تجربهای که تجربه نشده باشد تجربه نیست!
آن نصیحتی که یک پدر به فرزندش به منظور «انتقال تجربه» میکند، صرفاً حرف زدن دربارهی تجربه است. خود تجربه نیست.
این که فرزند بعد از سالها میگوید به فلان حرف پدرم رسیدم، این «رسیدن» همان تجربه کردن است.
یعنی من هم چیزی مشابه آنچه پدرم تجربه کرده بود (و "دربارهاش" حرف میزد) تجربه کردم.
در این معنا، چیزی به اسم «انتقال تجربه» اساساً معنا ندارد. تجربهً ذاتاً غیر قابل انتقال است.
نه گفتوگو، نه کلمات روی کاغذهای کتابها و نه آثار هنری توی قاب نقاشی یا پردهی سینما، هیچیک قادر به انتقال تجربه نیستند.
آنچه منتقل میشود، بازنمایی تجربه است.
بازنمایی در قالب کلمات، تصاویر، معانی، مفاهیم و...
تلاش میشود که از طریق این بازنماییها، احساسات و افکاری مشابه آنچه تجربه شده، در مخاطب ایجاد شود.
از آنجایی که ما هم انسانیم، از طریق این بازنماییها میتوانیم «ایدهای» دربارهی تجربهی دیگری بدست بیاوریم.
بعضیها ایده را با خود تجربه اشتباه میگیرند.
کسی که همیشه در یک منطقهی بیایانی زندگی کرده، تجربهای از لمس برف ندارد.
تماشای فیلم برف، مطالعه دربارهی برف، مقایسه برف با دیگر چیزها، هیچیک به تجربهی لمس برف حتی نزدیک هم نمیشود.
آن شخص حتی اگر دکتری برفشناسی هم بگیرد، همچنان فاقد تجربهی لمس برف است.
تجربه غیر قابل انتقال است.
فقط میشود «دربارهی» تجربه حرف زد.
میشود درسهایی ازش درآورد و به دیگران یاد داد.
میشود بر اساس تجارب دیگران دنیا را شناخت و تحلیل کرد.
اما نمیشود منتقلش کرد.
حتی تجربهی هیچ دو نفری هم یکسان نیست.
هر تجربهای یکتاست و زیستی منحصر به فرد درون فرد تجربهکننده دارد.
بیان
@bayanz
آن نصیحتی که یک پدر به فرزندش به منظور «انتقال تجربه» میکند، صرفاً حرف زدن دربارهی تجربه است. خود تجربه نیست.
این که فرزند بعد از سالها میگوید به فلان حرف پدرم رسیدم، این «رسیدن» همان تجربه کردن است.
یعنی من هم چیزی مشابه آنچه پدرم تجربه کرده بود (و "دربارهاش" حرف میزد) تجربه کردم.
در این معنا، چیزی به اسم «انتقال تجربه» اساساً معنا ندارد. تجربهً ذاتاً غیر قابل انتقال است.
نه گفتوگو، نه کلمات روی کاغذهای کتابها و نه آثار هنری توی قاب نقاشی یا پردهی سینما، هیچیک قادر به انتقال تجربه نیستند.
آنچه منتقل میشود، بازنمایی تجربه است.
بازنمایی در قالب کلمات، تصاویر، معانی، مفاهیم و...
تلاش میشود که از طریق این بازنماییها، احساسات و افکاری مشابه آنچه تجربه شده، در مخاطب ایجاد شود.
از آنجایی که ما هم انسانیم، از طریق این بازنماییها میتوانیم «ایدهای» دربارهی تجربهی دیگری بدست بیاوریم.
بعضیها ایده را با خود تجربه اشتباه میگیرند.
کسی که همیشه در یک منطقهی بیایانی زندگی کرده، تجربهای از لمس برف ندارد.
تماشای فیلم برف، مطالعه دربارهی برف، مقایسه برف با دیگر چیزها، هیچیک به تجربهی لمس برف حتی نزدیک هم نمیشود.
آن شخص حتی اگر دکتری برفشناسی هم بگیرد، همچنان فاقد تجربهی لمس برف است.
تجربه غیر قابل انتقال است.
فقط میشود «دربارهی» تجربه حرف زد.
میشود درسهایی ازش درآورد و به دیگران یاد داد.
میشود بر اساس تجارب دیگران دنیا را شناخت و تحلیل کرد.
اما نمیشود منتقلش کرد.
حتی تجربهی هیچ دو نفری هم یکسان نیست.
هر تجربهای یکتاست و زیستی منحصر به فرد درون فرد تجربهکننده دارد.
بیان
@bayanz
❤198
یک ویژگی مدلهای زبانی بزرگ مثل ChatGPT «توهم زدن» (hallucination) است.
به زبان ساده یعنی گاهی کاملاً چرند میگویند. و این چرندیات را میتوانند با ادبیاتی فرهیخته و شستهرفته سر هم کنند و تحویل بدهند.
برای این چرندیات منبع و مأخذ هم میآورند.
اوایل منابع را هم از خودشان میساختند و به مقالاتی ارجاع میدادند که وجود خارجی نداشتند.
اخیرتر، در این زمینه بهتر شدهاند و منابع واقعی ارائه میدهند.
با این حال، ذکر منبع مانع چرندگویی نمیشود.
گاهی چرند میگویند و برای چرندشان منابع معتبری هم ارائه میدهند.
در این مرحله اتفاقاً شباهت خیلی زیادی به بسیاری از مقالات مثلاً علمیِ نوشتهی انسانها دارند!
حالا کاری نداریم.
این چرندگویی مدلها اگر یک خاصیت داشته باشد همین است که انسانها را به درستی مطالب بدبینتر کند:
- این که برای هر ایدهای (دقیقاً «هر» ایدهای) میشود منبع مرتبطی پیدا کرد.
- این که مطالب به صرفِ «منبع» داشتن صحیح و معتبر نمیشوند.
- این که مطالب به صرف منبع نداشتن هم نامعتبر نمیشوند.
- این که ادبیات فرهیخته و شستهرفته، یا ادبیات پیچیده و غامض، و کلاً «ادبیات» مطالب را علمی نمیکند.
- این که درازای مطلب، ارتباطی به اعتبارش ندارد. هم میشود دراز و چرت نوشت، و هم مختصر و معتبر.
بیان
@bayanz
به زبان ساده یعنی گاهی کاملاً چرند میگویند. و این چرندیات را میتوانند با ادبیاتی فرهیخته و شستهرفته سر هم کنند و تحویل بدهند.
برای این چرندیات منبع و مأخذ هم میآورند.
اوایل منابع را هم از خودشان میساختند و به مقالاتی ارجاع میدادند که وجود خارجی نداشتند.
اخیرتر، در این زمینه بهتر شدهاند و منابع واقعی ارائه میدهند.
با این حال، ذکر منبع مانع چرندگویی نمیشود.
گاهی چرند میگویند و برای چرندشان منابع معتبری هم ارائه میدهند.
در این مرحله اتفاقاً شباهت خیلی زیادی به بسیاری از مقالات مثلاً علمیِ نوشتهی انسانها دارند!
حالا کاری نداریم.
این چرندگویی مدلها اگر یک خاصیت داشته باشد همین است که انسانها را به درستی مطالب بدبینتر کند:
- این که برای هر ایدهای (دقیقاً «هر» ایدهای) میشود منبع مرتبطی پیدا کرد.
- این که مطالب به صرفِ «منبع» داشتن صحیح و معتبر نمیشوند.
- این که مطالب به صرف منبع نداشتن هم نامعتبر نمیشوند.
- این که ادبیات فرهیخته و شستهرفته، یا ادبیات پیچیده و غامض، و کلاً «ادبیات» مطالب را علمی نمیکند.
- این که درازای مطلب، ارتباطی به اعتبارش ندارد. هم میشود دراز و چرت نوشت، و هم مختصر و معتبر.
بیان
@bayanz
❤205
جمهوری اسلامی بهبهانهی «حفاظت از کرامت» یک عمر حجاب اجباری تن زنان کرد (و میکند)
تبلیغ کردند که زن شکلات و شیرینی است و مردان مگسانند دور اینها؛ و حجاب، پوششی محافظ در برابر این مگسان.
مردان را موجوداتی فاقد کنترل بر خود و ناتوان در برابر میل جنسی دانستند و بار محافظت از خود را بر عهدهی زن (و "ناموس" زن) گذاشتند و ابزار محافظت را حجاب نامیدند.
شهوت را در مرد و زن «گناه» نامدیدند، و میل جنسی زنان را با کلمات پوششی «عفاف» و «نجابت» سرکوب و کنترل کردند.
***
پیچیدگی اصلی اینجاست که بسیاری از این باورها در عمق اذهان بسیاری از ایرانیان رسوخ کرده است.
بسیاری از آنانی که خود را منفک از جمهوری اسلامی و باورهای افراطیِ دینیاش میدانند، صرفاً از چاهی به چاه دیگر افتادهاند.
بهکرات میبینم مردان و زنان ایرانی مخالف دین و حکومتی را که تصور میکنند:
مردان نباید با دیدن زنان غریبه دچار حس شهوت جنسی شوند. اگر یکی خیلی جذاب بود نباید نگاه کنی، اگر نگاه کردی نباید دچار شهوت شوی.
اگر کسی که چنین تفکری دارد مرد باشد، معمولاً خیلی هم خودش را از بابت افکار و امیال جنسیای که دارد سرزنش میکند.
چون فکر میکنند نباید میل جنسی داشته باشند.
جمهوری اسلامی میگفت مرد ناچاراً تحریک میشود، پس زن را بپوشانید.
اینها فکر میکنند حالا که زن پوشیده نیست، پس اساساً نباید تحریک شوند.
