دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
12.9K subscribers
128 photos
34 videos
50 files
1.14K links
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...


ارتباط با من:
@amoradym
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
نوروز یعنی رستاخیز طبیعت و اینکه هیچ زمستانی ماندنی نیست
به امید رستاخیز انسان برای عشق،انسانیت و برابری...
نوروزتان پیروز
Forwarded from اتچ بات
«گنجشککِ»پدر✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢اغلبِ فرزندان دیکتاتورها سرنوشت رقت‌انگیز و تراژیکی پیدا می کنند شاید نتایج شوم عملکرد آنان نه تنها دامنِ کلِ کشور بلکه حتی فرزندان خودشان را نیز میگیرد فرزندان آنها بقول آندره مالرو در کتاب ضد خاطراتش، یا کشته میشوند یا خودکشی می کنند!
سوتلانا استالین که بعدها به خاطر نفرت از جنایات پدرش به آمریکا پناهنده شد و حتی نام خانوادگی خودش را عوض کرده سوتلانا آلیلویوا گذاشت یکی از این نمونه هاست. تنها دختر استالین که زمانی محبوب و چشم و چراغ پدر بود که استالین او را «گنجشک کوچکِ من»صدا میکرد و در آن سالها هزاران پدر و مادر که صاحب دختر میشدند اسم سوتلانا دختر استالینِ پیشوا را بر نوزادانِ خود انتخاب میکردند...
یاکوف،پسرِاستالین در جنگ جهانی دوم در سال 1941 توسط آلمانیها اسیر شد آلمانیها از استالین خواستند معامله کرده و در عوض آزادی پسرش،چند تا از ژنرالهای آلمانی را که در اسارت روسها بودند آزاد کند اما استالین در جواب گفت که پسرِ من ژنرال نیست بلکه یک سرجوخه است در نتیجه آلمانیها در اردوگاه زاکسن‌ هاوزن پسر استالین را اعدام کردند پسر دیگر استالین در ۴۱ سالگی در پی اعتیاد به الکل جان سپرد.اما تنها دخترش سوتلانا برعکس برادرانش از شانسِ مرگِ زودرس برخوردار نشد در نتیجه سرنوشتش به مراتب رقت انگیزتر از برادرانش بود.
💢سوتلانا در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد وقتی شش ساله بود، مادرش، همسر دوم استالین به طرز مشکوکی مرد به احتمال قوی یا خودکشی کرده یا به دستور استالین به قتل رسیده است او در شانزده سالگی عاشق یک نویسنده و فیلمساز یهودی بنام الکساندر کاپلر شد اما استالین با ازدواج آن دو مخالفت کرده و اولین عشق دخترش را به ده سال کار اجباری در سیبری فرستاد و خانواده‌ او را به نابودی کشاند وقتی سوتلانا در هفده سالگی عاشق همکلاسی‌ برادرش شد، این بار،عکس العمل استالین یک سیلی بود! و هیچوقت حاضر نشد این دامادش را ببیند اما دختر برخلاف میل پدر ازدواج کرد ولی این ازدواج به طلاق منجر شد همسر سومش مردی اهل هندوستان بود که در مسکو فوت کرد. هنگامیکه پس از مرگ استالین با سخنرانی خروشچف در ۱۹۵۶با شخصیت واقعی پدرش و جنایت‌های او آشنا شد، در هم شکست چنان نفرت پیدا کرد که نمی توانست حتی نام پدرش را بشنود در نتیجه اسم خانوادگی خود را از استالین به آلیلویوا، نام خانوادگی مادرش تغییر داد در سال ۱۹۶6 در اوج سالهای جنگ سرد پس از مرگ همسر هندی اش به بهانه شرکت در مراسم عزا و ریختن خاکستر او در رود گنگ با ویزای هندوستان از شوروی خارج شد در هند، تصمیم گرفت پسر و دخترش را در مسکو رها کرده و دیگر به شوروی برنگردد در نتیجه،پاسپورت روسی را آتش زده به سفارت آمریکا پناهنده شد.ماموران ک.گ.ب به محض اطلاع،سفارت را احاطه کردند اما یک مامور آمریکایی به موقع جنبیده او را از طریق ایتالیا و سوئیس به نیویورک آورد و این خبر در آن سالهای جنگ سرد تبدیل به یک بمب خبری در جهان شد و دختر استالین شدیدترین انتقادات و حملات را بر سیستم حکومتی پدرش ابراز کرد و آلکسی کاسیگین رهبر وقت شوروی او را بیمار روانی نامید.
💢در سال‌های پایانی زندگی، اعتیاد به الکل و فقر مالی شدیدش چنان شد که مجبور شد به خوابگاه بی‌ خانمانها پناه بیاورد در سال ۱۹۸۴ تصمیم گرفت پس از هفده سال زندگی در غرب به شوروی برگردد اما بار دیگر زندگی در وطن کوچکترین لبخندی بر او نزد و هر چه بود بدبختی و مرارت بود بطوریکه یکسال بیشتر نتوانست دوام بیاورد و به آمریکا برگشت در حالیکه هم از آمریکا متنفر بود و هم از شوروی. او پانزده سال آخر زندگیش را در تنهایی و فقر در یک خانۀ سالمندان در ایالت ویسکانسین، آمریکا گذراند.در پیری ویژگی‌های پدری رو به رشد گذاشت. دایم خشمگین و عصبانی بود...
فرزندان،بندرت سرنوشتی متفاوت از والدین پیدا می کنند در واقع اکثر اوقات، والدین فرزندانی پیدا میکنند که شایسته و سزاوارِ آن هستند...
Forwarded from اتچ بات
جاده ای که بجای وصل،جدایی می افکند!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢در اساطیر اسکاندیناوی، سیب به خدایان، جوانی جاودان می‌بخشد و در هفت‌سین سفره‌ ایرانی،نماد سلامتی است…
امروزه مراغه به سیب اش شناخته شده و نه تنها در میدان های تره بار ایران و پایتخت بلکه حتی در بسیاری از کشورهای عربی و اروپایی به دلیل طعم و مزه بسیار شیرین و دلنشین و جثه اش جزو محبوترین سیبهای جهان است اما مصرف کنندگان آن در اقصی نقاط جهان هرگز تصور نمی کنند که همین سیب که نماد سلامتی است در روستاهای اطراف جاده مراغه – هشترود به عمل می آید که مدام مرگ می آفریند جاده ای به طول 101 کیلومتر با شانه های خاکی و خالی، عرض کم، پیچهای خطرناک، نقاط متعدد حادثه خیز ،با ترافیکی از تردد خودروهای سنگین،فقدان حتی یک خط وسطی،با چاله‌های دهان گشاده که باعث گریز و زیگزاگ رفتن رانندگان برای پرهیز از خسارت به ماشین و در نتیجه تصادف و رفتن به کام مرگ میگردد.
تنها در سال گذشته 40 نفر در این مسیر براثر تصادف جان خود را از دست داده‌ اند. این جاده حادثه‌ خیز، بجای وصل مسافران به عزیزان منتظرشان،مدام جدایی می افکند مسافرانی از طبقات مختلف که بجای رسیدن به خانه و عزیزانشان،با تمام آرزوهایشان بخاک می روند! برطبق آمار پلیس راه، در پنج سال گذشته بیش از 800 نفر در این مسیر کشته و زخمی شده اند آمار تصادفات منجربه فوت و مصدومی آن همواره تیتر یک بسیاری از رسانه‌ها و مطبوعات بوده و کمتر هفته ای است که خبر کشته و مصدوم شدن تعدادی از رانندگان و مسافران در این جاده در رسانه‌ها و مطبوعات منعکس نشود...
💢آن سیب خوشمزه که کام ملیونها انسان را در اقصی نقاط کشور شیرین می کند از کنارِ باغاتِ همین جاده لعنتیِ مرگ بدست می آید بر مسئولین محلی است که در سالِ موسوم به «رونق تولید» حداقل از چشمان همیشه منتظر صدها مادر، خجالت کشیده و آستینها را بالا زنند چرا که عیب است بر شهری که زمانی با تفاخر به گذشته اش و با رصدخانه و خواجه نصیرهایش...زمین را به ستارگان و آسمان پیوند می زد اما امروزه در روی زمین هموار، از معمولی ترین مسئله رنج می برد...
Forwarded from اتچ بات
بهترین فیلم سفر رضاشاه به ترکیه✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢در حالیکه در منابع ترکیه صدها مقاله،فیلم و پژوهشهای ارزشمند در مورد این سفر38روزه وجود دارد متاسفانه در زبان فارسی چندان پرداخته نشده و اکثرا یا برضد این سفر و یا به تعریف و مزخرف گویی پرداخته شده مانند اینکه«آتاتورک دختر زیبایی به بستر رضاشاه فرستاد و رضاشاه امتناع کرده و...».که اینها نشان می دهد ما در پرداخت به تاریخ هنوز آلوده به حب و بغض هستیم...فیلمی که از این سفر در منابع کشور ترکیه پیدا کرده ام هرچند بیش از هشتاد سال میگذرد اما بهترین و با کیفیت ترین فیلم است که در زیر این نوشته میگذارم.
💢در خرداد ماه 1313،در حالیکه شبح جنگ جهانی دوم بر جهان سایه انداخته بود رضاشاه تنها سفر خارجی خود را با یك هیأت 17 نفره آغاز کرد هر چند شباهتهای زیادی بین دو کشور در مدرنیزه شدن وجود داشته اما به نظر من تفاوتهای اساسی در روشها و نوع مدیریت سیاسی وجود داشته علاوه بر این، دیدار رهبر دو کشور مهم آسیا را باید در پرتو تغییرات جدید تعادل قدرت در اروپا نگریست و اینکه،ایران بیش از یکصد سال اسیر دو قدرت انگلیس و روسیه بوده و سفر رضاشاه به ترکیه به مانند نزدیکی اش به آلمان به منظور خروج از سیطره دو قدرت استعماری سابق بوده...قبل از این سفر، سردارسپه، نخستین كسی بود كه به محض اعلام جمهوریت در تركیه، آنرا تبریك گفت.رضاخان كه در آن زمان به تازگی نخست ‌وزیر شده بود، در ‌آبان 1302 یك جلد كلام‌الله مجید و یك قبضه شمشیر مرصع به برای آتاترك فرستاد بنابراین بین شان رابطه دوستی بوجود آمده بود حتی شنیده شد که میخواهد برای ولیعهدش با ترکان وصلت کند بطوریکه در این سفر،رضاشاه در حین احوالپرسی، خطاب به آتاتورک میگوید:من آدم صبوری هستم اما دوچیز بی قرارم کرده بود:یکی دیدن پسرم محمدرضا(که در آن زمان در سویس تحصیل میکرد)و دیگری زیارت و دیدار جنابعالی.یا وقتی در زمان وارد شدن به یک مدرسه پیشاهنگی دختران، آتاتورک به رضاشاه میگوید بفرمایید رضاشاه در جواب میگوید: اول شما بفرمایید چون نسبت شما به من مانند اینست که شما سردار هستید و من سرباز...! البته آتاتورک نیز در احترام به میهمان سنگ تمام گذاشت او از احمد عدنان سایقون خواست که اپرایی با بهره گیری از شاهنامه فردوسی و اساطیر ایرانی و ترکی اجرا کند که خیلی مورد پسند واقع شد.
