راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
94 files
282 links
خالو راشد
Download Telegram
پری رویانِ ایرانی.....
سروده ی: راشدانصاری

سراسر خاک این کشور، گهرخیز و گهربیز است
فضایش کاملاً باز و هوای آن دل‌انگیز است

نه درگیری، نه بلوایی، نه زندانی نه اعدامی
اگرهم ظلم و جوری هست، خیلی نیست! ناچیز است

نه حاکم می کند ظلمی، نه ملت می کشد زجری
چرا که حاکمی عادل، در این جا صاحب میز است

میان بنده هم با شیخ وجه اشتراکی هست
نه من اهل ریاکاری، نه ایشان اهل پرهیز است

گل و شیرینی از دست پلیس شهر می‌گیرم
سه تا «خیلی بَدی» داده به او که سرعتش تیز است

پلیس ِ مهربان کارش، همیشه طبق قانون است
فقط قانونِ آن گاهی، کمی خشک و کمی جیز است!

صیانت می‌کنند از موی زن‌ها، آن جوان‌مردان
ولی ما قصدمان لختی‌ست از بس چشم‌مان هیز است

بدون روسری در بندرِ عباس!؟ ای ابله!
نمی‌بینی هوا شرجی‌ و گرمایش بلاخیز است؟

بدون روسری هر جای آذربایجان باشی
هوا بس ناجوانمردانه‌تر از قوم چنگیز است

گمانم نیست در جایی از ایران، مشکلی باشد
تمام کشور از پول حلال و کار، لبریز است

عدالت برقرار و پول‌ها در بورس در گردش
فقط از فرط باران‌ سنگفرش ِ کوچه‌ها لیز است

از این رو، دختری بی‌اطلاع از شدت باران
دچار سکته شد، آخر هوا این روزها چیز است!
***

پری رویانِ ایرانی چو برخیزند بنشانند
بترس ای دولت ِ خوش خواب این ملت سحرخیز است....

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
حق با آقا جواد خیابانی است!
نوشته ی: راشدانصاری

ما را باش که تا حالا فکر می کردیم کشور نیکاراگوئه، واقعاً نیکاراگوئه است. و سال های سال این اشتباه را تکرار می کردیم. اما خدا را شکر بعد از گذشت نیم قرن از عمر راقم این سطور، جناب استاد خیابانی گزارشگر فوتبال خودمان، در مسابقه ی دوستانه ای که بین ایران و نیکاراگوئه برگزار شد، پرده از این راز شگفت انگیز را برداشتند. استاد خیابانی به ضرس قاطع گفت:« بچه ها (یعنی کارگردان برنامه و....) اون چیزی رو که گوشه ی تلویزیون نوشتن نیکاراگوئه اشتباست، بلکه نام این کشور
« نیکاراگوآ »ست.» البته ایشان در حین مسابقه هم بارها و بارها نام نیکاراگوآ را بر زبان آوردند و بنده و خیل عظیمی از مردم جهان را از نادانی نجات دادند!
دلم به حال مردم نیکاراگوآ هم می سوزد که قرن های متمادی فکر می کردند، نام کشورشان نیکاراگوئه است.
آقای خیابانی یک بار دیگر نیز در بازی افتتاحیه جام جهانی قطر و در مسابقه ی تیم ملی فوتبال اکوادور و کشوری که ما تا امروز (یعنی همان روز مسابقه) فکر می کردیم قطر است، پرده از راز دیگری برداشت. جالب است که نه تنها بازیکنان و مربی و سرمربی و حتی مردم قطر، بلکه حدود سه میلیارد بیننده ی تلویزیونی مسابقه نیز متوجه این موضوع مهم نشده بودند. بله عزیزان، استادخیابانی در دقیقه ۲۹ بازی گفت:« این تیم ملی قطر نیست، واقعاً این تیم.....»
خب، ما ایرانی ها باید به خودمان ببالیم که همچو گزارشگر تیزبین و با سوادی داریم. شما اگر سراسر جهان بگردید، امکان ندارد همچو گزارشگری را پیدا کنید.
بعد یک عده ای از همه جا بی خبر از سر بی کاری می نشینند و پشت سر ایشان، صفحه می گذارند و می گویند فلان جا سوتی داده و ....
این عزیزان نمی دانند که فیلسوفان و نوابغ در طول تاریخ همواره همین گونه بوده اند. یعنی طوری حرف زده و می زنند که بقیه ی آدم های عادی چیزی متوجه نمی شوند و از حرف هایشان سردر نمی آورند!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
جام جهانی فوتبال و گزارشگران ما...
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

