
بر ماندن انقلاب دل خوش کردی
تا پیر شدی و عمرت از دست برفت
بر خاطرهٔ شباب دل خوش کردی
آونگ شدی به رفت و آمد ماندی
کودک شده روی تاب دل خوش کردی
بر عکس خروش رود ساکن شدی و
بر عکس درون قاب دل خوش کردی
حالا به عذاب خویشتن افتادی
شاید به همین عذاب دل خوش کردی
در این قفسِ بدون ادراک فقط
بر رأی به انتخاب دل خوش کردی
برگرد هنوز راه برگشتی هست
شاید به دلی خراب دل خوش کردی
برگرد هلاکت است این بیراهه
بر جهل به ارتکاب دل خوش کردی
برگرد که شاید آب را لمس کنی
بینی که به یک سراب دل خوش کردی
@pastonews
ای آنکه به این سراب ، دل خوش کردی
بر ماندنِ در حباب ، دل خوش کردی
هر روز به یک تلاطمی اما تو
بر رفتن اضطراب دل خوش کردی
افکار تو بوی گند جوراب گرفت
هِی بر زدنِ گلاب دل خوش کردی
این است تمام زندگی کردن تو
بر رنگِ رخ و لعاب دل خوش کردی
در چاه، کسی به نامهها چشم ندوخت
عادت شد و بر صواب دل خوش کردی
با حرکت صبحگاهی یک حلزون
بر وعده پر شتاب دل خوش کردی!
خر داغ نمودند و در این وانفسا
بر بوی خوشِ کباب دل خوش کردی
چل سال دروغ بر دگرگونی بود
بر ماندن انقلاب دل خوش کردی
تا پیر شدی و عمرت از دست برفت
بر خاطرهٔ شباب دل خوش کردی
آونگ شدی به رفت و آمد ماندی
کودک شده روی تاب دل خوش کردی
بر عکس خروش رود ساکن شدی و
بر عکس درون قاب دل خوش کردی
حالا به عذاب خویشتن افتادی
شاید به همین عذاب دل خوش کردی
در این قفسِ بدون ادراک فقط
بر رأی به انتخاب دل خوش کردی
برگرد هنوز راه برگشتی هست
شاید به دلی خراب دل خوش کردی
برگرد هلاکت است این بیراهه
بر جهل به ارتکاب دل خوش کردی
برگرد که شاید آب را لمس کنی
بینی که به یک سراب دل خوش کردی
@pastonews
#قصیده -ارسالی
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است؟
شب گذشت اینک و وقتِ سحر است
آمد آن لحظهٔ موعود که گفت
لحظهٔ حکمِ قضـا و قدَر است
رهروان، مَحمل خود بردارید
بشتابیـد که وقت سفـر است
آنکه جا ماند ازین قافله کو؟
در تلاش و کـُنشی بیثمر است
نور تابیــد و خــرد روشن کرد
هر که بر آمدنش مفتخر است
سـالهـا منتظــرش بودیم و
تازه دیدیم که صاحبنظر است
دلقک و لوده خطـابش کـردنـد
شوخ طبع است و همینش هنر است
در بیـابـانِ ندانستـنهــا
آگه از چاله و چـاهِ شــرر است
ترس تاریکی و گمــراهی نیست
او همانیست که مردِ خطر است
گفت شوخی نکن اینقــــدر به آن
"چوب خشکی که همان سیمِ تـَر است"
گفت وصل است به آن منبـع برق
با اجازهاست که صاحب اثر است
هموطن، نوح کجا طوفان چیست؟
لحظهٔ کوششِ نوحی دگر است
تاجداران جهـان بندهٔ او
همچو پرهام به دستش تبر است
میشکافد به دمی نیل ولی
دست موسی به عصا مُستتر است
از دمِ پاک مسیحا برخیز
هر چه گفتهاست زِ قول پدر است
چون محمّـد وسطِ بتخـانه
بودنش نیز که شقّ القمر است
بشتابید و به او پیـوندیـد
بگشائید اگر بال و پر است
هر که شایستهٔ آنجاست که هست
نور حق است که خود منتَصَر است
میسـراید دمِ انّا لله
هیچ خواندیم و ازآن هیچتر است
گفته شد آنچه که باید میگفت
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است
#ویروس_عرفانی_کرونا
@pastonews
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است؟
شب گذشت اینک و وقتِ سحر است
آمد آن لحظهٔ موعود که گفت
لحظهٔ حکمِ قضـا و قدَر است
رهروان، مَحمل خود بردارید
بشتابیـد که وقت سفـر است
آنکه جا ماند ازین قافله کو؟
در تلاش و کـُنشی بیثمر است
نور تابیــد و خــرد روشن کرد
هر که بر آمدنش مفتخر است
سـالهـا منتظــرش بودیم و
تازه دیدیم که صاحبنظر است
دلقک و لوده خطـابش کـردنـد
شوخ طبع است و همینش هنر است
در بیـابـانِ ندانستـنهــا
آگه از چاله و چـاهِ شــرر است
ترس تاریکی و گمــراهی نیست
او همانیست که مردِ خطر است
گفت شوخی نکن اینقــــدر به آن
"چوب خشکی که همان سیمِ تـَر است"
گفت وصل است به آن منبـع برق
با اجازهاست که صاحب اثر است
هموطن، نوح کجا طوفان چیست؟
لحظهٔ کوششِ نوحی دگر است
تاجداران جهـان بندهٔ او
همچو پرهام به دستش تبر است
میشکافد به دمی نیل ولی
دست موسی به عصا مُستتر است
از دمِ پاک مسیحا برخیز
هر چه گفتهاست زِ قول پدر است
چون محمّـد وسطِ بتخـانه
بودنش نیز که شقّ القمر است
بشتابید و به او پیـوندیـد
بگشائید اگر بال و پر است
هر که شایستهٔ آنجاست که هست
نور حق است که خود منتَصَر است
میسـراید دمِ انّا لله
هیچ خواندیم و ازآن هیچتر است
گفته شد آنچه که باید میگفت
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است
#ویروس_عرفانی_کرونا
@pastonews
#قصیده( ارسالی)
آمد به جهان بوی گلِ حضرتِ ویروس!
