#قصیده
( ارسالی از یک ری استارتی)
مگر نگفت حسینی که دین چو دکّان است
برای کاسبی و سودِ دین فروشان است
مگر نگفت حسینی ببین چه میخواهی
به قدر جهل شما عرضه هم فراوان است
مگر نگفت حسینی که دین و بیدینی
دو رویِ سکّة بازیِ خودپرستان است
مگر نگفت حسینی که هر چه در دل هست
برای اوست که او را خِرَد نگهبان است
مگر نگفت حسینی که هرچه لازم هست
به کوله بار خود و نزد راه پویان است
مگر نگفت حسینی هر آنچه میجوئید
همان شما و همان مُنتهای انسان است
مگر نگفت حسینی که صحبتِ دانا
درین معامله پاداشِ سخت کوشان است
مگر نگفت حسینی اصولاً از بدها
به فکر منصب و پست و مقام و عنوان است
مگر نگفت حسینی که جمعِ بیناموس
درون ظرف سیاست رئیسِ دیوان است
مگر نگفت حسینی، چرا فقط یک بُز
در آرزوی ریاست به گوسفندان است؟!
مگر نگفت حسینی که مَردمِ دانا
به قدر جهل جماعت همیشه پنهان است
مگر نگفت حسینی که جان این مردم
برای کرکس و گرگ و شغال، ارزان است
مگر نگفت حسینی که گولِ بازی را
به جهل خود نخورید، این دروغ و چاخان است
مگر نگفت حسینی که حاکمان دزدند
پلیس و گزمه و قانون به نفعِ دزدان است
مگر نگفت حسینی که در برابر شب
سکوت و ولوله از ترسمان نمایان است
مگر نگفت حسینی که راز در ترس است
سکون جامعه و التهاب از ایشان است
مگر نگفت حسینی رسانه یک ابزار
برای کنترلِ سمت و سویِ اذهان است
مگر نگفت حسینی مخالفانِ رژیم
به فکر قدرت و پول و مقام، اینسان است
مگر نگفت حسینی کسی به فکر تو نیست
تویی که مالک سرمایههای ایران است
مگر نگفت حسینی فقط یکی چون من
به فکر مردم و یا سرزمین، پریشان است
مگر نگفت حسینی هرآنکه مدّعی است
بدونِ پاسخمان، از دروغگویان است
مگر نگفت حسینی که بار آگاهیست
همان که حسّ وظیفه به نیک مردان است
مگر نگفت حسینی که هر که میبینی
به فکر مال تو و خاک و پول یا جان است
مگر نگفت حسینی که هر چه میشنوی
به قصد عجزِ فزون بر نیازمندان است
مگر نگفت حسینی طلسم و جادوها
نصیب جامعهٔ بت پرست و نادان است
مگر نگفت حسینی سوارِ کشتی نوح
به مُهلتت نشوی، پس هلاکت آسان است
مگر نگفت حسینی که زندگی در جهل
به سود دزد و ریاکار و دل پلیدان است
مگر نگفت حسینی نرو درین طوفان
که مرگِ بیهدفت هم به سودِ آنان است
مگر نگفت حسینی نباش از آنانکه
درون بیخبریها خدایشان نان است
مگر نگفت حسینی که جهل و ظلمت نیز
به خواب و شهوت و خشم و شغب درین خوان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه میگوید
شکر دهانیِ یک طوطی سخندان است
مگر نگفت حسینی به راه عطّار است
به کیشِ مولوی و حافظ خوش الحان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه گفتنی است؟
به شهر کور و کران، صوت و نور، زندان است
مگر نگفت حسینی به بند نقش مباش
که خانه از پِی و از پایبَست ویران است
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#وحدت_وجود
#عراق
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
( ارسالی از یک ری استارتی)
مگر نگفت حسینی که دین چو دکّان است
برای کاسبی و سودِ دین فروشان است
مگر نگفت حسینی ببین چه میخواهی
به قدر جهل شما عرضه هم فراوان است
مگر نگفت حسینی که دین و بیدینی
دو رویِ سکّة بازیِ خودپرستان است
مگر نگفت حسینی که هر چه در دل هست
برای اوست که او را خِرَد نگهبان است
مگر نگفت حسینی که هرچه لازم هست
به کوله بار خود و نزد راه پویان است
مگر نگفت حسینی هر آنچه میجوئید
همان شما و همان مُنتهای انسان است
مگر نگفت حسینی که صحبتِ دانا
درین معامله پاداشِ سخت کوشان است
مگر نگفت حسینی اصولاً از بدها
به فکر منصب و پست و مقام و عنوان است
مگر نگفت حسینی که جمعِ بیناموس
درون ظرف سیاست رئیسِ دیوان است
مگر نگفت حسینی، چرا فقط یک بُز
در آرزوی ریاست به گوسفندان است؟!
مگر نگفت حسینی که مَردمِ دانا
به قدر جهل جماعت همیشه پنهان است
مگر نگفت حسینی که جان این مردم
برای کرکس و گرگ و شغال، ارزان است
مگر نگفت حسینی که گولِ بازی را
به جهل خود نخورید، این دروغ و چاخان است
مگر نگفت حسینی که حاکمان دزدند
پلیس و گزمه و قانون به نفعِ دزدان است
مگر نگفت حسینی که در برابر شب
سکوت و ولوله از ترسمان نمایان است
مگر نگفت حسینی که راز در ترس است
سکون جامعه و التهاب از ایشان است
مگر نگفت حسینی رسانه یک ابزار
برای کنترلِ سمت و سویِ اذهان است
مگر نگفت حسینی مخالفانِ رژیم
به فکر قدرت و پول و مقام، اینسان است
مگر نگفت حسینی کسی به فکر تو نیست
تویی که مالک سرمایههای ایران است
مگر نگفت حسینی فقط یکی چون من
به فکر مردم و یا سرزمین، پریشان است
مگر نگفت حسینی هرآنکه مدّعی است
بدونِ پاسخمان، از دروغگویان است
مگر نگفت حسینی که بار آگاهیست
همان که حسّ وظیفه به نیک مردان است
مگر نگفت حسینی که هر که میبینی
به فکر مال تو و خاک و پول یا جان است
مگر نگفت حسینی که هر چه میشنوی
به قصد عجزِ فزون بر نیازمندان است
مگر نگفت حسینی طلسم و جادوها
نصیب جامعهٔ بت پرست و نادان است
مگر نگفت حسینی سوارِ کشتی نوح
به مُهلتت نشوی، پس هلاکت آسان است
مگر نگفت حسینی که زندگی در جهل
به سود دزد و ریاکار و دل پلیدان است
مگر نگفت حسینی نرو درین طوفان
که مرگِ بیهدفت هم به سودِ آنان است
مگر نگفت حسینی نباش از آنانکه
درون بیخبریها خدایشان نان است
مگر نگفت حسینی که جهل و ظلمت نیز
به خواب و شهوت و خشم و شغب درین خوان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه میگوید
شکر دهانیِ یک طوطی سخندان است
مگر نگفت حسینی به راه عطّار است
به کیشِ مولوی و حافظ خوش الحان است
مگر نگفت حسینی هرآنچه گفتنی است؟
به شهر کور و کران، صوت و نور، زندان است
مگر نگفت حسینی به بند نقش مباش
که خانه از پِی و از پایبَست ویران است
#TrustTrump
#MIGA
#Make_Iran_Great_Again
#Iranians_Hate_PMOI_RezaPahlavi
#restart_opposition
#طلوع_امپراطوری_کورش
#توییت_خوان
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#آمریکا
#برجام
#ایران
#قتل
#وحدت_وجود
#عراق
#زم
#ترکیه
#جنگ
#RestartMIGA
#voafarsi
#bbcpersian
#farsivoa
#کورد
#ترامپ
#پمپئو
#اسرائیل
#Restart
@PastoNews
#قصیده( ارسالی)
هموطن... بیچاره ماندی؛ خیز و راهِ چاره جو
این دو بینی را رها کن در خود و بشکن سبو
چشمِ کور و گوشِ کر بر مرگ خود مشتاق بود
یاد آور قصهٔ معروفِ "عبدالله سَگو"
نورِ خورشیدِ خرَد از غرب عالم زاده شد
وقت نوزایی است، تاریکی کجا و نور کو؟
میگشاید پرتوِ فهم و خرَد اندیشه را
عقدهها را تار بر تار و گره را پو به پو
دین عادت را رها کن، ترس را از خود بریز
تا که زَنگارِ تجاهل بگسلی از خلق و خو
عدهای سرگرم میخواهندت از بازیچهها
تا که نشناسی به وقتش یارِ خود را از عدو
ما نمیگوئیم، مولانا چنین گفتهاست که
غرق حیلت بودهاند و خود ندیدند آن کدو
خویشتن را از امید و آرزوی خود شناس
بیگمان دارد اساس این زندگی بر آرزو
تخم افراطی که با دین توی ذهنت کاشتند
گل کند در فصل بیدینی به تفریط از دو سو
پس درین بازی ندارد هیچ فرقی شیخ و شاه
هر کجا ظلمی است، باید ریشه کن گردد... بگو
#امپراطوری_کورش در نهایت راهِ ماست
تازه گردد عدل و احسان با قوانین، مو به مو
هموطن باید بدانی قدرت اینجا دست توست
اسلحه در دست باید داشت در قانونِ او
اسلحه قانون اوّل، پیش شرطِ مردم است
همچو اینکه باطل است اصلاً نمازِ بی وضو
خانواده رکن اصلی، زن ستون جامعه
هر کجا زن بود شایسته بلند است آبرو
وقت بیداری است طوفان میدهد هشدارِ غرق
دیدگان را باز کن چشمان خود را هم بِشو
در مصاف این زمستان و به امّید بهار
راوی این قصهام، هیچ و گلی بی برگ و بو
بهمن۹۸
هموطن... بیچاره ماندی؛ خیز و راهِ چاره جو
این دو بینی را رها کن در خود و بشکن سبو
چشمِ کور و گوشِ کر بر مرگ خود مشتاق بود
یاد آور قصهٔ معروفِ "عبدالله سَگو"
نورِ خورشیدِ خرَد از غرب عالم زاده شد
وقت نوزایی است، تاریکی کجا و نور کو؟
میگشاید پرتوِ فهم و خرَد اندیشه را
عقدهها را تار بر تار و گره را پو به پو
دین عادت را رها کن، ترس را از خود بریز
تا که زَنگارِ تجاهل بگسلی از خلق و خو
عدهای سرگرم میخواهندت از بازیچهها
تا که نشناسی به وقتش یارِ خود را از عدو
ما نمیگوئیم، مولانا چنین گفتهاست که
غرق حیلت بودهاند و خود ندیدند آن کدو
خویشتن را از امید و آرزوی خود شناس
بیگمان دارد اساس این زندگی بر آرزو
تخم افراطی که با دین توی ذهنت کاشتند
گل کند در فصل بیدینی به تفریط از دو سو
پس درین بازی ندارد هیچ فرقی شیخ و شاه
هر کجا ظلمی است، باید ریشه کن گردد... بگو
#امپراطوری_کورش در نهایت راهِ ماست
تازه گردد عدل و احسان با قوانین، مو به مو
هموطن باید بدانی قدرت اینجا دست توست
اسلحه در دست باید داشت در قانونِ او
اسلحه قانون اوّل، پیش شرطِ مردم است
همچو اینکه باطل است اصلاً نمازِ بی وضو
خانواده رکن اصلی، زن ستون جامعه
هر کجا زن بود شایسته بلند است آبرو
وقت بیداری است طوفان میدهد هشدارِ غرق
دیدگان را باز کن چشمان خود را هم بِشو
در مصاف این زمستان و به امّید بهار
راوی این قصهام، هیچ و گلی بی برگ و بو
بهمن۹۸
#قصیده( ارسالی از یک ری استارتی)
کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست
پس جهان را به خرد، یکسره خواهد آراست
پهنهٔ پارس به نوزایی چون رستاخیز
تازه میگردد و در تازه شدن معجزههاست
کورشِ ثانی اگر خواندهاَمَش خرده مگیر
اولین است به قدر و به چنین قدر سزاست
چوب خشکی که به او لطف خداوند افتد
اژدها میشود آن ثانیه با اینکه عصاست
عزم سیمرغ نمود و به سخن توصیفش
فصل اندیشه سرآغاز همین وصل و لقاست
سالها در پی او رهگذران جا ماندند
گفت: خود درگذر از خویش که دنیا گذراست
تا نشانش به دل قدمت تاریخ زدم
آنچه را زیر هزاران سخنِ بیامضاست
هر که میداد نشانی و زمانی به گمان
بی گمان راز، به تفصیل گمان بی معناست
از دل پردهٔ اندیشه چنین گفت حکیم:
هر چه گفتید و شنیدید خطا بود و خطاست
در روایات و کتاب آخر این قصّه نجو
چون که از ماست هر آن چیز که بینی برماست
اوّل و آخرِ مکتوب به لوحی محفوظ
تا ابد زمزمهٔ عهد ازل پابرجاست
آنچه در بند شریعت به زبان میجویی
عادتی حاصل تکرار هوا روی هواست
جهل را پرده اگر گویم و نوری که خرد
سایه، تاریکی پنهان شده در زیر عباست
محضر لطف بجو، وقت سخن ساکت باش
آمد آنی که بشر منتظرش در دنیاست
روی یخ هم که شده سوی وجودش بشتاب
یخ زند آب که راکد شدنش را به رضاست
گفت کوتاه کن این قصه منادی آمد:
"کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست"
@pastonews
کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست
پس جهان را به خرد، یکسره خواهد آراست
پهنهٔ پارس به نوزایی چون رستاخیز
تازه میگردد و در تازه شدن معجزههاست
کورشِ ثانی اگر خواندهاَمَش خرده مگیر
اولین است به قدر و به چنین قدر سزاست
چوب خشکی که به او لطف خداوند افتد
اژدها میشود آن ثانیه با اینکه عصاست
عزم سیمرغ نمود و به سخن توصیفش
فصل اندیشه سرآغاز همین وصل و لقاست
سالها در پی او رهگذران جا ماندند
گفت: خود درگذر از خویش که دنیا گذراست
تا نشانش به دل قدمت تاریخ زدم
آنچه را زیر هزاران سخنِ بیامضاست
هر که میداد نشانی و زمانی به گمان
بی گمان راز، به تفصیل گمان بی معناست
از دل پردهٔ اندیشه چنین گفت حکیم:
هر چه گفتید و شنیدید خطا بود و خطاست
در روایات و کتاب آخر این قصّه نجو
چون که از ماست هر آن چیز که بینی برماست
اوّل و آخرِ مکتوب به لوحی محفوظ
تا ابد زمزمهٔ عهد ازل پابرجاست
آنچه در بند شریعت به زبان میجویی
عادتی حاصل تکرار هوا روی هواست
جهل را پرده اگر گویم و نوری که خرد
سایه، تاریکی پنهان شده در زیر عباست
محضر لطف بجو، وقت سخن ساکت باش
آمد آنی که بشر منتظرش در دنیاست
روی یخ هم که شده سوی وجودش بشتاب
یخ زند آب که راکد شدنش را به رضاست
گفت کوتاه کن این قصه منادی آمد:
"کوروشی تازه ازین خاک به پا خواهد خاست"
@pastonews
#قصیده( ارسالی)
ای آنکه به این سراب ، دل خوش کردی
بر ماندنِ در حباب ، دل خوش کردی
هر روز به یک تلاطمی اما تو
بر رفتن اضطراب دل خوش کردی
افکار تو بوی گند جوراب گرفت
هِی بر زدنِ گلاب دل خوش کردی
این است تمام زندگی کردن تو
بر رنگِ رخ و لعاب دل خوش کردی
در چاه، کسی به نامهها چشم ندوخت
عادت شد و بر صواب دل خوش کردی
با حرکت صبحگاهی یک حلزون
بر وعده پر شتاب دل خوش کردی!
