❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
96.9K subscribers
34.6K photos
4.13K videos
1.58K files
6.59K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_280 با لبخند غمگینی می گم: -من که دیگه آب از سرم گذشته آقای دکتر! دیگه آبرویی برام…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_281

گنگ نگاش می کنم؛ که با لبخند برام توضیح می ده:
-وقتی می گم همه چیز درست می شه، باید اونقدر به همه ی هدف ها و تصمیماتت اعتقاد داشته باشی که بدون هیچ شک و تردیدی حرفمو تائید کنی. درسته تو الان هدف های بزرگی واسه خودت داری، تصمیم های قشنگی واسه آیندت گرفتی، اما وقتی ته دلت ناامید
باشی و باورشون نداشته باشی، به هیچ جایی نمی رسی. از همین اول باید بدونی که رسیدن به هدف های بزرگ اراده و پشتکار بلایی رو می طلبه! اگه بخوای با حرف دیگران پیش بری، باید از همین حالا قید خیلی چیزا رو بزنی. خیلی ها سعی می کنن ناامیدت کنن،
خیلی ها سعی می کنن جلوی پات سنگ بندازن. اما اگه خودت بخوای همه چیز حل می شه. شاید سخت باشه ولی امکان پذیره!
-ولی خیلی سخته!
دکتر:
-ولی غیرممکن نیست!
آهی می کشم و با لحن غمگینی می گم:
-حق با شماست. باید به آرزوهام بها بدم؛ باید باورشون کنم.
دکتر:
-دقیقا همین طوره! خوشم میاد که زود حرفامو می گیری. اما یادت باشه گفتن آسونه، مهم عمل کردنه. مثل دیشب که می خواستی قرص رو بخوری، ولی مقاومت کردی و نخوردی. حالا فکرشو کن، ترک کردن یه عادت بد چقدر می تونه سخت باشه؛ برای رسیدن به
هدف های بزرگ هم باید سختی بکشی تا بهشون برسی. چیزی که آسون به دست بیاد، آسون از دست می ره!
-با حرفاتون کاملا موافقم، اما شما یه راهکار به من ارائه بدین که در برابر خونوادم چه جوری رفتار کنم؟!
دکتر:
-یکی از اشتباهات تو در گذشته این بود که بعد از یک سال کوتاه اومدی. تو باید هر طور که شده بود دنبال مدارک بیشتری برای اثبات بی گناهی خودت می گشتی!
با تعجب نگاش می کنم که ادامه می ده:
-مطمئن باش این جور آدما خودشون رو عقل کل و بقیه رو احمق فرض می کنن و به احتمال زیاد یه ردهایی از خودشون باقی میذارن!
-می خواین بگین اگه به تلاشم ادامه می دادم، می تونستم گیرش بندازم؟
دکتر:
-البته که می تونستی! تو تونستی بفهمی که ترنم قبل از مرگش با یه نفر ملاقات کرد. همین خودش نکته ی مهمی بود!
-یعنی می شه یه روزی اون شخص گیر بیفته؟
دکتر:
-صد در صد! بزرگترین اشتباه اون طرف این بوده که از یکی از آشناهات استفاده کرده بود. یکی از دوستات یا یکی از فامیلات! در کل یه نفر که خیلی بهت نزدیک بوده؛ چون به لپ تاپت دسترسی داشته. به گوشیت دسترسی داشته، به اتاقت دسترسی داشته، به ایمیلت
دسترسی کامل داشته! راستی کسی از پسورد ایمیلت باخبر بود؟
-نه، به جز سروش کسی نمی دونست. تازه به سروش هم خودم گفته بودم!

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_280 چقدر بیفکر بود این دختر. ساعت شش صبح روز جمعه که پرنده در خیابان ها پر نمی زد. در این سرما!…
پارت جدیدمون ساعت 22😍♥️😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_281

بسته ي کادوپیچی داخلش بود. راهنما زدم و گوشه اي ایستادم.
- این چیه؟
قصد نداشت سرش را بلند کند.
- دیشب تا صبح بیدار موندم که اینو تموم کنم. ترسیدم اگه یه ذره دیگه تو خونه و کنار بخاري بمونم خوابم ببره.
ابروهایم بالا رفتند. دیشب تا صبح بیدار مانده بود؟ کاغذ رنگی را پاره کردم و از دیدن محتویاتش بی اختیار لبخند زدم. شال
گردنی پشمی به رنگ سفید و مشکی و طوسی. درز مقنعه اش را کشیدم و گفتم:
- مادربزرگ کوچولو! تو رو چه به این کارا آخه؟
با احتیاط نگاهم کرد و گفت:
- دوستش دارین؟
شال را به بینی یخ زده اش مالیدم و گفتم:
- آره! قشنگه! ولی لازم نبود تا صبح بیدار بمونی.
- آخه گردنتون درد می کنه. هرچی باد سرد بهش بخوره بدتره.
گاهی دلم می خواست طوري فشارش بدهم که صداي استخوان هایش را بشنوم.
- خودت تنهایی بافتی؟
- نه. مامانمم کمک کرد، اما بیشترش رو خودم بافتم.
- وقتی بهت میگم تو این کارا موفق تر از عمرانی واسه همینه. حالا چرا سرت رو بلند نمی کنی؟ الانه که گردنت بشکنه.
با سادگی هرچه تمام تر گفت:
- آشتی؟
چند لحظه فکر کردم. مواخذه سختم فراموشم شده بود. لبخند زدم. چقدر این دختر لبخند زدن را برایم راحت می کرد.
- آره کوچولو. آشتی!
با خوشحالی از جا پرید و گفت:
- آخ جون! یعنی بازم منو با خودتون می برین؟
درز کج شده مقنعه اش را با نگاه دنبال کردم و گفتم:
- در این مورد بعدا تصمیم می گیرم.
جلو آمد و شال را دور گردنم انداخت و گفت:
- باشه. تصمیماي خوب بگیرینا. خب؟ حالا صبر کنین اینو ببندم. یه مدل خوشگل توي اینترنت دیدم مطمئنم خیلی بهتون
میاد. تکون نخورین، آها.
حالا که تمام حواسش به گردنم بود. می توانستم با خیال راحت نگاهش کنم. چطور می شد دل یک آدم این قدر بی کینه و
صاف باشد؟ چرا با وجودي که می رنجید و ناراحت می شد قهر نمی کرد؟ چطور می توانست این گونه بی دریغ محبت کند؟
چرا او دوست داشتن تمام کائنات را بلد بود و من بلد نبودم؟

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] به قلم زیبای 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_280 - من ديگه برم!!! از اين كار من خنديد و گفت : - برو شيطون!!! وگرنه ديدي ...بعدشم صبح 8 حاضر باش كه بعد از صبحانه…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_281

- شروين!!
شروين!!
با تكرار اسمش دلم فرو ميريخت و قلبم ضربانش شدت ميگرفت و بيشتر از هر وقت ديگه اي خودم رو زن ميديدم و اون و يه
مرد واقعي ..
لباس زيادي با خودم نياورده بودم ولي از بينش يه باروني مشكي با يه روسريه ابريشم با رنگ هاي مخلوط مشكي و قرمز و طلايي
سرم كردم و با يه شلوار و كفش پاشنه بلند مشكي تيپم در عين رسمي بودن تر تميز بود ... دلم بد جئر هوس رژ قرمز كرده بود
.. اسه ي همين يه لايه زدم و بعدم با دستمال پاكر كردم تا هاله ي قرمزيش روي لبم باشه!!! و بعدم مظه هامو با يه ريمل مشكي
حالت دادم .. بيش از اين آرايش رو جايز نديدم .. ساعت 2-3 دقيقه به هشت بود كه با صداي زنگ در اتاق با يه بار ديگه به
خودم نگاهي انداختم و با لبخند در رو باز كردم كه با ديدن مستخدم .. تقريبا وارفتم ..
- بله؟؟؟!
- آقاي مجد فرمودن ... بعد از صبحانع ساعت 9 حاضر باشيد ميان دنبالتون ...براي جلسه..
تشكري كردم ودر رو بستم!! برام عجيب بود يعني كجا غيب شده بود تا اونجا كه يادمبود ديشب گفته بود صبحانه با هميم ... با
فكر اينكه كار فوري پيش اومده شونه هامو بالا انداختم و از در زدم بيرون ... از شانس بدم توي لابي و دم درسالن سرو صبحانه
سينه به سينه ي محمد در اومد .. لبخندي زد و سلامي داد چشماش پف آلود بود و نشون ميداد كل ديشب نخوابيده .. ولي با اين
حال خنده از رئ لبش پاك نميشد .. جواب سلامش رو دادم كه رو كرد بهم و گفت :
- صبحانه خوردي؟؟؟!!
- نه!! تازه اومدم ...
- ا؟ من خوردم ولي عيبي نداره واسه ي اينكه تنها نباشي همراهيت ميكنم!!!
خيلي مايل نبودم ولي راستش واقعا دلم نميومد بهش حرفي بزنم .. وسه ي همين قبول كردم!!
بعد از اينكه بساط صبحانمو آوردم سر ميز مشغول شدم .. محمد رو كرد بهم و گفت :
- فهميدي جلسه توي خود سايت برگزار ميشه؟؟؟!!
- نه .. ولي داشتم ميومدم مستخدم اومد گفت 9 ميان دنبالم!!
- آره جلسه ساعت دهه!!
بعدم با يه لحني گفت :
- رئيس شركتتون صبحي خيلي سراسيمه رفت فرودگاه !!!!
با تعجب نگاش كردم كه ادامه داد :
- گويا دختر حجت اومده بوده!!!
نميدونم چرا ولي ناخودآگاه چايي پريد تو گلوم و به طرز مفتضحانه اي از تو دماغم زد بيرون ..
محمد كه ترسيده بود آروم با دست يكم زد پشتم تا سرفم بند اومد چشمام پر از اشك شده بود ولي ميدونستم همش واسه ي اين
نيست كه چايي پريده توي گلوم ... دلم ميخواست چشماي محمد كه نگاهاش معني دار و يه جورايي سرزنش بار بود رو از كاسه
در بيارم!!!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_280 یه بالاییی سر سوران بیاره تا زهر چشم ازمن بگیره غافل ازین که قرار بود بلای اصلی قرار سرخودم بیاد.. ازون تجاوز وحشیانه…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_281