تفکر همچنان از جنس جمهوری اسلامیست: شهوت «گناه» است و انسان باید قدیس باشد.
مشکل اینها این است که مشکل را در میل جنسی میبینند!
برایشان سخت است که بپذیرند آدمهای سالم میتوانند در شرایطی که موجب آزار هم نباشند به هم نگاه کنند و از دیدن بدن یکدیگر لذت جنسی یا غیرجنسی ببرند. فارغ از جنسیت و رابطه. مریض جنسی و چشمچران و فلان هم نباشند!
آنچه باید کنترل شود (چه از سمت شخص و چه قانون) رفتار آزارگرانه است، نه میل جنسی.
مشکل وقتی شروع میشود که این میل به:
نگاه مزاحم و ناراحتکننده تبدیل میشود؛ به لمس بدون اجازه؛ به تعقیب کردن؛ به متلک جنسی نابهجا و به هر نوع رفتاری که دیگری را آزرده کند.
در یک مملکت مدرن قانونمدار، فرد آزاد است که حس کند؛ آزاد نیست که آزار دهد.
در انسان مورد وصفِ جمهوری اسلامی، مرزی بین ایندو نیست. مردان مگسانی هستند پیروی غریزه.
اگر زنی حس شهوت در آنها برانگیزد، «ناچاراً» موجب آزارش میشوند.
انسان اخلاقی و آزاد کسی نیست که فاقد حس شهوت باشد؛ بلکه کسی است که آزادانه حس میکند، اما به اصول زیست اخلاقی (مثل عدم آزار دیگران) پایبند است؛ پس اخلاقی رفتار میکند.
بیان
@bayanz
تبلیغ کردند که زن شکلات و شیرینی است و مردان مگسانند دور اینها؛ و حجاب، پوششی محافظ در برابر این مگسان.
مردان را موجوداتی فاقد کنترل بر خود و ناتوان در برابر میل جنسی دانستند و بار محافظت از خود را بر عهدهی زن (و "ناموس" زن) گذاشتند و ابزار محافظت را حجاب نامیدند.
شهوت را در مرد و زن «گناه» نامدیدند، و میل جنسی زنان را با کلمات پوششی «عفاف» و «نجابت» سرکوب و کنترل کردند.
***
پیچیدگی اصلی اینجاست که بسیاری از این باورها در عمق اذهان بسیاری از ایرانیان رسوخ کرده است.
بسیاری از آنانی که خود را منفک از جمهوری اسلامی و باورهای افراطیِ دینیاش میدانند، صرفاً از چاهی به چاه دیگر افتادهاند.
بهکرات میبینم مردان و زنان ایرانی مخالف دین و حکومتی را که تصور میکنند:
مردان نباید با دیدن زنان غریبه دچار حس شهوت جنسی شوند. اگر یکی خیلی جذاب بود نباید نگاه کنی، اگر نگاه کردی نباید دچار شهوت شوی.
اگر کسی که چنین تفکری دارد مرد باشد، معمولاً خیلی هم خودش را از بابت افکار و امیال جنسیای که دارد سرزنش میکند.
چون فکر میکنند نباید میل جنسی داشته باشند.
جمهوری اسلامی میگفت مرد ناچاراً تحریک میشود، پس زن را بپوشانید.
اینها فکر میکنند حالا که زن پوشیده نیست، پس اساساً نباید تحریک شوند.
تفکر همچنان از جنس جمهوری اسلامیست: شهوت «گناه» است و انسان باید قدیس باشد.
مشکل اینها این است که مشکل را در میل جنسی میبینند!
برایشان سخت است که بپذیرند آدمهای سالم میتوانند در شرایطی که موجب آزار هم نباشند به هم نگاه کنند و از دیدن بدن یکدیگر لذت جنسی یا غیرجنسی ببرند. فارغ از جنسیت و رابطه. مریض جنسی و چشمچران و فلان هم نباشند!
آنچه باید کنترل شود (چه از سمت شخص و چه قانون) رفتار آزارگرانه است، نه میل جنسی.
مشکل وقتی شروع میشود که این میل به:
نگاه مزاحم و ناراحتکننده تبدیل میشود؛ به لمس بدون اجازه؛ به تعقیب کردن؛ به متلک جنسی نابهجا و به هر نوع رفتاری که دیگری را آزرده کند.
در یک مملکت مدرن قانونمدار، فرد آزاد است که حس کند؛ آزاد نیست که آزار دهد.
در انسان مورد وصفِ جمهوری اسلامی، مرزی بین ایندو نیست. مردان مگسانی هستند پیروی غریزه.
اگر زنی حس شهوت در آنها برانگیزد، «ناچاراً» موجب آزارش میشوند.
انسان اخلاقی و آزاد کسی نیست که فاقد حس شهوت باشد؛ بلکه کسی است که آزادانه حس میکند، اما به اصول زیست اخلاقی (مثل عدم آزار دیگران) پایبند است؛ پس اخلاقی رفتار میکند.
بیان
@bayanz
❤431
کانال یوتوب نسبتاً معتبری در مطلبی نوشته:
«تحقیق دانشگاه MIT نشان داده فعالیت مغزی افراد در حین نوشتن با Chat GPT، یک افت ۴۷٪ درصدی نشان میدهد، در مقایسه با زمانی که افراد بدون هوش مصنوعی چیزی مینویسند 🤯 این آمار نگران کننده است»
***
آماده باشید که موج عظیمی از چرندیات ظاهراً علمی اینچنینی پیرامون مضرات هوش مصنوعی در راه است.
عدهای منتظرند که بدو بدو نتایج ششریشتری از پژوهشهای انجام شده در دانشگاههایی با اسامی دهنپرکن بگیرند و تیترهای درشت بزنند.
حالا این که «افت ۴۷ درصدی» اصلاً یعنی چه؛ مربوط به کدام نواحی مغز و چه نوع فعالیت مغزی است؛ اصلاً کی گفته کاهش فعالیت مغزی چیز بد و نگرانکنندهای است (که لزوماً نیست)... اینها را در مطالب عتیقهشان نمینویسند. اگر هم بنویسند، اکثریت توجهی ندارند و به همان عنوان بسنده میکنند.
استفاده از ماشین حساب هم الگوی فعالیت مغزی را تغییر میدهد.
این که چیزی نیست، استفاده از چاپ استیک به جای قاشق هم فعالیت مغزی شما را تغییر میدهد.
استفاده از مداد نوکی به جای خودکار هم همینطور!
هر فعالیت متفاوتی، فعالیت مغزی متفاوتی ایجاد میکند.
هیچ عصبشناس عاقلی این تغییرات را بر اساس «کمتر» یا «بیشتر» بودن فعالیت مغزی، بهعنوان تغییرات خوب یا بد قضاوت نمیکند.
دربارهی تاثیرات هوش مصنوعی بر مغز باید که پژوهش شود - و دارد که میشود؛ اما نتایج این پژوهشها مثل تمام انواع دیگر پژوهشها پیچیده، محدود و با صدها اما و اگر همراه است.
اما و اگرهایی که برای علم و پژوهشگران علم حیاتی است، اما توسط اصحاب رسانه، خیلی راحت و آبدوغخیاری حذف میشود تا تیترهای جذاب تولید شود.
برخی گمان میکنند اسم این کار سادهسازی به هدف ترویج علم است. ترویج علم اصولی دارد: دقت، صداقت، و عدم سادهسازی گمراهکننده.
ترویج علم باید پیچیدگیها را قابل فهم کند، نه اینکه آنها را تحریف کند.
اسم این کار ترویج چرندیات و توهم علم است.
بیان
@bayanz
«تحقیق دانشگاه MIT نشان داده فعالیت مغزی افراد در حین نوشتن با Chat GPT، یک افت ۴۷٪ درصدی نشان میدهد، در مقایسه با زمانی که افراد بدون هوش مصنوعی چیزی مینویسند 🤯 این آمار نگران کننده است»
***
آماده باشید که موج عظیمی از چرندیات ظاهراً علمی اینچنینی پیرامون مضرات هوش مصنوعی در راه است.
عدهای منتظرند که بدو بدو نتایج ششریشتری از پژوهشهای انجام شده در دانشگاههایی با اسامی دهنپرکن بگیرند و تیترهای درشت بزنند.
حالا این که «افت ۴۷ درصدی» اصلاً یعنی چه؛ مربوط به کدام نواحی مغز و چه نوع فعالیت مغزی است؛ اصلاً کی گفته کاهش فعالیت مغزی چیز بد و نگرانکنندهای است (که لزوماً نیست)... اینها را در مطالب عتیقهشان نمینویسند. اگر هم بنویسند، اکثریت توجهی ندارند و به همان عنوان بسنده میکنند.
استفاده از ماشین حساب هم الگوی فعالیت مغزی را تغییر میدهد.
این که چیزی نیست، استفاده از چاپ استیک به جای قاشق هم فعالیت مغزی شما را تغییر میدهد.
استفاده از مداد نوکی به جای خودکار هم همینطور!
هر فعالیت متفاوتی، فعالیت مغزی متفاوتی ایجاد میکند.
هیچ عصبشناس عاقلی این تغییرات را بر اساس «کمتر» یا «بیشتر» بودن فعالیت مغزی، بهعنوان تغییرات خوب یا بد قضاوت نمیکند.
دربارهی تاثیرات هوش مصنوعی بر مغز باید که پژوهش شود - و دارد که میشود؛ اما نتایج این پژوهشها مثل تمام انواع دیگر پژوهشها پیچیده، محدود و با صدها اما و اگر همراه است.
اما و اگرهایی که برای علم و پژوهشگران علم حیاتی است، اما توسط اصحاب رسانه، خیلی راحت و آبدوغخیاری حذف میشود تا تیترهای جذاب تولید شود.
برخی گمان میکنند اسم این کار سادهسازی به هدف ترویج علم است. ترویج علم اصولی دارد: دقت، صداقت، و عدم سادهسازی گمراهکننده.
ترویج علم باید پیچیدگیها را قابل فهم کند، نه اینکه آنها را تحریف کند.
اسم این کار ترویج چرندیات و توهم علم است.
بیان
@bayanz
❤247
قبلاً کتاب The Idea of Persia یا اندیشه پارس را اینجا معرفی کردم. کتابی درباره هویت ایرانی که به مسئله دموکراسی در ایران (گذشته و حال)، تجربه شهروندی آزاد، نقش زبان و ادب فارسی در حفظ هویت ایرانی و بحران روشنفکری در ایران میپردازد.
خلاصهی این کتاب را در یک ویدیوی یکساعت و چهل دقیقهای شرح دادم (کمی از خلاصه، مفصلتر و با جزییاتتر است):
https://youtu.be/rsRELlY-JAY?si=LKK7ZZ-du9MpZUK8
ویدیو البته صوت خالی است و تصویری ندارد. میتوانید مثل پادکست بهش گوش کنید.
بیان
@bayanz
خلاصهی این کتاب را در یک ویدیوی یکساعت و چهل دقیقهای شرح دادم (کمی از خلاصه، مفصلتر و با جزییاتتر است):
https://youtu.be/rsRELlY-JAY?si=LKK7ZZ-du9MpZUK8
ویدیو البته صوت خالی است و تصویری ندارد. میتوانید مثل پادکست بهش گوش کنید.
بیان
@bayanz
❤107
بیشتر کسانی که میگویند به روانشناسی علاقه دارند، صرفاً به شناخت و کمک به خودشان و دیگران علاقهمندند - که هیچ ایرادی هم در این علاقه نیست.
اما آنچیزی که واقعاً علم روانشناسی محسوب میشود، بهقدری جزییات و پیچیدگی دارد که برای اکثریت بهشدت خستهکننده است.
هرجا دیدید مطالب روانشناسی، مورد پسند مخاطب عام واقع شده، با احتمال خوبی مطمئن باشید که در بهترین حالت با «برداشتهایی» از علم طرف هستید و بسیاری از جوانب مهم و تعیینکنندهی مطلب قیچی شده که مخاطب خوشش بیاید و خسته یا گیج نشود.
در هر مبحث علمی روانشناسی (حتی بهظاهر سادهترین مباحث) اگر کسی جزییات علمی مبحث را باز کند، غیرممکن است که مخاطب عام جذب محتوا شود.
بیان
@bayanz
اما آنچیزی که واقعاً علم روانشناسی محسوب میشود، بهقدری جزییات و پیچیدگی دارد که برای اکثریت بهشدت خستهکننده است.
هرجا دیدید مطالب روانشناسی، مورد پسند مخاطب عام واقع شده، با احتمال خوبی مطمئن باشید که در بهترین حالت با «برداشتهایی» از علم طرف هستید و بسیاری از جوانب مهم و تعیینکنندهی مطلب قیچی شده که مخاطب خوشش بیاید و خسته یا گیج نشود.
در هر مبحث علمی روانشناسی (حتی بهظاهر سادهترین مباحث) اگر کسی جزییات علمی مبحث را باز کند، غیرممکن است که مخاطب عام جذب محتوا شود.
بیان
@bayanz
❤310
نظامهای دیکتاتوری عاشق «محتوای امن» اند.
محتوایی که به همهجا سرک میکشد، ولی از خط قرمزهای نظام گذر نمیکند.
حتی اگر روی خط راه برود و این توهم را در مخاطب ایجاد کند که از خط قرمزها گذر کرده، که چه بهتر. نظام بیشتر استقبال میکند.
خبرنگاری که از همهجا خبر میگیرد، ولی به دستگاه فساد و کشتار نظام کاری ندارد،
معلم تاریخ کنجکاوی که تاریخ بشریت را از ازل روایت میکند، ولی «خیلی اتفاقی» هیچوقت درسش به تاریخ جنایتهای نظام نمیرسد،
روانشناسی که به ریز و درشت روان انسان میپردازد، اما دربارهی نقش سیستم سرکوبگر بر سلامت روان ملت سکوت میکند،
جامعهشناسی که «آزادانه» از مشکلات اجتماعی سخن میگوید؛ حتی نظام را نقد میکند ولی زیرکانه به اصلاحات دعوت میکند،
نظام عاشق اینهاست... این بانیان توهم آگاهی در ملت.
این بالونهای آکنده از اطلاعات، که همهچیز میدانند و هیچچیز نمیدانند.
اینها که در ظاهر مرجع علم و عقل و آگاهی، و در حقیقت حافظان وضع موجودند.
بیان
@bayanz
محتوایی که به همهجا سرک میکشد، ولی از خط قرمزهای نظام گذر نمیکند.
حتی اگر روی خط راه برود و این توهم را در مخاطب ایجاد کند که از خط قرمزها گذر کرده، که چه بهتر. نظام بیشتر استقبال میکند.
خبرنگاری که از همهجا خبر میگیرد، ولی به دستگاه فساد و کشتار نظام کاری ندارد،
معلم تاریخ کنجکاوی که تاریخ بشریت را از ازل روایت میکند، ولی «خیلی اتفاقی» هیچوقت درسش به تاریخ جنایتهای نظام نمیرسد،
روانشناسی که به ریز و درشت روان انسان میپردازد، اما دربارهی نقش سیستم سرکوبگر بر سلامت روان ملت سکوت میکند،
جامعهشناسی که «آزادانه» از مشکلات اجتماعی سخن میگوید؛ حتی نظام را نقد میکند ولی زیرکانه به اصلاحات دعوت میکند،
نظام عاشق اینهاست... این بانیان توهم آگاهی در ملت.
این بالونهای آکنده از اطلاعات، که همهچیز میدانند و هیچچیز نمیدانند.
اینها که در ظاهر مرجع علم و عقل و آگاهی، و در حقیقت حافظان وضع موجودند.
بیان
@bayanz
❤256
آموزش دادن به دیگران، ریسک درجا زدن را برای آموزگار به همراه دارد.
آموزگاری که فقط الفبا درس میدهد، ممکن است خود هرگز از الفبا فراتر نرود.
در دوران مدرسه، یک معلم نازنین داشتیم که انسانی بسیار متواضع بود و مهارت بینظیری در تدریس داشت. یکبار گفت: «چندسال دیگر که به دانشگاه بروید، به گذشته نگاه میکنید و آنموقع میبینید که من چقدر بیسواد بودم.»
گفتن این حرف واقعاً تواضع زیادی میخواهد؛ با این حال، خالی از حقیقت هم نیست.
معلم خوب ما، هم سواد خوبی داشت و هم مهارت تدریس خوبی؛ با این حال، گستره و عمق این سواد، غالباً محدود به یک کتاب درسی مدرسه بود.
این محدودیت شدید دانش برای یک معلم، نقص بهشمار نمیرود؛ چرا که آموزگار خوبی بودن، بیشتر از سواد، به مهارت تدریس مربوط است.
از معلم ریاضی انتظار نمیرود که نابغهی ریاضی باشد، یا مرزهای علم ریاضی را جابهجا کند.
غایت این شغل در این است که مفاهیم پایهای محدودی را به بهترین شکل به نسل بعدی منتقل کند.
ریسکی که از آن صحبت میکنم، متوجه کسانیست که اهدافی جز فقط آموزش دارند؛ اما چنان اسیر آموزش میشوند که از اهداف غایی خود دور میشوند.
فرد مطلبی را با مخاطب عام به اشتراک میگذارد،
مخاطب از مطلب استقبال میکند،
فرد از این بازخورد مثبت خوشش میآید و مطالب بیشتری به اشتراک میگذارد،
با این حال، عمق بهسختی افزایش پیدا میکند؛ آنچه افزایش مییابد سطح است.
مخاطب عام به نشانههای افسردگی خیلی علاقهمند است؛ اما به سازوکارهای پیچیدهی روانی پشت آن خیر.
مخاطب از نتایج پژوهشها خیلی خوشش میآید، از روششناسی و تئوری و بخشهای کمتر جذاب پشت پژوهشها خیر.
تمرکز زیاد روی آموزش، موجب درجا زدن آموزگار میشود، چرا که زمان و انرژی فکری او همواره صرف «تولید محتوا» برای این سطح از پیچیدگی میشود.
از همین جهت است که افرادی که تازه شروع به یادگیری یک رشته کردهاند، خیلی از آموزش به دیگران هم لذت میبرند، چون خودشان تقریباً همسطح مخاطبند و در پروسهی آموزش دادن، خودشان هم همراه با مخاطب یاد میگیرند.
اما از یک عمقی به بعد، مخاطب قادر به همراهی دانشپژوهش نخواهد بود.
دانشپژوهش (که تا حالا نقش آموزگار هم داشته) باید انتخاب کند که به قدم زدن با مخاطب در سطوح پایینتر پیچیدگی ادامه دهد، یا ادامهی مسیر را بهتنهایی طی کند.
برخی هر دوی اینها را با هم انتخاب میکنند. یعنی گاهی بهتنهایی در ژرفا قدم میزنند و گاهی چیزی از یافتههای خود با مخاطب عام به اشتراک میگذارند.
این یافتهها الزاماً سطحی نیستند؛ میتوانند دستاوردهایی از اعماق علم باشند، مثل یک سوغاتی که از سفر آورده شده.
با این حال، همراه کردن مخاطب عام در تمام پروسهی کندوکاو علمی غیرممکن است.
برای پژوهشگری که رویای عمیق شدن در علم دارد، تنها سفر کردن اجتناب ناپذیر است.
بیان
@bayanz
آموزگاری که فقط الفبا درس میدهد، ممکن است خود هرگز از الفبا فراتر نرود.
