pos92.blogfa.com/post/36
علم سرشار از گزاره های فلسفی است./مصاحبه ای با پاتنم
علم سرشار از گزاره های فلسفی است./مصاحبه ای با پاتنم
فلسفه علم 92
علم سرشار از گزارههای فلسفی است/ فلسفه و متافیزیک نمیمیرد
پروفسور هيلاري پاتنم، فيلسوف تحليلي معاصر و استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد معتقد است علم نه تنها نمی تواند جایگزین فلسفه و متافیزیک شود بلکه خود علم دارای
roshanfekri.blog.ir/1394/07/24/برنامه-پاییز-94-پژوهشکده-فلسفه-تحلیلی
برنامه ترم پاییز پژوهشکده فلسفه تحلیلی
برنامه ترم پاییز پژوهشکده فلسفه تحلیلی
👍3
فايرابند بعد از كوهن از اركان آن گروه فيلسوفان علمي است كه ديدگاههاي توصيفي و تاريخي را بر ديدگاههاي تجويزي و روشجويانه ترجيح دادهاند، فايرابند كه در ارائه نظراتش به مسايل اجتماعي هم عنايت جدي داشته بر اين نكته اصرار ميورزد كه اصولاً هر ايدئولوژي حاكم بر جامعه كه مانع رشد يا تحرك فكري ابناي جامعه شود و در غير قالبهاي القايي خودش هر سيستم معرفتي ديگر را نفي و طرد كند، اين ايدئولوژي براي جامعه خطرناك است.
با توجه به اين مقدمه، فايرابند علم را يكي از ايدئولوژيهاي حاكم بر جوامع امروزي ميشناسد و بلكه نوعي انحصار براي آن قايل است و از اين رو، اعتقاد دارد كه بايد از جامعه و اعضاي آن در برابر همة ايدئولوژيها و از جمله علم دفاع كرد. او معتقد است علم در شكل جديدش نقشهاي مهمي را در قرون اخير پذيرفتهاست و نوعي سلطة فكري جامع بر ذهن جوامع فعلي اعمال ميكند، در دوران كنوني «واقعيات» علمي به همان صورت تدريس ميشد كه در همين قرن گذشته «واقعيات» مذهبي تدريس ميشوند هيچ تلاشي براي شكوفا ساختن تواناييهاي انتقادي محصلين صورت نميگيرد، در دانشگاهها كه وضع وخيمتر است. در آنجا نوعي شستشوي مغزي به صورت كاملاً منظم داده ميشود، و خود علم در هالهاي از تقدس از هر نقدي بالاتر است، از احكام دانشمندان در جامعه با همان احترامي استقبال ميشود كه تا همين اواخر از احكام اسقفها و كاردينالها ميشد. همه جا حق با علم است و هر مقابلهاي با علم محكوم به شكست است و خلاصه علم خودش به اندازة همان ايدئولوژيهايي كه روزگاري با آنها مبارزه ميكرد، اكنون سركوبگر شدهاست. (فايرابند، 1375، 149و 150)
با توجه به اين مقدمه، فايرابند علم را يكي از ايدئولوژيهاي حاكم بر جوامع امروزي ميشناسد و بلكه نوعي انحصار براي آن قايل است و از اين رو، اعتقاد دارد كه بايد از جامعه و اعضاي آن در برابر همة ايدئولوژيها و از جمله علم دفاع كرد. او معتقد است علم در شكل جديدش نقشهاي مهمي را در قرون اخير پذيرفتهاست و نوعي سلطة فكري جامع بر ذهن جوامع فعلي اعمال ميكند، در دوران كنوني «واقعيات» علمي به همان صورت تدريس ميشد كه در همين قرن گذشته «واقعيات» مذهبي تدريس ميشوند هيچ تلاشي براي شكوفا ساختن تواناييهاي انتقادي محصلين صورت نميگيرد، در دانشگاهها كه وضع وخيمتر است. در آنجا نوعي شستشوي مغزي به صورت كاملاً منظم داده ميشود، و خود علم در هالهاي از تقدس از هر نقدي بالاتر است، از احكام دانشمندان در جامعه با همان احترامي استقبال ميشود كه تا همين اواخر از احكام اسقفها و كاردينالها ميشد. همه جا حق با علم است و هر مقابلهاي با علم محكوم به شكست است و خلاصه علم خودش به اندازة همان ايدئولوژيهايي كه روزگاري با آنها مبارزه ميكرد، اكنون سركوبگر شدهاست. (فايرابند، 1375، 149و 150)
👍4❤1
فايرابند يكي از حملات تند خود را متوجه هر گونه روششناسي در علم ميكند چالمرز در چيستي علم اين نكته را به خوبي صورتبندي كرده و ميگويد در ديدگاه فايرابند روششناسيهاي علم موفق به ارائة قواعد مناسبي جهت هدايت فعاليت دانشمندان نگرديدهاند، و با توجه به پيچيدگي تاريخ اصولاً انتظار اينكه علم براساس چند قاعدة سادة روششناختي قابل تبيين باشد بسيار نامطبوع به نظر ميآيد، (چالمرز، 1374، 166) و اين غيرمعقول است كه مجموعهاي از قواعد به دانشمند بگويد معقول اين است كه در شرايط خاص نظرية خاص را اخذ يا رفض كند.
فايرابند در يكي از مقالاتش به صورت مختصر به هر نوع روششناسي كه نوعي محدوديت را به عنوان عقلانيت علم مطرح ميكند ميتازد. وي هم استقراگرايان و هم ابطالگرايان را مورد نقادي قرار ميدهد و حتي به لاكاتوش هم انتقاد ميكند كه اندك محدوديتي را براي روش علمي ارائه كردهاست، (فايرابند، 1373، 154-156) ولي با اين حال، اين حسن را براي نظريه لاكاتوش قائل است كه روششناسي معيني هم ارائه نميدهد. (همو، 1375، 256) او معتقد است نهايت بياحتياطي است كه به يك شاهد اجازه دهيم مستقيماً در مورد نظرية ما داوري كند. (همان، 102) به نظر او هيچ نظريه هرگز با تمام پديدههاي موجود در قلمروش مطابقت ندارد، با وجود اين درست نيست كه از نظريه عيبجويي كنيم. (همان، 83)
فايرابند در يكي از مقالاتش به صورت مختصر به هر نوع روششناسي كه نوعي محدوديت را به عنوان عقلانيت علم مطرح ميكند ميتازد. وي هم استقراگرايان و هم ابطالگرايان را مورد نقادي قرار ميدهد و حتي به لاكاتوش هم انتقاد ميكند كه اندك محدوديتي را براي روش علمي ارائه كردهاست، (فايرابند، 1373، 154-156) ولي با اين حال، اين حسن را براي نظريه لاكاتوش قائل است كه روششناسي معيني هم ارائه نميدهد. (همو، 1375، 256) او معتقد است نهايت بياحتياطي است كه به يك شاهد اجازه دهيم مستقيماً در مورد نظرية ما داوري كند. (همان، 102) به نظر او هيچ نظريه هرگز با تمام پديدههاي موجود در قلمروش مطابقت ندارد، با وجود اين درست نيست كه از نظريه عيبجويي كنيم. (همان، 83)
👍3
شايد اساسيترين مؤلفة فكري فايرابند در اراية نظريه خودش، مسئلة آزادي فردي باشد، او در اين باب از «جان استوارت ميل» متأثر است و سعي ميكند از طريق اين مؤلفه مشكلات نظرية خودش را جبران كند.
او علم را يك ايدئولوژي سركوبگر ميشناسد، چون حق انتخاب و آزادي فكر را از بشر سلب كرده است او اعتقاد دارد اين طور نيست كه صرفاً علم ميتواند هدايت فكري بشري را به عهده بگيرد و زندگي او را سامان دهد، بلكه آزادي و استقلال فكري هم به خوبي ميتواند زندگي بشر را هدايت كند، (همان) و از اينرو ميگويد:
اگر حقيقت به مفهومي كه برخي ايدئولوژيپردازان در نظر دارند با آزادي تعارض پيدا كند، آنگاه ما حق انتخاب داريم، ميتوانيم از آزادي دست بشوييم ولي همچنين ميتوانيم حقيقت را رها كنيم. (همان)
او عنصر آزادي را آن قدر مهم ميداند كه معتقد است ميتوان و بلكه توصيه ميكند كه بايد آن را بر حقيقت ـ كه ساختة ايدئولوژي است ـ مقدم داشت.
او در ارائة اين بخش از انديشة خود، به شدت «عقلانيت» را ـ كه علم يكي از انواع آن است ـ تحت فشار ميگذارد، و سعي ميكند آزادي را به عنوان بديلي قوي و شايسته براي آن جلوه دهد.