خر داغ نمودند و در این وانفسا
بر بوی خوشِ کباب دل خوش کردی
چل سال دروغ بر دگرگونی بود
بر ماندن انقلاب دل خوش کردی
تا پیر شدی و عمرت از دست برفت
بر خاطرهٔ شباب دل خوش کردی
آونگ شدی به رفت و آمد ماندی
کودک شده روی تاب دل خوش کردی
بر عکس خروش رود ساکن شدی و
بر عکس درون قاب دل خوش کردی
حالا به عذاب خویشتن افتادی
شاید به همین عذاب دل خوش کردی
در این قفسِ بدون ادراک فقط
بر رأی به انتخاب دل خوش کردی
برگرد هنوز راه برگشتی هست
شاید به دلی خراب دل خوش کردی
برگرد هلاکت است این بیراهه
بر جهل به ارتکاب دل خوش کردی
برگرد که شاید آب را لمس کنی
بینی که به یک سراب دل خوش کردی
@pastonews
ای آنکه به این سراب ، دل خوش کردی
بر ماندنِ در حباب ، دل خوش کردی
هر روز به یک تلاطمی اما تو
بر رفتن اضطراب دل خوش کردی
افکار تو بوی گند جوراب گرفت
هِی بر زدنِ گلاب دل خوش کردی
این است تمام زندگی کردن تو
بر رنگِ رخ و لعاب دل خوش کردی
در چاه، کسی به نامهها چشم ندوخت
عادت شد و بر صواب دل خوش کردی
با حرکت صبحگاهی یک حلزون
بر وعده پر شتاب دل خوش کردی!
خر داغ نمودند و در این وانفسا
بر بوی خوشِ کباب دل خوش کردی
چل سال دروغ بر دگرگونی بود
بر ماندن انقلاب دل خوش کردی
تا پیر شدی و عمرت از دست برفت
بر خاطرهٔ شباب دل خوش کردی
آونگ شدی به رفت و آمد ماندی
کودک شده روی تاب دل خوش کردی
بر عکس خروش رود ساکن شدی و
بر عکس درون قاب دل خوش کردی
حالا به عذاب خویشتن افتادی
شاید به همین عذاب دل خوش کردی
در این قفسِ بدون ادراک فقط
بر رأی به انتخاب دل خوش کردی
برگرد هنوز راه برگشتی هست
شاید به دلی خراب دل خوش کردی
برگرد هلاکت است این بیراهه
بر جهل به ارتکاب دل خوش کردی
برگرد که شاید آب را لمس کنی
بینی که به یک سراب دل خوش کردی
@pastonews
#قصیده -ارسالی
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است؟
شب گذشت اینک و وقتِ سحر است
آمد آن لحظهٔ موعود که گفت
لحظهٔ حکمِ قضـا و قدَر است
رهروان، مَحمل خود بردارید
بشتابیـد که وقت سفـر است
آنکه جا ماند ازین قافله کو؟
در تلاش و کـُنشی بیثمر است
نور تابیــد و خــرد روشن کرد
هر که بر آمدنش مفتخر است
سـالهـا منتظــرش بودیم و
تازه دیدیم که صاحبنظر است
دلقک و لوده خطـابش کـردنـد
شوخ طبع است و همینش هنر است
در بیـابـانِ ندانستـنهــا
آگه از چاله و چـاهِ شــرر است
ترس تاریکی و گمــراهی نیست
او همانیست که مردِ خطر است
گفت شوخی نکن اینقــــدر به آن
"چوب خشکی که همان سیمِ تـَر است"
گفت وصل است به آن منبـع برق
با اجازهاست که صاحب اثر است
هموطن، نوح کجا طوفان چیست؟
لحظهٔ کوششِ نوحی دگر است
تاجداران جهـان بندهٔ او
همچو پرهام به دستش تبر است
میشکافد به دمی نیل ولی
دست موسی به عصا مُستتر است
از دمِ پاک مسیحا برخیز
هر چه گفتهاست زِ قول پدر است
چون محمّـد وسطِ بتخـانه
بودنش نیز که شقّ القمر است
بشتابید و به او پیـوندیـد
بگشائید اگر بال و پر است
هر که شایستهٔ آنجاست که هست
نور حق است که خود منتَصَر است
میسـراید دمِ انّا لله
هیچ خواندیم و ازآن هیچتر است
گفته شد آنچه که باید میگفت
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است
#ویروس_عرفانی_کرونا
@pastonews
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است؟
شب گذشت اینک و وقتِ سحر است
آمد آن لحظهٔ موعود که گفت
لحظهٔ حکمِ قضـا و قدَر است
رهروان، مَحمل خود بردارید
بشتابیـد که وقت سفـر است
آنکه جا ماند ازین قافله کو؟
در تلاش و کـُنشی بیثمر است
نور تابیــد و خــرد روشن کرد
هر که بر آمدنش مفتخر است
سـالهـا منتظــرش بودیم و
تازه دیدیم که صاحبنظر است
دلقک و لوده خطـابش کـردنـد
شوخ طبع است و همینش هنر است
در بیـابـانِ ندانستـنهــا
آگه از چاله و چـاهِ شــرر است
ترس تاریکی و گمــراهی نیست
او همانیست که مردِ خطر است
گفت شوخی نکن اینقــــدر به آن
"چوب خشکی که همان سیمِ تـَر است"
گفت وصل است به آن منبـع برق
با اجازهاست که صاحب اثر است
هموطن، نوح کجا طوفان چیست؟
لحظهٔ کوششِ نوحی دگر است
تاجداران جهـان بندهٔ او
همچو پرهام به دستش تبر است
میشکافد به دمی نیل ولی
دست موسی به عصا مُستتر است
از دمِ پاک مسیحا برخیز
هر چه گفتهاست زِ قول پدر است
چون محمّـد وسطِ بتخـانه
بودنش نیز که شقّ القمر است
بشتابید و به او پیـوندیـد
بگشائید اگر بال و پر است
هر که شایستهٔ آنجاست که هست
نور حق است که خود منتَصَر است
میسـراید دمِ انّا لله
هیچ خواندیم و ازآن هیچتر است
گفته شد آنچه که باید میگفت
که خبـردار و چه کـَس بی خبر است
#ویروس_عرفانی_کرونا
@pastonews
#قصیده( ارسالی)
آمد به جهان بوی گلِ حضرتِ ویروس!
خیرست به جمعی و به جمعی شده منحوس
آن لشکــری از غیـب که اِمداد خداینـد
زد بر صفِ چین تا به اروپا و سپس روس
زیبائیَـش اینجاست که در دستِ ستمگر
بیفایده زندان شد و بیفایده جاسوس
نه نفت به کار آید و نه پول و نه قدرت
نه کشتی قاچاقیِ در بندرِ طـرطـوس!
نه موشک و نه بمب و نه تانک و نه گلوله
بر او اثـری دارد و نـه حُقـّه و سـالـوس
بتها که شکستند و گزندی نرسیدش
از بانگ اذان، ادعیه یا نغمهٔ ناقوس
هرجا که بگویی همه جا منتظرت هست
از مترو و از تاکسی و حتّی به اتوبوس
آنی که به دستان ستمگــر زده بوسه
میترسد از آنکه بکند همسرِ خود بوس!
