کتابخانه من 📚
2.31K subscribers
355 photos
6 videos
105 files
140 links
یک فنجان کتاب و انرژی

مهمان ما باشید💐🌹
Download Telegram
📒📘📗📕📙📔📓👓

آدم ها کتاب هستند

بعضی آدمها جلد زرکوب دارند...
بعضی جلدضخیم و بعضی نازک...
بعضی آدم ها ترجمه شده اند...
بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند....
و بعضی از آدم ها توقیف...
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت...
از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت...
و با بعضی از آدمها هیج وقت تکلیفمون روشن نیست...
بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم...
و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت!

مجموعه بی بال پریدن #قیصر_امین‌پور


📚 @mybookshelf1
سی عادت ناپسند اجتماعی

۱. خیره شدن به دیگران
۲. با دهان‌پر حرف زدن
۳. قطع کردن حرف دیگران
۴. اظهار فضل و دانایی کردن
۵. بلند حرف زدن
۶. خیلی محکم یا شل دست دادن
۷. پرخوری در میهمانی ها
۸. گذاشتن آرنج روی میز
۹. پچ پچ کردن و خندیدن مرموز در حضور دیگران
۱۰. دراز کردن دست از سوی آقایان و اصرار برای دست دادن با خانم ها( یی که به هر دلیلی مایل نیستند).
۱۱. باد کردن یا صدا در آوردن با آدامس
۱۲. استفاده بی اندازه از تلفن همراه
۱۳. نمایش عمومی احساسات و رومانتیک بودن در حضور دیگران
۱۴. توهین یا کنایه و طعنه زدن به دیگران
۱۵. بهداشت ضعیف و رفتارهای ناپسند بهداشتی در حضور دیگران: مانند خلال دندان، تمیز کردن بینی حتی با دستمال، شانه‌کردن‌مو
۱۶. حمله به حریم شخصی و باورهای افراد
۱۷. بی نظمی و زرنگی در نوبت
۱۸. ریختن آشغال روی زمین حتی در جاهای کثیف
۱۹. پوشیدن لباس نامناسب،یا آراسته نبودن
۲۰ خندیدن به خطاها، آسیب دیدن یا مشکل دیگران
۲۱. به کاربردن کلمه های زشت و زننده
۲۲. هنگام گفتگو، نگاه کردن به جایی غیر از چهره مخاطب
۲۳. حل و فصل کردن مشکلات (با فرزند یا همسر یا...) در جمع
۲۴. کشیدن سیگار در جمع
۲۵. سکوت، و کم حرفی غیر عادی یا‌عبوس بودن در جمع
۲۶. مسخره کردن لهجه ها یا شوخی های تحقیر آمیز جنسیتی
۲۷. افراط و تفریط در سلام ‌و احوالپرسی
۲۸. بدگویی از دیگران
۲۹. فضولی کردن
۳۰. بی توجهی به وقت و برنامه دیگران


📚 @mybookshelf1
بنویس تا اتفاق بیفتد.pdf
30.3 MB
#درخواستی 📓📘📒📗📕

کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر دکتر هنریت کلاوسر، یک کتاب فوق العاده عالی در مورد نوشتن و خلق کردن است.


#بنویس_تا_اتفاق_بیفتد 📖

📚 @mybookshelf1
نیمکت های به شکل کتاب برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی در استانبول ...

📚 @mybookshelf1
#سخن_بزرگان

🌸🍃 3 قدم برای یک زندگی شاد

1. خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید.

2. هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید.

3. بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید.

#وین_دایر

📚 @mybookshelf1
📚👓

هر آنچه آدمی در خیال خود تصور کند، دیر یا زود در زندگی‌اش نمایان می‌شود.

مردی را می‌شناسم که از مرضی که بسیار نادر بود، می‌ترسید. او آن قدر به آن مرض اندیشید و درباره‌اش مطالعه کرد که آن بیماری آشکارا بدنش را فراگرفت و مُرد!
او در واقع قربانی خیال‌پردازی خود شد. برای پیروزی در بازی زندگی، باید نیروی خیالمان را آموزش دهیم. کسی که به قوه‌ی تخیل خود آموخته باشد که تنها نیکی را تصور کند و ببیند، خواهد توانست به همه‌ی مرادهای به حقِ دلش، خواه سلامت و خواه ثروت و خواه محبت و خواه دوستی و عشق یا هر آرمان بزرگ دیگر، برسد.

#فلورانس_اسکاول_شین

📚 @mybookshelf1
@meditatione4 اثر از فلورانس اسکاول شین.pdf
2.1 MB
#چهاراثرازفلورانس_اسکاول_شین
در هر خانه ای, باید کتاب "چهار اثر" هم قرار بگیرد. کتابی بس مفید و ارزنده برای هر کس که اراده تغییر در زندگی داشته باشد...

📚 @mybookshelf1
#داستانک 📝

واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.

کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.

