علی اکبر رائفی پور | Raefipour_ir
2.27K subscribers
30.2K photos
15K videos
1.35K files
15.9K links
چه دعایی کنمت بهتر از این
که خدا پنجره ای رو به اتاقت باشد
عشق، محتاج نگاهت باشد
عقل، لبریز زبانت باشد
و دلت وصل خدایت باشد


کانال
Telegram.me/raefipour_ir
توییتر ⬇️
Twitter.com/raefipour
Download Telegram
🔆#پندانه

انسان‌ها متفاوت آفریده شدن

🔹انگشت‌های ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ است و ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ است ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ، ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ است ﻭ ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ.

🔸ﺍﻣﺎ هیچ‌کدام ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ نمی‌کند، هیچ‌کدام ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ نمی‌کند ﻭ هیچ‌کدام ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ نمی‌کند.

🔹آن‌ها ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ می‌شوند ﻭ ﮐﺎﺭ می‌کنند.

🔸ﮔﺎﻩ ﻣﺎ انسان‌ها ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ باشیم ﻟﻬﺶ می‌کنیم ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ پایین‌تر باشیم ﺍﻭ ﺭﺍ می‌پرستیم.

🔹اما ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ:
ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ؛
ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎست.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

دوستی به اما و اگر نیست

🔹روزی از روزها هارون‌الرشید از بهلول پرسید:
ای بهلول! بگو ببینم دوست‌ترین مردم نزد تو چه کسی است؟

🔸بهلول پاسخ داد:
همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست‌ترین مردم نزد من است.

🔹هارون‌الرشید گفت:
اگر من شکم تو را سیر کنم، مرا دوست داری؟

🔸بهلول با خنده پاسخ داد:
دوستی به نسیه و اما و اگر نمی‌شود!

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

آنچه درون انسان است، تعیین‌کننده جایگاه اوست

🔹در یک شهربازی، پسرکی سیاه‌پوست به مرد بادکنک‌فروشی نگاه می‌کرد که فروشنده مهربانی بود.

🔸بادکنک‌فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین‌وسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد.

🔹سپس بادکنک آبی و همین‌طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد.

🔸بادکنک‌ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.

🔹پسرک سیاه‌پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود.

🔸تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنک‌فروش نزدیک شد و با تردید پرسید:
ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می‌کردید، بالا می‌رفت؟

🔹مرد بادکنک‌فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود، برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت.

🔸پس از لحظاتی گفت:
پسرم! آن چیزی که سبب اوج‌گرفتن بادکنک می‌شود، رنگ آن نیست بلکه چیزی است که درون خود بادکنک قرار دارد.

🔹آنچه باعث رشد آدم‌ها می‌شود رنگ و ظواهر نیست. رنگ‌ها و تفاوت‌ها مهم نیستند.

🔸مهم درون آدم است، چیزی که در درون آدم‌هاست تعیین‌کننده مرتبه و جایگاهشان است و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشد، جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته‌تر می‌شود.

🔹پس دل را حرم خدا قرار دهیم که بالاتر از او کسی را نمی‌یابیم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

ما چطور می‌نگريم؟

🔹از «كوفی عنان» دبيركل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل پرسيدند:
بهترين خاطره شما از دوران تحصيل چه بود؟

🔸او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد كلاس شد و برگه سفيدرنگی را به تخته‌سياه چسباند که در وسط آن لكه‌ای با جوهر سياه نمايان بود.

🔹معلم از شاگردان پرسيد:
بچه‌ها در اين برگه چه می‌بينيد؟

🔸همه جواب دادند:
يک لكه سياه آقا.

🔹معلم با چهره‌ای انديشمندانه لحظاتی مقابل تخته كلاس راه رفت و سپس با دست خود به اطراف لكه سياه اشاره كرد و گفت:
بچه‌های عزيز! چرا اين همه سفيدی اطراف لكه سياه را نديديد؟

🔸كوفی عنان می‌گويد:
از آن روز تلاش كردم اول سفيدی (خوبی‌ها، نكات مثبت، روشنايی‌ها و…) را بنگرم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

خدا از مادر به تو مهربان‌تر است

در زمان حضرت موسی (علیه‌السلام) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود.

عروس مخالف مادرشوهر خود بود.

پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته و بالای کوهی ببرد تا مادر را گرگ بخورد.

مادر پیر خود را بالای کوہ رساند. چشم در چشم مادر کرد. اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت.

به موسی ندا آمد:
برو در فلان کوہ، مهر مادر را نگاہ کن.

