*آب گرم با معده خالی*
*موضوع مهم*
*ای کاش بتوانم این مطالب را به دست همه ی انسانها برسانم*
*متخصصین قلب میگویند :*
کسی که این متن بدستش میرسد به دست کسانی که می شناسد برساند ، پس *باعث نجات زندگی او شده است .*
درمان با آب گرم ( در حدی که دهان را نسوزاند)
باورتان نميشود اتحاد پزشکان ژاپنی آخرین تجربه درمان با آب گرم که نتایج صد درصد برای بیماریهای زیر را دارد منتشر کردند.
سردرد شدید
فشار خون
کم خونی
درد مفاصل
فلج
ضربان شدید یا تند قلب
صرع
چربی
سرفه
التهاب حلق
آسم
سل
التهاب شرایین
و هر مرضی که به مجاری ادرار مربوط میشود
زیادی ترشح اسید و التهاب معده
کم اشتهایی
و هر مرضی که به چشم وگوش و حنجره مربوط میشود
طریقه درمان با آبی که بجوش آمده
هر روز صبح زود از خواب بیدار شديد يك لیوان آب گرم با معده خالی بخور 160 میلی ليتر. و آب باید گرم باشد ولی نه آنقدر که زبان را بسوزاند ولی از ولرم گرمتر باشد
و تا 45 دقیقه بعد هیچگونه غذایی نخورید.
و پس از هر وعده غذا تا 2 ساعت آب نخورید
بعضی از افراد یا مریضها در اوایل برای نوشیدن يك لیوان در یک وقت مشکل دارند میتوانند کمتر آب بنوشند و یواش یواش به ٢ لیوان برسد
نتایج درمان با آب برای امراض زیر در مدت معین زیر ثابت شده
مرض قند 30 روز
فشار خون 30 روز
مشکلات معده 10 روز
انواع سرطان 9 ماه
سل و التهاب شرائین 6 ماه
کم غذایی 10 روز
مشکلات مجاری ادرار 10 روز
مشکلات بینی و گوش و حنجره 20 روز
مشکلات قلب و انواع آن 30 روز
سردرد شدید 3 روز
کم خونی 30 روز
چربی 4 ماه
صرع و فلج 9 ماه
مشکلات دستگاه تنفسی 4 ماه
کپی کنین و بفرستین که بقیه هم استفاده کنند
*آب یخ*
*ابو علی سینا*
اگه آب یخ شما را در جوانی بیمار نکند در میانسالی شما را سخت بیمار خواهد کرد
آب یخ باعث چسبیدن چربی دور عروق قلب شده و عامل انسداد 4 رگ اصلی قلب و سکته یا ایست قلبی میشه
شاید شنیده باشید افراد جوانی که ایست قلبی میکنن و از دنیا میرند
علت اصلی این اتفاق بد نوشیدن آب یخه
آب یخ اولین و بزرگترین علت سیروز کبد و نابودی کبد محسوب میشه
چون آب یخ باعث چسبیدن چربی دور جداره کبد میشه
متاسفانه بالای 90 درصد کسانیکه در انتظار پیوند کبد هستن قبلش به نوشیدن آب خیلی خنک عادت داشتند
در کل نوشیدن آب یخ باعث از کار افتادن لوزالمعده و بیماری دیابت میشه
آب یخ باعث از بین رفتن آج روده و معده شده و موجب سرطان دستگاه گوارش میشه
دكتر حسن_نوری
برای دوستان خود ارسال کنید
*موضوع مهم*
*ای کاش بتوانم این مطالب را به دست همه ی انسانها برسانم*
*متخصصین قلب میگویند :*
کسی که این متن بدستش میرسد به دست کسانی که می شناسد برساند ، پس *باعث نجات زندگی او شده است .*
درمان با آب گرم ( در حدی که دهان را نسوزاند)
باورتان نميشود اتحاد پزشکان ژاپنی آخرین تجربه درمان با آب گرم که نتایج صد درصد برای بیماریهای زیر را دارد منتشر کردند.
سردرد شدید
فشار خون
کم خونی
درد مفاصل
فلج
ضربان شدید یا تند قلب
صرع
چربی
سرفه
التهاب حلق
آسم
سل
التهاب شرایین
و هر مرضی که به مجاری ادرار مربوط میشود
زیادی ترشح اسید و التهاب معده
کم اشتهایی
و هر مرضی که به چشم وگوش و حنجره مربوط میشود
طریقه درمان با آبی که بجوش آمده
هر روز صبح زود از خواب بیدار شديد يك لیوان آب گرم با معده خالی بخور 160 میلی ليتر. و آب باید گرم باشد ولی نه آنقدر که زبان را بسوزاند ولی از ولرم گرمتر باشد
و تا 45 دقیقه بعد هیچگونه غذایی نخورید.