💢رضاشاه و هیأت همراهش از طریق تبریز، خوی و ماكو که امروزه مرز بازرگان است وارد خاك تركیه شد و در 21 خرداد پس از عبور از مسیرهای قارص، ارزروم، طرابوزان و سامسون وارد آنكارا شد و در طول 38روز از مراکز مختلف مانند مقر حزب خلق، ساختمان ریاست جمهوری و وزارت خارجه و مجلس ملی تركیه، سربازخانه ها، رژه‌ های هوائی، دریائی و زمینی،‌استحكامات تنگه های داردانل و بسفر، قصرهای سلاطین عثمانی، میدان اسب ‌دوانی، مدرسه پیشاهنگی دختران و پسران و چند مجلس موسیقی و رقص و آواز...دیدن کرد.
صادق مستشارالدوله که سفیر ایران در تركیه بود و بخاطر قد کوتاهش،ترکها به او «سفیر کوچولو» میگفتند در مورد تاثیرات این سفر بر رضاشاه میگوید:«شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشكوه، رضاشاه تا پاسی از شب نخوابید و در تالار بزرگ خانه ملت قدم میزد و فكر میكرد و گاه گاه بلند میگفت: عجب!عجب!... وقتی متوجه من شد فرمود: «صادق من تصور نمیكردم تركها تا این اندازه ترقی كرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند حالا می بینیم كه ما خیلی عقب هستیم...»
💢در مورد تاثیرات این سفر بر رضاشاه گفته شده که پس از بازگشت،بر شدت اصلاحاتش افزود حتی قبل از اینکه پایش به ایران برسد از ترکیه تلگراف زد که رعیتها که در آفتاب کار می کنند کلاه لبه دار بر سر بگذارند بقول یحیی دولت آبادی«مگر عوض شدن کلاه، رفته رفته داخل سر را هم عوض کند و گر نه سر بی فکر چه افسر و چه افسار تفاوت نخواهد کرد»
حوزه اندیشه به زمان و زایش دردناک نیاز دارد که با تربیت و در بلند مدت رخ میدهد و گر نه قابلِ کپی پست نیست...!
این فیلم جالبِ زیر را ببینید:
Forwarded from اتچ بات
پاسخ به برخی سئوالات
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢بعد از درج نوشته مربوط به فیلم سفر رضاشاه به ترکیه سئوالات و همچنین نقدهای متعددی از سوی خوانندگان پیش آمد که من آنها را به سه گروه تقسیم می کنم:
گروه اول به ستایش و تمجید از رضاشاه پرداخته و او را در حد اسطوره بالا برده بودند.
گروه دوم به رد و طرد کامل رضاشاه و اصلاحات او پرداخته و او را به عنوان سرسپرده ای دانسته بودند که توسط انگلستان آورده و برده شد.

بنده با دو گروه فوق الذکر کاری ندارم و تنها به سئوالات گروه سوم می پردازم که برخاسته از حس کنجکاوی و حقیقتجویی بود این سئوالات عبارت بودند از:
آیا رضاشاه را انگلیسیها سرکار آوردند یا مردم و جامعه ایرانی او را می خواست؟
در مورد اصلاحاتی که او در ایران در طول شانزده سال حکومتش انجام داد و مقایسه دو رهبر ایران و ترکیه یعنی رضاشاه و آتاتورک که هر دو همزمان و در شرایطی مشابه شروع به کار کردند...

فایل صوتی زیر: ظهور رضاشاه و مقایسه اقدامات نوسازی او با اقدامات آتاترک...
Forwarded from اتچ بات
علت اصلی کودتای سوم اسفند مقابله با انقلاب اکتبر روسیه بود
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢در آن اوضاعی که هرج و مرج و ناامنی و حرکتهای گریز از مرکز در ایران بیداد می کرد اوضاعی که بقول خود سیدضیاالدین«ایران در تحقیر آمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می برد و رجال ما برای خوابیدن بغل زن هایشان از خارجی اجازه می گرفتند...»کم کم گرایش به انقلاب اکتبر روسیه و لنین شدت گرفته بود اوضاعی که قبل از انقلاب اکتبر1917روسیه، بدون اجازه دو قدرت روس و انگلیس کوچکترین تغییری در امور ممکن نبود و بقول ایرج میرزا:
بزرگان وطن را از حماقه نباشد بر وطن یک جو علاقه
یکی از انگلستان پند گیرد یکی با روس‌ها پیوند گیرد...
در چنین اوضاعی یک مرتبه بزرگترین انقلاب در بزرگترین همسایه شکل می گیرد که وعده نان و برابری می داد و رهبرش لنین تمامی قراردادهای ظالمانه ای که روسیه در زمان تزار با ایران بسته بود ملغی اعلام میکرد در نتیجه کثیری از ایرانیان دردمندی که از اوضاع به ستوه آمده بودند جذب آن میگردند این برخورد لنین، برای ایرانیانی که سالها اسیر سرپنجه دو قدرت منفور روس و انگلیس بودند موجی از شادی و شعف به همراه داشت بطوریکه در جان و اندیشه کثیری از شاعران و نویسندگان ایرانی در آن زمان،لنین مترادف با ناجی و فرشته رحمت بوده است عارف قزوينی در شعری او را چنين مورد خطاب قرار میدهد:
ای لنين، ای فرشته رحمت كن قدم رنجه زود بی ‌زحمت
تخم چشم من آشيانه تست هين،بفرما كه خانه خانه تست...
و ملك الشعرای بهار نيز لنین را به مثابه كسی ناميد كه ريسمان را از گلوی ملل بدبخت، باز میکند و آزاد ميگرداند(تاريخ مختصر احزاب سياسی...ج1ص27)
امّا در اين بين، ميرزامعجز شبستری، ستايش از بيرق لنين را به جایی رساند كه پس از تشكيل حكومت شورايی در نخجوان در شعری سرود كه اكنون تبريز و شبستر به نخجوان غبطه ميخورند!(معجز شبستری،آثارمنتخب،باكو1954...ص157)
و در کنار این، در روز 28 ارديبهشت ماه 1299ناوگان جنگي بلشويكها به فرماندهي راسكولنيكف در خزر به رشت نزدیک شده شروع به شليك و بمباران نیروهای انگلیسی در غازيان و اطراف آن کرده و پس از فرار نیروهای انگلیسی، از میرزاکوچک خان که شکست خورده و در اعماق جنگل پناه گرفته بودعوت میگردد تا وارد رشت شده و حکومت طرفدار شوروی یعنی «جمهوری سوسیالیستی جنگل» را تشکیل دهد و از طرف دیگر،دسته دسته اعضای حزب کمونیست ایران(عدالتی ها)از باکو و اطراف آن،وارد رشت و شهرهای مختلف گیلان و آذربایجان گردیده شروع به تبلیغات،گشودن کلوبها و دوایر حزبی و جذب افراد محلی میکنند...
در چنین اوضاع، مقامات انگلیسی دچار این واهمه شده که اگر دیر بجنبند عنقریب ایران به دامان روسیه انقلابی خواهد افتاد در نتیجه برای مقابله با آن و اوضاع پیش آمده شروع به تلاشهای عدیده می کنند که آخرین این تلاشها،کودتای سوم اسفند بوده است...
💢در فایل صوتی زیر کوشیده ام،کودتای سوم اسفند1299را از این منظر بیشتر بشکافم:
Forwarded from اتچ بات
ماست مالی کردن و عروسی فوزیه✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢میخواستم عروسی فوزیه را بنویسم یک مرتبه به اصطلاح«ماست مالی» برخوردم گفتم اول کمی در مورد آن بنویسم سپس بروم سر عروسی فوزیه. به نظر جمالزاده«ماستمالی کردن»یعنی سروته کاری را بهم آوردن و به نظر دهخدا«یعنی مصلحت را، حقيقتى را پوشيدن»(أمثال و حكم...ج‏3ص1388).البته در منابع مختلف به اشتباه این اصطلاح را به مرحوم محمد مسعود نسبت میدهند که اولین بار در روزنامه مرد (1326) نوشت که«ریشه‌ی تاریخی آن به عهد رضاشاه و جشن ازدواج محمدرضا و فوزیه بازمیگردد در آن روز (۱۳۱۷ش) مقرر شده بود میهمانان از ایستگاه راه‌آهن جنوب تهران وارد شده و سپس فاصله‌ ایستگاه تا کاخ را با اتوموبیل طی کنند از سوی شهربانی دستور اکید داده شده بود تا تمام دیوارهای بین راه و ازجمله دیوارهای روستاها سفید شود در یکی از روستاهای جنوب تهران، به علت نبودن گچ، ناچار از ماست و کشک برای اینکار استفاده میکنند...»(ریشه‌های تاریخی امثال و حکم ...ج دوم ص ۹۴۳)
💢اما به نظر من،این ادعا به سه دلیل درست نیست:اولا، بنده تمام شماره های روزنامه مرد امروز را گشته ام و به آن برنخورده ام. ثانیا،این اصطلاح در منابع تاریخی قبل از زمان محمد مسعود(1326)حتی در منابع قاجاری هم آمده است از جمله بنگرید به منابع زیر:حاج باباى اصفهانى...ص 373. روزنامه خاطرات سيدمحمد كمره‏اى...ج‏1ص283.همچنین خاطرات و اسناد حسینقلی خان نظام السلطنه مافی...ص746.همچنین،روزنامه خاطرات عین السلطنه...ج‏3ص1978...و البته در امثال تاریخی نیز آمده مانند«روزى اميرى در ميان جمعى از امرا كه در پيشگاه سلطان ايستاده بودند، بى‏اختيار تيزى داد. خواست قضيه را ماست‏ مالى‏ كرده همى به پاشنه چكمه خود فشار ‏داد و آن را روى سنگ كشيد سلطان از ظريفى پرسيد كه: آن امير چه میكند؟ ظريف جواب داد: قربانِ قبله عالم! گوز پامال میكند». سوم، اینکه با اینهمه توانایی ما،مخصوصا مسئولین ما در زمینه ماست مالی کردن امور...باید این اصطلاح از قدمت چندصد ساله برخوردار باشد!
💢حالا برمیگردم به موضوع اصلی فوزیه: 24 اسفند مراسم عقد در مصر بعمل آمد، پس از ضيافتها،اطعام شش هزار نفر از اهالى مصر، 13فروردين‏ وليعهد ایران باتفاق ملكه نازلى مادرِ عروس، فوزيه‏ و شاهزاده خانمهای دیگر...با كشتى عازم بندر شاهپور شدند 24فروردين 1318وارد بندر شده سپس به ايستگاه تهران رسیدند رضاشاه در ايستگاه از آنان استقبال کرد شاگردان مدارس كنار خيابان صفها بسته گلها نثار كردند... به فشار نظميه ديوارهاى كاهگلى سفيد شد، در گذرها طاقهاى مجلل از طرف اهالى بسته شد، بانك ملى آذین‏بندى بسزائى روا داشت... دستورات لازم در نوع رنگ و طرز پوشش خانمها داده شده بود البته مخبرالسلطنه به شوخی مینویسد«در باشگاه وزارت خارجه بانوئى را ديدم كه تا زير ناف برهنه بود گويا ياد از مد حوا نموده بود انشاء اللّه مبارك باشد»اما این ازدواج از اول افتضاح بود(بنگرید به:دفتر تاريخ مجموعه اسناد،افشار...ج‏3ص427). فرخی یزدی شعری به طعنه گفت که بلافاصله سرپاس مختارى پليس رضاخان بسراغش رفت:(دلم از اين عروسى سخت مى‏لرزد كه قاسم هم/چو جنگ نينوا نزديك شد داماد میگردد). ملكه نازلى مادر عروس که اهل نماز بود صبح كه برميخيزند ملزومات حاضر نبوده و مکدر میگردد! میدانی را فوزیه ناميدند همچنین هنگى را بنام عروس کردند مشکل اصل 37متمم قانون اساسی پیش آمد که مادر ولیعهد آینده باید ایرانی باشد! بفرموده دیکتاتور،مجلس بالفور مشکل را حل کرد! چرا که در دوره كيان زمانى مصر جزء متصرفات ايران بوده است!
اما چیزی نگذشت که فوزيه در1327 كه از فشارهاى تاج الملوك و خواهران شاه به تنگ آمده بود ايران را ترك کرده و نیامد گفته شد که آب هوا و دمای تهران با او نمیسازد اما علت اصلی، دما و برودت رختخواب بوده! در تاریخ آمده که دامادهاى ناصرالدين شاه ميبايست از پائين پاى عروس در رختخواب بخزند اما دامادِ ملک فاروق در شبهای تهران، تنوع طلبی را از حد گذرانده و همین عیاشی های او، عروس مصری را عاصی کرده بوده.
💢نقل شده که وقتی محمود جم از قاهره برگشت از رأفت پادشاه مصر و مهربانی اش با مردم و رعایای مصر گفت رضاشاه هم خواست چنین کند: پيرمردى را از رعايا در راه سعدآباد سوار ماشین کرده تا به تجريش كه مقصد پيرمرد بود برساند، درموقع پیاده کردن حتی صد تومان هم باو انعام كرد اما پيرمرد تضرع نمود كه صد تومان را نميخواهم امر بفرمائيد پسر مرا كه كمك من است از خدمت نظام معاف بدارند رضاشاه عصبانی شده گفت: اين صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده‏ ها بده تا پسرت را معاف کنند!(خاطرات و خطرات...ص414)
فیلم زیر را ببینید:
Forwarded from اتچ بات
(مطلب زیر قبل از این،به مناسبت30فروردین، سالروز کشته شدن هوارد باسکرویل بخاطر آزادی مردم ایران در دوره مشروطه،تحریر گردیده)

یک آمریکایی دوست داشتنی.✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢امروز رفته بودم موزه مشروطه تبریز. حیفم آمد سری به گور هوارد باسکرویل درگورستان ارامنه تبریز نزده باشم چرا که 30فروردین سالروز شهادتش بود.
براستی انسانیت،فراتر از هر قوم، نژاد،تخمه و تبار...است! در میان مجاهدین شهیدی که برای آزادی ایران جنگیده و اینک در خاک خفته اند قبری به چشم می خورد که نام صاحب آن به کل متفاوت از بقیه است نه تنها نامش، بلکه شکل و شمایل و لباس اش نیز با بقیه فرق میکند در کنار قبرش می نشینم و با خود میگویم این جوان 24ساله با این اسم عجیب و غریب(هوارد باسکرویل) و با این کت و شلوار و کراوات در میان این مردان چاروق پوش و دستار به سر چه میکند!؟ اما وقتی از اسم ها ، لباسها و حتی از زبان و مذهب می گذرم و به عمق و معنا می روم می بینم همه اینها که در این قبرستانِ ساکت در کنار هم دراز کشیده اند چقدر به همدیگر شبیه و نزدیکند چرا که همگی آنها برای آزادی ملت ایران از بند استبداد تا ابد در اینجا دراز کشیده اند!
💢از فراز هزاران کیلومتر مرزهای جغرافیایی و تفاوتهای بی شمار زبانی، فرهنگی ،نژادی و حتی دینی... پیوندی عمیق آنان را به هم وصل داده و در کنار هم خوابانده است این پیوند همانا عشق به تبارانسانیت،آزادی و برابریست، این پیوند همانا دشمنی و نفرت آنها با حکومت استبدادی محمدعلی شاه، دشمنان آزادی و هر آنچه و هر آنکه موافق با اسارت انسانها است بوده. خود باسکرویل در وقت پیوستن اش به اردوی آزادیخواهان تبریز در مقابل هشدارهای کنسول آمریکا که بر طبق ملاحظات شغلی اش، سعی میکرده او را از این کار منصرف کند به بهترین نحو به این پیوند عمیق انسانی اشاره کرده است:
«تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست».
💢او قرار بود در مدرسه‌ آمریکایی «مموریال» «تاریخ عمومی» تدریس کند اما راهی را انتخاب کرد که خود بخشی از تاریخِ مردمِ رنجدیده ایران گردید بخشی از تاریخ یک ملتی که قریب به 120سال پیش می خواستند زنجیرهای استبداد کهن را بگسلند و آزاد زندگی کنند.
باسکرویل،اما مدتی پس از ورود به ایران، از انجام وظیفه‌ ی تدریس شانه خالی کرد و تصمیم گرفت به‌جای تدریس تاریخ، به مجاهدین تبریز پیوسته و خود شخصا قدم به تاریخ بگذارد و این درست زمانی بود که مجلس مشروطه در تهران به توپ بسته شده سرداران بر سرِ دار شده و قیام تبریز آغاز شده و مردم تبریز در محاصره غذایی کارد به استخوانشان رسیده و با آمدن بهار برای سدجوع و مبارزه با ابلیس مرگ،به رستنی های طبیعت پناه آورده بوده!...
باسکرویل از یک خانواده مذهبی و اصیل بر می آید و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون بود همه اینها نشان می دهد که برای خوشبختی اش همه چیز مهیا بود اما گویی دست تقدیر چنان میخواست که او نه تنها متعلق به یک خانواده آمریکا بلکه متعلق به کل ایران و حتی کل آزادیخواهان جهان باشد! در طول یکصد سالی که از شهادت اش در راه مشروطیت ایران می گذرد همیشه در قلب ایرانیان بویژه مردم آذربایجان جایگاه ویژه ای داشته است حتی در بدترین شرایط و تیرگی روابط دو کشورِ ایران و آمریکا و حوادث تلخی چون کودتای 28مرداد و یا بحران گروگانگیری نیز نتوانسته کوچکترین خللی بر محبوبیت اش وارد سازد.
💢هوا رو به تاریکی می نهد و شب کم کم از راه می رسد و من باید گورستان را ترک کنم یاد داستانی از خانم «اورسولا کی لاژوان» همشهری خود باسکرویل می افتم داستانی به نام «کسانی که از خیر املاس گذشتند». نویسنده در داستان خود یک آرمانشهری را توصیف کرده به نام «املاس» که همه‌ جای آن غرق در نور، رقص، موسیقی و شادی است. همه ی اهالی شهر خوشحال و خوشبخت هستند اما در کنار این مردم شاد و خوشبخت، در زیرزمین کثیف و بی‌نورِ یکی از خانه‌های املاس ،یک کودک معصوم، بی گناه، رنجدیده و گرسنه ای وجود دارد که در بدترین شرایط بسر می برد آن کودک در واقع بهای خوشبختیِ مردم املاس است چرا که هیچ آزادی و آرمانشهری بدون پرداختِ بهایی مشخص، نمی‌تواند بدست بیاید!
قبل از ترک گورستان یکبار دیگر مجاهدین مشروطه را از خاطر می گذرانم و برای آخرین بار نگاهی به گور باسکرویل این آمریکایی دوست داشتنی می اندازم. با خودم می گویم اینان که اکنون اینچنین خاموش در کنار هم دراز کشیده اند همان کودک بی گناه، رنجدیده ، و محبوس شهر املاس هستند که بخاطر آزادی ما تا ابد اینجا در کنار هم خفته اند...!
فیلم زیر مربوط به زندگی و شهادت باسکرویل است:
ناگفته هایی از زندگی سیدجعفر پیشه وری✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢کتاب حقیر(از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان)که پانزده سال پیش منتشر شد مکرر تجدید چاپ شده اما متاسفانه ویرایش نگردیده آخرین ویرایش آن که چاپ ششم بوده از طرف نشر جهانی آمازون منتشر شده(به این آدرسhttps://www.amazon.com/Ali-Moradi-Maragheie/e/B01BPHLXCK%3Fref=dbs_a_mng_rwt_scns_share) در حالیکه هر کتابی مدام باید حک و اصلاح و ویرایش گردد اما بخاطر گرانی کاغذ این امکان وجود ندارد در نتیجه برخی نکات تازه در مورد زندگی پیشه وری را در کانال می آورم.
💢میرجعفر پیشه وری در 5اردیبهشت 1271ش/1892م در روستاي«سيدلر زيوه سي» از توابع خلخال متولد شد این روستا در آن زمان حدود 550 خانوار داشته که امروزه در این روستا هیچکس که منصوب به خانواده پیشه وری باشد نمانده است پدرش میرجواد و مادرش سیده سکینه بوده است میرجعفر پیشه وری فرزند ارشد بوده و دارای دو برادر(میرخلیل،میرسلیم) و دو خواهر(رخساره و صغری) بوده تاریخ مهاجرت خانواده به باکو در مارس1905اتفاق افتاده رخساره(خواهر بزرگ پیشه وری)به خاطر ازدواج در خلخال مانده و اندکی بعد خود و خانواده اش بخاطر بیماری مالاریا فوت میکنند اما خواهر کوچک (صغری)101سال عمر کرده و تا دو سال پیش در باکو زنده بود.پس از مهاجرت خانواده به آنسوی ارس، پیشه وری معلم گردیده یکی از برادرانش(میرخلیل)پزشک و دیگری(میرسلیم) نیز در لنینگراد به تحصیل مهندسی تجهیزات صنعت آب پرداخته.
💢پیشه وری در زمان نهضت جنگل به رشت آمده و در دولت احسان اله خان وزیر داخله میگردد پس از شکست نهضت جنگل در1299به تهران آمده و سردبیر روزنامه حقیقت میگردد بخاطر فعالیتهای سیاسی دیر ازدواج میکند یعنی در 1300در29سالگی با معصومه خانم(دختر ميرزاابراهيم‌خان صنيع الدوله).معصومه همیشه به شوهر وفادار و همواره در پی آسایش پیشه وری بود بخوبی هم تار مینواخت.شش سال بعد در1306تنها پسرش(داریوش)در تهران متولد میگردد. در دی 1309دستگیر و تا سقوط رضاشاه به مدت 10سال زندانی میگردد.دکتر سلام اله جاوید که در همین زمان در فعالیتهای کمونیستی با پیشه وری همکاری داشت در خاطراتش(چاپ خارج) می نویسد که«پس از دستگیری پیشه وری،ماموران رضاخان چکی را پیدا میکنند که بنام و با امضای من صادر شده بود پیشه وری به محض دستگیری در اولین دیدار خود با همسرش این مسئله را به من اطلاع داد» در نتیجه، سلام اله جاوید نیز در 21اسفند1309دستگیر میشود.
💢جاوید پس از تحمل حدود دوسال زندان در1311آزاد و به کاشان تبعید میگردد جمعیت کاشان در آن زمان در حدود 3035نفر بود فرش و سفالگریش مشهور بود البته در تابستان نیز عقربهایش ترسناک بود! دکتر جاوید تنها پزشک این شهر و همسرش (بیکه خانم) نیز تنها قابله اش میگردد آنها یک خانه دو طبقه با کرایه 40تومان اجاره کرده که طبقه بالا مطب و طبقه پایین محل زندگیشان بود.در فروردین1320دوره دهساله زندانِ پیشه وری تمام شده اما بجای آزاد شدن به کاشان تبعید میگردد خانواده سه نفری پیشه وری مدتی در کاشان در خانه دکتر جاوید بیتوته کرده سپس خانه ای را اجاره میکنند و برای تامین هزینه زندگیش نیز یک مغازه خواربارفروشی اجاره کرده پیشه وری در آنجا مشغول میگردد! اما اکثر اوقات برای اطلاع از اوضاع جنگ جهانی دوم،گوش به رادیویی میسپردند که با دکتر جاوید بصورت اشتراکی خریده بودند سه هفته قبل از اشغال کشور توسط متفقین به محض انتشار خبرهایِ حاکی از خطر جنگ،بار دیگر حکومت رضاشاه،پیشه وری و زندانیان تبعیدی دیگر را دستگیر و زندانی میسازد اما با ورود متفقین در شهریور1320و سقوط رضاشاه، پیشه وری و دوستانش رهایی یافته به تهران می آیند در تهران به انتشار آژیر میپردازد...
💢پس از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان در شهریور1324ش مقامات مسکو براینکه پیشه وری را در کنترل خود نگهدارند پسرش داریوش را به بهانه تحصیل به باکو فرستاده و نگهداری از او را به عمویش«میرخلیل» سپردند به عموی داریوش یک آپارتمانی 3 اتاقه در باکو داده شد که یکی از اتاقها به داریوش اختصاص داشت اما اقداماتی مانند این تاثیری در رفتار پیشه وری ایجاد نکرد.پس از سقوط فرقه و مرگ مشکوک پیشه وری در آنسوی خزر که در 55سالگی اش رخ داد معصومه خانم دیگر در باکو نمانده و در ۱۸ بهمن ۱۳۴۶به ایران بازگشت... داریوش تنها فرزند پیشه وری که در زمان مرگ پدر 20سال داشت برخلاف پدر هرگز وارد سیاست نشد او با دختر عمه اش ازدواج کرد و به آلمان رفت او دارای دو فرزند شد که یکی از فرزندان(ابراهیم پیشه وری)هم اکنون استاد دانشگاه هاروارد است این خانواده پس از انقلاب به ایران آمده مدت زیادی در انزلی زندگی میکردند اما هم اکنون در آلمان ساکنند و ابراهیم(نوه پیشه وری)نیز بیش از سی سال است که در آمریکاست...
خاطره،بمناسبت آغاز نمایشگاه بین المللی کتاب✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢از کتاب و کتابخانه خاطرات زیادی دارم هر چند اکثرا تلخ هستند اما چراغ راه آینده اند چراکه تنها راه رستگاری ما از سنگفرش کتابخانه ها میگذرد هر چند امروزه میزان مطالعه اسف انگیز است...
💢به هر حال به خاطره ام بپردازم:در سال1390جلسه ای در مهاباد(کتابخانه شیخ شلتوت) برگزار میشد که بنده را هم دعوت کرده بودند چون سالها با کتاب بودم و چند ترم هم کتابداری در دانشگاه تدریس کرده بودم فکر میکردم در این جلسه خیلی مفیدخواهم بود موضوع اصلی جلسه راجع به احداث یک کتابخانه در روستای پرجمعیت گوگ تپه(واقع در بین مهاباد و میاندوآب) بود.همگی سرموقع آمده بودیم اما آقای فرماندار طبق معمول با بیست دقیقه تاخیر تشریف آوردند! روبروی من، دهیاری روستای گوگ تپه نشسته بود با لباس های کار و دستان پینه بسته که برعکس دستان همه ما، نشانه های کار کاملا هویدا بود و خجل ام میکرد...
💢مسئول ارشاد(دبیر جلسه)که آدم خوبی بود جلسه را آغاز کرد صحبتهای شهردار، رئیس اداره آموزش و پرورش تمام شد و نوبت رسید به من. ابتدا تعریفی از کتابخانه های روستایی و اهمیت آن ارائه دادم سپس رسیدم به مهمترین مسئله یعنی نوع کتابهایی که به تناسب هر کتابخانه باید تهیه و خریده شوند به اصطلاح علم کتابداری، گردآوري مواد کتابخانه. گفتم: «ببینید با توجه به بودجه کم کتابخانه این روستا، شما در خرید و تهیه کتاب باید نهایت دقت را بکنید و نیازهای مطالعاتی این روستا باید کاملا در نظر گرفته شود کتابهایی خریداری شود که حتما مورد نیاز مردم روستا باشد و بیهوده قفسه را اشغال نکند...»آنوقت براینکه موضوع کاملا تبیین گردد شروع کردم به مثال زدن و گفتم:«هر کتابخانه ایی با توجه به اعضای کتابخانه باید کتاب بخرد اگر شما بهترین کتاب را هم تهیه کنید ولی آن کتاب را نخوانند فاقد ارزش خواهد بود به عنوان مثال در یک کتابخانه حوزوی، وجود کتب تفاسیر قران مانند تفسیر نمونه از نان شب هم واجبتر است اما در یک کتابخانه روستایی مثل گوگ تپه، وجود کتابهایی مانند دفع آفات نباتات، چگونگی سمپاشی درختان یا نگهداری انواع حیوانات و پرورش زنبور عسل... لازم و ضروری است...» بحث را کاملا بدست گرفته بودم و همه ساکت و بدقت گوش میکردند اما نمی دانستم چرا آقای فرماندار معذب است و دو سه بار سعی کرد حرف مرا قطع کند و آخر سر گفت ببخشید وقت شما تمام است! از یک طرف تعجب میکردم چون بنده با توجه به تخصص ام بیشترین صلاحیت را برای صحبت و اظهارنظر داشتم که به درد کتابخانه این روستا بخورد اما از طرف دیگر می دانستم که در چنین جلساتی، دانش و تخصص سخن نمیگوید بلکه جایگاه و مقام افراد تعیین کننده است و لو در طول عمرش حتی یک کتاب هم نخوانده باشد! به هرحال، صحبت ام را تمام کردم و نوبت به آقای فرماندار رسید به ضرس قاطع میتوانم بگویم که برای پرزیدنتی چون جناب احمدی نژاد، اگر کل ایران را میگشتند آدمی به اندازه این آدم که مناسب فرماندارش در یک شهرستان باشد پیدا نمیکردند درست مثل سیبی که انگار از وسط نصف کرده باشند الله اکبر! آقای فرماندار شروع به صحبت کردند ابتدا دو سه دقیقه همان مطالبی را گفتند که در اولِ تمامی جلسات میگفتند:« رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی...»بعد یک مرتبه گفت:«من تعجب میکنم از برخی دوستان که بصورت چکشی برخورد میکنند و اختلافات شیعه و سنی را برجسته میکنند مثلا کتاب تفسیر نمونه چرا باید در فلان کتابخانه باشد و در فلان کتابخانه نباشد...»!
💢باور بفرمایید از این همه بلاهت دیگر داشتم دیوانه می شدم و طرف همچنان سرازیری خلاص کرده با سرعتِ بالا میرفت! فورا حرفش را قطع کرده شروع کردم به صحبت کردن. جناب فرماندار که انتظارش را نداشت گفت یعنی میخواهید به من جواب دهید؟ گفتم البته که باید جواب بدهم پس جلسه برای چی تشکیل شده؟ گفتم: «آقای فرماندار آنچه من گفتم روشهای مربوط به فلسفه سازماندهی و تهیه مواد کتابخانه ها و بر گرفته از اصول «شیالی رانگاناتان» پدرِ کتابداری نوین هندوستان است که در تمام دانشگاههای دنیا تدریس میشود این چه ربطی به اختلاف شیعه و سنی دارد؟ پنج قانون رانگاناتان اینها هستند:۱. کتاب برای استفاده خوانندگان است. ۲. هرکتابی باید خواننده اش را در کتابخانه داشته باشد...دوباره حسابی جلسه را در دست گرفتم.
💢طفلکی رئیس ارشاد از یک طرف میخواست اختلاف را به نوعی حل کند که هم من تمام کنم و هم آقای فرماندار زیاد کنف و ناراحت نشود. اما ناراحت کننده تر از او، حال و روز دهیاری روستایی ساده و زحمتکش گوگ تپه بود که در روبروی من نشسته و بین اصول رانگاناتانِ من و قدرتِ اجراییِ آقای فرماندار گیر کرده و هاج و واج مانده بود! هر چند میدانستم پس از اتمام جلسه،تصمیمات آقای فرماندار تعیین کننده خواهد بود نه اصول رانگاناتان...
چگونه علی دشتی، رضاخان را«پدر ملت» نامید؟✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢روزنامه و روزنامه نگاری در ایران برای روزنامه نگاران همیشه هم اسباب رنج و زندان و دار نبوده بلکه گاهی هم وسیله ای برای عاقبت بخیری و دستیابی به ثروت و مشاغل سیاسی بوده!در واقع بسته به این بوده که در کدام طرف ایستاده باشی،در طرفِ قدرت یا در نقد قدرت؟هم از اینروست که علی دشتی از مسیر روزنامه شفق سرخ، وقتی رضاخان را«پدر ملت» نامید مکرر به نمایندگی مجلس رسید اما وقتی عشقی در روزنامه قرن بیستم سرود که:
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است/به چنین ملت و گور پدرش باید رید
بلافاصله در خانه خود در31سالگی در خون خویش غلطید!
💢اما علی دشتی و سرنوشتش از هر لحاظ به احمد کسروی شبیه است شاید بتوان گفت که در تاریخ معاصر ایران هیچگاه دو نفر پیدا نشوند که اینهمه به همدیگر شبیه باشند:هر دو از شهرستان به پایتخت آمدند هر دو درس طلبگی خوانده اندکی بعد کسوت روحانیت و عمامه را به کنار نهاده مکلا شدند. سپس هر دو به نقد دین پرداخته و البته هر دو هم از این منظر،عاقبت تلخی پیدا کردند. کسروی در 56 سالگی در 1324در خودِ دادگاه توسط فداییان کشته شد و علی دشتی سالها زنده ماند تا اینکه سرانجام پس از انقلاب به دست کسانی شبیه به همان عقبه فکری فداییان، دستگیر و به زندان رفت به سن هشتاد سالگی. هر دو در ابتدا از طرفداران سرسخت رضاخان و پایه گذاران تجدد آمرانه او بودند، اما هر دو سرانجام مغضوب رضاشاه شدند. کسروی از عدلیه اخراج شد و دشتی نیز روزنامه اش توقیف و خودش زندانی گشت. اما انصافا باید گفت که کسروی هرگز به مانند علی دشتی متملق، متلون و نان به نرخ روز خور نبود.
در زمان ظهور رضاخان، دشتی به عنوان فعالترین روزنامه ‌نگار و از مدافعان سرسخت رضاشاه بود. با وی دیدارهای خصوصی داشت، در نتیجه به کمک رضاخان از ساوه به کرسی نمایندگی مجلس راه یافت. درحالی که تا آن زمان گذرش نیز به ساوه نیفتاده بود! البته در دوره ششم نیز از بوشهر نماینده شد و این روند تا مجلس نهم ادامه داشت. وقتی غوغای جمهوریخواهی رضاخان آغاز شد دشتی یکی از گردانندگان اصلی این غائله بود. به نوشته عین السلطنه، به علی دشتی و هرکدام از روزنامه های طرفدار رضاخان سیصد تومان داده شد تا در ستایش جمهوریت و مظالم قاجاری بنویسند. حتی «قجر را بر وزن ذَکَر» خوانده و عکسی از احمدشاه از فرنگ آورده که به همراه یکی از رجال اروپایی و همسرش بوده اما عکس مرد را حذف کرده تنها احمدشاه را در کنارِ زن بی حجاب پخش کردند و سپس آن زن را فاحشه معرفی کردند. (بنگرید به روزنامه خاطرات عین السلطنه...ج9.ص6728)...آنوقت نامه های متعددی در روزنامه چاپ کردند به عنوان اینکه از اطراف و حتی خارج از ایران به روزنامه رسیده و سردارسپه را نادرشاه ثانی یا موسولینی ذکر کرده بودند. (روزنامه خاطرات عین السلطنه...ج8ص6691) اما وقتی جمهوریخواهی با مخالفت گسترده مردم شکست خورد و در پی آن، رضاخان از سمت خود استعفا و از تهران خارج شد، فردای آن روز در 19فروردين 1303دشتی در روزنامه اش نوشت «پدر وطن رفت...» و قزاقان رضاخان را به قیام دعوت کرد! (شفق سرخ، حمل1303، ش1228.ص1) در تلاش برای مشروعیت بخشی به حکومت رضاشاه به ایران باستان متوسل شد...
💢اما از مجلس نهم بود که ستاره اقبال علی دشتی رو به افول نهاد. روزنامه «شفق سرخ» توقیف شد و پس از پایان کار مجلس نهم، دشتی و بسیاری از دوستان وی دستگیر شدند. با پادرمیانی مخبرالسلطنه، دیکتاتور راضی شد دشتی از زندان آزاد، اما در خانه‌اش تحت نظر قرار گیرد. (خاطرات و خطرات...ص412)
در جریان کشف حجاب، دشتی بار دیگر برای تقرب به رضاشاه خیز برداشت و این بار، وی را «نابغه بزرگ» لقب داد و چون درس طلبگی نیز خوانده بود، کوشید برای کشف حجاب حتی از ادله شرعی کمک بگیرد!. بدین ترتیب بار دیگر وارد صحنه سیاست ایران شد و در۱۳۱۸ این بار از حوزه دماوند به مجلس راه یافت.
اما با ورود متفقین به ایران در 1320وقتی دیکتاتور در حال خروج از کشور و رفتن به تبعیدِ ابدیش بود، دشتی که زمانی او را«پدر ملت» نامیده بود این بار از جایگاه نمایندگی مجلس دوازدهم فریاد میزد که رضاشاه را خوب بگردند تا جواهرات سلطنتی و عتیقه جات را از کشور خارج نکند...!
Forwarded from اتچ بات
مهاجرین ایرانی✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢شاید هیچ جمله ای به اندازه این تک جمله نیچه، درد یک مهاجر و رانده از وطن را بازتاب نمیدهد او می گوید:
«وای! به حال آنانی كه وطنی از آنِ خود ندارند».
بی آنکه آگاه گردد کم کم افسردگی چون خوره به جانش می افتد و با گذشتِ زمان،هویتهایش کمرنگ و کمرنگتر شده مثل دندانهایی که لق میگردند و می افتند! در خبرها آمده بود که ایرانیها با بیش از 10 هزار پناهنده در کنار مردم سوریه، عراق، افغانستان، اریتره، نیجریه، سومالی و پاکستان بیشترین جمعیت پناهندگان اتحادیه اروپا را تشکیل میدهند...
💢داشتم کتاب قانون قزوینی را میخواندم که نویسنده کتاب گفتگوی جالبی با امیرکبیر داشته و سخن از مشکلاتی میرود که گویی امروزیست نه 150سال پیش!. قزوینی به امیرکبیر میگوید: «تعداد زیادی از رعیتهای ایرانی در مملکتهای دیگر متفرق و پراکنده شده اند حال آنکه از آن سرزمینها کسی در ایران نیست...! و امیر در جواب ضمن تصدیق سخن او، میگوید:«رعیت پریشان بیکاره از دول خارجی در ایران امکان ندارد» و معنی سخن امیر اینست که چون در مملکت ایران کار نیست در نتیجه مردم به جاهایی می روند که لقمه نانی بدست آورند ولی از ممالک دیگر که کار و صنعت هست مردمانشان از کشور خود خارج نمی شوند...( بنگرید به:قانون قزوینی:اانتقاد اوضاع اجتماعی ایران دوره ناصری .بکوشش ایرج افشار...ص45الی47)
💢گفتگوی قزوینی با امیرکبیر، مربوط به زمانی است که اقتصاد سنتي ايرانِ پس از ترکمنچای در حال افول بوده و در رقابت نابرابرانه با كالاهاي مشابه خارجي و عدم حمايت دولت از صنايع و كالاهاي توليد شده داخلي، باعث ورشكستگي و تضعيف تدريجي صنايع مذكور در ايران گشته و ویرانی و زوال گسترده كارگاهها و مانوفاکتورهای ایرانی را در پی داشته.در نتیجه،بحران‌هاي اقتصادي و ورشكستگي حاصل از آن از يك طرف و ظلم و ستم حكامان محلي از طرف ديگر، باعث مهاجرت‌های گسترده، به نواحی قفقاز، هندوستان و امپراطوری عثمانی گردیده که برطبق نوشته سلطانزاده، در حوالی 1918م بيش از 200 هزار نفر ايرانی تنها در نقاط مختلف روسيه و بطور عمده در نواحي هم مرز ايران اقامت داشتند منطقه قفقاز و مناطق نفت ‌خيز آن، بيشترين مهاجران ايرانی را بخود جلب كرده بود(. سلطانزاده، برشور «ايران» به نقل از: اسناد تاريخي حنبش كارگري سوسيال دموكراسي … ج1ص30.)
💢نويسنده کتاب سياحتنامه ابراهيم بيك در خصوص علت اين مهاجرتها، در همان زمان مینويسد:
«چه توان كرد. اگر دولت ايران دولت بودی، در مملكت خود قانون و نظام مساوات داشتی، رعيت را بحكام بقيمت حيوانات نفروختی هر آينه ما متحمل تحكم بيگانگان، كه دشمن همه چيز ما هستند نشده، بسوی ايران هجرت مينموديم ...»(سياحتنامه ابراهيم بيك... ص34.)
Forwarded from اتچ بات
از عبرتهای تاریخی...!✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢تاریخ سرشار از عبرت است اما انسانها کمتر عبرت میگیرند و بیشتر فراموشکار هستند. محمدامین رسولزاده سهم ارزنده ای در انقلاب مشروطیت ایران دارد او 17سال بیشتر نداشت که جزو بانیان اصلی حزب مساوات در باکو شد سپس به ایران آمده و در دوران استبداد صغیر به همکاری با ستارخان و مجاهدین تبریز پرداخت و پس از فتح تهران نیز روزنامه «ایران نو»را انتشار داد.سپس به باکو بازگشته و با سقوط حکومت تزار، در1918م دولت«جمهوري آذربايجان»را تشکیل داد و رسول‌زاده كه 34سال بيشتر نداشت به عنوان نخستين رئيس جمهورِ در جهان اسلام برگزیده میشود این اولین بار در آسیا بود که مردمانی از دستِ ددان و سلاطینِ مستبد رهایی می یافت و مزه آزادی،دولتی مدرن و پارلمان به سبک اروپا را می چشید و به زنان حق شرکت در انتخابات داده میشد درحالیکه نه تنها زنان در آسیا بلکه در بسیاری از کشورهای اروپایی نیز از آن محروم بودند...
💢اما دولت رسولزاده جوان بیش از 23ماه دوام نیاورده چون بولشویکها به محض اینکه در مسکو قدرت خود را مستحکم کردند ارتش سرخ بسوی جمهوری نوبنیاد آذربایجان سرازیر شد آنچه از عبرتهای روزگار بود اینکه برخی از مقامات خود جمهوری آذربایجان به ارتش سرخ پیوسته از پشت به کشور خود خنجر زده و ارتش سرخ را به مانند اسب تروا تا قلب باکو انتقال دادند. علی حیدر قارایف از برجسته ترین این افراد بود او که خود نماینده منشویکهادر پارلمان آذربایجان بود اما اینک از بولشویکها بولشویکتر شده بود! او برجسته ترین خدمات را به ارتش سرخ برای یورش به آذربایجان و سقوط دولت دمکراتیک رسولزاده انجام داد(Ə. Qarayev. Yaxın keçmişdən. Bakı, 1926, s. 117) او در واقع نقش دسته تبر را بازی کرد که گویند زمانی، تیغه تبری بر جنگل افتاده و باعث ترس درختان شده بود درختی کهنسال، به آنان گفت این تیغه به تنهایی ترسی ندارد از زمانی بترسید که یکی از شماها در سوراخ او رفته و دسته او شوید...و اکنون علی حیدر قارایف دسته یِ تبرِ بولشویکها شده بود نقل است که در آن هوای گرگ و میش و سرازیری ارتش سرخ به باکو،محمدامین رسولزاده در پشت تریبونِ مجلس قرار گرفته و از اشغالگری و چپاول ارتش سرخ میگفته و مردم را به مقاومت در مقابل آن فرا میخوانده. در همین مجلس،قارایف بلند شده سخنان رسولزاده قطع کرده با پرخاش خطاب به او میگوید که دوران شما تمام شده و اگر تسلیم ارتش سرخ نشوید خودم همه شماها را به گلوله خواهم بست!...رسولزاده در همانجا خطاب به قارایف سخنی میگوید که جزو عبرتهای تاریخی است میگوید علی حیدر قارایف،تو جزو اولین کسانی خواهی بود که روزی بدست همین رفقای کمونیستی ات کشته خواهی شد آنروز این سخن مرا بخاطر داشته باش...!http://femida.az/2018fevral12)
💢اما قارایف هرگز به هشدار رسولزاده توجه نکرد حتی پس از اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ، در مسند دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان نشسته برجسته ترین خدمات را به روسها کرد حتی در دستگیری و اعدام همشهریانش به روسها کمک میکرد و خودِ رسولزاده که در فرار از دست روسها،خود را از طریق کوهها به لاهیج رسانده بود در آنجا با تلاش قارایف دستگیر شد قارایف به استالین و پانکراتوفِ جلاد اصرار و التماس میکرد که رسولزاده را اعدام کنند میگفت اگر او زنده بماند حکومت شورایی در باکو شکل نخواهد گرفت!اما رسولزاده جان سالم بدر برد و آنقدر زنده ماند تا پایان دردناک قارایف را که پیش بینی کرده بود ببیند! روزگار بگشت و سال1938م اوج تصفیه های استالینیستی فرا رسید قارایف نیز به همراه هزاران نفر با اتهامات ساختگی مانند"فعالیتهای جاسوسی و ضد انقلابی " دستگیر شد بارها شکنجه شد و اتهامات را انکار،سپس زیر شکنجه قبول کرد(«Qanunçuluq».-2012.-№ 8.-S.17-23.) اما سرانجام درحالیکه کاملا خسته و فروریخته بود جلوی میز محاکمه نشانده شد محاکمه ای که چند دقیقه طول نکشید و به اعدام محکوم شد و در 24آوریل 1938جلویِ جوخه اعدام قرار گرفت.آیا در آن لحظه پیش بینی رسولزاده را بیاد می آورد؟
💢همیشه پلیدترین و منفورترین افکار در زیر پوشش زیباترین و جذابترین شعارها بیان میگردند تا به آسانی فریب دهنده باشند تا مصداق بارز این سخن شکسپیر از زبان یاگو شخصیت مزور نمایشنامه اتللو باشند:«آه ای خدایان دوزخ،هنگامیکه اهریمنان سیاهترین گناهان را تدارک می بینند نخست آنرا به رنگهای آسمانی می آرایند، درست همانگونه که من اینک می کنم!»
Forwarded from اتچ بات
به موقع نشستن و برخاستن از صندلی قدرت✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢امروزه در علم پزشکی و فیزیوتراپی به عمل نشستن و برخاستن صحیح از صندلی اهمیت فوق‌العاده‌ای می دهند چرا که از التهاب مفاصل و مشکلات کمر درد و دردهای عضلانی جلوگیری می کند...اما به نظر میرسد صحیح و درست نشستن و مخصوصا برخاستن از صندلی قدرت به مراتب با اهمیت تر است چون در غیراینصورت، ضررش جبران ناپذیرتر از درد مفاصل و عروق خواهد بود زیرا حیثیت و شرافت انسان را بر باد می دهد! و ای کاش از کودکی در کنار آموزشهای اخلاقی،این امر را هم برای ما آموزش می دادند چرا که امروزه این بیت زیبای حافظ بیشترین مصداق خود را در کشور ما در صندلی قدرت می یابد:
درزلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرهابریده بینی بی جرم وبی جنایت
💢متاسفانه از مقاماتمان گرفته تا ورزشکارانمان بجای خداحافظی به موقع آنقدر درنگ می کنند که حتما باید با تمسخر و حتی اردنگی بیرون برده شوند. سیاست پیشگان ما نیز آنقدر در صندلی قدرت تعلل میکنند که تا در آنجا ریغ رحمت را سر کشیده و با جناب عزرائیل از آن صندلی مستقیما راهی گورستان گردند! البته بر ما معلوم نیست شاید هم چسبی بر آن صندلی ها ریخته اند که به آسانی نمی توانند بلند شوند! هرچند در این راستا «قانون منع به کارگیری بازنشستگان»هم آمد اما بازهم کارگر نشد چون با هزاران رابطه ای که در زمان صندلی قبلی پیدا میکنند از صندلی کهنه به صندلی جدید می غلطند بقول صائب:سرزلف این نشد سرزلف آن دیگری!. و در نتیجه،جا را برای جوانان بشدت تنگ میکنند. اصلا گویی با گوشه عزلت میانه خوبی ندارد و مثل پری رویی هستند که تاب مستوری ندارند...درحالیکه استفاده از صندلی در جامعه ما سابقه چندانی ندارد در سفرنامه برادران شرلی آمده است که:«در ايران صندلی‏ نيست من چون نمى‏توانستم به دو زانو بنشينم ...شاه عباس دستور داده صندلی آوردند...»حتی تا یکصد سال پیش،استفاده از میز و نیمکت در مدرسه یکی از جرمهای رشدیه به شمار می آمد و چون اطفال مكتبخانه را به جاى نشاندن در روى پلاسهاى كثيف در صندلیهای چوبى می نشاند درنتیجه به فرنگى ‏مآبى و تقليد از كفار قلمداد مى‏شد! حتی پس از کسب مشروطیت وقتی مجلس اول آغاز به کار کرد نمایندگان، همه بروى زمين مينشستند.عکسهایی از مرحوم طالقانی نشان میدهد که وی هیچ گاه بر روی صندلیهای مجلس خبرگان نمی نشست. معتقد بود کسیکه روی این صندلی‌های راحت نشست نمیتواند قانونی بنویسد که به درد روی زمین‌ نشستگان بخورد. موسولينى هم زمانی میگفت كه صندلى‏ دسته ‏دار و كفش راحت مخرب مرد است!.
💢در دنیای غرب، لوسیوس کوینکتیوس سنسیناتوس سردار رومی به یک سمبل تبدیل شده است سمبل شرافتمندی در عین برخورداری از قدرت مطلق! و مجسمه های متعددی از او در آمریکا و اروپا دیده میشود سینسیناتوس دو بار روم را از نابودی نجات داد اما هر دو بار داوطبانه قدرت را رها کرده به مزرعه کوچکش بازگشت:یکبار وقتی روم در حال شکست از دو همسایه خود بود مردم و سنا او را به فرماندهی رسانده و قدرت مطلق در اختیارش گذاشتند او دشمن را شکست داده و با افتخار به روم بازگشت. مردم از او خواهش کردند در قدرت بماند اما او پیشنهادها را رد کرد و قدرت را واگذار نمود و به مزرعه‌ اش بازگشت. 19 سال بعد، برای بار دوم وی برای رهبری روم فراخوانده شد.این انسان بزرگ، باری دیگر به‌ سرعت پس‌ ازاینکه وظیفه ‌اش را با موفقیت و غرور به سرانجام رسانید، قدرت را واگذار کرد و باقی عمرش را با تواضع در مزرعه‌ محقرش گذراند و به کشاورزی پرداخت...در سنت عرفانی ایرانی هم، عرفای ما در استغنا بی همتا بوده و همواره به قدرت و مادیات چنان بی اعتنا بودند که اومانیستی ترین رفتارها را در رفتار و زندگی خود به منصه ظهور می رسانیدند چه جمله ای زیباتر از این سخن غزالی می توان پیدا کرد که: «مگس بر نجاست آدمی نیکوتر است از علما بر درگاه سلطان»! و خود او، دعوت سلطان سنجر را با هزار بهانه رد می کند و گوشه ی عزلت و عبادت را بر آن ترجیح می دهد...
💢ای کاش مسئولین ما و پیران جامعه ما حداقل کمی نه از سنسیناتوس بلکه حداقل از سنت آشنای عرفای خودمان بیاموزند تا در زمان پیری، کمی خلق را از خدمت و نبوغ بی پایانِ خود، محروم کرده کمی هم بفکر خدمت به آخرت خود و عبادات و تکمیل اعمال شرعی قضا شده بپردازند که در اینصورت هم به نفع این دنیوی مردم تمام میشد هم به نفع آن دنیوی ایشان!. خداحافظی به موقع در همه جا خوب است چه در میهمانی ها چه در زمینهای ورزشی و چه از صندلیهای قدرت...!
حسرت تاریخی ژاپن شدن ایران...✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢ژاپن و ایران هر دو همزمان وارد قرن بیستم شدند اما در خروج از آن،بکل از هم متفاوت بودند. زمانیکه ایواساکی (سامورایی معروف) موی سامورایی خود را به قیچی آرایشگاه سپرده و شمشیر فولادینش را به کنار نهاد تا آن شمشیر بدل به صنایع فولاد و کشتی سازی و شرکت عظیم میتسوبیشی گردد زمانِ زیادی نمیگذرد اما ایرانیان در این مدت بکل مشغول فرصت سوزی شدند.
💢بهتر است به اندیشه و تربیت متمرکز شویم که تمامی بدبختی و خوشبختی ملتها از آنجا آغاز میگردد: امیرکبیر دارالفنون ايران را حتی دو سال زودتر از دارالفنون توكيو تاسيس کرده بود اما پس از اینکه در حمام فین کاشان، رگش به نیشتر حاج علیخان سپرده شد آن دارالفنون که هزاران امید برآن میرفت و قرار بود برای ایران،انسانِ جدیدی تربیت کند به چنان وضع اسفباری افتاد بود که جان کلام را در این مورد «فورو كاوای» ژاپنی که سی سال بعد، از آن دیدن کرده بر زبان رانده:«اتاق سوم، كلاس جغرافيا بود معلم فرانسوى درس جغرافيا میداد. معلم از شاگردى كه درجه سرهنگی داشت خواست كه نقشه‏ اى ساده از آسيا روى تخته‏ سياه بكشد و [به من اجازه داد كه‏] درباره اين‏ منطقه از او پرسش كنم.هرچند نقشه ‏اى كه كشيده بود نادرست بود...پرسيدم كه كوههاى كونلون كجاست؟نم‏یدانست.پرسيدم مملكت كره كجاست و او به جايى در حدود كانتون چين اشاره كرد در اينوقت، معلم جغرافيا خواست كه درباره محلى نزديك به ايران از او بپرسم. پس درباره طول و عرض جغرافيايى تهران سؤال كردم و باز نتوانست جواب بدهد فهميدم كه اطلاع او در حد شاگرد دبستانى بى ‏دانشى است»(سفرنامه فورو كاوا...ص104) و این درحالی بود که خود فورو كاوا درجه سرگردی داشت و از سرهنگِ ایرانی در مورد تهران سئوال میکرد و او نمیدانست! به همین خاطر است که میرزاحسن رشدیه(پدر مدارس نوین ایران) که انواع تکفیرها و آزارها را در اینراه متحمل شده بود در مورد دارالفنون از سر تحسر مینویسد«... ژاپنيها در سايه استفاده از آن امروز باينجا رسيده‏ اند كه می بينيم، پس اگر سايه تربيت اميركبير تا آخر بر سر ما ميماند، امروز از ژاپن جلوتر بوديم»(سوانح عمر...ص111)
💢در آنزمان که ميرزا آقاخان کرمانی، علم و صنعت را از ضروريات زندگى دانسته و میگفت:«هرآينه اگر اوضاع ايران به روال كنونى پيش رود، مرزوبوم آن، بين روسیه و انگلیس، تقسيم خواهد شد» در واقع،در همان زمان هم، اندیشمند ژاپنى «يوكیچى» میگفت:«اقتباس دانش و فن و اصول حكومت اروپايى شرط مطلق حيات ملى ژاپن‏ است و تمدن فعلی ژاپن‏ با روح زمان سازگار نيست و در برابر علم و معرفت و بنيانهاى اجتماعى جديد، به پشيزى نمی ارزد» در همان زمان هم متفكر چينى«لوهسون»‏ میگفت«فرهنگ كلاسيك چين پيكر بيجان و مرده ‏اى است؛ نبايد با آن كارى داشت؛ بايد در موزه بگذاريم تا بآرامى بخسبد و بجاى آن، بايد به فرهنگى روى آوريم كه ميراث جهان نو است...»(تاريخ اجتماعى ايران...ج‏5ص701) در واقع آن سه، نماینده ناسیونالیزم سه کشور ایران،ژاپن و چین بودند و هر سه یک سخن میگفتند:اقتباس تمدن مدرن اروپایی. اما از بین آنان، تنها سخن متفکر ایرانی ناشنیده ماند و نه تنها سخن اش هیچ پژواکی پیدا نکرد بلکه خود نیز سرنوشت دردناکی پیدا کرد:در تبریز در زیر درخت نسترنی به طرز فجیعی سر بریده شده و سرش را به همراه دوستانش پُرِکاه کرده به تهران فرستادند.سرنوشتی شبیه مؤسس دارالفنون در فین کاشان!...
