موها می کشیدی و خلاصه این ۵ دقیقه انتظار برای تو انتظار شیرینی بود تا عکاس بیاید و عکسی به یادگار از تو بگیرد.یزدانپناه که داخل اتاق می آمد تو را روی صندلی می نشاند و می گفت شانه هایت را بالا بگیر،اخم نکن،کمی لبخند،پلک نزن و تمام...
پس از پرداخت هزینه ۶ قطعه عکس، قبضی به ما می داد که تاریخ یک ماه بعد را داشت و البته قیافه ما با دیدن این تاریخ در هم می رفت،چرا که یک ماه زمان زیادی برای دوران بچهگی ما بود.
نکته جالبی که شاید کمتر کسی در مورد یزدانپناه می داند این است که او علاوه بر اینکه دستی بر دوربین داشت،دستی هم بر قلم داشت! یزدانپناه شاگرد طبیبی بود.طبیبی خبرنگار روزنامه اطلاعات بود و گاهی مطالب خبری را یزدانپناه برای او می نوشت.هرچند باید یادآور شویم یزدانپناه عکاس هنری نبود،بلکه با یک نورپردازی معمولی عکس پرسنلی می گرفت.
ساختمان عکاسی او که اجاره ای بود،هنوز هم تا حدودی شکل و شمایل خود را حفظ کرده است.یزدان پناه صاحب مغازه خوبی داشت و مرتب اجاره او را تمدید می کرد.
شاگرد او یعنی ایرج آدمی نیز بعدها عکاسی ساحل را ایجاد کرد.
زیر عکاسی یک زرگری بود که به تعمیر زیورآلات می پرداخت و شکل مغازه او با طلافروشان فعلی خیابان عدالت زمین تا آسمان متفاوت بود.
طلا فروشی کامران صبوری که با شراکت حاج وحید روانشادی اداره می شد بعدها در مجاورت مسجد جامع نقل و مکان کرد و بعدها خروا کم کم از طلا فروشی تهی شد چرا که دوره و زمانه عوض شده و طلا فروشان بر اساس نیازهای زمان در خیابان عدالت جای گرفتند.
شاید برای خوانندگان مجموعه یادداشت های خیابان عدالت جالب باشد که بدانند فرامرز سه دهی شاعر معروفِ این روزهای شهر در پیاده رو روبروی عکاسی مهتاب بساط منقل و ذرت داشت و در فصل پاییز با ذرتهای خوشمزه شهر به رهگذران خاطره می فروخت تا به اقتصاد خانواده کمک کند.او در تابستان ها نیز به مردم شهر آلاسکا می فروخت تا هُرمِ گرما را از تنِ عابرین کوچه پس کوچههای خروا و محل نو خارج کند.شاید همین ارتباط تنگاتنگش با مردم از او شاعری موفق ساخت اگرچه جایی در اشعارش به سناتور موسوی مشهورترین چهره خروا (در کنار ناظم الشریعه) طعنه می زند و می گوید : پدرم به خانه انگلیس سنگ انداخت....اما واقعیت آن است که آدم ها را نباید سیاه و سفید دید،آدم ها اغلب صفر و صدی و دیو و دلبر نیستند بلکه لایه های خاکستری آدمها مهمترین لایهها برای قضاوت آنهاست.
در قسمت چهارم مجموعه یادداشتهای خروا تلاش می کنیم لایههای خاکستری سناتور موسوی یا رئیس التجار سابق را بررسی کرده تا از او قضاوت منصفانه تری کرده باشیم.اگر روزگاری مردم به طعنه خطاب به سید اسدالله موسوی می گفتند : «ول کن بابا اسدالله به جون آیتالله» ( منظور از آیت الله نیز ناظم الشریعه بود که از اقوام سناتور موسوی بود) بودند روستائیانی که به جان رییس التجار موسوی دعا می کردند و از مدافعین سرسخت او بودند.
در قسمت بعد به زندگی و شخصیت سید اسدالله موسوی بیشتر می پردازیم و البته او را نه شیطان و نه فرشته می دانیم.
پایان قسمت سوم
https://tttttt.me/safayebehbahan
پس از پرداخت هزینه ۶ قطعه عکس، قبضی به ما می داد که تاریخ یک ماه بعد را داشت و البته قیافه ما با دیدن این تاریخ در هم می رفت،چرا که یک ماه زمان زیادی برای دوران بچهگی ما بود.
نکته جالبی که شاید کمتر کسی در مورد یزدانپناه می داند این است که او علاوه بر اینکه دستی بر دوربین داشت،دستی هم بر قلم داشت! یزدانپناه شاگرد طبیبی بود.طبیبی خبرنگار روزنامه اطلاعات بود و گاهی مطالب خبری را یزدانپناه برای او می نوشت.هرچند باید یادآور شویم یزدانپناه عکاس هنری نبود،بلکه با یک نورپردازی معمولی عکس پرسنلی می گرفت.
ساختمان عکاسی او که اجاره ای بود،هنوز هم تا حدودی شکل و شمایل خود را حفظ کرده است.یزدان پناه صاحب مغازه خوبی داشت و مرتب اجاره او را تمدید می کرد.
شاگرد او یعنی ایرج آدمی نیز بعدها عکاسی ساحل را ایجاد کرد.
زیر عکاسی یک زرگری بود که به تعمیر زیورآلات می پرداخت و شکل مغازه او با طلافروشان فعلی خیابان عدالت زمین تا آسمان متفاوت بود.
طلا فروشی کامران صبوری که با شراکت حاج وحید روانشادی اداره می شد بعدها در مجاورت مسجد جامع نقل و مکان کرد و بعدها خروا کم کم از طلا فروشی تهی شد چرا که دوره و زمانه عوض شده و طلا فروشان بر اساس نیازهای زمان در خیابان عدالت جای گرفتند.
شاید برای خوانندگان مجموعه یادداشت های خیابان عدالت جالب باشد که بدانند فرامرز سه دهی شاعر معروفِ این روزهای شهر در پیاده رو روبروی عکاسی مهتاب بساط منقل و ذرت داشت و در فصل پاییز با ذرتهای خوشمزه شهر به رهگذران خاطره می فروخت تا به اقتصاد خانواده کمک کند.او در تابستان ها نیز به مردم شهر آلاسکا می فروخت تا هُرمِ گرما را از تنِ عابرین کوچه پس کوچههای خروا و محل نو خارج کند.شاید همین ارتباط تنگاتنگش با مردم از او شاعری موفق ساخت اگرچه جایی در اشعارش به سناتور موسوی مشهورترین چهره خروا (در کنار ناظم الشریعه) طعنه می زند و می گوید : پدرم به خانه انگلیس سنگ انداخت....اما واقعیت آن است که آدم ها را نباید سیاه و سفید دید،آدم ها اغلب صفر و صدی و دیو و دلبر نیستند بلکه لایه های خاکستری آدمها مهمترین لایهها برای قضاوت آنهاست.
در قسمت چهارم مجموعه یادداشتهای خروا تلاش می کنیم لایههای خاکستری سناتور موسوی یا رئیس التجار سابق را بررسی کرده تا از او قضاوت منصفانه تری کرده باشیم.اگر روزگاری مردم به طعنه خطاب به سید اسدالله موسوی می گفتند : «ول کن بابا اسدالله به جون آیتالله» ( منظور از آیت الله نیز ناظم الشریعه بود که از اقوام سناتور موسوی بود) بودند روستائیانی که به جان رییس التجار موسوی دعا می کردند و از مدافعین سرسخت او بودند.
در قسمت بعد به زندگی و شخصیت سید اسدالله موسوی بیشتر می پردازیم و البته او را نه شیطان و نه فرشته می دانیم.
پایان قسمت سوم
https://tttttt.me/safayebehbahan
Telegram
صفای بهبهان
کانال ایده های نو برای بهبهان
شخصیت های خیابان خروا؛
*از رییس التجار تا سناتور موسوی!*
*سناتور موسوی دیو یا دلبر؟!*
*رنگ خاکستری رییس التجار*
*آقا سلام علیک!*
مجموعه یادداشت های خیابان خروا قسمت چهارم(متاسفانه دو یادداشت قبلی اشتباه شماره خورده بود)
*فرزاد صدری*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
وقتی درباره خیابان حرف می زنیم از چه حرف می زنیم؟
از یک معنای تاریخی یا فضایی شهری؟
از جنبه های معنایی یا شمایلی مادی که نماد مدرنیته است؟
واقعیت آن است که وقتی از خیابان حرف می زنیم از یک «کل» حرف می زنیم.
در این تعریف خیابان هم جنبه های معنایی دارد هم جنبه های کالبدی.
اگر جنبههای معنایی فضا مد نظر باشد میگویند درباره یک فضای اجتماعی یا یک فضای سیاسی صحبت میکنیم؛ یعنی جنبههای اجتماعی و سیاسی خیابان اهمیت فراوان دارد.
وقتی درباره سیمای خیابان صحبت میکنیم، کالبد خیابان مد نظر است اما وقتی درباره منظر آن صحبت میکنیم، از یک عنصر مرکب بین سیما و معنای خیابان حرف میزنیم که قابل تفکیک از هم نیستند و نقش خیابان را تعیین میکنند؛ مثلا منظر خیابان خروا بیشتر حالت نمایشگاه کالاهای عامه پسند دارد اما منظر خیابان عدالت شاید بیشتر روشنفکری باشد، با این وجود خیابان خروا نیز خیابانی صرفا کالبدی نیست چه زمانی که در دهه ۳۰ نظاره گر مخالفین رئیس التجار و موافقینش بود، چه زمانی که تظاهر کنندگان آنجا تجمع می کردند و عکاسی مهتاب از آنها مستندات تاریخی تهیه می کرد.
گاهی حضور و وجود شخصیت ها نیز به خیابان چهره ای دیگر می دهد.
وجود شخصیت های ملی مذهبی مثل رئیس التجار و یا آیت الله ناظم الشریعه و در ادامه شخصیت هایی چون سید عبدالله بلادی بحرانی (معروف به سید عبدالله گپ) و یا امامزاده شاه میرعالی حسین (معروف به ایمومزاده گپو) و بعد درویش های سِر خط همه و همه نشان می دهد که این اشخاص به خروا شخصیتی دیگر بخشیده بودند.
بدون تردید مهمترین شخصیت سیاسی خروا را سناتور موسوی تشکیل می دهد.
او در داوری تاریخ یا دیو جلوه کرده یا دلبر! یا عامل انگلیسی ها معرفی شده یا شخصیتی میهن پرست که در کنار مصدق نقش مهمی برای ملی شدن صنعت نفت داشته است.
واقعیت این است که سناتور موسوی نه شیطان است نه فرشته! نقش دوگانه دیو و دلبر هرگز مناسب این رجل سیاسی خیابان خروا نیست.
می توانیم بگوئیم سید اسدالله موسوی فئودال بود حرف غلطی نیست چرا که او یکی از بزرگترین ملاکان جنوب کشور بود اما او با وجود قانون اصلاحات ارضی به راحتی توانست چشم از املاکی را که صاحب بود بکشد ( فارغ از اینکه آیا زمین ها را به درستی صاحب بود یا نه) اما به هر حال مقاومتی نکرد و بسیاری از زمین هایش در اثر قانون اصلاحات ارضی از بین رفت بی آنکه مقاومتی کند.
اصلاحات ارضی یا لغو نظام ارباب و رعیتی، تغییراتی اساسی در نحوه مالکیت اراضی بهویژه اراضی کشاورزی به منظور افزایش بهرهوری عمومی جامعه بود که به دستور محمدرضا پهلوی و نخستوزیران علی امینی و اسدالله علم به تحقق پیوست. در قانون اصلاحات ارضی مالکیت زمینهای کشاورزی از دست فئودالها یا مالکان بزرگ به خردهمالکی و توزیع مجدد آن بین کشاورزان صورت گرفت.
گفته می شود رئیس التجار فردی متشرع بود و به همین دلیل مقاومتی برای قانون اصلاحات ارضی نکرد تا زمین هایش به کشاورزان و خرده مالکان واگذار شود.
با همه نقدهایی که بر سیداسدالله موسوی وارد است اما ظاهرسازی و صحنه سازی نمی کرد یک رو بود اما نه به این معنا که فرشته باشد اما دیو هم نبود.
رئیس التجار علاقه داشت همیشه در راس هرم باشد، در حدود سال ۱۱ -۱۳۱۰ آخرین قنات بهبهان را برای زمین های دیم شرق دودانگه احداث نمود،
که باعث بوجود آمدن دو روستای اسدآباد و منصوربیگی شد
در واقع او با ایجاد قنات زمینهای خشک آنجا را آباد کرد و مردم اسدآباد با ایجاد قنات از هیچ به همه چیز رسیدند.
اسدالله موسوی علاوه بر روستای اسدآباد، در زمینهای مرغوب بالاتر از پیرآبادِ تشان نیز امکانات کشاورزی بوجود آورد که موجب احداث روستای برج موسوی شد.
یکی از متشرعین این روستا تعریف می کرد پدرم مرا قسم داده که برای رئیس التجار نماز بخوانم چرا که ما را صاحب همه چیز کرد.
او از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۴ به رئیس التجار مشهور بود تا اینکه در سال ۱۳۵۴ در انتخابات مجلس سنا شرکت می کند و به عنوان سناتور انتخابی خوزستان به مجلس سنا، راه پیدا می کند.
رقیب او در خوزستان، اشرف احمدی بهبهانی بود (با سابقه معاونت نخست وزیر و سناتوری اصفهان) که نفر سوم می شود و بعدا او نیز به عنوان سناتور انتصابی از طرف شاه به مجلس سنا راه پیدا می کند.
*از رییس التجار تا سناتور موسوی!*
*سناتور موسوی دیو یا دلبر؟!*
*رنگ خاکستری رییس التجار*
*آقا سلام علیک!*
مجموعه یادداشت های خیابان خروا قسمت چهارم(متاسفانه دو یادداشت قبلی اشتباه شماره خورده بود)
*فرزاد صدری*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
وقتی درباره خیابان حرف می زنیم از چه حرف می زنیم؟
از یک معنای تاریخی یا فضایی شهری؟
از جنبه های معنایی یا شمایلی مادی که نماد مدرنیته است؟
واقعیت آن است که وقتی از خیابان حرف می زنیم از یک «کل» حرف می زنیم.
در این تعریف خیابان هم جنبه های معنایی دارد هم جنبه های کالبدی.
اگر جنبههای معنایی فضا مد نظر باشد میگویند درباره یک فضای اجتماعی یا یک فضای سیاسی صحبت میکنیم؛ یعنی جنبههای اجتماعی و سیاسی خیابان اهمیت فراوان دارد.
وقتی درباره سیمای خیابان صحبت میکنیم، کالبد خیابان مد نظر است اما وقتی درباره منظر آن صحبت میکنیم، از یک عنصر مرکب بین سیما و معنای خیابان حرف میزنیم که قابل تفکیک از هم نیستند و نقش خیابان را تعیین میکنند؛ مثلا منظر خیابان خروا بیشتر حالت نمایشگاه کالاهای عامه پسند دارد اما منظر خیابان عدالت شاید بیشتر روشنفکری باشد، با این وجود خیابان خروا نیز خیابانی صرفا کالبدی نیست چه زمانی که در دهه ۳۰ نظاره گر مخالفین رئیس التجار و موافقینش بود، چه زمانی که تظاهر کنندگان آنجا تجمع می کردند و عکاسی مهتاب از آنها مستندات تاریخی تهیه می کرد.
گاهی حضور و وجود شخصیت ها نیز به خیابان چهره ای دیگر می دهد.
وجود شخصیت های ملی مذهبی مثل رئیس التجار و یا آیت الله ناظم الشریعه و در ادامه شخصیت هایی چون سید عبدالله بلادی بحرانی (معروف به سید عبدالله گپ) و یا امامزاده شاه میرعالی حسین (معروف به ایمومزاده گپو) و بعد درویش های سِر خط همه و همه نشان می دهد که این اشخاص به خروا شخصیتی دیگر بخشیده بودند.
بدون تردید مهمترین شخصیت سیاسی خروا را سناتور موسوی تشکیل می دهد.
او در داوری تاریخ یا دیو جلوه کرده یا دلبر! یا عامل انگلیسی ها معرفی شده یا شخصیتی میهن پرست که در کنار مصدق نقش مهمی برای ملی شدن صنعت نفت داشته است.
واقعیت این است که سناتور موسوی نه شیطان است نه فرشته! نقش دوگانه دیو و دلبر هرگز مناسب این رجل سیاسی خیابان خروا نیست.
می توانیم بگوئیم سید اسدالله موسوی فئودال بود حرف غلطی نیست چرا که او یکی از بزرگترین ملاکان جنوب کشور بود اما او با وجود قانون اصلاحات ارضی به راحتی توانست چشم از املاکی را که صاحب بود بکشد ( فارغ از اینکه آیا زمین ها را به درستی صاحب بود یا نه) اما به هر حال مقاومتی نکرد و بسیاری از زمین هایش در اثر قانون اصلاحات ارضی از بین رفت بی آنکه مقاومتی کند.
اصلاحات ارضی یا لغو نظام ارباب و رعیتی، تغییراتی اساسی در نحوه مالکیت اراضی بهویژه اراضی کشاورزی به منظور افزایش بهرهوری عمومی جامعه بود که به دستور محمدرضا پهلوی و نخستوزیران علی امینی و اسدالله علم به تحقق پیوست. در قانون اصلاحات ارضی مالکیت زمینهای کشاورزی از دست فئودالها یا مالکان بزرگ به خردهمالکی و توزیع مجدد آن بین کشاورزان صورت گرفت.
گفته می شود رئیس التجار فردی متشرع بود و به همین دلیل مقاومتی برای قانون اصلاحات ارضی نکرد تا زمین هایش به کشاورزان و خرده مالکان واگذار شود.
با همه نقدهایی که بر سیداسدالله موسوی وارد است اما ظاهرسازی و صحنه سازی نمی کرد یک رو بود اما نه به این معنا که فرشته باشد اما دیو هم نبود.
رئیس التجار علاقه داشت همیشه در راس هرم باشد، در حدود سال ۱۱ -۱۳۱۰ آخرین قنات بهبهان را برای زمین های دیم شرق دودانگه احداث نمود،
که باعث بوجود آمدن دو روستای اسدآباد و منصوربیگی شد
در واقع او با ایجاد قنات زمینهای خشک آنجا را آباد کرد و مردم اسدآباد با ایجاد قنات از هیچ به همه چیز رسیدند.
اسدالله موسوی علاوه بر روستای اسدآباد، در زمینهای مرغوب بالاتر از پیرآبادِ تشان نیز امکانات کشاورزی بوجود آورد که موجب احداث روستای برج موسوی شد.
یکی از متشرعین این روستا تعریف می کرد پدرم مرا قسم داده که برای رئیس التجار نماز بخوانم چرا که ما را صاحب همه چیز کرد.
او از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۴ به رئیس التجار مشهور بود تا اینکه در سال ۱۳۵۴ در انتخابات مجلس سنا شرکت می کند و به عنوان سناتور انتخابی خوزستان به مجلس سنا، راه پیدا می کند.
رقیب او در خوزستان، اشرف احمدی بهبهانی بود (با سابقه معاونت نخست وزیر و سناتوری اصفهان) که نفر سوم می شود و بعدا او نیز به عنوان سناتور انتصابی از طرف شاه به مجلس سنا راه پیدا می کند.
WhatsApp.com
صفای بهبهان
WhatsApp Group Invite
برخی می گویند اگر انقلاب به جای سال ۵۷ چندسال دیرتر به وقوع می پیوست او باز هم ۴ سال دیگر به عنوان سناتور انتخاب می شد، هرچند برخی انتخاب شدن او را قبول ندارند و می گویند او به نوعی سناتور انتصابی بود.
با وقوع انقلاب او در ۲۲ تیر ۵۸ در زندان بهبهان دارفانی را وداع گفت و برخی مرگ او را قتل مشکوک در زندان دانستند.
ما در این یادداشت مردن یا کشته شدن او را در زندان تایید یا تکذیب نمی کنیم.
واقعیت این است که او به انگلیس تمایل داشت اما در جریان ملی شدن صنعت نفت به راحتی آب خوردن از انگلیسی ها دل کند و متمایل به آمریکا شد.
اگرچه تمایلات او به انگلیس و آمریکا را باید در ظرف زمان خود سنجید نه سیاستهای ضدآمریکایی و یا ضدانگلیسی امروز.
مخالفین سناتور موسوی از گرایش او به حزب رستاخیز می گویند و به نظر درست هم می گویند اما باز هم باید در ظرف زمان او را سنجید نه به این معنا که علاقه احتمالی او به حزب رستاخیز را تایید کنیم نه،اما بسیاری از سیاستمداران دوران پهلوی به حزب رستاخیز که برآمده از دربار بود گرایش داشتند.
سناتور موسوی سیاستمداری خاکستری با طیف مختلف صفر تا صد بوده است.
او در برخی رویدادها و مواضع نمره پایینی دارد و برخی اقداماتش نمره قبولی می گیرد مثل تن دادنش به اصلاحات ارضی و ایجاد قنات و آباد کردن حداقل سه روستا.
یادمان نرود که او سالها نام بهبهان را به واسطه حضور موثرش در مجلس شورای ملی بلند آوازه کرده بود.
سیداسدالله موسوی وکیل مردم دشت میشان، اهواز، بنی طُرُف و سوسنگرد دوره پانزدهم ۱۳۲۶-۱۳۲۸ در مجلس شورای ملی بود که از قضا در همین زمان مجلس موسسان دوم (اردیبهشت ۱۳۲۸ به مدت ۲۰ روز و برای اصلاح برخی از مواد قانون اساسی مشروطه) تشکیل میشود و ایشان هم از طرف اهواز و سوسنگرد عضو آن مجلس بود.
همچنین در دوره ۱۸ مجلس شورای ملی وکیل دشت میشان و سوسنگرد است.
او بعنوان نماینده مجلس شورای ملی دوره نوزدهم ۱۳۳۵_۱۳۳۹ از طرف دشت میشان و سوسنگرد انتخاب شد.
اما در دوره بیستم مجلس ایشان نماینده مردم اهواز می شود و
برادرش سیدمحمدعلی موسوی(معین زاده) نماینده سوسنگرد و دشت میشان است ۱۳۳۹_۱۳۴۰.
از پسر اسدالله موسویِ خروا نشین یعنی مهندس کمال به عنوان مردی شریف یاد می کنند.
او بخشی از زمینهای مرغوب کشاورزی در شمال شهر بهبهان را به روش کاملا صنعتی کشت کرد و به واسطه اقداماتش در حوزه کشاورزی آنجا همچنان به کمال آباد مشهور است.
مهندس کمال را خیلی ها دوست داشتند به صورتی که درهنگام عروسی اش، آوازخوان مشهور شهر، کریم کور دایره زنان می خواند:
*بخدا باد شمالن*
*دور، دورِ آ کمالن*
این شعر هنوز هم وردزبان مردم بهبهان است.
سیداسدالله موسوی همچنین برادری به نام محمدعلی داشت که به « معین زاده» معروف بود.
پدر این دو حاجی معین (حوجی آغا) نام داشت. حاجی معین در دوره مظفرالدین شاه تاجری درجه سه یا چهار بود اما ریسک کرد و با کمپانی هند شرقی وارد رابطه تجاری شد و خانواده منصوری طباطبایی را دور زد و ناگهان از تاجر درجه چهار بهبهان ، نامبروان جنوب شد .
پسر ارشد «حاجی معین» یا «معین التجار» یعنی اسدالله موسوی در سال ۱۳۰۵ با خانواده ۴۰۰ ساله «طباطبایی» ازدواج می کند. طباطبایی که حکم رئیس التجاری را از احمدشاه قاجار داشت در سن کهولت فوت می کند و چون پسر نداشته، لقب رئیسالتجار به داماد او سیداسدالله برمی گردد و تا سال ۱۳۵۴ که سناتور می شود این لقب را دارد اما از این تاریخ به سناتور موسوی مشهور می شود.
یک نکته نیز در این یادداشت حائز اهمیت است، اینکه طباطبایی سادات نشین با موسوی خروا نشین بسیار با هم تفاوت دارند.
اصولا بهبهانی ها مرز بندی جدی با قنواتی ها داشتند اما اهل خروا نه با بهبهانی ها و نه با قنواتی ها مرزبندی معنا داری ندارند.
در واقع اهالی خروا سرخطی هستند و خیلی خود را وارد دعواهای بهبهان و قنوات نمی کنند هرچند تمایل قلبی اغلب سرخطی ها سمت قنوات است!
در ادامه مبحث رئیس التجار باید بگوییم سال ۱۳۳۰ یا ۳۱ در خیابان خروا تظاهرات سنگینی علیه خانواده موسوی می شود.
طرفداران جبهه ملی و تودهای ها متحد می شوند و خانه موسوی را محاصره می کنند و از طرفی عشایر تفنگچی و خوانین طرفدار موسوی و منصوری از خانواده موسوی دفاع می کنند.
تظاهرکنندگان حتی زیر دیوار خانه موسوی دینامیت کار می گذارند که گوشه ای از دیوار را خراب می کنند.
در این گیرودار نوکر مِلک منصور باشتی ( خان باشت) به نام نصیر گرجی کشته می شود.
خروا از این لحاظ خیابانی دارای اهمیت تاریخی در بهبهان است. وجود دستههای منظم سینه زنی از دیر باز در این خیابان و اهمیت امامزاده شاه میرعالی حسین برای مردم شهر و عزاداران حسینی، این خیابان را به خیابانی خاص تبدیل کرده است.
با وقوع انقلاب او در ۲۲ تیر ۵۸ در زندان بهبهان دارفانی را وداع گفت و برخی مرگ او را قتل مشکوک در زندان دانستند.
ما در این یادداشت مردن یا کشته شدن او را در زندان تایید یا تکذیب نمی کنیم.
واقعیت این است که او به انگلیس تمایل داشت اما در جریان ملی شدن صنعت نفت به راحتی آب خوردن از انگلیسی ها دل کند و متمایل به آمریکا شد.
اگرچه تمایلات او به انگلیس و آمریکا را باید در ظرف زمان خود سنجید نه سیاستهای ضدآمریکایی و یا ضدانگلیسی امروز.
مخالفین سناتور موسوی از گرایش او به حزب رستاخیز می گویند و به نظر درست هم می گویند اما باز هم باید در ظرف زمان او را سنجید نه به این معنا که علاقه احتمالی او به حزب رستاخیز را تایید کنیم نه،اما بسیاری از سیاستمداران دوران پهلوی به حزب رستاخیز که برآمده از دربار بود گرایش داشتند.
سناتور موسوی سیاستمداری خاکستری با طیف مختلف صفر تا صد بوده است.
او در برخی رویدادها و مواضع نمره پایینی دارد و برخی اقداماتش نمره قبولی می گیرد مثل تن دادنش به اصلاحات ارضی و ایجاد قنات و آباد کردن حداقل سه روستا.
یادمان نرود که او سالها نام بهبهان را به واسطه حضور موثرش در مجلس شورای ملی بلند آوازه کرده بود.
سیداسدالله موسوی وکیل مردم دشت میشان، اهواز، بنی طُرُف و سوسنگرد دوره پانزدهم ۱۳۲۶-۱۳۲۸ در مجلس شورای ملی بود که از قضا در همین زمان مجلس موسسان دوم (اردیبهشت ۱۳۲۸ به مدت ۲۰ روز و برای اصلاح برخی از مواد قانون اساسی مشروطه) تشکیل میشود و ایشان هم از طرف اهواز و سوسنگرد عضو آن مجلس بود.
همچنین در دوره ۱۸ مجلس شورای ملی وکیل دشت میشان و سوسنگرد است.
او بعنوان نماینده مجلس شورای ملی دوره نوزدهم ۱۳۳۵_۱۳۳۹ از طرف دشت میشان و سوسنگرد انتخاب شد.
اما در دوره بیستم مجلس ایشان نماینده مردم اهواز می شود و
برادرش سیدمحمدعلی موسوی(معین زاده) نماینده سوسنگرد و دشت میشان است ۱۳۳۹_۱۳۴۰.
از پسر اسدالله موسویِ خروا نشین یعنی مهندس کمال به عنوان مردی شریف یاد می کنند.
او بخشی از زمینهای مرغوب کشاورزی در شمال شهر بهبهان را به روش کاملا صنعتی کشت کرد و به واسطه اقداماتش در حوزه کشاورزی آنجا همچنان به کمال آباد مشهور است.
مهندس کمال را خیلی ها دوست داشتند به صورتی که درهنگام عروسی اش، آوازخوان مشهور شهر، کریم کور دایره زنان می خواند:
*بخدا باد شمالن*
*دور، دورِ آ کمالن*
این شعر هنوز هم وردزبان مردم بهبهان است.
سیداسدالله موسوی همچنین برادری به نام محمدعلی داشت که به « معین زاده» معروف بود.
پدر این دو حاجی معین (حوجی آغا) نام داشت. حاجی معین در دوره مظفرالدین شاه تاجری درجه سه یا چهار بود اما ریسک کرد و با کمپانی هند شرقی وارد رابطه تجاری شد و خانواده منصوری طباطبایی را دور زد و ناگهان از تاجر درجه چهار بهبهان ، نامبروان جنوب شد .
پسر ارشد «حاجی معین» یا «معین التجار» یعنی اسدالله موسوی در سال ۱۳۰۵ با خانواده ۴۰۰ ساله «طباطبایی» ازدواج می کند. طباطبایی که حکم رئیس التجاری را از احمدشاه قاجار داشت در سن کهولت فوت می کند و چون پسر نداشته، لقب رئیسالتجار به داماد او سیداسدالله برمی گردد و تا سال ۱۳۵۴ که سناتور می شود این لقب را دارد اما از این تاریخ به سناتور موسوی مشهور می شود.
یک نکته نیز در این یادداشت حائز اهمیت است، اینکه طباطبایی سادات نشین با موسوی خروا نشین بسیار با هم تفاوت دارند.
اصولا بهبهانی ها مرز بندی جدی با قنواتی ها داشتند اما اهل خروا نه با بهبهانی ها و نه با قنواتی ها مرزبندی معنا داری ندارند.
در واقع اهالی خروا سرخطی هستند و خیلی خود را وارد دعواهای بهبهان و قنوات نمی کنند هرچند تمایل قلبی اغلب سرخطی ها سمت قنوات است!
در ادامه مبحث رئیس التجار باید بگوییم سال ۱۳۳۰ یا ۳۱ در خیابان خروا تظاهرات سنگینی علیه خانواده موسوی می شود.
طرفداران جبهه ملی و تودهای ها متحد می شوند و خانه موسوی را محاصره می کنند و از طرفی عشایر تفنگچی و خوانین طرفدار موسوی و منصوری از خانواده موسوی دفاع می کنند.
تظاهرکنندگان حتی زیر دیوار خانه موسوی دینامیت کار می گذارند که گوشه ای از دیوار را خراب می کنند.
در این گیرودار نوکر مِلک منصور باشتی ( خان باشت) به نام نصیر گرجی کشته می شود.
خروا از این لحاظ خیابانی دارای اهمیت تاریخی در بهبهان است. وجود دستههای منظم سینه زنی از دیر باز در این خیابان و اهمیت امامزاده شاه میرعالی حسین برای مردم شهر و عزاداران حسینی، این خیابان را به خیابانی خاص تبدیل کرده است.
خروا دو شهید معروف را نیز به انقلاب تقدیم کرده، یکی شهید جوانمردی که نخستین شهید انقلاب در بهبهان نام گرفته و مشهورترین شهید انقلاب در شهر است و دیگری شهید پیروز که نام او را در خیابان نسبتا جدید بعدی می گذارند.
داستان شخصیت های خیابان خروا اما به موسوی ها و شهدای انقلاب ختم نمی شود.
آیت الله ناظم الشریعه و بلادی ها نیز از جمله شخصیت های بسیار با اهمیت این خیابان هستند. به ویژه ناظمالشریعه که انگار سرنوشت او با سرنوشت سناتور موسوی یک جورهایی گره خورده است اما در این بخش ما فقط به سناتور موسوی می پردازیم.شخصیتی که گفته می شود اخلاق مردمی او به اندازه ای خوب بود که آدم را به تواضع وادار می کرد.
دوست عزیزی تعریف می کرد سال ۱۳۴۰ مادرش مریض بود و آه در بساط نداشتند،رییس التجار همه هزینه های درمان او را تقبل کرد و می گفت این کمک فقط مختص مادر من نبود بلکه به دیگران هم کمک می کرد و در تصاحب قلوب مردم ید طولایی داشت!
می گویند تا سال ۴۲ اهالی پهلوانان،لب آب و گچ پزان به منزل او می رفتند و با گفتن *آقا سلامّ علیک* عزاداری می کردند و البته هدیه می گرفتند!
منتقدین سناتور موسوی معتقدند او هیچگونه مرکز فرهنگی یا مدرسه و مسجد و یا درمانگاهی برای بهبهان احداث نکرد و اساسا هیچ نشانی از فعالیت خیرخواهانه او جز برکه ای که سر فلکه تختی فعلی واقغ می شد نداریم.
موافقین سناتور اما به احداث قنات و ساخت سه روستا را به نسبت می دهند که در توسعه و رونق کشاورزی بهبهان موثر بوده است.
موافقین رییس التجار( اسدالله موسوی) همچنین می گویند او دست بالایی در بحث لوله کشی آب داشته و بسیاری از سهام شرکت آبیاری بهبهان را به منظور سرعت بخشی در آب لوله کشی می خرد علاوه بر سهامی که خود می خرد بسیاری از سهامی که مردم بعد از سه یا چهارماه پس دادند نیز می خرد و به این ترتیب با حمایت او بود که لوله کشی آب در بهبهان میسر شد.
مخالفین جناب سناتور می گویند : علت اصلی استان نشدن بهبهان نیز سناتور موسوی بوده به این دلیل که ریاستش در بهبهان تحت الشعاع قرار نگیرد،لذا شاه را متقاعد کرد که بهبهان استان نشود! مخالفین اما برای اثبات حرف خود هیچ سند تاریخی ارائه نمی دهند!
بی آنکه بخواهیم در این مورد از سناتور موسوی دفاع کنیم ذکر یک نکته را ضروری می دانم.
نگارنده معتقد است در ایران باستان تقسیم بندی بر اساس ایالات بزرگ،با جغرافیا و اقلیم ایران خیلی مناسبتر بوده.به عنوان مثال یک رودخانه در یک ایالت بزرگ جاری بوده و همهی آن ایالت از مواهب طبیعی آن بهره می گرفتند اما با تصمیماتی که در دوره معاصر صورت گرفت یک رودخانه در سه استان عبور دارد و هر سه استان با هم وارد دعوا شدهاند!
در مورد بهبهان نیز خوب است بگوئیم یکی از مهمترین دلایلی که بهبهان را از استان فارس جدا کردند و اعلام شد باید جزو خوزستان باشد به این دلیل بود تا جمعیت فارس خوزستان همراه با بهبهان و دزفول و شوشتر و دیگر شهرهای فارسی زبان استان با جمعیت عرب آن تناسب داشته باشد تا خوزستان همیشه برای ایران نماند چرا که خوزستان خاستگاه تمدن عیلامی بوده و ریشه در این سرزمین دارد.
نگارنده به دلایل مختلف قومیتی و حتی اقتصادی با استان شدن بهبهان کاملا مخالف است و معتقدم تجمیع استان ها و داشتن چندین ایالت بزرگ هم اختلافات قومی را کم می کند و هم ایرانی واحد و آباد را به ارمغان می آورد.
از طرف دیگر اینکه می گویند چرا نماینده بهبهان در مجلس شورای ملی برای بهبهان کاری نکرده ( ادعایی که نیاز به اثبات دارد) باید گفت: به یک دلیل ساده؛ نماینده نباید وظیفه اصلی خود را که تدوین قانون اساسی است به حاشیه ببرد.
متاسفانه پس از انقلاب نمایندگان مجلس وظیفه اصلی خود را به حاشیه برده و حاشیه را به متن آوردهاند! در چند دهه اخیر یک قدرت غیر قانونی به مجلس داده اند تا قانونگذاری را درست انجام ندهد!!
ادعا نمی کنم سناتور موسوی دنبال قانون گذاری درست بوده اما حداقلش این است که ساختن و آباد کردن در شهرستان ها وظیفه شهرداری ها و فرمانداران و دستگاه های اجرایی مثل اداره راه و برق و آب و امثالهم است نه وظیفه نماینده مردم در مجلس! این شهرداری ها و فرمانداری ها هستند که مسئوولیت امور شهری را بر عهده دارند.
واقعیتش آن است که بیشتر از اینکه امثال سناتور موسوی خیانت کنند روشنفکران چپ مانند توده ای ها و امثالهم به این مملکت خیانت کرده اند.تجربه تاریخی نشان داده آنها همیشه نق زده اند اما تا دلتان بخواهد خرابکاری کردند و هنوز هم فکر می کنند جاهایی وجود دارد که آنجا را خراب کنند! توده ای ها به قدر کافی خیانت کرده اند اجازه بدهند دیگران هم کمی خیانت کنند!
داستان شخصیت های خیابان خروا اما به موسوی ها و شهدای انقلاب ختم نمی شود.
آیت الله ناظم الشریعه و بلادی ها نیز از جمله شخصیت های بسیار با اهمیت این خیابان هستند. به ویژه ناظمالشریعه که انگار سرنوشت او با سرنوشت سناتور موسوی یک جورهایی گره خورده است اما در این بخش ما فقط به سناتور موسوی می پردازیم.شخصیتی که گفته می شود اخلاق مردمی او به اندازه ای خوب بود که آدم را به تواضع وادار می کرد.
دوست عزیزی تعریف می کرد سال ۱۳۴۰ مادرش مریض بود و آه در بساط نداشتند،رییس التجار همه هزینه های درمان او را تقبل کرد و می گفت این کمک فقط مختص مادر من نبود بلکه به دیگران هم کمک می کرد و در تصاحب قلوب مردم ید طولایی داشت!
می گویند تا سال ۴۲ اهالی پهلوانان،لب آب و گچ پزان به منزل او می رفتند و با گفتن *آقا سلامّ علیک* عزاداری می کردند و البته هدیه می گرفتند!
منتقدین سناتور موسوی معتقدند او هیچگونه مرکز فرهنگی یا مدرسه و مسجد و یا درمانگاهی برای بهبهان احداث نکرد و اساسا هیچ نشانی از فعالیت خیرخواهانه او جز برکه ای که سر فلکه تختی فعلی واقغ می شد نداریم.
موافقین سناتور اما به احداث قنات و ساخت سه روستا را به نسبت می دهند که در توسعه و رونق کشاورزی بهبهان موثر بوده است.
موافقین رییس التجار( اسدالله موسوی) همچنین می گویند او دست بالایی در بحث لوله کشی آب داشته و بسیاری از سهام شرکت آبیاری بهبهان را به منظور سرعت بخشی در آب لوله کشی می خرد علاوه بر سهامی که خود می خرد بسیاری از سهامی که مردم بعد از سه یا چهارماه پس دادند نیز می خرد و به این ترتیب با حمایت او بود که لوله کشی آب در بهبهان میسر شد.
مخالفین جناب سناتور می گویند : علت اصلی استان نشدن بهبهان نیز سناتور موسوی بوده به این دلیل که ریاستش در بهبهان تحت الشعاع قرار نگیرد،لذا شاه را متقاعد کرد که بهبهان استان نشود! مخالفین اما برای اثبات حرف خود هیچ سند تاریخی ارائه نمی دهند!
بی آنکه بخواهیم در این مورد از سناتور موسوی دفاع کنیم ذکر یک نکته را ضروری می دانم.
نگارنده معتقد است در ایران باستان تقسیم بندی بر اساس ایالات بزرگ،با جغرافیا و اقلیم ایران خیلی مناسبتر بوده.به عنوان مثال یک رودخانه در یک ایالت بزرگ جاری بوده و همهی آن ایالت از مواهب طبیعی آن بهره می گرفتند اما با تصمیماتی که در دوره معاصر صورت گرفت یک رودخانه در سه استان عبور دارد و هر سه استان با هم وارد دعوا شدهاند!
در مورد بهبهان نیز خوب است بگوئیم یکی از مهمترین دلایلی که بهبهان را از استان فارس جدا کردند و اعلام شد باید جزو خوزستان باشد به این دلیل بود تا جمعیت فارس خوزستان همراه با بهبهان و دزفول و شوشتر و دیگر شهرهای فارسی زبان استان با جمعیت عرب آن تناسب داشته باشد تا خوزستان همیشه برای ایران نماند چرا که خوزستان خاستگاه تمدن عیلامی بوده و ریشه در این سرزمین دارد.
نگارنده به دلایل مختلف قومیتی و حتی اقتصادی با استان شدن بهبهان کاملا مخالف است و معتقدم تجمیع استان ها و داشتن چندین ایالت بزرگ هم اختلافات قومی را کم می کند و هم ایرانی واحد و آباد را به ارمغان می آورد.
از طرف دیگر اینکه می گویند چرا نماینده بهبهان در مجلس شورای ملی برای بهبهان کاری نکرده ( ادعایی که نیاز به اثبات دارد) باید گفت: به یک دلیل ساده؛ نماینده نباید وظیفه اصلی خود را که تدوین قانون اساسی است به حاشیه ببرد.
متاسفانه پس از انقلاب نمایندگان مجلس وظیفه اصلی خود را به حاشیه برده و حاشیه را به متن آوردهاند! در چند دهه اخیر یک قدرت غیر قانونی به مجلس داده اند تا قانونگذاری را درست انجام ندهد!!
ادعا نمی کنم سناتور موسوی دنبال قانون گذاری درست بوده اما حداقلش این است که ساختن و آباد کردن در شهرستان ها وظیفه شهرداری ها و فرمانداران و دستگاه های اجرایی مثل اداره راه و برق و آب و امثالهم است نه وظیفه نماینده مردم در مجلس! این شهرداری ها و فرمانداری ها هستند که مسئوولیت امور شهری را بر عهده دارند.
واقعیتش آن است که بیشتر از اینکه امثال سناتور موسوی خیانت کنند روشنفکران چپ مانند توده ای ها و امثالهم به این مملکت خیانت کرده اند.تجربه تاریخی نشان داده آنها همیشه نق زده اند اما تا دلتان بخواهد خرابکاری کردند و هنوز هم فکر می کنند جاهایی وجود دارد که آنجا را خراب کنند! توده ای ها به قدر کافی خیانت کرده اند اجازه بدهند دیگران هم کمی خیانت کنند!
به نظر نگارنده لوله کشی آب از هر ساخت و ساز دیگری مهمتر بوده است و نقش رئیس التجار در این مسئله بسیار پر رنگ جلوه می کند هرچقدر که او را دوست نداشته و مخالفش باشیم!
اینکه می گویند رئیس التجار در زمین های شخصی خود قنات زده نیز قابل بحث است.در خود اروپا و در جریان انقلاب صنعتی مگر دنبال منفعت شخصی نبودند؟ همیشه منافع فردی با منافع جمعی پیوند خورده و اگر سود شخصی نباشد به سمت تولید نمی رفتیم.
در پایان این بحث باید بگویم تردیدی در فئودال بودن رییس التجار و تمایلش به حزب رستاخیز وجود ندارد و این موارد نقاط سیاه زندگی سیاسی اوست اما نمی شود از برخی خدماتش چشم پوشید بنابراین باید او را به رنگ خاکستری دید نه سیاه و نه سفید!
پایان قسمت چهارم مجموعه یادداشت های خیابان خروا
https://tttttt.me/safayebehbahan
اینکه می گویند رئیس التجار در زمین های شخصی خود قنات زده نیز قابل بحث است.در خود اروپا و در جریان انقلاب صنعتی مگر دنبال منفعت شخصی نبودند؟ همیشه منافع فردی با منافع جمعی پیوند خورده و اگر سود شخصی نباشد به سمت تولید نمی رفتیم.
در پایان این بحث باید بگویم تردیدی در فئودال بودن رییس التجار و تمایلش به حزب رستاخیز وجود ندارد و این موارد نقاط سیاه زندگی سیاسی اوست اما نمی شود از برخی خدماتش چشم پوشید بنابراین باید او را به رنگ خاکستری دید نه سیاه و نه سفید!
پایان قسمت چهارم مجموعه یادداشت های خیابان خروا
https://tttttt.me/safayebehbahan
Telegram
صفای بهبهان
کانال ایده های نو برای بهبهان
🎻
موسیقی هنر عجین شدن روح و جسم آدمی است.
امروزه موسیقی از مهمترین شاخههای گسترده فرهنگ است و بخش قابلتوجهی از جوانان به این هنر تمایل دارند.
بسیاری از نغمه ها و آواهایی که مردم شبانه روز زیر لب زمزمه می کنند در واقع موسیقی فولکلور و عامیانه محلی است که ریشه در اعماق تاریخ و تمدن دارند.
بررسی این آواها و نغمه ها و ثبت و ضبط آنها در همه ی فرهنگ های گوناگون ؛ دیر مجالی است که شروع شده است.
سوال ؛ ما برای این بخش از فرهنگ بهبهان چه کرده ایم ؟
سعید غلامحسین پور نوازنده نام آشنای تار و سرپرست گروه چاووش، اینبار دست بقلم شده و برایمان از نغمه ها و نجواهای محلی می گوید...
✍🏻 عطا برکت
موسیقی هنر عجین شدن روح و جسم آدمی است.
امروزه موسیقی از مهمترین شاخههای گسترده فرهنگ است و بخش قابلتوجهی از جوانان به این هنر تمایل دارند.
بسیاری از نغمه ها و آواهایی که مردم شبانه روز زیر لب زمزمه می کنند در واقع موسیقی فولکلور و عامیانه محلی است که ریشه در اعماق تاریخ و تمدن دارند.
بررسی این آواها و نغمه ها و ثبت و ضبط آنها در همه ی فرهنگ های گوناگون ؛ دیر مجالی است که شروع شده است.
سوال ؛ ما برای این بخش از فرهنگ بهبهان چه کرده ایم ؟
سعید غلامحسین پور نوازنده نام آشنای تار و سرپرست گروه چاووش، اینبار دست بقلم شده و برایمان از نغمه ها و نجواهای محلی می گوید...
✍🏻 عطا برکت
🎻
نجواهای محلی
بخش اول
🖊 *استاد سعید غلامحسین پور*
سرپرست گروه بین المللی چاووش
افلاطون می گوید: موسیقی یک ناموس اخلاقی است که روح به جهانیان ، بال به تفکر ، جهش به تصور ، و به غم و شادی ربایش اهدا می کند و نهایتا به همه چیز حیات می بخشد.
بخشی از فرهنگ هر قوم و ملتی موسیقی است، که از گذشته تا به امروز نسل به نسل ، سینه به سینه ، در جان و روح مردمانش در آمیخته ، ذخیره شده و ضمن حفظ حیات خود در گذر قرنها و سالیان بسیار به ما رسیده است.
مناسبات مذهبی ، ملی ، آیینی ، اجتماعی، جشن و عزا ، نوحه خوانی و تعزیه حتی شب نشینی های مناسبتی و خانوادگی ، جای جای این مرز و بوم در حفظ و ادامه این ناموس اخلاقی (موسیقی) نقش بسزایی داشته است.
تعزیه ها در گذشته و امروز در دستگاههای مختلف اجرا می شده و تعزیه خوانها در حین اجرای نقش های خود به فراخور شرایط آن نقش هوشمندانه آوازهای موسیقی ایرانی را اجرا می کردند.
برخی از طلاب دینی که اندکی اهمیت موسیقی را درک می کردند، دستگاههای موسیقی ایرانی را آموخته و هوشمندانه در حین خواندن اشعار مذهبی از این هنر شکوهمند استفاده می کردند و جالب اینکه نتیجه بسیار بهتری هم می گرفتند.
سرزمین ما ایران ، با تنوع فرهنگی گسترده که هر نقطه از آن بنا به شرایط جغرافیایی ، اجتماعی ، اقتصادی ، داری آداب و فرهنگ و ساختار اجتماعی خاص خود است و گاها تنوع به گونه ایست که مثلا با فاصله محیطی بسیار کم می توان دو نوع فرهنگ متفاوت را دید و کاملا حس کرد.
بهبهان کنونی ما یا همان ارگان قدیم تاریخی بس گسترده دارد و ریشه ای عمیق در این بخش از جغرافیای ایران با تاثیر پذیری و تاثیر گذاری از فرهنگ های همجوار دارای موسیقی غنی و منابع ارزشمندی از آواها و نغمات است.
تردیدی نیست موسیقی منطقه بهبهان به لحاظ جغرافیایی بی تاثیر از آوا و نوای مناطق لر نشین نیست.
به نگاه نگارنده امکان جدا کردن موسیقی فولکولور این دیار (بهبهان) از موسیقی محلی بویر احمدی و آواهای محلی فارس و حتی جنوبی ؛ نیست.
🎻 ادامه در قسمت بعد..
https://tttttt.me/safayebehbahan
نجواهای محلی
بخش اول
🖊 *استاد سعید غلامحسین پور*
سرپرست گروه بین المللی چاووش
افلاطون می گوید: موسیقی یک ناموس اخلاقی است که روح به جهانیان ، بال به تفکر ، جهش به تصور ، و به غم و شادی ربایش اهدا می کند و نهایتا به همه چیز حیات می بخشد.
بخشی از فرهنگ هر قوم و ملتی موسیقی است، که از گذشته تا به امروز نسل به نسل ، سینه به سینه ، در جان و روح مردمانش در آمیخته ، ذخیره شده و ضمن حفظ حیات خود در گذر قرنها و سالیان بسیار به ما رسیده است.
مناسبات مذهبی ، ملی ، آیینی ، اجتماعی، جشن و عزا ، نوحه خوانی و تعزیه حتی شب نشینی های مناسبتی و خانوادگی ، جای جای این مرز و بوم در حفظ و ادامه این ناموس اخلاقی (موسیقی) نقش بسزایی داشته است.
تعزیه ها در گذشته و امروز در دستگاههای مختلف اجرا می شده و تعزیه خوانها در حین اجرای نقش های خود به فراخور شرایط آن نقش هوشمندانه آوازهای موسیقی ایرانی را اجرا می کردند.
برخی از طلاب دینی که اندکی اهمیت موسیقی را درک می کردند، دستگاههای موسیقی ایرانی را آموخته و هوشمندانه در حین خواندن اشعار مذهبی از این هنر شکوهمند استفاده می کردند و جالب اینکه نتیجه بسیار بهتری هم می گرفتند.
سرزمین ما ایران ، با تنوع فرهنگی گسترده که هر نقطه از آن بنا به شرایط جغرافیایی ، اجتماعی ، اقتصادی ، داری آداب و فرهنگ و ساختار اجتماعی خاص خود است و گاها تنوع به گونه ایست که مثلا با فاصله محیطی بسیار کم می توان دو نوع فرهنگ متفاوت را دید و کاملا حس کرد.
بهبهان کنونی ما یا همان ارگان قدیم تاریخی بس گسترده دارد و ریشه ای عمیق در این بخش از جغرافیای ایران با تاثیر پذیری و تاثیر گذاری از فرهنگ های همجوار دارای موسیقی غنی و منابع ارزشمندی از آواها و نغمات است.
تردیدی نیست موسیقی منطقه بهبهان به لحاظ جغرافیایی بی تاثیر از آوا و نوای مناطق لر نشین نیست.
به نگاه نگارنده امکان جدا کردن موسیقی فولکولور این دیار (بهبهان) از موسیقی محلی بویر احمدی و آواهای محلی فارس و حتی جنوبی ؛ نیست.
🎻 ادامه در قسمت بعد..
https://tttttt.me/safayebehbahan
🎻 🎺 🎻
نجواهای محلی ۲
🖊 *استاد سعید غلامحسین پور سرپرست گروه بین المللی چاووش*
منبع غنی موسیقی هر سرزمین، نغمات و آواهایی است که مشخصا توسط روستاییان در هر کجای آن سرزمین خوانده یا نواخته شده است.
در این میان عشایر هر منطقه سهم بسزایی در انجام این مهم داشته اند و دارند.
آنها با رفت و آمدهای خود و تبادل اقتصادی ، اجتماعی و نهایتا فرهنگی با مناطق شهر نشین ؛ در انتقال این نغمات بکر و زیبای محلی سهمی به سزا داشته اند.
بعنوان مثال موسیقی محلی دیار ما با نغمات منطقه کهگیلویه و بویر احمد به شدت در هم آمیخته که امکان تفکیک آن نیست.
این مهم از ارتباط سالیان روستاییان و مردم مناطق لرنشین با ساکنین ارگان به انجام رسیده ؛ این نوع نغمات گاها حماسی یا عاشقانه است و گاهی برای مراسمات سوگ و عزا و گاهی برای شادی مورد استفاده قرار می گیرد.
یکی از شاخصه های این نغمات عاری بودن آنها از هر گونه پیجیدگی است که بی شک زیبایی بی نظیر آنها مدیون همین سادگی است.
ملودی های مناطق کهگیلویه و بویر احمد ، استان فارس، خوزستان و مناطق چهار محال بختیاری داری قرابت زیادی هستند.
بعنوان مثال ترانه دی بلال یا آواز معروف یار یار با تفاوتی بسیار اندک در فراز و فرود در جای جای این محدوده جغرافیایی توسط مردم و هنرمندان زمزمه می شود.
این نغمه ها که توسط مردم محلی قص یا مقوم گفته می شود ؛ تقریبا رو به فراموشی است یا گه گاهی فقط توسط نوازندگان و خوانندگان محلی که به آنها لقب مطرب ، تشمال و یا مهتر داده می شود به حیات خود ادامه می دهد.
شاید می توان موسیقی محلی این منطقه (بهبهان) را به شکل ذیل به چند بخش تقسیم کرد.
موسیقی کار:
نمدمالی، خرمن کوبی، مشک زنی...
موسیقی مناسبتی:
مراسم های شادی (سوار بازی و چوب بازی)
و مراسم عزا و سوگ
موسیقی محفلی:
شب نشینی و ...
. . و گاها در گوشه و کنار شاهنامه خوانی.
قص و آواز محلی:
یار یار ، آوازی موسوم به خراباتی و آوازهای محلی در مایه های دشتی، شوشتری ، و دستگاه شور و گه گاهی ماهور
آواز یار یار که با تغییراتی اندک در جای جای این مناطق خوانده می شود و معمولا دارای مضمونی عاشقانه است و بسیاری مواقع در فراق یار و در حین نبرد سروده می شده ؛ محزون ترین آواز نیز لقبی است برازنده آواز یار یار که به آواز تنهایی مردم این منطقه نیز شهره است.
از میان یار یار خوانان توانای بهبهان می توان به افراد ذیل اشاره کرد...
ادامه دارد..
https://tttttt.me/safayebehbahan
نجواهای محلی ۲
🖊 *استاد سعید غلامحسین پور سرپرست گروه بین المللی چاووش*
منبع غنی موسیقی هر سرزمین، نغمات و آواهایی است که مشخصا توسط روستاییان در هر کجای آن سرزمین خوانده یا نواخته شده است.
در این میان عشایر هر منطقه سهم بسزایی در انجام این مهم داشته اند و دارند.
آنها با رفت و آمدهای خود و تبادل اقتصادی ، اجتماعی و نهایتا فرهنگی با مناطق شهر نشین ؛ در انتقال این نغمات بکر و زیبای محلی سهمی به سزا داشته اند.
بعنوان مثال موسیقی محلی دیار ما با نغمات منطقه کهگیلویه و بویر احمد به شدت در هم آمیخته که امکان تفکیک آن نیست.
این مهم از ارتباط سالیان روستاییان و مردم مناطق لرنشین با ساکنین ارگان به انجام رسیده ؛ این نوع نغمات گاها حماسی یا عاشقانه است و گاهی برای مراسمات سوگ و عزا و گاهی برای شادی مورد استفاده قرار می گیرد.
یکی از شاخصه های این نغمات عاری بودن آنها از هر گونه پیجیدگی است که بی شک زیبایی بی نظیر آنها مدیون همین سادگی است.
ملودی های مناطق کهگیلویه و بویر احمد ، استان فارس، خوزستان و مناطق چهار محال بختیاری داری قرابت زیادی هستند.
بعنوان مثال ترانه دی بلال یا آواز معروف یار یار با تفاوتی بسیار اندک در فراز و فرود در جای جای این محدوده جغرافیایی توسط مردم و هنرمندان زمزمه می شود.