امثال و حکم 📖
#علی_اکبر_دهخدا 🖋

📚 @mybookshelf1
#داستانک

هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من کلاس سومی بودم و آن روز دعوتنامه ی فقیرانه ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم:
"من به این جشن تولد نمی روم. این بچه هه تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمی روند. ولی او تمام بچه های کلاس را دعوت کرده است"!

مادرم دعوتنامه را نگاه کرد و سخت اندوهگین شد. بعد گفت: "تو باید بروی. من همین فردا یک هدیه برای دوستت می خرم".
باورم نمی شد. مادرم هیچ وقت مرا مجبور نمی کرد به مهمانی بروم و ترجیح می دادم بمیرم، اما به آن مهمانی نروم. اما بی تابی من بی فایده بود.
روز شنبه مادرم مرا از خواب بیدار کرد و وادارم کرد آئینه صورتی مروارید نشانی را که خریده بود، کادو کنم و راه بیفتم.
بعد مرا با ماشین سفیدش به خانه روت برد و آنجا پیاده ام کرد.
از پله های قدیمی خانه بالا می رفتم، دلم گرفت. خوشبختانه وضع خانه به بدی پله هایش نبود. دست کم روی مبلهای کهنه شان ملافه های سفید انداخته بودند. بزرگترین کیکی را که در عمرم دیده بودم، روی میز قرار داشت و روی آن نه شمع گذاشته بودند.
۳۶ لیوان یک بار مصرف پر از شربت کنار میز قرار داشت. روی تک تک آن ها اسم بچه های کلاس نوشته شده بود.

با خود گفتم خدا را شکر که دست کم وقتی بچه ها می آیند، اوضاع خیلی بد نیست.
از روت پرسیدم: "مادرت کجاست"؟ به کف اتاق نگریست و گفت: "بیمار است".
_ "پدرت کجاست"؟
_ "رفته".

جز صدای سرفه های خشکی که از اتاق بغلی می آمد، هیچ صدایی سکوت آنجا را نمی شکست.
ناگهان از فکری که در ذهنم نقش بست، وحشت کردم: "هیچ کس به مهمانی روت نمی آید".
من چطور می توانستم اورا تنها بگذارم و از آنجا بیرون بروم؟
اندوهگین و ناراحت بودم که صدای هق هق گریه ای را شنیدم. سرم را بلند کردم و دیدم روت دارد گریه می کند. دل کودکانه ام از حس همدردی نسبت به روت و خشم نسبت به ۳۵ نفر دیگر کلاس لبریز شد و در دل فریاد زدم: "کی به آنها احتیاج دارد"؟

دو نفری با هم بهترین جشن تولد را برگزار کردیم. کبریت پیدا نکردیم. برای آنکه مادر روت را اذیت نکنیم، وانمود کردیم که شمعها روشن هستند.
روت در دل آرزویی کرد و شمعها را مثلا فوت کرد!

خیلی زود ظهر شد و مادرم دنبالم آمد. من دائم از روت تشکر می کردم، سوار ماشین مادرم شدم و راه افتادیم.
من با خوشحالی گفتم: "مامان نمی دانی چه بازیهایی کردیم. روت بیشتر بازیها را برد، اما چون خوب نیست که مهمان برنده نشود، جایزه ها را با هم تقسیم کردیم. روت آئینه ای که خریدی، خیلی دوست داشت. نمی دانم چطور تا فردا صبح صبر کنم، باید به همه بگویم که چه مهمانی خوبی را از دست داده اند"!!!

مادرم ماشین را متوقف کرد و مرا محکم در آغوش گرفت. با چشمانی پر از اشک گفت: "من به تو افتخار می کنم".

آن روز بود که من یاد گرفتم حتی حضور یک نفر هم تأثیر دارد. من بر جشن تولد نه سالگی روت تأثیر گذاشتم و مادرم بر کل زندگی من اثر گذاشت.

#جک_لندن 🖋 #هشتاد_داستان_برای_عشق_به_زندگی 📖
#حسن_اکبریان_طبری 🔃

📚 @mybookshelf1
📖🌺
کارکرد درست انسان ها
(( زندگی کردن )) است
نه ... وجود داشتن
من
روزهای خود را
هدر نخواهم داد تا
آن ها را طولانی کنم
از زمانی که 
به من داده شده
استفاده خواهم کرد ... !

#جک_لندن

📚 @mybookshelf1
درباره نویسنده 📕

#جک_لندن

جک لندن نویسنده سوسیالیست آمریکایی بود. آثار او مانند آوای وحش و گرگ دریا با استقبال خوانندگان روبرو شد. او از نخستین نویسندگان آمریکا بود که از راه نوشتن به ثروت زیادی دست یافت. وی صحنه هایی که تصویر کرده را با چشم خود دیده و قهرمانان بیشتر داستانهایش کسانی هستند که با او معاشرت داشته اند. در نوشته های جک لندن تأثیر افکار «چارلز داروین»٬ «هربرت اسپنسر»٬ «کارل مارکس» و «فریدریش نیچه» آشکار است. این آثار که گاهی رنگ شدید ناتورالیستی به خود می گیرند غالباً تجزیه و تحلیل های بسیار دقیق اجتماعی می باشند.

📚 @mybookshelf1
برشی از یک کتاب 📖👓

جمعه‌ها سلول خیلی دلگیر است. سکوت عجیبی همه‌جا را پر می‌کند. زندانی در فکر بازجویی‌های گذشتهٔ خود و در هراسِ بازجویی‌های آینده است. دلهرهٔ شنبه. دلواپسی شنبه در دل‌هاست. این دلهره و دلواپسی، مثل دلهرهٔ یک دانش‌آموز، که جمعه‌اش را به بازی گذرانده و مشق‌هایش را انجام نداده، نیست. دلهرهٔ بازخواست معلم نیست. دلهرهٔ شکنجه است. دلهرهٔ بی‌کسی و تنهایی است. دلهرهٔ مظلومیت است و دلهرهٔ محاصره شدن...

#سال‌های_ابری 🖋
#علی_‌اشرف_درویشیان 📖

📚@mybookshelf1
🇳🇱در هلند محدوده هایی رو ایجاد کردن بدون دسترسی به اینترنت و تمام سیگنال هاش رو قطع کردن صرفاً برای نشستن، مطالعه و گپ زدن بدون گوشی!
بسیار هم استقبال شده 👌


📚 @mybookshelf1
حقیقت این است : فرودگاه‌ها بوسه‌های بیشتری
از سالن‌های عروسی به خود دیده‌اند!
و دیوار بیمارستان‌ها، بیشتر از عبادتگاه‌ها دعا
شنیده‌اند، همیشه اینگونه‌ایم همه چیز را موکول
می‌کنیم به زمانی که همه چیز در حال
«از دست رفتن است»



#چارلی_چاپلین

📚 @mybookshelf1
🔴 خوشبخت ترین مردم دنیا

🔹نروژ، دانمارک، سوییس، هلند و کانادا در بالای جدول خوشبختی قرار دارند.

📚 @mybookshelf1
💎 رژیم تفکر ؛

دوستی گفت من رژیم دارم
گفتم : شما وزن متعادلی دارید نیاز به رژیم نیست !؟
او گفت : رژیم تغذیه نیست رژیم تفکر و رفتار است...

👌 در این رژیم اجتناب می کنم از :

۱- افکار منفی

۲-آدمهای منفی

۳-کسانی که لبخند را از من می گیرند.

۴-آنهایی که باعث میشوند
سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود .

۵-آنها که باعث می شوند
اعتماد به نفسم را از دست بدهم .

۶- آنهایی که چوب لای چرخ زندگیم می گذارند.

او گفت : اگر یک ماه این رژیم را رعایت کنم سه کیلو از بیماریهای تفکر و رفتارم کم میشود و سه کیلو کیفیت زندگیم بالا میرود ....
شما هم امتحان کنید.

#تفکر_مثبت

📚 @mybookshelf1
برشی از یک کتاب 📕

- تو زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮب ﺑﻮدن ﺑﻪ ھﯿﭻ دردی ﻧﻤﯿﺨﻮره!
+ مگه ﺧﻮد ﺗﻮ ﺧﻮب ﻧﯿﺴﺘﯽ؟
- ﻣﻦ؟ ﻧﻪ اﺻﻼ، ﺑﺎ ھﻤﯿﻦ ﺳﻦ فهمیدم ﮐﻪ
ﻣﺮدم وﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮان بگن یه نفر ﺧﺮ و ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺳﺖ، میگن فلانی ﭼﻪ آدم خوبیه!

#عروسک_فرنگی 📖
#آلبا_دسس_پدس 🖋

📚 @mybookshelf1
من فکر میکنم همه چیز را باید به اندازه خورد، 
حتی غصه را ! 

#آلبا_دسس_پدس

📚 @mybookshelf1
📚👓
👤 درباره نویسنده

آلبا دسس پدس (۱۱ مارس ۱۹۱۱ رم، ایتالیا–۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ پاریس، فرانسه) روزنامه نگار و نویسنده ایتالیایی-کوبایی آثاری همچون دفترچه ممنوع و از طرف او است.

آلبا دسس‌پدس در رم ایتالیا زاده شد. پدربزرگش نخستین رییس جمهور کوبا، پدرش سفیر کوبا و مادرش ایتالیایی بود. خود وی پس از ازدواج با یک سرهنگ ایتالیایی به تابعیت ایتالیا درآمد و سالهای زیادی در ایتالیا زیست.

او کارش را به عنوان روزنامه‌نگار در دهه ۱۹۳۰ آغاز کرد. در ۱۹۳۵ نخستین رمان خود را نوشت. در این سال برای فعالیت‌های ضدفاشیستی در ایتالیا زندانی شد. و دو کتابش، «هیچ‌کس به گذشته برنمی‌گردد» (۱۹۳۸) و «فرار» (۱۹۴۰) در دستگاه سانسور فاشیست‌ها توقیف شد. مجدداً در سال ۱۹۴۳ برای همکاری با به زندان افتاد. آلبا دسس‌پدس پس از جنگ به فرانسه رفت و تا پایان عمرش در ۱۴ نوامبر ۱۹۷۷ در آنجا ساکن بود.

📚 @mybookshelf1