خیرست به جمعی و به جمعی شده منحوس
آن لشکــری از غیـب که اِمداد خداینـد
زد بر صفِ چین تا به اروپا و سپس روس
زیبائیَـش اینجاست که در دستِ ستمگر
بیفایده زندان شد و بیفایده جاسوس
نه نفت به کار آید و نه پول و نه قدرت
نه کشتی قاچاقیِ در بندرِ طـرطـوس!
نه موشک و نه بمب و نه تانک و نه گلوله
بر او اثـری دارد و نـه حُقـّه و سـالـوس
بتها که شکستند و گزندی نرسیدش
از بانگ اذان، ادعیه یا نغمهٔ ناقوس
هرجا که بگویی همه جا منتظرت هست
از مترو و از تاکسی و حتّی به اتوبوس
آنی که به دستان ستمگــر زده بوسه
میترسد از آنکه بکند همسرِ خود بوس!
جز راه خرَد توی جهان، هموطنم نیست
راهی به رهـاییِ تو از این همـه کابـوس
گلبانگِ خرد را زده چندیست #حسینی
کــز لطف الهی نشـوی یکســره مأیوس
مفهــوم بنی آدم و این پیکـر واحـد
باید که بفهمیم و نمانیم به افسوس
پس هموطنم باش به دنبال همانکه
کشتی نجات است و به ظلمت زده فانوس
۲۹ اسفند ۹۸
@pastonews
#ویروس_عرفانی_کرونا
آمد به جهان بوی گلِ حضرتِ ویروس!
خیرست به جمعی و به جمعی شده منحوس
آن لشکــری از غیـب که اِمداد خداینـد
زد بر صفِ چین تا به اروپا و سپس روس
زیبائیَـش اینجاست که در دستِ ستمگر
بیفایده زندان شد و بیفایده جاسوس
نه نفت به کار آید و نه پول و نه قدرت
نه کشتی قاچاقیِ در بندرِ طـرطـوس!
نه موشک و نه بمب و نه تانک و نه گلوله
بر او اثـری دارد و نـه حُقـّه و سـالـوس
بتها که شکستند و گزندی نرسیدش
از بانگ اذان، ادعیه یا نغمهٔ ناقوس
هرجا که بگویی همه جا منتظرت هست
از مترو و از تاکسی و حتّی به اتوبوس
آنی که به دستان ستمگــر زده بوسه
میترسد از آنکه بکند همسرِ خود بوس!
جز راه خرَد توی جهان، هموطنم نیست
راهی به رهـاییِ تو از این همـه کابـوس
گلبانگِ خرد را زده چندیست #حسینی
کــز لطف الهی نشـوی یکســره مأیوس
مفهــوم بنی آدم و این پیکـر واحـد
باید که بفهمیم و نمانیم به افسوس
پس هموطنم باش به دنبال همانکه
کشتی نجات است و به ظلمت زده فانوس
۲۹ اسفند ۹۸
@pastonews
#ویروس_عرفانی_کرونا
#قصیده
چه میجویی؟ ازین دنیا چه دانی؟
ببین آخر کجای داستانی؟
وطن تنهاست ای مردم بدانید
که جسمی دارد و ته مانده جانی
نمیدانم که آغازش چه گویم
که حق مطلب آرم بر زبانی
چنان میبینم از این روزگاران
همه درگیر هستند از کرانی
نمیدانم بگویم بت پرستند
و یا در خواب دیدم مردمانی
که دانا را به زندان میپسندند
و نادان را به رأس حکمرانی
نمیدانم که مزدوران زیادند
و یا جاسوس در هر شکل و شانی
که میبینم درین بازار مکـّار
خریدارانِ تکـّه استخوانی
یکی بیدین تجاهل میفروشد
یکی با دین نشسته بر دُکانی
یکی درگیر جهل است و خرافات
یکی مانده است در گِل هر زمانی
چه گویم حُجره حُجره در سیاست
بساطِ بی ثباتِ پر زیانی
یکی مزدور روس است و یکی هم
به کام انگلیس آرَد بیانی
یکی منقل نهاده گوشهای و
دموکراسی کباب و لقمه نانی!
یکی آشی نهاده با سکولار
که قل قل میکند با قَلتبانی
نمیخواهم کلامی زشت گویم
ولی خود میکشد با ریسمانی
یکی جمهور میگوید یکی هم
دموکراتیک میخواند چنانی
یکی دنبال شاه و شاهزاده
یکی سوسیال دموکراتِ نهانی
همه درگیر تولید تکثـر
چو طیفِ نور در رنگین کمانی
چو دانشها شتر، گاو و پلنگ است
کلام حاکمان، آنگوزمانی!
رسانه در دروغ آشکار و
بقولی از خودش، در پُـرپَـگانی!
چه باید گفت بر این طرح، شرحی؟
تو معنی را بخوان بر نقشِ مانی
چو نوشیدم مِیِ نابِ ریاستارت
دو قطره در درون استکانی
چنان دیدم که بیداری زیاد است
به قصد رَستن از این بندِ فانی
ولی رَستن به رُستن بند کردند
نه بر سُستیِ عَهد و ناتوانی
ببین "آغاز نو" یعنی تفکـر
درونِ هر زمان و هر مکانی
از اول قصّه را آغاز کردن
و یا فهمیدنِ اصلِ معانی
اصول تازهای بنیاد کردن
به هر پوسیده فکر و کهنه جانی
در اندیشه را بر خود گشودن
خرَد پروردن از هر نکته دانی
چنین دانستهایم از گردش دهر
به دنبال هر آنچیزی، همانی
اگر از دیگران عبرت نگیری
خودت #عبرت برای دیگرانی
ارسالی از یک ری استارتی
@pastonews
چه میجویی؟ ازین دنیا چه دانی؟
ببین آخر کجای داستانی؟
وطن تنهاست ای مردم بدانید
که جسمی دارد و ته مانده جانی
نمیدانم که آغازش چه گویم
که حق مطلب آرم بر زبانی
چنان میبینم از این روزگاران
همه درگیر هستند از کرانی
نمیدانم بگویم بت پرستند
و یا در خواب دیدم مردمانی
که دانا را به زندان میپسندند
و نادان را به رأس حکمرانی
نمیدانم که مزدوران زیادند
و یا جاسوس در هر شکل و شانی
که میبینم درین بازار مکـّار
خریدارانِ تکـّه استخوانی
یکی بیدین تجاهل میفروشد
یکی با دین نشسته بر دُکانی
یکی درگیر جهل است و خرافات
یکی مانده است در گِل هر زمانی
چه گویم حُجره حُجره در سیاست
بساطِ بی ثباتِ پر زیانی
یکی مزدور روس است و یکی هم
به کام انگلیس آرَد بیانی
یکی منقل نهاده گوشهای و
دموکراسی کباب و لقمه نانی!
یکی آشی نهاده با سکولار
که قل قل میکند با قَلتبانی
نمیخواهم کلامی زشت گویم
ولی خود میکشد با ریسمانی
یکی جمهور میگوید یکی هم
دموکراتیک میخواند چنانی
یکی دنبال شاه و شاهزاده
یکی سوسیال دموکراتِ نهانی
همه درگیر تولید تکثـر
چو طیفِ نور در رنگین کمانی
چو دانشها شتر، گاو و پلنگ است
کلام حاکمان، آنگوزمانی!
رسانه در دروغ آشکار و
بقولی از خودش، در پُـرپَـگانی!
چه باید گفت بر این طرح، شرحی؟
تو معنی را بخوان بر نقشِ مانی
چو نوشیدم مِیِ نابِ ریاستارت
دو قطره در درون استکانی
چنان دیدم که بیداری زیاد است
به قصد رَستن از این بندِ فانی
ولی رَستن به رُستن بند کردند
نه بر سُستیِ عَهد و ناتوانی
ببین "آغاز نو" یعنی تفکـر
درونِ هر زمان و هر مکانی
از اول قصّه را آغاز کردن
و یا فهمیدنِ اصلِ معانی
اصول تازهای بنیاد کردن
به هر پوسیده فکر و کهنه جانی
در اندیشه را بر خود گشودن
خرَد پروردن از هر نکته دانی
چنین دانستهایم از گردش دهر
به دنبال هر آنچیزی، همانی
اگر از دیگران عبرت نگیری
خودت #عبرت برای دیگرانی
ارسالی از یک ری استارتی
@pastonews