فايرابند يكي از حملات تند خود را متوجه هر گونه روششناسي در علم ميكند چالمرز در چيستي علم اين نكته را به خوبي صورتبندي كرده و ميگويد در ديدگاه فايرابند روششناسيهاي علم موفق به ارائة قواعد مناسبي جهت هدايت فعاليت دانشمندان نگرديدهاند، و با توجه به پيچيدگي تاريخ اصولاً انتظار اينكه علم براساس چند قاعدة سادة روششناختي قابل تبيين باشد بسيار نامطبوع به نظر ميآيد، (چالمرز، 1374، 166) و اين غيرمعقول است كه مجموعهاي از قواعد به دانشمند بگويد معقول اين است كه در شرايط خاص نظرية خاص را اخذ يا رفض كند.
فايرابند در يكي از مقالاتش به صورت مختصر به هر نوع روششناسي كه نوعي محدوديت را به عنوان عقلانيت علم مطرح ميكند ميتازد. وي هم استقراگرايان و هم ابطالگرايان را مورد نقادي قرار ميدهد و حتي به لاكاتوش هم انتقاد ميكند كه اندك محدوديتي را براي روش علمي ارائه كردهاست، (فايرابند، 1373، 154-156) ولي با اين حال، اين حسن را براي نظريه لاكاتوش قائل است كه روششناسي معيني هم ارائه نميدهد. (همو، 1375، 256) او معتقد است نهايت بياحتياطي است كه به يك شاهد اجازه دهيم مستقيماً در مورد نظرية ما داوري كند. (همان، 102) به نظر او هيچ نظريه هرگز با تمام پديدههاي موجود در قلمروش مطابقت ندارد، با وجود اين درست نيست كه از نظريه عيبجويي كنيم. (همان، 83)
فايرابند در يكي از مقالاتش به صورت مختصر به هر نوع روششناسي كه نوعي محدوديت را به عنوان عقلانيت علم مطرح ميكند ميتازد. وي هم استقراگرايان و هم ابطالگرايان را مورد نقادي قرار ميدهد و حتي به لاكاتوش هم انتقاد ميكند كه اندك محدوديتي را براي روش علمي ارائه كردهاست، (فايرابند، 1373، 154-156) ولي با اين حال، اين حسن را براي نظريه لاكاتوش قائل است كه روششناسي معيني هم ارائه نميدهد. (همو، 1375، 256) او معتقد است نهايت بياحتياطي است كه به يك شاهد اجازه دهيم مستقيماً در مورد نظرية ما داوري كند. (همان، 102) به نظر او هيچ نظريه هرگز با تمام پديدههاي موجود در قلمروش مطابقت ندارد، با وجود اين درست نيست كه از نظريه عيبجويي كنيم. (همان، 83)
👍3
شايد اساسيترين مؤلفة فكري فايرابند در اراية نظريه خودش، مسئلة آزادي فردي باشد، او در اين باب از «جان استوارت ميل» متأثر است و سعي ميكند از طريق اين مؤلفه مشكلات نظرية خودش را جبران كند.
او علم را يك ايدئولوژي سركوبگر ميشناسد، چون حق انتخاب و آزادي فكر را از بشر سلب كرده است او اعتقاد دارد اين طور نيست كه صرفاً علم ميتواند هدايت فكري بشري را به عهده بگيرد و زندگي او را سامان دهد، بلكه آزادي و استقلال فكري هم به خوبي ميتواند زندگي بشر را هدايت كند، (همان) و از اينرو ميگويد:
اگر حقيقت به مفهومي كه برخي ايدئولوژيپردازان در نظر دارند با آزادي تعارض پيدا كند، آنگاه ما حق انتخاب داريم، ميتوانيم از آزادي دست بشوييم ولي همچنين ميتوانيم حقيقت را رها كنيم. (همان)
او عنصر آزادي را آن قدر مهم ميداند كه معتقد است ميتوان و بلكه توصيه ميكند كه بايد آن را بر حقيقت ـ كه ساختة ايدئولوژي است ـ مقدم داشت.
او در ارائة اين بخش از انديشة خود، به شدت «عقلانيت» را ـ كه علم يكي از انواع آن است ـ تحت فشار ميگذارد، و سعي ميكند آزادي را به عنوان بديلي قوي و شايسته براي آن جلوه دهد.
او معتقد است براي حصول رهايي از «آلودگي عقلاني اسفانگيز عقلگرايان» بايد تغييراتي در تعليم و تربيت و ديدگاه افراد ايجاد كرد، بايد باور كرد كه راههاي فراواني براي نظم بخشيدن به جهان وجود دارد و «فشارهاي نفرت انگيز» مجموعهاي از شاخصها را ميتوان با پذيرش آزاد شاخصهايي از گونه ديگر شكست، و اصولاً شاخصها ـ كه مربوط به موضوعات و حرفههاي خاص هستند ـ نبايد به تعليم و تربيت راه يابند. (همان، 260و261)
او معتقد است در دموكراسي ميتوان «عقل» را «ضدعقل» تلقي كرد و بر آن تأكيد ورزيد، و اصولاًبايد هرگونه مجمع آزاد مردمي، پندارهاي نادرست اعضاي خودش را محترم دارد و از آنها حمايت نهادي به عمل آورد. (همان، 258)
فراموش نشود در ديدگاه فايرابند حقيقت و عقلانيت با يكديگر تقارب و پيوند جدي دارند، حقيقت تحت فشار عقلانيت يك سنت ويژه شكل ميگيرد و اين شاخصهاي عقلانيت هستند كه حقيقت را مشخص ميكنند، و از اينرو حمله به عقلانيت، حمله به حقيقتٍ ناشي از آن هم ميباشد و آنچه بخواهد بديلي براي حقيقت باشد، بايد عقلانيتٍ متناظر با آن را هم قرباني كند و البته فايرابند هم در جايجاي بحث خود از اين گونه حملات دريغ نميكند.
او در فصل هفدهم كتابش ويژگيهايي را در مورد جامعة آزاد مطرح ميكند نظير آنكه همة سنتها در آن حقوق مساوي دارند و موقعيت قدرت به طور مساوي در دسترس همه است، عقلگرايي جزء ضروري ساختار اساسي جامعة آزاد نيست و درنتيجه در چنين جامعهاي علم از حكومت و تعليم و تربيت فاصله ميگيرد و (همان، 365-369) هيچ مكتب و سنتي نميتواند عليرغم ميل مردم خود را تحميل سازد. (گرمي، 1380، 209)
او علم را يك ايدئولوژي سركوبگر ميشناسد، چون حق انتخاب و آزادي فكر را از بشر سلب كرده است او اعتقاد دارد اين طور نيست كه صرفاً علم ميتواند هدايت فكري بشري را به عهده بگيرد و زندگي او را سامان دهد، بلكه آزادي و استقلال فكري هم به خوبي ميتواند زندگي بشر را هدايت كند، (همان) و از اينرو ميگويد:
اگر حقيقت به مفهومي كه برخي ايدئولوژيپردازان در نظر دارند با آزادي تعارض پيدا كند، آنگاه ما حق انتخاب داريم، ميتوانيم از آزادي دست بشوييم ولي همچنين ميتوانيم حقيقت را رها كنيم. (همان)
او عنصر آزادي را آن قدر مهم ميداند كه معتقد است ميتوان و بلكه توصيه ميكند كه بايد آن را بر حقيقت ـ كه ساختة ايدئولوژي است ـ مقدم داشت.
او در ارائة اين بخش از انديشة خود، به شدت «عقلانيت» را ـ كه علم يكي از انواع آن است ـ تحت فشار ميگذارد، و سعي ميكند آزادي را به عنوان بديلي قوي و شايسته براي آن جلوه دهد.
او معتقد است براي حصول رهايي از «آلودگي عقلاني اسفانگيز عقلگرايان» بايد تغييراتي در تعليم و تربيت و ديدگاه افراد ايجاد كرد، بايد باور كرد كه راههاي فراواني براي نظم بخشيدن به جهان وجود دارد و «فشارهاي نفرت انگيز» مجموعهاي از شاخصها را ميتوان با پذيرش آزاد شاخصهايي از گونه ديگر شكست، و اصولاً شاخصها ـ كه مربوط به موضوعات و حرفههاي خاص هستند ـ نبايد به تعليم و تربيت راه يابند. (همان، 260و261)
او معتقد است در دموكراسي ميتوان «عقل» را «ضدعقل» تلقي كرد و بر آن تأكيد ورزيد، و اصولاًبايد هرگونه مجمع آزاد مردمي، پندارهاي نادرست اعضاي خودش را محترم دارد و از آنها حمايت نهادي به عمل آورد. (همان، 258)
فراموش نشود در ديدگاه فايرابند حقيقت و عقلانيت با يكديگر تقارب و پيوند جدي دارند، حقيقت تحت فشار عقلانيت يك سنت ويژه شكل ميگيرد و اين شاخصهاي عقلانيت هستند كه حقيقت را مشخص ميكنند، و از اينرو حمله به عقلانيت، حمله به حقيقتٍ ناشي از آن هم ميباشد و آنچه بخواهد بديلي براي حقيقت باشد، بايد عقلانيتٍ متناظر با آن را هم قرباني كند و البته فايرابند هم در جايجاي بحث خود از اين گونه حملات دريغ نميكند.
او در فصل هفدهم كتابش ويژگيهايي را در مورد جامعة آزاد مطرح ميكند نظير آنكه همة سنتها در آن حقوق مساوي دارند و موقعيت قدرت به طور مساوي در دسترس همه است، عقلگرايي جزء ضروري ساختار اساسي جامعة آزاد نيست و درنتيجه در چنين جامعهاي علم از حكومت و تعليم و تربيت فاصله ميگيرد و (همان، 365-369) هيچ مكتب و سنتي نميتواند عليرغم ميل مردم خود را تحميل سازد. (گرمي، 1380، 209)
👍4
فايرابند براي تثبيت ايدههاي خودش به تاريخ علم رجوع ميكند وضمن آوردن شواهدي تأكيد ميكند كه نوعاً پيشرفتهاي كيفي و جدي علم در شرايطي متحقق شدهاست كه دانشمند از روشها و اصول متعارف علمي دوران خودش تخطي كردهاست و احياناً به صورتي «غيرمعقول» و سرسختانه از ايدة خودش دفاع نموده است و نهايتاً آن را به جامعة علمي يا علم تحميل كردهاست و در واقع به پيشرفت علم كمك كردهاست. او رشد ديدگاه كپرنيكي از زمان گاليله تا قرن بيستم را از مثالهاي بارز ايدة خودش معرفي ميكند، معتقدات اين ديدگاه در عصر خودش كاملاً عجيب، خلاف عقل و خلاف تجربه بودهاست (همان،52)]15[. و اينكه ما در شرايط فعلي به آن معتقديم موجب عقلانيت آن در عصر خودش نميشود.