مادر با چشمانی اشک‌بار و دستانی لرزان دست به دعا برداشته بود و می‌گفت:
خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کرده‌ام و برای مرگ حاضرم. فرزندم جوان است و تازه‌داماد. تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهم پسرم را در مسیر برگشت به خانه‌اش از شر گرگ در امان دار که او تنهاست.

ندا آمد:
ای موسی! مهر مادر را می‌بینی؟ با اینکه جفا دیدہ ولی وفا می‌کند.

بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهربان‌ترم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

آزادها را بندهٔ خدا کن

🔹عارفی روزی دید ثروتمندی آمد و هزار بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد.

🔸به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.

🔹چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد. به میدان بَرده‌فروشان رفت تا بَرده‌ای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد.

🔸در مسیر که به خانه بازمی‌گشت، گریه کرد و گفت:
خدایا! کاش ثروتی می‌دادی تا به آرزوی خود می‌رسیدم و بندگانی آزاد می‌کردم.

🔹ندا رسید:
ای عارف! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از این‌ها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزاد‌ها (کسانی‌ که خدا را بندگی نمی‌کردند) را بندۀ ما کردی.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

تقوا چیست؟

🔹شاگردی از عابدی پرسید:
تقوا را برایم توصیف کن.

🔸عابد گفت:
اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می‌کنی؟

🔹شاگرد گفت:
پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می‌روم تا خود را حفظ کنم.

🔸عابد گفت:
در دنیا نیز چنین کن!

🔹تقوا همین است؛ از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار، زیرا کوه‌ها با آن عظمت و بزرگی از سنگ‌های کوچک درست شده‌اند.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

بودنِ خدا کافیست

🔹خداوند عهده‌دار کار حضرت یوسف شد.

🔸پس قافله‌ای را نیازمند آب کرد تا او را از چاه بیرون آورند.

🔹سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند کرد تا او را به فرزندی بپذیرد.

🔸سپس پادشاه را محتاج تعبیرخواب کرد تا او را از زندان خارج کند.

🔹سپس همه مصریان را نیازمند غذا کرد تا او عزیز مصر شود.

🔸اگر خدا عهده‌دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده می‌کند. فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می‌سپارم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

توانایی انسان هیچ ربطی به جسم او ندارد. انسان خردمند، معلول می‌شود ولی محدود نه.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

الماس‌های زندگی

🔹بعضی وقت‌ها آدم‌ها الماسی در دست دارند. وقتی چشمشان به یک گردو می‌افتد، خم می‌شوند تا گردو را بردارند، اما الماس روی زمین می‌افتد. الماس قِل می‌خورد و به عمق چاهی فرومی‌رود.

🔸می‌دانید چه می‌ماند؟
یک آدم...، یک دهن باز...، یک گردوی پوک... و یک دنیا حسرت...

🔹مواظب الماس‌های زندگی‌مان باشیم. شاید به‌دلیل اینکه صاحبشان هستیم و بودنشان برایمان عادی شده، ارزششان را از یاد برده‌ایم.

🔸الماس‌های زندگی؛ پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

مرنج و مرنجان؛ بنوش و بنوشان

🔻می‌گویند میز شادی جهان چهار پایه دارد:

🔹دو تای آن را «مولانا» به ما نشان داده و دو تای دیگر را «حافظ».

🔸دو تایی که مولانا معرفی کرده:
مرنج و مرنجان؛ مانند باران باشید که پلیدی‌ها را می‌شوید و دوباره به آسمان می‌رود، پاک می‌شود و به زمین برمی‌گردد.

🔹و دو تایی که حافظ گفته:
بنوش و بنوشان؛ هر نعمتی که خدا به شما داده، از مال یا سلامتی، از معرفت و آگاهی، با دیگران تقسیم کنید و دیگران را در آن سهیم کنید، چون همهٔ این‌ها امانتی است که به شما داده شده و باید آن را منتقل کنید.

🔸پس بیایید همه با هم «مرنجیم» و «مرنجانیم» و
«بنوشیم» و«بنوشانیم».

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

خدا با صابران است

🔹نقل است دهخدا مادری داشت که بسیار عصبی و پرخاشگر بود. طوری که دهخدا به‌خاطر مادرش ازدواج نکرده و پسر مجردی بود و در کنار مادرش زندگی می‌کرد.

🔸نصف‌شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد.

🔹مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت:
آب گرم بود.

🔸سر دهخدا شکست و خونی شد، به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست.

🔹به خدا گفت:
خدایا من چه گناهی کرده‌ام که به‌خاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم. این هم مزد من که مادرم به من داد، خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.

🔸گریست و خوابید. شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت.

🔹صدایی به او گفت:
برخیز، در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.

🔸از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم است، گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

انتخاب با توست؛ مرگ یا تولد دوباره؟

🔹عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال‌هایش بلند شده و انعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد.

🔸نوک تیزش کند و بلند و خمیده می‌شود و شهبال‌های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه می‌چسبد و پرواز برایش دشوار است.

🔹آنگاه عقاب است و دوراهی:
بمـیرد یا دوباره متولد شود. ولی چگونه؟؟

🔸عقاب به قله‌ای بلند می‌رود. نوک خود را آن‌قدر بر صخره‌ها می‌کوبد تا کنده شود و منتظر می‌ماند تا نوکی جدید بروید.

🔹با نوک جدید تک‌تک چنگال‌هایش را از جای می‌کند تا چنگال نو درآید. بعد شروع به کندن پرهای کهنه می‌کند.

🔸این روند دردناک ۱۵۰ روز طول می‌کشد ولی پس از پنج ماه عقاب تازه‌ای متولد می‌شود که می‌تواند ۳۰ سال دیگر زندگی کند.

🔹باید برای زیستن تغییر کنیم. درد و سختی بکشیم و تحمل داشته باشیم. نباید ناامید شویم.

🔸گاهی وقت‌ها باید از آنچه دوست داشتیم، بگذریم. عادات و خاطرات بد را هرس کنیم تا دوباره متولد شویم.


کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

چقدر قدیما بی‌کلاسی زیبا بود!

🔹یادش به‌خیر قدیما که بی‌کلاس بودیم، بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش می‌گذشت، اما هرچقدر باکلاس‌تر می‌شیم داریم از هم دورتر می‌شیم.

🔸قدیما که بی‌کلاس بودیم، موبایل و تلفن نبود. واسه رفت‌وآمد وسیله شخصی نبود. همیشه خونه‌ها تمیز و آماده پذیرایی از مهمونا بود. کلون در خونه هر وقت به صدا درمیومد، خوشحال می‌شدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار می‌شد.

🔹چون بی‌کلاس بودیم، آشپزخونه‌ها اوپن نبود. گازهای فردار و مایکروفر و… نبود. از فست‌فود خبری نبود. ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست می‌کرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم می‌خوردیم و خیلی هم خوش می‌گذشت.

🔸تازه چون بی‌کلاس بودیم، میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می‌نشستیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم و با دل خوش زندگی می‌کردیم.

🔹حالا که فکر می‌کنم می‌بینم چقدر بی‌کلاسی زیبا بود! آخه از وقتی که باکلاس شدیم و آشپزخونه‌ها اوپن شدن و میز ناهارخوری و مبل داریم، همگی واسه رفت‌وآمد ماشین داریم، هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاس‌های دیگه مثل بخارپز و انواع زودپز و… داریم، دیگه آمدوشد نداریم! چون خیلی باکلاس شدیم!

🔸تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع می‌شیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و سادگی خبری نیست.

🔹لعنت بر این کلاس که ما آدما رو این‌قدر از هم دور کرده و این‌قدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش می‌کنیم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆#پندانه

بخشی از زيبايی‌های وقايع کربلا

🔹زيباترين خواهش يک زن:
همراه‌کردن زهير با امام حسين (عليه‌السلام) توسط همسرش.

🔸زيباترين بازگشت:
توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه‌السلام).

🔹زيباترين وفاداری:
آب‌نخوردن حضرت اباالفضل (عليه السلام) در شط فرات.

🔸زيباترين جنگ:
نبرد حضرت علی‌اکبر (عليه‌السلام) با دشمن.

🔹زيباترين واکنش:
پرتاب‌کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن.

🔸زيباترين پاسخ:
«احلي من العسل» جناب قاسم‌بن‌الحسن (عليه‌السلام).

🔹زيباترين هديه:
تقديم عون و محمد به امام حسين توسط مادرشان حضرت زينب (سلام‌الله عليها).

🔸زيباترين نماز:
نماز ظهر عاشورا در زير باران تير.

🔹زيباترين جان‌نثاری:
حائل قراردادن دست‌ها توسط عبدالله‌بن‌الحسن (عليه‌السلام) و دفاع از عمو.

🔸زيباترين سخنرانی:
سخنرانی امام سجاد (عليه‌السلام) و حضرت زينب در کاخ ظلم.

