#مثنوی
در مجازی میگذشتم بیخبر
دیدم اینها را نوشته کاربر: 👇
"دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
توکجایی تا بپیچم گوش تو
جِر دهم آن قیمتی تن پوش تو
من نمیدانم چرا با ما لجی!
تا به کی آخر دورویی و کجی؟
خشکسالی، زلزله،سیل و غبار
این هم از وضع دلار و روزگار
نامسلمان! این چه وضع زندگی ست؟
غیر تو مسئول این اوضاع کیست؟"
٭
ناگهان "هیچ" آمد و این را نوشت:
هرکسی آن بِدرَوَد هر آن چه کشت
در پی دانا نبودیم این زمان
سیل نادانی زده بر جانمان
جملهٔ نیک و بد دنیای ما
نزد دانایان بوَد همسان، چرا؟
آنکه غافل باشد و در جهل خویش
میشود از کار دنیا دل پریش
آنکه دانا شد بسازد نوش نیش
میکند آن را به کام بخت خویش
گفته شد بر مردم این را که عیان
میشود قهر خدا اعمالِتان
پس کجا بودید وقتی هموطن
زخم مینوشید در زندان به تن؟
پس کجا بودید وقتی مالتان
خرج جنگ و بمب میشد در نهان؟
پس کجا بودید وقتی چوب دار
شد به پا تا جان بگیرد آشکار؟
پس کجا بودید وقتی که ستم
ذره ذره مینمود از عدل کم؟
هموطن تو با سکوتت روی ظلم
آب افزودی فقط بر جوی ظلم
جوی ظلم اینجا و آنجا سیل شد
بر نجات ما چه کَس بی میل شد؟
این جهان کوه است و فعل ما ندا
جز خودت را هم نکن دیگر را صدا
کشتی نوحت در این اوضاع کیست؟
این همه طوفان بگو از بهر چیست؟
جای #آغاز_دوباره توی توست
چشم را باید که از اوهام شست
هرکه دل بر راهِ دانایان نزد
پس به خود یا بدتر از خود میرسد
#امپراطوری_کورش راه ماست
هرکه باشد در پیاش آن را سزاست
مولوی گفتهاست این را بیدویی
در پی هرچیز باشی آن تویی
«شعری از یک ری استارتی
#پاسداران #تروریسم #تروریستی
#شهید
#شهید_چیز_خر
#سیل
#طوفان
#ایران
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#RestartMIGA
#Restart
#restart_opposition
@PastoNews
در مجازی میگذشتم بیخبر
دیدم اینها را نوشته کاربر: 👇
"دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
توکجایی تا بپیچم گوش تو
جِر دهم آن قیمتی تن پوش تو
من نمیدانم چرا با ما لجی!
تا به کی آخر دورویی و کجی؟
خشکسالی، زلزله،سیل و غبار
این هم از وضع دلار و روزگار
نامسلمان! این چه وضع زندگی ست؟
غیر تو مسئول این اوضاع کیست؟"
٭
ناگهان "هیچ" آمد و این را نوشت:
هرکسی آن بِدرَوَد هر آن چه کشت
در پی دانا نبودیم این زمان
سیل نادانی زده بر جانمان
جملهٔ نیک و بد دنیای ما
نزد دانایان بوَد همسان، چرا؟
آنکه غافل باشد و در جهل خویش
میشود از کار دنیا دل پریش
آنکه دانا شد بسازد نوش نیش
میکند آن را به کام بخت خویش
گفته شد بر مردم این را که عیان
میشود قهر خدا اعمالِتان
پس کجا بودید وقتی هموطن
زخم مینوشید در زندان به تن؟
پس کجا بودید وقتی مالتان
خرج جنگ و بمب میشد در نهان؟
پس کجا بودید وقتی چوب دار
شد به پا تا جان بگیرد آشکار؟
پس کجا بودید وقتی که ستم
ذره ذره مینمود از عدل کم؟
هموطن تو با سکوتت روی ظلم
آب افزودی فقط بر جوی ظلم
جوی ظلم اینجا و آنجا سیل شد
بر نجات ما چه کَس بی میل شد؟
این جهان کوه است و فعل ما ندا
جز خودت را هم نکن دیگر را صدا
کشتی نوحت در این اوضاع کیست؟
این همه طوفان بگو از بهر چیست؟
جای #آغاز_دوباره توی توست
چشم را باید که از اوهام شست
هرکه دل بر راهِ دانایان نزد
پس به خود یا بدتر از خود میرسد
#امپراطوری_کورش راه ماست
هرکه باشد در پیاش آن را سزاست
مولوی گفتهاست این را بیدویی
در پی هرچیز باشی آن تویی
«شعری از یک ری استارتی
#پاسداران #تروریسم #تروریستی
#شهید
#شهید_چیز_خر
#سیل
#طوفان
#ایران
#ری_استارت_تنها_راه_نجات
#قانون_اساسی_کورش
#ری_استارت
#RestartMIGA
#Restart
#restart_opposition
@PastoNews
#مثنوی_طنز( ارسالی)
شهیدِ چیز خر دانی که باشد؟
هر آنکس بر وجودِ خود بشاشد!
نه دنیا را بسازد نه پس از آن
خسارت بیند از هردو فراوان
به شوقِ دیــدن وجهِ خـــدای است
و یا گریانتر از صاحب عزای است
یکی مستــــانه دیدارِ خـــدا رفت
ولی از راهِ کج رفت و بگا رفت
ندیده آن کدو، در عشق چیز است
شبیه یک دوشاخه در پـریــز است
اگرچه آن دوشاخه میرَود تو
ولــی بایـد ببیـنی برق آن کــو
اگر بیفهم شد، برقش بگیـرد
درونش سوزد و در دَم بمیرد
وگر داند چه را با برق سازد
به یکدم دین و دنیا را نبازد
کنون بهتر بگویم آنچه بایــد
که چون سوهان وجودت را بساید
اگرچه شهوت دیدار حقّ است
ولی یک چیز در آن زیر شقّ است
یکی در فکر دیدار شقایق
به سرعت میکشد روی شق عایق!
نه میداند شقایق کیست اصلاً
نه میداند که میلش چیست اصلاً
شقایق را تو میباید ببینی
که تا شاید نباشد جنسِ چینی!
شقایقهای قلّابی زیادند
به دنیایی که مردم حزب بادند
شقایقهای بُنجل را ننازید
که شاید جان خود را هم ببازید
بدین سان میرود از دست جانی
برای گرمیِ نانِ دُکانی
دکانی مملو از دین و سیاست
پر از جهل و پلیدی و نجاست
پیِ بُز میروی پس گوسفندی
درون این چراگاهِ چرندی!
چرا باید که پرسید و شد آگاه
وگرنه پس چرا توی چراگاه؟!
تو در بازی چماقی یا هویجی
چرا سردرگمی بچـّه بسیجی؟
چماقِ دستِ فرعونِ زمانی
هویجی این وسط توی دُکانی
فرویت میکننــد آنجای مردم
فروشت مینهند از پا و از دُم
نه میدانی سری یا ته پیـازی
یکی جان داری و آن را ببازی
در این اوضاع آنکس مُرد، در باس(Bus)
بگو بر دینگلوی اسبِ عبـّـاس
چو میمیرند گو آری شهیدند
شهیــدِ آنچه که عمراً ندیدنـد
ندیده، شاید اصلاً یک کدو بود
نمازِ او نمازِ بی وضــو بود
خیال مقعدِ صدق و کمال است
خیال مقصدِ عشق و وصال است
چنان در مقعدِ جانش فرو رفت
که گویی میرسد آن لحظه بر نفت!
خیالِ اینکه در راهِ خدایی
خدایت در خیالاتی است واهی
خیالِ اینکه در کار بهشتی
بهشتت چیست؟ هر چیزی که کِشتی
چه کِشتی جز خیالات و توهّم؟
سر آخر در خیالت میشوی گـُم
درون زندگی ابزار و آلت
به دست ظالمی در اشتغالت
بجز جانی که مفت از دست دادی
چه بر آن کفّهٔ مُردَن نهادی؟
چنین گفته است مولانا، چنانی
پیِ هر چیــز باشی خود همانی
چه خوش گفت این #حسینی نکتهها را
نخست ای بچّه پیدا کن خدا را
سپس آگاه شو راه رضا چیست
نگردی عاقبت از نیست بر نیست!
کنون ای آنکه توی ظالمانی
مواظب باش در آنجا نمانی
مواظب باش آنجا چیز دارد
مواظب باش آنجایت نخارد
مواظب باش وقتی در نبردی
شهیدِ چیز خر دیگر نگردی
۹۹/۱۲/۹
@pastonews
شهیدِ چیز خر دانی که باشد؟
هر آنکس بر وجودِ خود بشاشد!
نه دنیا را بسازد نه پس از آن
خسارت بیند از هردو فراوان
به شوقِ دیــدن وجهِ خـــدای است
و یا گریانتر از صاحب عزای است
یکی مستــــانه دیدارِ خـــدا رفت
ولی از راهِ کج رفت و بگا رفت
ندیده آن کدو، در عشق چیز است
شبیه یک دوشاخه در پـریــز است
اگرچه آن دوشاخه میرَود تو
ولــی بایـد ببیـنی برق آن کــو
اگر بیفهم شد، برقش بگیـرد
درونش سوزد و در دَم بمیرد
وگر داند چه را با برق سازد
به یکدم دین و دنیا را نبازد
کنون بهتر بگویم آنچه بایــد
که چون سوهان وجودت را بساید
اگرچه شهوت دیدار حقّ است
ولی یک چیز در آن زیر شقّ است
یکی در فکر دیدار شقایق
به سرعت میکشد روی شق عایق!
نه میداند شقایق کیست اصلاً
نه میداند که میلش چیست اصلاً
شقایق را تو میباید ببینی
که تا شاید نباشد جنسِ چینی!
شقایقهای قلّابی زیادند
به دنیایی که مردم حزب بادند
شقایقهای بُنجل را ننازید
که شاید جان خود را هم ببازید
بدین سان میرود از دست جانی
برای گرمیِ نانِ دُکانی
دکانی مملو از دین و سیاست
پر از جهل و پلیدی و نجاست
پیِ بُز میروی پس گوسفندی
درون این چراگاهِ چرندی!
چرا باید که پرسید و شد آگاه
وگرنه پس چرا توی چراگاه؟!
تو در بازی چماقی یا هویجی
چرا سردرگمی بچـّه بسیجی؟
چماقِ دستِ فرعونِ زمانی
هویجی این وسط توی دُکانی
فرویت میکننــد آنجای مردم
فروشت مینهند از پا و از دُم
نه میدانی سری یا ته پیـازی
یکی جان داری و آن را ببازی
در این اوضاع آنکس مُرد، در باس(Bus)
بگو بر دینگلوی اسبِ عبـّـاس
چو میمیرند گو آری شهیدند
شهیــدِ آنچه که عمراً ندیدنـد
ندیده، شاید اصلاً یک کدو بود
نمازِ او نمازِ بی وضــو بود
خیال مقعدِ صدق و کمال است
خیال مقصدِ عشق و وصال است
چنان در مقعدِ جانش فرو رفت
که گویی میرسد آن لحظه بر نفت!
خیالِ اینکه در راهِ خدایی
خدایت در خیالاتی است واهی
خیالِ اینکه در کار بهشتی
بهشتت چیست؟ هر چیزی که کِشتی
چه کِشتی جز خیالات و توهّم؟
سر آخر در خیالت میشوی گـُم
درون زندگی ابزار و آلت
به دست ظالمی در اشتغالت
بجز جانی که مفت از دست دادی
چه بر آن کفّهٔ مُردَن نهادی؟
چنین گفته است مولانا، چنانی
پیِ هر چیــز باشی خود همانی
چه خوش گفت این #حسینی نکتهها را
نخست ای بچّه پیدا کن خدا را
سپس آگاه شو راه رضا چیست
نگردی عاقبت از نیست بر نیست!
کنون ای آنکه توی ظالمانی
مواظب باش در آنجا نمانی
مواظب باش آنجا چیز دارد
مواظب باش آنجایت نخارد
مواظب باش وقتی در نبردی
شهیدِ چیز خر دیگر نگردی
۹۹/۱۲/۹
@pastonews