Forwarded from روستای موزیگله 2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم به همه مادران فداکار روستای موزیگله
Forwarded from روستای موزیگله 2
متاسفانه با خبر شدیم ویروس کرونا باز جان یک مادر مهربان وبسیار زحمکتش را گرفت وخانواده ای را عزادار کرد.
مرحومه انسیه همسر مرحوم حسین اقا جعفری بعد از چندین روز جدال با این ویروس.دیروز از میان ما رفت وبرای همیشه روی در نقاب خاک کشید.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
مرحومه انسیه همسر مرحوم حسین اقا جعفری بعد از چندین روز جدال با این ویروس.دیروز از میان ما رفت وبرای همیشه روی در نقاب خاک کشید.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
Forwarded from روستای موزیگله 2
مرحوم حسین اقا جعفری در کنار همسرشون. درشب جشن نامزدی اقای سید حمید جعفری
Forwarded from روستای موزیگله 2
جناب عباس اقا. واقایان صابر وجابر و سعیدو خانمها احترام خانم وعاطفه خانم.خبر درگذشت مادر عزیز تان چنان سنگین وجانسوز است که به دشواری به باور می نشیند.
ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره ای جز تسلیم ورضا نیست.
خداوند قرین رحمتش فرماید.
ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره ای جز تسلیم ورضا نیست.
خداوند قرین رحمتش فرماید.
Forwarded from روستای موزیگله 2
عکسی از سالهای خیلی دور آن مرحومه در کنار زهره خانم جعفری-در هنگام بر پایی یک جشن عروسی
Forwarded from روستای موزیگله 2
ما بهش میگفتیم ننه جان (ننجان) پیرزن مهربون وریزه میزه ای بود که خیلی زن خوش بروروی و خیلی هم تندو تیز بود.
خیلی زود آدم را به خودش جلب میکرد.هروقت هم میخندید ،میشد براحتی ردیف جلوی دندون طلایش که برق میزد و جذابتر بنظر میرسید را دید.
هر سال عاشورا که بصورت هئیت میرفتیم سلطان محمد طاهر، همیشه با اون قد وقامتش جلوی درب آستانه ایستاده بود ودر حالی که لبخندی بر لب داشت با یک
شیشه گلاب ودر حالی که با دست دیگرش چادرشو محکم گرفته بود بر روی عزاداران گلاب می پاشید وتند تند زیر لبش دعایی میخوند.
چند سال اخیرزیاد نمی دیدمش، از چند نفر که سراغشو گرفتم گفتند دیگه خیلی پیر وناتوان شده وانقدر توان نداره که برای استقبال هیئتها از خونه اش بیرون بیاد.
ننجان مادر بزرگ خدابیامرز عبدالله بود.من از بچگی ننجان را انگار همیشه همینطوری پیر دیده بودمش.وقتی برای دیدن دختر ونوه هاش از مینی بوس پیاده میشد واز کوچه ما با سرعت رد میشد، همیشه این لبخند دور لبش بود
وما بچه های کوچه برای سلام کردنش از همدیگر مسابقه میذاشتیم.با لبخند جواب مارا میداد وگاهی وقتها دستمالشو باز میکرد وبه ما از شکلات ریز قرمز رنگ میداد.
آن سالها که عبدالله زنده بود همیشه هر سال روز عاشورا با ما پیاده تا سلطان محمد طاهر میومد.میگفت "اگر نیام ،ننجانم از من ناراحت میشه"
وقتی هم از دور عبدالله را از توی جمعیت پیدا میکرد با سرعت میومد سمتش،بغلش میکرد وغرق بوسه اش میکرد.آن لحظه میتونستم عشق عجیب ننجان را به عبدالله ببینم.
دیروز وقتی شنیدم ننجان دیگر از بین ما رفته. خیلی ناراحت شدم واین یادداشت را به یادش نوشتم.
اخیرا آدمهای زیادی از بین ما رفتند ولی بعضی ها انقدر با خاطراتشان،چنان با زندگی ما گره خوردند که شاید حالا حالا هرگز از یادمون نروند.
مطمنا ما بعنوان رسم قدیمی هر ساله برای هیئت ،به سلطان محمد طاهر خواهیم رفت.اما دیگر هیچ وقت آن لبخند مهربانانه ننجان با آن شیشه گلابش وبا آن دست های پینه بسته اش که بر روی پله های آستانه انتظار مارا میکشید.نباشد.
یادت گرامی باد ننجان دوست داشتنی
خیلی زود آدم را به خودش جلب میکرد.هروقت هم میخندید ،میشد براحتی ردیف جلوی دندون طلایش که برق میزد و جذابتر بنظر میرسید را دید.
هر سال عاشورا که بصورت هئیت میرفتیم سلطان محمد طاهر، همیشه با اون قد وقامتش جلوی درب آستانه ایستاده بود ودر حالی که لبخندی بر لب داشت با یک
شیشه گلاب ودر حالی که با دست دیگرش چادرشو محکم گرفته بود بر روی عزاداران گلاب می پاشید وتند تند زیر لبش دعایی میخوند.
چند سال اخیرزیاد نمی دیدمش، از چند نفر که سراغشو گرفتم گفتند دیگه خیلی پیر وناتوان شده وانقدر توان نداره که برای استقبال هیئتها از خونه اش بیرون بیاد.
ننجان مادر بزرگ خدابیامرز عبدالله بود.من از بچگی ننجان را انگار همیشه همینطوری پیر دیده بودمش.وقتی برای دیدن دختر ونوه هاش از مینی بوس پیاده میشد واز کوچه ما با سرعت رد میشد، همیشه این لبخند دور لبش بود
وما بچه های کوچه برای سلام کردنش از همدیگر مسابقه میذاشتیم.با لبخند جواب مارا میداد وگاهی وقتها دستمالشو باز میکرد وبه ما از شکلات ریز قرمز رنگ میداد.
آن سالها که عبدالله زنده بود همیشه هر سال روز عاشورا با ما پیاده تا سلطان محمد طاهر میومد.میگفت "اگر نیام ،ننجانم از من ناراحت میشه"
وقتی هم از دور عبدالله را از توی جمعیت پیدا میکرد با سرعت میومد سمتش،بغلش میکرد وغرق بوسه اش میکرد.آن لحظه میتونستم عشق عجیب ننجان را به عبدالله ببینم.
دیروز وقتی شنیدم ننجان دیگر از بین ما رفته. خیلی ناراحت شدم واین یادداشت را به یادش نوشتم.
اخیرا آدمهای زیادی از بین ما رفتند ولی بعضی ها انقدر با خاطراتشان،چنان با زندگی ما گره خوردند که شاید حالا حالا هرگز از یادمون نروند.
مطمنا ما بعنوان رسم قدیمی هر ساله برای هیئت ،به سلطان محمد طاهر خواهیم رفت.اما دیگر هیچ وقت آن لبخند مهربانانه ننجان با آن شیشه گلابش وبا آن دست های پینه بسته اش که بر روی پله های آستانه انتظار مارا میکشید.نباشد.
یادت گرامی باد ننجان دوست داشتنی
Forwarded from روستای موزیگله 2
چند روزی هست که پیر ترین وخاطره انگیز ترین پیرمرد روستا بر روی تخت بیمارستان افتاده وروزهای سختی را سپری میکند.
عیسی اصغری پسر بزرگ حضرت قلی ژاندارم میتوان به جرات گفت مثل پدرش از جوانی آدم نترس و شجاع وبسیار سختکوش وآدم پر تلاش بود.
بگفته خودش تو سن جوانی بصورت اتفاقی با گروهی از روسها که برای چاه کنی به اطراف بابل امده بودند همکاری میکرد واین باعث شد با چند زبان متفاوت اشنا شود.
از انجایی که خودش در جوانی نبوغ عجیبی داشت خیلی سریع کارها را یاد گرفت.