جز راه خرَد توی جهان، هموطنم نیست
راهی به رهـاییِ تو از این همـه کابـوس
گلبانگِ خرد را زده چندیست #حسینی
کــز لطف الهی نشـوی یکســره مأیوس
مفهــوم بنی آدم و این پیکـر واحـد
باید که بفهمیم و نمانیم به افسوس
پس هموطنم باش به دنبال همانکه
کشتی نجات است و به ظلمت زده فانوس
۲۹ اسفند ۹۸
@pastonews
#ویروس_عرفانی_کرونا
آمد به جهان بوی گلِ حضرتِ ویروس!
خیرست به جمعی و به جمعی شده منحوس
آن لشکــری از غیـب که اِمداد خداینـد
زد بر صفِ چین تا به اروپا و سپس روس
زیبائیَـش اینجاست که در دستِ ستمگر
بیفایده زندان شد و بیفایده جاسوس
نه نفت به کار آید و نه پول و نه قدرت
نه کشتی قاچاقیِ در بندرِ طـرطـوس!
نه موشک و نه بمب و نه تانک و نه گلوله
بر او اثـری دارد و نـه حُقـّه و سـالـوس
بتها که شکستند و گزندی نرسیدش
از بانگ اذان، ادعیه یا نغمهٔ ناقوس
هرجا که بگویی همه جا منتظرت هست
از مترو و از تاکسی و حتّی به اتوبوس
آنی که به دستان ستمگــر زده بوسه
میترسد از آنکه بکند همسرِ خود بوس!
جز راه خرَد توی جهان، هموطنم نیست
راهی به رهـاییِ تو از این همـه کابـوس
گلبانگِ خرد را زده چندیست #حسینی
کــز لطف الهی نشـوی یکســره مأیوس
مفهــوم بنی آدم و این پیکـر واحـد
باید که بفهمیم و نمانیم به افسوس
پس هموطنم باش به دنبال همانکه
کشتی نجات است و به ظلمت زده فانوس
۲۹ اسفند ۹۸
@pastonews
#ویروس_عرفانی_کرونا
#قصیده
چه میجویی؟ ازین دنیا چه دانی؟
ببین آخر کجای داستانی؟
وطن تنهاست ای مردم بدانید
که جسمی دارد و ته مانده جانی
نمیدانم که آغازش چه گویم
که حق مطلب آرم بر زبانی
چنان میبینم از این روزگاران
همه درگیر هستند از کرانی
نمیدانم بگویم بت پرستند
و یا در خواب دیدم مردمانی
که دانا را به زندان میپسندند
و نادان را به رأس حکمرانی
نمیدانم که مزدوران زیادند
و یا جاسوس در هر شکل و شانی
که میبینم درین بازار مکـّار
خریدارانِ تکـّه استخوانی
یکی بیدین تجاهل میفروشد
یکی با دین نشسته بر دُکانی
یکی درگیر جهل است و خرافات
یکی مانده است در گِل هر زمانی
چه گویم حُجره حُجره در سیاست
بساطِ بی ثباتِ پر زیانی
یکی مزدور روس است و یکی هم
به کام انگلیس آرَد بیانی
یکی منقل نهاده گوشهای و
دموکراسی کباب و لقمه نانی!
یکی آشی نهاده با سکولار
که قل قل میکند با قَلتبانی
نمیخواهم کلامی زشت گویم
ولی خود میکشد با ریسمانی
یکی جمهور میگوید یکی هم
دموکراتیک میخواند چنانی
یکی دنبال شاه و شاهزاده
یکی سوسیال دموکراتِ نهانی
همه درگیر تولید تکثـر
چو طیفِ نور در رنگین کمانی
چو دانشها شتر، گاو و پلنگ است
کلام حاکمان، آنگوزمانی!
رسانه در دروغ آشکار و
بقولی از خودش، در پُـرپَـگانی!
چه باید گفت بر این طرح، شرحی؟
تو معنی را بخوان بر نقشِ مانی
چو نوشیدم مِیِ نابِ ریاستارت
دو قطره در درون استکانی
چنان دیدم که بیداری زیاد است
به قصد رَستن از این بندِ فانی
ولی رَستن به رُستن بند کردند
نه بر سُستیِ عَهد و ناتوانی
ببین "آغاز نو" یعنی تفکـر
درونِ هر زمان و هر مکانی
از اول قصّه را آغاز کردن
و یا فهمیدنِ اصلِ معانی
اصول تازهای بنیاد کردن
به هر پوسیده فکر و کهنه جانی
در اندیشه را بر خود گشودن
خرَد پروردن از هر نکته دانی
چنین دانستهایم از گردش دهر
به دنبال هر آنچیزی، همانی
اگر از دیگران عبرت نگیری
خودت #عبرت برای دیگرانی
ارسالی از یک ری استارتی
@pastonews
چه میجویی؟ ازین دنیا چه دانی؟
ببین آخر کجای داستانی؟
وطن تنهاست ای مردم بدانید
که جسمی دارد و ته مانده جانی
نمیدانم که آغازش چه گویم
که حق مطلب آرم بر زبانی
چنان میبینم از این روزگاران
همه درگیر هستند از کرانی
نمیدانم بگویم بت پرستند
و یا در خواب دیدم مردمانی
که دانا را به زندان میپسندند
و نادان را به رأس حکمرانی
نمیدانم که مزدوران زیادند
و یا جاسوس در هر شکل و شانی
که میبینم درین بازار مکـّار
خریدارانِ تکـّه استخوانی
یکی بیدین تجاهل میفروشد
یکی با دین نشسته بر دُکانی
یکی درگیر جهل است و خرافات
یکی مانده است در گِل هر زمانی
چه گویم حُجره حُجره در سیاست
بساطِ بی ثباتِ پر زیانی
یکی مزدور روس است و یکی هم
به کام انگلیس آرَد بیانی
یکی منقل نهاده گوشهای و
دموکراسی کباب و لقمه نانی!
یکی آشی نهاده با سکولار
که قل قل میکند با قَلتبانی
نمیخواهم کلامی زشت گویم
ولی خود میکشد با ریسمانی
یکی جمهور میگوید یکی هم
دموکراتیک میخواند چنانی
یکی دنبال شاه و شاهزاده
یکی سوسیال دموکراتِ نهانی
همه درگیر تولید تکثـر
چو طیفِ نور در رنگین کمانی
چو دانشها شتر، گاو و پلنگ است
کلام حاکمان، آنگوزمانی!
رسانه در دروغ آشکار و
بقولی از خودش، در پُـرپَـگانی!
چه باید گفت بر این طرح، شرحی؟
تو معنی را بخوان بر نقشِ مانی
چو نوشیدم مِیِ نابِ ریاستارت
دو قطره در درون استکانی
چنان دیدم که بیداری زیاد است
به قصد رَستن از این بندِ فانی
ولی رَستن به رُستن بند کردند
نه بر سُستیِ عَهد و ناتوانی
ببین "آغاز نو" یعنی تفکـر
درونِ هر زمان و هر مکانی
از اول قصّه را آغاز کردن
و یا فهمیدنِ اصلِ معانی
اصول تازهای بنیاد کردن
به هر پوسیده فکر و کهنه جانی
در اندیشه را بر خود گشودن
خرَد پروردن از هر نکته دانی
چنین دانستهایم از گردش دهر
به دنبال هر آنچیزی، همانی
اگر از دیگران عبرت نگیری
خودت #عبرت برای دیگرانی
ارسالی از یک ری استارتی
@pastonews