و پس از هر وعده غذا تا 2 ساعت آب نخورید
بعضی از افراد یا مریضها در اوایل برای نوشیدن يك لیوان در یک وقت مشکل دارند میتوانند کمتر آب بنوشند و یواش یواش به ٢ لیوان برسد
نتایج درمان با آب برای امراض زیر در مدت معین زیر ثابت شده
مرض قند 30 روز
فشار خون 30 روز
مشکلات معده 10 روز
انواع سرطان 9 ماه
سل و التهاب شرائین 6 ماه
کم غذایی 10 روز
مشکلات مجاری ادرار 10 روز
مشکلات بینی و گوش و حنجره 20 روز
مشکلات قلب و انواع آن 30 روز
سردرد شدید 3 روز
کم خونی 30 روز
چربی 4 ماه
صرع و فلج 9 ماه
مشکلات دستگاه تنفسی 4 ماه
کپی کنین و بفرستین که بقیه هم استفاده کنند
*آب یخ*
*ابو علی سینا*
اگه آب یخ شما را در جوانی بیمار نکند در میانسالی شما را سخت بیمار خواهد کرد
آب یخ باعث چسبیدن چربی دور عروق قلب شده و عامل انسداد 4 رگ اصلی قلب و سکته یا ایست قلبی میشه
شاید شنیده باشید افراد جوانی که ایست قلبی میکنن و از دنیا میرند
علت اصلی این اتفاق بد نوشیدن آب یخه
آب یخ اولین و بزرگترین علت سیروز کبد و نابودی کبد محسوب میشه
چون آب یخ باعث چسبیدن چربی دور جداره کبد میشه
متاسفانه بالای 90 درصد کسانیکه در انتظار پیوند کبد هستن قبلش به نوشیدن آب خیلی خنک عادت داشتند
در کل نوشیدن آب یخ باعث از کار افتادن لوزالمعده و بیماری دیابت میشه
آب یخ باعث از بین رفتن آج روده و معده شده و موجب سرطان دستگاه گوارش میشه
دكتر حسن_نوری
برای دوستان خود ارسال کنید
◼️پوتین و همسرش هنگام افتتاح یک مرکز بزرگ تجاری در مسکو، وارد بخش فروش گوشت آن مرکز میشوند.
▪️پوتین که بخش مذکور را بسیار تمیز و مرتب دیده بود؛ با محافظین خود به سمت غرفه قصابی رفته، شروع به صحبت با قصاب می کند.
❗رئیس جمهور:
گوشت های گاو و گوسفند بد نیستند، کارها چطور پیش میره؟
▪️قصاب:
در مجموع خوب است اما امروز حتی یک کیلو هم نتونستم بفروشم!
❗پوتین:
-چرا؟
▪️قصاب:
چون شما از اینجا بازدید داشتید، از ورود مشتری به بازار ممانعت به عمل آمد...
❗پوتین:
-در این صورت من از تو گوشت می خرم!
پس ۴ کیلو گوشت میتونی به من بدهی!؟
▪️قصاب:
نه، نمیتونم، بفروشم!
❗رئیس جمهور:
برای چی نمیتونی بفروشی؟!
▪️قصاب:
گفتند؛ شما می آئید، تمام چاقوهای ما را جمع کردند!
❗رئیس جمهور:
چاقو هم نباشه، می شه. این تکه گوشت رو به من بده!
▪️قصاب:
باز هم نمی تونم بفروشم!
❗رئیس جمهور:
دوباره چی شد؟ چرا نمی فروشی؟!
▪️قصاب:
چون که من قصاب نیستم! بلکه یک افسر از بخش امنیت، در پلیس حفاظت ریاست جمهوری هستم.
❗رئیس جمهور با عصبانیت می گوید: برو فرمانده ات رو صدا کن!
▪️قصاب:
اونا هاش اونجاست، تو غرفه ماهی فروشی داره ماهی می فروشه...
🔻 *حکومت های بدون پشتوانه مردمی، یک بسته ظاهری شیک و آراسته، ولی حقیقت و درونی تهوع آور دارند...
برگی از تاریخ معاصر:
ناصر لطفي
▪️پوتین که بخش مذکور را بسیار تمیز و مرتب دیده بود؛ با محافظین خود به سمت غرفه قصابی رفته، شروع به صحبت با قصاب می کند.
❗رئیس جمهور:
گوشت های گاو و گوسفند بد نیستند، کارها چطور پیش میره؟
▪️قصاب:
در مجموع خوب است اما امروز حتی یک کیلو هم نتونستم بفروشم!
❗پوتین:
-چرا؟
▪️قصاب:
چون شما از اینجا بازدید داشتید، از ورود مشتری به بازار ممانعت به عمل آمد...
❗پوتین:
-در این صورت من از تو گوشت می خرم!
پس ۴ کیلو گوشت میتونی به من بدهی!؟
▪️قصاب:
نه، نمیتونم، بفروشم!
❗رئیس جمهور:
برای چی نمیتونی بفروشی؟!
▪️قصاب:
گفتند؛ شما می آئید، تمام چاقوهای ما را جمع کردند!
❗رئیس جمهور:
چاقو هم نباشه، می شه. این تکه گوشت رو به من بده!
▪️قصاب:
باز هم نمی تونم بفروشم!
❗رئیس جمهور:
دوباره چی شد؟ چرا نمی فروشی؟!
▪️قصاب:
چون که من قصاب نیستم! بلکه یک افسر از بخش امنیت، در پلیس حفاظت ریاست جمهوری هستم.
❗رئیس جمهور با عصبانیت می گوید: برو فرمانده ات رو صدا کن!
▪️قصاب:
اونا هاش اونجاست، تو غرفه ماهی فروشی داره ماهی می فروشه...
🔻 *حکومت های بدون پشتوانه مردمی، یک بسته ظاهری شیک و آراسته، ولی حقیقت و درونی تهوع آور دارند...
برگی از تاریخ معاصر:
ناصر لطفي
برای زنده بودن یک سرزمین،
کافیست زنهای آن دیار،
شاد باشند. گلها
از لبخند زن میرویند.
امتحان کن❣️💞💖♥️🌲🌲🍃🎶🎶🌸🌸❤️
کافیست زنهای آن دیار،
شاد باشند. گلها
از لبخند زن میرویند.
امتحان کن❣️💞💖♥️🌲🌲🍃🎶🎶🌸🌸❤️
پادشاهى بود که سه دختر داشت. روزى از آنها پرسيد:
"آيا رويه آستر را نگاه مىدارد يا آستر رويه را؟"
دختر بزرگ و دختر ميانى هر دو گفتند:
رويه آستر را نگاه مىدارد.
اما دختر کوچکتر گفت:
آستر رويه را نگاه مىدارد.
پادشاه از جواب دختر کوچکتر غضبناک شد و به وزير گفت که دستور دهد در شهر جار بزنند هر جوان زيبائى که در شهر هست به قصر بيايد
و به دختر اولى و دومى گفت: هر کدام از جوانها را که پسنديديد به طرف آنها يک ترنج پرتاب کنيد.
به اين ترتيب دو دختر بزرگتر شوهران خود را انتخاب کردند و پس از يک جشن عروسى مفصل به خانهٔ بخت رفتند.
پس از مدتى شاه دستور داد جار بزنند هر چه کور و کچل و شل و تنبل هست در قصر حاضر شوند. مأموران شاه در خانهٔ پيرزنى پسر تنبل و بىعرضهاى را يافتند که توى زنبيلى در تنور خانه جا خوش کرده بود.
او را خدمت پادشاه آوردند. پادشاه امر کرد که دختر کوچک را به عقد آن پسر درآوردند و دختر را به خانهٔ پيرزن فرستادند.
دختر با کاردانى و تلاش، کمکم پسر را وادار بهراه رفتن و کار کردن کرد. پسر هم خيلى زرنگ شد و کار او بالا گرفت.
تا اينکه نوکر يک تاجر شد و همراه او و چند تاجر ديگر به سفر رفت. رفتند و رفتند تا به بيابانى رسيدند که در آن نه آب بود و نه آبادانی.
در آن بيابان چاهى بود که هر کس داخل آن مىشد ديگر بالا نمىآمد. تاجرها بين خودشان قرعه انداختند تا معلوم شود چه کسى بايد داخل چاه شود.
بالأخره پسر پس از اينکه از اربابش نوشته گرفت که پس از بيرون آمدن از چاه نصف مالالتجارهاش را به او بدهد، وارد چاه شد.
