Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
برشی از یک کتاب 📖
#کتابفروش_خیابان_ادوارد_براون
میخواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین میکشم
و درِ مغازه را میبندم. دوست دارم با کتابها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوستشان داشتهام، ولی بهجای این کار از پوشهی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش میکنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا میبرم. مثل آنتونی کوئین دستهایم را باز میکنم و همریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو میبرم. صدای دست زدن کتابها بلند میشود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیهی نویسندهها میآیند وسط کتابفروشی و هر کدام یک دور میرقصند و برمیگردند توی کتابهایشان تا جا برای نویسندههای جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهی ایرانی را هم میبینم که ته مغازه روی صندلی نشستهاند و فقط دست میزنند.
#محسن_پوررمضانی 📓
#نشر_چشمه 📑
📕 @mybookshelf1
به كانال #کتابخانه_من بپيونديد
╭─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═─┅─╮
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEHsNgj_pKjVvW5vOw
╰─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═┅═─╯
#کتابفروش_خیابان_ادوارد_براون
میخواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین میکشم
و درِ مغازه را میبندم. دوست دارم با کتابها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوستشان داشتهام، ولی بهجای این کار از پوشهی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش میکنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا میبرم. مثل آنتونی کوئین دستهایم را باز میکنم و همریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو میبرم. صدای دست زدن کتابها بلند میشود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیهی نویسندهها میآیند وسط کتابفروشی و هر کدام یک دور میرقصند و برمیگردند توی کتابهایشان تا جا برای نویسندههای جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهی ایرانی را هم میبینم که ته مغازه روی صندلی نشستهاند و فقط دست میزنند.
#محسن_پوررمضانی 📓
#نشر_چشمه 📑
📕 @mybookshelf1
به كانال #کتابخانه_من بپيونديد
╭─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═─┅─╮
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEHsNgj_pKjVvW5vOw
╰─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═┅═─╯
Forwarded from کتابخانه من 📚
Forwarded from کتابخانه من 📚
درباره کتاب 📕
کافه پیانو زندگی روزمره ی یک دیوانه است که عاصی از تمام اتفاقات در لباس کافه چی درآمده تا از هیاهوی نافهمی دیگران در امان باشد.
او که سرخورده ی یک زندگی ناموفق است حال تمام عشقش را معطوف این میکند تا دخترش را هم با تجربیات خود تربيت کند دختری که در دوراهی پدر و مادر گرفتار است. او حتی نام دخترش را هم طوری انتخاب کرده تا از ابتدا او را در مسیر خاص خود دختر قرار دهد.
در آمد و شد افراد هوس نیز دامن گیر راوی داستان میشود .
داستان کمی از زندگی سنتی دور است ولی در کل نویسنده آقای فرهاد جعفری با قلم روان خود شما را تا انتهای داستان همراه میکند.
این رمان 47 بار با تیراژ 3000 تا به چاپ رسیده است .
#فرهاد_جعفری 🖋
#کافه_پیانو 📖
#نشر_چشمه 📑
📒📕📗📘
@mybookshelf1
به كانال #کتابخانه_من بپيونديد
╭─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═─┅─╮
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEHsNgj_pKjVvW5vOw
╰─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═┅═─╯
کافه پیانو زندگی روزمره ی یک دیوانه است که عاصی از تمام اتفاقات در لباس کافه چی درآمده تا از هیاهوی نافهمی دیگران در امان باشد.
او که سرخورده ی یک زندگی ناموفق است حال تمام عشقش را معطوف این میکند تا دخترش را هم با تجربیات خود تربيت کند دختری که در دوراهی پدر و مادر گرفتار است. او حتی نام دخترش را هم طوری انتخاب کرده تا از ابتدا او را در مسیر خاص خود دختر قرار دهد.
در آمد و شد افراد هوس نیز دامن گیر راوی داستان میشود .
داستان کمی از زندگی سنتی دور است ولی در کل نویسنده آقای فرهاد جعفری با قلم روان خود شما را تا انتهای داستان همراه میکند.
این رمان 47 بار با تیراژ 3000 تا به چاپ رسیده است .
#فرهاد_جعفری 🖋
#کافه_پیانو 📖
#نشر_چشمه 📑
📒📕📗📘
@mybookshelf1
به كانال #کتابخانه_من بپيونديد
╭─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═─┅─╮
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEHsNgj_pKjVvW5vOw
╰─┅─═ঊঈ📚ঊঈ═┅═─╯
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
📚👓
برشی از یک کتاب 📕
اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر میکردم. امّا بعد بزرگ و بزرگتر شد. آنقدر که دیگر نمیشد آن را در غزلی یا قصّهای یا حتّی دلی حبس کرد. حجماش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل میشود، میترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردنشان – بس که بزرگاند- باید فاصله بگیرم، میترسم. از وقتی فهمیدهام ابعاد بزرگیاش را نمیتوانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصهاش کنم، به شدّت ترسیدهام. از حقارت خودم لجام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحام. فکر میکردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر میکردم این من هستم که او را آفریدهام و برای همیشه آفریدهی من باقی خواهد ماند. امّا نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آنقدر که من مقهور آن شدم. آنقدر که وسعتش از مرزهای «دوستداشتن» فراتر رفت. آنقدر که دیگر از من فرمان نمیبرد. آنقدر که حالا میخواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همهی توانی که برایم باقی ماندهاست میگویم «دوستتدارم» تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحام حس میکنم رها شوم. تا گوی داغ را، برای لحظهای هم که شده، بیندازم روی زمین.
📚 از کتاب
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
#مصطفی_مستور 🖋
#نشر_چشمه
📕📗📘📒
@mybookshelf1
فروشگاه کتاب ناز👇👇👇
Www.Naz.ir
برشی از یک کتاب 📕
اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر میکردم. امّا بعد بزرگ و بزرگتر شد. آنقدر که دیگر نمیشد آن را در غزلی یا قصّهای یا حتّی دلی حبس کرد. حجماش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل میشود، میترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردنشان – بس که بزرگاند- باید فاصله بگیرم، میترسم. از وقتی فهمیدهام ابعاد بزرگیاش را نمیتوانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصهاش کنم، به شدّت ترسیدهام. از حقارت خودم لجام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحام. فکر میکردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر میکردم این من هستم که او را آفریدهام و برای همیشه آفریدهی من باقی خواهد ماند. امّا نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آنقدر که من مقهور آن شدم. آنقدر که وسعتش از مرزهای «دوستداشتن» فراتر رفت. آنقدر که دیگر از من فرمان نمیبرد. آنقدر که حالا میخواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همهی توانی که برایم باقی ماندهاست میگویم «دوستتدارم» تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحام حس میکنم رها شوم. تا گوی داغ را، برای لحظهای هم که شده، بیندازم روی زمین.
📚 از کتاب
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
#مصطفی_مستور 🖋
#نشر_چشمه
📕📗📘📒
@mybookshelf1
فروشگاه کتاب ناز👇👇👇
Www.Naz.ir