❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.6K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.1K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_973 ابرویی بالا میندازه و با شیطنت میگه: بابت چی خانوم خوشگله؟ -بابت همه چیز... تو این…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_974

ماندانا: ترنم، عزیزم تو رو خدا با خودت اینکار رو نکن
سرم رو بین دستام میگیرم و با ناراحتی میگم: ماندانا حس میکنم دارم دیوونه میشم.. اگه همین طور بخوام به رفتارام ادامه بدم صد در
صد راهیه تیمارستان میشم... نمیدونم چه مرگمه... دلم سروش میخواد ولی تا وقتی کنارش بودم مدام میترسیدم به خاطر من دیگه
نتونه بابا بشه اما الان پشیمونم... میدونم خودخواهیه ولی دلم میخواد باز هم کنارم باشه و با محبت باهام حرف بزنه... وقتی گفت اگه
من نباشم با کس دیگه هم ازدواج نمیکنه تا بچه دار بشه تازه به عمق ماجرا پی بردم
ماندانا آروم زمزمه میکنه و میگه: بهت قول میدم فردا همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه
-ماندانا مطمئنی؟
ماندانا: شک ندارم.. هیچوقت به این اندازه مطمئن نبودم
-دلم شور میزنه
ماندانا: بیخود
-با اون حال خرابی که از اینجا رفت نکنه بلایی سر خودش بیاره
ماندانا با اخم میگه : جمع کن خودتو.. این چه وضعشه؟... آدم هم اینقدر شوهر ذلیل... اگه تو زندگی بخوای اینجوری رفتار کنی که
بیچاره ای... تا سروش بگه آخ تو از شدت گریه و غصه خودکشی کردی و مردی...
زن باید سیاست داشته باشه
بی توجه به حرف ماندانا همه ی هوش و حواسم پیش سروشه
ماندانا که قیافه ی من رو میبینه... به بازوم چنگ میزنه و میگه: انگار دارم یاسین تو گوش خر میخونم
خودش میگه: پاشو.. پاشو که تو آدم بش نیستی
متعجب میگم: کجا؟
ماندانا بدون اینکه جواب من رو بده دستم رو میکشه و من رو به سمت اتاق میبره
-ماندانا چیکار میکنی؟
در رو باز میکنه و من رو به داخل اتاق هل میده
ماندانا: میرم برات قرص بیارم تا بخوری و بخوابی وگرنه با این خودخوریا خودت رو به کشتن میدی
-ولی من خوابم نمیاد
ماندانا: چرا خوابت میاد فقط خودت خبر نداری... به چشمات نگاه کن از شدت بی خوابی قرمز شده
-ولی اینا به خاطر گریه هایی هست...........
بی توجه به حرف من از اتاق خارج میشه و با خودش میگه: باید چند جلسه واسش کلاس شوهرداری بذارم... اینجوری نمیشه...
اینجوری سروش رو سرش سوار میشه...
لبخندی رو لبم میشینه.. شونه ای بالا میندازمو مانتوم رو از تنم در میارم... با یاد سروش روی تخت دراز میکشم و به سقف خیره میشم

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
همه یِ ما باید کسی را داشته باشیم
که وقتی یک روز ،
روزِ ما نبود
بنشینیم رو به رویش و غرغر کنان از سیر تا پیازِ تمامِ بد بیاری هایمان را برایش تعریف کنیم
و او هم لبخند به لب گوش کند و پایانِ هر جمله مان بگوید
"حق داشتی پس اینقد عصبی بشی،
حالا ولش کن مهم نیست،
فدایِ سرت" .

میدانید آدم هرچقدر هم قوی باشد
باید کسی را داشته باشد
که حالِ بدش را بفهمد
که نگذارد
به حالِ خودش بماند
کسی که حالمان را به حالش گره زده باشد...

#سحر_رستگار
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
.
بعضـی حـرف هــا را فقط
دست هـا بـاهم میـزنند
فقط دست هـا
دستت رو بـه من بـده ...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
.
تـو قلبت را به من بـده

من برای تـو جـان میدهم ❤️

#آریـا_نوری

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به زندگیت جزئیات
قشنگ وشاد اضافه کن؛
خوشبختی یه چیز بزرگ نیست،
مجموعه چیزهای کوچیکُ
خوبیه که باید
دونه دونه شون روبسازیم

#عصر_تون_زیبا 🥤🍓

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 سریال #kiraz_mevsimi فصل گیلاس قسمت 47
🔸 زیرنویس چسبیده

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
عاقد گفت «عروس خانوم وكيلم؟»
گفتند «عروس رفته گل بچينه.» دوباره پرسيد «وكيلم عروس خانوم؟» - عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت:«براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟» - عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلندبلند حرف مى‌زد و غش‌غش مى‌خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى‌كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجی‌ها كه داشتند قند مى‌سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طنابهاى رخت. پدرش كشان‌كشان برگرداندش سر سفرهٔ عقد. گفتند پرده بى‌پرده! نامحرمها رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت «استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟» پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه «آدمت مى كنم جوجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.» فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند.
اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت «چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.» شيرين شد زهره. زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت «چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.فهمیدی ضعیفه؟!» زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل‌ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند «دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده‌ايم به نام شربت.»

#صدیقه_احمدی
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
ميگردى بين مخاطب هايى كه،
تمامِ هفته را كنارشان گذراندى...
ميگردى بين تمامِ آنهايى كه،
كِيفَت كنارشان كوك است...
ميگردى بين صميمى ترين ها
با معرفت ترين ها...
تا پيدا كنى يك نفر را؛
كه جمعه ات را
غروبِ جمعه ات را برايت بسازد
برايت شيرين بسازد...
نيست!
نه اين هفته
تا آخرِعمرت هم بگردى،پيدا نمى شود
جمعه يار ميخواهد...
غروبِ جمعه يار ميخواهد...
يار اگر نباشد،
تمامِ دلتنگى ها ،تمامِ خستگى ها
تمامِ نا اميدى هاى هفته ات،
بغض ميشود در گلويت و،
نميتركد كه نميتركد
#علي_قاضي_نظام
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
.
خوب شد جان دلم
خوب شد که یهو
سر و کله ات پیدا شد
خوب شد که دوستم داشتی
خوب شد که من هم خواستمت
وگرنه از کجا میخواستیم
این همه حال خوش بیاوریم ؟
هر طور حساب میکنم
وسط این رابطه ، اگر نبودی
اگر نبودم ، باید یک عمر
زندگی کسالت بار تکراری را
تکرار میکردیم
این همه اتفاق خوب
خوب شد جان دلم

#سیما_امیرخانی
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
.
جسـم و جـانم آنِ "تـو" ، ❤️

بـوســه هــایت آنِ مـن ...💋

#آسمان_مصطفایی

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_974 ماندانا: ترنم، عزیزم تو رو خدا با خودت اینکار رو نکن سرم رو بین دستام میگیرم و با…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_975

مانتوم رو از تنم در میارم... با یاد سروش روی تخت دراز میکشم و به سقف خیره میشم
با ناراحتی به ساعت نگاه میکنم...
دیروز رو با کلی مکافات گذروندم و چند لقمه غذا هم بیشتر از گلوم پایین نرفت..
دیشب خونه ی
ماندانا موندم و خدا رو شکر مادر ماندانا هم فقط چند ساعتی خونشون موند و بعد رفت.. ماندانا هم به دروغ بهش گفته بود که من دیرتر
میرم خونه چون مامان و بابام خونه نیستن.. تازه مادر ماندانا خیلی هم با محبت تو اون چند ساعت باهام رفتار کرد که نمیدونم اگه
موضوع زندگیه من رو میدونست باز همین رفتارو میکرد یا نه...
صبح زودتر از همیشه از خونه زدم بیرون و با اتوبوس خودم رو به
شرکت رسوندم... خدا رو شکر هنوز یه خورده از پولی که مهران بهم داده بود برام مونده اما از وقتی که به شرکت رسیدم تا همین الان
هیچ خبری از سروش نیست دارم از نگرانی میمیرم
نگاهی به ساعت میندازم.. ساعت یازده شده و هنوز هم سروش نیومده... توی اتاق سروش مدام راه میرم و به ساعت نگاه میکنم.. چند
بار هم از تلفنش استفاده کردم و با موبایلش تماس گرفتم ولی گوشیش خاموشه
زیرلب زمزمه میکنم: شاید این منشی بتونه شماره تلفن خونه ی سروش رو برام پیدا کنه.. بالاخره بعضی مواقع که سروش در دسترس
نیست و وجودش تو شرکت لازمه منشی باید یه شماره ای داشته باشه که با رئیسش در تماس باشه یا نه؟
واقعا نمیدونم چیکار باید کنم
-ترنم خودت گند زدی الان باید بری درستش کنی
هر چند با اون رفتاری که اون باهام داره بعید میدونم کاری کنه ولی دلمو به دریا میزنم و به سمت در میرم... با دستم دستگیره در رو
لمس میکنم
یه بار دیگه به ساعت نگاه میکنم.. ساعت یازده و ربعه
نفس عمیقی میکشم و در رو باز میکنم... با استرس از اتاق خارج میشمو به سمت میز منشی میرم
-ببخشید
منشی با اخم سرش رو بالا میاره و نگام میکنه
نمیدونم چه جوری باید بگم
منشی: نمیبینی کار دارم... زودتر حرفت رو بزن و برو پی کارت
خیلی برام سخته ولی به زحمت دهنمو باز میکنم و میگم: میشه شماره یا آدرسه خونه ی آقای راستین رو بهم بدین
چشماش گرد میشه
منشی: چی؟
-باور کن موضوع خیلی حیاتیه
پوزخندی میزنه و میگه: چیه؟.. نکنه حامله شدی؟.. قبلا که بهت هشدار داده بودم........
با صدای تقریبا بلندی میگم: تمومش کن

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA