دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
12.9K subscribers
131 photos
36 videos
51 files
1.14K links
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...


ارتباط با من:
@amoradym
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥کوششِ خامِ پر کردن شکافِ دو تا «زاده»!
✍️علی مرادی مراغه ای

بین آن دو هیچ اشتراکی نیست جز همان «زاده» آخر نامشان!
در مقابل، دریایی از اختلاف هست از تفاوتِ بنیادینِ جمهوریخواهی تا پادشاهی!
یکی انواع رنجها کشیده اما دیگری در عمرش به غیر از زایمان مادر، رنجی نکشیده و تنها سرمایه اش خون و اسپرماتوزوئید ویژه است!
این اسپرم ویژه، امروزه منسوخ شده هر چند زمانی چنان مهم بود که باعث می شد حتی قبل از تولد، شاه گردد، یعنی تاج را بر روی شکم مادر حامله اش میگذاشتند!
او باید از آن عرش به فرش بیاید.
«اعرابی را پیش خلیفه بردند، او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیر ایستاده،
گفت: السلام‌علیك یا الله.
گفت: من الله نیستم.
گفت‌: یا جبرئیل.
گفت: من جبرئیل نیستم.
گفت: الله نیستی، جبرئیل هم نیستی، پس چرا در آن بالا تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیر آی و در میان مردمان بنشین»
تا زمانیکه او در آن بالاست کوشش برای از بین بردن شکاف، خامی خواهد بود و او همیشه چرخ پنجم ماشین!

♦️کار من تاریخ است نه تحلیلگر سیاسی. اما ایرانی جماعت در نزدیک بینی همیشه غوغا می کند و نمی داند که سرانجام:
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها...»
Forwarded from اتچ بات
💥به مناسبت ترور ناصرالدین شاه قاجار
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز ۱۲ اردیبهشت سالروز ترور ناصرالدین شاه است.

♦️گلوله‌ای که از رولور میرزا رضا کرمانی در چهل و نهمین سال(۱۲۷۵ش) سلطنت ناصرالدین شاه شلیک شد و «منتهی‌الیه پایین قلب شاه را شکافت» در واقع حکایت از خشمی می‌کرد که در زیر جامعه «رو به زوال ایرانی» نسبت به طبقه حاکمه پنهان شده بود.
جامعه‌ای عقب مانده و با روابط سنتی استبداد آسیایی که در زیر فشار تحولات دنیای جدید پوست می‌انداخت و به صورت جبری تن به دگرگونی می‌داد.

♦️خودِ کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ناصرالدین شاه در مورد انگیزهٌ میرزا رضا کرمانی از ترور شاه می نویسد:
«میرزا محمدرضا قبلاً یک فروشنده ساده و فقیر البسه کهنه و خرید و فروش کننده شال بوده. قریب دهسال قبل دو طاقه شال کشمیر به نایب‌السلطنه فروخته ولی خریدار وجه آن را نمی‌پردازد. میرزا رضا کرمانی دو سال انتظار می‌کشد بالاخره جسارت نموده به نایب‌السلطنه تذکر می‌دهد که قیمت شال را نپرداخته. در قبال این جسارت، نایب‌السلطنه دستور می‌دهد پول او را با بهره‌اش بپردازند اما در قبال هر یک قران یک پس گردنی هم بدان می افزوده‌اند و چون شال کشمیری بسیار گرانبها بوده می‌توانید مجسم نمائید که چند پس گردنی به این بدبخت بینوا زده‌اند».
(خاطرات کلنل کاساکوفسکی...ص ۷۰)
البته تحریک سید جمال نیز در قتل شاه تاثیر داشت. قاتل نه تنها اظهار پشیمانی نمی‌کرد؛ بلکه تأسف می‌خورد که چرا موفق نشده صدراعظم؛ امین‌السلطان را نیز بکشد!.

♦️برای مقابله با شورشهای احتمالی حاصل از مرگ شاه، جسد شاه را به دستور صدراعظم دو نفر در طرفین‌اش به حالت نشسته نگه داشتند تا مردم گمان نبرند که شاه کشته شده و بدین طریق به تالار برلیان بردند، به قول کاساکوفسکی:
«جسد فانی متفرعن‌ترین جانداران جهان در خاک و خون و زیر برلیانهای بی شمار بر زمین انداخته شده»
( همان. ص ۸۷)
با زیرکی امین‌السلطان، اقدامات لازم به عمل آمد تا جلوی شورش‌های کوری که هميشه از پس مرگ شاه کهنه و ظهور شاه جدید بروز می‌کرد؛ جلوگیری شود. به همین خاطر، فورا به مظفرالدین ولیعهد, در تبریز تلگراف گردید که خود را هر چه زودتر به تهران برساند. اما ولیعهد «کوچکترین تعجیلی به خرج نمی‌داد و در بین راه تعلل می‌کرد چون سال ۱۳۱۳ قمری بود و او عدد ۱۳ را نحس می‌دانست و در بین راه به کبوتر زدن مشغول بوده تا سال ۱۳۱۴ فرا برسد!»

♦️در فقدان قدرت مسلط ناصرالدین شاه، جنگ قدرت بین دو رقیب قدرتمند یعنی کامران میرزا و ظل‌السلطان درگرفت که اولی تحت الحمایه روس‌ها و دومی تحت الحمایه انگلیسی ها بود!
و البته به همراه شاه جدید نیز گله ای از مزورترین افراد روان بودند که چون گرگانی گرسنه، به جان شاهِ دلرحم و ضعیف افتاده بودند که اندکی بعد قرار بود به جان کشور نیز بیفتند، کسانی چون عین‌الدوله، حکیم‌الملک، سید بحرینی، بصیرالسلطنه، امیر بهادر...
به قول نظام‌السلطنه مافی: گله‌ای از نوچه‌ها از آذربایجان با خود آورده بود که در هر کاری دخالت می‌کردند «خود شاه به واسطه طول مدت توقف آذربایجان با فردا فرد آنها خصوصیت و رفاقتی گستاخانه داشت»
(خاطرات و اسناد نظام السلطنه مافی... ص۲۷۳)
مظفرالدین شاه هنوز به تهران نرسیده جنگ بین تبریز و تهران آغاز شد که با پیروزی تبریز خاتمه یافت! و امین‌السلطان از صدر اعظمی عزل شده و تمام کارها بدست اطرافیان شاه جدید می‌افتد که از آذربایجان همراهش بودند.

♦️شاه جدید وقتی ناخوش بود در اینصورت حکیم‌الملک او را می‌دوشید يا سلامت بود؛ خلوتیان سر کیسه‌اش می‌کردند، یا وقتی روضه می خواست و یا رعد و برق می آمد به زیر عبای سیدبحرینی پناه می برد و در این زمان، نان سید در روغن می شد!
اکنون قدرت شاه به قول سرتیپ مرتضی قلیخان تا چهار فرسخی تهران بیشتر نفوذ ندارد. در ماوراء آن، حاکمیت شاه را کسی نمی‌شناسد. در کشور علائمی نگران کننده و مخاطره آمیز مشاهده می‌گردد که ادامة اين اوضاع دیگر قابل تحمل و امکان‌پذیر نیست...
(خاطرات کاساکوفسکی... ص ۵۰)
عین‌السلطنه در این زمان می‌نویسد:
«دولت ايران حالیه نه قانون دارد و نه زور...»
(خاطرات عین‌السلطنه... ص ۱۳۱۸)
جالب است که مظفرالدین شاه آنقدر دلرحم بود که نمی خواست قاتل پدرش را بکشد و اطرافیان وادارش ساختند.
اما مردم تهران، هر کجا کرمانی ها را می دیدند کتک می زدند چون میرزا رضا اهل کرمان بود!
شاهی قدرتمند مرده بود و شاهی ضعیف بقدرت رسیده بود و جامعه بسوی انقلاب مشروطه می رفت...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍️علی مرادی مراغه ای
ما ایرانیان چون بیشتر اهل شور و احساس هستیم تا عقلانیت.
لذا، تبحر زیادی در حمله به سفارتخانه ها و کُشتن فرستادگان خارجی داریم!
از کشتن نمایندگان چنگیزخان توسط حاکم ابله و دست نشانده سلطان محمد خوارزمشاه در اترار و سرانجام، هجوم وحشتناک مغولان به ایران، بگیرید تا قتل گریبایدوف و دیپلماتهای روسی و تا اشغال سفارت آمریکا که نتایج آن هنوز هم ادامه دارد....!

◀️این مثالِ آقای سعید لیلاز برایم جالب بود...
💥یک نمونه از سلامِ رضاشاهی!

✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروزه برخی جوانانِ ناراضی از وضع موجود، شیفته رضاشاه هستند، با برخی از آنان که صحبت کرده ام متاسفانه دیده ام که هیچ اطلاعی از رضاشاه و دوره خفقان او ندارند. تنها شناختی که آنها از رضاشاه دارند اینکه، علما و ارباب شریعت را کتک زده و غیره...
اما آنها نمی دانند که رضاشاه همه را کتک می زد از روزنامه نگار گرفته تا فرماندهان ارتش تا وزرا و نمایندگان مجلس...
آنچه در زیر عینا از روزنامه ستاره آورده ام مربوط است به یکی از روزهای سلامِ رضاشاه.
برای اینکه خوانندگان بدانند که نه یک کلمه اضافه و نه یک کلمه حذف کرده ام تصویر روزنامه ستاره به سردبیری احمد ملکی را در زیر آورده ام که خود در مراسم سلام حضور داشته است.
جالب است که احمد ملکی از مخالفان سرسخت مصدق و از طرفداران محمدرضاشاه بوده و در دوره بیست و دوم بعنوان نماینده تبریز در مجلس شورا حضور داشت.
کسانیکه از وضع موجود ناراضی هستند معمولا بجای اینکه چشم به آینده بدوزند، به گذشته پناه می برند و می کوشند گذشتهِ دور را زیبا و نوستالژیک ببینند.
در فیزیک نیز چنین است دقیقا شبیه روستای ما که وقتی از دور و از بالای کوه نگاه می کنیم خیلی زیبا و سرسبز دیده می شود اما وقتی بدان نزدیک می شویم بوی گندِ تپاله و مدفوع گاو و گوسفند و تعدادی معتاد و دعوای سر زمین و آب و ...
و مردمی که به گذشته پناه می برند همیشه در اکنون شان چیزی کم دارند...

♦️«سلامِ دیکتاتور
روز سلام رضاشاه سابق است. نمایندگان بنگاههای ملی در تالار برلیان حضور دارند. در سمت شمال تالار کارمندان انجمن شهرداری، در سمت شرقی انجمن بازرگانی، در وسط نمایندگان بانکهای ملی و رهنی و کارگشائی و در قسمت ‌جنوب پنج نفر از مدیران روزنامه‌ها صف کشیده اند.
رنگها همه از ترس پریده، همه کس هر دعا و وردی که از بچگی بخاطر دارد می خواند و بطوری که رفیق پهلویی نفهمد به آستین و سر و صورتش فوت می کند همه می لرزند. گردن ها کج، قیافه‌ها حق بجانب.
یکی به دیگری می گوید از تو بوی ادکلن و عطرمی آید. مگر خبر نداری شاه از عطر بدش می آید. دیگری رنگش سرخ شده می ترسد سرفه کند. مبادا سرفه در اتاق مجاور به گوش شاه سابق برسد.
خلاصه وزیر دربار وقت و رئیس تشریفات [در حالی که] دستمال یکی را می گویند بردار و گره [ کراوات] دیگری را به گردنش محکم می کنند صف شرفیاب شدگان را بازدید می کنند می گویند هرچه سرفه دارید حالا بکنید.
همه از او می پرسند قربان! اوقات اعلیحضرت انشاء الله تلخ نیست؟

پس از چند دقیقه ای که به این طرز می گذرد شاه از درب اتاق مجاور که وزیر دربار با تعظیمی که سرش به زمین می رسد باز می کند، ورود می‌نمایند. پادشاه وارد می شوند همگی چندین بار تعظیم ‌می نمایند و سپس، رئیس بانک ملی وقت با صدای لرزان، تبریکِ بنگاههای ملی را که سرتا پا دعا و ثنا و سپاسگزاری است از ترس با لکنت زبان می خواند و بیچاره اشتباهاً می گوید:
عرض تبریک موسسات ملی را تقدیم می دارم...
شاه بجای تشکر می گوید: غلط می کنی، هنوز آدم نشده اید؟ مگر بنگاه را بجای موسسه معین نکرده ا؟.
دیگر تکلیف همه معلوم است. اوقات شاه تلخ شده، رنگها مثل میت سفید گردیده است.
در جلوی صف اتاق بازرگانی می گوید:
در بازار طلا پیدا می شود؟
رئیس اتاق بازرگانی تعظیمی کرده می گوید: بله قربان فراوان‌ است.
شاه می خندد، به رئیس بانک ملی می گوید: صحیح است پول طلا در بازار هست؟
عرض می کند: بله قربان زیاد است.
جلوی صف انجمن شهرداری می گوید:
شهرداری عجب کار می کند اگر کار می کرد من مجبور نبودم هر روز یک رئیس شهرداری عوض کنم. فقط شهرداری کاری که می داند دزدی است. آب سعدآباد را بدزدد و بعد بگوید آب‌پاشی می کنیم.
همه فهمیدیم که رئیس شهرداری عوض می شود (اتفافاً همان روز تغییر کرد).
جلوی صف [مدیران] روزنامه ها از مدیر ستاره سئوال می شود تو کی هستی؟
«قربان» مدیر روزنامه ستاره.
چرا شماها گراور خوب و قشنگ چاپ نمی کنید؟ چرا کاغذ برقی ندارید؟
هیچکس جرأت نمی کند بگوید گراور دوا و زینگ(روی) می خواهد که ورودش قدغن است. پول می خواهد، نداریم. ملت هم در روزنامه مطلب نمی بیند که خریداری کند، دولت هم که فقط زور می گوید.
سپس می گوید:
اگر یک کلمه بنویسید می دهم ریز ریزتان کنند!!

مراسم سلام با موزیک تمام می شود، همه به همدیگر تبریک می گویند که از خطر نجات پیدا کردند و رئیس شهربانی وقت(مختاری) مدیر روزنامه‌ها را احضار و دستور می دهد اگر یک سطر راجع به این موضوعها بنویسید روزنامه و مدیرش توفیف می شود»

◀️منبع: روزنامه ستاره، شماره 1185، مورخه 6 آبان 1320، صاحب امتیاز و مدیر مسئول احمد ملکی.

https://s8.uupload.ir/files/4_d3h.jpg
💥سنگ خارایی بنام ایران...

✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز ۱۶ اردیبهشت روز مراغه است روزِ آغاز ساخت رصدخانه مراغه در دورهٔ هلاکوخان بدست خواجه نصیر طوسی.

♦️ایرانیان بیشتر ملتی احساسی هستند تا عقلانی. زمانی با نبوغِ مخصوصِ خود، خشتها را روی هم چیده، تمدنی خیره کننده برپا می کنند اما زمانی دیگر، دیوانگی کرده و همه را با دست خود و یا بدست مهاجمی از بیرون، ویران میکند!
ایران در طول تاریخ، طوفانها و ضربات خرد کننده ای پشت سر گذاشته اما هر بار دوباره از زیر تلِ خاکستر، چون ققنوسی بالیده و متولد شده.
بهترین تشبیه در پایداری ایرانیان را گوبینو بر زبان رانده:
«...من هر وقت که بدین ملت می اندیشم سنگ خارایی را به نظر می آورم که با امواج خروشان دریا در گوشه ای در غلتیده و تحولات اعصار و قرون، آن را فرسوده و زوایایش را صاف کرده و در آن خلل و فرج بسیار پدید آورده اما با این همه این سنگ، سنگ خارا مانده است»
(سه سال در میان ایرانیان...ص۳۴۲)

♦️سئوال اینست که با اینهمه دیوانگی ها و ضربات ویرانگر، چه عواملی باعث ماندگاری این سنگِ خارا شده؟
به نظر من، یکی از بزرگترین علتِ ماندگاریش، توانایی پروراندن نبوغهایی چون خواجه نصیرها...بوده.
در آن اوضاع اسف انگیزِ پس از حمله مغول که بقول جوینی «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود، ۱۰۰ کس نمانده بود» نقل است که وقتی نابغه ایرانی(خواجه نصیر) آواره و جان بدر برده از مرگ، به دربار المستعصم خلیفه بغداد پناه آورده و از او تقاضای شغل میکند، المستعصم که غیرعرب را همواره تحقیر می نمود و اعراب، خراسانیان را به گاو تشبیه میکردند، با تمسخر میگوید:
«تو که خراسانی هستی پس شاخت کو؟...»
خواجه نصیر بی هیچ سخنی، از بغداد خارج شده و در ایران، به خدمت هلاکوخان در می آید و او را تشویق به بفتح بغداد میکند.

♦️نقل است که پس از شکست خلیفه متکبر، وقتی خواجه نصیر به همراه هلاکوخان برای دستگیری خلیفه وارد کاخ او میشود، المستعصم با دیدن او به التماس افتاده و می پرسد که کجا بودی؟
و خواجه نصیر با کنایه میگوید رفته بودم شاخم را با خودم بیاورم و با دستش، هلاکوخان را نشانش می دهد...!
آنگاه خلیفه به دستور هلاکوخان، نمدمالی و کشته میشود.
(جامع التواريخ...ص ۷۰۴)
در واقع عمل خواجه نصیر مصداق بارزی است از این مثل که:
شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی

♦️و کتابخانه نفیسِ بغداد و دانشمندانش و «عموم آلات رصدى لازم را كه در بغداد و غيره مغول به غارت گرفته بودند» نصیب رصدخانه مراغه میگردد.
(ابن فوطی، تلخیص مجمع الآداب...ص ۳۵۰)
یعنی رصدخانۀ مراغه با ۲۰۰۰۰ دينار از ماترک اموال خلیفه بغداد که زمانی او را گاو نامیده بود بنا میشود.

♦️در واقع از پدر بزرگِ ایلغارگر(چنگیز) که همواره از شمشیرش خون می چکیده، تا نواده اش هلاکوخان که فرهنگ دوست و فرهنگ گستر می گردد! کمتر از نیم قرن فاصله بوده!.
بدین ترتیب، در مراغه کانون و مرکز علمی شکل می گیرد که جریان ساز است و خواجه نصیر هر جا کتابی، دانشمندی یا ادوات علمی و هنری سراغ میگیرد به مراغه گسیل می دارد حتّی از چین، روم، شامات و اروپا...
و خودش نیز با آنهمه انقلابات جانكاه و گرفتاريهاى روح‌كُش، دقيقه‌اى از پژوهش و تدريس غافل نبوده كه پس از كشف دقيقه‌اى از دقايق علوم، شادى‌كنان و پاى‌كوبان مى‌گفته:
«اگر سلاطين شمشيرزن از عالم لذت ما خبر مى‌يافتند يقينا اين نعمت را هم از كف ما بدر مى‌بردند.»
همان لذت کشفی که قبل تر از او، آن ریاضیدان یونانی گفته بود که:
اگر قانونی کشف کنم لذتبخش تر از آنست که آتن را به من بدهند...

راز ماندگاری ایرانیان همین است که گوبینو از آن به«سنگ خارا» تعبیر می کند یعنی تبدیل شمشیرِ خونین چنگیزی به رصدخانه و مکتب مراغه.
شهر مراغه در برهه های مختلفی دِین خودش را به این مرز و بوم بخوبی ادا کرده است.
امروزه، مراغه جزو شهرهایی است که به گذشته خود فخر می ورزد.
اما افسوس بر آن شهرهایی که بجای حال، به مرده ریگِ گذشته ی خود فخر ورزد...!

https://s8.uupload.ir/files/7_c9ji.jpg
Forwarded from اتچ بات
💥در پاسخ به «جناب گاو»
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در مورد نوشته من با عنوان«ملیجک در گلدان نقره می شاشد...!» شخص بدون نامی با عنوان کانال جناب گاو(!) نقدی نوشته که چون به نظرم ارزش پاسخگویی ندارد در نتیجه، فقط به نقدِ سطر اول آن اکتفا می کنم تا خوانندگان حدیث مفصل بخوانند از بقیه آن.
نوشته کانال جناب گاو با این سطر آغاز می شود:
«در واقع نه آقای مرادی مراغه‌ای شخصی مهم است، نه ملیجک شخصیتی مهم بوده است...»

♦️اما نقد این یک سطر ایشان:
اول:
در مورد مهم بودن یا نبودن بنده، کسانی که نوشته ها و کتابهای مرا خوانده اند می توانند قضاوت کنند، اما یک انسان با پرنسیپ و آکادمیکی و منتقدی منصف، وقتی در پی نقد کسی برمی آید بجای تخریب شخصیت وی، نوشته و آثارش را نقد می کند یعنی بقول معروف:
«لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَال».
اما این «جناب گاو» از همان سطر اول شروع به تخریب می کند!.
خوب است که بنده مهم نبوده ام که در مورد یک پستِ تلگرامی ام، سه برابر صفحه سیاه کرده و اگر مهم می بودم حتما در مورد آن نوشته یک صفحه تلگرامی بنده، یک کتاب می نوشت...!

دوم:
اما اینکه نوشته ملیجک نیز شخصیت مهمی نبوده...
باید بگویم که حوزه تاریخ حوزه عجیبی است چون هر کسی که از راه می رسد یک شبه مورخ می گردد و در مورد کل تاریخ می تواند نظر دهد یعنی در این جامعه، برای غسال شدن، حتما باید دوره دید اما برای اظهار نظر در خصوص کل تاریخ، هیچ سابقه ای نمی خواهد، حتی لازم نیست طرف اسم واقعی خود را بنویسد و رزومه اش را!
این جناب گاو نمی داند که نام ملیجک بیش از پانصد بار در منابع دست اول تاریخنویسی دوره قاجاری آمده است و یکی از پربسامدترین نام هاست که دهها بار در خاطرات خود ناصرالدین شاه یا خاطرات عین السلطنه یا خاطرات اعتمادالسلطنه... آمده است.
او در کودکی دارای منصب امیرتومانی بوده و ناصرالدین شاه دختر خودش را به او داده و املاک زیادی بدو بخشیده بوده بطوریکه ملیجک یکی از ملاکین بزرگ تهران بوده و خود ساختمان مجلس شورا جزو املاک ملیجک بوده.
محبوبیت و مقام ملیجک چنان بوده که بزرگان کشور برای عرض خواسته های خود به وی متوسل می شدند!
و او در سفر شاه به لندن از همراهان وی بوده که از طرف ملکه بریتانیا به دریافت مدال و حمایل و فرمان و شمشیر مفتخر شده است!
آنوقت، جناب گاو می نویسد ملیجک مهم نبوده است!
دوستان می توانند به کتاب چهار جلدی خاطرات او مراجعه کنند که آیا او مهم بوده یا نه...؟!