تو با سکوتت هیچ چیزیو حل نمیکنی ،دیگه کوروشی هم در کار  نیست که بترسی !!!
ازطرفی اینا همه یه نشونه‌است وگرنه چرا باید تو ساحلو ببینی که این چیزارو درموردش بدونی،چرا باید صاف بزنه و تو عروسی من از جلو چشمم  دربیاد؟خدا میخواد شما دوباره باهم باشید.
اونشب خیلی فکرکردم،کار درست چی بود ؟هر تصمیمی تو زندگیم گرفتم 
کمکی بهم نکرد،لااقل برم و تلاشمو بکنم .اصلانمیخوام برگرده و با من باشه مثل روزای اول ،فقط میخوام
اینجوری نباشه،میرم و ازش طلب بخشش میکنم. سوران من نبایدمثل
  یه لآابالی زندگی کنه.من اگه یه عمر سوختم فقط از داغ این بود که از خودم رنجوندمش ،بهش از قضیه تجاوز چیزی نمیگم ولی تمام تلاشمو میکنم منو ببخشه اینجوری خودمم سبک تر زندگی میکنم.اگرم پسم بزنه
دیگه اوضاع بدترازینکه‌نمیشه،میشه؟
اما چجوری باید این کارو کنم اصلا از کجا باید شروع کنم؟
یه چندروزی گذشت و من همش خود درگیری داشتم آخرشم تصمیم گرفتم 
هرجورشده سورانوبه زندگی‌برگردونم
اگه همینطوری تو فکرخیانت باقی 
میموند ممکن بود هر روز اوضاعش بدترشه ،من تمام تلاشمو میکنم حتی 
اگر به قیمت پس زده شدنم تموم بشه...حتی این فکر باعث شده بود روح زندگی درخودمم بیدار بشه،
روزی که میخواستم برم شرکتش سرحال ترازهر روز بیدار شدم .
استرس داشتم خیلی زیاد،
یعنی چی در انتظارمه اما چیزی که میدونستم این بود که من آرام کم 
صبر و نازنازوی چندسال قبل نبودم تواین سال ها خوب یاد گرفتم که باید 
چجوری باشم. آماده شدم
و سوئیچ رو برداشتم و اومدم بیرون، مامان ازین که بعدازمدت‌هااینجوری
سرحال دارم میرم بیرون ترجیح داد اصلا نپرسه کجا میرم.
آدرس دقیق محل کارشو به لطف برادر شوهر مهدیه داشتم ،همه چیزو بهم گفته بود ،اینکه چه ساعتی میاد چه ساعتی میره یکم زودترازساعتی
که قرار بود بیاد رفتم تو شرکت تا یه نگاه بندازم. به‌به ،همه کارمنداشم از 
دَم زنن همه لباس فورم پوشیده و مرتب...
یه نگاه به تابلوهای روی دیوارانداختم یک سری لوح تقدیر و پروانه کسب و 
اینجور چیزا ....
حتی تو عکسشم اخم داشت،برخلاف تمام عکسایی بود که من ازش داشتم .
مثل این که تواین مدت ادامه‌تحصیل  هم داده بود ،تو مدرکش خورده بود 
کارشناس ارشد....
خوبه ،هرچی من این چند سال ضرر کردم درعوض سوران پیشرفت کرده 
لااقل ازین بابت براش خوشحالم.
خانوم با کی کار دارین؟میتونم کمکتون کنم؟
به طرف صاحب صدا برگشتم،یه دختره ناز و بانمک ...
اوممم....چیزه...میخواستم سو....یعنی آقای فراهانی رو ببینم.
آقای رئیس تا نیم ساعت دیگه میان ،
شما اگه وقت قبلی ندارین لطفا میز 
منشیشون وقت بگیرین.
اوهوع چه غلطا ،وقت قبلی .....
چیزی فرمودین؟؟؟
نه نه ،ممنون خانوم...
بلافاصله اومدم بیرون و تو ماشین منتظرش موندم .