روزهای منتهی به اول مهر، سعی میکنم چندان از خانه خارج نشوم. در پس رنگین کمان مداد ها و دفترها و کیفها و کفش ها، نگاه های پر شوق کودکانی را می بینم که درکی از گرانی و جیب بزرگتر خود ندارند. کودکان، اصلی ترین قربانیان جامعه مصرفی اند. از لحظه ای که چشم باز کرده اند مصرف را دیده اند و هر زیستن نامتعارف را حمل بر ناتوانی و ضعف و زبونی می کنند. ای لعنت به این زیستن متعارفتان. با خشم و جنگ و اعدام و کوپن و دفتر بدرنگ دولتی و روزی دو ساعت تلویزیون و کیفهایی که برای سال بعد می شستیم و خشک می کردیم، لقمه های نون پنیر داخل کیف مدرسه، بیشتر و عمیق تر از کودکان امروز کودکی کردیم که نگرانیم دفاترشان رنگین و اعلا باشد.
@plutto
@plutto
یکی از جوکهای رایج دههی شصت یا هفتاد که هرکسی اگر یکبار تعریفش نکرده باشد، دستکم یکبار شنیده است این بود که «یکنفر میرود پیش دکتر و مینالد که انگشت به هر نقطهای از بدنم میزنم درد میکند! دکتر یک عکسی از فرق سر تا نوک شستِ پاش میگیرد و نگاه میکند میبیند همهجای تنش سالم است، بجز همان انگشت مذکور! که دررفته یا شکسته است و به هر کجا میخورد درد میگیرد.»
پیشتر یکبار این را گفته بودم که ما خیلی از جوکهایی که در گذشته باهاشان میخندیدیم و ریسه میرفتیم را حالا داریم زندگیشان میکنیم. یکیش همین.
من فکر میکنم اگر یک دستگاهِ رادیولوژیِ خیلی بزرگ درست بشود -فیالمثل رعد و برق بشود ایکسرِی- و یک عکس اجتماعی از جمعیتِ ما بگیرد، وقتی فیلم را میگیریم جلوی مهتابی و نگاه میکنیم، میبینیم: این که دست به هرجای زندگیمان میزنیم تیر میکشد، مال ایناست که دستِ اتحادمان شکسته است، همبستگیمان دررفته است!
هرکسی فقط توی شیپور خودش میدمد؛ هر تازیانهای روی هوا بچرخد، نگاه میکنیم ببینیم قرار است به گُردهی ما بخورد یا نه! هرجا سر و کلهی سیلِ ویرانگری پیدا میشود، اول نگاه میکنیم ببینیم خودمان کجا ایستادهایم؛ اگر مسیرش اینطرفی نباشد، میگذاریم برود و مینشینیم کباب خودمان را باد میزنیم. کارمند و کاسب توی اعتراضات کارگری آفتابی نمیشوند. مردها تنهایی میروند استادیوم، درحالیکه زنها تنهایی رفتهاند به حجاب اجباری اعتراض کنند! خوانندههای مرد به پیشفروش بلیت کنسرتشان فکر میکنند چون فعلا کسی برای آواز خواندنشان زندان نمیبُرد. زنها هم اینطرف کاری به نسبت عجیبِ مهریه با زندان ندارند و...
خلاصهی همهی اینها اینکه برگردید دوباره جوکی که تعریف کردم را بخوانید؛ این دردی که همهجا تیر میکشد از یک جاست.
ما از یکدست نشدن، بیدست شدهایم.
#محمدجواد_اسعدی
@plutto
پیشتر یکبار این را گفته بودم که ما خیلی از جوکهایی که در گذشته باهاشان میخندیدیم و ریسه میرفتیم را حالا داریم زندگیشان میکنیم. یکیش همین.
من فکر میکنم اگر یک دستگاهِ رادیولوژیِ خیلی بزرگ درست بشود -فیالمثل رعد و برق بشود ایکسرِی- و یک عکس اجتماعی از جمعیتِ ما بگیرد، وقتی فیلم را میگیریم جلوی مهتابی و نگاه میکنیم، میبینیم: این که دست به هرجای زندگیمان میزنیم تیر میکشد، مال ایناست که دستِ اتحادمان شکسته است، همبستگیمان دررفته است!
هرکسی فقط توی شیپور خودش میدمد؛ هر تازیانهای روی هوا بچرخد، نگاه میکنیم ببینیم قرار است به گُردهی ما بخورد یا نه! هرجا سر و کلهی سیلِ ویرانگری پیدا میشود، اول نگاه میکنیم ببینیم خودمان کجا ایستادهایم؛ اگر مسیرش اینطرفی نباشد، میگذاریم برود و مینشینیم کباب خودمان را باد میزنیم. کارمند و کاسب توی اعتراضات کارگری آفتابی نمیشوند. مردها تنهایی میروند استادیوم، درحالیکه زنها تنهایی رفتهاند به حجاب اجباری اعتراض کنند! خوانندههای مرد به پیشفروش بلیت کنسرتشان فکر میکنند چون فعلا کسی برای آواز خواندنشان زندان نمیبُرد. زنها هم اینطرف کاری به نسبت عجیبِ مهریه با زندان ندارند و...
خلاصهی همهی اینها اینکه برگردید دوباره جوکی که تعریف کردم را بخوانید؛ این دردی که همهجا تیر میکشد از یک جاست.
ما از یکدست نشدن، بیدست شدهایم.
#محمدجواد_اسعدی
@plutto
در کودکی فکر می کردم آن مردی که سر خیابان اسباب بازی فروشی دارد حتما خوشبخت ترین انسان دنیاست... اما چند سال بعد که از خواب بیدار شدم بروم به مدرسه نظرم عوض شد و فکر کردم پسر شش ساله ی همسایه مان از همه خوشبخت تر است چون مدرسه نمی رود و می تواند چند ساعت بیشتر بخوابد...
نوجوان که بودم فکر می کردم حتما خوشبخت ترین انسان دنیا یکی از سوپر استارهای سینماست یا یک ورزشکار معروف... آن روزها خوشبختی را در شهرت می دیدم...
مدت ها گذشت و معنی خوشبختی هر روز برایم عوض می شد... بستگی به شرایط داشت گاهی خوشبختی را در ثروت می دیدم و وقتی که بیمار می شدم در سلامتی...
سال ها گذشت و زندگی به من ثابت کرد خوشبختی برای هر انسانی یک تعریف دارد...
گاهی ما در زندگی به اتفاقی که آن را خوشبختی می دانیم می رسیم ولی باز احساس خوشبختی نمی کنیم...چون گذر زمان و تغییر شرایط تعریف ما از خوشبختی را عوض کرده...
کاش بدانیم خوشبختی واقعی داشتن "آرامش" است...خوشبختی ای که نه گذر زمان و نه تغییر شرایط نمی تواند آن را از ما بگیرد...
دنیا پر است از انسان هایی که همه چیز دارند به جز آرامش... کسانی که هرگز خوشبخت نمی شوند
@plutto
نوجوان که بودم فکر می کردم حتما خوشبخت ترین انسان دنیا یکی از سوپر استارهای سینماست یا یک ورزشکار معروف... آن روزها خوشبختی را در شهرت می دیدم...
مدت ها گذشت و معنی خوشبختی هر روز برایم عوض می شد... بستگی به شرایط داشت گاهی خوشبختی را در ثروت می دیدم و وقتی که بیمار می شدم در سلامتی...
سال ها گذشت و زندگی به من ثابت کرد خوشبختی برای هر انسانی یک تعریف دارد...
گاهی ما در زندگی به اتفاقی که آن را خوشبختی می دانیم می رسیم ولی باز احساس خوشبختی نمی کنیم...چون گذر زمان و تغییر شرایط تعریف ما از خوشبختی را عوض کرده...
کاش بدانیم خوشبختی واقعی داشتن "آرامش" است...خوشبختی ای که نه گذر زمان و نه تغییر شرایط نمی تواند آن را از ما بگیرد...
دنیا پر است از انسان هایی که همه چیز دارند به جز آرامش... کسانی که هرگز خوشبخت نمی شوند
@plutto
مثل همه چیزای دیگه عمر این دفتر هم به پایان رسید ممنون از همراهی شما عزیزان
روزگارتون شااااد🌺🌺
روزگارتون شااااد🌺🌺
آدم در تنهایی است که میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیش نیست. میدانی؟ تنهایی مثل ته کفش میماند، یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده. یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست. بیشتر آدمهای دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمیپرسند چرا چنین شغلی دارند. چیزهای دیگری هم هست که آدم دنبال دلیلش نمیگردد. یکیش مثل تنهایی است. خیلیها فکر میکنند که سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند، وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی، آنی مریض میشوی، بدترین نحوستها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی، کاش مریض باشی ولی تنها نباشی...
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
@plutto
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
@plutto
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اردیبهشت هم
با این بارانِ بی امانش
ذکرِ عشق می گوید
ناز میخرد و حکمِ عاشقی امضاء می کند
بدرود ای ممنوعه ترین اردیبهشتِ قرن ...
@plutto
با این بارانِ بی امانش
ذکرِ عشق می گوید
ناز میخرد و حکمِ عاشقی امضاء می کند
بدرود ای ممنوعه ترین اردیبهشتِ قرن ...
@plutto
"شَجر" که پاک بُوَد، میوه اش شکر ریز است
گُهر که پاک بُود، طالعش"همایون" است
۳۱ اردیبهشت
زادروز فرزند خلف آواز ایران زمین
"همایون شجریان" گرامی باد
@plutto
گُهر که پاک بُود، طالعش"همایون" است
۳۱ اردیبهشت
زادروز فرزند خلف آواز ایران زمین
"همایون شجریان" گرامی باد
@plutto
حرکتِ طبیعیِ آدمیزادِ معاصر اینطوریست که از بدوِ تولد در حالِ باختن است. حرکتِطبیعی که میگویم، یعنی خودبهخود، یعنی همینجوری خلاص برود و نزند توی دنده.
ما با دنیا صفر صفر شروع نمیکنیم، همان اولِ بازی دستِکم یک هیچ عقبیم. وقتی یکی بزنیم برمیگردیم به بازی.
توی بازیِ نابرابر، باختن اگر از جنسِ «رفتن» باشد، بُردن از جنسِ «برگشتن» است. این است که به روزهای خوش و فرخنده و مبارک میگوییم «عید». عید در لغت یعنی «بازگشت». بازگشت از مسیری که میرفت به ناکجاآباد. میرفت به باختن. «عایِدی» را هم از همین ریشهی «عید» کشیدهاند بیرون؛ یعنی آنچه به ما «برمیگردد»٬ در نتیجهی تلاش و تقلّایی که کردهایم.
مولانا خیلی حواسش به واژهها بود که اینجوری گفت
«بازآمدم» چون «عیدِ» نو، تا قفل زندان بشکنم
وین چرخِ مردُمخوار را، چنگال و دندان بشکنم
گر پاسبان گوید که: هِی! بر وی بریزم جامِ مِی
دربان اگر دستم کِشد، من دستِ دربان بشکنم!
عید اگر این باشد که مولانا میگوید، ما با این عیدهای تقویمی سرِکاریم کلاََ!
فردا را توی تقویم نوشتهاند: «عید». من به رنگِ قرمزِ این روز و عبارتِ «تعطیل» وقعی نمیگذارم؛ اگر روبهباخت نیستیم، اگر چیزی «عایِد»مان شده، اگر «برگشتهایم» به بازی، پس «عید»مان مبارک.
#محمدجواد_اسعدی
@plutto
ما با دنیا صفر صفر شروع نمیکنیم، همان اولِ بازی دستِکم یک هیچ عقبیم. وقتی یکی بزنیم برمیگردیم به بازی.
توی بازیِ نابرابر، باختن اگر از جنسِ «رفتن» باشد، بُردن از جنسِ «برگشتن» است. این است که به روزهای خوش و فرخنده و مبارک میگوییم «عید». عید در لغت یعنی «بازگشت». بازگشت از مسیری که میرفت به ناکجاآباد. میرفت به باختن. «عایِدی» را هم از همین ریشهی «عید» کشیدهاند بیرون؛ یعنی آنچه به ما «برمیگردد»٬ در نتیجهی تلاش و تقلّایی که کردهایم.
مولانا خیلی حواسش به واژهها بود که اینجوری گفت
«بازآمدم» چون «عیدِ» نو، تا قفل زندان بشکنم
وین چرخِ مردُمخوار را، چنگال و دندان بشکنم
گر پاسبان گوید که: هِی! بر وی بریزم جامِ مِی
دربان اگر دستم کِشد، من دستِ دربان بشکنم!
عید اگر این باشد که مولانا میگوید، ما با این عیدهای تقویمی سرِکاریم کلاََ!
فردا را توی تقویم نوشتهاند: «عید». من به رنگِ قرمزِ این روز و عبارتِ «تعطیل» وقعی نمیگذارم؛ اگر روبهباخت نیستیم، اگر چیزی «عایِد»مان شده، اگر «برگشتهایم» به بازی، پس «عید»مان مبارک.
#محمدجواد_اسعدی
@plutto
اگه کنارِ زغالفروشی وایسی، حتی اگه نخوای بازم یخورده گردِ زغال میشینه رو لباست،
کنار عطرفروشی، حتی اگه نخوای لباست بوی خوب میگیره،
آدمایی که تو زندگی انتخاب میکنیم اطرافمون باشن، دقیقا طبق این قانون عمل میکنن!
حواست باشه گردِ چه آدمایی روی روحت میشینه...
@plutto
کنار عطرفروشی، حتی اگه نخوای لباست بوی خوب میگیره،
آدمایی که تو زندگی انتخاب میکنیم اطرافمون باشن، دقیقا طبق این قانون عمل میکنن!
حواست باشه گردِ چه آدمایی روی روحت میشینه...
@plutto
میتوان رشته این چنگ گسست
میتوان کاسه آن تار شکست
میتوان فریاد داد:
هان! ای طبل گران!
زین پس خاموش بمان!
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان !
#فریدون_مشیری
@plutto
میتوان کاسه آن تار شکست
میتوان فریاد داد:
هان! ای طبل گران!
زین پس خاموش بمان!
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان !
#فریدون_مشیری
@plutto
در اساطیر ایرانی دیو زمستان، یکی از چهار سپهبد اهریمن است که از آبان ماه بر ایرانویج میتازد و در دیماه اوج میگیرد. این دیو سرما و تاریکی را بر جهان حاکم میکند و گرسنگی و مرگ از پی میاورد. جشن یلدا در دلِ این زمستانِ دیوداد است که اهمیت مییابد.
یلدا که واژهای سریانی به معنای زایش است، گرامیداشت تولد ایزد مهر یا میترا، خداوندگار خورشید است. جشنی برای امید بستن به پایان یورش زمستان و بازگشت نور. ایزد مهر همزمان خدای عهد و پیمان و ایزد سلحشوری است. نیاکان ما در اوج تسلط زمستان تولد مهر را جشن میگرفتند و این جشن عهدی بود با خورشید که ما با وجود تسلط ترس به فردا مومن میمانیم و با اهریمن میجنگیم زیرا میدانیم که تو باز خواهی گشت. یلدا پیمانبستن است با ایزد مهر برای همراهی او در نبردش علیه تاریکی؛ یلدا ایمان به تولد خورشید است در دل طولانیترین شب و یلدا امیدوار ماندن است به فردا وقتی که زندگی سخت سرمازده و سهمگین مینماید.
گمان میکنم ما مردمان ایرانشهر در کمتر سالی به اندازه امسال محتاجیم به این تجدید میثاق با مهر و کمر بستن به نبرد با تاریکی.
@plutto
یلدا که واژهای سریانی به معنای زایش است، گرامیداشت تولد ایزد مهر یا میترا، خداوندگار خورشید است. جشنی برای امید بستن به پایان یورش زمستان و بازگشت نور. ایزد مهر همزمان خدای عهد و پیمان و ایزد سلحشوری است. نیاکان ما در اوج تسلط زمستان تولد مهر را جشن میگرفتند و این جشن عهدی بود با خورشید که ما با وجود تسلط ترس به فردا مومن میمانیم و با اهریمن میجنگیم زیرا میدانیم که تو باز خواهی گشت. یلدا پیمانبستن است با ایزد مهر برای همراهی او در نبردش علیه تاریکی؛ یلدا ایمان به تولد خورشید است در دل طولانیترین شب و یلدا امیدوار ماندن است به فردا وقتی که زندگی سخت سرمازده و سهمگین مینماید.
گمان میکنم ما مردمان ایرانشهر در کمتر سالی به اندازه امسال محتاجیم به این تجدید میثاق با مهر و کمر بستن به نبرد با تاریکی.
@plutto
نقش اول رویاهای من را پیرمرد عصا به دستی بازی می کند که کارش به کار کسی نیست. صدای ورق زدن کتابش را از ته باغ هم می شود شنید، عینکش از هرچیزی تمیزتر است و یک گنجه پر از دستنوشته دارد که توی گنجه یک کبریت هم هست. توی طاقچه، یک خودنویس قدیمی هست با یک شیشه ی جوهر فرد اعلا. و توی یک قوطی پلاستیکی کوچک، یک جای دم دست ولی دور از چشم، یک دانه قرص سیانور دارد.
@plutto
@plutto
آدمهای خیلی «خود مواظب کن» را نمیفهمم. دوستشان هم ندارم. سیگار نمیکشند پوستشان خراب نشود. فلان چیز را نمیخورند معدهشان درد نگیرد و کبدشان سالم بماند. روزی دو ساعت میدوند. این شهوت عجیبشان برای زندگی سالم از هزار تا مریضی بدتر است. شهوت سالم ماندن، شهوت عمر کردن، شهوت جاودانگی و ولع سیری ناپذیر برای زندگی. یک آمار میدانی هم نشان میدهد معمولن اینهایی که صبحها آواکادو و آب کدو میخورند و ورزش میکنند و آمار همهی اعضا و جوارحشان را دارند و خودشان را از لذت خوردن فست فود و غذاهای خوشمزه و شببیداریهای کتاب خواندن محروم میکنند زودتر از بقیهی آنهایی که زندگی شامل آب میوه غذای سالم خواب کافی ندارند ریق رحمت را سر میکشند. شاید به یک دلیل مهم: «آنها فراموش کردهاند لذت زندگی چیست و نبودش چه میزان از کیفیت عمر میکاهد». لذت ببر هموطن!
@plutto
@plutto
مردهایِ زیادی
با خیالِ من خوابیده اند
با چشم بسته
مرا سر تا به ناخن
عریان دیده اند
گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند
نازم کشیده اند
خواب دیده اند
خواب دیده اند
شبهای زیادی به دنیا پشت کرده ام
سیگار کشیده ام
کنارِ بغضهایم درد کشیده ام
برایِ آغوشی که نیست آه کشیده ام
یکی از این شبها تو میآیی
خواب دیده
خواب دیده ام
#نیکی_فیروزکوهی
@plutto
با خیالِ من خوابیده اند
با چشم بسته
مرا سر تا به ناخن
عریان دیده اند
گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند
نازم کشیده اند
خواب دیده اند
خواب دیده اند
شبهای زیادی به دنیا پشت کرده ام
سیگار کشیده ام
کنارِ بغضهایم درد کشیده ام
برایِ آغوشی که نیست آه کشیده ام
یکی از این شبها تو میآیی
خواب دیده
خواب دیده ام
#نیکی_فیروزکوهی
@plutto
مادر بزرگم رسماً عاشق پدر بزرگم بود.
یک روز به او گفتم حیف اینهمه احساست، پدر بزرگ من مگر چه دارد که تو از او امام زاده نزد فرزندان و نوه و نبیرههایت درست کردهای؟!!!
مادر بزرگ اخم دلپذیری به من کرد و گفت:
دلسوز نیست که هست، حواسش به قرص و دواهای من نیست که هست، از جوانیام تا کنون نه در مطبخ ماچم کرد نه هرگز کنار مردم خوارم کرد. پدر بزرگ تو داناست! نمیفهمی دختر، داناست. او مرا میفهمد رگ خواب مرا میداند خلق و خوی مرا میداند.
من ماتم برده بود!!
سه روز بود که کتاب هنر عشق ورزیدن "اریک فروم" را میخواندم و یک بخشش را نمیفهمیدم!!!
"چهار عنصر عشق: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی است!!!
مادر بزرگ بیسواد من حرفهای" اریک فروم" را برایم چه شیرین تحلیل و بررسی کرده بود.
به همین سادگی
@plutto
یک روز به او گفتم حیف اینهمه احساست، پدر بزرگ من مگر چه دارد که تو از او امام زاده نزد فرزندان و نوه و نبیرههایت درست کردهای؟!!!
مادر بزرگ اخم دلپذیری به من کرد و گفت:
دلسوز نیست که هست، حواسش به قرص و دواهای من نیست که هست، از جوانیام تا کنون نه در مطبخ ماچم کرد نه هرگز کنار مردم خوارم کرد. پدر بزرگ تو داناست! نمیفهمی دختر، داناست. او مرا میفهمد رگ خواب مرا میداند خلق و خوی مرا میداند.
من ماتم برده بود!!
سه روز بود که کتاب هنر عشق ورزیدن "اریک فروم" را میخواندم و یک بخشش را نمیفهمیدم!!!
"چهار عنصر عشق: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی است!!!
مادر بزرگ بیسواد من حرفهای" اریک فروم" را برایم چه شیرین تحلیل و بررسی کرده بود.
به همین سادگی
@plutto
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام!
#نیما_یوشیج
@plutto
به پای سرو کوهی دام
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام!
#نیما_یوشیج
@plutto
زن ،
مردی ثروتمند نمیخواهد یا
خوش چهره و یا حتی شاعر !
او مردی را میخواهد که بفهمد
چشم هایش را و اگر ناراحت شد
به سینه اش اشاره کند و بگوید:
اینجا وطن توست...
#نزار_قبانی
@plutto
مردی ثروتمند نمیخواهد یا
خوش چهره و یا حتی شاعر !
او مردی را میخواهد که بفهمد
چشم هایش را و اگر ناراحت شد
به سینه اش اشاره کند و بگوید:
اینجا وطن توست...
#نزار_قبانی
@plutto