نمیترکد چرا امشب بلورِ بغضِ کالِ من
که پایان گیرد اندوهانِ گنگ و بیزوالِ من؟
کسی کهش وحیِ مُنزَل بود شعرِ من، نمیگیرد
چرا دیگر سراغ از دردِ دور و دیرسالِ من؟
به آن مرغی که میافزود بالم بالهایش را
بگو، دور از تو، بالِ من نه بالِ من، وبالِ من!
غمِ گنگِ مرا هر قوم با مطلوبِ خود سنجد
رقیبان با زوالِ من، حریفان با کمالِ من!
بزن باران که امشب گیسوانِ شامِ یلدا را
پریشانتر کنی، حتی پریشانتر ز حالِ من
چه میجویی تهِ این دستهای پُرخط و پُرچین؟
بخوان، ای کولیِ کفبین، ز چشمم بخت و فالِ من
بمان این خانه را سرشار کن با خندههای خود
هراسان میشود از رفتنت حتی خیالِ من...!
#محمدجلیل_مظفری
https://telegram.me/nimaasakk
که پایان گیرد اندوهانِ گنگ و بیزوالِ من؟
کسی کهش وحیِ مُنزَل بود شعرِ من، نمیگیرد
چرا دیگر سراغ از دردِ دور و دیرسالِ من؟
به آن مرغی که میافزود بالم بالهایش را
بگو، دور از تو، بالِ من نه بالِ من، وبالِ من!
غمِ گنگِ مرا هر قوم با مطلوبِ خود سنجد
رقیبان با زوالِ من، حریفان با کمالِ من!
بزن باران که امشب گیسوانِ شامِ یلدا را
پریشانتر کنی، حتی پریشانتر ز حالِ من
چه میجویی تهِ این دستهای پُرخط و پُرچین؟
بخوان، ای کولیِ کفبین، ز چشمم بخت و فالِ من
بمان این خانه را سرشار کن با خندههای خود
هراسان میشود از رفتنت حتی خیالِ من...!
#محمدجلیل_مظفری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
در بلخ و بامیان و نشابور و قندهار
ای بس کسان که چون حسنک بر بلندِ دار
بر مسندِ قضاوت و فتوا نشستهاند
بوسهلهای زوزنی پستِ مردهخوار
با مادران بس جگرآور گریستیم
در حبس نای و سو وُ مرنجاب مردهایم
منصوروار در شبِ مهتاب مردهایم
در باغهای حیرت بودا تمامِ عمر
نیلوفرانه در تهِ مرداب مردهایم
با سر بهدارهای دلاور گریستیم
از ماهیان کرخه و کارون جدا شدیم
در وحشت جزیرهی مجنون رها شدیم
آتش زدند در دلِ نیزارهایمان
خاکسترانه همسفرِ بادها شدیم
با نخلهای تشنهی بیسر گریستیم
چسبیدهاند مسند و دیهیم و تخت را
سر میبُرند مردمِ تاریکبخت را
رخت عزا به قامت هر باغ دوختند
سوزاندهاند ریشهی دار و درخت را
در قتلعام سرو و صنوبر گریستیم
با من در انتظار بهاری که نیست باش
در حسرت وصالِ نگاری که نیست باش
در جادههای غربت شب، روزهایِ روز
بنشین در انتظار سواری که نیست باش
با شاعرانِ باختهباور گریستیم
#محمدجلیل_مظفری
https://telegram.me/nimaasakk
ای بس کسان که چون حسنک بر بلندِ دار
بر مسندِ قضاوت و فتوا نشستهاند
بوسهلهای زوزنی پستِ مردهخوار
با مادران بس جگرآور گریستیم
در حبس نای و سو وُ مرنجاب مردهایم
منصوروار در شبِ مهتاب مردهایم
در باغهای حیرت بودا تمامِ عمر
نیلوفرانه در تهِ مرداب مردهایم
با سر بهدارهای دلاور گریستیم
از ماهیان کرخه و کارون جدا شدیم
در وحشت جزیرهی مجنون رها شدیم
آتش زدند در دلِ نیزارهایمان
خاکسترانه همسفرِ بادها شدیم
با نخلهای تشنهی بیسر گریستیم
چسبیدهاند مسند و دیهیم و تخت را
سر میبُرند مردمِ تاریکبخت را
رخت عزا به قامت هر باغ دوختند
سوزاندهاند ریشهی دار و درخت را
در قتلعام سرو و صنوبر گریستیم
با من در انتظار بهاری که نیست باش
در حسرت وصالِ نگاری که نیست باش
در جادههای غربت شب، روزهایِ روز
بنشین در انتظار سواری که نیست باش
با شاعرانِ باختهباور گریستیم
#محمدجلیل_مظفری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak