Forwarded from رُگـــــــا
صبح یعنی
منِ دیوانه
در آغوش تو بیدار شوم
تو بخندی به منو
میخِ همین
خنده کِشدار شوم...
#سحر_رستگار
@R_O_G_A
منِ دیوانه
در آغوش تو بیدار شوم
تو بخندی به منو
میخِ همین
خنده کِشدار شوم...
#سحر_رستگار
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا
از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید.
قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید کسی که شمارو منتظر می ذاره نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.
از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید ،
این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن.
#سیران_هیراف
@R_O_G_A
قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید کسی که شمارو منتظر می ذاره نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.
از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید ،
این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن.
#سیران_هیراف
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا
Forwarded from رُگـــــــا
هوای پاییز مچاله ام می کند
و هی دلم را برای تو تنگ تر!
سنگ فرش این خیابان مرطوب است..
به یاد گذشته ها بیا دنبالم
سر راه هم گل بگیر
من آماده ام
تا افتخار کنم
به تو که با منی!
بیا دنبالم
و دستم را محکم بگیر
همین قدم زدن با تو کافیست برای خوشبختی.
#سینا_آرین
@R_O_G_A
و هی دلم را برای تو تنگ تر!
سنگ فرش این خیابان مرطوب است..
به یاد گذشته ها بیا دنبالم
سر راه هم گل بگیر
من آماده ام
تا افتخار کنم
به تو که با منی!
بیا دنبالم
و دستم را محکم بگیر
همین قدم زدن با تو کافیست برای خوشبختی.
#سینا_آرین
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
عاقبت بار گناهانم زمینم زد، بیا
دستهایم را بگیر و یک قدم راهم ببر
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
التماست میکنم این جمع را با هم ببر
#رضا_قرباني
@R_O_G_A
دستهایم را بگیر و یک قدم راهم ببر
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
التماست میکنم این جمع را با هم ببر
#رضا_قرباني
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
شب لحظه ای به ساحلِ غم بنشین
تا رنجِ آشکارِ مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
#فروغ_فرخزاد
@R_O_G_A
تا رنجِ آشکارِ مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
#فروغ_فرخزاد
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهرهی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که باصفاتر ازاین نوبهار چیست؟
گفتم جمال دوست،بسی با صفاتر است
#فریدون_مشیری
@R_O_G_A
گفتم که چهرهی تو از آن دلگشاتر است
گفتی که باصفاتر ازاین نوبهار چیست؟
گفتم جمال دوست،بسی با صفاتر است
#فریدون_مشیری
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
جانم را برايش ميدادم و
جانش را برايم
دوستش داشتم و دوستم داشت
او به زبان مى آورد و
من فقط برايش مينوشتم
كنارم كه مى نشست،لال ميشدم
اصلاً اين زبانِ لعنتى نمى چرخيد در دهانم
كه لعنتى،من هم دوستت دارم
كه من هم روزى هزار بار
بيشتر از خودت دلتنگت ميشوم!
به هر جان كندنى بود نگهش داشته بودم
هر روز وابسته تر ميشديم و من
كيفيتِ دوست داشتنم را دوست نداشتم
كلمات را به شيرين ترين نحوِ ممكن برايش بازى ميدادم
زبانم اما...
زمان خواستم...
تا از بين ببرم غبارى را كه سالها بود روى دوست داشتنم جا خوش كرده بود
زمان خواستم تا پاك كنم ذهنم را
از تمامِ خاطراتى كه امانم را بريده بود
گفت برايم تعريف كن؛
يك هفته
يك ماه
يك سال
من از انتظار بيزارم
از اينكه تاريخِ رفتنت را بدانم
برگشتنت اما...
هيچ به زبان نياوردم و رفتم
رفتم و آنقدر غرقِ خاطرات شدم
كه فراموش كردم كسى آن دورترها
هر روز
انتظار از چشمانش ميچكد
رفتم و آنقدر دور شدم،كه ناىِ برگشتن نداشتم
رهايش كردم به امانِ خدا...
دو سال گذشت
همين چند شبِ پيش،
پاييز بود،
آنقدر هوايش در سرم پيچيد،
آنقدر جاىِ خالىِ دوست داشتنش را احساس كردم
كه بدونِ معطلى
تلفنم را برداشتم تا به رسمِ عادتِ لعنتىِ هميشگى ام،
برايش از دلتنگى بنويسم
اولين حرفِ اسمش را نوشتم
و عكسش را
بعد از سالها،جرات كردم باز كنم!
