❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
96.7K subscribers
34.6K photos
4.13K videos
1.58K files
6.59K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_284 نفسمو با حرص بیرون می دم و می گم: -اون وقت با چه دلیلی و مدرکی این حرف رو می زنید؟…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_285

دکتر:
-می دونم. بعضی وقتا، اشک ها بی اجازه جاری می شن .
-هیچ چیزی نمی تونه مثل گریه آرومم کنه. اشک ها همدم همیشگی من هستن؛ خیلی روزا بی اجازه ی من جاری می شن.
اخم کوچیکی می کنه و می گه:
-ولی دلیل هم نمی شه همیشه گریه کنی!
لبخندی می زنم و هیچی نمی گم. یه دستمال کاغذی دیگه از روی میز برمی دارم و صورتم رو پاک می کنم .دکتر با ناراحتی می
گه:
-آثار جرم پدرت کامال خودشو نشون داده!
با لحن غمگینی می گم:
-بعضی روزا فکر می کنم شاید این همه مقاومت مسخره به نظر می رسه. منی که جلوی همه خوار و ذلیل شدم، غرورم شکسته،
شخصیتم زیر سوال رفته، با گریه نکردن جلوی خونوادم یا محکم حرف زدن یا التماس نکردن، چه چیزی رو به دست میارم؟! من که
خیلی قبل تر از همه ی اینا شکستم!
دکتر:
-اشتباه نکن ترنم. اشتباه نکن! تو هنوز هم غرور و شخصیتت رو داری. تو هیچ وقت به گناه نکردت اعتراف نکردی. شاید دیگران فکر
کنن خوار و ذلیل شدی، ولی آیا واقعا همین طوره؟ خوار و ذلیل به کی می گن؟ کسی که هیچ گناهی مرتکب نشده، می شه صفت
خوار و ذلیل رو روش گذاشت؟
فقط نگاش می کنم و هیچی نمی گم. حرفاش منو به فکر فرو می بره !به چشمام زل می زنه و به حرفاش ادامه می ده:
-شاید پیش دیگران غرورت خرد شده باشه. شاید پیش دیگران شخصیتت زیر سوال رفته باشه، اما به این فکر کن آیا پیش خودت هم
این اتفاقا افتاده؟
با خودم فکر می کنم واقعا پیش خودم شرمندم؟ !آیا له شدن غرورت تقصیر خودت بود؟ زمزمه وار می گم:
-نه. من هیچ وقت کاری نکردم که نشونه ی ضعفم باشه. فقط نتونستم بی گناهیم رو ثابت کنم!
دکتر:
-درسته! تو هیچ وقت از ترس کتک و فحش و این حرفا به کسی التماس نکردی! تو هیچ وقت از فراز و نشیب های زندگیت فرار
نکردی. تو هیچ وقت برای به دست آوردن محبت دوباره ی خونوادت به دروغ متوسل نشدی! تو همیشه خودت بودی. مقاوم مقاوم. استوار استوار. شاید نتونستی اون جور که باید و شاید از حقت دفاع کنی، شاید خیلی جاها زمین خوردی. شاید نتونستی اعتماد کسی رو
جلب کنی. شاید بعضی جاها کم آوردی، اما هیچ وقت ناامید نشدی. همیشه ته دلت یه امیدهایی واسه ی آیندت داشتی که اگه نداشتی،
امروز جلوی من ننشسته بودی و دنبال راهکار نبودی! نه ترنم تو نشکستی. تو همون ترنمی، فقط دلگیری، فقط دلخوری. فقط تنهایی!
شخصیت تو همونه. ذات و فطرت پاک تو همونه. شکستن یعنی این که اجازه بدی خوردت کنن و تو هم هیچ کاری واسه دفاع از
خودت نکنی. ولی تو تالشت رو کردی! شاید یه جاهایی می تونستی بیشتر تالش کنی، می تونستی راهکار بهتری ارائه بدی؛ ولی تو
هم یه آدمی مثل همه ی آدمای دنیا. دلیلی وجود نداره که بخوای همیشه بهترین راه رو انتخاب کنی. همین که درس خوندی همین
که مستقل شدی، همین که از لحاظ مالی دستت رو به طرف کسی دراز نکردی؛ همین که اونقدر استقامت از خودت نشون دادی، یعنی
کارت خیلی درسته! همه ی آدما اشتباه می کنن. تو هم مثل خیلی ها اشتباهات کوچیک و بزرگ زیادی مرتکب شدی، اما هیچ کدوم از
اشتباهاتت اونقدر بزرگ نبود که بخوای این طور مجازات بشی. امروز فقط به خودت فکر کن! به آیندت. به این فکر کن که تو پیش
خودت شرمنده نیستی. که پیش خودت نشکستی! که مرتکب هیچ گناه نابخشودنی نشدی. من خودم اگه به جای تو بودم نمی دونم می
تونستم دووم بیارم یا نه !

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_284 دست هایش را توي جیب پالتویش فرو برده و شالش را ساده روي شانه انداخته بود. - اینجا نه. همان…
 😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_285

دلم نیامد بیشتر از این اذیتش کنم. به هرحال من ورزشکار بودم و این مسیر سال ها پذیراي من بود اما...
براي این دختر نحیف و ضعیف این راه فراتر از طاقتش بود. به ایستگاه بعدي که رسیدیم با دست مسیرش را عوض کردم و
گفتم:
- بیا اینجا یه کم استراحت کنیم.
نفسش در نمی آمد، اما کم نمی آورد.
- وا! چه زود خسته شدین. هنوز که راهی نیومدیم.
درز مقنعه اش را تا جایی که می شد کج کردم و گفتم:
- روتو برم بچه. بدو برو رو اون صندلی بشین تا بیام.
با حرص مقنعه اش را درست کرد و گفت:
- این چه علاقه ایه که شما به مقنعه من دارین؟
خندیدم و گفتم:
- همون علاقه ایه که تو به آستین لباساي من داري. یه پیرهن سالم واسم نذاشتی.
اخم کرد.
- من واسه این که توجهتون رو جلب کنم این کارو می کنم، چون هیچ وقت به حرفام گوش نمی دین.
دستم را به سمت مقنعه اش بردم. سرش را دزدید و دور ایستاد و دستش را روي بینی اش زد و گفت:
- دماغ سوخته.
و با سرخوشی به سمت صندلی دوید. با عمو حیدر دست دادم و گفتم:
- دو کاسه آش رشته داغ.
چشمش را توي محوطه چرخاند و گفت:
- بالاخره بعد از این همه سال تو هم تنهایی رو بوسیدي و کنار گذاشتی. واست خوشحالم پسرم.
بی اختیار سر چرخاندم و شاداب را جستجو کردم. دست هایش را به هم می مالید و نگاهش به جایی که نمی دیدم خیره مانده
بود.
- دختر خوبی به نظر میاد. سنگین و خانوم! امیدوارم خوشبخت شین.
در دل خندیدم. چه فکري کرده بود این پیرمرد؟ کاسه ها را گرفتم و گفتم:
- مرسی.
به محض خروج از دکه مسیر نگاه شاداب را دنبال کردم. دختر و پسر جوانی روي تخت نشسته بودند. در واقع در آغوش هم
فرو رفته بودند. کاسه را جلوي دستش گذاشتم و گفتم:
- اون جوري دوست داري؟
تکان خورد.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_284 بعضي وقتا زيادي بي پرده حرف ميزد ...سرمو انداختم پايين و ناخود آگاه دستم رفت به لبم كه آوم دستم رو گرفت تو دستش و گفت : - كيانا؟؟؟!!…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_285

شروين به عنوان رئيس شركت آتيه بايد ميرفت جايگاه مخصوصش روي سن ... ولي حواسش به جاي منم بود و درست رديفاول روبروي خودش من رو نشوند و رفت ...
بعد از تقريبا 30 دقيقه همه ي اعضا اومدن و جلسه شروع شد ...
تمام طول جلسه سنگيني نگاهش رو روي خودم احساس ميكردم و همين باعث شده بود كلافه بشم ... گرمم شده بود .. منم
دوست داشتم نگاش كنم .. ولي مخصوصا اين كار رو نميكردم و واقعا لذت بخش بود ... و حس خوبي بهم ميداد .. بالاخره با
خوندن اسمش نوبت به اون رسيد تا نقشه ها و پيشرفت قسمت كاري خودشون رو توضيح بده سرفه اي كرد و وقتي رومو كردم
سمتش سرشو نا محسوس تكوني داد و با لبخندي به من شروع كرد ... اگه بگم هيچي از حرفاش نفهميدم دروغ نگفتم تمام مدت
محو صورتش و صداش بودم ... دلم تنگ بود ... دوست داشتم بخزم توي بغلش و سر بذارم روي شونش... راستش از اينكه چنيني
افكاري داشتم خجالت ميكشيدم ولي واقعا دست خودم نبود ...
تقريبا يك ساعت ديگم گذشت و ساعت نزديكاي يك بود كه جلسه تمام شد و از مهندس ها تقاضا كردن براي پذيريي و صرف
نهار به سالن غذاخوري برن ... داشتم از جام بلند ميشدم كه محمد اومد سمتم و بعد از سلام رو كرد بهم و گفت :
- من معذرت ميخوام باور كن اونجوري كه تو فكر ميكني نبود!!! يعني اگه بود دست خودم نبود!!! من هنوزم ... منو ببخش...
دلم گرفت .. از اين همه صداقت ...نگاهي بهش كردم ... غم چشماش بي پايان بود ..
نا خود آگاه دست گذاشتم رو بازوشو با لبخندي كه ميدونستم آرومش ميكنه گفتم :
- من هيچوقت از تو دلگير نميشم ... خيالت راحت ..
چهره اش باز شد و ازم تشكر كرد ..توي همين حين چشمم افتاد به مجد كه بالاي سكو داشت با اخم نگام ميكرد و در عين حال به
حرفاي يه آقايي هم گوش ميداد .. ناخودآگاه نگاه جفتمون رفت سمت دست من روي بازوي محمد و .. آروم دستمو كشيدم و
محمدم سخن رو كوتاه كرد و بعد از تشكر دوباره به همراه يكي ديگه از مهندسين شركتشون رفت ...
يه اضطراب بدي تو وجودم بود ... نگاهي به مجد انداختم ديگه به من نگاه نميكرد ولي اخم عميقي رو پيشونيش بود ...
تمام مدت ناهار با خودم فقط به يه موضوع فكر ميكردم اونم اينكه هرچي سريع تر داستان محمد رو براي شروين تعريف كنم و
يه جورايي اين بار سنگين روي دوشم رو زمين بگذارم!!!
تقريبا ساعت نزديكاي 3 بود كه همه راهي هتل شدن ... منم منتظر شروين شدم تا با هم بريم ولي هر چي چشم انداختم پيداش نكردم

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_284 با یک حالت خاص دوتادستاش که توهم قالب کرده بود زد زیر چونش و بی حرف چشم دوخت به من. وقتی نگاهم تو نگاهش گره خورد ،غرق…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_285

از ته دل یه آه غمناک کشیدم.
آرام تورو جون ســورانت باز یه بار تحویلت نگرفته شیش ماه نری تو فاز 
افسردگی !!
ببین اصلا بیا این بار خودمم باهات میام،قشنگ تلفنی وقت میگیریم ،با وقت قبلی میریم.آرام فحشت داد ،
هرچی گفت تو کار خودتو بکن ،این هنوزم همون سورانه فقط خودشو زیر نقاب بی تفاوتی پنهان کرده همین!
همین کارو هم کردیم،این بارتلفنی نوبت گرفتم و با مهدیه دوتایی رفتیم.
به پیشنهاد خودم مهدیه پایین تو ماشین منتظر موند تا از هرنوع اختشاش به دور باشه.
حرفای مهدیه اونروز واقعا روم تاثیر گذاشت،واقعا تا کی باید اینجوری
میبودم؟تصمیم گرفتم به کارام سرعت ببخشم. به خودم اعتماد به نفس دادم،
من چیزی کم ندارم که بخوام بترسم
نه خیانت کردم و نه هیچ کارخطایی.
میگم نمیخوام که منو بخوای ، عذر خواهی هم نمیکنم چون برای کارم
دلیل داشتم . ولی لااقل دلتوصاف
کن و مثل آدم درشأن خودت و خوانوادت زندگی کن...
منشیش تا چشمش بهم افتاد شناخت ،با کنجکاوی نگام میکرد.
نمیدونم اونروز از کجا قدرت میگرفتم که شجاع شده بودم!!
سلام وقت قبلی داشتم ...
اینبار با افتخار و اعتماد به نفس کامل به نام خودم وقت گرفتم:
محجوب هستم....
یه چند لحظه صبر کنید هماهنگ کنم
زنگ زد بهش :
خسته نباشید،خانوم محجوب اومدن بیان داخل؟
بله چشم خداحافظ...
منتظر چشم دوختم به دهنش...
عذر میخوام ،آ قای رئیس گفتن الان یه جلسه مهم باید برن ،فکر کنم یک 
ساعتی معطل میشید.
خونم به جوش اومد ،آقای رئیس غلط کردن با تو،من وقت گرفتم ،فکر کرده 
کیه که اینجوری رفتار می کنه؟
وباعصبانیت قبل ازین که منشی بتونه عکس العملی نشون بده وارد اتاقش 
شدم.پشت پنجره ایستاده بود و سیگار می کشید،ازین که سیگار بدست دیدمش ته دلم خالی شد.
هیچوقت حتی بخواب هم نمیدیدم سورانم سیگار بکشه این 
همون کسی بود که به خاطر من دیگه قلیون نکشید...
با ورودم به اتاقش یه نگاه گذرا بهم انداخت وخیلی ریلکس دود سیگارشو 
بیرون داد. پشت بندم منشی اومد تو:
آقای فراهانی من به ایشون گفتم که...
مشکلی نیست ،برو بیرون...
منشی چشمی گفت و خارج شد.
بدون اینکه تغییری تو حالتش ایجاد کنه،همونطوری که نگاهش به بیرون بود گفت: مگه اینجا طویلست سرتو انداختی پایین اومدی تو؟مگه نگفتم جلسه دارم؟
واقعا حرصی شده بودم،من دلم سوران خودم رو میخواست نه این کوه غرور !