وي ميگويد:
نظريهها فقط پس از اينكه بخشهاي متناقض آنها مدت مديدي مورد استفاده قرار گرفت روشن و «معقول» ميشوند، از اينرو، اين گونه نامعقوليت و بيمعنايي و سير غيرروششناختي شرط قبلي و اجتنابناپذير وضوح و موفقيت تجربي است. (همان)
وي بر آن بود كه روزگار فلسفة علم به سرآمدهاست و اين علم چيزي براي دانشمند با تجربه ندارد.(لازي، 1377،259 – 261) يعني پيشرفت معرفت علمي هيچ وابستگي به روشهايي كه در فلسفة علم توصيه ميشود ندارد.
فايرابند از مثالهاي ديگري كه مطرح ميكند طب سوزني چيني است كه پس از استيلا كمونيستها در چين به فشار دولت احيا شد و در شرايطي كه اصولاً در علوم فعلي چنين روشي معنا نداشت و غيرمعقول بود با اقتدار تمام خودش را به علم تحميل كرد به طوريكه الآن به رسميت شناخته ميشود (فايرابند،1375،78، همو، 1373،158). طب گياهي و سنتي نيز از همين دسته است و الآن اين هردو، نوعي پيشرفت در علم به حساب ميآيند. (همان، 80)
او با استناد به مطالعات دكتر هسه ميگويد
جادوگري از دانشهايي است كه با بيرحمي تمام طرد شده است در حاليكه اصولاً اين دانش هيچگاه مورد مطالعة جدي قرار نگرفته است و همه بدون دليل آنرا از نمونههاي عقب ماندگي به شمار ميآورند در حاليكه اساس مادي آن فهم نشده است و اگر به آن عنايت شود ميتواند دريچههاي جديدي از دانش را بر بشر بگشايد (همان،77،78) او معتقد است ما بدون دليل، اين دانش ناشناخته را غيرمعقول ميدانيم و از اينرو طردش كردهايم و ريشة اصلي در اين است كه خود را در روشهاي مأنوس معاصر محصور كرده ايم.
وي ميگويد:
نظريهها فقط پس از اينكه بخشهاي متناقض آنها مدت مديدي مورد استفاده قرار گرفت روشن و «معقول» ميشوند، از اينرو، اين گونه نامعقوليت و بيمعنايي و سير غيرروششناختي شرط قبلي و اجتنابناپذير وضوح و موفقيت تجربي است. (همان)
وي بر آن بود كه روزگار فلسفة علم به سرآمدهاست و اين علم چيزي براي دانشمند با تجربه ندارد.(لازي، 1377،259 – 261) يعني پيشرفت معرفت علمي هيچ وابستگي به روشهايي كه در فلسفة علم توصيه ميشود ندارد.
فايرابند از مثالهاي ديگري كه مطرح ميكند طب سوزني چيني است كه پس از استيلا كمونيستها در چين به فشار دولت احيا شد و در شرايطي كه اصولاً در علوم فعلي چنين روشي معنا نداشت و غيرمعقول بود با اقتدار تمام خودش را به علم تحميل كرد به طوريكه الآن به رسميت شناخته ميشود (فايرابند،1375،78، همو، 1373،158). طب گياهي و سنتي نيز از همين دسته است و الآن اين هردو، نوعي پيشرفت در علم به حساب ميآيند. (همان، 80)
او با استناد به مطالعات دكتر هسه ميگويد
جادوگري از دانشهايي است كه با بيرحمي تمام طرد شده است در حاليكه اصولاً اين دانش هيچگاه مورد مطالعة جدي قرار نگرفته است و همه بدون دليل آنرا از نمونههاي عقب ماندگي به شمار ميآورند در حاليكه اساس مادي آن فهم نشده است و اگر به آن عنايت شود ميتواند دريچههاي جديدي از دانش را بر بشر بگشايد (همان،77،78) او معتقد است ما بدون دليل، اين دانش ناشناخته را غيرمعقول ميدانيم و از اينرو طردش كردهايم و ريشة اصلي در اين است كه خود را در روشهاي مأنوس معاصر محصور كرده ايم.
👍3
س ون فراسن در سال ۱۹۴۱ در هلند متولد شد، تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آلبرتا کانادا ادامه داد، دکترای خود را در سال 1966 از دانشگاه پیشبورگ آمریکا دریافت کرد. وی استاد فلسفه دانشگاه پرینستون است و در دانشگاه تورنتو و ییل نیز تدریس کرده است.
ویژگی برجسته ون فراسن در فلسفه علم، ارائه تحلیلی از مفهوم «تبیین[1]» در علوم طبیعی است که در مقابل مدل قانونی- استناجی همپل قرار دارد. طبق مدل قانونی استنتاجی، تبیین گزاره P از طریق ارائه یک استدلال منطقی که گزاره P نتیجه آن باشد، صورت می گیرد و در هنگام استدلال منطقی، تنها به نحو و معناشناسی گزاره ها توجه می شود. ون فراسن با این تلقی مخالفت کرد. به عقیده وی، پرسش «چرا P» بسته به مقصود پرسشگر، پاسخهای متفاوتی را طلب می کند. به عبارت دیگر تاکید پرسشگر هنگام طرح پرسش، بر پاسخ پرسش تاثیر میگذارد. از این رو گزاره «چرا P» یک متن ذو وجوه[2] است.[3] ون فراسن رأى خود را درباره تبیین در مقاله «پراگماتیک تبیین»(1977) مطرح کرد و سپس آن را در کتاب «تصویر علمى» تکمیل نمود. در تقریر ون فراسن پرسش تبیینی Q به صورت سه تایی زیر معرفی میشود: Q= <P, X, R> و پاسخ به پرسش Q، A نامیده میشود. در این مدل، P گزاره ای است که جنبه ای از آن نیاز به تبیین دارد. X کلاس تقابل[4] نامیده میشود، این کلاس مجموعه رویدادهای محتملی را نشان میدهد که در ارتباط با جنبه مورد پرسش قابل تصور هستند. R نسبت مدخلیت داشتن[5] است و پاسخ A را با توجه به دانش پس زمینه شخص پرسشگر به P و X مرتبط میکند. ون فراسن مفروضات زیر را درباره عناصر دخیل در تبیین بر میشمرد:
الف. P صادق است.
ب. بقیه اعضای X کاذب هستند.
ج. A گزاره صادقی است که با توجه به دانش پس زمینه ای پاسخ دهنده و پرسشگر در نسبت ربط داشتن R با P و X قرار دارد.
در صورت برقرار بودن این شرایط گفته می شود که به علت A، P و نه دیگر اعضای X روی داد.
مشهورترین اثر ون فراسن کتاب «تصویر علمی» است که در آن دیدگاه تجربهگرایی برسازنده مطرح شده است. در این دیدگاه، ون فراسن تحت تاثیر پوپر و کوهن میپذیرد که طرح یک نظریه علمی جدید تحت تاثیر پس زمینه فکری دانشمندان، مشاهدات انجام شده و همفکری با دیگر دانشمندان شکل میگیرد و برخلاف دیدگاه اثباتگرایی خام، صرفا از مشاهدات مکرر ناشی نمی شود. همچنین ون فراسن تصریح میکند که تمامی گزاره های مشاهدتی نظریه بار هستند، اما برخلاف هنسن و کوهن نمی پذیرد که خود مشاهده نظریه بار است. این تمایز مهمی است که در آراء بسیاری از فلاسفه علم نادیده گرفته شده است. علاوه بر این، ون فراسن بر تمایز قاطع میان هویات مشاهده پذیر و هویات مشاهده ناپذیر تاکید میکند. به نظر او، علومشناختی و فیزیولوژی در نهایت مشخص خواهند کرد که توانایی مشاهدتی انسانها تا چه حد است و هر چه فرای این محدوده باشد، علی الاصول برای ما مشاهده ناپذیر خواهد بود. با این مقدمات میتوان دیدگاه او را در مورد ماهیت فعالیت علمی توصیف کرد. دانشمندان در علم برای تبیین امور مشاهده پذیر ناگزیر از توسل به برخی از هویات مشاهده ناپذیر مانند الکترونها، فوتونها و ... هستند. از آنجا که تمایز قاطعی میان این هویات و هویات مشاهده پذیر وجود دارد، به نظر ون فراسن ما باید موضعی غیرواقع گرایانه در مورد هویات مشاهده ناپذیر اتخاذ کنیم. موضع ون فراسن را در تقابل با واقعگرایی علمی بهتر میتوان توصیف کرد. واقعگرایی آنگونه که ون فراسن بیان میکند، شامل دو آموزه زیر در مورد هدف علم و ماهیت پذیرش یک نظریه علمی علم است:[6]
1- هدف علم به دست دادن نظریه هایی است که شرح واژه به واژه صادقی از طبیعت ارائه کنند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابطی میان آنها است که نظریه به آنها اشاره می کند.
در مقابل، ون فراسن بر مفهوم کفایت تجربی[7] تاکید می کند. کفایت تجربی به معنای سازگاری پیش بینی نظریه با مشاهدات یا به تعبیر دیگر، توانایی نجات پدیدارها است. با توجه به این مفهوم، ون فراسن آموزه های متناظر دو گزاره فوق الذکر را در تجربهگرایی برسازنده به ترتیب زیر مطرح میکند:
1- هدف علم به دست دادن نظریههایی است که دارای کفایت تجربی باشند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن این امر است که فرض وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابط میان آنها، که در نظریه به آنها ارجاع داده میشود، به کفایت تجربی میانجامد.
به این ترتیب ون فراسن به موضع ابزارگرایی که مورد حمایت اثباتگرایان بود، نزدیک میشود، اگرچه تفاوتهایی با آن دارد. دیدگاه ون فراسن کمابیش به عنوان نسخه اصلاح شده اثباتگرایی شناخته شده است و طی دو دهه گذشته در معرض مباحثات مختلفی بوده است.