وقتى توى چاه رفت ديد تختى در ته آن گذاشته شده و ديوى روى آن نشسته است.
فورى سلام کرد. ديو گفت: اگر سلام نکرده بودى لقمه اول من بناگوشت بود.
سپس پرسيد: کجا خوش است؟
پسر گفت: "آنجا که دل خوش است.'"
ديو خيلى خوشش آمد و به او چند دانه انار داد.
پسر از چاه آب کشيد و بالا فرستاد و صحيح و سالم از چاه بيرون آمد و نيمى از مالالتجارهٔ ارباب خود را صاحب شد.
تاجرها راه افتادند و رفتند و رفتند تا به شهرى که مىخواستند رسيدند، وارد کاروانسرائى شدند.
شب که شد تاجرها رفتند دنبال خوشگذرانى اما پسر روى بارهاى خود خوابيد.
کاروانسرادار در زير زمين چهل دزد را پنهان کرده بود تا مال هر تاجرى را که به کاروان سرا وارد مىشود، بدزدند.
اين را اينجا داشته باشيد.
وقتى پسر از چاه درآمد، دو تا از انارها را توسط قاصدى براى مادر و آن دختر فرستاد.
قاصد انارها را به خانهٔ پسر برد.
دختر يکى از انارها را باز کرد ديد پر از دانههاى ياقوت است.
معمارباشى را خبر کرد و گفت که قصرى بسازد بزرگتر و قشنگتر از قصر پادشاه.
'اما بشنويد از پسر' .
نيمههاى شب پسر سر و صدائى شنيد. چشم باز کرد و ديد از دريچهاى که در زمين کاروانسرا نصب شده بود چهل دزد بيرون آمدند و همهٔ مال و اموال تاجرها را به زيرزمين بردند.
فردا صبح که تاجرها متوجه شدند بارهاى آنها دزديده شده است به حاکم شکايت بردند. چند روزى گذشت و اموال تاجرها پيدا نشد.
پسر به تاجرها گفت مىتوانم بارهاى شما را پيدا کنم بهشرطى که نوشته بدهيد من 'تاجرباشی' شما بشوم و يک دهم اموال را هم به خودم بدهيد.
تاجرها قبول کردند. حسن پيش حاکم رفت و گفت من مىتوانم اموال تاجرها را پيدا کنم بهشرط آنکه يک روز حکومت خود را به من بدهی.
حاکم قبول کرد. حسن در لباس حاکم به کاروانسرا رفت و اموال تاجرها را از آن زيرزمين بيرون آورد.
با اين کار بر ثروت پسر افزوده شد.
پسر براى اينکه در شهر خودش جائى براى نگهدارى اموال خود درست کند به خانه برگشت.
در آنجا فهميد که دختر قصر باشکوه و بزرگى ساخته است.
خيلى خوشحال شد. دختر به او گفت:
وقتى به اينجا آمدى به ديدن پادشاه برو. اولين نفرى هم که پادشاه را دعوت مىکند بايد تو باشی.
پسر قبول کرد.
برگشت و بارهاى خود را آورد و پس از مدتى پادشاه را به قصر خود دعوت کرد. دختر، قصر را بهخوبى آراست. پادشاه وارد که شد ديد عجب دبدبه و کبکبهای!
عجب بريز و بپاشی! پيش خودش گفت:
اى کاش اين تاجرباشى داماد من بود.
در اين موقع دختر از پشت پرده بيرون آمد و پادشاه فهميد که اين دختر خودش است. قرار شد دختر به قصر پادشاه برگردد و دوباره با عزت و احترام و جشن عروسى مفصل به خانهٔ تاجرباشى برود.
مدتى گذشت. روزى دختر به پادشاه گفت:
فهمديد که حق با من بود و آستر است که رويه را نگاه مىدارد.
اين من بودم که آن پسر کچل و بىدست و پا را به اينجا رساندم.
پادشاه پیشانی دخترش را بوسيد و چند دِه را هم شش دانگ به او بخشيد.
👳 👳
"آيا رويه آستر را نگاه مىدارد يا آستر رويه را؟"
دختر بزرگ و دختر ميانى هر دو گفتند:
رويه آستر را نگاه مىدارد.
اما دختر کوچکتر گفت:
آستر رويه را نگاه مىدارد.