♦️اما از همه اینها که بگذریم، این «جناب گاو» اصلا متوجه پیام نوشته من نشده است!
من در آن نوشته در پی مهم بودن یا نبودن ملیجک نبوده ام بلکه خواسته ام به یک بیماری بزرگ در جامعه ایران اشاره کنم که همیشه در تاریخ ما وجود داشته و آن بیماریِ غیرشایسته سالاری و ضد شایسته سالاری بوده و اینکه در این کشور کافی بوده که یک نفر نظر کرده باشه نه دارای استعداد...!

در پایان لازم به ذکر است که اگر چند بار عنوان «جناب گاو» را بکار بردم به خاطر تحقیر و تخفیفِ طرف نبوده بلکه، عنوانِ آن کانال بوده و گر نه، گاو برای ما انسانها خیلی سودمند بوده و طفلکی هیچ ادعایی هم در هیچ حوزه علمی ندارد...!

نوشته کامل«جناب گاو» را از اینجا می توانید بخوانید:
💥تصویری از جبار باغچه بان و باغچه اش
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز ۱۹ اردیبهشت زادروز جبار باغچه بان است. جبار باغچه بان، بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان در ایران است که ابتدا آنرا در سال ۱۳۰۵ش در تبریز بوجود آورد سپس به شهرهای دیگر سرک کشید.

♦️با خلاقیت می توان بسیاری از ناممکن ها را ممکن ساخت: آموزش خواندن و نوشتن برای کودکان ناشنوا، آن هم در زمانی که خواندن و نوشتن برای کودکانِ معمولی و مخصوصا دختران توام با انواع و اقسام محدویتها بود...
جبار باغچه ‌بان همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
مردمانی که بدنبال تحول و خوشبختی هستند بدون شک، بهترین، موثرترین و مستقیم ترین راه همانا راه آموزش کودکان شان است.

♦️در میان اسناد کتابخانه ملی، تصویر جالبی از کودکستان او پیدا کردم که این تصویر مربوط به سال 1307 و شهر شیراز است.
این تصویر سیاه و سفید، بچه ها را در باغچه نشان می دهد که بازی می کنند در میان درختان و فضای سرسبز...
خوب نگاه کنید!
تصویر مربوط به 95سال پیش است و با بچه های امروزمان مقایسه کنید که در میان خانه های قوطی کبریتی با تبلت و گوشی بزرگ می شوند...


♦️قبل از این در دهات ایران مرسوم بوده که هر وقت شخصی کچل می بود اسم فرزندش را حتما «زلفعلی» می گذاشتند تا بچه اش کچل در نیاید!
و اگر پدر بچه نابینا می بود اسم بچه اش را «چراغعلی» می گذاشتند ...!
با این حساب، چون دانش آموزان زمان ما با کتاب کمتر انس داشته و تبلت و گوشی جایگزین کتاب شده، بنابراین، اسم این دانش آموزان را حتما باید «کتابعلی» گذاشت تا بلکه در بزرگسالی به کتاب علاقمند باشند...!


◀️تصویر کودکستان ناشنوایان باغچه بان در شیراز 1307ش.
http://www.upsara.com/images/y686386_.jpg
💥ملیجک نه بلکه ببری خان...!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

اشاره:
فقدان شایسته سالاری در استبداد ایرانی چنان بوده که هر کسی مغضوب واقع می شد یکشبه از هستی ساقط می شد اما برعکس، هر که مورد عنایت بود به عرش برده می شد و این عنایت شاهانه نه تنها ملیجک کوتوله را به عرش اعلا می برد بلکه حتی می توانست شامل گربه ای گردد و او را بر صدر بنشاند یعنی ببری خان، گربه مورد لطف ناصرالدین شاه که صاحب دم و دستگاه و لقب بود...!
مقاله ای که در مورد ملیجک نوشتم نقدهایی نوشتند که ارزش پاسخ مبسوط نداشت.
من توصیه میکنم سکوت کنند بهتر است چون هر چه بیشتر نویسند گندِ کار بیشتر درمی آید!
اینجا گامی فراتر نهاده میگویم نه ملیجک که انسان بود حتی اگر حیوانی نیز مورد عنایت قبله عالم قرار می گرفت دارای خدم و حشم و همه چیز می شد!
آنانکه در تاریخ استبداد ایرانی دنبال اخلاق و مدینه فاضله هستند در انبار کاه، دنبال سوزن می گردند، چون بقول سهراب:
پشت سر روی همه ی فرفره ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است....


♦️بعدها که کارد بر استخوان مردم بدبخت رسید و نامه های اعتراضی بدون امضا به شاه شدت یافته بود در آنها از ببری خان نیز سخن رفته:
«از ابتداى سلطنت اعليحضرت به هرچه ارادۀ همايونى تعلق گرفته، بندگان جز راه اطاعت نپيموده‌ايم. مثل ميرزا تقى خان اتابك را كه اميدگاه يك ملت و نجات‌دهندۀ يك مملكت بود... بى‌تقصير برافكنديد، سكوت كرديم؛ شصت فوج ايرانى را در سفر مرو به دست تركمان اسير داديد، بدون كلمه‌اى اعتراض هر كس توانست عزيز خود را مثل گاو و خر خريدارى كرد؛ هركس را از برادران اسلامى ما... به هر تهمت و اسم‌ قربانى كرديد، چشم پوشيديم؛ از اراذل و اشخاص پست، از زن و مرد و سفيد و سياه حتى گربه را به هر مقام و منصب و لقب مفتخر فرموده بر عقلا و بزرگان و نجبا و علماى مملكت ترجيح داديد، تذلل كرديم؛ «جیران خانم» ها «مليجك» ها «ببرى خان» ها، بزرگان مملكت واقع گرديدند...خدا آگاه است كار به جان و كارد به استخوان رسيده»!
(خاطرات حاج سياح، پيشين، ص ۳۳۳)