🔻و از همه زيبايی‌ها زيباتر:
جمله «ما رأيتُ الا جميلاً» که حضرت زينب، حيدروار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

صد بار اگر توبه شکستی، بازآ

🔹حضرت موسی (علیه‌السلام) در کوه طور در مناجات با خدا عرض کرد:
یا رَبَّ العَارفِین! (ای خدای عارفان)

🔸پاسخ آمد:
لبیک! (ندای تو را پذیرفتم)

🔹سپس عرض کرد:
یا رَبَّ المُطیعین! (ای خدای اطاعت‌کنندگان)

🔸‌ندا آمد:
لبیک!

🔹دوباره عرض کرد:
یا رَبَّ العَاصین! (ای خدای گنهکاران)

🔸این دفعه سه بار شنید:
لبیک، لبیک، لبیک.

🔹موسی کلیم‌الله عرض کرد:
بار خدایا! حکمتش چیست که سه بار لبیک فرمودی؟!

🔸خطاب آمد:
عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز به فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند؟!

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔅 #پندانه

فرزندت را همچون فرزند همسایه بزرگ کن

🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ فرزند ﭼﯿﺴﺖ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!

🔹ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

🔸ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی.

🔹ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ می‌شوی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی.

🔸ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.

🔹ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔅#پندانه

دلت که ابری شد، بدان آفتاب رحمت خدا پشت این ابرها می‌درخشد


🔹روزی پدری، پسرش را که از زندگی خسته و افسرده شده بود، در هوای ابری به پارک برد.

🔸لحظه‌لحظه ابرها روی هم انباشته شدند و هوا تاریک شد.

🔹پدر به پسر گفت:
پسرم آسمان را خوب نگاه کن، هر چقدر ابرهای سیاه در روز روشن روی هم قرار بگیرند، هوا را می‌توانند تاریک سازند، ولی نور خورشید را نمی‌توانند محو و نابود کنند و روز روشن را چون شب سیاه و تاریک سازند.

🔸پس در سخت‌ترین شرایط که هوای دلت ابری می‌شود، یقین داشته باش که آفتاب رحمت خدا در پشت این ابرها می‌درخشد.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔅#پندانه

محبوب حسین باش

🔹یه بزرگی می‌گفت:
ما قراره با امام حسین (علیه‌السلام) محشور بشیم، نه مشهور.

🔸راست می‌گفت. محبوب‌ «حسین‌» باش، نه‌ مشهور جماعت!

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir
🔆 #پندانه

الله اکبر، یعنی خداوند از همه بزرگ‌تر است

پادشاهی، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می‌خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می‌شود که آن زن را شوهری است نجار و به آیین مسلمانی بر پادشاه حرام است.

چون جناب پادشاه نمی‌تواند او را فراموش کند؛ پس به هوایِِ پادشاهی خویش و به مکر شیطانیِ وزیر، آخوند دربار را فرامی‌خوانند تا مگر حیلتی شرعی کنند و شهوت برخاسته را جامه‌ای از شرع بپوشند.

شوهر آن زن، نجاری بوده است زبردست و مشهور. پس وزیرِ دربار، نجار بخت‌برگشته را فرامی‌خواند که پادشاه امر کرده «تا روز دیگر از صد مَن جـُو، برایش صد گز چوب بتراشد».

و آخوند دربار فتوا می‌دهد «هرکه از حکم حکومتی سَر باز زند و به اوامر پادشاهی سر ننهد؛ خونش بر داروغه و شحنه حلال است».

نجار بخت‌برگشته، به خانه بازمی‌گردد.

در اندیشه جان، ماجرا را به همسر خویش بازمی‌گوید که زنی پاکدامن و اندیشمند و صبور بود. پس شوهر را دلداری می‌دهد و دل قُرص می‌کند که «مترس! خداوند از پادشاه بزرگ‌تر است».

دیگر روز، شبنم بر گل و الله اکبر بر گلدسته‌ها، ماموران پادشاه دق‌الباب می‌کنند.

پیش از آنکه مرد نجار خبردار شود و از ترس قالب تهی کند، همسرش خبر می‌دهد که «چه خوابیده‌ای نجار، برخیز و آبی به صورت زن و وضویی بساز و الله‌اکبری بگو و میخی بر تابوت ترس بکوب، که پادشاه مرده است و ماموران آمده‌اند تا او را تابوتی بسازی.»

از آن روز، هر گاه که مردم به تنگ بیایند و بخواهند تنگی زمانه را به دست باد بدهند و دلتنگی‌هایشان را به باد بسپارند و به گوشِ یار برسانند؛ رسم است که به خونِ جگر وضویی ساخته، بغضی می‌شکنند که «الله اکبر».

آری؛ الله اکبر! یعنی خداوند از پادشاه بزرگ‌تر است.

کانال تخصصی استاد رائفی پور
@raefipour_ir