ساعت ۲۰ و پانزده دقیقه ی روز دوشنبه مورخ هفتم آذر ماه ۱۴۰۱ است که نیمه ی نخست مسابقه ی فوتبال بین تیم های ملی برزیل و سوئیس به پایان می رسد. در این لحظه اتفاق جالبی رخ می دهد و ناگهان گزارشگر محترم این دیدار می گوید:« نیمه ی نخست تیم های پرسپولیس و....با تساوی صفر صفر به پایان رسید» و در ادامه کمی می خندد و قضیه را به نوعی رفع و رجوع می کند.
خب، این اتفاق عجیب در حالی به وقوع پیوست که آقای خیابانی گزارشگر نبودند...بلکه آقای یوسفی عزیز تشریف داشتند.
پس در این صورت چند اتفاق ممکن است رخ داده باشد:
۱- شاید حق با گزارشگر مسابقه باشد. و در اصل پرسپولیس بازی داشته و به دلیل حضور تماشاگران شل حجاب در ورزشگاه، طبق معمول از بس تصاویر سانسور و قطع و وصل می شود ، ما متوجه نشده ایم!
هر چند در این دوره صداوسیما از مجریان بین المللی پخش زنده خواسته در کنار خط فید و کلین مسابقات، یک خط شامل تک دوربین (ترجیحاً دوربین های از بالای استادیوم) در اختیار صداوسیما قرار دهد تا به محض زبانم لال نشان دادن یک بانوی بی رو سری! بلافاصله از بالا خیلی خوشگل سوییچ کند روی آن تک دوربین و....

۲- و یا این که یحتمل گزارشگر عزیز بس که پرسپولیسی تشریف دارد، همه چیز و همه ی رنگ های قرمز در جهان (به ویژه پیراهن فوتبالیست های همه ی کشورها!) را پرسپولیس می بیند؛ حتی سوئیس!

۳- احتمال بعدی این که شاید پرسپولیسی ها برای تشویق تیم ملی فوتبال به قطر تشریف برده اند و در دقیقه ی آخر نیمه ی اول این دیدار یهویی وارد زمین شده اند.

۴- و یا بنا به عللی از جمله مشکلات اقتصادی و برجام و .....چون تیم های ما عمراً نمی توانند با تیم های مطرح مسابقه دوستانه برگزار کنند -به جز با نیکاراگوآ - (به قول آقای خیابانی!) ؛ و بورکینافاسو! شاید آقای یوسفی دوست داشته فقط در حرف، دل خوش باشیم که مثلاً ما با برزیل بازی داریم!

۵- واقعاً ما از حیث گزارشگر فوتبال در جهان حرف برای گفتن داریم....(چشم حسود کور!)

و جالب است که آقای یوسفی گزارشگر نابغه ی این دیدار که دست آقای خیابانی را از پشت بسته است، در دقیقه ۸۴ مسابقه همین که برزیل گل اول خود را به ثمر می رساند؛ بلافاصله می گوید:« حالا دیگه برزیل باید تلاش بیشتری از خودش نشون بده!» که البته منظور ایشان سوئیس بود!

جمله آخر:
حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شاهنامه ی خیابانی!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

پس از گذشت قرن ها، شاهنامه ی حکیم طوس توسط حضرت خیابانی، استاد برجسته ی زبان و ادبیات فارسی، در مسابقات جام جهانی قطر تصحیح شد.
در ابتدای دیدار تیم های ملی فوتبال ایران و آمریکا که در تاریخ ۸ آذرماه ۱۴۰۱ برگزار شد، استاد خیابانی با شور و هیجانی خاص، به شاهنامه خوانی پرداخت. این استاد مبرز ادبیات و مفسر بی بدیل ورزشی گفت:« به نام خداوند جان و خرد(که البته این جای شاهنامه مشکلی نداشت!) کزین برتر اندیشه برنگذرد(و تا این جا هم همه چیز به خیر و خوشی تمام شد) و اما بیت دوم. در این لحظه در حالی که نفس های میلیون ها فارسی زبان و میلیون ها بیننده ی تلویزیونی در سراسر این کره ی خاکی! در سینه حبس بود ، استاد خیابانی کاری کرد کارستان. واقعاً تا امروز علاوه بر شخصِ فردوسیِ بزرگ، چطور همه ی شاهنامه پژوهان جهان، ادیبان، منتقدان، و شاعران بزرگ فارسی زبان در سراسر جهان متوجه این اشتباه نشده بودند!
جای بسی تعجب است که تا ساعت ۲۲ و سی دقیقه ی سه شنبه شب یاد شده، هیچ گاه به مغز کسی ، جز استاد خیابانی خطور نکرده بود که در بیت دوم شاهنامه کلمه ی (ماه) درست است نه (نام). بله عزیزان، حضرت استاد فرمودند:« خداوند ماه و خداوند جای...»
و این شد که بار دیگر ثابت شد (هنر نزد ایرانیان است و بس) و جهانیان متوجه این همه تیزبینی ، دقت، هوش سرشار، نکته سنجیِ استاد خیابانی شدند و هر کدام انگشت حیرت به دهان گذاشته و حاضر هم نیستند که این انگشت را به این زودی ها از دهان بردارند.
ای کاش اگر مشغله ی کاری حضرت استاد اجازه می داد، و سر مبارک شان کمی خلوت تر بود؛ به جای ممیزان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مابقی دواوین شُعرای متقدم را نیز تصحیح می فرمودند ....