♦️بخاطر علاقه شاه به گربه‌اش«حتى درباريها هم عريضۀ تقاضاى خود را به دُم اين گربه مي بسته و هيچوقت محروم نمي شده‌اند...»!
(مستوفی، ‌شرح زندگانی من، ج 1 ص ۲۶۲)
مجبورم از خاطرات تاج السلطنه دختر روشنفکر ناصرالدین شاه نقل کنم تا باز برخی نگویند از منابع ایرانشهری یا دوران پهلوی یا ماسونی یا شعوبی استفاده کرده ای!
تاج السلطنه می نویسد:
«پس از مرگ جيران، دده‌ى گربه مى‌شود. و پس از مرگ و مفقود شدن گربه، برادرزاده‌ى او كه همبازى گربه - ملقب به ببرى خان بوده است، در پيش حضرت سلطان تقربى يافته»
(خاطرات تاج السلطنه...ص۱۵)
تاج السلطنه در ادامه می نویسد:
«این گربه زینت داده می‌شد به انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی؛ و پرورش داده می‌شد با غذاهای خیلی عالی. و مثل یک نفر انسان، مستخدم و مواجب‌بگیر و مواظبت‌کننده داشت؛ از جمله همین امین‌اقدس [یکی از همسران شاه] ددۀ گربه بود.آه!... اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود و معارف و صنایع می‌نمود، چقدر بهتر بود تا اینکه مشغول یک حیوانی؟ و اگر آنقدر زن‌ها را دوست نمی‌داشت و آلوده به لذائذ دنیوی نشده، مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت می‌شد چقدر امروز به حال ما مفید بود؟ و [اگر] در عوض اینکه من در این تاریخ از گربۀ او صحبت نمایم، از رعیت‌پروری، معارف‌طلبی و کارهای عمدۀ سلطنتی می‌نوشتم چقدر با افتخار بود؟ افسوس! . . .
در هر حال . . . پس از اینکه عزت و سعادت این گربۀ بیچاره به سرحد کمال می‌رسد، خانم‌ها که شوهر عزیز خود را همیشه مشغول به او می‌بینند، به واسطۀ رشک و رقابت، گربۀ بدبخت را دزدیده و در چاه عمیقی سرنگون می‌سازند...»
(تاج السلطنه...ص15)

♦️زنان حرم که رقیب خود(ببری خان) را سربه نیست می کنند و اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات و روزنامه خوان شاه از ماتم گرفتن چنده روزه شاه بخاطر مرگ ببری خان می نویسد!
او در 17 شعبان 1292 می نویسد:
«شاه مرا احضار کردند شرفیاب شدم.معلوم شده ببری خان گربه مخصوص شاه مفقود شده خاطر همایون پریشان است»
دوباره در 18 شعبان می نویسد:
«دربخانه رفتم باز خاطر همایون ملول بود»
دوباره در روز 19شعبان می نویسد:
«بعضی کارها راجع به سفر(مازندران)...خدمت شاه رسیدم باز به جهت گربه افسرده خاطر بود با کمال کسالت ناهار میل فرمودند»
باز در روز 20 شعبان از ناراحتی شاه می نویسد.
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص21)

♦️در دسپوتیزم درازنای ایرانی، هر که از انسان و حیوان نظر کرده سلطان می بود صاحب همه چیز می شد اما در مقابل، تمام مصلحینی که می خواستند به اصلاح آن اوضاع ملیجک پرور و ببری خان پرور بپردازند بدون استثنا سرنوشت غمباری داشتند آدمهایی چون: قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، امین الدوله...و بعدها مصدق...
🔹مناظره آنلاین

🔸موضوع: متدهای تاریخنگاری و تاریخ قاجار(محمدشاه قاجار تبریزی) - جلسه سوم

🔸طرفین مناظره:
آقایان استاد علی مرادی مراغه‌ای و دکتر عبدالغفار بدیع

🟢 زمان: پنج شنبه:۱۴۰۳/۲/۲۰ ساعت 9 تا 23

🟣 فضا: گوگل میت

حضور برای عموم حداکثر تا ۱۰۰ نفر آزاد است

در طول گفتگو تنها میکروفن اساتید مناظره کننده باز خواهد بود و برای پیشگیری از هر گونه بی نظمی و اختلال و کاهش نویز میکروفون مخاطبین بسته خواهد بود.

از همه مخاطبین اکیداً درخواست می‌شود در طول گفتگو میکروفون خود را بسته نگاه دارند تا نیازی به کنترل مدیر برنامه گفتگو نباشد، مگر در انتهای برنامه و هنگام پرسش و پاسخ
.
از لینک زیر وارد شوید👇👇👇
https://meet.google.com/sie-thyw-ykj
Audio
💥دانلود فایل صوتی کم حجم مناظره(قسمت۳)
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
طرفین مناظره:
آقایان: علی مرادی مراغه ای و عبدالغفار بدیع 

🟢موضوع مناظره: بررسی تاریخ دوره قاجاریه(محمدشاه قاجاری)

🟢 این مناظره در مورخه۱۴۰۳/۰۲/۲۰ در گوگل میت برگزار شده است.
برای اینکه امکانان دانلود آسان گردد حجم فایل را تا حد امکان کم کردیم.
2(Split0).mpg
10.8 MB
💥دیالوگ زیبای فیلم پرزیدنت...
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

هر موقع از خواندن و نوشتن فارغ گردم، بیشتر فیلم می بینم یا موسیقی گوش می کنم...
دیروز جمعه، فیلم پرزیدنت اثر مخملباف را می دیدم که در آن، مردم انقلاب می کنند و رئیس جمهور دیکتاتور با لباس مبدل مجبور میگردد نوه اش را به دوش گرفته، فرار کند!
دیکتاتور در طول این فرار با بدبختیهای مردم آشنا شده و تازه می فهمد که چه گندی بر جامعه زده است!
اما خودِ آن مردم نیز به اندازه او در دیکتاتور شدنش نقش داشتند و گر نه، دیکتاتورها که از آسمان نمی آیند یا از زمین مثل قارچ نمی رویند!
و آن کودک یعنی نوه اش در واقع کودکی خود اوست که به مرور زمان، از یک بچه معصوم، به چنین هیولایی بدل شده است!

◀️جایزه کلانی گذاشته اند برای کسی که رئیس جمهور دیکتاتور را لو دهد و دیکتاتور در طول فرارش برای مدتی به خانه تن فروشی پناه می برد که زمانی قبل از رئیس جمهور شدن، از مشتری هایش بوده و در دیالوگی ماندار از تن فروش می پرسد:
آیا اگر جای دیکتاتور را بداند لو می دهد؟!
و تن فروش پاسخ می دهد:
«اگر آدم فروش می بودم که تن فروش نمی شدم...!
»
Forwarded from اتچ بات
💥رجالِ سیاسی که در ایران عاقبت بخیر میگردند!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در تاریخ ما رجال سیاسی پاکدامن و وطندوستی که می خواستند طرحی نو دراندازند غالبا خانه خراب شده اند! آدمهایی چون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مستشار الدوله، امین الدوله، مصدق...
اما در مقابل، مردان سیاسی فاسد و بیگانه پرست، همیشه عاقبت بخیر شده اند!


♦️در اینجا می خواهم به میرزا ابوالحسن خان شیرازی بپردازم که یکی از آلوده ترین و خودفروخته ترین رجال دوره فتحعلی شاه و محمدشاه بوده بوده و عاقبت بخیر شده!
خواندن زندگی نامه او برای هر ایرانی، عذاب آور است، اما عذاب آورتر از آن، اینکه، رجالی از نوع حاجی ابوالحسن خان عاقبت بخیر می گردند! عمری طولانی کرده و در کمال ناز و نعمت ریغ رحمت را سر می کشند!

♦️او در ۱۸۱۰م. به فرمان فتحعلی شاه به عنوان سفیر ایران، عازم لندن می گردد. چگونگی رویارویی او با دنیای مدرن غرب و مات و مبهوت ماندنش در کتاب خاطراتش (حیرت نامه) آمده است.
در لندن فراماسون و سپس مزدبگیر و سرسپرده انگلیس می گردد و دولت انگلستان ۱۵۰۰روپیه برایش مقرری تعیین می کند که از طریق کمپانی هند شرقی مرتب به مدت ۳۵سال پرداخت می شد!.
حاجی، به زودی رسالت دیپلماتیکش را فراموش کرده، غرق در خوشگذرانی شده، عاشق دخترِ کاستلردی(وزیر خارجه انگلستان) می گردد و شبها از عشق او گریه سر می داده و حافظ می خوانده!
(اسماعیل رایین..ص۳۲۰)
وقتی از او می پرسند چرا ایرانیان، زنان خود را به سفر نمی برند، می گوید:
«اولا رسم ایرانی زن به سفر بردن نیست، خصوصا به انگلستان زن به همراه داشتن، از قبیل زیره به کرمان بردن است»
(حیرت نامه...ص۱۰۶)

♦️شگفت انگیز است که وقتی او پس از ۸ ماه به اتفاق سرگور اوزلی (وزیر مختار انگلیس) به ایران برمی گردد و سرگور اوزلی در حضور فتحعلی شاه به تعریف از او می پردازد، فتحعلی شاه نیز بی آنکه دركى از این مستمرى ۱۵۰۰روپیه ای داشته باشد، به جایِ عصبانی شدن، او را تشويق کرده می گوید:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده‏ هاى مملكت من هستى، به حول الهى، من تو را به مقامهاى بلند اجدادت خواهم رساند»
(تاریخ روابط ایران و انگلیس،محمود...ج۱ ص۹۶)
و در نتیجه، او را وزیر خارجهٔ ایران می کند!
این مزدبگیر انگلیسی از دشمنان سرسخت اصلاحاتِ عباس میرزا و قائم مقام بود و از هیچ توطئه و دسیسه ای بر علیه آن دو دریغ نکرد!

♦️اما خنده دار است که وقتی او در ۱۸۴۶م. می میرد، وصیت نامه جالبی داشته، او وصيت کرده بود که پس از مرگش، وارثين، نماز وحشت خوانده، قرآن بر سر قبرش ختم كنند.
البته هزینه و پول آنها را نيز از همين منبع مستمری که انگلیسیها می دادند، تعیین کرده بود!
«چون اجل موعود رسيد و زبان گفتار خاموش گرديد، اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده‏ شور وا نگذارند، بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند اجراى فاتحه خوانى، چنانچه بايد، بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
(بنگرید به: وصیتنامه: گنجینه اسناد، مورخه۱۳۸۳، ش ۵۴)

♦️ميرزا ابوالحسن ‏خان در طول ۳۵ سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليسیها كرد، البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچ وقت قطع نشد. ضرب‏ المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می دهند و پول خرج می كنند، اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»
(سالهای زخمی...مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)
و تاسف برانگیز است که برخی تاریخ نشناسان، از وزارت خارجه آن دوران به عنوان افتخار یاد کرده اند!

♦️در چنین بستری، مستشارالدوله ها به خاطر قانونخواهی، دچار انواع رنجها شده، اما میرزاابوالحسن ها عاقبت بخیر شده و جامعه ای با ۲۰۰ سال دوندگی در حسرت مدرن شدن!
این تاریخ و دولتمردانش، مصداق داستان عبید زاکانی:
«دو کودک از زمانِ طفلی تا به وقتِ پیری مبادله می کردند، روزی بر سر مناره ای به همین معامله مشغول بودند، چون فارغ شدند یکی به دیگری گفت: این شهر ما سخت خراب است و دیگری جواب داد: شهری که پیرانِ با برکتش من و تو باشیم، بیش از این توقع آبادی نباید داشت!»
(رساله دلگشا...ص۱۱۸)

دانلود حیرت نامه:
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️در ستایش شفقت و مهربانی...
💥به مناسبت لغو قرارداد ننگین تنباکو
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

امروز ۲۴ اردیبهشت روز فسخ قرارداد تنباکوست.(۱۲۷۰ ه.ش)

♦️در اوضاع رو به زوال ایران پس از تحمیل قرارداد ترکمنچای، تعادل جامعه برهم خورده، بازارهای ایران پر از کالاهای خارجی شده، تولید کنندگان ایرانی روز به روز ورشکست شده و به لشکر فقرا می پیوستند.
میزان تولید ثابت مانده اما میزان مخارج و ولع مصرف محصولات جدید رو به افزایش بود و در اینجاست که عصر فروش امتیازات آغاز می گردد.
مسافرت سوم ناصرالدین شاه به فرنگ در پیش بود خزانه تهی گشته مشکل هزینه سفر پیش آمد در این اوضاع است که در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ش امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت انگلیسی اعطا می گردد.

♦️میزان مالیاتی که با شلاق از رعیت ایرانی بیرون کشیده می شد نه تنها کفاف مخارج رو به تزاید دربار را نمی داد بلکه بواسطه ظلم و تعدی بیشتر، حتی کاهش یافته بود!.
در واقع، صحبت از این نبود که بر رعیت ظلم نشود، بلکه صحبت از این بود که ظلم در حدی باشد که رعیت زنده بماند و بتواند کار فردا را تحمل کند و یا شبانه از مرز به بلاد قفقاز نگریزد بلکه بماند و کار کند و این چرخه تولید و جمع آوری مالیات ادامه یابد...!
در آن زمان، توتون و تنباکو از مهم‌ترین اقلام تجاری و صادراتی ایران بود و دست کم ۲۰۰هزار تن به کشت و خرید و فروش آن اشتغال داشتند که به نسبت جمعیت حدود ۶ میلیونی آن زمان، زیاد بود و دادن آن به یک انگلیسی یعنی بدبختی و فلاکت هزاران خانواده ایرانی.

♦️نخستین اعتراض‌ها از تاجران تنباکو آغاز شد در اسفند۱۲۶۹ ش خطاب به شاه نوشتند که حاضرند مبلغی بیش از حق امتیاز بابت مالیات به او بپردازند و او امتیاز را لغو کند، اما مستبد به مانند تمامی مستبدین، خواسته های به حق تاجران را نشنید و در نتیجه منجر به تشدید قیام شد!
برای حاکمیت و دولتمردانش آنچه مهم بود پول و پیشکشی ها و هدایا و رشوه های حاصل از عقد این قرارداد بود:
۲۵ هزار لیره امین السلطان صدراعظم و مبالغی میرزا ملکم خان و کامران میزرا و حتی دکتر طلوزان پزشک فرانسوی شاه نیز رشوه گرفتند...
و این رشوه ها خونبهای مردم ایران بود که تنها درآمدشان از طریق خرید و فروش تنباکو بود و اینک برباد می رفت!

♦️بر طبق قرارداد، هر گونه خرید و فروش و تعیین قیمت تنباکو بر عهده کمپانی بود.
وقتی فتوای میرزای شیرازی جهت لغو قرارداد صادر شد، انگلیسیها گفتند اگر امتیاز لغو گردد حکومت ایران باید ۶۰۰ هزار لیره خسارت دهد!
ناصرالدین شاه به میرزای شیرازی نوشت که قادر به لغو امتیاز نیست و لغو آن خسارات زیادی به حکومت وارد می کند، اما میرزای شیرازی این بار لحنش تندتر بود و اعلام کرد که این امتیاز به منزله تسلط کفار بر تجارت مسلمانان است و فتوای داد که امروزه، استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان است!
در استقبال از فتوی، مردم غلیانها و چپوق هایشان را شکستند، حتی یهودیان و مسیحیان ایرانی نیز به نشانه همکاری با مسلمانان از مصرف دخانیات امتناع کردند!
سرانجام در ۵ جمادی الثانی ۱۳۰۹ شاه مجبور به لغو امتیاز شد.

♦️شکست شاه، ابهتش را تنزل داد، زنان برای اولین بار به او لقب شاه باجی سبیلو دادند!
(محمدرضا زنجانی، تحریم تنباکو... ص۱۰۱)
سیدجمال پا فراتر گذاشت و از علما خواست که خلع ناصرالدین شاه از سلطنت را بخواهند!
ناصرالدین شاه خشمگین شده در صحبت با وزیر مختار انگلیس گفته بود که:
«باید گوش آخوندها را کشید و دماغشان را گرفت»
(فریدون آدمیت، فکر دمکراسی اجتماعی در ... ص۱۳۷)
اما قدرت روحانیون چنان بود که او نمی توانست گوششان را بکشد! بخاطر همین، حتی مجالس متعدد برای پذیرایی از روحانیون برگزار و در ظاهر از آنها سپاسگذاری نمود!
(حسن کربلایی، قرارداد رژی... ص۱۸۸)
فوریه نیز نوشت:
«مردم ایران هر وقت فتوائی از طرف ملای منتقد یا مجتهد معتبر برسد با انضباط تمام اطاعت آن را گردن می نهند و امروز اختیار بکلی در قبضه آخوندهاست»
(فوریه، سه سال در دربار ایران...۲۳۱)

♦️پیروزی مردم بر حکومت، زمینه را برای انقلاب مشروطه فراهم ساخت و تنها ۱۵ سال زمان فاصله بود.
اما با این پیروزی برای اولین بار طبقه روحانیت به قدرت خود پی برد قدرتِ فتوایی که حتی تا اندرونِ حرم شاه بُرش داشت که حتی عزیزترین زنش انیس الدوله نیز برایش قلیان چاق نکرد!
حتی امپراطور روسیه که رقیب انگلیسی اش شکست خورده بود نامه احترام آمیزی جهت سپاسگذاری از میرزا نوشت اما وقتی نامه تزار را سرکنسول روسیه در بغداد خواست به سامره برده و تقدیم کند، میرزای شیرازی او را به حضور خود نپذیرفت!
(ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو...ص۲۰۴)

🔷اما در این میان امری غریب بود:
جهان مدرن بسوی جدایی دین از سیاست می رفت اما ایران با این فتوی هر چه بیشتر بسوی امتزاج دین و سیاست رفت!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

عقایدی که جهان را به خیر و شرِ مطلق تقسیم میکند همیشه خطرناکند. چون آنها نه تنها به آسانی خود را بخاطر آن به کشتن میدهند بلکه، به آسانی دیگران را هم به خیال اینکه در گمراهی اند میتوانند قربانی کنند!.
چون، مجالی برای تحمل دیگری نمی ماند.

♦️تصویر بالا: کشتار خمرهای سرخ.
وقتی در 17 آوریل 1975، به رهبری پل ‌پت قدرت را در کامبوج بدست گرفتند، در عرض 5 سال، از جمعیت 8 میلیونی کامبوج، سه میلیون نفر را کشتند.
ببینید در تصویر با چه دقت و نظمی، جمجمه ها را کنار هم چیده اند...!

♦️محسن رضوانی رهبر سازمان انقلابی حزب توده که در دوران سفاکی خمرهای سرخ به کامبوج رفته و کشتار آنان را از نزدیک دیده و با پل پت(رهبر جنایتکار خمرها) دیدار کرد پس از بازگشت از کامبوج، جزوه ایی منتشر کرد با عنوان:
«کامبوج انقلابی می رزمد»!
و در جزوه به ستایش از خمرهای سرخ پرداخت!

♦️بعدها در پیرانه سری وقتی از او می پرسند چرا از جنایتکاران کامبوج ستایش کردی؟
پاسخ جالبی میدهد:
«ما وظیفه انقلابی خود می دانستیم که در اظهار نظر رسمی از احزاب برادر پشتیبانی کنیم»!
(محسن رضوانی، شوکت، آلمان...ص۱۷۵)
💥مسئله حجاب در کاریکاتور مجله باباشمل
✍️ علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie
رضاشاه پس از بازگشت از ترکیه، به نخست وزیر(ﺟﻢ) گفته بود:
«ﭼﺎﻗﭽﻮرﻫﺎ را ﭼﻄﻮر می شود از ﺑﻴﻦ ﺑﺮد؟ دو ﺳﺎل اﺳﺖ ﻓﻜﺮ ﻣﺮا ﻣﺸﻐﻮل ﺳﺎﺧﺘﻪ؛ در ترکیه زنها را دﻳﺪم ﻛﻪ ﭘﻴﭽﻪ و ﺣﺠﺎب را دور اﻧﺪاﺧﺘﻪ و دوشادوش ﻣﺮدﻫﺎ ﻛﺎر می کنند، ﻫﺮ ﭼﻪ زن ﭼﺎدری ﺑﻮد ﺑﺪم آﻣﺪه...»
او برای برداشتن، متوسل به زور شد اما با سرنگونی اش، جامعه دوباره به حجاب برگشت، در رستورانها می نوشتند:
ورود بی حجابها ممنوع...

♦️مجله طنز آمیز باباشمل که خود مخالف حجاب بوده به موضوع بازگشت جامعه ایرانی به حجاب پس از سقوط رضاشاه، عکس العمل نشان داده و در شماره 144 مورخه 1324در کاریکاتوری یک زن و مرد آفریقایی را کشیده و مرد آفریقایی، روزنامه ای از کشور ایران در دست دارد که زنان را با چادر و روبند نشان می دهد.
مرد آفریقایی خطاب به زن اش می گوید:
«اگر سر به سرم بگذاری تو را به ایران می فرستم تا روزگارت را سیاه کنند.»!

به نظر می رسد اقدام قهری از بالا برای برداشتن حجاب یا تحمیل آن در درازمدت موفقیت آمیز نبوده است
.
در دنیای جدید تنوع را باید پذیرفت چه در فکر و اندیشه چه در نوع لباس.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز ۲۹ اردیبهشت زادروز برتراند راسل
✍️ علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie

♦️راسل در این فیلم کوتاه انگشت بر اساسی ترین مشکل می گذارد:
وقتی موضوعی را بررسی می کنید به فاکتهایی توجه کنید که واقعیت ارائه می دهد نه آنکه مورد علاقه و خواسته قلبی شماست...!

♦️این یعنی ۹۵ درصد جنگ و جدالها در گروههای تلگرامی و همچنین در بیرون از آن در زندگی روزمره.
قبل از این در یک گروه تلگرامی بودیم با جمعی از همشهریان کرد و ترک بودند، همیشه جنگ و جدال بین شان بود و البته همیشه نیز صف های مخالفت و موافقت را قوم شان تعیین می کرد نه داده ها و فاکتها.
برایم شگفت انگیز بود که حتی یکبار ندیدم که آن صف های حق و باطل بر هم بخورد و یکی از آنها در صف مقابل باشد مثلا در یک موضوعی با هم قومی خود مخالف و با قوم آن طرفی موافق باشد!

♦️دل ام می خواست یک بار به شوخی یک موضوعی مثلا وجود و یا عدم وجود آب در کره مریخ را پیش بکشم و ببینم آیا در این موضوع هم بحث ها و صف ها قومیتی می گردد...؟!
البته همه شان هم دانشگاه دیده و دکتر و مهندس بودند و عاقبت هم آن گروه از هم پاشید...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

دیروز در آخرین روز نمایشگاه بین المللی کتاب ۱۴۰۳ش به دعوت برخی دوستان، سری زدم همه چیز را تاسف بار دیدم، به هر غرفه ای سر زدم می نالیدند! خلوتِ خلوت و آن هم در آخرین روز نمایشگاه کتاب که معمولا چند سال پیش در آخرین روزهای نمایشگاهها، آدم نمی توانست از ازدحام جمعیت حرکت کند!
البته چند صف آن بیرون بود یعنی صف فست فودی...

♦️من ۳۰ سال است از تمام نمایشگاههای بین المللی کتاب تهران بازدید کرده ام اما سال به سال کمرنگ تر می گردد، انگار مثل دریاچه ارومیه بوده که سال به سال کوچکتر و زار و نزارتر می گردد تا جلوی چشم مان محو گردد!
شاید نسل بعدی زمانی اگر گذرش به این مکان نمایشگاه بیفتد به همدیگر بگویند اینجا زمانی نمایشگاه کتاب بوده! بقول دوست شاعرم آقای واحدی:
«بوردا بير دنيز وارايميش»

♦️با دولت مرا کاری نیست، اما به نظرم این مردم انگار حسابی آن نصیحتِ تلخ و شومِ قابوسنامه را آویزه گوش شان کرده اند كه:
«مردی، فرزند سركش و لا‌ابالی خود را نصيحت می کرد كه اگر دوباره سركشی كند او را به مكتبخانه خواهد گذاشت تا درس بخواند و دانشمند شود تا يك عمر فقير و گرسنه بماند»!
کسب مجوز انتشار کتاب «انکار و مقاومت...»
خوشبختانه امروز اطلاع پیدا کردیم که کتاب «انکار و مقاومت...» پس از سه سال پی گیری در تهران مجوز انتشار دریافت کرده است.

♦️کتاب «انکار و مقاومت» آخرین و جدیدترین کتاب اینجانب در این زمینه بوده و خوانشی جدید است از فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد در پرتو اسناد فوق محرمانه اتحاد جماهیر شوروی به ضمیمه ترجمه اسناد.

♦️این کتاب تا یک ماه دیگر از سوی انتشارات سفیر اردهال در تهران به بازار خواهد آمد.
💥آبله کوبی، خلافِ مشیت الهی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

«آبله» یکی از مرگ ‌آورترین بیماریها بوده بقول دکتر پولاک پزشک ناصرالدین شاه «آبله یا جدری باعث مرگ ‌و میر فراوان کودکان و در نتیجه در تقلیل جمعیت سهم اصلی و اساسی دارد».

♦️کشف ادوارد جنر یعنی مقابله با آبله، وقتی به ایران آمد مدت زیادی، جهل و خرافات مانع پیشرفت آن شد.
مقابله با آبله را ابتدا پزشکان انگلیسی از استانبول آورده در تهران در سفارت انگلیس شروع کردند و در عرض یک ماه، سیصد طفل را آبله کوبی کردند، زنان با کودکان خود در سفارت صف کشیده بودند.
اما مخالفین در شهر شایعه کردند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود!
مخالفان، فراشان شاهی را به درِ سفارت فرستادند و آنان هر زنی را که برای آبله کوبی می آمدند جلوگیری میکردند، بهانه شان این بود که پدران باید اطفال را بیاورند نه مادران. همین باعث کاهش مراجعین شد.
(مجله یادگار - سال چهارم - شماره 3 - آبان 1326.ص69)

♦️در سال 1234محمدعلی میرزا دولتشاه، والی کرمانشاه نیز شخصی ارامنه بنام آوانس مرادیان را مامور تلقیح آبله به مردم کرمانشاه کرد. وی مردم همدان، تهران، کاشان، اصفهان و جلفا را مایه‌کوبی کرد اما خرافات مردم، همواره سد راه او بود مخالفان می گفتند:
«تلقیح یک نوع مبارزه با خواست خدواند و تقدیر الهی است»!
در روزنامه وقایع اتفاقیه این خبر آمده:
«در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود و اکثری را هلاک میکند یا کور و معیوب می شوند اشخاصی که در کودکی این آبله را بیرون نمی آورند در بزرگسالی بیرون می آورند و بهلاکت می رسند...اطبا، چاره این ناخوشی را اینطور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل می کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می آورد و بی زحمت خوب میشود اولیای دولت کسانی برای یاد گرفتن این شریف گماشته اند که بعد از آموختن بجمیع ممالک محروسه مامور نمایند که هر ولایتی جمیع اطفال خود را مردم بیاورند و آبله شان را بکوبند و از تشویش و هلاکت و عیب آسوده کردند»
(وقایع اتفاقیه، ش3، جمعه19ربیع الثانی1267)
کار خوب پیش نمی رفت، مردم وحشت داشتند بطوریکه در عرض 28 روز از ماه ربیع الاول سال1267فقط 330نفر زیر آبله کوبی رفتند.
(همان، ش 4، جمعه2 ربیع الاول سال1267)
به امیرکبیر خبر دادند مردم نمی خواهند واکسن بزنند، امیر فرمان داد هر فردی که حاضر نشود، آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه دهد. طفلکی فکر می کرد با ضرب و زور می توان حریف خرافات شد!
روزنامه وقایع اتفاقیه مینویسد:
«چون که منظور امنای دولت علیه در تعیین نمودن اطبا و غیره به جهت آبله کوبی در کل شهرهای ایران این بود که ناخوشی آبله در این ولایت کم کرده و بلکه از تفضلات الهی این بلیه در این دولت علیه به سبب مواظبت صاحبان اطفال و اطبای آبله کوب، به طور آسان و خوب بالمره رفع شود و قرار گذاشته‌اند که اگر کسی بچه خود را آبله نکوبد، مورد مواخذه دیوانیان بشود...»
و عجیب اینکه برخی که پول داشتند، حاضر شدند پنج تومان جریمه را بدهند اما از آبله کوبی نکنند!. و بسیاری دیگر در هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند...
جهل مردم باعث شد در کل تهران و روستاهای پیرامون آن تنها ۳۳۰ تن آبله کوبی گردند!

♦️روایت کتاب آگهی شهان، بسیار تلخ و باورنکردنی است:
«روزی پاره دوزی را که طفلش به آبله مرده بودند آوردند. امیر گفت ما که آبله کوب مجانی فرستاده ایم. گفت: ندانستم.
امیر فرمود: پنج تومان جرم دهد، گفت ندارم دست در جیب کرد پول باو داد و فرمود بصندوق جریمه بده حکم برنمیگردد، چنان کرد.
چند دقیقه بقالی را آوردند که طفلش مرده بود با او نیز همین مقاوله و همان معامله شد پس از رفتن آن دو فقیر، امیر مانند زن جوان مرده زار زار گریست، در آن حال میرزا آقاخان رسیده سبب گریه پرسید امیر گفت: خبر مرگ دو اولادم را آورده اند، میرزا آقاخان متوحش شد که میرزا احمدخان پسر امیر مرده، ملازمان به او گفتند: دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از آبله مرده ...
میرزا آقاخان جسورانه گفت: این گریه برای دو شیرخوار بقال و چقال است؟!.
امیر گفت: تمام ایرانی ها اولاد حقیقی منند و من می خواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرا گیرد چرا باید جاهل باشند که بر اثر آبله نکوبیدن بمیرند؟»
(بنگرید به: کتاب آگهی شهان...صص50-51)

https://s6.uupload.ir/files/1_uqg5.jpg