این نغمه ها که توسط مردم محلی قص یا مقوم گفته می شود ؛ تقریبا رو به فراموشی است یا گه گاهی فقط توسط نوازندگان و خوانندگان محلی که به آنها لقب مطرب ، تشمال و یا مهتر داده می شود به حیات خود ادامه می دهد.
شاید می توان موسیقی محلی این منطقه (بهبهان) را به شکل ذیل به چند بخش تقسیم کرد.
موسیقی کار:
نمدمالی، خرمن کوبی، مشک زنی...
موسیقی مناسبتی:
مراسم های شادی (سوار بازی و چوب بازی)
و مراسم عزا و سوگ
موسیقی محفلی:
شب نشینی و ...
. . و گاها در گوشه و کنار شاهنامه خوانی.
قص و آواز محلی:
یار یار ، آوازی موسوم به خراباتی و آوازهای محلی در مایه های دشتی، شوشتری ، و دستگاه شور و گه گاهی ماهور
آواز یار یار که با تغییراتی اندک در جای جای این مناطق خوانده می شود و معمولا دارای مضمونی عاشقانه است و بسیاری مواقع در فراق یار و در حین نبرد سروده می شده ؛ محزون ترین آواز نیز لقبی است برازنده آواز یار یار که به آواز تنهایی مردم این منطقه نیز شهره است.
از میان یار یار خوانان توانای بهبهان می توان به افراد ذیل اشاره کرد...
ادامه دارد..
https://tttttt.me/safayebehbahan
Telegram
صفای بهبهان
کانال ایده های نو برای بهبهان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انتشارات سلمان حاجوی در اقدامی کم سابقه و شاید بی سابقه در نگارخانه میرزای شوقی بهبهان،بیش از ۳۰۰ سند تاریخی بهبهان را از سال ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ در به معرض دید همشهریان ارجمند قرار داده است.
صفای بهبهان در حاشیه این نمایشگاه گفتوگویی با استاد رجب تدینی با موضوع اسناد بهبهان داشته است که از مخاطبان خود می خواهیم این ویدیو را ببینند.
این نمایشگاه امروز پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ نیز از ساعت ۱۷ الی ۲۲ میزبان شما عزیزان است.
دیدن نمایشگاه خالی از لطف نیست توصیه می کنیم حتما از این نمایشگاه جذاب دیدن کنید.
https://tttttt.me/safayebehbahan
صفای بهبهان در حاشیه این نمایشگاه گفتوگویی با استاد رجب تدینی با موضوع اسناد بهبهان داشته است که از مخاطبان خود می خواهیم این ویدیو را ببینند.
این نمایشگاه امروز پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ نیز از ساعت ۱۷ الی ۲۲ میزبان شما عزیزان است.
دیدن نمایشگاه خالی از لطف نیست توصیه می کنیم حتما از این نمایشگاه جذاب دیدن کنید.
https://tttttt.me/safayebehbahan
دلنوشته ای خطاب به خانم فرماندار
*اگر فرماندار بهبهان بودم*
*فرزاد صدری*
(بخش اول)
من اگر فرماندار شهر تاریخی بهبهان بودم شورای اداری را مهمترین و بهترین ابزار توسعه شهرم قرار می دادم. بررسی می کردم ببینم واقعا اداره های ما در شهر بهبهان چقدر کارکنانی با انگیزه،وفادار،پرتلاش و عاشق کار و اداره خودشان دارند؟
چه کار کنیم کارکنان اداره های شهرمان با همه وجودشان درگیر کار شوند؟
*چه باید کرد که وقتی کارمندی از اداره اش صحبت می کند با حرارت راجع به اداره خود صحبت کند و از این که کارمند آن اداره است احساس تنفر و حقارت نکند؛طوری که دیگران آرزو می کردند کاش در اداره آنها کار می کردند.*
به دنبال پاسخ این پرسش می گشتم که چرا باید اغلب کارمندان ما از شغل و اداره خود ناراضی باشند؟وظیفه مدیر اداره در این میان چیست؟
*به عنوان فرماندار بررسی می کردم ببینم مدیران زیر مجموعه من چه باید بکنند تا کارمندانشان به اداره خود وفادار بمانند و تلاش فوق العاده از خود نشان دهند؟واقعا یک مدیر چگونه باید برنامه ریزی کند تا با افتخار سر خود را بالا بگیرد و اعلام کند من بهترین کارکنان را در بین اداره های بهبهان دارم؟*
چقدر خوب بود اگر کارکنان اداره های شهرم مشارکت بیشتری در سازمان خود می داشتند و چقدر خوب تر بود که آنها ایده های نو آورانه بیشتری به سازمان خود می دادند.
*به عنوان فرماندار می خواستم بدانم کدام کارمند شهرم در کدام اداره حاضر است ایده های نو آورانه بیشتری ارائه می داد و مدیران اداره های ما چقدر کارکنان خود را به این مسئله تشویق و ترغیب می کردند؟*
دنبال می کردم ببینم چند درصد از کارمندان شهرم بر روی اداره های خود تعصب دارند و با حرارت از سازمان خود دفاع می کنند و در انجام وظیفه در ساعت مورد نظر تلاش فوق العاده دارند؟ چه اشکالی داشت به عنوان فرماندار به کارکنان شهرم بیاموزم همانند تماشاگران فوتبال که شعار می دهند بازیکن بی غیرت نمی خوایم نمی خوایم آنها نیز شعار سر دهند کارمند بی غیرت نمی خوایم نمی خوایم!
*به عنوان فرماندار در برنامه ریزی های خود تلاش می کردم کارمندان شهرم احساس کنند نظارت بیشتری می شوند آنها باید حس رقابت را در خود تقویت کنند.* به آنها می آموختم اگر در فوتبال بازیکنی خوب بازی می کند به لیگ برتر می رود بعد به تیم بهتری می رود و حتی می تواند لژیونر شود در نتیجه درآمد او بالاتر می رود. *به او می آموختم که یک کارمند هم می تواند لیگ برتری شود.لیگ برتر او ارتقاء درجه سازمانی او است. او می تواند مدیر یک بخش بالاتر،معاون و رئیس اداره شود و با درخشش در این پست ها معاون مدیر کل،مدیر کل،معاون وزیر و حتی وزیر شود!* به او یاد می دادم این مباحث نه خیال و نه آرزو است که عین مسیر طبیعی زندگی اداری است. تمام تلاش خود را می کردم تا این روحیه در هر اداره و سازمانی ساری و جاری شود چرا که *به عنوان فرمانداراعتقاد داشتم کارمندان ما با برنامه ریزی و عشق و علاقه و پشتکار و امید به آینده است که می توانند لیگ برتری شوند که حتی لژیونر شوند،باشگاه خارجی آنها می تواند هم بخش خصوصی در کنار کار دولتی و هم جایگاه آنها در مراتب بالای سازمان باشد.*
https://tttttt.me/safayebehbahan
*اگر فرماندار بهبهان بودم*
*فرزاد صدری*
(بخش اول)
من اگر فرماندار شهر تاریخی بهبهان بودم شورای اداری را مهمترین و بهترین ابزار توسعه شهرم قرار می دادم. بررسی می کردم ببینم واقعا اداره های ما در شهر بهبهان چقدر کارکنانی با انگیزه،وفادار،پرتلاش و عاشق کار و اداره خودشان دارند؟
چه کار کنیم کارکنان اداره های شهرمان با همه وجودشان درگیر کار شوند؟
*چه باید کرد که وقتی کارمندی از اداره اش صحبت می کند با حرارت راجع به اداره خود صحبت کند و از این که کارمند آن اداره است احساس تنفر و حقارت نکند؛طوری که دیگران آرزو می کردند کاش در اداره آنها کار می کردند.*
به دنبال پاسخ این پرسش می گشتم که چرا باید اغلب کارمندان ما از شغل و اداره خود ناراضی باشند؟وظیفه مدیر اداره در این میان چیست؟
*به عنوان فرماندار بررسی می کردم ببینم مدیران زیر مجموعه من چه باید بکنند تا کارمندانشان به اداره خود وفادار بمانند و تلاش فوق العاده از خود نشان دهند؟واقعا یک مدیر چگونه باید برنامه ریزی کند تا با افتخار سر خود را بالا بگیرد و اعلام کند من بهترین کارکنان را در بین اداره های بهبهان دارم؟*
چقدر خوب بود اگر کارکنان اداره های شهرم مشارکت بیشتری در سازمان خود می داشتند و چقدر خوب تر بود که آنها ایده های نو آورانه بیشتری به سازمان خود می دادند.
*به عنوان فرماندار می خواستم بدانم کدام کارمند شهرم در کدام اداره حاضر است ایده های نو آورانه بیشتری ارائه می داد و مدیران اداره های ما چقدر کارکنان خود را به این مسئله تشویق و ترغیب می کردند؟*
دنبال می کردم ببینم چند درصد از کارمندان شهرم بر روی اداره های خود تعصب دارند و با حرارت از سازمان خود دفاع می کنند و در انجام وظیفه در ساعت مورد نظر تلاش فوق العاده دارند؟ چه اشکالی داشت به عنوان فرماندار به کارکنان شهرم بیاموزم همانند تماشاگران فوتبال که شعار می دهند بازیکن بی غیرت نمی خوایم نمی خوایم آنها نیز شعار سر دهند کارمند بی غیرت نمی خوایم نمی خوایم!
*به عنوان فرماندار در برنامه ریزی های خود تلاش می کردم کارمندان شهرم احساس کنند نظارت بیشتری می شوند آنها باید حس رقابت را در خود تقویت کنند.* به آنها می آموختم اگر در فوتبال بازیکنی خوب بازی می کند به لیگ برتر می رود بعد به تیم بهتری می رود و حتی می تواند لژیونر شود در نتیجه درآمد او بالاتر می رود. *به او می آموختم که یک کارمند هم می تواند لیگ برتری شود.لیگ برتر او ارتقاء درجه سازمانی او است. او می تواند مدیر یک بخش بالاتر،معاون و رئیس اداره شود و با درخشش در این پست ها معاون مدیر کل،مدیر کل،معاون وزیر و حتی وزیر شود!* به او یاد می دادم این مباحث نه خیال و نه آرزو است که عین مسیر طبیعی زندگی اداری است. تمام تلاش خود را می کردم تا این روحیه در هر اداره و سازمانی ساری و جاری شود چرا که *به عنوان فرمانداراعتقاد داشتم کارمندان ما با برنامه ریزی و عشق و علاقه و پشتکار و امید به آینده است که می توانند لیگ برتری شوند که حتی لژیونر شوند،باشگاه خارجی آنها می تواند هم بخش خصوصی در کنار کار دولتی و هم جایگاه آنها در مراتب بالای سازمان باشد.*
https://tttttt.me/safayebehbahan
Telegram
صفای بهبهان
کانال ایده های نو برای بهبهان
دلنوشته ای خطاب به خانم فرماندار
اگر فرماندار بهبهان بودم (بخش دوم)
*فرزاد صدری*
به عنوان فرماندار نه تنها شورای اداری شهر را جدی می گرفتم که بر این باور بودم این شورا می تواند نقطه عطف پیشرفت هر اداره باشد چرا که *با بررسی عملکرد اداره ها در هر جلسه و فهمیدن نقاط ضعف و قوت آنها به گونه ای برنامه ریزی می کردم که بدانم از هر اداره چه توقعی دارم.*
*در این شورا از همه مدیران می خواستم مقوله فرهنگ را جدی بگیرند و از آن به عنوان یکی از زیر ساخت های مهم توسعه استفاده کنند.*
در این شورا از رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهردار بهبهان می خواستم اولین وظیفه اش بالا بردن سطح فرهنگی عمومی وفرهنگ شهروندی خود و کارکنانش باشد.
*چگونه اداره و دستگاه خدماتی مردمی که مدیر و کارکنانش با مقوله فرهنگ بیگانه هستند می خواهند سطح فرهنگ عمومی و فرهنگ شهروندی مردم را ارتقاء دهند؟
در این شورا بررسی می کردم که آیا مدیر و کارکنان اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خود از اخلاق حسنه فرهنگی برخوردار هستند یا خیر؟ بخش فرهنگی شهرداری چطور؟اگر این ویژگی را داشتند سعی بر تقویت سایر شاخصه هایی که این نهادها و کارکنانش دارند می کردم و اگر از این ویژگی برخوردار نبودند با استفاده از استادان خبره مرتبط با این حوزه به آموزش مفاهیم اولیه حوزه یاد شده می پرداختم تا مدیر و کارکنان این دستگاهها در تعامل بیشتری با اصحاب فرهنگ و هنر و نیز مردم قرار می گرفتند *نتیجه این تعامل ارتقاء سطح فرهنگ عمومی هم در حوزه فکر و نظر و هم در حوزه عمل است.*
*در این حوزه همچنین بررسی می کردم که آیا مدیر و کارکنان حوزه فرهنگ از صبر به عنوان یکی از شاخصه های دینی برخوردار هستند یا خیر؟* همچنین بررسی می کر دم که آیا جناب رئیس و کارکنان اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی،جناب شهردار و کارکنانش هنجارهای اجتماعی را رعایت می کنند ؟
*رعایت هنجار ها به هنگام رانندگی و عبور از خط عابر پیاده ،رعایت اخلاق شهروندی،شهر را خانه خود دانستن، حسن ظن به اهل فرهنگ و هنر و صد البته مردم و…همه و همه از مواردی است که یک شاغل در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهرداری بهبهان می بایست نه تنها رعایت کند بلکه نمونه ای از الگوی فرهنگ ایرانی و اسلامی برای جامعه باشد.*
https://tttttt.me/safayebehbahan
اگر فرماندار بهبهان بودم (بخش دوم)
*فرزاد صدری*
به عنوان فرماندار نه تنها شورای اداری شهر را جدی می گرفتم که بر این باور بودم این شورا می تواند نقطه عطف پیشرفت هر اداره باشد چرا که *با بررسی عملکرد اداره ها در هر جلسه و فهمیدن نقاط ضعف و قوت آنها به گونه ای برنامه ریزی می کردم که بدانم از هر اداره چه توقعی دارم.*
*در این شورا از همه مدیران می خواستم مقوله فرهنگ را جدی بگیرند و از آن به عنوان یکی از زیر ساخت های مهم توسعه استفاده کنند.*
در این شورا از رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهردار بهبهان می خواستم اولین وظیفه اش بالا بردن سطح فرهنگی عمومی وفرهنگ شهروندی خود و کارکنانش باشد.
*چگونه اداره و دستگاه خدماتی مردمی که مدیر و کارکنانش با مقوله فرهنگ بیگانه هستند می خواهند سطح فرهنگ عمومی و فرهنگ شهروندی مردم را ارتقاء دهند؟
در این شورا بررسی می کردم که آیا مدیر و کارکنان اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خود از اخلاق حسنه فرهنگی برخوردار هستند یا خیر؟ بخش فرهنگی شهرداری چطور؟اگر این ویژگی را داشتند سعی بر تقویت سایر شاخصه هایی که این نهادها و کارکنانش دارند می کردم و اگر از این ویژگی برخوردار نبودند با استفاده از استادان خبره مرتبط با این حوزه به آموزش مفاهیم اولیه حوزه یاد شده می پرداختم تا مدیر و کارکنان این دستگاهها در تعامل بیشتری با اصحاب فرهنگ و هنر و نیز مردم قرار می گرفتند *نتیجه این تعامل ارتقاء سطح فرهنگ عمومی هم در حوزه فکر و نظر و هم در حوزه عمل است.*
*در این حوزه همچنین بررسی می کردم که آیا مدیر و کارکنان حوزه فرهنگ از صبر به عنوان یکی از شاخصه های دینی برخوردار هستند یا خیر؟* همچنین بررسی می کر دم که آیا جناب رئیس و کارکنان اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی،جناب شهردار و کارکنانش هنجارهای اجتماعی را رعایت می کنند ؟
*رعایت هنجار ها به هنگام رانندگی و عبور از خط عابر پیاده ،رعایت اخلاق شهروندی،شهر را خانه خود دانستن، حسن ظن به اهل فرهنگ و هنر و صد البته مردم و…همه و همه از مواردی است که یک شاغل در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهرداری بهبهان می بایست نه تنها رعایت کند بلکه نمونه ای از الگوی فرهنگ ایرانی و اسلامی برای جامعه باشد.*
https://tttttt.me/safayebehbahan
دلنوشته ای خطاب به خانم فرماندار
اگر فرماندار بهبهان بودم( بخش سوم و پایانی)
*آیا شهردار بهبهان یک شهروند نمونه است؟*
*فرزاد صدری*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
در این شورا بررسی می کردم که آیا شهردار شهرم خود یک شهروند نمونه است؟
*باور کنید به منزل او می رفتم ببینم فضای سبز خانه اش و آراستگی منزل او چگونه است؟اگر مناسب بود امیدوار می شدم که می تواند شهردار خوبی برای شهرش باشد! اگر اقتصاد خانواده او خوب بود،اگر کارمندان شهرداری مشکل مالی نداشتند و اگر حساب و کتاب دستگاه عریض و طویل شهرداری با هم همخوانی داشت می توانستم امیدوار باشم او می تواند برای شهر درآمد زایی کند.اگر معماری منزل او متناسب با فرهنگ بومی ایرانی – اسلامی بود می توانستم به معماری شهرم نیز امیدوار باشم. حتی به کوچه آنها دقیق می شدم که آیا کوچه جناب شهردار از استانداردهای زیبایی و آراستگی برخوردار است یا نه اگر بود به تمیزی و آراستگی شهرم امیدوار می شدم.*
اگر من فرماندار بودم تابلو های خانه آقای شهردار را به اتفاق یک طراح بررسی می کردم که آیا مدیر شهر من واقعا چقدر در چینش تابلوهای خانه اش حسن سلیقه نشان داده است *این کار به من کمک می کرد تا بدانم آیا شهردار خوش سلیقه ای دارم یا نه؟طراحی منزل شهردار به من می گوید مبلمان شهری ام چطور است.*
همچنین به عنوان فرماندار سر زده از خانه رئیس اداره محیط زیست شهر دیدن می کردم ببینم او چگونه زباله هایش را بسته بندی کرده است؟محیط اطراف زندگی او را بررسی می کردم ببینم تا چه اندازه به مسائل زیست محیطی اهمیت داده است؟آیا او توانسته حقوق همسایگان خود را پاس بدارد؟
*به عنوان فرماندار پیگیر می شدم ببینم دخل و خرج مدیران اقتصادی شهر و روسای بانک ها چگونه است؟کسی که نمی تواند مطابق با درآمدش زندگی اش را بچرخاند چگونه می خواهد نبض اقتصاد شهر را در دست بگیرد؟*
من اگر فرماندار بودم در زندگی رئیس اداره تربیت بدنی دقیق می شدم ببینم آیا او خود به ورزش به عنوان جزیی از زندگی روزمره اهمیت می دهد یا نه؟
*آیا او توانسته به فرزندان خود بیاموزد که از ورزش همگانی غافل نشوند؟حتی وزن او و فرزندانش را کنترل می کردم تا بداند سلامت جوانان شهرم برایم اهمیت دارد.*
اگر من فرماندار بهبهان بودم محیط زندگی رئیس شبکه بهداشت شهر را بررسی می کردم ببینم بهداشت فردی،خانوادگی و محل زندگی او چگونه است؟ آیا خوب است و اگر خوب است چقدر دغدغه داشته که این خوب و ضرورت را برای شهر خود نیز بخواهد؟
اگر من فرماندار بودم تمام سعی خود را می کردم تا به مدیران شهرم بیاموزم شورای اداری شهرستان فقط جای ارائه بیلان کار آنها نیست،بلکه این شورا می تواند محل سنجش توانایی مدیران نیز باشد.
*به عنوان فرماندار باور داشتم با برنامه ریزی و توجه به مدیریت منابع انسانی می توان به در آمد زایی رسید،به شکوفایی و توسعه و رشد و بالندگی در شهر رسید .*
یادم است بچه که بودم تلویزیون کارتونی زیبا با نام پت و مت پخش می کرد.آن زمان فکر می کردم این کارتون فقط برای خنداندن بچه ها ساخته شده،الآن که بزرگ شده ام می بینم اتفاقا این کارتون نه برای بچه ها که برای بزرگترها ساخته شده .
*پت و مت ساخته شده تا به ما بیاموزد برای انجام هر کاری ابتدا فکر کنیم.مشکل پت و مت این بود که مسئله را درست تعریف نمی کردند،به نتیجه کار خود نیز فکر نمی کردند و از ابزاری هم که در اختیار داشتند استفاده خوبی نمی کردند،نمی خواهم بگویم مدیران ما خدای ناکرده پت و مت هستند نه اما با این وجود دیدن دوباره و چند باره این کارتون را به مدیران شهرم توصیه می کردم و با نمایش آن در جلسه شورای اداری شهر به همه یاد آور می شدم که گاهی خوب است قبل از انجام هر کاری ابتدا فکر کنیم خوب فکر کنیم و برای تصمیم گیری در هر زمینه ای با متخصص آن زمینه مشورت کنیم تا قبل از هر کاری یاد می گرفتیم ابتدا مسئله را تعریف کنیم به تعریف مسئله که رسیدیم برای حل آن چاره اندیشی کنیم.*
من اگر فرماندار بودم *مدیریت منابع انسانی را جدی می گرفتم و در شورای اداری شهر از مشاورین خوب و خبره و بی غرض استفاده می کردم مشاورینی که دلسوز و علاقمند به توسعه شهرم بودند. کسانی که با نقد منصفانه دل در گرو پیشرفت بهبهان را دارند.*
اگر فرماندار بهبهان بودم از مدیرعامل شرکت پالایشگاه گاز بیدبلند خلیج فارس *لیست هزینه کرد دو درصد مسئولیت اجتماعی پالایشگاه را به صورت دقیق و جزیی می خواستم تا ببینم کجا صرف شده و برای چه منظور؟! آیا این مسئوولیت فقط در مراسم مذهبی و مداحی و امثالهم معنا پیدا می کند یا در مباحث آسیب های اجتماعی،مباحث فرهنگی هنری،توسعه زیرساخت های فرهنگی و گردشگری و زیر ساخت های شهری هم هزینه شده است یا می شود؟*
اگر فرماندار بهبهان بودم( بخش سوم و پایانی)
*آیا شهردار بهبهان یک شهروند نمونه است؟*
*فرزاد صدری*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
در این شورا بررسی می کردم که آیا شهردار شهرم خود یک شهروند نمونه است؟
*باور کنید به منزل او می رفتم ببینم فضای سبز خانه اش و آراستگی منزل او چگونه است؟اگر مناسب بود امیدوار می شدم که می تواند شهردار خوبی برای شهرش باشد! اگر اقتصاد خانواده او خوب بود،اگر کارمندان شهرداری مشکل مالی نداشتند و اگر حساب و کتاب دستگاه عریض و طویل شهرداری با هم همخوانی داشت می توانستم امیدوار باشم او می تواند برای شهر درآمد زایی کند.اگر معماری منزل او متناسب با فرهنگ بومی ایرانی – اسلامی بود می توانستم به معماری شهرم نیز امیدوار باشم. حتی به کوچه آنها دقیق می شدم که آیا کوچه جناب شهردار از استانداردهای زیبایی و آراستگی برخوردار است یا نه اگر بود به تمیزی و آراستگی شهرم امیدوار می شدم.*
اگر من فرماندار بودم تابلو های خانه آقای شهردار را به اتفاق یک طراح بررسی می کردم که آیا مدیر شهر من واقعا چقدر در چینش تابلوهای خانه اش حسن سلیقه نشان داده است *این کار به من کمک می کرد تا بدانم آیا شهردار خوش سلیقه ای دارم یا نه؟طراحی منزل شهردار به من می گوید مبلمان شهری ام چطور است.*
همچنین به عنوان فرماندار سر زده از خانه رئیس اداره محیط زیست شهر دیدن می کردم ببینم او چگونه زباله هایش را بسته بندی کرده است؟محیط اطراف زندگی او را بررسی می کردم ببینم تا چه اندازه به مسائل زیست محیطی اهمیت داده است؟آیا او توانسته حقوق همسایگان خود را پاس بدارد؟
*به عنوان فرماندار پیگیر می شدم ببینم دخل و خرج مدیران اقتصادی شهر و روسای بانک ها چگونه است؟کسی که نمی تواند مطابق با درآمدش زندگی اش را بچرخاند چگونه می خواهد نبض اقتصاد شهر را در دست بگیرد؟*
من اگر فرماندار بودم در زندگی رئیس اداره تربیت بدنی دقیق می شدم ببینم آیا او خود به ورزش به عنوان جزیی از زندگی روزمره اهمیت می دهد یا نه؟
*آیا او توانسته به فرزندان خود بیاموزد که از ورزش همگانی غافل نشوند؟حتی وزن او و فرزندانش را کنترل می کردم تا بداند سلامت جوانان شهرم برایم اهمیت دارد.*
اگر من فرماندار بهبهان بودم محیط زندگی رئیس شبکه بهداشت شهر را بررسی می کردم ببینم بهداشت فردی،خانوادگی و محل زندگی او چگونه است؟ آیا خوب است و اگر خوب است چقدر دغدغه داشته که این خوب و ضرورت را برای شهر خود نیز بخواهد؟
اگر من فرماندار بودم تمام سعی خود را می کردم تا به مدیران شهرم بیاموزم شورای اداری شهرستان فقط جای ارائه بیلان کار آنها نیست،بلکه این شورا می تواند محل سنجش توانایی مدیران نیز باشد.
*به عنوان فرماندار باور داشتم با برنامه ریزی و توجه به مدیریت منابع انسانی می توان به در آمد زایی رسید،به شکوفایی و توسعه و رشد و بالندگی در شهر رسید .*
یادم است بچه که بودم تلویزیون کارتونی زیبا با نام پت و مت پخش می کرد.آن زمان فکر می کردم این کارتون فقط برای خنداندن بچه ها ساخته شده،الآن که بزرگ شده ام می بینم اتفاقا این کارتون نه برای بچه ها که برای بزرگترها ساخته شده .
*پت و مت ساخته شده تا به ما بیاموزد برای انجام هر کاری ابتدا فکر کنیم.مشکل پت و مت این بود که مسئله را درست تعریف نمی کردند،به نتیجه کار خود نیز فکر نمی کردند و از ابزاری هم که در اختیار داشتند استفاده خوبی نمی کردند،نمی خواهم بگویم مدیران ما خدای ناکرده پت و مت هستند نه اما با این وجود دیدن دوباره و چند باره این کارتون را به مدیران شهرم توصیه می کردم و با نمایش آن در جلسه شورای اداری شهر به همه یاد آور می شدم که گاهی خوب است قبل از انجام هر کاری ابتدا فکر کنیم خوب فکر کنیم و برای تصمیم گیری در هر زمینه ای با متخصص آن زمینه مشورت کنیم تا قبل از هر کاری یاد می گرفتیم ابتدا مسئله را تعریف کنیم به تعریف مسئله که رسیدیم برای حل آن چاره اندیشی کنیم.*
من اگر فرماندار بودم *مدیریت منابع انسانی را جدی می گرفتم و در شورای اداری شهر از مشاورین خوب و خبره و بی غرض استفاده می کردم مشاورینی که دلسوز و علاقمند به توسعه شهرم بودند. کسانی که با نقد منصفانه دل در گرو پیشرفت بهبهان را دارند.*
اگر فرماندار بهبهان بودم از مدیرعامل شرکت پالایشگاه گاز بیدبلند خلیج فارس *لیست هزینه کرد دو درصد مسئولیت اجتماعی پالایشگاه را به صورت دقیق و جزیی می خواستم تا ببینم کجا صرف شده و برای چه منظور؟! آیا این مسئوولیت فقط در مراسم مذهبی و مداحی و امثالهم معنا پیدا می کند یا در مباحث آسیب های اجتماعی،مباحث فرهنگی هنری،توسعه زیرساخت های فرهنگی و گردشگری و زیر ساخت های شهری هم هزینه شده است یا می شود؟*
*از مدیر روابط عمومی پالایشگاه برنامه سالیانه برای تقویت بنیان های فکری و فرهنگی می خواستم و از او سئوال می کردم نحوه پاسخگوئی اش به اصحاب رسانه و اهالی فرهنگ و هنر چگونه است و در طول ماه چند بار با آنها جلسه دارد؟!*
از مدیر عامل پالایشگاه آمار شفاف نصب فیلترهای
پالایشگاهی (Refinery Filters) را می خواستم و او را موظف به رعایت استانداردها در بالاترین سطح ممکن می کردم.
و در پایان در این روزهای گرم سال با مدیر توزیع برق بهبهان و استان جلسات مشورتی برای خاموشی حداقلی و با برنامه می گرفتم تا بی برقی در گرمای طاقت فرسای تابستان نشاط و شادابی را از شهروندانم نگیرد.
خانم فرماندار! دکتر روحی پور عزیز توصیه می کنم این نوشتار را بخوانید و جدی بگیرید و از مشورت اهل اندیشه غافل نشوید.
سپاسگزارم
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
از مدیر عامل پالایشگاه آمار شفاف نصب فیلترهای
پالایشگاهی (Refinery Filters) را می خواستم و او را موظف به رعایت استانداردها در بالاترین سطح ممکن می کردم.
و در پایان در این روزهای گرم سال با مدیر توزیع برق بهبهان و استان جلسات مشورتی برای خاموشی حداقلی و با برنامه می گرفتم تا بی برقی در گرمای طاقت فرسای تابستان نشاط و شادابی را از شهروندانم نگیرد.
خانم فرماندار! دکتر روحی پور عزیز توصیه می کنم این نوشتار را بخوانید و جدی بگیرید و از مشورت اهل اندیشه غافل نشوید.
سپاسگزارم
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
WhatsApp.com
صفای بهبهان
WhatsApp Group Invite
قسمت دهم و پایانی عاشقی پس از جنگ (بخش اول)
*فرزاد صدری*
*یک قرارِ بی قرار*
https://tttttt.me/safayebehbahan
با نوشین صحبت کرده بودم که نیکان حتما راس ساعت ۳ ظهر جنب خانه نجف خان و در چند قدمی کارگاه حلوا کشی اس قدرت منتظرم باشد.می دانستم اگر مستقیم به او بگوییم بغل دست کارگاه حلوا اس قدرت منتظر بماند بالآخره یادآوری خاطرات او را به شک می اندازد.
نمی دانستم چگونه با او روبرو شوم،نه تنها ۱۳ سال از وجودش بی خبر بودم که به هرحال احتمال مرگش را بالا می دانستم و دروغ نگویم دیگر باورم شده بود او به خیل عظیم شهدا پیوسته و عالیجناب آسمان شده است.
مشکل دیدار فقط سنگینی آن پس از ۱۳ سال نبود،ما دیگر آن نوجوان ۱۶ و یا ۱۷ ساله نبودیم و علی رغم اینکه هیجان دیدارِ حضرت یار بعد از بیشتر از یک دهه نفست را بند می آورد اما بالآخره شور و حرارت نوجوانی از جنسی دیگر بود،انگار علاوه بر فضای سنگین این همه سال غیبت،نوعی شرم از دیدار او داشتم. حالا دیگر من معلمی شناخته شده بودم و نمی شد در کوی و برزن قرار ملاقات گذاشت.حتی نمی دانستم بعد از این همه سال نیکان راجع به من چگونه فکر می کند.
*ادامه داستان زاویه نوشین:*
از خانه خانم معلم که بیرون آمدم گنگی مهیجی لابلای تارو پود ذهنم نشسته بود. *یک چیزی شبیه سردرد و دردسر. معجونی میان این دو .* نفسم بالا نمی آمد. انگار تمام محله ها را با خانم معلم و داداشم قدم زده بودم.مبهوت میان بازی روزگار و تکلیفی که معلم بر دوشم نهاده بودم هر چند قدم یک بار به یک تیر برق یا دیوار تکیه می دادم و نفسی تازه می کردم. نگاهم به ابرهای میان آسمان دوخته شده بود. صدای گنجشک هایی که لابلای شاخه های درخت کنار خیابان جیک جیک می کردند سمفونی خیالم شده بود. دسته ای پرنده میان آسمان پرواز می کردند و دو بچه گربه مشغول دعوا گوشه خیابان بودند. تردد ماشین ها و موتورها و آن همه صدا ، هیچ کدام من را از آنچه در مخیله ام می گذشت دور نمی کرد.
کم کم به خانه می رسیدم و باید به نحوی که نیکان مشکوک نشود او را برای یک قرار با خانم معلم آماده می کردم. *یک قرار بی قرار.* سه شنبه بود. اگر برای جمعه قرار جور می شد خوب بود.
*داستان از زاویه نفس:*
نوشین که رفت چمباتمه زدم روی زمین.قطره اشکی از گوشه چشمم خودش را بیرون کشید. لامصب همانجا گیر کرده بود. نه می چکید و می افتاد، نه بر می گشت سر جای اولش. *انگار سایه تمام خاطره های دیروزهای بر باد رفته یک تاول بزرگ روی مغزم ایجاد کرده بود.* من غرق در ناباوری ها، داشتم باور می کردم که «او» برگشته است. حالا باید باید می دیدمش. بعد از گذر سال ها. بعد از قرن ها انگار. با خودم گفتم این بار برای این آخرین قرار چقدر گیجم. روی کلمه «آخرین قرار» مکث کردم. چرا گفتم آخرین؟ نمی دانم. *دایره االمعارف ذهنم داشت به صورت خودکار برای خوش جمله سازی می کرد.* آیا نوشین می توانست از پس آن مسئولیت بر بیاید؟ دختر زرنگی بود. امیدوار بودم که می تواند.
*از زاویه نیکان:*
تازه به خانه رسیده بودم که صدای در آمد. نوشین بود . سلام داداشی گفت و رفت توی اتاقش. من نمی دانم چرا کم حوصله بودم. برای خودم چای ریختم و گوشه هال نشستم. دقایقی بعد نوشین هم آمد. با مادرم که داشت در آشپزخانه کار می کرد مشغول صحبت شد. نمی دانم چه می گفتند. کمی که گذشت نوشین آمد کنارم نشست .گفت داداش یه چیزی ازت میخوام نه نگو. گفتم نسیه معامله نمی کنم. اول بگو چه می خواهی تا جواب بدهم. گفت جان من اذیت نکن. یکی از دوستانم دارد درباره روحیات اسرا، بعد از جنگ یک تحقیقی انجام می دهد. من گفته ام که تو هم اسیر بودی . از من خواسته یک قراری بگذارم و یکساعتی با تو حرف بزند.
گفتم من حوصله این موش آزمایشگاهی شدن ها را ندارم. بیخود قول دادی. نوشین اخمی کرد و گفت خیلی بدی! من قول دادم و روی تو حساب کردم. نیای ، نه من نه تو. بعد چشمانش را ریز کرد و با شیطنت گفت : دوستم خوشگله ها. شاید از هم خوشتون اومد و ما هم شدیم خواهر شوهر. قندی از قندان برداشتم و پرت کردم سمت نوشین و گفتم حالا که اینطور شد که حتما نمیام. نوشین دنباله حرف را گرفت و گفت داداش تو خجالت نمی کشی؟ داری پیر میشی ها. به فکر ازدواج نیستی واقعا؟! ما آرزوها داریم.
مامان از آشپزخانه بیرون آمد و تا خواست بحث را ادامه دهد گفتم به خدا خیلی بی حوصله ام. این بحث ها را بذارید واسه بعد.نوشین هم تا دید تنور داغ است گفت پس اگر می خواهی کوتاه بیام قرار با دوستم را قبول کن . فقط یکساعت. جون من نه نگو. ناچار قبول کردم و گفتم: فقط من حوصله نشستن و سئوال جواب را ندارم.نوشین گفت نه. اتفاقا سبک کار او اینطوریه که تو را می بره چند جای شهر و حس حال الان و قبل از اسارتت درباره اون نقطه شهر را می پرسه. از ایده اش بدم نیامد. گفتم باشه. تا گفتم باشه نوشین از خوشحالی پرید بغلم. گفت قربون داداش پیر پسرم برم .
*فرزاد صدری*
*یک قرارِ بی قرار*
https://tttttt.me/safayebehbahan
با نوشین صحبت کرده بودم که نیکان حتما راس ساعت ۳ ظهر جنب خانه نجف خان و در چند قدمی کارگاه حلوا کشی اس قدرت منتظرم باشد.می دانستم اگر مستقیم به او بگوییم بغل دست کارگاه حلوا اس قدرت منتظر بماند بالآخره یادآوری خاطرات او را به شک می اندازد.
نمی دانستم چگونه با او روبرو شوم،نه تنها ۱۳ سال از وجودش بی خبر بودم که به هرحال احتمال مرگش را بالا می دانستم و دروغ نگویم دیگر باورم شده بود او به خیل عظیم شهدا پیوسته و عالیجناب آسمان شده است.
مشکل دیدار فقط سنگینی آن پس از ۱۳ سال نبود،ما دیگر آن نوجوان ۱۶ و یا ۱۷ ساله نبودیم و علی رغم اینکه هیجان دیدارِ حضرت یار بعد از بیشتر از یک دهه نفست را بند می آورد اما بالآخره شور و حرارت نوجوانی از جنسی دیگر بود،انگار علاوه بر فضای سنگین این همه سال غیبت،نوعی شرم از دیدار او داشتم. حالا دیگر من معلمی شناخته شده بودم و نمی شد در کوی و برزن قرار ملاقات گذاشت.حتی نمی دانستم بعد از این همه سال نیکان راجع به من چگونه فکر می کند.
*ادامه داستان زاویه نوشین:*
از خانه خانم معلم که بیرون آمدم گنگی مهیجی لابلای تارو پود ذهنم نشسته بود. *یک چیزی شبیه سردرد و دردسر. معجونی میان این دو .* نفسم بالا نمی آمد. انگار تمام محله ها را با خانم معلم و داداشم قدم زده بودم.مبهوت میان بازی روزگار و تکلیفی که معلم بر دوشم نهاده بودم هر چند قدم یک بار به یک تیر برق یا دیوار تکیه می دادم و نفسی تازه می کردم. نگاهم به ابرهای میان آسمان دوخته شده بود. صدای گنجشک هایی که لابلای شاخه های درخت کنار خیابان جیک جیک می کردند سمفونی خیالم شده بود. دسته ای پرنده میان آسمان پرواز می کردند و دو بچه گربه مشغول دعوا گوشه خیابان بودند. تردد ماشین ها و موتورها و آن همه صدا ، هیچ کدام من را از آنچه در مخیله ام می گذشت دور نمی کرد.
کم کم به خانه می رسیدم و باید به نحوی که نیکان مشکوک نشود او را برای یک قرار با خانم معلم آماده می کردم. *یک قرار بی قرار.* سه شنبه بود. اگر برای جمعه قرار جور می شد خوب بود.
*داستان از زاویه نفس:*
نوشین که رفت چمباتمه زدم روی زمین.قطره اشکی از گوشه چشمم خودش را بیرون کشید. لامصب همانجا گیر کرده بود. نه می چکید و می افتاد، نه بر می گشت سر جای اولش. *انگار سایه تمام خاطره های دیروزهای بر باد رفته یک تاول بزرگ روی مغزم ایجاد کرده بود.* من غرق در ناباوری ها، داشتم باور می کردم که «او» برگشته است. حالا باید باید می دیدمش. بعد از گذر سال ها. بعد از قرن ها انگار. با خودم گفتم این بار برای این آخرین قرار چقدر گیجم. روی کلمه «آخرین قرار» مکث کردم. چرا گفتم آخرین؟ نمی دانم. *دایره االمعارف ذهنم داشت به صورت خودکار برای خوش جمله سازی می کرد.* آیا نوشین می توانست از پس آن مسئولیت بر بیاید؟ دختر زرنگی بود. امیدوار بودم که می تواند.
*از زاویه نیکان:*
تازه به خانه رسیده بودم که صدای در آمد. نوشین بود . سلام داداشی گفت و رفت توی اتاقش. من نمی دانم چرا کم حوصله بودم. برای خودم چای ریختم و گوشه هال نشستم. دقایقی بعد نوشین هم آمد. با مادرم که داشت در آشپزخانه کار می کرد مشغول صحبت شد. نمی دانم چه می گفتند. کمی که گذشت نوشین آمد کنارم نشست .گفت داداش یه چیزی ازت میخوام نه نگو. گفتم نسیه معامله نمی کنم. اول بگو چه می خواهی تا جواب بدهم. گفت جان من اذیت نکن. یکی از دوستانم دارد درباره روحیات اسرا، بعد از جنگ یک تحقیقی انجام می دهد. من گفته ام که تو هم اسیر بودی . از من خواسته یک قراری بگذارم و یکساعتی با تو حرف بزند.
گفتم من حوصله این موش آزمایشگاهی شدن ها را ندارم. بیخود قول دادی. نوشین اخمی کرد و گفت خیلی بدی! من قول دادم و روی تو حساب کردم. نیای ، نه من نه تو. بعد چشمانش را ریز کرد و با شیطنت گفت : دوستم خوشگله ها. شاید از هم خوشتون اومد و ما هم شدیم خواهر شوهر. قندی از قندان برداشتم و پرت کردم سمت نوشین و گفتم حالا که اینطور شد که حتما نمیام. نوشین دنباله حرف را گرفت و گفت داداش تو خجالت نمی کشی؟ داری پیر میشی ها. به فکر ازدواج نیستی واقعا؟! ما آرزوها داریم.
مامان از آشپزخانه بیرون آمد و تا خواست بحث را ادامه دهد گفتم به خدا خیلی بی حوصله ام. این بحث ها را بذارید واسه بعد.نوشین هم تا دید تنور داغ است گفت پس اگر می خواهی کوتاه بیام قرار با دوستم را قبول کن . فقط یکساعت. جون من نه نگو. ناچار قبول کردم و گفتم: فقط من حوصله نشستن و سئوال جواب را ندارم.نوشین گفت نه. اتفاقا سبک کار او اینطوریه که تو را می بره چند جای شهر و حس حال الان و قبل از اسارتت درباره اون نقطه شهر را می پرسه. از ایده اش بدم نیامد. گفتم باشه. تا گفتم باشه نوشین از خوشحالی پرید بغلم. گفت قربون داداش پیر پسرم برم .
خودم هم خنده ام گرفت.گفت که قرار را برای عصر جمعه فیکس می کند.
*از زاویه نفس:*
نوشین به مدرسه آمد. فکر کنم با دیدن من فهمید چه حالی بر من گذشته است. بدون مقدمه ماجرا را برایم توضیح داد. به بهترین شکل ممکن کار را پیش برده بود. قلبم جوری به تپش افتاد که با خودم گفتم از امروز که چهارشنبه است تا جمعه ، احتمالا این قلب از سینه ام بیرون بزند.
پایانِ بخش اولِ قسمت آخر(دهم)
https://tttttt.me/safayebehbahan
*از زاویه نفس:*
نوشین به مدرسه آمد. فکر کنم با دیدن من فهمید چه حالی بر من گذشته است. بدون مقدمه ماجرا را برایم توضیح داد. به بهترین شکل ممکن کار را پیش برده بود. قلبم جوری به تپش افتاد که با خودم گفتم از امروز که چهارشنبه است تا جمعه ، احتمالا این قلب از سینه ام بیرون بزند.
پایانِ بخش اولِ قسمت آخر(دهم)
https://tttttt.me/safayebehbahan
*مثل ابراهیم بودن خیلی سخت است*
*اگر ایمان ما کارش درست است، هر چیزی را باید برای آن قربانی کنیم*
*ایمان ایستا نیست؛پویاست*
*فرزاد صدری* (با تکیه بر کتاب ترس و لرز کیرکگور)
*ابراهیم شهسوار ایمان است.* هیچکس نمی تواند از ایمان ابراهیم فراتر رود،بلکه حتی نمی تواند به ایمان او هم برسد.
نخستین چیزی که از ایمان دانستهایم رابطه خصوصی با خداست.
ایمان یک شور است،شور الهام بخش هر آن چیزی است که در اعمال ما بزرگ است،که در اندیشههای ما نامتناهی است.ابراهیم ناممکن را می خواهد،خدا را می خواهد.
ایمان مستلزم زمان است.ابراهیم ۷۰ سال در انتظار پسرش زندگی کرد و بعد از این همه انتظار به سوی کوه موریه می رود تا او را قربانی کند.سفر ابراهیم به قربانگاه ۳ روز طول می کشد.
او ۷۰ سال چشم انتظار بوده،فرزندش را بزرگ کرده و حالا باید او را قربانی کند.حتی در حرف هم این کار سخت است.چه برسد در عمل! *پس تا ایمان به خدا نباشد،شما نمی توانی شمشیر را بر فراز سر اسماعیل فرود بیاوری* و در همان حال که شهسوار ایمان لبریز از اضطراب است،شادی درک ناپذیری هم احساس می کند،چون دارد به فرمان پروردگار عمل می کند.
*موقعیت ابراهیم هنگام قربانی کردن اسماعیل سختترین موقعیتی است که بشر تجربه کرده* اما ابراهیم از این آزمون و از این موقعیت سربلند و شاد خارج می شود،نه تنها او او، *بلکه پروردگار نیز عاشق ابراهیم می شود* و راضی و خشنود از او.
ابراهیم وقتی برای بار دوم اسماعیل را به دست می آورد،بیش از بار اول شاد می شود.
*موقعیت ابراهیم موقعیتی عجیب و پر از تضاد است.ابراهیم باید همزمان هر امیدی را وانهد و در عین حال امید را تمام امید را فرابخواند،همانگونه که خداوند پسرش را از او می خواهد و دوباره او را به وی عطا می کند*
پیامبر بودن واقعا سخت است.خدا پوستت را می کند تا پیامبر شوی!
خدا عشق است.خدا می داند که ابراهیم،لااقل او،رنجهایش را در عشق فراموش می کند.
*اگر می خواهید عاشق خدا شوید،رنجهای بسیاری را باید به جان بخرید!*
می گویند همه امتهای جهان در نسل ابراهیم آمرزیده می شوند،فقط به دلیل ایمان ابراهیم.
*عید قربان می آید ومی رود اما ما ابراهیم و ایمانش را درک نمی کنیم و اصلا فلسفه قربان را نمی دانیم!*
باور کنید اگر ابراهیم ایمان نداشت،بدون تردید سارا از اندوه مرده بود و ابراهیم خسته از غم.اما ابراهیم ایمان داشت و *آن کس که ایمان دارد جاودانه جوان می ماند*
ابراهیم ایمان داشت که در سرزمین خود بزرگ می شود.در میان قومش تکریم می شود،در نسل خویش آمرزیده می شود.
*ابراهیم شکهای بسیاری را در زندگی تجربه کرد تا ایمان بیاورد و وقتی ایمان آورد دیگر شک نکرد*
اگر تردید داشت هرگز اسماعیل را به قربانگاه نمی برد و شمشیر را بالای سرش نمی گرفت.
هیزم ها را شکست،اسحاق را بست،آتش را افروخت و کارد را کشید.درامترین موقعیتی که انسان می تواند تجربه کند.رستم اکر دشنه را برای سهراب کشید هرگز نمی دانست که او فرزندش است! اما ابراهیم می داند که اسماعیل فرزندش است و اسماعیل می داند که باید به دست پدر برای خدا قربانی شود!
در باره ایمان ذکر این نکته خیلی مهم است که *ایمان ایستا نیست و پویاست* این پویایی یکیش این است که *دائم باید مراقبت کنیم.* مراقبت کنیم اگر امروز مومن هستیم فردا مشرک نشویم.
*دوم اینکه دائم باید اسماعیلهایمان را برای خدا قربانی کنیم*
*اگر ایمان ما کارش درست است، هر چیزی را باید برای آن قربانی کنیم*
بحثی ندارد اصلا باید ایمان را دائم دنبال کنیم و صیقل دهیم چون زنگار می بندد.یادمان باشد ما هر روز آزمایش می شویم.هر روز. فقط اسماعیل نیست ها! *ما دائم و هر روز سر یک حرف زدن سر یک گفتوگو،سر یک رابطه،سر هرچیزی اسماعیل داریم و باید اسماعیلمان را قربانی کنیم.*
باید همواره مراقب راه ایمان باشیم.تا روز قیامت شیطان همراهمان است.ما باید مراقب ایمان و خدای خود باشیم.
یادمان باشد وقتی صحبت از ابراهیم می کنیم فراموش نکنیم که در خانه او همیشه باز بوده،همیشه.ابراهیم هیچوقت در خانه خود تنهایی غذا نمی خورده.آیا ما حاضریم در خانه خود را باز بگذاریم؟
در پایان باید گفت ابراهیم بودن خیلی سخت است حتی مثل ابراهیم بودن هم سخت است.ایمان داشتن هرگز آسان نیست اگر برای دعا و یا نمار باران بیرون رفتی و با خودت چتر بردی معلوم است ایمان داری وگرنه حتی به دعا و نمازی که می خوانی ایمان نخواهی داشت.
ترک نامتناهی واپسین مرحله پیش از ایمان است،چنانکه هرکس این حرکت را انجام نداده باشد ایمان ندارد؛ زیرا فقط در ترک نامتناهی است که من از ارزش نامتناهی خویش آگاه می شوم و فقط آن گاه است که سئوال به چنگ آوردن زندگی این جهان به لطف ایمان می تواند در بین باشد...
@safayebehbahan
*اگر ایمان ما کارش درست است، هر چیزی را باید برای آن قربانی کنیم*
*ایمان ایستا نیست؛پویاست*
*فرزاد صدری* (با تکیه بر کتاب ترس و لرز کیرکگور)
*ابراهیم شهسوار ایمان است.* هیچکس نمی تواند از ایمان ابراهیم فراتر رود،بلکه حتی نمی تواند به ایمان او هم برسد.
نخستین چیزی که از ایمان دانستهایم رابطه خصوصی با خداست.
ایمان یک شور است،شور الهام بخش هر آن چیزی است که در اعمال ما بزرگ است،که در اندیشههای ما نامتناهی است.ابراهیم ناممکن را می خواهد،خدا را می خواهد.
ایمان مستلزم زمان است.ابراهیم ۷۰ سال در انتظار پسرش زندگی کرد و بعد از این همه انتظار به سوی کوه موریه می رود تا او را قربانی کند.سفر ابراهیم به قربانگاه ۳ روز طول می کشد.
او ۷۰ سال چشم انتظار بوده،فرزندش را بزرگ کرده و حالا باید او را قربانی کند.حتی در حرف هم این کار سخت است.چه برسد در عمل! *پس تا ایمان به خدا نباشد،شما نمی توانی شمشیر را بر فراز سر اسماعیل فرود بیاوری* و در همان حال که شهسوار ایمان لبریز از اضطراب است،شادی درک ناپذیری هم احساس می کند،چون دارد به فرمان پروردگار عمل می کند.
*موقعیت ابراهیم هنگام قربانی کردن اسماعیل سختترین موقعیتی است که بشر تجربه کرده* اما ابراهیم از این آزمون و از این موقعیت سربلند و شاد خارج می شود،نه تنها او او، *بلکه پروردگار نیز عاشق ابراهیم می شود* و راضی و خشنود از او.
ابراهیم وقتی برای بار دوم اسماعیل را به دست می آورد،بیش از بار اول شاد می شود.
*موقعیت ابراهیم موقعیتی عجیب و پر از تضاد است.ابراهیم باید همزمان هر امیدی را وانهد و در عین حال امید را تمام امید را فرابخواند،همانگونه که خداوند پسرش را از او می خواهد و دوباره او را به وی عطا می کند*
پیامبر بودن واقعا سخت است.خدا پوستت را می کند تا پیامبر شوی!
خدا عشق است.خدا می داند که ابراهیم،لااقل او،رنجهایش را در عشق فراموش می کند.
*اگر می خواهید عاشق خدا شوید،رنجهای بسیاری را باید به جان بخرید!*
می گویند همه امتهای جهان در نسل ابراهیم آمرزیده می شوند،فقط به دلیل ایمان ابراهیم.
*عید قربان می آید ومی رود اما ما ابراهیم و ایمانش را درک نمی کنیم و اصلا فلسفه قربان را نمی دانیم!*
باور کنید اگر ابراهیم ایمان نداشت،بدون تردید سارا از اندوه مرده بود و ابراهیم خسته از غم.اما ابراهیم ایمان داشت و *آن کس که ایمان دارد جاودانه جوان می ماند*
ابراهیم ایمان داشت که در سرزمین خود بزرگ می شود.در میان قومش تکریم می شود،در نسل خویش آمرزیده می شود.
*ابراهیم شکهای بسیاری را در زندگی تجربه کرد تا ایمان بیاورد و وقتی ایمان آورد دیگر شک نکرد*
اگر تردید داشت هرگز اسماعیل را به قربانگاه نمی برد و شمشیر را بالای سرش نمی گرفت.
هیزم ها را شکست،اسحاق را بست،آتش را افروخت و کارد را کشید.درامترین موقعیتی که انسان می تواند تجربه کند.رستم اکر دشنه را برای سهراب کشید هرگز نمی دانست که او فرزندش است! اما ابراهیم می داند که اسماعیل فرزندش است و اسماعیل می داند که باید به دست پدر برای خدا قربانی شود!
در باره ایمان ذکر این نکته خیلی مهم است که *ایمان ایستا نیست و پویاست* این پویایی یکیش این است که *دائم باید مراقبت کنیم.* مراقبت کنیم اگر امروز مومن هستیم فردا مشرک نشویم.
*دوم اینکه دائم باید اسماعیلهایمان را برای خدا قربانی کنیم*
*اگر ایمان ما کارش درست است، هر چیزی را باید برای آن قربانی کنیم*
بحثی ندارد اصلا باید ایمان را دائم دنبال کنیم و صیقل دهیم چون زنگار می بندد.یادمان باشد ما هر روز آزمایش می شویم.هر روز. فقط اسماعیل نیست ها! *ما دائم و هر روز سر یک حرف زدن سر یک گفتوگو،سر یک رابطه،سر هرچیزی اسماعیل داریم و باید اسماعیلمان را قربانی کنیم.*
باید همواره مراقب راه ایمان باشیم.تا روز قیامت شیطان همراهمان است.ما باید مراقب ایمان و خدای خود باشیم.
یادمان باشد وقتی صحبت از ابراهیم می کنیم فراموش نکنیم که در خانه او همیشه باز بوده،همیشه.ابراهیم هیچوقت در خانه خود تنهایی غذا نمی خورده.آیا ما حاضریم در خانه خود را باز بگذاریم؟
در پایان باید گفت ابراهیم بودن خیلی سخت است حتی مثل ابراهیم بودن هم سخت است.ایمان داشتن هرگز آسان نیست اگر برای دعا و یا نمار باران بیرون رفتی و با خودت چتر بردی معلوم است ایمان داری وگرنه حتی به دعا و نمازی که می خوانی ایمان نخواهی داشت.
ترک نامتناهی واپسین مرحله پیش از ایمان است،چنانکه هرکس این حرکت را انجام نداده باشد ایمان ندارد؛ زیرا فقط در ترک نامتناهی است که من از ارزش نامتناهی خویش آگاه می شوم و فقط آن گاه است که سئوال به چنگ آوردن زندگی این جهان به لطف ایمان می تواند در بین باشد...
@safayebehbahan
*بازار خروا و انقلاب در کشاورزی بهبهان*
*خاکسپاری محترمانه لوطی صادق به دستور آیت الله ناظم الشریعه*
مجموعه یادداشت های خیابان خروا *قسمت پنجم*)
*فرزاد صدری*
( با سپاس از همکاری خانم صغری شفیعی،رضا نشیبی،حسین تجلی و خانواده محترم ثریا)
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
تا قبل از ایجاد خیابان بازار در بهبهان حرف اول را می زد. بازار یکی از عناصر اصلی شهر بود و نقش کلیدی را در میان عناصر شهری ایفا می کرد.
راسته بازار در سمت بهبهان باعث شده بود،اغلب معاملات و دادوستدهای شهری در قسمت بهبهان نشین شهر صورت بگیرد و همین موضوع کار را برای اهل قنوات سخت کرده بود.
واژه بازار در زبان پهلوی معادل با «واکار» و «وازار» آمده و به معنای محل داد و ستد و اجتماع است و شاید مکررترین واژهای باشد که شهروندان در ادبیات گفتاری روزمره خود به کار میبرند، اما خیلی قدیمیتر از کسانی است که نام آن را به زبان میآورند.
ایجاد بازار خروا در سر خط جایی که منطقه مرزی قنوات و بهبهان بود خیال اهالی هر دو منطقه را برای هرگونه دادوستد راحت کرده بود و خرید و فروش در بازار خروار پهلو می زد به راسته بازار.شاید دلیل اینکه قنواتی ها نیز به فکر ایجاد بازاری مستقل برای خود شدند،موفقیت بازار خروا بود،شاید به همین دلیل فکر ایجاد بازار نو در ذهن آنها جرقه خورد چرا که عمده دادوستد شهر با روستا در قنوات شکل می گرفت.
بازار از دیرباز ستون فقرات شهر شناخته می شد و قنواتیها نمی خواستند ستون فقرات نداشته باشند!
مرکزیت بازار در میان دیگر عناصر شهری بدان دلیل بوده که به دنبال خود و در مسیر گسترش خود سبب پیدایش محلات می شد.
محلات بیشتر یعنی قدرت بیشتر! ناگفته پیداست که قنوات می خواست قدرت بیشتری نسبت به قبل داشته باشد. بنابراین ایجاد بازار خروا یک جرقه و یک انگیزه بزرگ برای اهل قنوات بود و بنابراین بر خلاف دوستانی که خروا را یک خیابان معمولی می دانند باید گفت خروا یک موتور محرک برای محله او بقله ای ها محسوب می شود و بازار سنتی آنجا را نمی توان خالی از نقش تاثیر گذار خروا دانست،همچنانکه بازارنو نیز انگیزه اش را از بازار خروا گرفته است.
بازار ها بهعنوان سمبل شهری و اجتماعی بیانگر همبستگی مردم به شمار میآمدند و به هنگام بحرانها و لحظات سرنوشت ساز تاریخی، پذیرای نقش سیاسی و اجتماعی نیز بودند که در قسمت قبل و در مبحث خیابان و شخصیت به آن پرداختیم.هرچند تفاوت معنا داری میان بازار و خیابان وجود دارد اما مگر در بهبهان چند بازار منجر به خیابان شد؟ سرنوشت بازارنو به کجا انجامید؟
در هر صورت خیابان خروا از بازار خروا هویت گرفته و به همین دلیل نیز دارای اهمیت است.
برای اینکه کاسبین خیابان خروا را فراموش نکنیم مروری دوباره به آنها خواهیم کرد و سپس به دیگر کاسبین این خیابان می پردازیم و سعی خواهیم کرد چند خطی نیز از شخصیت مذهبی این خیابان یعنی جناب ناظم الشریعه بنویسیم.
پیشتر نوشتیم که اولین مغازه از سمت راست که وارد خروا می شویم زنده یاد جعفری بود اما قبل از او جناب موسویان خیاطی داشت.بعد پارچه فروشی دبیری به ذهنمان می آید اما قبل از دبیری یعنی در اواخر دهه چهل شمسایی در این مغازه کاسبی می کرد.بعد از این مغازه نیز حاج اشرف ثریا ابتدا خرازی داشت و بعد مغازه اش را به چینی فروشی تغییر داد.او چینی های لوکس را از آبادان نزد تاجری به نام ابراهیمی می آورد،چینی های او اغلب ژاپنی یا چینی بودند.بعد همانطور که گفتیم مغازه علی اکبر محسنی وسایلی مثل چمدان و یا مایحتاج روستائیان را عرضه می کرد و پس از آن نیز خانه معروف ثریا را در این مسیر داشتیم.پس از آن مغازه برادران ثریا ( آ رحیم و آ کمال) را داشتیم که برای اولین بار نمایندگی تراکتور رومانی و همچنین موتور پمپ های کشاورزی را داشتند و عرضه می کردند.ورود تراکتور و موتور پمپهای کشاورزی به بهبهان انقلابی در کشاورزی این شهر بود و بعدها با ورود کمباین آئین و جشن اوخوبللی هنگام برداشت گندم نیز کم کم به فراموشی سپرده شد
بعدها و همزمان با آب لوله کشی چون نیاز به ابزار مدرن و جدید احساس شد،آنها شیرآلات بهداشتی را عرضه کردند.از این نظر مغازه برادران ثریا مغازهای خاص و تک در شهر بود.به همین دلیل بازار خروا اهمیتی دوچندان یافته بود و دیگر از حالت بازار صرف مکاره به خیابان نزدیک شد.ظاهرا یکی از دلایلی که برادران ثریا از عرضه تراکتور دست کشیدند تصادف یکی از رانندگان تراکتور بوده که باعث دلسردی آ کمال ثریا می شود.او بعد از انقلاب از بهبهان مهاجرت کرد و به تهران رفت.
*خاکسپاری محترمانه لوطی صادق به دستور آیت الله ناظم الشریعه*
مجموعه یادداشت های خیابان خروا *قسمت پنجم*)
*فرزاد صدری*
( با سپاس از همکاری خانم صغری شفیعی،رضا نشیبی،حسین تجلی و خانواده محترم ثریا)
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
تا قبل از ایجاد خیابان بازار در بهبهان حرف اول را می زد. بازار یکی از عناصر اصلی شهر بود و نقش کلیدی را در میان عناصر شهری ایفا می کرد.
راسته بازار در سمت بهبهان باعث شده بود،اغلب معاملات و دادوستدهای شهری در قسمت بهبهان نشین شهر صورت بگیرد و همین موضوع کار را برای اهل قنوات سخت کرده بود.
واژه بازار در زبان پهلوی معادل با «واکار» و «وازار» آمده و به معنای محل داد و ستد و اجتماع است و شاید مکررترین واژهای باشد که شهروندان در ادبیات گفتاری روزمره خود به کار میبرند، اما خیلی قدیمیتر از کسانی است که نام آن را به زبان میآورند.
ایجاد بازار خروا در سر خط جایی که منطقه مرزی قنوات و بهبهان بود خیال اهالی هر دو منطقه را برای هرگونه دادوستد راحت کرده بود و خرید و فروش در بازار خروار پهلو می زد به راسته بازار.شاید دلیل اینکه قنواتی ها نیز به فکر ایجاد بازاری مستقل برای خود شدند،موفقیت بازار خروا بود،شاید به همین دلیل فکر ایجاد بازار نو در ذهن آنها جرقه خورد چرا که عمده دادوستد شهر با روستا در قنوات شکل می گرفت.
بازار از دیرباز ستون فقرات شهر شناخته می شد و قنواتیها نمی خواستند ستون فقرات نداشته باشند!
مرکزیت بازار در میان دیگر عناصر شهری بدان دلیل بوده که به دنبال خود و در مسیر گسترش خود سبب پیدایش محلات می شد.
محلات بیشتر یعنی قدرت بیشتر! ناگفته پیداست که قنوات می خواست قدرت بیشتری نسبت به قبل داشته باشد. بنابراین ایجاد بازار خروا یک جرقه و یک انگیزه بزرگ برای اهل قنوات بود و بنابراین بر خلاف دوستانی که خروا را یک خیابان معمولی می دانند باید گفت خروا یک موتور محرک برای محله او بقله ای ها محسوب می شود و بازار سنتی آنجا را نمی توان خالی از نقش تاثیر گذار خروا دانست،همچنانکه بازارنو نیز انگیزه اش را از بازار خروا گرفته است.
بازار ها بهعنوان سمبل شهری و اجتماعی بیانگر همبستگی مردم به شمار میآمدند و به هنگام بحرانها و لحظات سرنوشت ساز تاریخی، پذیرای نقش سیاسی و اجتماعی نیز بودند که در قسمت قبل و در مبحث خیابان و شخصیت به آن پرداختیم.هرچند تفاوت معنا داری میان بازار و خیابان وجود دارد اما مگر در بهبهان چند بازار منجر به خیابان شد؟ سرنوشت بازارنو به کجا انجامید؟
در هر صورت خیابان خروا از بازار خروا هویت گرفته و به همین دلیل نیز دارای اهمیت است.
برای اینکه کاسبین خیابان خروا را فراموش نکنیم مروری دوباره به آنها خواهیم کرد و سپس به دیگر کاسبین این خیابان می پردازیم و سعی خواهیم کرد چند خطی نیز از شخصیت مذهبی این خیابان یعنی جناب ناظم الشریعه بنویسیم.
پیشتر نوشتیم که اولین مغازه از سمت راست که وارد خروا می شویم زنده یاد جعفری بود اما قبل از او جناب موسویان خیاطی داشت.بعد پارچه فروشی دبیری به ذهنمان می آید اما قبل از دبیری یعنی در اواخر دهه چهل شمسایی در این مغازه کاسبی می کرد.بعد از این مغازه نیز حاج اشرف ثریا ابتدا خرازی داشت و بعد مغازه اش را به چینی فروشی تغییر داد.او چینی های لوکس را از آبادان نزد تاجری به نام ابراهیمی می آورد،چینی های او اغلب ژاپنی یا چینی بودند.بعد همانطور که گفتیم مغازه علی اکبر محسنی وسایلی مثل چمدان و یا مایحتاج روستائیان را عرضه می کرد و پس از آن نیز خانه معروف ثریا را در این مسیر داشتیم.پس از آن مغازه برادران ثریا ( آ رحیم و آ کمال) را داشتیم که برای اولین بار نمایندگی تراکتور رومانی و همچنین موتور پمپ های کشاورزی را داشتند و عرضه می کردند.ورود تراکتور و موتور پمپهای کشاورزی به بهبهان انقلابی در کشاورزی این شهر بود و بعدها با ورود کمباین آئین و جشن اوخوبللی هنگام برداشت گندم نیز کم کم به فراموشی سپرده شد
بعدها و همزمان با آب لوله کشی چون نیاز به ابزار مدرن و جدید احساس شد،آنها شیرآلات بهداشتی را عرضه کردند.از این نظر مغازه برادران ثریا مغازهای خاص و تک در شهر بود.به همین دلیل بازار خروا اهمیتی دوچندان یافته بود و دیگر از حالت بازار صرف مکاره به خیابان نزدیک شد.ظاهرا یکی از دلایلی که برادران ثریا از عرضه تراکتور دست کشیدند تصادف یکی از رانندگان تراکتور بوده که باعث دلسردی آ کمال ثریا می شود.او بعد از انقلاب از بهبهان مهاجرت کرد و به تهران رفت.
WhatsApp.com
صفای بهبهان
WhatsApp Group Invite
بعد از مغازه آنها آقای صدقی سور و ساط لری داشت و مشتریانش روستائیان بودند.موسوی علیزاده را که نوشتیم چای و قند عرضه می کرد و بعد عضدالله سوری نژاد پارچه فروشی داشت.بعد از او نیز باز هم پارچه فروشی داشتیم که زنده یاد سعادت آن را اداره می کرد.بعد از کوچه دفتر کار علیشاه موسوی قرار داشت.علیشاه موسوی از اعضای شورای شهر بود و به نظر می رسید در دفتر کارش معاملات لری می کرد.مغازه بعد بازهم پارچه فروشی بود و بعد عکاسی مهتاب که ذکرش را قبلا کردیم.پارچه فروشی فضیلت در این مسیر باز هم به ما یادآوری می کند که شغل بزازی حتی تا دهه هشتاد از مهمترین مشاغل خیابان های عدالت و خروا بوده است. مغازه بعد حاجی مقبل بود که در کار فروش چای بود.حاجی مُقبل کاسبی متدین و در عین حال باسواد بود.بعد از او حاج حبیب خواجه معروف به سیاووشی بود که سر نبش قرار داشت.البته بزرگترها خاطرشان هست که تا دهه پنجاه حوجی بوشی خورسند در این مغازه مسگری داشت اما وقتی او فوت می کند حاج حبیب خواجه ( سیاوشی) جای او را می گیرد و به شغل خرازی مشغول می شود اما در اصل بیشتر اجناس مورد علاقه روستاییان را عرضه می کرد.یادمان باشد بسیاری از مشتریان سرخط و قنوات را روستاییان تشکیل می دادند. سیاوشی البته چند سال هم در کار برنج و لوبیا بود.او مالک تعدادی مغازه در آن مسیر بود و اغلب معاملات لری می کرد.اغلب خانه او پر از میهمانان یا مشتریان لر بود.
یادمان باشد در مقطعی که ما از آن صحبت می کنیم،اقتصاد بهبهان پیله وری و مبتنی بر معاملات عشایری بود.
مسجد ناظم الشریعه نیز از جمله بناهای معروف این مسیر است.پشت دیوار مسجد دست فروشانی ثابت را داشتیم که عمدتا سد معبر می کردند و عابر پیاده مجبور بود در خیابان به مسیرش ادامه دهد.
جفت مسجد هم سبزی فروشی مرحوم شنگی ( شکرالله ) خیلی معروف بود. همچنانکه جگرکی اس بارو در همین محدوده مشتریان زیادی داشت.جگر با سبزی تازه شنگی و نان تازه راهخدا شعاعی که روبروی مسجد و در کوچه قرار داشت صبحانه شاهانه فعله ها بود!
در همین محدوده اس محمد نیایش،جنگ زده آبادانی لباسهای مندرس دست دوم شلیشی،که معمولا در بازارچه های تاناکورا میفروشند،را عرضه می کرد. در حال حاضر نیز کورش پسرش لباس و کفش ایمنی کارگران را می فروشد.
خلاصه اینکه دورتا دور مسجد ناظم الشریعه پر از دستفروش بود و برای خودش در دل خروا بازار مُکارهای جدا گانه بود!
بعد از این بنای مذهبی یک کوچه باریک داریم که خانه مرحوم نمازی و بعد خانه زنده یاد معین زاده در آنجا قرار داشت و بعد از این ها کوچه معروف او بقلهای ها را داریم.
وجود معنوی آیت الله ناظم الشریعه در خروا بر اهمیت این خیابان افزوده بود.اگرچه عده ای منتقد او هستند و با فئودال خواندن سناتور موسوی می گویند او در مقابل زمین خواریهای رئیس التجار ( موسوی) سکوت می کرد اما او مرجع تقلید زمان خودش در جنوب و شهر بهبهان بود و مردم او را بسیار دوست داشتند.با این وجود به نظر می رسد که او در نزاع های بین قنوات و بهبهان نتوانست آن گونه که از یک روحانی انتظار می رود نقش ایفا کند.
می گویند وقتی لوطی صادق که تقریبا در همسایگی او زندگی می کرد فوت می کند،ناظم الشریعه خواب او را می بیند که در بارگاه امام علی( ع) در نجف اشرف ،مَلکِ نقاله لوطی را با عزت و احترام دفن می کنند.در باور شیعیان خداوند فرشتگانی به نام ملائکه نقاله خلق کرده که جنازه ها را به مکان هایی که مناسب آنها باشد،انتقال می دهند.
کسی جرات نمی کرد که لوطی صادق را در بهبهان دفن کند می گویند بعد از این خواب بود که به دستور ناظم الشریعه لوطی صادق با احترام دفن می شود.
برخی می گویند لوطی صادق سرپرستی دو بچه یتیم را بر عهده داشته و به صورت پنهانی دست در کار خیر داشته.اما نگاه روحانیت به او نگاه مطربی بوده و مردمی که چشم به دهان روحانیت داشتند حتی اجازه دفن لوطی را نمی دادند و می گفتند او نباید در قبرستان مسلمانان دفن شود! شاید یکی از دلایلی که شهر ما تا دوره ای بسیار طولانی ترانه به گویش بهبهانی نداشته همین سخت گیری علما و روحانیت در آن زمان بوده و ترانه سرایان ما مجبور بودند به گویش لری ترانه بگویند! داستان لوطی صایر صادقی و برخوردی که روحانیت زمانه با این نوازنده داشته در کنار نوع نگاهی که به شنبه دادا( شمبد یقوت) از سوی روحانیت وجود داشت از جمله دلایل رشد نکردن ترانه به گویش بهبهانی تا اواسط دهه هشتاد است!
یادمان باشد در مقطعی که ما از آن صحبت می کنیم،اقتصاد بهبهان پیله وری و مبتنی بر معاملات عشایری بود.
مسجد ناظم الشریعه نیز از جمله بناهای معروف این مسیر است.پشت دیوار مسجد دست فروشانی ثابت را داشتیم که عمدتا سد معبر می کردند و عابر پیاده مجبور بود در خیابان به مسیرش ادامه دهد.
جفت مسجد هم سبزی فروشی مرحوم شنگی ( شکرالله ) خیلی معروف بود. همچنانکه جگرکی اس بارو در همین محدوده مشتریان زیادی داشت.جگر با سبزی تازه شنگی و نان تازه راهخدا شعاعی که روبروی مسجد و در کوچه قرار داشت صبحانه شاهانه فعله ها بود!
در همین محدوده اس محمد نیایش،جنگ زده آبادانی لباسهای مندرس دست دوم شلیشی،که معمولا در بازارچه های تاناکورا میفروشند،را عرضه می کرد. در حال حاضر نیز کورش پسرش لباس و کفش ایمنی کارگران را می فروشد.
خلاصه اینکه دورتا دور مسجد ناظم الشریعه پر از دستفروش بود و برای خودش در دل خروا بازار مُکارهای جدا گانه بود!
بعد از این بنای مذهبی یک کوچه باریک داریم که خانه مرحوم نمازی و بعد خانه زنده یاد معین زاده در آنجا قرار داشت و بعد از این ها کوچه معروف او بقلهای ها را داریم.
وجود معنوی آیت الله ناظم الشریعه در خروا بر اهمیت این خیابان افزوده بود.اگرچه عده ای منتقد او هستند و با فئودال خواندن سناتور موسوی می گویند او در مقابل زمین خواریهای رئیس التجار ( موسوی) سکوت می کرد اما او مرجع تقلید زمان خودش در جنوب و شهر بهبهان بود و مردم او را بسیار دوست داشتند.با این وجود به نظر می رسد که او در نزاع های بین قنوات و بهبهان نتوانست آن گونه که از یک روحانی انتظار می رود نقش ایفا کند.
می گویند وقتی لوطی صادق که تقریبا در همسایگی او زندگی می کرد فوت می کند،ناظم الشریعه خواب او را می بیند که در بارگاه امام علی( ع) در نجف اشرف ،مَلکِ نقاله لوطی را با عزت و احترام دفن می کنند.در باور شیعیان خداوند فرشتگانی به نام ملائکه نقاله خلق کرده که جنازه ها را به مکان هایی که مناسب آنها باشد،انتقال می دهند.
کسی جرات نمی کرد که لوطی صادق را در بهبهان دفن کند می گویند بعد از این خواب بود که به دستور ناظم الشریعه لوطی صادق با احترام دفن می شود.
برخی می گویند لوطی صادق سرپرستی دو بچه یتیم را بر عهده داشته و به صورت پنهانی دست در کار خیر داشته.اما نگاه روحانیت به او نگاه مطربی بوده و مردمی که چشم به دهان روحانیت داشتند حتی اجازه دفن لوطی را نمی دادند و می گفتند او نباید در قبرستان مسلمانان دفن شود! شاید یکی از دلایلی که شهر ما تا دوره ای بسیار طولانی ترانه به گویش بهبهانی نداشته همین سخت گیری علما و روحانیت در آن زمان بوده و ترانه سرایان ما مجبور بودند به گویش لری ترانه بگویند! داستان لوطی صایر صادقی و برخوردی که روحانیت زمانه با این نوازنده داشته در کنار نوع نگاهی که به شنبه دادا( شمبد یقوت) از سوی روحانیت وجود داشت از جمله دلایل رشد نکردن ترانه به گویش بهبهانی تا اواسط دهه هشتاد است!
*اعتراض شدید صفای بهبهان به حذف نام امیرکبیر از خیابان های شهر!*
*شهید دیده بان راضی به این تغییر نام نیست*
حذف نام بزرگان تاربخ این سرزمین بدعتی است که چندین دهه از ذهن تصمیم گیرندگانی می گذرد که با بزرگی فاصله بسیار دارند!
اندیشه را هیچکس و هیچ نهادی نمی تواند از تارک تاریخ حذف کند.
شهر با نام بزرگانش، قد میکشد و بزرگ میشود و به خود میبالد؛ بدون تردید هدایت دیده بان در جای خود مرد بزرگی بود که تا همین چند روز پیش بزرگی اش دیده نمی شد که اگر دیده می شد بی کس و تنها مورد هجوم افراد مسلح قرار نمی گرفت!
امروز اما با کمال تاسف نام یکی از بزرگان این سرزمین را از معابر شهری حذف می کنیم تا مثلا نشان دهیم دیده بان مرد بزرگی است
ما در گروه فرهنگی اجتماعی صفای بهبهان بر این باوریم که امیر کبیر آغازگر اصلاحات سیاسی اجتماعی و فرهنگی در چند صد سال اخیر این مُلک و بوم است و بسیاری از شخصیت های بزرگ این سرزمین در این چند صد سال حتی به نزدیکی او نمی رسند ولی متاسفانه شورای شهر بهبهان سوار بر موج احساسات مردمی ظاهرا نام بولوار امیرکبیر را تغییر داده و به نام شهید دیده بان تغییر داده است!
ما در تعجبیم که چگونه عده ای با فکرهای بسته و تصمیمات هیجانی برای سایر مردم تصمیم می گیرند و می خواهند هیچ نامی از پیش از انقلاب اسلامی در هیچ نقطه ای از این شهر نباشد!
*اگر سالهاست بزرگ مرد تاریخ ایران یعنی کوروش بزرگ که در قرآن از او به عنوان ذوالقرنین یاد می شود،هیچ یادی و خاطرهای در هیچ گذر و کوچهای از او نیست حداقل اینکه به قهرمان ملی مبارزه با استعمار احترام بگذارید و به بهانه بزرگی مردی دیگر، نام بزرگِ او را حذف نکنید که در تاریخ چند صد سال این دیار نامی به بزرگی او کمتر یافت می شود.*
ما معتقدیم گذرها و خیابان های بی شماری در بهبهان وجود دارد که می تواند مزین به نام محیط بان شهید هدایت دیدهبان شود.*ایستگاه محیط بانی قطعا از خیابان مهمتر است و آرزوی شهید دیدهبان نیز محقق می شود.*
*ساخت تندیس او در ورودی جاده تنگ تکاب نزدیک به کارخانه سیمان بسیار اولی تر از حذف نام امیرکبیر ایران است.*
لطفا تا مسخره عام و خاص نشده ایم دست از این انتخاب نسنجیده بردارید که شهید دیدهبان راضی نمی شود نام امیر کبیر را حذف و نام او را جایگزینش کنید! *او ترجیح می دهد هیچ خیابانی به نامش نباشد تا اینکه نام امیرکبیر از خاطره مردم در گوشه ای کوچک از این سرزمین حذف شود.*
ما ایمان داریم روح بلند شهید دیده بان به چنین نامگذاریهایی نیاز ندارد. این قدردانی، هرچند وظیفهای ملی و انسانی است اما نه به معنای حذف نام کسی که در خاطره جمعی همه مردم ایران جای دارد.
امیرکبیر اصلاحات بسیاری در دوره کوتاه صدارت خود انجام داد که در آن دوران موجب بهبود وضع اجتماعی ایران شد. *در آن زمان که رسومی از جمله هرزگی و قمهکشی در ایران رواج داشت، باعث میشد که زنان و کودکان پس از غروب جرئت خروج از خانه را نداشته باشند؛ اما امیرکبیر دستور داد تا این رسوم منسوخ شوند و همچنین حمل اسلحه و سلاح گرم را ممنوع اعلام کرد.ناگفته پیداست که شهید دیده بان چند صد سال پس از امیر کبیر قربانی حمل سلاح توسط افراد شرور می شود و اتفاقا مشخص می شود که امیر کبیر چگونه در یکی دو قرن پیش این وضعیت را پیش بینی کرده تا دیدهبانها شهیدِ حمل سلاح توسط افراد شرور نشوند!*
تندادن جامعه به این قبیل تصمیمهای زیانبارِ ناشی از حذف نام بزرگان، هم به شهر و مردم آسیب میزند و هم به هویت جمعی و منافع ملی. *همهی مردم شهر باید تمام قد مقابل تصمیم نابخردانه شورا برای حذف نام امیر کبیر بایستند.*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
*شهید دیده بان راضی به این تغییر نام نیست*
حذف نام بزرگان تاربخ این سرزمین بدعتی است که چندین دهه از ذهن تصمیم گیرندگانی می گذرد که با بزرگی فاصله بسیار دارند!
اندیشه را هیچکس و هیچ نهادی نمی تواند از تارک تاریخ حذف کند.
شهر با نام بزرگانش، قد میکشد و بزرگ میشود و به خود میبالد؛ بدون تردید هدایت دیده بان در جای خود مرد بزرگی بود که تا همین چند روز پیش بزرگی اش دیده نمی شد که اگر دیده می شد بی کس و تنها مورد هجوم افراد مسلح قرار نمی گرفت!
امروز اما با کمال تاسف نام یکی از بزرگان این سرزمین را از معابر شهری حذف می کنیم تا مثلا نشان دهیم دیده بان مرد بزرگی است
ما در گروه فرهنگی اجتماعی صفای بهبهان بر این باوریم که امیر کبیر آغازگر اصلاحات سیاسی اجتماعی و فرهنگی در چند صد سال اخیر این مُلک و بوم است و بسیاری از شخصیت های بزرگ این سرزمین در این چند صد سال حتی به نزدیکی او نمی رسند ولی متاسفانه شورای شهر بهبهان سوار بر موج احساسات مردمی ظاهرا نام بولوار امیرکبیر را تغییر داده و به نام شهید دیده بان تغییر داده است!
ما در تعجبیم که چگونه عده ای با فکرهای بسته و تصمیمات هیجانی برای سایر مردم تصمیم می گیرند و می خواهند هیچ نامی از پیش از انقلاب اسلامی در هیچ نقطه ای از این شهر نباشد!
*اگر سالهاست بزرگ مرد تاریخ ایران یعنی کوروش بزرگ که در قرآن از او به عنوان ذوالقرنین یاد می شود،هیچ یادی و خاطرهای در هیچ گذر و کوچهای از او نیست حداقل اینکه به قهرمان ملی مبارزه با استعمار احترام بگذارید و به بهانه بزرگی مردی دیگر، نام بزرگِ او را حذف نکنید که در تاریخ چند صد سال این دیار نامی به بزرگی او کمتر یافت می شود.*
ما معتقدیم گذرها و خیابان های بی شماری در بهبهان وجود دارد که می تواند مزین به نام محیط بان شهید هدایت دیدهبان شود.*ایستگاه محیط بانی قطعا از خیابان مهمتر است و آرزوی شهید دیدهبان نیز محقق می شود.*
*ساخت تندیس او در ورودی جاده تنگ تکاب نزدیک به کارخانه سیمان بسیار اولی تر از حذف نام امیرکبیر ایران است.*
لطفا تا مسخره عام و خاص نشده ایم دست از این انتخاب نسنجیده بردارید که شهید دیدهبان راضی نمی شود نام امیر کبیر را حذف و نام او را جایگزینش کنید! *او ترجیح می دهد هیچ خیابانی به نامش نباشد تا اینکه نام امیرکبیر از خاطره مردم در گوشه ای کوچک از این سرزمین حذف شود.*
ما ایمان داریم روح بلند شهید دیده بان به چنین نامگذاریهایی نیاز ندارد. این قدردانی، هرچند وظیفهای ملی و انسانی است اما نه به معنای حذف نام کسی که در خاطره جمعی همه مردم ایران جای دارد.
امیرکبیر اصلاحات بسیاری در دوره کوتاه صدارت خود انجام داد که در آن دوران موجب بهبود وضع اجتماعی ایران شد. *در آن زمان که رسومی از جمله هرزگی و قمهکشی در ایران رواج داشت، باعث میشد که زنان و کودکان پس از غروب جرئت خروج از خانه را نداشته باشند؛ اما امیرکبیر دستور داد تا این رسوم منسوخ شوند و همچنین حمل اسلحه و سلاح گرم را ممنوع اعلام کرد.ناگفته پیداست که شهید دیده بان چند صد سال پس از امیر کبیر قربانی حمل سلاح توسط افراد شرور می شود و اتفاقا مشخص می شود که امیر کبیر چگونه در یکی دو قرن پیش این وضعیت را پیش بینی کرده تا دیدهبانها شهیدِ حمل سلاح توسط افراد شرور نشوند!*
تندادن جامعه به این قبیل تصمیمهای زیانبارِ ناشی از حذف نام بزرگان، هم به شهر و مردم آسیب میزند و هم به هویت جمعی و منافع ملی. *همهی مردم شهر باید تمام قد مقابل تصمیم نابخردانه شورا برای حذف نام امیر کبیر بایستند.*
https://chat.whatsapp.com/KTfpRgTWq28LkFiZKJC99j
WhatsApp.com
صفای بهبهان
WhatsApp Group Invite
🏴
*شاهفضل*
شاهفضل سیاهتر از هرسال بود.
عزادار و سِیلِکی سیاه.
در و دیوار سیاه.
هفتم محرم ۱۳۵۷ آبستن آذر بود و شب ، خشکه سرما و عزا.
سه سنگ *مـَمد امیدوار* تمام شد. دستمال سیاه براقش را چهارتا کرد و در جیب گذاشت.
نوبت *سیفی کرّا* بود که پشت بلندگو بیاید.
*شُلو*، مَلّه گردان ماهر از همان بند ِآخر ِ سهسنگ تمام ایوان را میپایید و حواسش به همه چیز بود.
سیفی دقیقهای پیش آخرین سیگارش را با فندک فلزی ِپایه بلند ِ سیاه رنگش گیراند.
وینستون قرمز چهارخط.
آرام و پشت سرهم پُک میزد، از سیگارش اما لذت میبرد.
بدن عزاداران گرم بود و نمیخواستند سرد شوند.
تعدادی غرولند میکردند.
شُلو بلندبلند صلوات طلب میکرد و *کلرسول* کَهخدای محل از تاخیر سیفی عصبانی بود.
سیفی سه دگمه کت سیاهاش را بست و شال گردن کلفت پشمی دستبافاش را به دور گردن پیچاند.
آخرین پُک سیگار را زد و تهماندهاش را زیر پا خاموش کرد و با وقار و اطمینان و تسلط خاصی پشت میکروفون ایستاد.
*شُلو* با صلوات بعدی به صفها نظمی داد.
سیفی میکروفن را امتحان میکرد که صدای *مُوگُول* دوست همیشگیاش را شنید:
*عباس ِ مِی برادرم*
سیفی دستش را به رسم اطاعت بر گوشه چشم گذاشت و ابتدا سربند نوحه را خواند:
ــ *عباس ِ مِی برادرم*
+(جواب: عباس....)
ــ *میر علمدارم تویی*
+(جواب)
ــ *سالار و سقایم تویی*
+(جواب)
آآه ... چون آن نالهی پُر شور و شین
(آشنا گردید بر گوش حسین)
قامت سَروَش دوتا گشت و نشست
(گفت ای خواهر بیا پشتم شکست)
نوحهای قدیمی (احتمالا از سروده های *جودی خراسانی*) که سینهزنان صدای سوزناک و زنگدار سیفی را مناسب آن میدانستند.
او نوحه های دیگر را هم بخوبی میخواند مثل *بی پسر اُم البنین شد* که در واقع بَرَند او بود.
زینب آمد از حرم با اضطراب
(دید خم گردیده پشت آن جناب)
گفت کای جانا پریشانی چرا؟
(یا حسین سر در گریبانی چرا ؟)
نوحه ای کوتاه و ۸ بیتی که *سیفی کرّا* به شیوه ی خود در *مقام ماهور* میخواند و از سینهزن جواب میخواست.
گفت خواهر رفت عباسم زدست
(بی برادر گشتم و پشتم شکست)
خواهرا رو جامهی نیلی بپوش
(نالهی عباس میآید به گوش)
حیاط بی دریاچه (حوض) آغی شاهفضل مملو از سینهزنان بود و سِیلِکیها در حیاط مدرسه ایستاده بودند.
دِر ِشافرزیها هرساله این نوحه را از سیفی میخواستند ، و خود را در این نوحهخوانی شریک میکردند.
مصرعی رو سیفی میخواند و مصرع بعد (درون پرانتز) را سینهزنان به وجهی با شکوه ، غمناک و آهنگین همخوانی میکردند.
خواهرا فردا حسین سر می دهد
(نوجوانی هم چو اکبر میدهد)
خواهرا اصغر بغل دارم ولی
(حرمله با تیر آبش میدهد)
سیفی سالها با مَلّهی شاهفضل بود و در مدرسه امیرکبیر معلمی مهربان.
🖋 *عطاء برکت*
پ.ن :
*حاج محمد امیدواری* نوحهخوان سهسنگ محل شاهفضلع از سال ۱۳۴۲
شادروان *سیفالله کرّار* (سیفی کرا) معلم قدیمی و نوحهخوان محل شاهفضلع از سال ۱۳۴۶
*شلو*، شادروان شکرالله متحیر. استاد مکانیکی ماشینهای سنگین و پِرتانداز گویش بیبهونی و بُـبُولی
*کربلایی (بعدها حاجی) رسول بازی کدخدای محل شاهفضلع
*مُوگول* لقب شادروان استاد عبدالحسین سروری ، کاسب پیشکسوت بازار و عزادار قدیمی محل شاهفضلعلیع بهبهان
_سِیلِکی: تماشاگر
🏴
*شاهفضل*
شاهفضل سیاهتر از هرسال بود.
عزادار و سِیلِکی سیاه.
در و دیوار سیاه.
هفتم محرم ۱۳۵۷ آبستن آذر بود و شب ، خشکه سرما و عزا.
سه سنگ *مـَمد امیدوار* تمام شد. دستمال سیاه براقش را چهارتا کرد و در جیب گذاشت.
نوبت *سیفی کرّا* بود که پشت بلندگو بیاید.
*شُلو*، مَلّه گردان ماهر از همان بند ِآخر ِ سهسنگ تمام ایوان را میپایید و حواسش به همه چیز بود.
سیفی دقیقهای پیش آخرین سیگارش را با فندک فلزی ِپایه بلند ِ سیاه رنگش گیراند.
وینستون قرمز چهارخط.
آرام و پشت سرهم پُک میزد، از سیگارش اما لذت میبرد.
بدن عزاداران گرم بود و نمیخواستند سرد شوند.
تعدادی غرولند میکردند.
شُلو بلندبلند صلوات طلب میکرد و *کلرسول* کَهخدای محل از تاخیر سیفی عصبانی بود.
سیفی سه دگمه کت سیاهاش را بست و شال گردن کلفت پشمی دستبافاش را به دور گردن پیچاند.
آخرین پُک سیگار را زد و تهماندهاش را زیر پا خاموش کرد و با وقار و اطمینان و تسلط خاصی پشت میکروفون ایستاد.
*شُلو* با صلوات بعدی به صفها نظمی داد.
سیفی میکروفن را امتحان میکرد که صدای *مُوگُول* دوست همیشگیاش را شنید:
*عباس ِ مِی برادرم*
سیفی دستش را به رسم اطاعت بر گوشه چشم گذاشت و ابتدا سربند نوحه را خواند:
ــ *عباس ِ مِی برادرم*
+(جواب: عباس....)
ــ *میر علمدارم تویی*
+(جواب)
ــ *سالار و سقایم تویی*
+(جواب)
آآه ... چون آن نالهی پُر شور و شین
(آشنا گردید بر گوش حسین)
قامت سَروَش دوتا گشت و نشست
(گفت ای خواهر بیا پشتم شکست)
نوحهای قدیمی (احتمالا از سروده های *جودی خراسانی*) که سینهزنان صدای سوزناک و زنگدار سیفی را مناسب آن میدانستند.
او نوحه های دیگر را هم بخوبی میخواند مثل *بی پسر اُم البنین شد* که در واقع بَرَند او بود.
زینب آمد از حرم با اضطراب
(دید خم گردیده پشت آن جناب)
گفت کای جانا پریشانی چرا؟
(یا حسین سر در گریبانی چرا ؟)
نوحه ای کوتاه و ۸ بیتی که *سیفی کرّا* به شیوه ی خود در *مقام ماهور* میخواند و از سینهزن جواب میخواست.
گفت خواهر رفت عباسم زدست
(بی برادر گشتم و پشتم شکست)
خواهرا رو جامهی نیلی بپوش
(نالهی عباس میآید به گوش)
حیاط بی دریاچه (حوض) آغی شاهفضل مملو از سینهزنان بود و سِیلِکیها در حیاط مدرسه ایستاده بودند.
دِر ِشافرزیها هرساله این نوحه را از سیفی میخواستند ، و خود را در این نوحهخوانی شریک میکردند.
مصرعی رو سیفی میخواند و مصرع بعد (درون پرانتز) را سینهزنان به وجهی با شکوه ، غمناک و آهنگین همخوانی میکردند.
خواهرا فردا حسین سر می دهد
(نوجوانی هم چو اکبر میدهد)
خواهرا اصغر بغل دارم ولی
(حرمله با تیر آبش میدهد)
سیفی سالها با مَلّهی شاهفضل بود و در مدرسه امیرکبیر معلمی مهربان.
🖋 *عطاء برکت*
پ.ن :
*حاج محمد امیدواری* نوحهخوان سهسنگ محل شاهفضلع از سال ۱۳۴۲
شادروان *سیفالله کرّار* (سیفی کرا) معلم قدیمی و نوحهخوان محل شاهفضلع از سال ۱۳۴۶
*شلو*، شادروان شکرالله متحیر. استاد مکانیکی ماشینهای سنگین و پِرتانداز گویش بیبهونی و بُـبُولی
*کربلایی (بعدها حاجی) رسول بازی کدخدای محل شاهفضلع
*مُوگول* لقب شادروان استاد عبدالحسین سروری ، کاسب پیشکسوت بازار و عزادار قدیمی محل شاهفضلعلیع بهبهان
_سِیلِکی: تماشاگر
🏴