آموزه دیگری که ون فراسن در شکلگیری آن سهیم است و در ادامه توسط افرادی مانند لیدیمن، کارت رایت و ردهد بسط یافت، دیدگاه ساختارگرایی[8]
ویژگی برجسته ون فراسن در فلسفه علم، ارائه تحلیلی از مفهوم «تبیین[1]» در علوم طبیعی است که در مقابل مدل قانونی- استناجی همپل قرار دارد. طبق مدل قانونی استنتاجی، تبیین گزاره P از طریق ارائه یک استدلال منطقی که گزاره P نتیجه آن باشد، صورت می گیرد و در هنگام استدلال منطقی، تنها به نحو و معناشناسی گزاره ها توجه می شود. ون فراسن با این تلقی مخالفت کرد. به عقیده وی، پرسش «چرا P» بسته به مقصود پرسشگر، پاسخهای متفاوتی را طلب می کند. به عبارت دیگر تاکید پرسشگر هنگام طرح پرسش، بر پاسخ پرسش تاثیر میگذارد. از این رو گزاره «چرا P» یک متن ذو وجوه[2] است.[3] ون فراسن رأى خود را درباره تبیین در مقاله «پراگماتیک تبیین»(1977) مطرح کرد و سپس آن را در کتاب «تصویر علمى» تکمیل نمود. در تقریر ون فراسن پرسش تبیینی Q به صورت سه تایی زیر معرفی میشود: Q= <P, X, R> و پاسخ به پرسش Q، A نامیده میشود. در این مدل، P گزاره ای است که جنبه ای از آن نیاز به تبیین دارد. X کلاس تقابل[4] نامیده میشود، این کلاس مجموعه رویدادهای محتملی را نشان میدهد که در ارتباط با جنبه مورد پرسش قابل تصور هستند. R نسبت مدخلیت داشتن[5] است و پاسخ A را با توجه به دانش پس زمینه شخص پرسشگر به P و X مرتبط میکند. ون فراسن مفروضات زیر را درباره عناصر دخیل در تبیین بر میشمرد:
الف. P صادق است.
ب. بقیه اعضای X کاذب هستند.
ج. A گزاره صادقی است که با توجه به دانش پس زمینه ای پاسخ دهنده و پرسشگر در نسبت ربط داشتن R با P و X قرار دارد.
در صورت برقرار بودن این شرایط گفته می شود که به علت A، P و نه دیگر اعضای X روی داد.
مشهورترین اثر ون فراسن کتاب «تصویر علمی» است که در آن دیدگاه تجربهگرایی برسازنده مطرح شده است. در این دیدگاه، ون فراسن تحت تاثیر پوپر و کوهن میپذیرد که طرح یک نظریه علمی جدید تحت تاثیر پس زمینه فکری دانشمندان، مشاهدات انجام شده و همفکری با دیگر دانشمندان شکل میگیرد و برخلاف دیدگاه اثباتگرایی خام، صرفا از مشاهدات مکرر ناشی نمی شود. همچنین ون فراسن تصریح میکند که تمامی گزاره های مشاهدتی نظریه بار هستند، اما برخلاف هنسن و کوهن نمی پذیرد که خود مشاهده نظریه بار است. این تمایز مهمی است که در آراء بسیاری از فلاسفه علم نادیده گرفته شده است. علاوه بر این، ون فراسن بر تمایز قاطع میان هویات مشاهده پذیر و هویات مشاهده ناپذیر تاکید میکند. به نظر او، علومشناختی و فیزیولوژی در نهایت مشخص خواهند کرد که توانایی مشاهدتی انسانها تا چه حد است و هر چه فرای این محدوده باشد، علی الاصول برای ما مشاهده ناپذیر خواهد بود. با این مقدمات میتوان دیدگاه او را در مورد ماهیت فعالیت علمی توصیف کرد. دانشمندان در علم برای تبیین امور مشاهده پذیر ناگزیر از توسل به برخی از هویات مشاهده ناپذیر مانند الکترونها، فوتونها و ... هستند. از آنجا که تمایز قاطعی میان این هویات و هویات مشاهده پذیر وجود دارد، به نظر ون فراسن ما باید موضعی غیرواقع گرایانه در مورد هویات مشاهده ناپذیر اتخاذ کنیم. موضع ون فراسن را در تقابل با واقعگرایی علمی بهتر میتوان توصیف کرد. واقعگرایی آنگونه که ون فراسن بیان میکند، شامل دو آموزه زیر در مورد هدف علم و ماهیت پذیرش یک نظریه علمی علم است:[6]
1- هدف علم به دست دادن نظریه هایی است که شرح واژه به واژه صادقی از طبیعت ارائه کنند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابطی میان آنها است که نظریه به آنها اشاره می کند.
در مقابل، ون فراسن بر مفهوم کفایت تجربی[7] تاکید می کند. کفایت تجربی به معنای سازگاری پیش بینی نظریه با مشاهدات یا به تعبیر دیگر، توانایی نجات پدیدارها است. با توجه به این مفهوم، ون فراسن آموزه های متناظر دو گزاره فوق الذکر را در تجربهگرایی برسازنده به ترتیب زیر مطرح میکند:
1- هدف علم به دست دادن نظریههایی است که دارای کفایت تجربی باشند.
2- پذیرفتن یک نظریه علمی به معنای پذیرفتن این امر است که فرض وجود هویات مشاهده ناپذیر و روابط میان آنها، که در نظریه به آنها ارجاع داده میشود، به کفایت تجربی میانجامد.
به این ترتیب ون فراسن به موضع ابزارگرایی که مورد حمایت اثباتگرایان بود، نزدیک میشود، اگرچه تفاوتهایی با آن دارد. دیدگاه ون فراسن کمابیش به عنوان نسخه اصلاح شده اثباتگرایی شناخته شده است و طی دو دهه گذشته در معرض مباحثات مختلفی بوده است.
آموزه دیگری که ون فراسن در شکلگیری آن سهیم است و در ادامه توسط افرادی مانند لیدیمن، کارت رایت و ردهد بسط یافت، دیدگاه ساختارگرایی[8]
👍2
است. طبق این دیدگاه، ما باید هم به واقعیت و هم به یک نظریه علمی به عنوان یک مدل نگاه کنیم. در یک مدل، شبکهای از روابط میانِ گروهی از هویات تعریف میشود. بنابراین برخلاف آنچه در سنت فلسفه علم، از دیدگاه استاندارد تا موضع کوهن، تداوم داشته است، نباید یک نظریه را مجموعهای از گزاره ها دانست. دیدگاه ساختارگرایی توانایی خود را در مساله قیاس ناپذیری معناشناختی نشان میدهد. از آنجا که در مدلها تاکیدی بر واژگان وجود ندارد و تنها ساختار دو مدل است که مورد توجه قرار میگیرد، میتوانیم دو نظریه را که از اصطلاحات کاملا متفاوتی استفاده میکنند، از حیث ساختارهایشان با یکدیگر مقایسه کنیم.
قابل توجه است که ساختارگرایی به خودی خود نسبت به واقعگرایی یا غیرواقعگرایی لااقتضا است، به صورتی که برخی ساختارگرایان مانند لیدیمن واقع گرا هستند و برخی مانند ون فراسن غیرواقعگرا. واقعگرایان ساختاری معتقدتد که میتوان از تقریب مدلهای نظریهای به مدل واقعیت سخن گفت، در حالی که غیرواقعگرایان ساختاری، هدف از ارائه مدلهای نظری را صرفا کفایت تجربی میدانند.
آخرین اثر مشهور ون فراسن «موضع تجربی» است که در سال 2005 منتشر شده است. در این کتاب که در واقع اثری در فرافلسفه[9] است، ون فراسن تجربه گرایی را یک موضع فلسفی می داند. ون فراسن «اصل صفر[10]» را معرفی می کند که طبق آن به ازای هر موضع فلسفی X یک حکم جزمی یا دکترین X+ وجود دارد که اتخاذ موضع فلسفی X با باور داشتن به X+ معادل است. طبق نظر ون فراسن، جزم تجربه گرایی که وی آن را E+ می نامد، این است که «تجربه تنها و تنها منبع معرفت است.» همچنین دو اصل دیگر تجربه گرایی که از موضع تجربه گرایانه ناشی می شوند این است که «نقادی تجربه گرایانه یک نظریه معادل است با این که نشان داده شود که این نظریه با E+ ناسازگار است.» و نیز اینکه «همانند علم، در فلسفه نیز عدم توافق با فرضیه های معطوف به امور واقع پذیرفتنی نیست.»[11] وی در این کتاب به مطرح شدن مجدد مباحث متافیزیکی در فلسفه تحلیلی انتقاد می کند و آن را با موضع فلسفی مغایر می داند.[12] وى رویکرد تجربه گرایانه خود را در معرفتشناسی و همین طور فلسفه فیزیک کوانتومی و معناشناسی منطق های موجهه نیز حفظ کرده است، اما در عین حال وی یک کاتولیک است.
قابل توجه است که ساختارگرایی به خودی خود نسبت به واقعگرایی یا غیرواقعگرایی لااقتضا است، به صورتی که برخی ساختارگرایان مانند لیدیمن واقع گرا هستند و برخی مانند ون فراسن غیرواقعگرا. واقعگرایان ساختاری معتقدتد که میتوان از تقریب مدلهای نظریهای به مدل واقعیت سخن گفت، در حالی که غیرواقعگرایان ساختاری، هدف از ارائه مدلهای نظری را صرفا کفایت تجربی میدانند.
آخرین اثر مشهور ون فراسن «موضع تجربی» است که در سال 2005 منتشر شده است. در این کتاب که در واقع اثری در فرافلسفه[9] است، ون فراسن تجربه گرایی را یک موضع فلسفی می داند. ون فراسن «اصل صفر[10]» را معرفی می کند که طبق آن به ازای هر موضع فلسفی X یک حکم جزمی یا دکترین X+ وجود دارد که اتخاذ موضع فلسفی X با باور داشتن به X+ معادل است. طبق نظر ون فراسن، جزم تجربه گرایی که وی آن را E+ می نامد، این است که «تجربه تنها و تنها منبع معرفت است.» همچنین دو اصل دیگر تجربه گرایی که از موضع تجربه گرایانه ناشی می شوند این است که «نقادی تجربه گرایانه یک نظریه معادل است با این که نشان داده شود که این نظریه با E+ ناسازگار است.» و نیز اینکه «همانند علم، در فلسفه نیز عدم توافق با فرضیه های معطوف به امور واقع پذیرفتنی نیست.»[11] وی در این کتاب به مطرح شدن مجدد مباحث متافیزیکی در فلسفه تحلیلی انتقاد می کند و آن را با موضع فلسفی مغایر می داند.[12] وى رویکرد تجربه گرایانه خود را در معرفتشناسی و همین طور فلسفه فیزیک کوانتومی و معناشناسی منطق های موجهه نیز حفظ کرده است، اما در عین حال وی یک کاتولیک است.
👍1
- معرفت درجه اول و معرفت درجه دوم
معرفت و شناخت انسانی در یک تقسیم به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود.
یا علمی بخشی از واقعیت یا دسته ای از fact ها را بررسی می کند.یعنی موضوع آن، امور جهان خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) است. برای مثال متعلق علم شیمی مواد یا متعلق علم فیزیک حرکت و سکون است. یا متعلق علم یا معرفت ، یک علم دیگر است که این نوع علم یا معرفت، که معرفت درجه دو نامیده می شود.
مثلاً این که متُد و روش یک علم در تحقیق چیست . علوم اجتماعی از نوع معرفت درجه اوّل محسوب میشوند، اما فلسفه علوم اجتماعی، یعنی شناسایی شناختی که در حیطه روابط اجتماعی انسانها سخن می گوید، از نوع معرفت درجه دوم محسوب می شود.
- فلسفه علم
فلسفه علم نگاه کردن به علم از دیدگاه فلسفی است. برای مثال کاوش در فرض هایی که در کار دانشمندان مستتر است. یا پرسش از اینکه چطور دانشمند از داده های مشاهدتی خود به فرضیه می رسد و از آن به تئوری.
سوالات دیگری مانند آیا تجربه به کار گرد آوری می آید یا به کار داوری؟ به عبارت دیگر آیا تجربه تور علم است یا غربال علم؟ آیا علم از مشاهده و تجربه اغاز می شود یا تجربه در واپسین منزل بعد از منطق و ریاضیات و ایدئولوژی و متافیزیک تازه نوبت استفاده از تجربه می رسد؟ آیا تجربه مسبوق به تئوری است یا سابق بر آن ؟ آیا تجربه مصبوغ به تئوری است یا فارغ از آن ؟ آیا متعلق اثبات و ابطال و تایید تجربی ، قانونها هستند یا تئوریها یا پارادایم ها و برنامه های پژوهشی و یا همه علم به دادگاه تجربه حاضر می شود؟ محدودیت های تجربه چیست ؟ نقش ابزارهای علمی در کاوش های تجربی چیست؟
آیا کار فیلسوف علم توصیف است یا توصیه . یعنی آیا فیلسوفان علم، راه و روش تجربه و تولید علم را به عالمان می آموزند یا صرفا نظاره گر دستاوردهای علم و شیوه کار عالمان اند ؟ یعنی آیا علم مسبوق به فلسفه علم است یا سابق بر آن . این سوالات همه از آن فلسفه علم و لذا معرفت شناسی اند.
- وضع فلسفه علم قبل از انتشار کتاب کوهن
جنبش غالب در جهان انگلیسی زبان در دوره پس از جنگ جهانی اول پوزیتیویسم منطقی بود. پوزیتیویست های منطقی در اوایل دهه 1930 میلادی در وین و با تشکیل محفلی علمی با نام حلقه وین شکل گرفت و تا اواسط دهه 1960 به فعالیت خود ادامه داد.
- سابقه پوزیتیویسم به اگوست کنت (1857-1798) می رسد که طرح سلسله مراتب علوم را مطرح کرد که شامل ریاضیات، فیزیک و شیمی، زیست شناسی ، روان شناسی و جامعه شناسی است و سیر این علوم از سادگی به سمت پیچیدگی است چرا که ریاضیات تنها روی محفوظات مجرد ذهن است ، فیزیک تنها در مورد طبیعت بیجان، زیست شناسی در باره طبیعت جاندار، روان شناسی درباره فرد انسان و جامعه شناسی درباره جامعه انسانی است که پیچیده ترین و مجهول ترین علوم است که شاید بشر هیچگاه همه قوانین آنرا کشف نکند.
کنت همچنین به سه دوره تاریخی نیز قائل بود شامل دوره ربانی ، متافیزیکی و پوزیتیویستی.
در دوره ربانی ذهن به دنبال علل نمی رود بلکه متکی به نیروهای ماورای طبیعی است که پدیده های طبیعی از آنها سرچشمه می گیرد . رب النوع ها متعلق به این دوره اند.
در دوره متافیزیکی آدمی به قانون علیت پی می برد اما علت یابی را در حوزه غیر تجربی و تنها در حوزه فلسفی به کار می برد . مثلا اینکه آب به دنبال طبعش به بالا می رود.
دوره پوزیتیویسم دوره ایست که بشر قانون علیت را در حوزه خودش یعنی علوم تجربی به کار می برد و علوم تجربی زاده می شود.
پوزیتیویست های منطقی به علوم طبیعی و ریاضی و منطق توجه زیادی داشتند.
چنانکه خود اعضای حلقه را هم ریاضی دان و فیزیکدان و منطقیونی مانند موریس شلیک ، رودلف کارناپ، اتو نویرات، فلیپ فرانک، کورت گودل ، آیر، کارل همپل و ... تشکیل می داد.
ضمن آنکه سالهای نخستین قرن بیستم شاهد پیشرفتهای چشمگیر علمی به ویژه در فیزیک بود که به شدت پوزیتیویست ها را تحت تاثیر قرار داد. یکی از اهداف آنها، این بود که خود فلسفه را علمی تر بسازند به این امید که این امر امکان پیشرفتهای مشابهی را در فلسفه فراهم کند.
آنها معتقد بودند بر خلاف حوزه های دیگر تفکر که بسیار بر دیدگاه ذهنی محققان مبتنی است، پرسش های علمی را می توان به طریقی کاملا عینی حل کرد. تکنیک هایی مانند آزمون تجربی به دانشمند امکان می دهد تا نظریه خود را به طور مستقیم با حقایق مقایسه کند و به این ترتیب به تصمیمی آگاهانه و بی طرفانه در مورد مزایای نظریه برسد. بنابراین از نظر پوزیتیویست ها علم فعالیتی است که مطمئن ترین مسیر به سوی حقیقتی است که وجود دارد.
پوزیتیویست ها علی رغم احترام زیادی که برای علم قائل بودند به تاریخ علم توجه اندکی داشتند و در واقع معتقد بودند که فیلسوفان از مطالعه تاریخ علم مطالب اندکی می آموزند. دلیل این امر در وهله اول این بود که آنها میان آنچه
زمینه کشف و زمینه توجیه می نامیدند تم
معرفت و شناخت انسانی در یک تقسیم به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود.
یا علمی بخشی از واقعیت یا دسته ای از fact ها را بررسی می کند.یعنی موضوع آن، امور جهان خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) است. برای مثال متعلق علم شیمی مواد یا متعلق علم فیزیک حرکت و سکون است. یا متعلق علم یا معرفت ، یک علم دیگر است که این نوع علم یا معرفت، که معرفت درجه دو نامیده می شود.
مثلاً این که متُد و روش یک علم در تحقیق چیست . علوم اجتماعی از نوع معرفت درجه اوّل محسوب میشوند، اما فلسفه علوم اجتماعی، یعنی شناسایی شناختی که در حیطه روابط اجتماعی انسانها سخن می گوید، از نوع معرفت درجه دوم محسوب می شود.
- فلسفه علم
فلسفه علم نگاه کردن به علم از دیدگاه فلسفی است. برای مثال کاوش در فرض هایی که در کار دانشمندان مستتر است. یا پرسش از اینکه چطور دانشمند از داده های مشاهدتی خود به فرضیه می رسد و از آن به تئوری.
سوالات دیگری مانند آیا تجربه به کار گرد آوری می آید یا به کار داوری؟ به عبارت دیگر آیا تجربه تور علم است یا غربال علم؟ آیا علم از مشاهده و تجربه اغاز می شود یا تجربه در واپسین منزل بعد از منطق و ریاضیات و ایدئولوژی و متافیزیک تازه نوبت استفاده از تجربه می رسد؟ آیا تجربه مسبوق به تئوری است یا سابق بر آن ؟ آیا تجربه مصبوغ به تئوری است یا فارغ از آن ؟ آیا متعلق اثبات و ابطال و تایید تجربی ، قانونها هستند یا تئوریها یا پارادایم ها و برنامه های پژوهشی و یا همه علم به دادگاه تجربه حاضر می شود؟ محدودیت های تجربه چیست ؟ نقش ابزارهای علمی در کاوش های تجربی چیست؟
آیا کار فیلسوف علم توصیف است یا توصیه . یعنی آیا فیلسوفان علم، راه و روش تجربه و تولید علم را به عالمان می آموزند یا صرفا نظاره گر دستاوردهای علم و شیوه کار عالمان اند ؟ یعنی آیا علم مسبوق به فلسفه علم است یا سابق بر آن . این سوالات همه از آن فلسفه علم و لذا معرفت شناسی اند.
- وضع فلسفه علم قبل از انتشار کتاب کوهن
جنبش غالب در جهان انگلیسی زبان در دوره پس از جنگ جهانی اول پوزیتیویسم منطقی بود. پوزیتیویست های منطقی در اوایل دهه 1930 میلادی در وین و با تشکیل محفلی علمی با نام حلقه وین شکل گرفت و تا اواسط دهه 1960 به فعالیت خود ادامه داد.
- سابقه پوزیتیویسم به اگوست کنت (1857-1798) می رسد که طرح سلسله مراتب علوم را مطرح کرد که شامل ریاضیات، فیزیک و شیمی، زیست شناسی ، روان شناسی و جامعه شناسی است و سیر این علوم از سادگی به سمت پیچیدگی است چرا که ریاضیات تنها روی محفوظات مجرد ذهن است ، فیزیک تنها در مورد طبیعت بیجان، زیست شناسی در باره طبیعت جاندار، روان شناسی درباره فرد انسان و جامعه شناسی درباره جامعه انسانی است که پیچیده ترین و مجهول ترین علوم است که شاید بشر هیچگاه همه قوانین آنرا کشف نکند.
کنت همچنین به سه دوره تاریخی نیز قائل بود شامل دوره ربانی ، متافیزیکی و پوزیتیویستی.
در دوره ربانی ذهن به دنبال علل نمی رود بلکه متکی به نیروهای ماورای طبیعی است که پدیده های طبیعی از آنها سرچشمه می گیرد . رب النوع ها متعلق به این دوره اند.
در دوره متافیزیکی آدمی به قانون علیت پی می برد اما علت یابی را در حوزه غیر تجربی و تنها در حوزه فلسفی به کار می برد . مثلا اینکه آب به دنبال طبعش به بالا می رود.
دوره پوزیتیویسم دوره ایست که بشر قانون علیت را در حوزه خودش یعنی علوم تجربی به کار می برد و علوم تجربی زاده می شود.
پوزیتیویست های منطقی به علوم طبیعی و ریاضی و منطق توجه زیادی داشتند.
چنانکه خود اعضای حلقه را هم ریاضی دان و فیزیکدان و منطقیونی مانند موریس شلیک ، رودلف کارناپ، اتو نویرات، فلیپ فرانک، کورت گودل ، آیر، کارل همپل و ... تشکیل می داد.
ضمن آنکه سالهای نخستین قرن بیستم شاهد پیشرفتهای چشمگیر علمی به ویژه در فیزیک بود که به شدت پوزیتیویست ها را تحت تاثیر قرار داد. یکی از اهداف آنها، این بود که خود فلسفه را علمی تر بسازند به این امید که این امر امکان پیشرفتهای مشابهی را در فلسفه فراهم کند.