موهاىِ تنم
يك به يك ايستادند
كسى كنارش ايستاده بود كه من نبودم
لباسِ سپيدِ بلندى بر تن داشت،كه سليقه ى من نبود
و دستى دستانش را چسبيده بود
كه...
راستش حقم بود !
حقى كه به انتظار كشيدم و دلش كه نتوانستم به ماندن قرص بكنم...
رفت!
#علي_قاضي_نظام
@R_O_G_A
جانش را برايم
دوستش داشتم و دوستم داشت
او به زبان مى آورد و
من فقط برايش مينوشتم
كنارم كه مى نشست،لال ميشدم
اصلاً اين زبانِ لعنتى نمى چرخيد در دهانم
كه لعنتى،من هم دوستت دارم
كه من هم روزى هزار بار
بيشتر از خودت دلتنگت ميشوم!
به هر جان كندنى بود نگهش داشته بودم
هر روز وابسته تر ميشديم و من
كيفيتِ دوست داشتنم را دوست نداشتم
كلمات را به شيرين ترين نحوِ ممكن برايش بازى ميدادم
زبانم اما...
زمان خواستم...
تا از بين ببرم غبارى را كه سالها بود روى دوست داشتنم جا خوش كرده بود
زمان خواستم تا پاك كنم ذهنم را
از تمامِ خاطراتى كه امانم را بريده بود
گفت برايم تعريف كن؛
يك هفته
يك ماه
يك سال
من از انتظار بيزارم
از اينكه تاريخِ رفتنت را بدانم
برگشتنت اما...
هيچ به زبان نياوردم و رفتم
رفتم و آنقدر غرقِ خاطرات شدم
كه فراموش كردم كسى آن دورترها
هر روز
انتظار از چشمانش ميچكد
رفتم و آنقدر دور شدم،كه ناىِ برگشتن نداشتم
رهايش كردم به امانِ خدا...
دو سال گذشت
همين چند شبِ پيش،
پاييز بود،
آنقدر هوايش در سرم پيچيد،
آنقدر جاىِ خالىِ دوست داشتنش را احساس كردم
كه بدونِ معطلى
تلفنم را برداشتم تا به رسمِ عادتِ لعنتىِ هميشگى ام،
برايش از دلتنگى بنويسم
اولين حرفِ اسمش را نوشتم
و عكسش را
بعد از سالها،جرات كردم باز كنم!
موهاىِ تنم
يك به يك ايستادند
كسى كنارش ايستاده بود كه من نبودم
لباسِ سپيدِ بلندى بر تن داشت،كه سليقه ى من نبود
و دستى دستانش را چسبيده بود
كه...
راستش حقم بود !
حقى كه به انتظار كشيدم و دلش كه نتوانستم به ماندن قرص بكنم...
رفت!
#علي_قاضي_نظام
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
باران.....
چشمهای مـن اسـت !
دلتنگی ات موسیقی بی کلام...
یادت که می کنم بی هوا می بارم !!!
#فرهاد_فرهادی
@R_O_G_A
چشمهای مـن اسـت !
دلتنگی ات موسیقی بی کلام...
یادت که می کنم بی هوا می بارم !!!
#فرهاد_فرهادی
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
Forwarded from رُگـــــــا (Maede.mhd)
.
سایه ات سنگین شده
آنقدر سنگین
که زیر آوار نبودن ات له شده ام
لبخندی که در چشمهایم جا گذاشتی
مژه هایم را به هم دوخت
صدایی که به گوشم تحویل دادی
سکوت دریا را گواهی داد
مثل چهارشنبه ای سرد و سفید
پا گذاشتی روی علامت تعجب ذهنم
رد پایت شعرم را شکافت
به کفش هایت فکر میکنم
به شال و روسری ات
به شانه کشیدن موهایت
به اینکه چه عطری را میزنی
چه رنگی را دوست داری
گور پدر مضامین انتزاعی
دلم لک زده حالت را بپرسم
ساده و سوالی باشیم
از رنگ لاک جدیدت بگویی
از نگین فیرزوه ای گل سرت
از بوی پوست پرتقال سوخته!
راستش پهلوی صورتم
سراغ چین دامن ات را میگیرد
ریمیل ات را پاک کن
زیر باران قدم بزن
بغضی که من را گرفته
تو را به گریه می اندازد
#علی_سلطانی
@R_O_G_A
سایه ات سنگین شده
آنقدر سنگین
که زیر آوار نبودن ات له شده ام
لبخندی که در چشمهایم جا گذاشتی
مژه هایم را به هم دوخت
صدایی که به گوشم تحویل دادی
سکوت دریا را گواهی داد
مثل چهارشنبه ای سرد و سفید
پا گذاشتی روی علامت تعجب ذهنم
رد پایت شعرم را شکافت
به کفش هایت فکر میکنم
به شال و روسری ات
به شانه کشیدن موهایت
به اینکه چه عطری را میزنی
چه رنگی را دوست داری
گور پدر مضامین انتزاعی
دلم لک زده حالت را بپرسم
ساده و سوالی باشیم
از رنگ لاک جدیدت بگویی
از نگین فیرزوه ای گل سرت
از بوی پوست پرتقال سوخته!
راستش پهلوی صورتم
سراغ چین دامن ات را میگیرد
ریمیل ات را پاک کن
زیر باران قدم بزن
بغضی که من را گرفته
تو را به گریه می اندازد
#علی_سلطانی
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede Karimirad)
"ماندن یا نماندن، مسئله این است"
وقتی گفت هم خندم گرفت هم رفتم تو فکر ..
همیشه وقتی میومد یکی از چهار گوشهی کافه رو انتخاب میکرد.این بار گوشهی پنجره بود ..
هوایِ بیرون تاریک بود!
کافه پر بود از دودِ سیگارایی که مردم پشت سرِ هم روشن میکردن و نورِ کافه لابهلای دود گم شده بود ..
هر وقت میومد میرفتم سرِ میزش میشستم و باهاش کلی حرف میزدم .. اونم بدش نمیومد ،معلوم بود عاشقِ تنهاییهِ اینو از اینکه اون همه سال تنها میومد کافه میشد فهمید ولی حس میکردم من تنهاییشو مختل نمیکنم .. یه جورایی مرهم بودم واسه اون همه تنهاییش ..یه مرهم از جنسِ تنهایی ..
یه روز حال و روزِ خوبی نداشتم ..
تو زندگیم به یه دو راهی رسیده بودم ..
که یکیش به یع دریایِ عمیق منتهی میشد و اون یکی راه به یه دریایِ عمیق تر ..
دیدم درِ کافه باز شد اومد تو و رفت نشست کنار پنجره ! رفتم رو به روش نشستم ..
از همه جا حرف زدیم ..گفتیم خندیدیم .. ولی اخرش فهمید ادم هر روز نیستم. پرسید چی شده!؟ امروز نیستی ..
مکث کردم ..
بدونِ هیچ مقدمهای پرسیدم تو اگه یه روزی گیر کنی بین موندن و نموندن چیکار میکنی؟؟!
حس کردم حرفم براش مثلِ یه تلنگر بود که چیزایی رو که تظاهر میکنه فراموش کرده به یادش بیاره ..
برگشت سمته پنجره ..
یه سیگار روشن کرد و گفت: کل زندگیِ ما آدما به همین گذشت ..
"ماندن یا نماندن .."
کل زندگیمو رفتم فقط به خاطرِ اینکه کسایی که دوسشون دارم اذیت نشن ..
برگشت سمتِ من .." میدونی رفتن یه حرکت دو بُعدیه . گاهی اوقات میری واسه اینکه دوست داشتی نباشی ..
اما گاهی میری چون دوست داشتن نباشی ولی همه وقتی از دور رفتنِتو نگاه میکنن فکر میکنن رفتی چون دوست داشتی نباشی .. و این خب یجورایی بی رحمیِه ..
.. واسه همین بی رحمیاس که موندن انقد دور شده از زندگیامون .."
پُکِ دومو محکم تر کشید .. تو کلِ زمانی که داشت حرف میزد فقط به چشماش نگاه میکردم ..
با خودم گفتم این مرد پر از تناقضه دختر ..
پر از نموندناییِ که هنوز موندن ..
پر از رفتناییِ که هنوز نرفتن ..
داشتم نگاهِش میکردم که لبخند زد و گفت: توام فهمیدی دردمو رفیق ..
این چه دردیِ که مثل خُره داره تمومِ وجودمو میخوره و از آدما دورم میکنه ..
پُکِ سومو بی جونتر از همیشه زد ..
برگشت سمته پنجره .. تظاهر کرد به خوب بودن و گفت:
"عجب بارونی ..این بارون ارزشِ رفتن داره .."
برگشت سمته من ..
تو چشمام نگاه کرد ..
بدونِ هیچ حرفی کلاهشو برداشت و رفت ..
فقط رفت ..
مسئله حل شده بود ..
ماندن یا نماندن! همیشه نماندن بود ..
و اینبار مسئلهی دیگری ..
"چرا نَماندن ..مسئله این است .."
#پگاه_صنیعی
@R_O_G_A
وقتی گفت هم خندم گرفت هم رفتم تو فکر ..
همیشه وقتی میومد یکی از چهار گوشهی کافه رو انتخاب میکرد.این بار گوشهی پنجره بود ..
هوایِ بیرون تاریک بود!
کافه پر بود از دودِ سیگارایی که مردم پشت سرِ هم روشن میکردن و نورِ کافه لابهلای دود گم شده بود ..
هر وقت میومد میرفتم سرِ میزش میشستم و باهاش کلی حرف میزدم .. اونم بدش نمیومد ،معلوم بود عاشقِ تنهاییهِ اینو از اینکه اون همه سال تنها میومد کافه میشد فهمید ولی حس میکردم من تنهاییشو مختل نمیکنم .. یه جورایی مرهم بودم واسه اون همه تنهاییش ..یه مرهم از جنسِ تنهایی ..
یه روز حال و روزِ خوبی نداشتم ..
تو زندگیم به یه دو راهی رسیده بودم ..
که یکیش به یع دریایِ عمیق منتهی میشد و اون یکی راه به یه دریایِ عمیق تر ..
دیدم درِ کافه باز شد اومد تو و رفت نشست کنار پنجره ! رفتم رو به روش نشستم ..
از همه جا حرف زدیم ..گفتیم خندیدیم .. ولی اخرش فهمید ادم هر روز نیستم. پرسید چی شده!؟ امروز نیستی ..
مکث کردم ..
بدونِ هیچ مقدمهای پرسیدم تو اگه یه روزی گیر کنی بین موندن و نموندن چیکار میکنی؟؟!
حس کردم حرفم براش مثلِ یه تلنگر بود که چیزایی رو که تظاهر میکنه فراموش کرده به یادش بیاره ..
برگشت سمته پنجره ..
یه سیگار روشن کرد و گفت: کل زندگیِ ما آدما به همین گذشت ..
"ماندن یا نماندن .."
کل زندگیمو رفتم فقط به خاطرِ اینکه کسایی که دوسشون دارم اذیت نشن ..
برگشت سمتِ من .." میدونی رفتن یه حرکت دو بُعدیه . گاهی اوقات میری واسه اینکه دوست داشتی نباشی ..
اما گاهی میری چون دوست داشتن نباشی ولی همه وقتی از دور رفتنِتو نگاه میکنن فکر میکنن رفتی چون دوست داشتی نباشی .. و این خب یجورایی بی رحمیِه ..
.. واسه همین بی رحمیاس که موندن انقد دور شده از زندگیامون .."
پُکِ دومو محکم تر کشید .. تو کلِ زمانی که داشت حرف میزد فقط به چشماش نگاه میکردم ..
با خودم گفتم این مرد پر از تناقضه دختر ..
پر از نموندناییِ که هنوز موندن ..
پر از رفتناییِ که هنوز نرفتن ..
داشتم نگاهِش میکردم که لبخند زد و گفت: توام فهمیدی دردمو رفیق ..
این چه دردیِ که مثل خُره داره تمومِ وجودمو میخوره و از آدما دورم میکنه ..
پُکِ سومو بی جونتر از همیشه زد ..
برگشت سمته پنجره .. تظاهر کرد به خوب بودن و گفت:
"عجب بارونی ..این بارون ارزشِ رفتن داره .."
برگشت سمته من ..
تو چشمام نگاه کرد ..
بدونِ هیچ حرفی کلاهشو برداشت و رفت ..
فقط رفت ..
مسئله حل شده بود ..
ماندن یا نماندن! همیشه نماندن بود ..
و اینبار مسئلهی دیگری ..
"چرا نَماندن ..مسئله این است .."
#پگاه_صنیعی
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede Karimirad)
میدونی از کجاشِ که دیگه از نفس می افتی و بیخیال میشی؟از اونجا که هرچی به سمتش می دوی نزدیک که نمیشی خسته هم شدی تازه ، از جایی که وقتی قلبت داره از هم میپاشه ولی از فرط نا امیدی دیگه کاری به کاریشنداری، بدتر از همه اینه که حتی اگه واسش عاشقانه ترین شعرهاتم بگی اون و یادِ کسِ دیگه میندازه و تو فقط کسی هستی که داره خودش و واسه هیچی میکشه واونجاست که غصه داره خفت میکنه و یه حالت تهوع عجیب تمامه وجودت و میگیره،روزات درگیر تکرار میشن، دستات یخ میزنن و پاهات شروع میکنن به لرزیدن،روحت آتیش گرفته و جسمت تشنّج،نتیجش میشه این که وسط یکی از همون خیابونای لعنتی که باهاش خاطره داشتی وایستادی یادت نمیاد راهِ خونه از کدوم طرفه،دوستات دارن باهات حرف میزنن و تو مات و مبهوت داری نگاشون میکنی،آخر سرم وسطه این شیدایی یا که بهتر بگم دیوانگی گم میشی لابلای افکارت و دیگه هرگز کسی پیدات نمیکنه
#فرهاد_رضايى
@R_O_G_A
#فرهاد_رضايى
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Shaghayegh abasi)
خوشا پاييز را که انتظارش سر رسيد!
نباريده باران اما
چنديست از راه رسيده دانه های سرخِ دل پاييز...
وه! چه شيرين است اين عشقِ انار به برگ هاي پاييز!
کاش تونيز می رسيدي از راه
نه با باران...
نه با خِش خِش...
می رسيدی اينبار با معشوقِ دلخونِ پاييز...!
#شقایق_عباسی
@R_O_G_A
نباريده باران اما
چنديست از راه رسيده دانه های سرخِ دل پاييز...
وه! چه شيرين است اين عشقِ انار به برگ هاي پاييز!
کاش تونيز می رسيدي از راه
نه با باران...
نه با خِش خِش...
می رسيدی اينبار با معشوقِ دلخونِ پاييز...!
#شقایق_عباسی
@R_O_G_A
Forwarded from رُگـــــــا (Maede Karimirad)
وقتي وارد رابطه اي ميشويد
و ميفهميد طرف مقابلتان قبل از شما به سمت هيچ رابطه اي نرفته است
بايد متوجه شويد كه اون فرد از دست به دست شدن بين ادمهاي امروزي بيزار است و حالا با ديدن شما ايمان پيدا كرده است كه در رابطه ي با شما هرگز دستي ديگر دستانش را نخواهد گرفت
پس رهايشان نكنيد و يا اگر در خودتان نميبينيد كه براي هميشه آخرينشان باشيد ازهمان اول وارد رابطه با اين افراد نشويد!
هستند ادمهايي كه مناسبِ نماندن هاي شما باشند و آبي در دلشان تكان نخورد از رفتن هايتان!
پس سمت انهايي نرويد كه بعد از كلنجارهاي زياد با خودشان ، شمارا براي يك عمر انتخاب كرده اند تا اخرينشان باشيد!
#نيلوفر_رضايي
@R_O_G_A
و ميفهميد طرف مقابلتان قبل از شما به سمت هيچ رابطه اي نرفته است
بايد متوجه شويد كه اون فرد از دست به دست شدن بين ادمهاي امروزي بيزار است و حالا با ديدن شما ايمان پيدا كرده است كه در رابطه ي با شما هرگز دستي ديگر دستانش را نخواهد گرفت
پس رهايشان نكنيد و يا اگر در خودتان نميبينيد كه براي هميشه آخرينشان باشيد ازهمان اول وارد رابطه با اين افراد نشويد!
هستند ادمهايي كه مناسبِ نماندن هاي شما باشند و آبي در دلشان تكان نخورد از رفتن هايتان!
پس سمت انهايي نرويد كه بعد از كلنجارهاي زياد با خودشان ، شمارا براي يك عمر انتخاب كرده اند تا اخرينشان باشيد!
#نيلوفر_رضايي
@R_O_G_A