ومطمنا قدیمیا ، او را بخاطر خدمات بسیار مهمی که برای روستای ما انجام داد را براحتی فراموش نمیکنند..او اولین کسی بود که دستگاه چاه زنی را به روستا آورد وچاه معروف (چاه سر) را که مردم روستا تا سالها از آب شرب محروم بودند را ایجاد کرد و با این خدمتش به مردم روستا ارامش داد.
ودر دهه چهل اولین کسی بود که تراکتور را به روستای ما آورد وکار سخت کشاورزان را آسون کرد.مردی با اینچنین توانمندی بالا ونبوغ گاهی وقتها آواز میخواند ودر دورهمی شبانه با سازمعروفش مینواخت ودل مردم را شاد میکرد.
اکنون روزهای سخت بیماری را طی میکند.وامیدوارم همه برای انسانی که سالهای عمرش را برای خدمت به این روستا ومردم سپری کرده.دعا بخوانیم و از خدا بخواهیم هر چه زودتر سلامتیش را بدست بیاورد وبه ارامش زندگیش بر گردد.
عیسی اصغری پسر بزرگ حضرت قلی ژاندارم میتوان به جرات گفت مثل پدرش از جوانی آدم نترس و شجاع وبسیار سختکوش وآدم پر تلاش بود.
بگفته خودش تو سن جوانی بصورت اتفاقی با گروهی از روسها که برای چاه کنی به اطراف بابل امده بودند همکاری میکرد واین باعث شد با چند زبان متفاوت اشنا شود.
از انجایی که خودش در جوانی نبوغ عجیبی داشت خیلی سریع کارها را یاد گرفت.
ومطمنا قدیمیا ، او را بخاطر خدمات بسیار مهمی که برای روستای ما انجام داد را براحتی فراموش نمیکنند..او اولین کسی بود که دستگاه چاه زنی را به روستا آورد وچاه معروف (چاه سر) را که مردم روستا تا سالها از آب شرب محروم بودند را ایجاد کرد و با این خدمتش به مردم روستا ارامش داد.
ودر دهه چهل اولین کسی بود که تراکتور را به روستای ما آورد وکار سخت کشاورزان را آسون کرد.مردی با اینچنین توانمندی بالا ونبوغ گاهی وقتها آواز میخواند ودر دورهمی شبانه با سازمعروفش مینواخت ودل مردم را شاد میکرد.
اکنون روزهای سخت بیماری را طی میکند.وامیدوارم همه برای انسانی که سالهای عمرش را برای خدمت به این روستا ومردم سپری کرده.دعا بخوانیم و از خدا بخواهیم هر چه زودتر سلامتیش را بدست بیاورد وبه ارامش زندگیش بر گردد.
Forwarded from روستای موزیگله 2
افتتاح اولین چاه معروف توسط انسان بزرگ اقای عیسی اصغری
چاهی که تا سالها مردم روستا اب سفره شان را از این چاه میاوردند.
چاهی که تا سالها مردم روستا اب سفره شان را از این چاه میاوردند.
روستای موزیگله
Photo
انالله و اناالیه راجعون
دقایقی قبل مطلع شدیم جناب آقای حاج عیسی اصغری به رحمت باقی شتافت
روحش شاد و یادش گرامی باد
خدمت خانواده های محترم اصغری تسلیت عرض می نماییم
🥀🥀🥀🥀🥀
دقایقی قبل مطلع شدیم جناب آقای حاج عیسی اصغری به رحمت باقی شتافت
روحش شاد و یادش گرامی باد
خدمت خانواده های محترم اصغری تسلیت عرض می نماییم
🥀🥀🥀🥀🥀
Forwarded from روستای موزیگله 2
خانواده محترم اصغری ها
میدانیم داغی که بر دلتان نشسته به این راحتی سرد نمیشود و از یاد نمیرود، چرا که مرگ پدر یکی از سختترین و ناگوارترین اتفاقات دنیاست. تسلیت ما را پذیرا باشید.
میدانیم داغی که بر دلتان نشسته به این راحتی سرد نمیشود و از یاد نمیرود، چرا که مرگ پدر یکی از سختترین و ناگوارترین اتفاقات دنیاست. تسلیت ما را پذیرا باشید.