در دوران مدرسه، یک معلم نازنین داشتیم که انسانی بسیار متواضع بود و مهارت بینظیری در تدریس داشت. یکبار گفت: «چندسال دیگر که به دانشگاه بروید، به گذشته نگاه میکنید و آنموقع میبینید که من چقدر بیسواد بودم.»
گفتن این حرف واقعاً تواضع زیادی میخواهد؛ با این حال، خالی از حقیقت هم نیست.
معلم خوب ما، هم سواد خوبی داشت و هم مهارت تدریس خوبی؛ با این حال، گستره و عمق این سواد، غالباً محدود به یک کتاب درسی مدرسه بود.
این محدودیت شدید دانش برای یک معلم، نقص بهشمار نمیرود؛ چرا که آموزگار خوبی بودن، بیشتر از سواد، به مهارت تدریس مربوط است.
از معلم ریاضی انتظار نمیرود که نابغهی ریاضی باشد، یا مرزهای علم ریاضی را جابهجا کند.
غایت این شغل در این است که مفاهیم پایهای محدودی را به بهترین شکل به نسل بعدی منتقل کند.
ریسکی که از آن صحبت میکنم، متوجه کسانیست که اهدافی جز فقط آموزش دارند؛ اما چنان اسیر آموزش میشوند که از اهداف غایی خود دور میشوند.
فرد مطلبی را با مخاطب عام به اشتراک میگذارد،
مخاطب از مطلب استقبال میکند،
فرد از این بازخورد مثبت خوشش میآید و مطالب بیشتری به اشتراک میگذارد،
با این حال، عمق بهسختی افزایش پیدا میکند؛ آنچه افزایش مییابد سطح است.
مخاطب عام به نشانههای افسردگی خیلی علاقهمند است؛ اما به سازوکارهای پیچیدهی روانی پشت آن خیر.
مخاطب از نتایج پژوهشها خیلی خوشش میآید، از روششناسی و تئوری و بخشهای کمتر جذاب پشت پژوهشها خیر.
تمرکز زیاد روی آموزش، موجب درجا زدن آموزگار میشود، چرا که زمان و انرژی فکری او همواره صرف «تولید محتوا» برای این سطح از پیچیدگی میشود.
از همین جهت است که افرادی که تازه شروع به یادگیری یک رشته کردهاند، خیلی از آموزش به دیگران هم لذت میبرند، چون خودشان تقریباً همسطح مخاطبند و در پروسهی آموزش دادن، خودشان هم همراه با مخاطب یاد میگیرند.
اما از یک عمقی به بعد، مخاطب قادر به همراهی دانشپژوهش نخواهد بود.
دانشپژوهش (که تا حالا نقش آموزگار هم داشته) باید انتخاب کند که به قدم زدن با مخاطب در سطوح پایینتر پیچیدگی ادامه دهد، یا ادامهی مسیر را بهتنهایی طی کند.
برخی هر دوی اینها را با هم انتخاب میکنند. یعنی گاهی بهتنهایی در ژرفا قدم میزنند و گاهی چیزی از یافتههای خود با مخاطب عام به اشتراک میگذارند.
این یافتهها الزاماً سطحی نیستند؛ میتوانند دستاوردهایی از اعماق علم باشند، مثل یک سوغاتی که از سفر آورده شده.
با این حال، همراه کردن مخاطب عام در تمام پروسهی کندوکاو علمی غیرممکن است.
برای پژوهشگری که رویای عمیق شدن در علم دارد، تنها سفر کردن اجتناب ناپذیر است.
بیان
@bayanz
❤219
سامورایی میگفت کتاب را بعد از مطالعه باید آتش زد.
ده دوازده سال پیش که این حرف را شنیدم، بهنظرم جالب آمد و زیاد نقلش میکردم.
یک معنایی توش حس میکردم، اما نمیتوانستم به کلمه تبدیلش کنم.
میدانستم معنیاش استعاری است؛ اما استعاره از چی؟
اخیراً دوباره یادش افتادم.
احساس میکنم کلماتی برای توصیفش یافتهام.
برداشت من این است:
تنها آنچه از مطالعه کتاب درونی میشود مهم است.
آنچه باقی مانده، پوستهایست که باید دور انداخته شود.
جوهر روی کاغذ وسیلهی انتقال ایده است؛ پس از این که ایده منتقل شد، کاغذ و کتاب را باید رها و ایده را در عمل زندگی کرد.
بیان
@bayanz
ده دوازده سال پیش که این حرف را شنیدم، بهنظرم جالب آمد و زیاد نقلش میکردم.
یک معنایی توش حس میکردم، اما نمیتوانستم به کلمه تبدیلش کنم.
میدانستم معنیاش استعاری است؛ اما استعاره از چی؟
اخیراً دوباره یادش افتادم.
احساس میکنم کلماتی برای توصیفش یافتهام.
برداشت من این است:
تنها آنچه از مطالعه کتاب درونی میشود مهم است.
آنچه باقی مانده، پوستهایست که باید دور انداخته شود.
جوهر روی کاغذ وسیلهی انتقال ایده است؛ پس از این که ایده منتقل شد، کاغذ و کتاب را باید رها و ایده را در عمل زندگی کرد.
بیان
@bayanz
❤265
اگر نظر من رو بخواید، این یکی از ارزشمندترین مناظرههاییه که در این چند وقت اخیر ساختیم:
مناظره نیچه با یونگ دربارهی این که چه زندگیای ارزش زیستن داره.
در یوتوب:
https://youtu.be/yLjoRnOa8X8
@bayanz
مناظره نیچه با یونگ دربارهی این که چه زندگیای ارزش زیستن داره.
در یوتوب:
https://youtu.be/yLjoRnOa8X8
@bayanz
❤103
تا بحث سوشالمدیا میشود، خیلیها میگویند «سوشالمدیا باعث شده آدمها دیگر در لحظه حال حضور نداشته باشند» و این را به عنوان نقد میگویند؛
یعنی: «کاش به جای سوشالمدیا، آدمها حضور بیشتری در لحظه حال میداشتند»
کاری به درستی یا غلطی این صحبت ندارم.
به نتیجهاش کار دارم:
تقابل سوشالمدیا با زندگی در لحظه، سوشالمدیا را به یک ابزار فرار از لحظه حال تقلیل میدهد.
و این که دقیقاً همان چیزی است که بسیاری از کاربران سوشالمدیا خواستار آن هستند!
کاربران میگویند: «اصلاً نمیخوام در لحظه حال باشم! نمیخوام به مشکلاتم فکر کنم. زندگی سختی دارم، دوست دارم دقایقی بهش فکر نکنم. اصلاً هدفم همینه که حواس خودم رو پرت کنم.»
بعد به آنها میگوییم سوشالمدیا باعث میشود در لحظه حال حضور نداشته باشی! این که عالی است.
سوشالمدیا به عقیدهی من یک وجه تاریک و زندگیستیز دارد، اما بیرون کشیدن انسانها از لحظهی حال مشخصهی این وجه نیست.
پس چیست؟
***
فرار از لحظهی حال، یا صرفاً بهکارگیری ابزارها و روشهایی برای دور شدن از لحظهی حال، در طبیعت رفتار انسانی همیشه بوده و هست.
انسانی که در مطب دکتر منتظر نوبتش نشسته، اگر نگاهش به گوشی موبایل نباشد، الزاماً در لحظهی حال هم نیست.
به احتمال زیاد آن شخص مشغول خیالپردازی (daydream) است.
شبکه حالت پیشفرض مغز (default mode network) دو کارکرد اصلیاش یکی یادآوری اتفاقات گذشته و دیگری تجسم آینده است.
همین شبکه هم هست که در حین مدیتیشن فعالیتش کاهش میابد. تعجبی هم ندارد: در مدیتیشن، ذهن کمتر در گذشته و آینده سیر میکند. ولی حالا کاری نداریم.
صحبت این است که فرد بیرون از سوشالمدیا هم الزاماً در لحظه نیست.
ضمن این که کسی ممکن است استدلال کند وقتی سوشالمدیا نبود هم آدمها خودشان را با چیزهای دیگر مثل روزنامه یا تلویزیون مشغول میکردند (و هنوز هم میکنند) و حتی اینها را هم که از بشر بگیری، بالاخره بشر چهارتا سنگریزه پیدا میکند که خودش را سرگرم کند.
از این نظر سوشالمدیا به «نیاز» ذهن برای مشغول بودن پاسخ میدهد.
پس مشکل چیست؟
***
مشکل نه در دور کردن آدمها از لحظهی حال و نه در مشغول نگه داشتن ذهن است.
مشکل (یا بهتر بگوییم ریسک) سوشالمدیا، نه در نیازی که برآورده میکند، بلکه در نحوهی برآورده کردن این نیاز است.
مثل تفاوت سیب با نوتلاست.
سیب کمی شیرین است، ولی نه خیلی. مقادیری فیبر دارد. نمیشود ۵۰ تاش را یکجا خورد. لذتبخش است ولی نه در حدی که نتوانی کنارش بگذاری. بهعبارتی بالانس است و با طبیعت انسانی جور درمیآید.
نوتلا (یا شیرینی موردعلاقهتان را تصور کنید) صدها برابر شیرینتر است. طراحی شده که خیلی لذتبخش باشد. بخشی از وجودت دوست دارد به خوردنش ادامه دهد. برای کنار گذاشتنش باید عقل و منطق و ابعاد دوراندیشتر ذهن را به کار بست.
مسئله سوشالمدیا دیزاین است. بالانس نبودنش است. جور درنیامدنش با طبیعت انسان.
سوشال مدیا محصولیست با یک طراحی غیرانسانی با هدف حداکثر کردن زمان استفاده.
مثل یک مهمانی است که راه ورود و خروج بهش باز است، اما همهچیز طوری زیرکانه طراحی شده که نخواهی (و در یک معنا نتوانی) به خانه بروی.
یا اگر به خانه برگشتی، فوراً دوباره بخواهی به آنجا سر بزنی.
بهنظر میرسد که برای اکثریت مردم هنوز روشن نشده که این طراحی چقدر غیرانسانی و دستکاریکننده (manipulative) است
(هرچند شاید هیچ فرد واحدی در تیم دیزاین این محصولات انگیزههای خبیث و غیر انسانیای هم نداشته باشد).
یک دلیل این عدم آگاهی جمعی از ابعاد دستکاریکنندهی سوشال مدیا این است که هرگز جایگزین انسانیترش را ندیدهایم (یا اگر هم بودند در رقابت شکستخوردهاند)
افرادی که میگویند «سوشالمدیا صرفاً یک ابزاره. به خودت بستگی داره که ازش چطور استفاده کنی» ایدهای دربارهی دیزاین انسانی و غیرانسانی ندارند.
با این حال هر روز که میگذرد، افراد بیشتر و بیشتری دارند به این نتیجه میرسند که مشکلی در سوشالمدیا هست.
مشکلی متفاوت یا فراتر از صرفاً من و شمای کاربر و سلایق و نیروی ارادهمان.
کمکم دارد روشن میشود که مشکل جایی در خود این پلتفرمهاست.
حرف مکلوهان روشنتر از هر زمان دیگری بهنظر میرسد: «رسانه، خود پیام است».
بیان
ـــ
پینوشت:
توضیح سادهی ربط جملهی «رسانه خود پیام است» به این مطلب:
محتوا (چه پستی میبینیم، چه کامنتی میگذاریم) ثانویه است.
رسانه (نحوهی طراحی پلتفرم، الگوریتم، اسکرول بینهایت، نوتیفیکیشنها و...) اصل قضیه است.
@bayanz
یعنی: «کاش به جای سوشالمدیا، آدمها حضور بیشتری در لحظه حال میداشتند»
کاری به درستی یا غلطی این صحبت ندارم.
به نتیجهاش کار دارم:
تقابل سوشالمدیا با زندگی در لحظه، سوشالمدیا را به یک ابزار فرار از لحظه حال تقلیل میدهد.
و این که دقیقاً همان چیزی است که بسیاری از کاربران سوشالمدیا خواستار آن هستند!
کاربران میگویند: «اصلاً نمیخوام در لحظه حال باشم! نمیخوام به مشکلاتم فکر کنم. زندگی سختی دارم، دوست دارم دقایقی بهش فکر نکنم. اصلاً هدفم همینه که حواس خودم رو پرت کنم.»
بعد به آنها میگوییم سوشالمدیا باعث میشود در لحظه حال حضور نداشته باشی! این که عالی است.
سوشالمدیا به عقیدهی من یک وجه تاریک و زندگیستیز دارد، اما بیرون کشیدن انسانها از لحظهی حال مشخصهی این وجه نیست.
پس چیست؟
***
فرار از لحظهی حال، یا صرفاً بهکارگیری ابزارها و روشهایی برای دور شدن از لحظهی حال، در طبیعت رفتار انسانی همیشه بوده و هست.
انسانی که در مطب دکتر منتظر نوبتش نشسته، اگر نگاهش به گوشی موبایل نباشد، الزاماً در لحظهی حال هم نیست.
به احتمال زیاد آن شخص مشغول خیالپردازی (daydream) است.
شبکه حالت پیشفرض مغز (default mode network) دو کارکرد اصلیاش یکی یادآوری اتفاقات گذشته و دیگری تجسم آینده است.
همین شبکه هم هست که در حین مدیتیشن فعالیتش کاهش میابد. تعجبی هم ندارد: در مدیتیشن، ذهن کمتر در گذشته و آینده سیر میکند. ولی حالا کاری نداریم.
صحبت این است که فرد بیرون از سوشالمدیا هم الزاماً در لحظه نیست.
ضمن این که کسی ممکن است استدلال کند وقتی سوشالمدیا نبود هم آدمها خودشان را با چیزهای دیگر مثل روزنامه یا تلویزیون مشغول میکردند (و هنوز هم میکنند) و حتی اینها را هم که از بشر بگیری، بالاخره بشر چهارتا سنگریزه پیدا میکند که خودش را سرگرم کند.
از این نظر سوشالمدیا به «نیاز» ذهن برای مشغول بودن پاسخ میدهد.
پس مشکل چیست؟
***
مشکل نه در دور کردن آدمها از لحظهی حال و نه در مشغول نگه داشتن ذهن است.
مشکل (یا بهتر بگوییم ریسک) سوشالمدیا، نه در نیازی که برآورده میکند، بلکه در نحوهی برآورده کردن این نیاز است.
مثل تفاوت سیب با نوتلاست.
سیب کمی شیرین است، ولی نه خیلی. مقادیری فیبر دارد. نمیشود ۵۰ تاش را یکجا خورد. لذتبخش است ولی نه در حدی که نتوانی کنارش بگذاری. بهعبارتی بالانس است و با طبیعت انسانی جور درمیآید.
نوتلا (یا شیرینی موردعلاقهتان را تصور کنید) صدها برابر شیرینتر است. طراحی شده که خیلی لذتبخش باشد. بخشی از وجودت دوست دارد به خوردنش ادامه دهد. برای کنار گذاشتنش باید عقل و منطق و ابعاد دوراندیشتر ذهن را به کار بست.
مسئله سوشالمدیا دیزاین است. بالانس نبودنش است. جور درنیامدنش با طبیعت انسان.
سوشال مدیا محصولیست با یک طراحی غیرانسانی با هدف حداکثر کردن زمان استفاده.
مثل یک مهمانی است که راه ورود و خروج بهش باز است، اما همهچیز طوری زیرکانه طراحی شده که نخواهی (و در یک معنا نتوانی) به خانه بروی.
یا اگر به خانه برگشتی، فوراً دوباره بخواهی به آنجا سر بزنی.
بهنظر میرسد که برای اکثریت مردم هنوز روشن نشده که این طراحی چقدر غیرانسانی و دستکاریکننده (manipulative) است
(هرچند شاید هیچ فرد واحدی در تیم دیزاین این محصولات انگیزههای خبیث و غیر انسانیای هم نداشته باشد).
یک دلیل این عدم آگاهی جمعی از ابعاد دستکاریکنندهی سوشال مدیا این است که هرگز جایگزین انسانیترش را ندیدهایم (یا اگر هم بودند در رقابت شکستخوردهاند)
افرادی که میگویند «سوشالمدیا صرفاً یک ابزاره. به خودت بستگی داره که ازش چطور استفاده کنی» ایدهای دربارهی دیزاین انسانی و غیرانسانی ندارند.
با این حال هر روز که میگذرد، افراد بیشتر و بیشتری دارند به این نتیجه میرسند که مشکلی در سوشالمدیا هست.
مشکلی متفاوت یا فراتر از صرفاً من و شمای کاربر و سلایق و نیروی ارادهمان.
کمکم دارد روشن میشود که مشکل جایی در خود این پلتفرمهاست.
حرف مکلوهان روشنتر از هر زمان دیگری بهنظر میرسد: «رسانه، خود پیام است».
بیان
ـــ
پینوشت:
توضیح سادهی ربط جملهی «رسانه خود پیام است» به این مطلب:
محتوا (چه پستی میبینیم، چه کامنتی میگذاریم) ثانویه است.
رسانه (نحوهی طراحی پلتفرم، الگوریتم، اسکرول بینهایت، نوتیفیکیشنها و...) اصل قضیه است.
@bayanz
❤191
در اخبار خواندم که دادستانی تهران علیه زینب موسوی در پی «شوخی» با فردوسی اعلام جرم کرده.
هفت هشت دقیقهای از ویدیوی مربوطه را تماشا کردم. خب. مشخصاً ویدیوی حساسیتبرانگیزی است.
اینستاگرام و توییتر را چک نکردم، ولی شرط میبندم دعوا بالا گرفته و خشم و نفرت است که سرازیر میشود. بحث هم لابد دربارهی حرمت فردوسی و آزادی بیان است.
عدهای میگویند آدمها باید آزادی بیان داشته باشند و با هرچیزی میشود شوخی کرد و هیچ چیز مقدس نیست.
عدهای دیگر (که اکثریت هستند) میگویند این اسمش آزادی بیان نیست و هتک حرمت و ابتذال است و از اینطور حرفها.
عدهای هم میگویند اگر به آزادی بیان است، پس ما هم آزادیم با حرفهای این آدم مخالفت کنیم.
البته اگر واقعاً «بحثی» درباره آزادی بیان در جریان میبود که خیلی خوب بود.
ولی خیر، فضا صرفاً دعوا و تخلیه خشم است.
یعنی این نیست که صرفاً همزیستی چند جریان فکری متمایز را داشته باشیم؛ بلکه مشخصاً چند طرف دعوا داریم.
یک عده هم لابد این وسط از فردوسی شعر میآورند و شاهنامهخوانی میکنند و به نکوهش جهل ملت میپردازند.
اینها را ندید از کجا میدانم؟
از اینجا که طی ۱۳-۱۴ سالی که به مشاهدهی سوشالمدیای فارسیزبان پرداختم، تا بوده همین بوده.
اسمها عوض میشود، جنس همان است.
چیزی به کسی اضافه نمیشود، پیشرفتی در کار نیست؛ صرفاً مقادیری خشم رد و بدل میشود.
خیلی از حرفهایی که زده میشود، منطقی و معقول است؛ اما مشکل فضاست. فضا مسموم است.
خوب شد که از این فضای مسموم بیحاصل کنار کشیدهام.
