تصاویر مراسم عزاداری شب سوم شهادت امام حسین علیه السلام در محوطه حسینیه روستای موزیگله
Forwarded from روستای موزیگله 2 (Ali Asadi)
در یک بعداظهر پاییزی من توی ایوان خانه به خواب رفتم.
یادم نمیاد شاید ده سالم بیشتر نباشد.
پاییز حیاط ما یاس موقر درختان بر شانه های هال افتاده
تنها کلاغ ها هستند که بهت ممتد حیاط را گاه وبیگاه قیچی می کنند،
مادرم توی حیاط مشغول پهن کردن لباسهای شسته ، هست.
از زیر پتو مادر را می نگرم ومی خواهم این لحظات تا ابد کش بیاید.
می ترسم، این تصویر زود تمام شود،
دسته دسته پرندگان توی آسمون در حال کوچ کردن هستند
نمیدونم کجا میرند.
خواهرم نعنا وریحان چیده بود و پاک میکند،
لبخند مانند همیشه چونان خورشیدی بر لبان مادر می درخشد،
به سمت سماور می رود ویک چای می ریزد وآهسته مرا صدا می کند،
زمان برایم گم است،
تصویر مادر برایم بدون هر گونه زمان هست
از پیری مادرم می ترسم،
از نبود وخالی شدن هوای مادر از خانه می ترسم،
به همین خاطر جواب مادر را نمی دهم وخودم را در خوابی غلیظ که در آن مادرم
را می بینم که مشغول دوشیدن گاوها هست وبسیار سرحال زیر لب برای گاوها چیزی را
زمزمه میکند.
و هنوز صدای فریاد کلاغها مرا می آزرد.
وخبری را می دهد که تصورش برایم سخت هست.
یادم نمیاد شاید ده سالم بیشتر نباشد.
پاییز حیاط ما یاس موقر درختان بر شانه های هال افتاده
تنها کلاغ ها هستند که بهت ممتد حیاط را گاه وبیگاه قیچی می کنند،
مادرم توی حیاط مشغول پهن کردن لباسهای شسته ، هست.
از زیر پتو مادر را می نگرم ومی خواهم این لحظات تا ابد کش بیاید.
می ترسم، این تصویر زود تمام شود،
دسته دسته پرندگان توی آسمون در حال کوچ کردن هستند
نمیدونم کجا میرند.
خواهرم نعنا وریحان چیده بود و پاک میکند،
لبخند مانند همیشه چونان خورشیدی بر لبان مادر می درخشد،
به سمت سماور می رود ویک چای می ریزد وآهسته مرا صدا می کند،
زمان برایم گم است،
تصویر مادر برایم بدون هر گونه زمان هست
از پیری مادرم می ترسم،
از نبود وخالی شدن هوای مادر از خانه می ترسم،
به همین خاطر جواب مادر را نمی دهم وخودم را در خوابی غلیظ که در آن مادرم
را می بینم که مشغول دوشیدن گاوها هست وبسیار سرحال زیر لب برای گاوها چیزی را
زمزمه میکند.
و هنوز صدای فریاد کلاغها مرا می آزرد.
وخبری را می دهد که تصورش برایم سخت هست.