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Audio
معرفی راشدانصاری و آثارش توسط جناب ناصرفیض در رادیو پیام. البته بخشی از این معرفی .....
Audio
معرفی راشدانصاری و آثارش توسط جناب ناصرفیض شاعر، طنز پرداز و مشاور رئیس حوزه هنری و مدیر «دفتر حفظ و اشاعه زبان فارسی»
در رادیو پیام
روایت طنازی که از تنهایی دق کرد
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

مرگ ابوالفضل زرویی نصرآباد(ملانصرالدین)، مرا به یاد مطایبه ای انداخت که مطمئناً بسیاری از شما شنیده اید. می گویند؛ مرد افسرده ای برای درمان نزد روان پزشکی رفت. روان پزشک نسخه آخر را خرید ِ بلیط سیرک و دیدن ژانگولر و حرکات شیرین دلقک سیرک تشخیص داد. و نشانی آن سیرک و دلقک را بر روی کاغذی نوشت و به دست مرد داد. مرد نگاهی به آدرس کرد و آهی کشید و گفت :« آن دلقک منم! »
زرویی هزاران نفر را با آثارش خندانده بود اما خود دوائی بر دردش نداشت. او در تنهایی و انزوایی که خود برگزیده بود، زندگی می کرد. با وجود سواد، معرفت و مرام، حاشیه نشینش کرده بودند! مزید بر آن بیماری خاموش قند، جدائی از همسر و دوری از تنها فرزند دلبندش، هر شوالیه ای را از تک و تا می اندازد، چه برسد به زرویی با آن رقت قلب. در این اواخر موارد دیگری ... نیز بر مشکلات او افزوده بود. قضاوت های بی جا و جفاهایی که از زندگی دیده بود او را بیشتر به غار تنهایی اش فرو می برد. دوستان کمی از او یاد می کردند. مردی که خود از ستون های طنز ایران بود و در آینده بلا تردید او را باید در ردیف بزرگانی چون عبید و دهخدا قرار داد. به ۵۰ سال نرسید، رفت. وی از نجیب ترین و دوست داشتنی ترین و در عین حال یکی از بهترین طنزپردازان چند دهه اخیر ایران است. این که نگفتم بود چون معتقدم زرویی زنده هست و همچون معلمی مراقب بر و بچه های طنزپرداز...
به قول نکته سنجی ؛ " زرویی یکی از معدود شاعران و طنزپردازانی است که هم کتبی اش خوب بود و هم شفاهی اش." یعنی نمی شد تشخیص داد خودش بهتر است یا آثارش. آثارش عالی و خودش همچنین... درست مثل عمران صلاحی عزیز... مثل منوچهراحترامی بزرگ....
شعر زرویی همچون رودخانه ای روان و زلال جاری است. آن قدر روان است که گویی شاعر در هیچ یک از ابیات زحمت آن چنانی نکشیده است. سراسر جوششی، سهل و ممتنع به معنای واقعی کلمه. رجوع شود به تنها یکی از مثنوی های بلند ایشان که ظاهراً خطاب به آقای نبوی سروده بودند: «
خدمت مستطاب ذوالتکریم
حضرت شیخ ،سید ابراهیم

به تو از جانب تمامی خلق
یک « سلام علیکم » از ته حلق

یک « سلامُ علیک » طولانی
سرش این جا ، تهش بریتانی...»
در نثر اما به اعتقاد بنده یک سر و گردن از شعرش بالاتر است، در پژوهش نیز به هکذا. تسلط عجیب و عمیقی بر متون کلاسیک فارسی داشت.
بعد از تعطیلی مجله توفیق در سال‌های ابتدائی دهه ۵۰ محمل دیگری برای اجتماع طنز پردازان به طور جدی نبود تا اینکه در سال ۱۳۶۹ مرحوم گل آقا(کیومرث صابری فومنی) توانست گروهی از بهترین طنزپردازان ایران که برآمده از مکتب توفیق بودند، را دور خود جمع کند. کسانی همچون ابوتراب جلی، ابوالقاسم حالت، گویا، فرجیان ، و با فاصله ای اندک عمران صلاحی و ... راه اندازی نشریه گل آقا مهم ترین اتفاق حوزه طنز پس از پیروزی انقلاب بود. مأمنی که یک دانشگاه برای جوانانی چون زرویی، ظریفی، نبوی، نیک آهنگ کوثر، و...بود. آمد و رفت به موسسه گل آقا حسابی به اندوخته های او افزود.
و شاید همین حشر و نشر ابوالفضل زرویی آن هم در عنفوان جوانی با بزرگان طنز، و یادگیری الفبای طنزنویسی شاید بشود گفت در کنار کسانی که خیلی ها آرزوی دیدن شان را داشتند ، نتیجه اش این شد که خیلی زود زرویی مفتخر به دریافت لقب ملانصرالدین طنز ایران از سوی کیومرث صابری شد.
اگر چه تا قبل از گل آقا آثار ایشان در مجلاتی نظیر خورجین و...به صورت پراکنده منتشر می شد، اما اوج کار زرویی نوشتن تذکره المقات در گل آقا بود که نقیضه ای است بر تذکره الاولیا عطار نیشابوری.
به نظر بنده تخصص اصلی استاد زرویی در نثر طنز همین نقیضه و نظیره نویسی بود. علاوه بر تذکره المقامات ، افسانه های امروزی، غلاغه به خونه ش نرسید و برخی دیگر از آثار ایشان نیز نقیضه است...
در شعر نیز از همان اوایل آغاز به کار زرویی در گل آقا نوعی شعر نو گل آقایی متولد شد که باز هم زرویی در این نوع شعر طنز موفق بود. سیامک ظریفی، نبوی و....از جمله کسانی بودند که در این زمینه قلمفرسایی کردند.
در کل نام های بزرگی همچون زرویی و صلاحی و جلی و غلامرضا روحانی ، احترامی... اتفاقی است که شاید هر ۵۰۰ سال مثلا یک بار در طنز بیفتد.
بزرگ ترین خدمت زرویی به شعر طنز راه اندازی شب شعر "در حلقه ی رندان" بود. شب شعری که برای اولین بار برخی از طنزپردازها جرات پیدا کردند تا به سوژه های تکراری و خسته کننده ای مثل: عیال، مادرزن، چاله چوله خیابان و ....نپردازند ، بلکه به خط قرمزهای دینی، مذهبی و... و نزدیک شوند.
طراح جشنواره ی سراسری طنز مکتوب بودند که از دل این جشنواره ها و شب های شعر طنزپردازان به نامی برآمدند و به جامعه ی فرهنگی هنری ادبی کشور معرفی شدند.
زرویی عزیز اولین کسی بود که شب نثرطنز برگزار کرد. جشنواره ی بین المللی طنز برگزار کرد. و......دقیق تر بگویم ایشان بنیانگذار خیلی از اولین ها در حوزه ی طنز بود.
یک خاطره: سال ۸۰ بود که نخستین شب شعر طنز هرمزگان و شاید دومین شب شعرطنز کشور را پس از تهران، در بندرعباس برگزار کردیم. به اتفاق دوست روزنامه نگارم آقای محمدحسین رفیعی مانده بودیم که چه کسی را به عنوان طنزپرداز مهمان دعوت کنیم. با یکی دو تن از دوستان طنزپرداز تماس گرفتیم که هر کدام به دلایلی از جمله بحث مالی راضی نشدند که بیایند تا این که با زنده یاد: زرویی تماس گرفتم و بی آن که حرفی از هزینه و...بزند ، آمد
و چه شب به یادماندنی بود آن شب. صبح روز بعد از جزیره ی زیبای قشم و جاهای دیدنی و تاریخی قشم دیدن کردیم.
مقدمه ی یکی از کتاب هایم با عنوان " این مرد مشکوک" نیز به پیشنهاد خودشان نوشتند....
روحش شاد.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
چه زود گذشت😔
این یادداشت را روزی که ابوالفضل عزیز آسمانی شد، نوشته بودم👆
شاعر و......
سروده ی: راشدانصاری

از مکتبِ ما رساله ها را بردند
این بی هنران مقاله ها را بردند

تا شاعرِ ما هوای «می» خوردن کرد
از میکده ها پیاله ها را بردند!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
بردند
سروده: راشدانصاری

افسوس که با سلیقه‌ها را بردند
از موزه‌ی جان عتیقه‌ها را بردند

تا غرق شوند دسته جمعی مردم
یک جا همه‌ی جلیقه‌ها را بردند!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنزِ روستا

از ماجراهای کاکانواز و کاکانگهدار!
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

قسمت اول:
تابه (تَوُه)
کاکانگهدار (پدربزرگ مادری ام) «تابه» ای نو و به قول خودش مدل بالا را از آبادان خریده بود. از آن تابه های قدیمی که مادربزرگ روی آن نان «بالا تَوَه»۱ و دیگر نان های محلی می پخت. این را هم بگویم که در گذشته تقریباً نود در صد اهالی روستای ما و اطراف، در شرکت نفت آبادان یا «اَبدان»۲ کار می کردند. پدربزرگ می گفت حقوق من در آن زمان ۱۰ شاهی بود و به قول معروف «هر کی یه همچو تابه ای داشت، دیگه با شاه فالوده نمی خورد!» آن ایام مشهور بود به سال قحطی. شاید حول و حوش سال ۱۳۰۰ هجری شمسی بوده. یا اندکی قبل تر یا بعدتر. البته پدربزرگ و دیگر بزرگان روستا می گفتند:« سال دردی». و متاسفانه حوادث بسیار تکان دهنده ای نیز در سال دردی رخ داده بود که ذکر آن از حوصله ی این بحث خارج است. به عنوان مثال اگر آقای ژان تولی نویسنده ی فرانسوی، در آن سال زنده بود و می خواست رمان «آدم خوارانش» را بنویسد، حتماً بایستی سری به ایران می زد...
خب، برگردیم سر موضوع اصلی. «کاکانواز» (نوازالله) دوست دوران کودکیِ پدربزرگ که از قضا از کودکی نابینا هم بود، این موضوع مهم را می دانست. یعنی تابه خریدن پدربزرگ را. می دانید که در قدیم اگر کسی تابه ی نو می خرید مثل توپ صدا می کرد ٫. و صدایش در روستا و کل منطقه می پیچید! تابه نو داشتن ارزشش بالاتر از این بود که الآن مثلاً کسی در روستا صاحب یک دستگاه لند کروز باشد. این را هم بگویم که این دو (کاکانواز و پدربزرگ) پس از حدود شصت سال هنوز پایه های دوستی شان پابرجا و محکم بود. نه مثل بسیاری از دوستی های امروزی که آدم حالش به هم می خورد!
بگذریم. روزی کاکانواز به قصد امانت گرفتن تابه ،آن هم برای فقط یک شب می رود به پدربزرگ رو بزند. از آن طرف پدربزرگ هم به مادربزرگ قدغن کرده بود که:« اولاً دوست نداشتم کسی بفهمد ما تابه ی نو خریدیم، اما حالا که نتونستی جلوی دهنت رو بگیری! و همه ی اهالی که هیچ حتی خواجه حافظ شیرازی هم متوجه شده؛ پس به هیچ عنوان به کسی ندی حتی برادرها و خواهرهای خودم....» (حتی کاکانواز که از برادر به هم نزدیک تر بودند و تقریباً مثل یک روح بودند در دو بدن!) این مطلب داخل پرانتز حدس و گمان راقم این سطور است!
کاکانواز البته به واسطه دوستی چندین ساله با پدربزرگ ، از دست و دلبازی های او اطلاع کافی داشت....
از آن جا که خانه های قدیمی درِ ورودی درست و حسابی نداشتند...(اجازه بدهید کمی هم از درِ خانه ها بگویم.) آن اواخر یادم است که درِ خانه ی پدربزرگ ، و خانه های بیشتر اهالی به ویژه طبقه ی پایین ...، مقداری چوبِ شاخه های درخت خرما ( در اصطلاح محلی گُرز) تشکیل می دادند. این درها معروف بود به « دور گُرزنخوی». دور هم یعنی دَر....
و البته نوع دیگری از درهای قدیمی نیز در روستای ما وجود داشت که معروف بود به دور (درِ) پیپی. البته نه آن پیپی که نوع کاپیتان بلک اش مشهور است! بلکه پیپ همان پیت = حلب در گویش دیده بانی است.
به این صورت که پیت های خالی نفتی و روغنی ۱۷ کیلویی را قشنگ می شکافتند و به شکل ورق در می آوردند...و در نهایت می شد در. درها نیازی هم به سخت و سفتی و ایمنی بالا نداشت، چون در روستا دزد نداشتیم. و البته در همچو خانه هایی چیزی هم برای به سرقت بردن وجود نداشت!
در ضمن درِ خانه های برخی نیز تخته ای بود با آن کلون های معروفش. درهای زیبایی بودند با نقش و نگار که استادان متبحر و چیره دست آن زمان روستا، زنده یادان:حاج محمد رسولی و حاج هاشم روشن روان می ساختند. این دو استاد در حدادی و نجاری نظیر نداشتند. بله، درست حدس زدید، استاد دومی همان روشن روان ِ شاعر است که شغل اصلی اش نجاری بود.
بالاخره روز موعود فرا رسید و صبح زود کاکانواز یاالله گویان، وارد اتاق نشیمن پدربزرگ می شود. راستی فراموش کردم بگویم که کاکانواز با عصا و بی عصا، مثل آدم های سالم و به قولی بینا، مسجد ، و خانه های مردم را به راحتی پیدا می کرد.
کاکانواز، بعد از سلام و علیک و گپ و گفتی مختصر به پدربزرگ می گوید:« کاکا، اومدم تابه ات رو برای یه شب امانت بِهم بدی» و ادامه می دهد:« قول می دم که فردا صبح زود صحیح و سالم برمی گردونم...»
پدربزرگ اگرچه می دانست تابه گوشه ی اتاق به میخی آویزان است، ولی این را هم می دانست که کاکانواز آن را نمی بیند. به همین جهت گفت:« شرمنده ام به خدا دیروز تابه رو امانت دادم به لطف الله....»
کاکانواز به واسطه دوستی چندین و چند ساله ای که با پدربزرگ داشت، می دانست که راست نمی گوید. و از طرفی هم مطمئن بود که تابه در همین اتاق است، چرا؟ چون پدربزرگ همین یک اتاق درست و حسابی داشت و دوست هم نداشت که تابه را برای لحظه ای از خودش جدا کند. به گفته ی اهالی پدربزرگ و تابه مثل لیلی و مجنون بودند.
البته عشق شان یک طرفه بود و بیشتر از سمت مجنون یعنی پدربزرگ بود‌...!
کاکانواز چون از پاسخ ِ پدربزرگ متقاعد نشده بود، گفت:« اگه تابه رو پیداش کردم ببرم؟» پدربزرگ پیش خودش فکر می کند با توجه به این که اتاق پر از هیزم است (برای آتش و پخت و پز) و بیشترِ لوازم و وسایل خانه در همین اتاق ریخته است؛ کاکانواز هم نمی تواند داخل اتاق به جستجو بپردازد و صد در صد پاهایش به چیزی گیر خواهد کرد و کله پا می شود، می گوید:« اگه حرف منو قبول نداری بگرد و پیداش کن...»
اما کاکانواز از آن جا که آدم بسیار رندی بود، با عملی خارق العاده که در مخیله ی پدربزرگ نمی گنجید، تابه را پیدا کرد. راستی اگر شما جای کاکانواز بودید چه کار می کردید؟ بله،خوانندگان عزیز کاکانواز دو دستش را بلند کرد و به سمت دهانش برد و درست به دو طرف دهانش گرفت و در عین حال به سمت ته اتاق چرخید و محکم داد زد. چیزی شبیه جیغ و داد. کاش می توانستم تصویرش را بکشم! و جالب است که با انعکاس صدا در تابه ی نو، بلافاصله شروع می کند به دیلینگ دیلینگ .....هنوز طنین صدا و دیلینگ دیلینگ تابه تمام نشده بود که کاکانواز مثل یک ورزشکار رشته ی دو بامانع پریده بود و با جاگذاشتن تمامی موانع، تابه را دو دستی گرفته و پایین آورده بود...
در این جا نیازی نمی بینم که قیافه ی خجالت زده و دهان باز پدربزرگ را برای تان توصیف کنم و....
پی نوشت:
۱- نان بالا توه به قول لاری ها و «کَپ خُرگی» به قول ما، که البته طرز تهیه ی آن مقداری با هم تفاوت دارند، نان محلی بسیارخوشمزه ای است که مطمئن هستم بارها نوش جان کرده اید و در این جا نیازی نیست طرز تهیه ی آن را برای شما بنویسم چون این یک برنامه ی آشپزی نیست، بلکه ستون طنز روزنامه است!
۲- اَبَدان هم در گویش محلیِ قدیم ما یعنی آبادان....

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شوخی با نشریات استان
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

صبح ساحل:«آمار زمین خواری و دریا خواری در این استان بالا است.»
خالوراشد: خب پدرجان ملت حق دارند! هنگامی که مسوولان عزیز نمی توانند مایحتاج اولیه مثل موادغذایی، لبنیات، گوشت، مرغ و....را با قیمتی مناسب در اختیار اهالی این استان قرار دهند ، مردم و حتی برخی مسوولان محلی مجبورند زمین بخورند! خوشبختانه در این جا خاک و گِل خوردن هنوز منع و حرام نشده است!
و قطعاً وقتی مردم زمین می خورند، برای این که گِل و خاک در گلوی شان گیر نکند مجبورند پشت بندش آب و نوشیدنی های دیگر
(از نوع مجازش) بنوشند!
تازه برخی ها لقمه ی گُنده تر از دهان شان برمی دارند و بایستی خیلی فوری آب به دادشان برسد!
خب، وقتی یک بطری آب معدنی ۳ هزارتومان است و آب شُرب شهری هم قابل آشامیدن نیست! و از طرفی دیگر دوغ و نوشابه و ماءالشعیر و....روز به روز گران می شود، مردم مجبور هستند برای رفع تشنگی و جلوگیری از خفگی و هضم غذا، دریا را نوش جان کنند...

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
دقایقی قبل شنیدم، سیامک روشن دوست شاعر و طنزپردازم هم آسمانی شد...😔
نمایشگاه کتاب امسال با آن وضعیت جسمانی و بیماری اش، به محضی که شنید تهرانم آمد و دعوتم کرد منزلش.....😔
روحت شاد رفیق
آخرین شعری که برایم ارسال کرده بود
😔
از خاک و گلی کز ازل از آب در آمد
آدم خلف بی بدل از آب در آمد

اما پس از آدم که بلاواسطه حق بود
قابیل جوانش دغل از آب در آمد

حوای فریبنده ی همسایه ابلیس
تا وقت محک شد بدل از آب در آمد

عشقی که خدا شیفته اش بود کمی بعد
بر ر‌وی زمین مبتذل از آب در آمد

یوسف که پریزاده ی دستان و ترنج است
بر عکس همیشه کچل از آب در آمد

در بین هزاران تن و پیراهن خونین
پیراهن عثمان مَثل از آب در آمد

بعد از تبی از مثنوی و لرز رباعی
هذیان‌ درونم غزل از آب در آمد‌.

#سیامک روشن
اسامیِ جالب برخی فوتبالیست های خارجی!
نوشته ی: راشدانصاری

برخی از ورزشکاران خارجی (به ویژه فوتبالیست ها) نام های عجیب و غریبی دارند. به گونه ای که آدم خجالت می کشد نام آن ها را بر زبان بیاورد.....البته گزارشگران ورزشی تلویزیون ایران، برخی مواقع بنا به تشخیص خودشان نام و نام خانوادگی و لقب تعدادی از این فوتبالیست ها را در یک حرکت خودجوش تغییر می دهند!
به عنوان مثال چند سال قبل تیم ملی فوتبال ترکیه ، فوتبالیستی داشت به نام «حسن شا....»! که گزارشگر تلویزیون خودمان نام ایشان را تغییر داده بود و مدام از نامبرده با نام «حسن ساس» یاد می کرد. البته این گزارشگر محترم، لابد می دانست که ساس حشره‌ای از راسته ی نیم‌بالان و از کَک بزرگ‌تر است و بیشتر هم به هنگام شب فعالیت دارد و...
البته بلاتشبیه شا.... در زبان ترکی استانبولی شاید چیز خوبی باشد، اما برای ما خیر.
پس از حق نگذریم بایستی به گزارشگر خلاق خودمان حق بدهیم که بدون مشورت با طرف و خانواده اش فامیلی یا لقبش را تغییر داده و برای ایرانی ها قابل هضم تر و قابل درک ترش کرده بود. اما خودمانیم، ای کاش لااقل این حسن آقا، به جای شا....، حسن جیش بود....
حالا آمدیم و شا....را قبول کردیم، این یکی را چکارش کنیم؟! بله خوانندگان عزیز شماره ی چهار تیم فوتبال مارسی فرانسه را دیگر کجای دل مان بگذاریم. پیشنهاد می کنم این آقا هر چه زودتر نام خانوادگی اش را عوض کند. خجالت هم خوب چیزی است! البته این یکی به آن صورت ربطی به زبان فارسی ندارد، بیشتر به گویش ما مربوط می شود که خیلی وحشتناک است. بله: با عرض معذرت جسارتاً نام و نام خانوادگی ایشان «گی گُت»! است. خب، «گی» در گویش ما متاسفانه همان مدفوع است و گُت هم یعنی بزرگ...
حالا این نام و نام خانوادگی یا لقبِ لعنتی از دو حالت خارج نیست: اول این که این فوتبالیست واقعاً از طایفه ی گی گُت هاست (که در منطقه ی ما نیز مشهورند! و شاید اجدادشان از این جا مهاجرت کرده اند!)، و بزرگِ طایفه شان مثلاً این فامیلی را با فکر و حساب و کتاب انتخاب کرده و یا این که همین طوری است و در زبان خودشان شاید خیلی هم خوب باشد و به عنوان مثال معنای گلی خوشبو را بدهد!
اما باور بفرمایید خیلی برایم عجیب است. از کجا معلوم که در زمان قدیم یکی از همان طایفه ( همشهری های ما) نرفته باشد در کشور آقای ساموئل گی گُت و ...

خب، می رسیم به عبدالله کانی(به گفته ی گزارشگران ما) که سنگالی تبار است و طبق معمول در تیم ملی قطر بازی می کند مثل بقیه قطری ها! خدایی اش خودتان در گوگل سرچ کنید ببینید عبدالله واقعاً نام خانوادگی واقعی یا لقبش چیست؟ من که حقیقتاً به حرمت انسان و قلم در این خصوص چیزی نمی گویم! اگر چه ستونِ ما طنز است و...
آخر این چه والدینی هستند که این اسامی را برای فرزندان خود انتخاب می کنند. آیا فکر نمی کنند این پسر فردا که بزرگ شد، چطور در جامعه می تواند سرش را بالا نگه دارد؟!
راستی داشت یادم می رفت که بپرسم ببینم آیا شما می دانید اسم واقعی ژول کانده (به قول گزارشگران ایرانی)، چیست؟ خب، کاری ندارد این یکی را هم از گوگل بپرسید...
و در ضمن این را هم بگویم که خیلی های دیگر را می شد به موارد یاد شده اضافه کرد، ولی از قدیم گفته اند، خجالت هم خوب چیزی است!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆

نامه به مادر


زنده‌ای مادر
زنده‌ای هنوز؟
سلام بانوی پیرسال
سلام!
من نیز زنده‌ام

ای کاش جاری باشند
هماره
بر کلبه‌ی کوچکت
پَرتُوان ناگفتنیِ آن غروب.

برایم نوشته‌اند
چه بسیار
زیر همان بارانیِ کهنه‌ات
بر سر راه ایستاده‌ای
چشم انتظار من.

برایم نوشته‌اند
چونان همیشه
در شب‌های تاریک
تنها یک تصویر پیش رویت هویدا می‌شود:
انگار به نزاعی در میخانه‌ای
خنجری فنلاندی به زیر قلبم فرو کرده‌اند.

مهم نیست
نازنینم!
آرام باش!
این فقط هذیانی است
پسرت هنوز چندان پیمانه نمی‌زند
تا فراموشش شود
که پیش از مرگ
باید به دیدارت بیاید.

مادر!
فرزندت هم‌چون گذشته آرام است
و همه‌ی آرزویش
جان دربردن از کولاکِ غم است و
راه یافتن به خانه‌ی محقّرش.
آن‌گاه که شاخه‌های درختان
باغ‌مان را به سپیدیِ بهار آذین کنند،
باز خواهم گشت.

تنها تو
سحرگاه
بیدارم نکنی از خواب
چنان که هشت سال پیش.

بیدار نکنی مادر
آرزوهای از دست‌رفته را
و آن‌چه به گذر زمان
جان داده‌است در من

دریغا!
چه پیش‌هنگام از سر گذرانده‌ام
در زندگی
رنج را و درد را.

به دعا پندم مَده مادر!
به گذشته
هیچ راه بازگشتی نیست
تو مرا
تنها تکیه‌گاه شادی
تنها نورِ ناگفتنی هستی

پس اندوهت را به نِسیان بسپار
و چنین غصّه‌دارِ من منشین
و زیر بارانیِ کهنه‌ات
این‌سان فراوان
بر سر راه
چشم‌انتظارم نایست.


«سرگِی یسِنین» - روسیه
گردآوری و ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب | نشر نی.
‌‌‌@rashedansari