آنها معتقد بودند بر خلاف حوزه های دیگر تفکر که بسیار بر دیدگاه ذهنی محققان مبتنی است، پرسش های علمی را می توان به طریقی کاملا عینی حل کرد. تکنیک هایی مانند آزمون تجربی به دانشمند امکان می دهد تا نظریه خود را به طور مستقیم با حقایق مقایسه کند و به این ترتیب به تصمیمی آگاهانه و بی طرفانه در مورد مزایای نظریه برسد. بنابراین از نظر پوزیتیویست ها علم فعالیتی است که مطمئن ترین مسیر به سوی حقیقتی است که وجود دارد.
پوزیتیویست ها علی رغم احترام زیادی که برای علم قائل بودند به تاریخ علم توجه اندکی داشتند و در واقع معتقد بودند که فیلسوفان از مطالعه تاریخ علم مطالب اندکی می آموزند. دلیل این امر در وهله اول این بود که آنها میان آنچه
زمینه کشف و زمینه توجیه می نامیدند تم
👍4
ایز دقیقی قائل می شدند.
زمینه کشف اشاره به فرایند عملی تاریخی است که دانشمند با آن به نظریه دست می یابد.
زمینه توجیه اشاره به آن وسایلی است که دانشمند پس از آنکه نظریه اش به وجود آید تلاش می کند تا با آنها نظریه را توجیه کند که شامل آزمایش نظریه ، جستجوی مدارک مربوطه و مانند آنها می شود.
پوزیتیویست ها معتقد بودند که زمینه کشف فرایندی ذهنی - روانی است که قوانین دقیقی بر آن حاکم نیست در حالی که زمینه توجیه موضوعی عینی و منطقی است. آنها ادعا می کردند که فیلسوفان علم باید خود را به مطالعه زمینه توجیه محدود کنند.
برای مثال در سال 1865 میلادی کِکوله دانشمند بلژیکی کشف کرد که مولکول بنزن دارای ساختار هشت ضلعی است که ظاهرا وی پس از رویایی که در آن ، ماری را دید که سعی می کند دم خود را نیش بزند به فرضیه ساختار هشت ضلعی رسید . البته پس از آن ککوله مجبور بود فرضیه خود را از نظر علمی آزمایش کند و این کار را کرد. این مثال نشان می دهد که به فرضیه علمی می توان به نامحتمل ترین طرق دست یافت و این فرضیه همیشه ثمره تفکر دقیق و دستگاهمند نیستند. پوزیتیویست ها ادعا می کردند اینکه در آغاز چگونه نظریه به دست آمده ، تفاوتی ایجاد نمی کند بلکه آنچه مهم است این است که پس از پیدایش چگونه آزمایش می شود زیرا این امر است که علم را به فعالیتی عقلانی تبدیل می کند.
این تمایز دقیق میان کشف و توجیه و باور به اینکه اولی ذهنی و روانی است در حالیکه دومی چنین نیست توضیح می دهد که چرا رویکرد پوزیتیویست ها به فلسفه علم چنین غیر تاریخی بود. زیرا فرایند تاریخی عملی که آرای علمی به وسیله آن تغییرمی کند و گسترش می یایند درست در زمینه کشف قرار می گیرد نه در زمینه توجیه. به نظر پوزیتیویست ها شاید این فرایند برای مورخان و روان شناسان جالب بود ، اما هیچ نکته ای نداشت که به فیلسوفان علم تعلیم دهد.
دیگر موضوع مهم در فلسفه علم پوزیتیویستی تمایز میان نظریه ها و حقایق مشاهدتی بود.
نظریه آنان مبتنی بر استقراء گرایی بود یعنی بینشی که در آن علم عبارت است از محصول مشاهدات و تجربیات عینی ما که بر اثر تکرار مشاهدات و تجربه ها تبدیل به فرضیه و بعد تبدیل به قانون می شود لذا قوانین علم دارای وثوق و اطمینان است.
از نظر استقرا گرایان رشد علم رشد کمی یا رشد عددی معلومات مورد نظر است در این تلقی علم عبارت است از انبان معلومات و ذهن به مثابه کشکولی است که معلومات در آن یکی پس از دیگری انباشته می شود بدون آنکه تاثیر آنها روی هم یا احتمالا تغییر ماهیات یکدیگر مورد نظر باشد.
عینیت علوم تجربی در این تلقی ، تجربه پذیر بودن آن است.
در این نظریه گمان بر این است که باید راه افتاد و طبیعت را کاوید و شکافت و بند از بندش برید و تار از پودش گشود و بدان آگاهی یافت.
این همان تلقی کشکولی از علم و ذهن است و رشد معرفت را به هیچ وجه توضیح مقنع و وافی نمی دهد . در این تحلیل از این غفلت می رود که آدمی با ذهن پر (و نه خالی) جهان را می گردد و می بیند و مشاهدات به نحو خام و عریان در ذهن او نمی نشینند و هر مشاهده ای پیچیده در تفسیری است.
از این رو آنچه در علم ارج و اهمیت دارد تفسیر مشاهدات است و نه خود مشاهدات و این تفسیرهاست که وقتی عوض می شوند علم آدمی عوض می شود لذا معرفت تجربی عصاره داده های تجربی نیست بلکه مفسر آن است.
در حلقه وین ، نئو پوزیتیویست ها معیار علمی بودن را با معیار معنادار بودن هم متناظر می دانستند و پاسخ مشترکی می دادند که این معیار برای هر دو اثبات پدیر بودن بجربی است.
یعنی هر مفهوم و گزاره ای که از دسترس اثبات تجربی بیرون بماند غیر علمی است و از اینرو متافیزیک غیر علمی است . در مورد معناداری نیز سخنی با معنی است که با تجربه بتوان انرا اثبات کرد. لذا اینکه آیا نفس مجرد است و خداوند وجود دارد چون اثبات تجربی نیم شود بی معنا و غیر علمی است.
زمینه کشف اشاره به فرایند عملی تاریخی است که دانشمند با آن به نظریه دست می یابد.
زمینه توجیه اشاره به آن وسایلی است که دانشمند پس از آنکه نظریه اش به وجود آید تلاش می کند تا با آنها نظریه را توجیه کند که شامل آزمایش نظریه ، جستجوی مدارک مربوطه و مانند آنها می شود.
پوزیتیویست ها معتقد بودند که زمینه کشف فرایندی ذهنی - روانی است که قوانین دقیقی بر آن حاکم نیست در حالی که زمینه توجیه موضوعی عینی و منطقی است. آنها ادعا می کردند که فیلسوفان علم باید خود را به مطالعه زمینه توجیه محدود کنند.
برای مثال در سال 1865 میلادی کِکوله دانشمند بلژیکی کشف کرد که مولکول بنزن دارای ساختار هشت ضلعی است که ظاهرا وی پس از رویایی که در آن ، ماری را دید که سعی می کند دم خود را نیش بزند به فرضیه ساختار هشت ضلعی رسید . البته پس از آن ککوله مجبور بود فرضیه خود را از نظر علمی آزمایش کند و این کار را کرد. این مثال نشان می دهد که به فرضیه علمی می توان به نامحتمل ترین طرق دست یافت و این فرضیه همیشه ثمره تفکر دقیق و دستگاهمند نیستند. پوزیتیویست ها ادعا می کردند اینکه در آغاز چگونه نظریه به دست آمده ، تفاوتی ایجاد نمی کند بلکه آنچه مهم است این است که پس از پیدایش چگونه آزمایش می شود زیرا این امر است که علم را به فعالیتی عقلانی تبدیل می کند.
این تمایز دقیق میان کشف و توجیه و باور به اینکه اولی ذهنی و روانی است در حالیکه دومی چنین نیست توضیح می دهد که چرا رویکرد پوزیتیویست ها به فلسفه علم چنین غیر تاریخی بود. زیرا فرایند تاریخی عملی که آرای علمی به وسیله آن تغییرمی کند و گسترش می یایند درست در زمینه کشف قرار می گیرد نه در زمینه توجیه. به نظر پوزیتیویست ها شاید این فرایند برای مورخان و روان شناسان جالب بود ، اما هیچ نکته ای نداشت که به فیلسوفان علم تعلیم دهد.
دیگر موضوع مهم در فلسفه علم پوزیتیویستی تمایز میان نظریه ها و حقایق مشاهدتی بود.
نظریه آنان مبتنی بر استقراء گرایی بود یعنی بینشی که در آن علم عبارت است از محصول مشاهدات و تجربیات عینی ما که بر اثر تکرار مشاهدات و تجربه ها تبدیل به فرضیه و بعد تبدیل به قانون می شود لذا قوانین علم دارای وثوق و اطمینان است.
از نظر استقرا گرایان رشد علم رشد کمی یا رشد عددی معلومات مورد نظر است در این تلقی علم عبارت است از انبان معلومات و ذهن به مثابه کشکولی است که معلومات در آن یکی پس از دیگری انباشته می شود بدون آنکه تاثیر آنها روی هم یا احتمالا تغییر ماهیات یکدیگر مورد نظر باشد.
عینیت علوم تجربی در این تلقی ، تجربه پذیر بودن آن است.
در این نظریه گمان بر این است که باید راه افتاد و طبیعت را کاوید و شکافت و بند از بندش برید و تار از پودش گشود و بدان آگاهی یافت.
این همان تلقی کشکولی از علم و ذهن است و رشد معرفت را به هیچ وجه توضیح مقنع و وافی نمی دهد . در این تحلیل از این غفلت می رود که آدمی با ذهن پر (و نه خالی) جهان را می گردد و می بیند و مشاهدات به نحو خام و عریان در ذهن او نمی نشینند و هر مشاهده ای پیچیده در تفسیری است.
از این رو آنچه در علم ارج و اهمیت دارد تفسیر مشاهدات است و نه خود مشاهدات و این تفسیرهاست که وقتی عوض می شوند علم آدمی عوض می شود لذا معرفت تجربی عصاره داده های تجربی نیست بلکه مفسر آن است.
در حلقه وین ، نئو پوزیتیویست ها معیار علمی بودن را با معیار معنادار بودن هم متناظر می دانستند و پاسخ مشترکی می دادند که این معیار برای هر دو اثبات پدیر بودن بجربی است.
یعنی هر مفهوم و گزاره ای که از دسترس اثبات تجربی بیرون بماند غیر علمی است و از اینرو متافیزیک غیر علمی است . در مورد معناداری نیز سخنی با معنی است که با تجربه بتوان انرا اثبات کرد. لذا اینکه آیا نفس مجرد است و خداوند وجود دارد چون اثبات تجربی نیم شود بی معنا و غیر علمی است.
👍2
نقد دیدگاه پوزیتیویستی
1- اگر ملاک معناداری و علمی بودن اثبات پذیری تجربی باشد مشکل ریاضیات و منطق پیش می آید ، چرا که قضایای آنها کلی و ضروری اند و به همین دلیل که کلی اند تجربی نیستند.
2- نبود پشتوانه منطقی برای استقراست. چرا که نمی توان از چیزهایی که مشاهده شده است قانون کلی ساخت و آنرا بر همه پدیده ها تعمیم داد . استقرا یا تجربه محدود به امور تجربه شده و به هر حال ناقص است. و کلیت در استقرا وجود ندارد پس تعداد مشاهدات ملاکی برای اثبات پذیری نیست و گزاره های تجربی کلیت اکید ندارند.
- نگاه ابطال گرایانه
در این نگاه علم متکی بر مفاهیم تئوریک است و از تجربه اخذ نمی شود بلکه بر تجربه اطلاق می شود . و با افکندن چتر تئوریها بر واقعیات ، گروهی را آشنا و گروهی را غریب تلقی می کنیم. به عنوان مثال در فیزیک جدید مزه، بو ، رنگ و صدا موجند اما ما این موج را مشاهده نمی کنیم بلکه آنرا بر تجربه اطلاق می کنیم یعنی یک تئوری می تواند دسته ای از پدیده ها را با هم خویشاوند و تئوری دیگر می تواند دسته ای دیگر را با هم خویشاوند کند.
پس مشاهدات در پرتوی یک دسته تئوریها شکل می گیرند و انسان با تئوری سراغ مشاهده می رود و هیچ تجربه ای بدون تئوریهای قبل قابل مشاهده نیست.
برای مثال ما با روبرو شدند با یک حادثه خود کشی می توانیم آنرا با تئوریهای اقتصادی یا روان شناختی و یا جامعه شناسانه تبیین کنیم لذا در این تبیین تئوری بر مشاهده تقدم دارد.
در این دیدگاه تجربه به مثابه غربال است و نقش داوری دارد. علمی بودن یک تئوری در گروی بستر تولد آن نیست بلکه در گروی نحوه داوری راجع به آن است . از اینرو یک تئوری علمی می تواند از تجربه به دست آید یا در خواب الهام شود یا غیره. اما ملاک علمی بودن آن داوری تجربه است. یعنی راههای داوری تجربه چیست؟ اگر مدل چه طور می بود ما می فهمیم درست نیست ؟ اگر تئوری به گونه ای بود که ما به هیچ نحو نتوانستیم درباره آن داوری کنیم آن تئوری دیگر علمی نیست.
قضیه هر کس عجلش فرا می رسد می میرد یا هر کسی می میرد عجلش فرا رسیده است راه داوری تجربه ندارد و نمی شود گفت کسی عجلش فرا رسیده اما نمرده چون در تجربه چنین چیزی قابل کشف نیست.
- نگاهی به نظریه کوهن
کوهن بر اساس تحصیلات خود، مورخ علم بود و سخت اعتقاد داشت که فیلسوفان می توانند با مطالعه تاریخ علم مطالب زیادی بیاموزند . وی ادعا می کرد توجه ناکافی به تاریخ علم موجب شده است که پوزیتیویست ها تصویری غیر دقیق و ساده از کار علمی بسازند. همان گونه که عنوان کتابش - ساختار انقلابهای علمی - نشان می دهد کوهن به ویژه به انقلابهای علمی علمی علاقه مند بود . دوره های خیزش های عظیم که آرای علمی موجود جای خود را به آرای اساسا جدید می دهند . نمونه های انقلابهای علمی عبارتند از: انقلاب کپرنیکی در ستاره شناسی ، انقلاب اینشتاینی در فیزیک و انقلاب داروینی در زیست شناسی .
هر یک از این انقلابها به تغییری بنیادی در جهان بینی علمی - سرنگونی مجموعه آرای موجود به وسیله مجموعه ای کاملا متفاوت منتهی شد.
البته انقلابهای علمی نسبتا به ندرت روی می دهند ، در اغلب اوقات هیچ علمی در وضعیت انقلاب نیست.
کوهن برای توصیف فعالیت عادی روزمره ای که دانشمندان وقتی رشته شان تغییرات انقلابی راطی نمی کند به آن مشغولند ، اصطلاح علم عادی را وضع کرد.
1- اگر ملاک معناداری و علمی بودن اثبات پذیری تجربی باشد مشکل ریاضیات و منطق پیش می آید ، چرا که قضایای آنها کلی و ضروری اند و به همین دلیل که کلی اند تجربی نیستند.
2- نبود پشتوانه منطقی برای استقراست. چرا که نمی توان از چیزهایی که مشاهده شده است قانون کلی ساخت و آنرا بر همه پدیده ها تعمیم داد . استقرا یا تجربه محدود به امور تجربه شده و به هر حال ناقص است. و کلیت در استقرا وجود ندارد پس تعداد مشاهدات ملاکی برای اثبات پذیری نیست و گزاره های تجربی کلیت اکید ندارند.
- نگاه ابطال گرایانه
در این نگاه علم متکی بر مفاهیم تئوریک است و از تجربه اخذ نمی شود بلکه بر تجربه اطلاق می شود . و با افکندن چتر تئوریها بر واقعیات ، گروهی را آشنا و گروهی را غریب تلقی می کنیم. به عنوان مثال در فیزیک جدید مزه، بو ، رنگ و صدا موجند اما ما این موج را مشاهده نمی کنیم بلکه آنرا بر تجربه اطلاق می کنیم یعنی یک تئوری می تواند دسته ای از پدیده ها را با هم خویشاوند و تئوری دیگر می تواند دسته ای دیگر را با هم خویشاوند کند.
پس مشاهدات در پرتوی یک دسته تئوریها شکل می گیرند و انسان با تئوری سراغ مشاهده می رود و هیچ تجربه ای بدون تئوریهای قبل قابل مشاهده نیست.
برای مثال ما با روبرو شدند با یک حادثه خود کشی می توانیم آنرا با تئوریهای اقتصادی یا روان شناختی و یا جامعه شناسانه تبیین کنیم لذا در این تبیین تئوری بر مشاهده تقدم دارد.
در این دیدگاه تجربه به مثابه غربال است و نقش داوری دارد. علمی بودن یک تئوری در گروی بستر تولد آن نیست بلکه در گروی نحوه داوری راجع به آن است . از اینرو یک تئوری علمی می تواند از تجربه به دست آید یا در خواب الهام شود یا غیره. اما ملاک علمی بودن آن داوری تجربه است. یعنی راههای داوری تجربه چیست؟ اگر مدل چه طور می بود ما می فهمیم درست نیست ؟ اگر تئوری به گونه ای بود که ما به هیچ نحو نتوانستیم درباره آن داوری کنیم آن تئوری دیگر علمی نیست.
قضیه هر کس عجلش فرا می رسد می میرد یا هر کسی می میرد عجلش فرا رسیده است راه داوری تجربه ندارد و نمی شود گفت کسی عجلش فرا رسیده اما نمرده چون در تجربه چنین چیزی قابل کشف نیست.
- نگاهی به نظریه کوهن
کوهن بر اساس تحصیلات خود، مورخ علم بود و سخت اعتقاد داشت که فیلسوفان می توانند با مطالعه تاریخ علم مطالب زیادی بیاموزند . وی ادعا می کرد توجه ناکافی به تاریخ علم موجب شده است که پوزیتیویست ها تصویری غیر دقیق و ساده از کار علمی بسازند. همان گونه که عنوان کتابش - ساختار انقلابهای علمی - نشان می دهد کوهن به ویژه به انقلابهای علمی علمی علاقه مند بود . دوره های خیزش های عظیم که آرای علمی موجود جای خود را به آرای اساسا جدید می دهند . نمونه های انقلابهای علمی عبارتند از: انقلاب کپرنیکی در ستاره شناسی ، انقلاب اینشتاینی در فیزیک و انقلاب داروینی در زیست شناسی .
هر یک از این انقلابها به تغییری بنیادی در جهان بینی علمی - سرنگونی مجموعه آرای موجود به وسیله مجموعه ای کاملا متفاوت منتهی شد.
البته انقلابهای علمی نسبتا به ندرت روی می دهند ، در اغلب اوقات هیچ علمی در وضعیت انقلاب نیست.
کوهن برای توصیف فعالیت عادی روزمره ای که دانشمندان وقتی رشته شان تغییرات انقلابی راطی نمی کند به آن مشغولند ، اصطلاح علم عادی را وضع کرد.
👍3
پیش علم
فعالیتهای پراکنده و گوناگونی که قبل از تشکیل و تقویم یک علم صورت می گیرد که نهایتا پس از اینکه یک پارادایم مورد پذیرش جامعه علمی واقع شد منتظم و هدفدار می گردد.
- علم عادی
علم عادی عبارت است از پژوهشهایی که به نحو انعطاف ناپذیری بر یک یا چند دستاورد علمی استوار شده اند که جامعه علمی برای مدت زمانی شالوده کاوشهای خود قرار می دهد.
فیزیک ارسطو، هیئت بطلمیوس ، نورشناسی نیوتون ، شیمی لاوازیه و آثار دیگر برای مدتی مسائل و روشهای معتبر حوزه ای پژوهشی را برای نسل های آتی محققان تعیین می کردند. دلیل توانایی آنها بر چنین کاری دو دلیل بود .
1- دستاورد آنها چنان نو بی نظیر بود که می توانست توجه گروه پایداری از حامیان را از شیوه های رقیب فعالیت علمی منصرف و به خود جلب کند.
2- همزنان این دستاوردها چنان گسترده بود که انواعی از مسائل را پیش روی پژوهشگران قرار می داد تا به حل آن بپردازد .
کوهن دستاوردهایی را که شامل این ویژگیها باشد پارادایم می نامد.
- پارادایم (paradigm)
پارادایم نگرشی است یکسره علمی - مجموعه ای از فرض ها ، باورها، و ارزش های مشترک که جامعه علمی را متحد می سازد و امکان وقوع علم عادی را فراهم می آورد.
بسط و گسترش علم متأثر از یا مبتنى بر آن چیزى است که کوهن از آن به پارادایم(Paradigm) تعبیر مى کند.
پارادایم فعالیت دانشمندان عادی را که سرگرم گشودن و حل معماها هستند هماهنگ و هدایت می کند.
به عبارت دیگر پارادایم چارچوبی را فراهم میسازد که دانشمندان برای حل مسائل علمی در آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد است پارادایم یک علم تا مدتهای مدید تغییر نمیکند و دانشمندان در چارچوب مفهومی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یا زود بحرانی پیش میآید که پارادایم را درهم میشکند و نگرشی علمی به وجود میآید که پس از مدتی پارادایم جدیدی به وجود میآورد و دورهای جدید از علم آغاز میشود.
- مولفه های پارادایم
پارادایم ها از دو مولفه تشکیل می شوند:
1-مجموعه ای از فرض های بنیادی که تمام اعضای جامعه علمی در زمانی معین آن را می پذیرند.
2-مجموعه ای از مسائل علمی خاص که به وسیله آن فرض ها حل شده اند و در کتابهای درسی رشته مورد بحث می آیند.
هنگامی که دانشمندان در پارادایمی سهیم هستند نه فقط در مورد گزاره های علمی معین بلکه در مورد اینکه تحقیقات علمی آینده در حوزه کار ایشان باید چگونه پیش رود کدام مسائل برای بررسی مناسب هستند ، روشهای مناسب برای حل آن مسائل کدامند ، جواب پذیرفتنی برای مسائل چگونه به نظر می رسد و مانند آنها با هم توافق دارند.
کوهن تئوری جاری را پارادایم نمینامد، بلکه جهانبینی موجود را که آن نظریه در قالب آن شکل گرفته و همه کاربردهایی که از آن حاصل شدهاست را پارادایم مینامد.
برای مثال امروزه گفته می شود و پذیرفت شده است که نور عبارت است از فوتونها یعنی موجودات کوانتوم مکانیکی که برخی ویژگیهای امواج و هم برخی ویژگیهای ذرات را از خود نشان می دهند و پژوهشها بر این مبنا صورت می گیرد . سابقه این تلقی از نور به کمتر از نیم قرن توسط اینشتاین و ماکس پلانک می رسد . پیش از این کتب فیزیک آموزش می دادند که نور حرکت امواج عرضی است. این تلقی ریشه در پارادایمی داشت که در اوایل قرن نوزدهم مطرح شده بود. پیش از آن پارادایمی که در قرن هجدهم وجود داشت مبتنی بر نظریه نورشناسی نیوتن بود که نور را متشکل از ذرات مادی می دانست.
این دگرگونی های پارادایم های نورشناسی همان انقلابهای علمی هستند و گذار پی در پی از یک پارادایم به پارادایم دیگر . این در حالیست که از قرون باستان تا قرن هفدهم هیچ دوره ای نشان دهنده یک نگرش واحد مورد اجماع در مورد ماهیت نور نبود.
گروهی نور را ذراتی پنداشتند که از اجسام مادی ساطع می شود ، گروهی نور را نوعی محیط میانی یا واسطه طبیعی میان چشم و جسم تلقی می کردند و گروهی نور را برحسب تعامل محیط میانی با موجوداتی صادر شده از چشم تبیین
می کردند .
این نظریات باعث شد که نیوتن نخستین بار پارادایم تقریبا همه جا پذیرفته شده ای را از آن اخذ کند.
دانشمند عادی باید نسبت به پارادایمی که در آن کار می کند موضعی غیر نقادانه داشته باشد اگر تمام دانشمندان نسبت به کلیه اجزای چارچوبی که در آن کار می کنند همواره حالتی نقادانه داشته باشند هرگز هیچ کار تفصیلی انجام نخواهد گرفت.
علم عادی به طور دقیق شامل چه چیزی می شود؟ به نظر کوهن علم عمدتا حل معماست . پارادایم هر قدر هم که موفق باشد باز هم همیشه با مسائل معینی روبرو می شود - پدیده هایی که نمی تواند به آسانی با آنها تطبیق یابد ، عدم انطباق میان پیش بینی های نظریه و حقایق تجربی و مانند آنها.
کار دانشمند عادی تلاش برای حذف این معماهای جزئی ، ضمن ایجاد حداقل تغییرات ممکن در پارادایم است.
بنابراین علم عادی فعالیتی است به شدت محافظه کارانه - عاملان آن تلاش نمی کنند تا اکتشا
فعالیتهای پراکنده و گوناگونی که قبل از تشکیل و تقویم یک علم صورت می گیرد که نهایتا پس از اینکه یک پارادایم مورد پذیرش جامعه علمی واقع شد منتظم و هدفدار می گردد.
- علم عادی
علم عادی عبارت است از پژوهشهایی که به نحو انعطاف ناپذیری بر یک یا چند دستاورد علمی استوار شده اند که جامعه علمی برای مدت زمانی شالوده کاوشهای خود قرار می دهد.
فیزیک ارسطو، هیئت بطلمیوس ، نورشناسی نیوتون ، شیمی لاوازیه و آثار دیگر برای مدتی مسائل و روشهای معتبر حوزه ای پژوهشی را برای نسل های آتی محققان تعیین می کردند. دلیل توانایی آنها بر چنین کاری دو دلیل بود .
1- دستاورد آنها چنان نو بی نظیر بود که می توانست توجه گروه پایداری از حامیان را از شیوه های رقیب فعالیت علمی منصرف و به خود جلب کند.
2- همزنان این دستاوردها چنان گسترده بود که انواعی از مسائل را پیش روی پژوهشگران قرار می داد تا به حل آن بپردازد .
کوهن دستاوردهایی را که شامل این ویژگیها باشد پارادایم می نامد.
- پارادایم (paradigm)
پارادایم نگرشی است یکسره علمی - مجموعه ای از فرض ها ، باورها، و ارزش های مشترک که جامعه علمی را متحد می سازد و امکان وقوع علم عادی را فراهم می آورد.
بسط و گسترش علم متأثر از یا مبتنى بر آن چیزى است که کوهن از آن به پارادایم(Paradigm) تعبیر مى کند.
پارادایم فعالیت دانشمندان عادی را که سرگرم گشودن و حل معماها هستند هماهنگ و هدایت می کند.
به عبارت دیگر پارادایم چارچوبی را فراهم میسازد که دانشمندان برای حل مسائل علمی در آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد است پارادایم یک علم تا مدتهای مدید تغییر نمیکند و دانشمندان در چارچوب مفهومی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یا زود بحرانی پیش میآید که پارادایم را درهم میشکند و نگرشی علمی به وجود میآید که پس از مدتی پارادایم جدیدی به وجود میآورد و دورهای جدید از علم آغاز میشود.
- مولفه های پارادایم
پارادایم ها از دو مولفه تشکیل می شوند:
1-مجموعه ای از فرض های بنیادی که تمام اعضای جامعه علمی در زمانی معین آن را می پذیرند.
2-مجموعه ای از مسائل علمی خاص که به وسیله آن فرض ها حل شده اند و در کتابهای درسی رشته مورد بحث می آیند.
هنگامی که دانشمندان در پارادایمی سهیم هستند نه فقط در مورد گزاره های علمی معین بلکه در مورد اینکه تحقیقات علمی آینده در حوزه کار ایشان باید چگونه پیش رود کدام مسائل برای بررسی مناسب هستند ، روشهای مناسب برای حل آن مسائل کدامند ، جواب پذیرفتنی برای مسائل چگونه به نظر می رسد و مانند آنها با هم توافق دارند.
کوهن تئوری جاری را پارادایم نمینامد، بلکه جهانبینی موجود را که آن نظریه در قالب آن شکل گرفته و همه کاربردهایی که از آن حاصل شدهاست را پارادایم مینامد.
برای مثال امروزه گفته می شود و پذیرفت شده است که نور عبارت است از فوتونها یعنی موجودات کوانتوم مکانیکی که برخی ویژگیهای امواج و هم برخی ویژگیهای ذرات را از خود نشان می دهند و پژوهشها بر این مبنا صورت می گیرد . سابقه این تلقی از نور به کمتر از نیم قرن توسط اینشتاین و ماکس پلانک می رسد . پیش از این کتب فیزیک آموزش می دادند که نور حرکت امواج عرضی است. این تلقی ریشه در پارادایمی داشت که در اوایل قرن نوزدهم مطرح شده بود. پیش از آن پارادایمی که در قرن هجدهم وجود داشت مبتنی بر نظریه نورشناسی نیوتن بود که نور را متشکل از ذرات مادی می دانست.
این دگرگونی های پارادایم های نورشناسی همان انقلابهای علمی هستند و گذار پی در پی از یک پارادایم به پارادایم دیگر . این در حالیست که از قرون باستان تا قرن هفدهم هیچ دوره ای نشان دهنده یک نگرش واحد مورد اجماع در مورد ماهیت نور نبود.
گروهی نور را ذراتی پنداشتند که از اجسام مادی ساطع می شود ، گروهی نور را نوعی محیط میانی یا واسطه طبیعی میان چشم و جسم تلقی می کردند و گروهی نور را برحسب تعامل محیط میانی با موجوداتی صادر شده از چشم تبیین
می کردند .
این نظریات باعث شد که نیوتن نخستین بار پارادایم تقریبا همه جا پذیرفته شده ای را از آن اخذ کند.
دانشمند عادی باید نسبت به پارادایمی که در آن کار می کند موضعی غیر نقادانه داشته باشد اگر تمام دانشمندان نسبت به کلیه اجزای چارچوبی که در آن کار می کنند همواره حالتی نقادانه داشته باشند هرگز هیچ کار تفصیلی انجام نخواهد گرفت.
علم عادی به طور دقیق شامل چه چیزی می شود؟ به نظر کوهن علم عمدتا حل معماست . پارادایم هر قدر هم که موفق باشد باز هم همیشه با مسائل معینی روبرو می شود - پدیده هایی که نمی تواند به آسانی با آنها تطبیق یابد ، عدم انطباق میان پیش بینی های نظریه و حقایق تجربی و مانند آنها.
کار دانشمند عادی تلاش برای حذف این معماهای جزئی ، ضمن ایجاد حداقل تغییرات ممکن در پارادایم است.
بنابراین علم عادی فعالیتی است به شدت محافظه کارانه - عاملان آن تلاش نمی کنند تا اکتشا
👍2
فات لرزاننده بکنند، بلکه فقط تلاش می کنند پارادایم موجود را گسترش و بسط دهند . به گفته کوهن هدف علم عادی حقیقت یا نظریه جدید نیست وهنگامی که موفق باشد به هیچ یک از آنها نمی رسد.
بالاتر از همه کوهن تاکید می کند که دانشمندان عادی تلاش نمی کنند تا پارادایم را آزمایش کنند بلکه بر عکس پارادایم را بی هیچ پرسشی می پذیرند و تحقیقات خود را در حدودی که پارادایم تعیین می کند انجام می دهند .
اگر دانشمند عادی به نتیجه ای تجربی برسد که با پارادایم در تناقض باشد معمولا فرض خواهد کرد که تکنیک تجربی وی ایراد دارد نه اینکه پارادایم غلط است . خود پارادایم قابل بحث و نقد نیست.
همیشه هر پارادایمی منتقدانی دارد که غالبا کنار زده شده یا نادیده گرفته شدهاند. هنگامی که تعداد مخالفان به شکل معناداری افزایش یافت، رشتههای علمی با نوعی از بحران روبرو میشود و در خلال دوره بحران، ایدههای جدید (و بعضا ایدههایی که قبلا نادیده گرفته میشدند) مورد توجه قرار میگیرند و سرانجام پارادایم جدیدی شکل میگیرد که پیروان خود را خواهد داشت و آنگاه نبرد بزرگ بین پیروان ایده جدید و قدیم روی میدهد. در این مواجهه طولانی انبوهی از اطلاعات تجربی و استدلالات علمی رد و بدل میشود.
کوهن رویارویی ایده ماکسول با اینشتین (درباره حرکت نور) را به عنوان شاهد ارائه میدهد. نهایتا اینکه شواهد هر ایده توسط افراد الک میشود، البته گاهی مواقع زمان منجر به پیروزی یکی از ایدهها میگردد. کوهن در این مورد جملهای را از ماکس پلانک نقل میکند «حقیقت جدید علمی با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مییابد» این اتفاق انقلاب علمی یا پارادایم شیفت است.
کوهن بر این باور بود که تکامل تدریجی علم به سمت حقیقت نیست، بلکه دستخوش انقلابهای دورهای است که او آن را «تغییر الگوواره» مینامد.
بالاتر از همه کوهن تاکید می کند که دانشمندان عادی تلاش نمی کنند تا پارادایم را آزمایش کنند بلکه بر عکس پارادایم را بی هیچ پرسشی می پذیرند و تحقیقات خود را در حدودی که پارادایم تعیین می کند انجام می دهند .
اگر دانشمند عادی به نتیجه ای تجربی برسد که با پارادایم در تناقض باشد معمولا فرض خواهد کرد که تکنیک تجربی وی ایراد دارد نه اینکه پارادایم غلط است . خود پارادایم قابل بحث و نقد نیست.
همیشه هر پارادایمی منتقدانی دارد که غالبا کنار زده شده یا نادیده گرفته شدهاند. هنگامی که تعداد مخالفان به شکل معناداری افزایش یافت، رشتههای علمی با نوعی از بحران روبرو میشود و در خلال دوره بحران، ایدههای جدید (و بعضا ایدههایی که قبلا نادیده گرفته میشدند) مورد توجه قرار میگیرند و سرانجام پارادایم جدیدی شکل میگیرد که پیروان خود را خواهد داشت و آنگاه نبرد بزرگ بین پیروان ایده جدید و قدیم روی میدهد. در این مواجهه طولانی انبوهی از اطلاعات تجربی و استدلالات علمی رد و بدل میشود.
کوهن رویارویی ایده ماکسول با اینشتین (درباره حرکت نور) را به عنوان شاهد ارائه میدهد. نهایتا اینکه شواهد هر ایده توسط افراد الک میشود، البته گاهی مواقع زمان منجر به پیروزی یکی از ایدهها میگردد. کوهن در این مورد جملهای را از ماکس پلانک نقل میکند «حقیقت جدید علمی با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مییابد» این اتفاق انقلاب علمی یا پارادایم شیفت است.
کوهن بر این باور بود که تکامل تدریجی علم به سمت حقیقت نیست، بلکه دستخوش انقلابهای دورهای است که او آن را «تغییر الگوواره» مینامد.
👍2
یادم هست که از اوّلین کتابهای فلسفی که در دوران جوانی می خواندم، کتابی بود تحت این عنوان :
سقراط، مردی که جرات پرسیدن داشت
آن موقع این معنا برای من خیلی مجهول بود، مخصوصاً وقتی می خواندم که سقراط می گفت من خرمگسی هستم که خداوند مرا برای بیدار کردن آتـنی ها فرستاده است، این تواضع سقراط هم معنایش برای من چندان روشن نبود.
امّا اکنون که قدری معنای آن را می فهمم می خواهم بگویم شما هم متواضعانه نقش سقراط را در پیش گیرید
و جرات پرسیدن داشته باشید
و این جرات را به دیگران هم حتماً انتقال بدهید،
چون اصلی ترین مساله همین است ...
سوالات را به حرام و حلال تقسیم نکنید.
پرسیدن، عبادت است.
اگر کسی است که نمی تواند با دانشجو بجوشد،
حرفش را نمی فهمد
و با او همدلی نمی کند
و طالب مقلدان است نه محققان،
او را علاج کنید یا عذرش را بخواهید.
آری، بر مُشتی جاهل فرمان راندن کار آسانی است
امّا دانشگاه، جای پژوهشهای دشوار است نه تخمه شکستن های آسان ...
فربه تر از ایدئولوژی
#دکترسروش
@schoolofrumi
سقراط، مردی که جرات پرسیدن داشت
آن موقع این معنا برای من خیلی مجهول بود، مخصوصاً وقتی می خواندم که سقراط می گفت من خرمگسی هستم که خداوند مرا برای بیدار کردن آتـنی ها فرستاده است، این تواضع سقراط هم معنایش برای من چندان روشن نبود.
امّا اکنون که قدری معنای آن را می فهمم می خواهم بگویم شما هم متواضعانه نقش سقراط را در پیش گیرید
و جرات پرسیدن داشته باشید
و این جرات را به دیگران هم حتماً انتقال بدهید،
چون اصلی ترین مساله همین است ...
سوالات را به حرام و حلال تقسیم نکنید.
پرسیدن، عبادت است.
اگر کسی است که نمی تواند با دانشجو بجوشد،
حرفش را نمی فهمد
و با او همدلی نمی کند
و طالب مقلدان است نه محققان،
او را علاج کنید یا عذرش را بخواهید.
آری، بر مُشتی جاهل فرمان راندن کار آسانی است
امّا دانشگاه، جای پژوهشهای دشوار است نه تخمه شکستن های آسان ...
فربه تر از ایدئولوژی
#دکترسروش
@schoolofrumi
👍1
عموماً تصور میشود که نیوتن از بدو کاوشهای طبیعتشناسهاش دارای روشی بوده که همواره از آن پیروی میکردهاست و دو کتاب ماندگار و فوقالعاده تأثیرگذارش اصول ریاضی فلسفه طبیعی و علمالابصار، محصول پیروی از آن روش است. امّا انیشتاین هشدار می دهد که اگر میخواهید چیزی از فیزیکدانان درباره روشهایی که بکار گرفتهاند بدانید “به حرفهای آنها گوش ندهید و توجه خود را معطوف به اعمال آنها کنید.”با توجه به هشدار تأملانگیز و جالب توجه انیشتاین در این مقاله کوشیدهام تا اولاً هر آنچه نیوتن در طبعهای مختلف دو اثر مهماش درباره روش علمی، قواعد روششناختی و معرفت شناختیاش اظهار کرده مورد بازیابی و شناسایی قرار دهم. ثانیاً، تلاش شده تا آن چه را نیوتن در عمل انجام داده و شناسایی و ارائه کنم. در جریان این شناساییها، آشکار میشود که میان آنچه نیوتن درباره روش کار و کاوشاش گفته و آنچه در عمل انجام داده تغایر و بعضاً تعارضات روشنی وجود دارد. همچنین، آشکار میشود که ابداً چنین نبوده که از ابتدا نیوتن به یک مجموعه خاصی از قواعد روش-معرفت شناختی آگاهی داشته و از آنها آگاهانه پیروی کرده است. نیوتن تنها پس از مواجهه با سیل خروشانی از انتقاداتی که متوجه طبع اول اصول ریاضی شد به قواعد روش-معرفت شناختی روی آورد. در طول چهل سال پس از طبع نخست اصول (۱۶۸۷) و آخرین طبع آن (۱۷۲۶)، عمده تلاشهای نیوتن مصروف طراحی و ابداع و اعلام قواعد جدید بازی علم شد تا اولاً نظریه پردازیهای طبیعتشناسانه خود را با عطف به آن قواعد موجّه و مقبول نشان دهد و از آنِ دکارتیان را ناموجّه و نامقبول. و ثانیاً به تبع، سیل انتقاداتی که وی را به شدت آزرده دل و رنجور کرده بود تضعیف و تخفیف کند.
👍2
http://saeidzibakalam.ir/download/17/
مقاله سعید زیباکلام درباره روش علمی نیوتن در اصول ریاضی
مقاله سعید زیباکلام درباره روش علمی نیوتن در اصول ریاضی
معرفی درس
علوم و فلسفه از تلاش های بشری برای درک چیستی و چگونگی جهان در طول قرن ها ساخته شده است. اندیشمندان از پیش از یونان باستان تا الان به طور پیوسته به بررسی پدیده های موجود در جهان و روابط بین آن ها مشغولند.
علم فیزیک به طور خاص به بررسی بنیادی ترین سوال ها درباره ی چگونگی کارکرد عالم می پردازد. از نظریات ارسطو درباره ی افلاک تا نظریه گرانش نیوتون و نسبیت انیشتین و نظریه مکانیک کوانتوم، علم فیزیک همواره با فلسفه آمیخته بوده است.
این کلاس شما را در معرض برخی از بنیادی ترین سوال های فلسفه ی علم و فیزیک قرار می دهد.
علوم و فلسفه از تلاش های بشری برای درک چیستی و چگونگی جهان در طول قرن ها ساخته شده است. اندیشمندان از پیش از یونان باستان تا الان به طور پیوسته به بررسی پدیده های موجود در جهان و روابط بین آن ها مشغولند.
علم فیزیک به طور خاص به بررسی بنیادی ترین سوال ها درباره ی چگونگی کارکرد عالم می پردازد. از نظریات ارسطو درباره ی افلاک تا نظریه گرانش نیوتون و نسبیت انیشتین و نظریه مکانیک کوانتوم، علم فیزیک همواره با فلسفه آمیخته بوده است.
این کلاس شما را در معرض برخی از بنیادی ترین سوال های فلسفه ی علم و فیزیک قرار می دهد.
maktabkhooneh.org/course?course=sharif-pfqm
اصول فلسفی مکانیک کوانتوم.جلسات درس دکتر مهدی گلشنی در دانشگاه شریف
اصول فلسفی مکانیک کوانتوم.جلسات درس دکتر مهدی گلشنی در دانشگاه شریف
مکتبخونه
درس اصول فلسفی مکانیک کوانتوم - مکتب خونه
آموزش درس اصول فلسفی مکانیک کوانتوم، فیلم های کلاس استاد مهدی گلشنی در دانشگاه صنعتی شریف، 27 جلسه
عنوان سخنرانی این هفته پژوهشکده فلسفه تحلیلی:
ابهام در جهان؛ و پاسخی به هورگان
سخنران: داوود حسینی از دانشگاه تربیت مدرس
زمان: دوشنبه، 11 آبان 94، ساعت 16 الی 18
مکان: میدان شهید باهنر، پژوهشگاه دانش های بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات)، پژوهشکده فلسفه تحلیلی، سالن شماره 1
ابهام در جهان؛ و پاسخی به هورگان
سخنران: داوود حسینی از دانشگاه تربیت مدرس
زمان: دوشنبه، 11 آبان 94، ساعت 16 الی 18
مکان: میدان شهید باهنر، پژوهشگاه دانش های بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات)، پژوهشکده فلسفه تحلیلی، سالن شماره 1