حیف باشد عمر.
بیان
@bayanz
هفت هشت دقیقهای از ویدیوی مربوطه را تماشا کردم. خب. مشخصاً ویدیوی حساسیتبرانگیزی است.
اینستاگرام و توییتر را چک نکردم، ولی شرط میبندم دعوا بالا گرفته و خشم و نفرت است که سرازیر میشود. بحث هم لابد دربارهی حرمت فردوسی و آزادی بیان است.
عدهای میگویند آدمها باید آزادی بیان داشته باشند و با هرچیزی میشود شوخی کرد و هیچ چیز مقدس نیست.
عدهای دیگر (که اکثریت هستند) میگویند این اسمش آزادی بیان نیست و هتک حرمت و ابتذال است و از اینطور حرفها.
عدهای هم میگویند اگر به آزادی بیان است، پس ما هم آزادیم با حرفهای این آدم مخالفت کنیم.
البته اگر واقعاً «بحثی» درباره آزادی بیان در جریان میبود که خیلی خوب بود.
ولی خیر، فضا صرفاً دعوا و تخلیه خشم است.
یعنی این نیست که صرفاً همزیستی چند جریان فکری متمایز را داشته باشیم؛ بلکه مشخصاً چند طرف دعوا داریم.
یک عده هم لابد این وسط از فردوسی شعر میآورند و شاهنامهخوانی میکنند و به نکوهش جهل ملت میپردازند.
اینها را ندید از کجا میدانم؟
از اینجا که طی ۱۳-۱۴ سالی که به مشاهدهی سوشالمدیای فارسیزبان پرداختم، تا بوده همین بوده.
اسمها عوض میشود، جنس همان است.
چیزی به کسی اضافه نمیشود، پیشرفتی در کار نیست؛ صرفاً مقادیری خشم رد و بدل میشود.
خیلی از حرفهایی که زده میشود، منطقی و معقول است؛ اما مشکل فضاست. فضا مسموم است.
خوب شد که از این فضای مسموم بیحاصل کنار کشیدهام.
حیف باشد عمر.
بیان
@bayanz
❤364
افرادی هم هستند که زور میزنند لحظهلحظهی زندگیشان مفید باشد. فیلم باید مفید باشد. معاشرت باید مفید باشد. فعالیتی که در مسیر رفت و آمد انجام میشود باید مفید باشد. هیچ کاری نکردن برایشان شکنجه است. حتی لذت بردن هم کافی نیست.
اگر کار مفیدی برای انجام دادن نداشته باشند، اضطراب است که سراغشان میآید.
که خود این اضطراب هم در افکار و هیجانات و تجارب عمیقتری ریشه دارد.
اما بیایید به کاوش اعماق نپردازیم و روی همین سطح ماجرا تمرکز کنیم.
فرد میخواهد که لحظهلحظهی زندگیاش مفید باشد.
این خواستهای نیست که بخواهیم خودمان یا دیگری را بابتش سرزنش کنیم.
وقتی از اضطراب و آنچه در پشت آن ریشه دارد حرف میزنیم، معمولاً اینطور برداشت میشود که چیزی «غلط» است.
و همین غلطانگاری، موجب سرزنش خود و دیگری میشود.
نهتنها اضطراب داریم که مثلاً چرا کار مفیدی داریم نمیکنیم، بلکه خود را سرزنش میکنیم که چرا اضطراب داریم که داریم کار مفیدی نمیکنیم.
ترکیب اضطراب و سرزنش احتمالاً ناخوشایندتر از اضطراب خالیست.
اگر بجای سرزنش، با این خواستهی خودمان که میخواهیم همیشه مفید باشیم کنار بیاییم چطور؟
مسلماً زندگی راحتتر میشود، اما اضطراب هیچ کاری نکردن از بین نمیرود؛ چرا که خواسته، همچنان خواستهی سختگیرانهای است.
آیا میشود بدون تغییر این خواسته، به نحوی آسانتر برآوردهاش کنیم؟
یعنی، بدون این که باورهای پایههای ذهن را تغییر دهیم - که شدنی است، اما کار درمانی عمیقتری میطلبد - همچنان زندگی راحتتری داشته باشیم؟
یک راهکار، تغییر معیارهای ترازوی ذهن است.
ترازویی که میسنجد چه کاری مفید و چه کاری هدر رفت وقت است.
به زبان ساده، معیار این که چیزی «مفید» است را تغییر میدهیم.
چرت زدن در مسیر رفت و آمد، شاید از گوش دادن به فلان پادکست مفیدتر باشد.
معاشرت با دوستان دربارهی موضوعات کاملاً پیش پا افتاده و بیاهمیت، شاید از بحثهای بهظاهر مفید، مفیدتر باشد.
دقایقی رها کردن افکار و حضور در لحظه، شاید از درگیری دائمی با افکار و تحلیل گذشته و آینده مفیدتر باشد.
گاهی هیچکاری نکردن، شاید از کاری کردن مفیدتر باشد.
عوض کردن معیارهای این ترازو به مراتب سادهتر از تغییر افکار و هیجانات عمیقتر ذهن است و به همین جهت، شاید بهعنوان یک راهکار چسب زخمی بشود بهش نگاه کرد.
مسلماً چسب زخم برای زخمهای عمیقتر کارکرد ندارد اما میتواند برای زخمهای کوچک، مرهمی باشد.
بیان
@bayanz
اگر کار مفیدی برای انجام دادن نداشته باشند، اضطراب است که سراغشان میآید.
که خود این اضطراب هم در افکار و هیجانات و تجارب عمیقتری ریشه دارد.
اما بیایید به کاوش اعماق نپردازیم و روی همین سطح ماجرا تمرکز کنیم.
فرد میخواهد که لحظهلحظهی زندگیاش مفید باشد.
این خواستهای نیست که بخواهیم خودمان یا دیگری را بابتش سرزنش کنیم.
وقتی از اضطراب و آنچه در پشت آن ریشه دارد حرف میزنیم، معمولاً اینطور برداشت میشود که چیزی «غلط» است.
و همین غلطانگاری، موجب سرزنش خود و دیگری میشود.
نهتنها اضطراب داریم که مثلاً چرا کار مفیدی داریم نمیکنیم، بلکه خود را سرزنش میکنیم که چرا اضطراب داریم که داریم کار مفیدی نمیکنیم.
ترکیب اضطراب و سرزنش احتمالاً ناخوشایندتر از اضطراب خالیست.
اگر بجای سرزنش، با این خواستهی خودمان که میخواهیم همیشه مفید باشیم کنار بیاییم چطور؟
مسلماً زندگی راحتتر میشود، اما اضطراب هیچ کاری نکردن از بین نمیرود؛ چرا که خواسته، همچنان خواستهی سختگیرانهای است.
آیا میشود بدون تغییر این خواسته، به نحوی آسانتر برآوردهاش کنیم؟
یعنی، بدون این که باورهای پایههای ذهن را تغییر دهیم - که شدنی است، اما کار درمانی عمیقتری میطلبد - همچنان زندگی راحتتری داشته باشیم؟
یک راهکار، تغییر معیارهای ترازوی ذهن است.
ترازویی که میسنجد چه کاری مفید و چه کاری هدر رفت وقت است.
به زبان ساده، معیار این که چیزی «مفید» است را تغییر میدهیم.
چرت زدن در مسیر رفت و آمد، شاید از گوش دادن به فلان پادکست مفیدتر باشد.
معاشرت با دوستان دربارهی موضوعات کاملاً پیش پا افتاده و بیاهمیت، شاید از بحثهای بهظاهر مفید، مفیدتر باشد.
دقایقی رها کردن افکار و حضور در لحظه، شاید از درگیری دائمی با افکار و تحلیل گذشته و آینده مفیدتر باشد.
گاهی هیچکاری نکردن، شاید از کاری کردن مفیدتر باشد.
عوض کردن معیارهای این ترازو به مراتب سادهتر از تغییر افکار و هیجانات عمیقتر ذهن است و به همین جهت، شاید بهعنوان یک راهکار چسب زخمی بشود بهش نگاه کرد.
مسلماً چسب زخم برای زخمهای عمیقتر کارکرد ندارد اما میتواند برای زخمهای کوچک، مرهمی باشد.
بیان
@bayanz
❤262
کسی به کانال یوتوب انگلیسیام ایمیل داده و نوشته (ترجمه):
«یکی به اسم فرزاد بیان دارد ویدیوهای شما را به فارسی ترجمه میکند. لطفاً پیگیری کنید»
:)
+ جدا از این که قضیه بامزه است، فکر میکنم کار درستی کرده که ایمیل زده و سعی کرده به صاحب اثر گزارش دهد؛ حداقل از این که به فارسی برای خود من کامنت میگذارند و اتهام کپی و دزدی میزنند خیلی حرکت مناسبتری است این.
@bayanz
«یکی به اسم فرزاد بیان دارد ویدیوهای شما را به فارسی ترجمه میکند. لطفاً پیگیری کنید»
:)
+ جدا از این که قضیه بامزه است، فکر میکنم کار درستی کرده که ایمیل زده و سعی کرده به صاحب اثر گزارش دهد؛ حداقل از این که به فارسی برای خود من کامنت میگذارند و اتهام کپی و دزدی میزنند خیلی حرکت مناسبتری است این.
@bayanz
❤268
اگر من به شما بگویم که بیشتر بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند؛ موافقید یا مخالف؟ چه میگویید؟
میتوانید قبل از مطالعهی ادامه، پاسختان را در ذهن مرور کنید.
(پیشنهاد میکنم برای معنادارتر شدنِ ادامهی متن، این کار را انجام دهید)
در مواجهه با چنین سوالی، بیشتر افراد به این فکر میکنند که آیا ادعای مطرح شده در سوال درست است یا غلط.
یعنی به این فکر میکنند که آیا بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند یا نه؟
کمتر کسی به این فکر میکند که «تقویت مهارت همدلی» اصلاً یعنی چی؟
شاید بگویید بیشتریها فکر نمیکنند، چون معنیاش را میدانند.
نکتهام همینجاست.
اکثریت معنای هیچکدام از کلمات «تقویت»، «مهارت»، «همدلی» را آنطور که فکر میکنیم شفاف میدانیم، نمیدانیم.
اکثرمان فکر میکنیم که میدانیم، تا این که زوم میکنیم و میبینیم آنقدرها هم که فکر میکردیم شفاف نیست.
بیایید امتحان کنیم:
سعی کنید دقیقتر فکر کنید که همدلی چیست.
دنبال تعریفهای کتابی نباشید.
سعی کنید همدلی را در ذهن تجسم کنید.
داریم از فهم صحبت میکنیم.
داریم دنبال معنای همدلی میگردیم.
آن چیزی که توی کتابها نوشته معنا نیست.
معنا آن چیزیست که در ذهن من و شما تجربه میشود.
به تجسم همدلی بپردازید.
احتمالاً تصاویری از انسانهای همدلی که دیدهاید در ذهنتان نقش بست.
برای بیشتر افراد احتمالاً تصاویر انسانهای همدل در ذهن مجسم میشود، اما بعضی هم تصاویری نمادین میبینند.
حالا به این فکر کنید که در این تصویرهای ذهنی که از همدلی دارید، دقیقاً به چه چیزی همدلی میگویید؟
مثلاً اگر صحنهی معاشرت با یک دوست صمیمی همدل در ذهنتان نقش بست، به این فکر کنید که در این صحنه چه چیزی را معادل همدلی میبینید؟
یعنی ببینید چه چیزی در این صحنه هست که به شما حس همدلی داده.
مثلاً شاید یک یا یک مجموعه رفتار را نام ببرید؛ یا شاید کلیتر به «وایب» شخص اشاره کنید؛ یا شاید به زبان بدن یا طوری که دارد به شما نگاه میکند و...؛
حالا از خودتان بپرسید: آیا مطمئن هستید که دقیقاً همین مشخصه است که آن همدلی را بهوجود آورده؟
شاید ببینید که کاملاً مطمئن نیستید.
من شخصاً وقتی به چنین دروننگریای میپردازم، به معنایی که از کلمهای مثل همدلی (و خیلی کلمات دیگر) میدانم شک میکنم.
شک میکنم، یعنی دیگر با آن اعتماد به نفسی که بگویم من واقعاً میدانم فلانچیز یعنی چه دیگر حرف نمیزنم.
حالا برای من (و شاید شمایی) که در معنای همدلی شک کردیم، «تقویت مهارت» را هم اولش اضافه کنیم.
آن مشخصهای که پیدا کردیم، تقویت کردن آن یعنی چه؟
خواهید دید که خیلی انتزاعی میشود و اصلاً شفاف نیست.
به عبارت اول متن برگردیم: «تقویت مهارت همدلی»
شاید دیگر به اندازه قبل در مورد معنایی که ازش میشناسیم مطمئن نباشیم.
این متن درباره همدلی نیست.
درباره این است که معانی در ذهن ما، بسیار گنگتر از آنچه در وهلهی اول تصور میکنیم نقش بستهاند.
کافی است معنیای را بشکافیم تا بلافاصله ببینیم چقدر کم میدانیم.
دانستن این که چقدر کم میدانیم احتمالاً از ما آدمهای متواضعتری میسازد.
وقتی متواضعتر بشویم، دیگر در مقابل جملهای مثل «بیشتر بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند» فوراً موضع نمیگیریم.
یعنی فوراً نمیگوییم موافق یا مخالفیم.
چون هنوز مطمئن نیستیم که آیا اصلاً معنای جمله را فهمیدهایم یا نه.
چرا؟ چون به معانیای که برای این کلمات در ذهن داریم مثل قبل مطمئن نیستیم.
این شک، مقدمه و ضرورت بلوغی است که در ادامه میتواند شکل بگیرد.
این آنجاییست که معانی از نو کشف میشوند و ذهن در یک معنا بالغتر میشود.
بیان
@bayanz
میتوانید قبل از مطالعهی ادامه، پاسختان را در ذهن مرور کنید.
(پیشنهاد میکنم برای معنادارتر شدنِ ادامهی متن، این کار را انجام دهید)
در مواجهه با چنین سوالی، بیشتر افراد به این فکر میکنند که آیا ادعای مطرح شده در سوال درست است یا غلط.
یعنی به این فکر میکنند که آیا بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند یا نه؟
کمتر کسی به این فکر میکند که «تقویت مهارت همدلی» اصلاً یعنی چی؟
شاید بگویید بیشتریها فکر نمیکنند، چون معنیاش را میدانند.
نکتهام همینجاست.
اکثریت معنای هیچکدام از کلمات «تقویت»، «مهارت»، «همدلی» را آنطور که فکر میکنیم شفاف میدانیم، نمیدانیم.
اکثرمان فکر میکنیم که میدانیم، تا این که زوم میکنیم و میبینیم آنقدرها هم که فکر میکردیم شفاف نیست.
بیایید امتحان کنیم:
سعی کنید دقیقتر فکر کنید که همدلی چیست.
دنبال تعریفهای کتابی نباشید.
سعی کنید همدلی را در ذهن تجسم کنید.
داریم از فهم صحبت میکنیم.
داریم دنبال معنای همدلی میگردیم.
آن چیزی که توی کتابها نوشته معنا نیست.
معنا آن چیزیست که در ذهن من و شما تجربه میشود.
به تجسم همدلی بپردازید.
احتمالاً تصاویری از انسانهای همدلی که دیدهاید در ذهنتان نقش بست.
برای بیشتر افراد احتمالاً تصاویر انسانهای همدل در ذهن مجسم میشود، اما بعضی هم تصاویری نمادین میبینند.
حالا به این فکر کنید که در این تصویرهای ذهنی که از همدلی دارید، دقیقاً به چه چیزی همدلی میگویید؟
مثلاً اگر صحنهی معاشرت با یک دوست صمیمی همدل در ذهنتان نقش بست، به این فکر کنید که در این صحنه چه چیزی را معادل همدلی میبینید؟
یعنی ببینید چه چیزی در این صحنه هست که به شما حس همدلی داده.
مثلاً شاید یک یا یک مجموعه رفتار را نام ببرید؛ یا شاید کلیتر به «وایب» شخص اشاره کنید؛ یا شاید به زبان بدن یا طوری که دارد به شما نگاه میکند و...؛
حالا از خودتان بپرسید: آیا مطمئن هستید که دقیقاً همین مشخصه است که آن همدلی را بهوجود آورده؟
شاید ببینید که کاملاً مطمئن نیستید.
من شخصاً وقتی به چنین دروننگریای میپردازم، به معنایی که از کلمهای مثل همدلی (و خیلی کلمات دیگر) میدانم شک میکنم.
شک میکنم، یعنی دیگر با آن اعتماد به نفسی که بگویم من واقعاً میدانم فلانچیز یعنی چه دیگر حرف نمیزنم.
حالا برای من (و شاید شمایی) که در معنای همدلی شک کردیم، «تقویت مهارت» را هم اولش اضافه کنیم.
آن مشخصهای که پیدا کردیم، تقویت کردن آن یعنی چه؟
خواهید دید که خیلی انتزاعی میشود و اصلاً شفاف نیست.
به عبارت اول متن برگردیم: «تقویت مهارت همدلی»
شاید دیگر به اندازه قبل در مورد معنایی که ازش میشناسیم مطمئن نباشیم.
این متن درباره همدلی نیست.
درباره این است که معانی در ذهن ما، بسیار گنگتر از آنچه در وهلهی اول تصور میکنیم نقش بستهاند.
کافی است معنیای را بشکافیم تا بلافاصله ببینیم چقدر کم میدانیم.
دانستن این که چقدر کم میدانیم احتمالاً از ما آدمهای متواضعتری میسازد.
وقتی متواضعتر بشویم، دیگر در مقابل جملهای مثل «بیشتر بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند» فوراً موضع نمیگیریم.
یعنی فوراً نمیگوییم موافق یا مخالفیم.
چون هنوز مطمئن نیستیم که آیا اصلاً معنای جمله را فهمیدهایم یا نه.
چرا؟ چون به معانیای که برای این کلمات در ذهن داریم مثل قبل مطمئن نیستیم.
این شک، مقدمه و ضرورت بلوغی است که در ادامه میتواند شکل بگیرد.
این آنجاییست که معانی از نو کشف میشوند و ذهن در یک معنا بالغتر میشود.
بیان
@bayanz
❤130
بَیان
اگر من به شما بگویم که بیشتر بزرگسالان به تقویت مهارت همدلی نیاز دارند؛ موافقید یا مخالف؟ چه میگویید؟ میتوانید قبل از مطالعهی ادامه، پاسختان را در ذهن مرور کنید. (پیشنهاد میکنم برای معنادارتر شدنِ ادامهی متن، این کار را انجام دهید) در مواجهه با چنین…
نکتهی فنی: برخی شاید بگویند که همدلی یک عاطفه است و ما دروناً حسش میکنیم؛ بنابراین مهم نیست بتوانیم مشخصهاش را در ذهن پیدا کنیم یا نه. اگر این حرف را بپذیریم، همچنان باید پرسید که با «تقویت مهارت» چه کنیم؟ تقویت مهارت یک عاطفه به چه معناست؟ معنا نمیدهد.
اگر هم به همدلی به چشم یک مهارت نگاه کنیم در آن صورت باید بپرسید دقیقاً داریم از چه مهارتی حرف میزنیم؟
اگر هم به همدلی به چشم یک مهارت نگاه کنیم در آن صورت باید بپرسید دقیقاً داریم از چه مهارتی حرف میزنیم؟
❤73
اگر من به شما بگویم «بیشتر ایرانیها روی زبان فارسی متعصب هستند»، موافقید یا مخالف؟
خیلی راحت میشود موضع گرفت؛ اما چنانچه در مطلب قبل شرح دادم، اکثرمان با کمی دروننگری ممکن است به این نتیجه برسیم که اصلاً دربارهی معنای «متعصب» مطمئن نیستیم.
یعنی چی که یکی روی چیزی متعصب است؟
حالا این را شما از هشتاد میلیون آدم بپرسید. خواهید دید تعاریف بسیار متنوع است و گاهی این تعاریف حتی با هم در تضادند.
ماهیت ۹۵٪ بحثهای اینستاگرامی همین است.
دربارهی آزادی بیان بحث میکنیم درحالی که نه از «آزادی» و نه «بیان» تعریف مشترکی داریم.
مشکل در تنوع معانی و تعاریف نیست؛
مشکل این است که فرض میکنیم (پیشفرض میگیریم) که دیگری معنای مشابهی از این کلمات در ذهن دارد،
اگر من به شما بگویم، امروز سر کار نمیروم و آزادم، شما به احتمال زیاد منظور مرا به درستی حدس میزنید.
من هم با احتمال زیاد به درستی حدس زدهام که شما منظور مرا به درستی حدس میزنید.
اما اگر بگویم «بهنظر من جامعه آلمان یک جامعه آزاد نیست»، دیگر چنین شفافیتی بین ما نیست.
من باید خیلی ساده باشم که فکر کنم شما منظور مرا بهدرستی برداشت میکنید.
آدم در کل باید خیلی ساده باشد که بدون دانستن معنا و مفهوم یک ادعا در برابرش موضع بگیرد،
حال آنکه وضع هر روزهی اینستاگرام/توییتر فارسی همین است:
بحث پیرامون موضوعاتی که طرفینش حتی راجعبه این که بحث سر چیست هم توافق ندارند.
بیان
@bayanz
خیلی راحت میشود موضع گرفت؛ اما چنانچه در مطلب قبل شرح دادم، اکثرمان با کمی دروننگری ممکن است به این نتیجه برسیم که اصلاً دربارهی معنای «متعصب» مطمئن نیستیم.
یعنی چی که یکی روی چیزی متعصب است؟
حالا این را شما از هشتاد میلیون آدم بپرسید. خواهید دید تعاریف بسیار متنوع است و گاهی این تعاریف حتی با هم در تضادند.
ماهیت ۹۵٪ بحثهای اینستاگرامی همین است.
دربارهی آزادی بیان بحث میکنیم درحالی که نه از «آزادی» و نه «بیان» تعریف مشترکی داریم.
مشکل در تنوع معانی و تعاریف نیست؛
مشکل این است که فرض میکنیم (پیشفرض میگیریم) که دیگری معنای مشابهی از این کلمات در ذهن دارد،
اگر من به شما بگویم، امروز سر کار نمیروم و آزادم، شما به احتمال زیاد منظور مرا به درستی حدس میزنید.
من هم با احتمال زیاد به درستی حدس زدهام که شما منظور مرا به درستی حدس میزنید.
اما اگر بگویم «بهنظر من جامعه آلمان یک جامعه آزاد نیست»، دیگر چنین شفافیتی بین ما نیست.
من باید خیلی ساده باشم که فکر کنم شما منظور مرا بهدرستی برداشت میکنید.
آدم در کل باید خیلی ساده باشد که بدون دانستن معنا و مفهوم یک ادعا در برابرش موضع بگیرد،
حال آنکه وضع هر روزهی اینستاگرام/توییتر فارسی همین است:
بحث پیرامون موضوعاتی که طرفینش حتی راجعبه این که بحث سر چیست هم توافق ندارند.
بیان
@bayanz
❤138
از این که تعداد سابسکرایبرهای این کانال عملاً تاثیری بر زندگیام ندارد راضیام.
دقیقاً خاطرم هست زمانی که تعداد سابسکرایبرها ۷۰ تا بود.
الان هفت هزار و خوردهای است.
افزایش این عدد تغییری در زندگیام ایجاد نمیکند،
منفعت مادیای (مثلاً درآمد) ازش ندارم که بخواهد بیشتر شود،
یا برعکس، اگر مخاطب از حرفهایم خوشش نیامد، درآمدم کم شود.
و این اتفاق خوبی است؛ که آنچه مینویسم به میزان اقبال مخاطب وابسته نیست.
برای مخاطبم ارزش زیادی قائلم؛ اما در یک معنا نیازمند مخاطبم هم نیستم.
و فکر میکنم این رابطهی خالصانهتری باشد.
من از این که افکارم را با مخاطبم به اشتراک بگذارم لذت میبرم (و برای خودم هم مفید است) و فرض میکنم که مخاطب هم لذتی میبرد یا فایدهای میبیند که دنبال میکند.
در اوایل بیست سالگی که سخت داشتم فکر میکردم چهکاره بشوم و با زندگی چه کار کنم، به نویسندگی و همینطور کار هنری هم به عنوان گزینه فکر میکردم.
یکی از ترسهایم از انتخاب نویسندگی یا هنر بهعنوان شغل، همین وابستگی به اقبال مخاطب و مارکت بود.
الان که پای صحبت دوستان نویسنده یا هنرمندم مینشینم، میبینم که ترس بیجایی نبوده.
وابستگی به مخاطب، آزادگی را از آدم میگیرد.
بیان
@bayanz
دقیقاً خاطرم هست زمانی که تعداد سابسکرایبرها ۷۰ تا بود.
الان هفت هزار و خوردهای است.
افزایش این عدد تغییری در زندگیام ایجاد نمیکند،
منفعت مادیای (مثلاً درآمد) ازش ندارم که بخواهد بیشتر شود،
یا برعکس، اگر مخاطب از حرفهایم خوشش نیامد، درآمدم کم شود.
و این اتفاق خوبی است؛ که آنچه مینویسم به میزان اقبال مخاطب وابسته نیست.
برای مخاطبم ارزش زیادی قائلم؛ اما در یک معنا نیازمند مخاطبم هم نیستم.
و فکر میکنم این رابطهی خالصانهتری باشد.
من از این که افکارم را با مخاطبم به اشتراک بگذارم لذت میبرم (و برای خودم هم مفید است) و فرض میکنم که مخاطب هم لذتی میبرد یا فایدهای میبیند که دنبال میکند.
در اوایل بیست سالگی که سخت داشتم فکر میکردم چهکاره بشوم و با زندگی چه کار کنم، به نویسندگی و همینطور کار هنری هم به عنوان گزینه فکر میکردم.
یکی از ترسهایم از انتخاب نویسندگی یا هنر بهعنوان شغل، همین وابستگی به اقبال مخاطب و مارکت بود.
الان که پای صحبت دوستان نویسنده یا هنرمندم مینشینم، میبینم که ترس بیجایی نبوده.
وابستگی به مخاطب، آزادگی را از آدم میگیرد.
بیان
@bayanz
❤392
یکی دیگر از مناظرههای کانال که بهنظرم ارزش تماشا دارد:
مناظره فردریش نیچه با مارکوس اورلیوس (فیلسوف رواقی و از امپراتوران بزرگ روم)
این دو متفکر به این پرسش میپردازند:
چرا از خودمان متنفریم؟
اینجا تماشا کنید:
https://youtu.be/gOVhFalxxYk
@bayanz
مناظره فردریش نیچه با مارکوس اورلیوس (فیلسوف رواقی و از امپراتوران بزرگ روم)
این دو متفکر به این پرسش میپردازند:
چرا از خودمان متنفریم؟
اینجا تماشا کنید:
https://youtu.be/gOVhFalxxYk
@bayanz
❤42
ارتباط غیرشفاف ناخوشایند است،
اما هر شفافیتی هم خوشایند نیست.
خانهی بدون پنجره ناخوشایند است؛
اما هر چشماندازی هم که از پنجره میبینیم الزاماً خوشایند نیست.
ممکن است از پنجره چیزی ببینیم که بهقدری حالمان بد شود که اصلاً ترجیح بدهیم خانه پنجره نداشته باشد.
از همان پنجرهای که باز است ممکن سنگی به سمتمان پرت شود؛
یا آب دهانی بر صورتمان.
شفافیت به خودیِ خود ارزش نیست؛
شفافیت، فرمِ ارائهی پیام است.
کیفیت پیام، علاوه بر فرم، به محتوای آن وابسته است.
بیان
@bayanz
اما هر شفافیتی هم خوشایند نیست.
خانهی بدون پنجره ناخوشایند است؛
اما هر چشماندازی هم که از پنجره میبینیم الزاماً خوشایند نیست.
ممکن است از پنجره چیزی ببینیم که بهقدری حالمان بد شود که اصلاً ترجیح بدهیم خانه پنجره نداشته باشد.
از همان پنجرهای که باز است ممکن سنگی به سمتمان پرت شود؛
یا آب دهانی بر صورتمان.
شفافیت به خودیِ خود ارزش نیست؛
شفافیت، فرمِ ارائهی پیام است.
کیفیت پیام، علاوه بر فرم، به محتوای آن وابسته است.
بیان
@bayanz
❤204
چقدر از هوش مصنوعی (منظور مدلهای زبانی بزرگ مثل Chat GPT) استفاده میکنید؟
Anonymous Poll
53%
تقریباً هر روز استفاده میکنم
31%
هفتهای چندبار استفاده میکنم
12%
بهندرت استفاده میکنم
4%
اصلاً استفاده نمیکنم
❤35