او معتقد است براي حصول رهايي از «آلودگي عقلاني اسفانگيز عقلگرايان» بايد تغييراتي در تعليم و تربيت و ديدگاه افراد ايجاد كرد، بايد باور كرد كه راههاي فراواني براي نظم بخشيدن به جهان وجود دارد و «فشارهاي نفرت انگيز» مجموعهاي از شاخصها را ميتوان با پذيرش آزاد شاخصهايي از گونه ديگر شكست، و اصولاً شاخصها ـ كه مربوط به موضوعات و حرفههاي خاص هستند ـ نبايد به تعليم و تربيت راه يابند. (همان، 260و261)
او معتقد است در دموكراسي ميتوان «عقل» را «ضدعقل» تلقي كرد و بر آن تأكيد ورزيد، و اصولاًبايد هرگونه مجمع آزاد مردمي، پندارهاي نادرست اعضاي خودش را محترم دارد و از آنها حمايت نهادي به عمل آورد. (همان، 258)
فراموش نشود در ديدگاه فايرابند حقيقت و عقلانيت با يكديگر تقارب و پيوند جدي دارند، حقيقت تحت فشار عقلانيت يك سنت ويژه شكل ميگيرد و اين شاخصهاي عقلانيت هستند كه حقيقت را مشخص ميكنند، و از اينرو حمله به عقلانيت، حمله به حقيقتٍ ناشي از آن هم ميباشد و آنچه بخواهد بديلي براي حقيقت باشد، بايد عقلانيتٍ متناظر با آن را هم قرباني كند و البته فايرابند هم در جايجاي بحث خود از اين گونه حملات دريغ نميكند.
او در فصل هفدهم كتابش ويژگيهايي را در مورد جامعة آزاد مطرح ميكند نظير آنكه همة سنتها در آن حقوق مساوي دارند و موقعيت قدرت به طور مساوي در دسترس همه است، عقلگرايي جزء ضروري ساختار اساسي جامعة آزاد نيست و درنتيجه در چنين جامعهاي علم از حكومت و تعليم و تربيت فاصله ميگيرد و (همان، 365-369) هيچ مكتب و سنتي نميتواند عليرغم ميل مردم خود را تحميل سازد. (گرمي، 1380، 209)
او علم را يك ايدئولوژي سركوبگر ميشناسد، چون حق انتخاب و آزادي فكر را از بشر سلب كرده است او اعتقاد دارد اين طور نيست كه صرفاً علم ميتواند هدايت فكري بشري را به عهده بگيرد و زندگي او را سامان دهد، بلكه آزادي و استقلال فكري هم به خوبي ميتواند زندگي بشر را هدايت كند، (همان) و از اينرو ميگويد:
اگر حقيقت به مفهومي كه برخي ايدئولوژيپردازان در نظر دارند با آزادي تعارض پيدا كند، آنگاه ما حق انتخاب داريم، ميتوانيم از آزادي دست بشوييم ولي همچنين ميتوانيم حقيقت را رها كنيم. (همان)
او عنصر آزادي را آن قدر مهم ميداند كه معتقد است ميتوان و بلكه توصيه ميكند كه بايد آن را بر حقيقت ـ كه ساختة ايدئولوژي است ـ مقدم داشت.
او در ارائة اين بخش از انديشة خود، به شدت «عقلانيت» را ـ كه علم يكي از انواع آن است ـ تحت فشار ميگذارد، و سعي ميكند آزادي را به عنوان بديلي قوي و شايسته براي آن جلوه دهد.
او معتقد است براي حصول رهايي از «آلودگي عقلاني اسفانگيز عقلگرايان» بايد تغييراتي در تعليم و تربيت و ديدگاه افراد ايجاد كرد، بايد باور كرد كه راههاي فراواني براي نظم بخشيدن به جهان وجود دارد و «فشارهاي نفرت انگيز» مجموعهاي از شاخصها را ميتوان با پذيرش آزاد شاخصهايي از گونه ديگر شكست، و اصولاً شاخصها ـ كه مربوط به موضوعات و حرفههاي خاص هستند ـ نبايد به تعليم و تربيت راه يابند. (همان، 260و261)
او معتقد است در دموكراسي ميتوان «عقل» را «ضدعقل» تلقي كرد و بر آن تأكيد ورزيد، و اصولاًبايد هرگونه مجمع آزاد مردمي، پندارهاي نادرست اعضاي خودش را محترم دارد و از آنها حمايت نهادي به عمل آورد. (همان، 258)
فراموش نشود در ديدگاه فايرابند حقيقت و عقلانيت با يكديگر تقارب و پيوند جدي دارند، حقيقت تحت فشار عقلانيت يك سنت ويژه شكل ميگيرد و اين شاخصهاي عقلانيت هستند كه حقيقت را مشخص ميكنند، و از اينرو حمله به عقلانيت، حمله به حقيقتٍ ناشي از آن هم ميباشد و آنچه بخواهد بديلي براي حقيقت باشد، بايد عقلانيتٍ متناظر با آن را هم قرباني كند و البته فايرابند هم در جايجاي بحث خود از اين گونه حملات دريغ نميكند.
او در فصل هفدهم كتابش ويژگيهايي را در مورد جامعة آزاد مطرح ميكند نظير آنكه همة سنتها در آن حقوق مساوي دارند و موقعيت قدرت به طور مساوي در دسترس همه است، عقلگرايي جزء ضروري ساختار اساسي جامعة آزاد نيست و درنتيجه در چنين جامعهاي علم از حكومت و تعليم و تربيت فاصله ميگيرد و (همان، 365-369) هيچ مكتب و سنتي نميتواند عليرغم ميل مردم خود را تحميل سازد. (گرمي، 1380، 209)
👍4
فايرابند براي تثبيت ايدههاي خودش به تاريخ علم رجوع ميكند وضمن آوردن شواهدي تأكيد ميكند كه نوعاً پيشرفتهاي كيفي و جدي علم در شرايطي متحقق شدهاست كه دانشمند از روشها و اصول متعارف علمي دوران خودش تخطي كردهاست و احياناً به صورتي «غيرمعقول» و سرسختانه از ايدة خودش دفاع نموده است و نهايتاً آن را به جامعة علمي يا علم تحميل كردهاست و در واقع به پيشرفت علم كمك كردهاست. او رشد ديدگاه كپرنيكي از زمان گاليله تا قرن بيستم را از مثالهاي بارز ايدة خودش معرفي ميكند، معتقدات اين ديدگاه در عصر خودش كاملاً عجيب، خلاف عقل و خلاف تجربه بودهاست (همان،52)]15[. و اينكه ما در شرايط فعلي به آن معتقديم موجب عقلانيت آن در عصر خودش نميشود.
وي ميگويد:
نظريهها فقط پس از اينكه بخشهاي متناقض آنها مدت مديدي مورد استفاده قرار گرفت روشن و «معقول» ميشوند، از اينرو، اين گونه نامعقوليت و بيمعنايي و سير غيرروششناختي شرط قبلي و اجتنابناپذير وضوح و موفقيت تجربي است. (همان)
وي بر آن بود كه روزگار فلسفة علم به سرآمدهاست و اين علم چيزي براي دانشمند با تجربه ندارد.(لازي، 1377،259 – 261) يعني پيشرفت معرفت علمي هيچ وابستگي به روشهايي كه در فلسفة علم توصيه ميشود ندارد.
فايرابند از مثالهاي ديگري كه مطرح ميكند طب سوزني چيني است كه پس از استيلا كمونيستها در چين به فشار دولت احيا شد و در شرايطي كه اصولاً در علوم فعلي چنين روشي معنا نداشت و غيرمعقول بود با اقتدار تمام خودش را به علم تحميل كرد به طوريكه الآن به رسميت شناخته ميشود (فايرابند،1375،78، همو، 1373،158). طب گياهي و سنتي نيز از همين دسته است و الآن اين هردو، نوعي پيشرفت در علم به حساب ميآيند. (همان، 80)
او با استناد به مطالعات دكتر هسه ميگويد
جادوگري از دانشهايي است كه با بيرحمي تمام طرد شده است در حاليكه اصولاً اين دانش هيچگاه مورد مطالعة جدي قرار نگرفته است و همه بدون دليل آنرا از نمونههاي عقب ماندگي به شمار ميآورند در حاليكه اساس مادي آن فهم نشده است و اگر به آن عنايت شود ميتواند دريچههاي جديدي از دانش را بر بشر بگشايد (همان،77،78) او معتقد است ما بدون دليل، اين دانش ناشناخته را غيرمعقول ميدانيم و از اينرو طردش كردهايم و ريشة اصلي در اين است كه خود را در روشهاي مأنوس معاصر محصور كرده ايم.
وي ميگويد:
نظريهها فقط پس از اينكه بخشهاي متناقض آنها مدت مديدي مورد استفاده قرار گرفت روشن و «معقول» ميشوند، از اينرو، اين گونه نامعقوليت و بيمعنايي و سير غيرروششناختي شرط قبلي و اجتنابناپذير وضوح و موفقيت تجربي است. (همان)
وي بر آن بود كه روزگار فلسفة علم به سرآمدهاست و اين علم چيزي براي دانشمند با تجربه ندارد.(لازي، 1377،259 – 261) يعني پيشرفت معرفت علمي هيچ وابستگي به روشهايي كه در فلسفة علم توصيه ميشود ندارد.
فايرابند از مثالهاي ديگري كه مطرح ميكند طب سوزني چيني است كه پس از استيلا كمونيستها در چين به فشار دولت احيا شد و در شرايطي كه اصولاً در علوم فعلي چنين روشي معنا نداشت و غيرمعقول بود با اقتدار تمام خودش را به علم تحميل كرد به طوريكه الآن به رسميت شناخته ميشود (فايرابند،1375،78، همو، 1373،158). طب گياهي و سنتي نيز از همين دسته است و الآن اين هردو، نوعي پيشرفت در علم به حساب ميآيند. (همان، 80)
او با استناد به مطالعات دكتر هسه ميگويد
جادوگري از دانشهايي است كه با بيرحمي تمام طرد شده است در حاليكه اصولاً اين دانش هيچگاه مورد مطالعة جدي قرار نگرفته است و همه بدون دليل آنرا از نمونههاي عقب ماندگي به شمار ميآورند در حاليكه اساس مادي آن فهم نشده است و اگر به آن عنايت شود ميتواند دريچههاي جديدي از دانش را بر بشر بگشايد (همان،77،78) او معتقد است ما بدون دليل، اين دانش ناشناخته را غيرمعقول ميدانيم و از اينرو طردش كردهايم و ريشة اصلي در اين است كه خود را در روشهاي مأنوس معاصر محصور كرده ايم.
👍3
س ون فراسن در سال ۱۹۴۱ در هلند متولد شد، تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آلبرتا کانادا ادامه داد، دکترای خود را در سال 1966 از دانشگاه پیشبورگ آمریکا دریافت کرد. وی استاد فلسفه دانشگاه پرینستون است و در دانشگاه تورنتو و ییل نیز تدریس کرده است.
ویژگی برجسته ون فراسن در فلسفه علم، ارائه تحلیلی از مفهوم «تبیین[1]» در علوم طبیعی است که در مقابل مدل قانونی- استناجی همپل قرار دارد. طبق مدل قانونی استنتاجی، تبیین گزاره P از طریق ارائه یک استدلال منطقی که گزاره P نتیجه آن باشد، صورت می گیرد و در هنگام استدلال منطقی، تنها به نحو و معناشناسی گزاره ها توجه می شود. ون فراسن با این تلقی مخالفت کرد. به عقیده وی، پرسش «چرا P» بسته به مقصود پرسشگر، پاسخهای متفاوتی را طلب می کند. به عبارت دیگر تاکید پرسشگر هنگام طرح پرسش، بر پاسخ پرسش تاثیر میگذارد. از این رو گزاره «چرا P» یک متن ذو وجوه[2] است.[3] ون فراسن رأى خود را درباره تبیین در مقاله «پراگماتیک تبیین»(1977) مطرح کرد و سپس آن را در کتاب «تصویر علمى» تکمیل نمود. در تقریر ون فراسن پرسش تبیینی Q به صورت سه تایی زیر معرفی میشود: Q= <P, X, R> و پاسخ به پرسش Q، A نامیده میشود. در این مدل، P گزاره ای است که جنبه ای از آن نیاز به تبیین دارد. X کلاس تقابل[4] نامیده میشود، این کلاس مجموعه رویدادهای محتملی را نشان میدهد که در ارتباط با جنبه مورد پرسش قابل تصور هستند. R نسبت مدخلیت داشتن[5] است و پاسخ A را با توجه به دانش پس زمینه شخص پرسشگر به P و X مرتبط میکند. ون فراسن مفروضات زیر را درباره عناصر دخیل در تبیین بر میشمرد:
الف. P صادق است.
ب. بقیه اعضای X کاذب هستند.
ج. A گزاره صادقی است که با توجه به دانش پس زمینه ای پاسخ دهنده و پرسشگر در نسبت ربط داشتن R با P و X قرار دارد.
در صورت برقرار بودن این شرایط گفته می شود که به علت A، P و نه دیگر اعضای X روی داد.
مشهورترین اثر ون فراسن کتاب «تصویر علمی» است که در آن دیدگاه تجربهگرایی برسازنده مطرح شده است. در این دیدگاه، ون فراسن تحت تاثیر پوپر و کوهن میپذیرد که طرح یک نظریه علمی جدید تحت تاثیر پس زمینه فکری دانشمندان، مشاهدات انجام شده و همفکری با دیگر دانشمندان شکل میگیرد و برخلاف دیدگاه اثباتگرایی خام، صرفا از مشاهدات مکرر ناشی نمی شود. همچنین ون فراسن تصریح میکند که تمامی گزاره های مشاهدتی نظریه بار هستند، اما برخلاف هنسن و کوهن نمی پذیرد که خود مشاهده نظریه بار است. این تمایز مهمی است که در آراء بسیاری از فلاسفه علم نادیده گرفته شده است. علاوه بر این، ون فراسن بر تمایز قاطع میان هویات مشاهده پذیر و هویات مشاهده ناپذیر تاکید میکند. به نظر او، علومشناختی و فیزیولوژی در نهایت مشخص خواهند کرد که توانایی مشاهدتی انسانها تا چه حد است و هر چه فرای این محدوده باشد، علی الاصول برای ما مشاهده ناپذیر خواهد بود. با این مقدمات میتوان دیدگاه او را در مورد ماهیت فعالیت علمی توصیف کرد. دانشمندان در علم برای تبیین امور مشاهده پذیر ناگزیر از توسل به برخی از هویات مشاهده ناپذیر مانند الکترونها، فوتونها و ... هستند. از آنجا که تمایز قاطعی میان این هویات و هویات مشاهده پذیر وجود دارد، به نظر ون فراسن ما باید موضعی غیرواقع گرایانه در مورد هویات مشاهده ناپذیر اتخاذ کنیم. موضع ون فراسن را در تقابل با واقعگرایی علمی بهتر میتوان توصیف کرد. واقعگرایی آنگونه که ون فراسن بیان میکند، شامل دو آموزه زیر در مورد هدف علم و ماهیت پذیرش یک نظریه علمی علم است:[6]
1- هدف علم به دست دادن نظریه هایی است که شرح واژه به واژه صادقی از طبیعت ارائه کنند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابطی میان آنها است که نظریه به آنها اشاره می کند.
در مقابل، ون فراسن بر مفهوم کفایت تجربی[7] تاکید می کند. کفایت تجربی به معنای سازگاری پیش بینی نظریه با مشاهدات یا به تعبیر دیگر، توانایی نجات پدیدارها است. با توجه به این مفهوم، ون فراسن آموزه های متناظر دو گزاره فوق الذکر را در تجربهگرایی برسازنده به ترتیب زیر مطرح میکند:
1- هدف علم به دست دادن نظریههایی است که دارای کفایت تجربی باشند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن این امر است که فرض وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابط میان آنها، که در نظریه به آنها ارجاع داده میشود، به کفایت تجربی میانجامد.
به این ترتیب ون فراسن به موضع ابزارگرایی که مورد حمایت اثباتگرایان بود، نزدیک میشود، اگرچه تفاوتهایی با آن دارد. دیدگاه ون فراسن کمابیش به عنوان نسخه اصلاح شده اثباتگرایی شناخته شده است و طی دو دهه گذشته در معرض مباحثات مختلفی بوده است.
آموزه دیگری که ون فراسن در شکلگیری آن سهیم است و در ادامه توسط افرادی مانند لیدیمن، کارت رایت و ردهد بسط یافت، دیدگاه ساختارگرایی[8]
ویژگی برجسته ون فراسن در فلسفه علم، ارائه تحلیلی از مفهوم «تبیین[1]» در علوم طبیعی است که در مقابل مدل قانونی- استناجی همپل قرار دارد. طبق مدل قانونی استنتاجی، تبیین گزاره P از طریق ارائه یک استدلال منطقی که گزاره P نتیجه آن باشد، صورت می گیرد و در هنگام استدلال منطقی، تنها به نحو و معناشناسی گزاره ها توجه می شود. ون فراسن با این تلقی مخالفت کرد. به عقیده وی، پرسش «چرا P» بسته به مقصود پرسشگر، پاسخهای متفاوتی را طلب می کند. به عبارت دیگر تاکید پرسشگر هنگام طرح پرسش، بر پاسخ پرسش تاثیر میگذارد. از این رو گزاره «چرا P» یک متن ذو وجوه[2] است.[3] ون فراسن رأى خود را درباره تبیین در مقاله «پراگماتیک تبیین»(1977) مطرح کرد و سپس آن را در کتاب «تصویر علمى» تکمیل نمود. در تقریر ون فراسن پرسش تبیینی Q به صورت سه تایی زیر معرفی میشود: Q= <P, X, R> و پاسخ به پرسش Q، A نامیده میشود. در این مدل، P گزاره ای است که جنبه ای از آن نیاز به تبیین دارد. X کلاس تقابل[4] نامیده میشود، این کلاس مجموعه رویدادهای محتملی را نشان میدهد که در ارتباط با جنبه مورد پرسش قابل تصور هستند. R نسبت مدخلیت داشتن[5] است و پاسخ A را با توجه به دانش پس زمینه شخص پرسشگر به P و X مرتبط میکند. ون فراسن مفروضات زیر را درباره عناصر دخیل در تبیین بر میشمرد:
الف. P صادق است.
ب. بقیه اعضای X کاذب هستند.
ج. A گزاره صادقی است که با توجه به دانش پس زمینه ای پاسخ دهنده و پرسشگر در نسبت ربط داشتن R با P و X قرار دارد.
در صورت برقرار بودن این شرایط گفته می شود که به علت A، P و نه دیگر اعضای X روی داد.
مشهورترین اثر ون فراسن کتاب «تصویر علمی» است که در آن دیدگاه تجربهگرایی برسازنده مطرح شده است. در این دیدگاه، ون فراسن تحت تاثیر پوپر و کوهن میپذیرد که طرح یک نظریه علمی جدید تحت تاثیر پس زمینه فکری دانشمندان، مشاهدات انجام شده و همفکری با دیگر دانشمندان شکل میگیرد و برخلاف دیدگاه اثباتگرایی خام، صرفا از مشاهدات مکرر ناشی نمی شود. همچنین ون فراسن تصریح میکند که تمامی گزاره های مشاهدتی نظریه بار هستند، اما برخلاف هنسن و کوهن نمی پذیرد که خود مشاهده نظریه بار است. این تمایز مهمی است که در آراء بسیاری از فلاسفه علم نادیده گرفته شده است. علاوه بر این، ون فراسن بر تمایز قاطع میان هویات مشاهده پذیر و هویات مشاهده ناپذیر تاکید میکند. به نظر او، علومشناختی و فیزیولوژی در نهایت مشخص خواهند کرد که توانایی مشاهدتی انسانها تا چه حد است و هر چه فرای این محدوده باشد، علی الاصول برای ما مشاهده ناپذیر خواهد بود. با این مقدمات میتوان دیدگاه او را در مورد ماهیت فعالیت علمی توصیف کرد. دانشمندان در علم برای تبیین امور مشاهده پذیر ناگزیر از توسل به برخی از هویات مشاهده ناپذیر مانند الکترونها، فوتونها و ... هستند. از آنجا که تمایز قاطعی میان این هویات و هویات مشاهده پذیر وجود دارد، به نظر ون فراسن ما باید موضعی غیرواقع گرایانه در مورد هویات مشاهده ناپذیر اتخاذ کنیم. موضع ون فراسن را در تقابل با واقعگرایی علمی بهتر میتوان توصیف کرد. واقعگرایی آنگونه که ون فراسن بیان میکند، شامل دو آموزه زیر در مورد هدف علم و ماهیت پذیرش یک نظریه علمی علم است:[6]
1- هدف علم به دست دادن نظریه هایی است که شرح واژه به واژه صادقی از طبیعت ارائه کنند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابطی میان آنها است که نظریه به آنها اشاره می کند.
در مقابل، ون فراسن بر مفهوم کفایت تجربی[7] تاکید می کند. کفایت تجربی به معنای سازگاری پیش بینی نظریه با مشاهدات یا به تعبیر دیگر، توانایی نجات پدیدارها است. با توجه به این مفهوم، ون فراسن آموزه های متناظر دو گزاره فوق الذکر را در تجربهگرایی برسازنده به ترتیب زیر مطرح میکند:
1- هدف علم به دست دادن نظریههایی است که دارای کفایت تجربی باشند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن این امر است که فرض وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابط میان آنها، که در نظریه به آنها ارجاع داده میشود، به کفایت تجربی میانجامد.
به این ترتیب ون فراسن به موضع ابزارگرایی که مورد حمایت اثباتگرایان بود، نزدیک میشود، اگرچه تفاوتهایی با آن دارد. دیدگاه ون فراسن کمابیش به عنوان نسخه اصلاح شده اثباتگرایی شناخته شده است و طی دو دهه گذشته در معرض مباحثات مختلفی بوده است.
آموزه دیگری که ون فراسن در شکلگیری آن سهیم است و در ادامه توسط افرادی مانند لیدیمن، کارت رایت و ردهد بسط یافت، دیدگاه ساختارگرایی[8]
👍2
است. طبق این دیدگاه، ما باید هم به واقعیت و هم به یک نظریه علمی به عنوان یک مدل نگاه کنیم. در یک مدل، شبکهای از روابط میانِ گروهی از هویات تعریف میشود. بنابراین برخلاف آنچه در سنت فلسفه علم، از دیدگاه استاندارد تا موضع کوهن، تداوم داشته است، نباید یک نظریه را مجموعهای از گزاره ها دانست. دیدگاه ساختارگرایی توانایی خود را در مساله قیاس ناپذیری معناشناختی نشان میدهد. از آنجا که در مدلها تاکیدی بر واژگان وجود ندارد و تنها ساختار دو مدل است که مورد توجه قرار میگیرد، میتوانیم دو نظریه را که از اصطلاحات کاملا متفاوتی استفاده میکنند، از حیث ساختارهایشان با یکدیگر مقایسه کنیم.
قابل توجه است که ساختارگرایی به خودی خود نسبت به واقعگرایی یا غیرواقعگرایی لااقتضا است، به صورتی که برخی ساختارگرایان مانند لیدیمن واقع گرا هستند و برخی مانند ون فراسن غیرواقعگرا. واقعگرایان ساختاری معتقدتد که میتوان از تقریب مدلهای نظریهای به مدل واقعیت سخن گفت، در حالی که غیرواقعگرایان ساختاری، هدف از ارائه مدلهای نظری را صرفا کفایت تجربی میدانند.
آخرین اثر مشهور ون فراسن «موضع تجربی» است که در سال 2005 منتشر شده است. در این کتاب که در واقع اثری در فرافلسفه[9] است، ون فراسن تجربه گرایی را یک موضع فلسفی می داند. ون فراسن «اصل صفر[10]» را معرفی می کند که طبق آن به ازای هر موضع فلسفی X یک حکم جزمی یا دکترین X+ وجود دارد که اتخاذ موضع فلسفی X با باور داشتن به X+ معادل است. طبق نظر ون فراسن، جزم تجربه گرایی که وی آن را E+ می نامد، این است که «تجربه تنها و تنها منبع معرفت است.» همچنین دو اصل دیگر تجربه گرایی که از موضع تجربه گرایانه ناشی می شوند این است که «نقادی تجربه گرایانه یک نظریه معادل است با این که نشان داده شود که این نظریه با E+ ناسازگار است.» و نیز اینکه «همانند علم، در فلسفه نیز عدم توافق با فرضیه های معطوف به امور واقع پذیرفتنی نیست.»[11] وی در این کتاب به مطرح شدن مجدد مباحث متافیزیکی در فلسفه تحلیلی انتقاد می کند و آن را با موضع فلسفی مغایر می داند.[12] وى رویکرد تجربه گرایانه خود را در معرفتشناسی و همین طور فلسفه فیزیک کوانتومی و معناشناسی منطق های موجهه نیز حفظ کرده است، اما در عین حال وی یک کاتولیک است.
قابل توجه است که ساختارگرایی به خودی خود نسبت به واقعگرایی یا غیرواقعگرایی لااقتضا است، به صورتی که برخی ساختارگرایان مانند لیدیمن واقع گرا هستند و برخی مانند ون فراسن غیرواقعگرا. واقعگرایان ساختاری معتقدتد که میتوان از تقریب مدلهای نظریهای به مدل واقعیت سخن گفت، در حالی که غیرواقعگرایان ساختاری، هدف از ارائه مدلهای نظری را صرفا کفایت تجربی میدانند.
آخرین اثر مشهور ون فراسن «موضع تجربی» است که در سال 2005 منتشر شده است. در این کتاب که در واقع اثری در فرافلسفه[9] است، ون فراسن تجربه گرایی را یک موضع فلسفی می داند. ون فراسن «اصل صفر[10]» را معرفی می کند که طبق آن به ازای هر موضع فلسفی X یک حکم جزمی یا دکترین X+ وجود دارد که اتخاذ موضع فلسفی X با باور داشتن به X+ معادل است. طبق نظر ون فراسن، جزم تجربه گرایی که وی آن را E+ می نامد، این است که «تجربه تنها و تنها منبع معرفت است.» همچنین دو اصل دیگر تجربه گرایی که از موضع تجربه گرایانه ناشی می شوند این است که «نقادی تجربه گرایانه یک نظریه معادل است با این که نشان داده شود که این نظریه با E+ ناسازگار است.» و نیز اینکه «همانند علم، در فلسفه نیز عدم توافق با فرضیه های معطوف به امور واقع پذیرفتنی نیست.»[11] وی در این کتاب به مطرح شدن مجدد مباحث متافیزیکی در فلسفه تحلیلی انتقاد می کند و آن را با موضع فلسفی مغایر می داند.[12] وى رویکرد تجربه گرایانه خود را در معرفتشناسی و همین طور فلسفه فیزیک کوانتومی و معناشناسی منطق های موجهه نیز حفظ کرده است، اما در عین حال وی یک کاتولیک است.
👍1