💢داستان آشنایی و غبطه خوردن دردمندانِ ایرانی به ژاپن، به دوره ناصرالدین شاه برمیگردد به سپتامبر1880وقتی يوشيدا مسحّرو به همراه هیئتی به دیدار شاه میرسد(تاریخ منتظم ناصری...ج ۱ص۴۷۳).ایرانیان که در شکست از جنگ با روسیه، زخمی عمیق بر دل داشتند وقتی شنیدند که ژاپن در جنگ با روسیه پیروز شده از شادی در پوست خود نمیگنجیدند که گویی انتقام ایشانرا از روسها گرفته اند!و علت پیروزی ژاپن را در این میدانستند که تمدن و طرز حكومت اروپائى را پذيرفته و قویتر شده، پس،سعی میکردند رفتار ملت ژاپن را سرمشق قرار دهند(هانری‌ رنه‌، سفرنامه از خراسان تا بختیاری...ص ۱۱۰۶) در همین زمان مجدالاسلام کرمانی در مورد ژاپن مینویسد«...از يك مشت مردمان جاهل بهيچوجه اميد نميتوان حاصل كرد پس در كمال عجله تربيت را همت ساخته هزاران معلم ماهر از هر علم و صنعت از ممالك فرنك بژاپون خواست و كرورها شاگرد از ژاپون‏ بمدارس فرنك فرستاد بسرعت برق مشغول تربيت ملت گرديد تا بعد از هجده يا بيست سال،افكار و خيالات وحشيانه بكلى در مملكت ژاپون‏ تغيير كرد...كه در ظرف شانزده هفده سال خود را بجائى رسانيده ‏اند كه دولت روس را بدان روز نشانيد»(تاريخ بيدارى ايرانيان...ج‏2ص385)کتاب«مرآت الوقايع مظفرى»در مورد ژاپن مینویسد«آنچه كتب جديده و قديمه كه در فرنگ و آسيا به هر زبان بيابند، به لغت ژاپونى ترجمه نموده رواج میدهند»(...ج‏1ص354)
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
همین منبع سپس مینویسد«ده سال قبل ژاپون‏ داراى ششصد و پنجاه كارخانه بود حال يكهزار و پانصد كارخانه.دو هزار و دويست و بيست ميل راه ‏آهن دارد»(همان...ج‏1ص231) اما عين ‏السلطنه در مورد ایران مینویسد«القاب تازه كه داده شده يكى مقبل السلطنه، ديگرى وثوق الدوله، صدق الملك، مسنن السلطنه. بحمدالله تمدن ما در اين قليل مدت از ژاپن گذشته. چيزى كه بلد هستيم لقب و منصب دادن است‏»(روزنامه خاطرات عين‏ السلطنه...ج‏1ص637)
💢به ضرس قاطع میتوان گفت که مظفرالدین شاه در صدور فرمان مشروطیت و پارلمان، متاثر از ژاپن بود وقتی مخبرالسلطنه از سفر ژاپن بازگشته بود مظفرالدين شاه راجع به اوضاع ژاپن میپرسد«يكى از پرسشها اين بود كه ژاپن مجلس دارد؟ گفتم هشت سال است شوراى ملى دارد. ظاهرا ايجاد مجلس در ذهن شاه بود اما میترسيد اظهار کند هروقت از ترقيات ژاپن چيزى میگفتم ميگفت از درختهايش بگو و نمى‌گذاشت وارد سياست آنجا بشوم»(خاطرات و خطرات...ص۱۳۷) البته مخبرالسلطنه که در آنجا همه‌ جا با راهن و كشتى به راحتی سفر کرده بود وقتی به انزلی میرسد دچار اندوه میگردد که چگونه به تهران خواهد رسید!«كالسكه هاى شكسته، اسبهاى وامانده، چپرخانه‌ هاى خشك و خالى»(همان...ص۱۳۶) و وقتی در فرح آباد به حضور مظفرالدین شاه میرسد مینویسد«در فرح‌آباد مشرف شدم جرگۀ معتاد دور شاه را گرفته همه روى زمين نشسته، مجلس بمزاح ميگذرد، از من پرسيدند پسر بحرينى بدگل ‌تر است يا ژاپنى‌ها، ميبايست عرض كرد كه به بدتركيبى او در ژاپن نديدم كه تفريحى بشود ببين تفاوت راه از كجا است تا به كجا...»(همان...ص ۱۳۸)
💢اما مجلس مشروطه که ایرانیان، هزاران امید بدان بسته بودند محمدعلی شاه قبل از به توپ بستن اش، ابتدا از میرزا ابوطالب زنجانی استخاره میخواهد که البته همیشه هم جواب چنین استخاره هایی خوب در میآید! پس از تخریب مجلس مشروطه،در زمانی که جنبش ستارخان درگرفته بود محمدعلی شاه مدام به آذربايجانيها فحش میداد كه«من نمیدانم به اين تبريزيها چه‏ كرده‏ ام....مگر میشود در يك لحظه اينجا را ژاپن‏ و فرانسه كرد.كى توانسته كه من نتوانسته ‏ام»‏(روزنامه خاطرات عين‏السلطنه...ج‏3ص1971)
لرد کرزن در همین زمان در مقایسه ایران با ژاپن مینویسد که ایرانیان اگر به فکر تربیت رجال سياسى بودند اینقدر ذليل و بيچاره نمیشدند البته هنوز هم فرصت باقى است«مى‌توانند وسائل صحيح براى تهيه رجال سياسى بى ‌شمارى اتخاذ كنند سرمشق حسابى را بايد از ژاپون گرفت آنها چگونه در اندك زمانى رجال لايق و كاردانى بصير براى مملكت ژاپن تهيه نمودند كه امروز آن مملكت قابل ملاحظه و احترام تمام دوم معظم دنيا است...فاصله‌ى زمانى بين انقلاب سفيد ژاپن و انقلاب مشروطه ايران بيش از هفده سال نيست. روحانيون علنا عليه اروپائيان تبليغات میكنند...اينها موانع پيشرفت كار اصلاحات بوده است(ايران و قضيه ايران...ج‏2ص748)ايرانيان نسبت به ميراث تاريخى خود غرور میورزند...ولى يكى از ميان صد تن ايشان نيست كه در راه استقلال وطن شمشير از نيام برآورد مثل اين است كه ايرانى حاضر است از آب حوض كثيف دسترس خود بنوشد و ناخوش شود اما تا چشمه آب زلال كه فقط در دويست قدمى اوست نرود و به همين نسبت دشوار است كه دولت ايران را به اقدامات جدى اصلاح و آبادانى ترغيب و وادار نمود. اشراف ايرانى باوجود سنگ مرمر فراوانى كه در دسترس خود دارند باز فقط بساختن خانه گلى اكتفا میكنند...ايران از ضعف و ناتوانى خويش آگاه است و صادقانه ترجيح میدهد كه در همين حال باقى بماند و قطعا مثل ژاپون‏ تشنه زندگانى نوين نيست و هنگامى كه قباى فلزى تمدن را بر تن میپوشد گوئى شكنجه ‏اش مى‏دهند...»(همان...ج‏2، ص748)
💢با نوستالژی ژاپن شدن، به دوره رضاشاه میرسیم وقتی کازاما، در1308ش به عنوان وزيرمختار ژاپن اعتبارنامه اش را به رضاشاه تقدیم میکند در سفرنامه اش مینویسد رضاشاه گفت«پیشرفتهای ژاپن را می ستایم و ژاپن را پیشدار سزاوار تحسین کشورهای شرقی و آسیایی می دانم»چون رضاشاه اطلاع داشت که کازاما قبل از این سفیر ژاپن در ترکیه بوده به ترکی«خطاب به من گفت گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بودید بیاید به ترکی صحبت کنیم رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد»(سفرنامه کازاما...ص56)البته کازاما در سفرنامه اش از پیشرفتهای ایران در این زمان سخن میراند...اما به دوران پهلوی دوم مخصوصا دهه چهل و پنجاه که میرسیم در فضای بشدت چپ زده روشنفکری ایران، تمدن غربی مترادف با غرب زدگی، امپریالیسم و پلیدی میگردد و از آن دوران به بعد حتی خیالِ ژاپن شدن،خود به یک خیال بدل میگردد...
Forwarded from اتچ بات
روسها همیشه از پشت خنجر زده اند✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢و درطول تاریخ مردم شهرهای شمالی ایران مانند آذربایجان و گیلان به ترتیب بیشترین زخمها را از همسایه شمالی خورده اند در زمانی که نهضتهای کوچک خان در شمال و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان درگرفته بود در 28 ارديبهشت 1299ناوگان جنگی بلشويكها به فرماندهی راسكولنيكف، به شمال ایران نزدیک شده و به بمباران نيروهای انگلیسی در غازيان و اطراف آن پرداختند.احسان‌الله‌ خان در خاطراتش مینويسد«به اتفاق كوچك خان از صدای شليك توپها از خواب بيدار شديم و من فرياد زدم كه صدای شليك رفقا را شنيديد؟ و ميرزا از من خواست به شكرانه ورود رفقا دو ركعت نماز بخوانيم» نیروهای انگلیسی بطرف قزوین عقب نشینی کرده و قوای کوچک خان که در این زمان در بدترین وضعیت بودند جان تازه‌ ای گرفتند. كوچك خان به محض اطلاع،برای تماس با فرمانده روسی به انزلی رفته و در كشتی بخار كورسكِ روسها، با آنان وارد مذاكره شد.پس از عقد توافقنامه، در14خرداد 1299وارد رشت شده و دولت«جمهوری شوروی سوسياليستی ايران» را بوجود می آورد!.البته،راسكولنيكف، فرمانده شوروی اعلام میکند كه اشغال ايران بدون اطلاع مسکو بوده و بزودی خاک ایران را ترك خواهند كرد.(اسناد تاريخي جنبش كارگری، سوسيال دمكراسی ايران...ج1ص84)
💢در همین زمان در دوم خرداد1299سرگو ارژنیکیدزه در نامه بسیار مهم و خیلی محرمانه خطاب به رهبران مسکو چنین مینویسد«همزمان با اشغال انزلی از سوی قوای ما،در جنوب آذربایجان در تبریز نیز جنبشی به رهبری شیخ محمد خیابانی درگرفته که در حال گسترش به اطراف است اردبیل توسط مردم از سیطره حکومت ایران خارج گشته بدون کوچکترین زحمتی ما میتوانیم کل تبریز و آذربایجان را بدست بگیریم. وضعیت تردیدآمیزی بوجود آمده است بازهم ما را سرزنش خواهند کرد به همین خاطر، خواهش میکنم بالفور جواب بدهید. به نظر من، با کمک کوچک خان و حزب کمونیست ایران، میتوانیم انگلیسیها را فراری داده و حاکمیت روسیه را در ایران برقرار کنیم و این مسئله تاثیرات عظیمی در خاورمیانه بجای خواهد نهاد» (C.Həsənli. Sovet dövründə Azərbaycanın Xarici Siyasəti.S. 84)
💢بدنبال نامه ارژنیکیدزه در 9خرداد، گروههایی از حزب کمونیست ایران و قوای تازه نفسی به همراه توپ و اسلحه در انزلی پياده شدند كه نشان ميداد دقیقا در راستای درخواست ارژینیگدزه بوده است و اسناد محرمانه دیگر نیز هدف واقعی بلشويكها را نشان ميدهد براي شروع عمليات، آنها اوّل با كوچك خان تماس گرفته و به بهانه كمك و حمايت از او، جنبش جنگل را پيش برده و سرانجام آن را به جانب يك راه سوسياليستی و شوروی كردن ايران سوق ميدادند. تلگرام محرمانه كاراخان، معاون كميسر امور خارجي شوروي به راسكولنيكوف اهداف ارتش سرخ را مشخص میکند«واكنش كوچك خان نسبت به استقرار نظام شوراها در ايران را بايد به دقت مشخص كرد … زحمتكشان و بورژواهای دموكرات بايستی به نام آزادی ايران متحد گردند، و [مردم را] تحريك به قيام عليه انگلستان و بيرون كردنشان از كشور كنند …من مخالفتی با تأسيس شوراها ندارم امّا نگران هستم هر گونه شتاب در استقرار اصول شوراها، ميتواند منجر به تعارض طبقاتی گرديده و مبارزه را در ايران ضعيف كند(منشور گرگانی، سياست دولت شوروی...ص 71)در همین زمان تروتسکی دستور میدهد«نكته مهم اين است كه هيچ گونه سوء ظنی در مورد تلاش [روسیه] برای فتح برانگيخته نشود،ما بايد كاملاً در سايه باشيم»(مويسي پرسيتس، همان كتاب، ص 32.)در همین راستاست که دولت كمونيستی احسان‌الله‌خان با کودتایی، میرزاکوچک خان را کنار گذاشته و پیشروی بسوی تهران را آغاز میکند.
💢اما بزرگترین عاملی که روسها را ناکام میگذارد عکس العمل مردم شمال بوده است: مردمیکه تا دیروز در کنار کوچک خان برعلیه نیروهای تهران و انگلیسیها میجنگیدند اکنون در نفرت از دولت احسان الله خان و کمونیستهای طرفدار شوروی، به دشمن دیروز خود پیوسته بودند بطوریکه جي. اس. فريدلند در20شهریور1299مینویسد:«عقب نشينی ‌نيروهای سرخ، خصومت آشكار مردم محل با بلشويكها را برملا میسازد … توده‌ها نه با حزب كمونيست ايران، و نه با ارتش سرخ، بلكه با خان‌ها،بورژوازی‌ و قزاقها،عليه كمونيستها و عليه ارتش سرخ همكاری ميكنند، و بر اساس بنياد‌های مذهبی و ملی به طوركلی عليه روسها تحريك شده‌اند»( مويسی پرسيتس، بلشويكها و نهضت جنگل... ص 55)
Forwarded from اتچ بات
کودک همسری✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢کودک همسری؛ بزرگترین جفا برای کودکان است آنان بی آنکه کودکی کرده باشند کودکی شان برباد میرود اما پر واضح است که انسانی که کودکی خود را به کمال نزیسته باشد در بزرگسالی نیز به کمال نخواهد رسید.مخصوصا،ازدواج دختر بچه ها با بزرگسالان و پیرمردان که ضربه سنگین روحی و جبران ناپذیری بر آنان وارد میکند
در این دیار،تاریخ ازدواج کودکان در سنین پایین تاریخ درازدامنی است از متشرعین گرفته تا سفارشات متون ادبی، دلالت بر این مسئله دارند نویسنده کتاب قابوسنامه سفارش میکند که دختر را هر چه زودتر باید شوهر داد و مسئولیتش را به گردن شوهرش انداخت(قابوسنامه...ص125)سفیر اسپانیا دوسیلوافیگوئه مینویسد که بسیاری از دختران در ایران در سن دهسالگی به خانه شوهر میرفتند(به نقل از:ویلم فلور،تاریخ روابط سکسی در ایران...ص50) البته طبقه فقیران و تنگدستان در شوهر دادن دختربچه های خود، بیشتر تعجیل داشتند چرا که یک نان خورشان کم میشد! هیوم گریفیث در حوالی1900مینویسد که در دور و بر اصفهان به ندرت دختر یازده ساله پیدا میشود که شوهر نداشته باشد حتی به نوشته برخی منابع«در ایران دخترها را در نه سالگی، عقد شرعی میکنند و اگر تا دوازده ساله وصلت نکرده باشند سرنوشت غم انگیز پیردختر شدن در انتظارشان است»(همان منبع...ص51).دکتر ویشارد می گوید که«دختربچه هایی را دیده ام که به بیمارستان آورده اند وقتی اسم شوهرشان را می آوردند جیغ شان به هوا می رفت»(بنگرید به :بیست سال در ایران،جان ویشارد،ترجمه علی پیرنیا...ص251)
💢صفحات روشنگرِ مجله طنزآمیز ملانصرالدین به سردبیری جلیل محمدقلی زاده مالامال از مبارزه با بی عدالتی ها و سیاهی هاست و کاریکاتورهای متعددی را به مبارزه با مسئله زنان و ازدواج زودهنگام کودکان اختصاص داده. علی اکبر صابر از برجسته ترین شاعران و نویسندگان این نشریه در شعری آورده است که دختری پانزده ساله را به شوهری که در در سن پدربزرگش بوده شوهر دادند اما سن شوهر را به دختر نگفته بودند ولی در شب زفاف وقتی او با پیرمرد خِنزٍر پِنزِری مواجه میگردد از بوی بد و ریخت و قیافه اش سخت جا می خورد:
آب دهنش تنفرآور
بوی دهنش ز گند بدتر،
وحشت کنم،اوست دیو منظر!
باری است کلان،نزار که آمد!
هست آفت جان نزار که آمد!
💢میرزا جلیل محمدقلی‌زاده در مجله وزین ملانصرالدین، کاریکاتورهای زیادی در مبارزه با این مسئله آورده است البته یکصدو پانزده سال پیش از این!
در زیر دوتا از برجسته ترین کاریکاتورها را برگرفته از منابع ترکی می آورم :در زیر یکی از کاریکاتورها نوشته شده: مسلمان،دختر بچه خود را شوهر میدهد و غیرمسلمان به مدرسه می فرستد...
و در کاریکاتور دیگر که پدری دختربچه خودش را بغل کرده به خانه شوهرش میبرد و زیرش نوشته شده:جوراب و زن،بزرگ و کوچک ندارد!...
این دو کاریکاتور را در زیر می آورم:
چگونگی زوال یک مدینه فاضله...✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢تفاوت چندانی نمی کنند مثل خیارشور می مانند درجه یک،ممتاز یا متوسط و ضعیف...اما در نهایت،اول می خورند و سپس خودشان نیز خورده میشوند! ویران می کنند،می کشند تا یک جامعه جدید،مدینه فاضله جدید و انسان جدید و طراز اول ایجاد کنند اما سرانجام تنها ویرانی هایش بر روی دست می ماند و نعش اش...!
💢به محض اینکه لنین مرد معلوم شد که شخص دوم انقلاب یعنی تروتسکی خودفروخته و خائن بوده در نتیجه، رهبران انقلاب مانند استالین،کامنف،زینوویف و بخارین به کمک هم او را از کشور روسیه رانده سپس در مکزیک بوسیله مزدوری بنام رامون مرکادر با یخ شکن کشتندش.
💢اما پنج سال بعد معلوم شد که کامنف، زینوویف و بخارین نیز دشمن خلق بودند در نتیجه محاکمه و بزودی با دستور استالین،توسط هنریخ یاگودا که نفر اول وزارت امنیت(NKVD) بود اعدام شدند.
💢اندکی بعد معلوم شد خودِ هنریخ یاگودا(رئیس وزارت امنیت کشور) هم جاسوسِ امپریالیستها بوده است مردک، نه تنها جاسوس بوده بلکه از خانه باغش هم،هزاران عکس،فیلم سکسی و حتی لباس زیر زنانه و آلت پلاستیکی پیدا کردند! وقتی میخواستند بکشند تازه می‏گفت:«به ‏نظر می‏رسد خدا وجود داشته باشد»میگفت من هزاران بار از دستورات خدا سرپیچی كردم تا به استالین خدمت كنم؛حالا حكم مرگم را صادر كرده است."سرانجام او نیز بدستور استالین و بدست معاونش نیكلای یژوف به گلوله بسته شد.
💢اما مدتی بعد معلوم میشود که خودِ نیكلای یژوف هم رفیق صادقی نبوده و دشمن خلق و سرسپرده بیگانگان بوده است در نتیجه محاکمه و بوسیله معاون خود یعنی لاورنتی بریا کشته میشود.
💢اما چیزی نمی گذرد که بعد از مرگ استالین،یک مرتبه بر همگان آشکار می شود که خودِ لاورنتی بریا(رئیس وزارت امنیت کشور)نیز به وطن و انقلاب خیانت کرده و جاسوس انگلستان بوده در نتیجه بدستور خروشچف دستگیر شده و در دادگاهی که آنرا گئورگی ژوکوف برعهده گرفت به مرگ محکوم و توسط او اعدام میگردد.
💢اما اندکی بعد، گئورگی ژوکوف نیز عنصر نامطلوب تشخیص داده شده و از کلیه مشاغل برکنار و به اورال تبعید میگردد.
💢اصلا در همین زمان، مشخص میشود که خود استالین نیز دشمن خلق و خائن بوده و نه تنها استالین، بلکه اکثریت اعضای پولیت بورو نیز خودفروخته بودند در نتیجه، گور استالین را شکافته جسدش را درآورده و از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين انتقال دادند.
💢اما بعدها مشخص شد که خود خروشچف نیز آدمی خودسر،ماجراجو و دشمن بوده در نتیجه بوسیله برژنف برکنار شده و تا زمان مرگش در ویلایی در حومهٔ مسکو تحت نظر قرار میگیرد و زمانیکه در سپتامبر ۱۹۷۱ در سن ۷۷ سالگی میمیرد در تحت شدید تدابیر امنیتی دفن شده حتی به خانواده‌اش نیز اجازه شرکت در مراسم را نمیدهند.
💢اما وقتی برژنف مرد و گورباچف آمد تازه فهمیدند که ای بابا! این کفتار پیر یعنی برژنف،بیشترین ضربه ها را به روسیه زده و سالها جلوی پیشرفت روسیه را گرفته بوده!.
💢اما وقتی گورباچف جوان بقدرت می رسد معلوم میگردد که اصلا کل حزب کمونیست روسیه خائن و دشمن بوده! و عجیب تر اینکه، وقتی اتحادجماهیر شوروی فرو می ریزد معلوم میشود که خود گورباچف نیز خائن و مامورِ امپریالیزم بوده تا باعث فروپاشی اتحادجماهیر شوروی گردد!
💢اینجا که میرسد انقلاب،بعد از خوردن همه فرزندانش،اینبار خودش را می خورد و روسیه تکه پاره و تجزیه میگردد...
دقیقا مثل معده آدم مرده ای می ماند که وقتی هیچ غذایی برای خورده شدن در معده یافت نمی شود شروع به خوردن خود معده می کند و خودِ معده اولین شام خود پس از مرگ میگردد!
Forwarded from اتچ بات
توضیح در مورد مقاله «چگونگی زوال یک مدینه فاضله»علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie
💢مقاله فوق یعنی«چگونگی زوال یک مدینه فاضله»که با استقبال زیاد دوستان مواجه شده و در گروههای زیادی پخش گردیده است، تعدادی از خوانندگان و اساتید جامعه شناسی، منابع و ماخذ این مقاله را خواستند که در زیر برخی از منابع مورد استفاده در این مقاله را خدمت دوستان تقدیم میکنم البته به همراه برخی عکسها که مرتبط با مقاله مذکور می باشد.متاسفانه فضای محدود تلگرام همیشه اجازه آوردن منابع و تصاویر مربوطه را نمی دهد مخصوصا زمانی که قصد داریم حتما مقاله در یک صفحه تلگرامی تمام گردد و به صفحه دوم کشیده نشود...

💢لازم به ذکر است که برخی دوستان لطف کرده به بنده اطلاع دادند که متاسفانه برخی سایتها،مقاله مذکور را درج کرده اند بدون اینکه رفرنس یا لینک کانال اینجانب را ارائه کرده باشند به عنوان نمونه بنگرید به موارد زیر:
پایگاه خبری سحام نیوز(@Sahamnewsorg)
مسائل اجتماعی ایران(@v_social_problems_of_iran)
....البته در اینجا جا دارد از کانالها و سایتهای که همیشه رفرنس مقاله را ذکر می کنند تشکر کنم و امیدوارم این مورد مهم در جامعه ما نهادینه شود.

💢منابع و ماخذ
سولژنتسین، الکساندر. مجمع الجزایر گولاگ: ۱۹۵۶–۱۹۱۸.ترجمه عبدالله توکل،تهران:1367
Victor Serge and Natalia Sedova Trotsky: The Life and Death of Leon Trotsky (London 1975)
Ronald SegaI: The Tragedy of Leon Trotsky (London 1979).
http://deyerler.org/50762-stalinin-olumunden-57-il-otur.html
https://www.bizimyol.info/az/news/39314.html
Alexander Orlov, The Secret History of Stalin’s Crimes, Jarrolds, London, 1954, hardback with dustjacket, 368
https://ar-ar.facebook.com/groups/269168947049846/
https://www.yeniavaz.com/az/newscontent/znewscontent/107238/rehberlerin-olum-sebebleri-lenin-sifilisden-stalin-insultdan-xrusov-infarktdan-brejnev-urekden-gedib