پادشاه از جواب دختر کوچکتر غضبناک شد و به وزير گفت که دستور دهد در شهر جار بزنند هر جوان زيبائى که در شهر هست به قصر بيايد
و به دختر اولى و دومى گفت: هر کدام از جوانها را که پسنديديد به طرف آنها يک ترنج پرتاب کنيد.
به اين ترتيب دو دختر بزرگتر شوهران خود را انتخاب کردند و پس از يک جشن عروسى مفصل به خانهٔ بخت رفتند.
پس از مدتى شاه دستور داد جار بزنند هر چه کور و کچل و شل و تنبل هست در قصر حاضر شوند. مأموران شاه در خانهٔ پيرزنى پسر تنبل و بىعرضهاى را يافتند که توى زنبيلى در تنور خانه جا خوش کرده بود.
او را خدمت پادشاه آوردند. پادشاه امر کرد که دختر کوچک را به عقد آن پسر درآوردند و دختر را به خانهٔ پيرزن فرستادند.
دختر با کاردانى و تلاش، کمکم پسر را وادار بهراه رفتن و کار کردن کرد. پسر هم خيلى زرنگ شد و کار او بالا گرفت.
تا اينکه نوکر يک تاجر شد و همراه او و چند تاجر ديگر به سفر رفت. رفتند و رفتند تا به بيابانى رسيدند که در آن نه آب بود و نه آبادانی.
در آن بيابان چاهى بود که هر کس داخل آن مىشد ديگر بالا نمىآمد. تاجرها بين خودشان قرعه انداختند تا معلوم شود چه کسى بايد داخل چاه شود.
بالأخره پسر پس از اينکه از اربابش نوشته گرفت که پس از بيرون آمدن از چاه نصف مالالتجارهاش را به او بدهد، وارد چاه شد.
وقتى توى چاه رفت ديد تختى در ته آن گذاشته شده و ديوى روى آن نشسته است.
فورى سلام کرد. ديو گفت: اگر سلام نکرده بودى لقمه اول من بناگوشت بود.
سپس پرسيد: کجا خوش است؟
پسر گفت: "آنجا که دل خوش است.'"
ديو خيلى خوشش آمد و به او چند دانه انار داد.
پسر از چاه آب کشيد و بالا فرستاد و صحيح و سالم از چاه بيرون آمد و نيمى از مالالتجارهٔ ارباب خود را صاحب شد.
تاجرها راه افتادند و رفتند و رفتند تا به شهرى که مىخواستند رسيدند، وارد کاروانسرائى شدند.
شب که شد تاجرها رفتند دنبال خوشگذرانى اما پسر روى بارهاى خود خوابيد.
کاروانسرادار در زير زمين چهل دزد را پنهان کرده بود تا مال هر تاجرى را که به کاروان سرا وارد مىشود، بدزدند.
اين را اينجا داشته باشيد.
وقتى پسر از چاه درآمد، دو تا از انارها را توسط قاصدى براى مادر و آن دختر فرستاد.
قاصد انارها را به خانهٔ پسر برد.
دختر يکى از انارها را باز کرد ديد پر از دانههاى ياقوت است.
معمارباشى را خبر کرد و گفت که قصرى بسازد بزرگتر و قشنگتر از قصر پادشاه.
'اما بشنويد از پسر' .
نيمههاى شب پسر سر و صدائى شنيد. چشم باز کرد و ديد از دريچهاى که در زمين کاروانسرا نصب شده بود چهل دزد بيرون آمدند و همهٔ مال و اموال تاجرها را به زيرزمين بردند.
فردا صبح که تاجرها متوجه شدند بارهاى آنها دزديده شده است به حاکم شکايت بردند. چند روزى گذشت و اموال تاجرها پيدا نشد.
پسر به تاجرها گفت مىتوانم بارهاى شما را پيدا کنم بهشرطى که نوشته بدهيد من 'تاجرباشی' شما بشوم و يک دهم اموال را هم به خودم بدهيد.
تاجرها قبول کردند. حسن پيش حاکم رفت و گفت من مىتوانم اموال تاجرها را پيدا کنم بهشرط آنکه يک روز حکومت خود را به من بدهی.
حاکم قبول کرد. حسن در لباس حاکم به کاروانسرا رفت و اموال تاجرها را از آن زيرزمين بيرون آورد.
با اين کار بر ثروت پسر افزوده شد.
پسر براى اينکه در شهر خودش جائى براى نگهدارى اموال خود درست کند به خانه برگشت.
در آنجا فهميد که دختر قصر باشکوه و بزرگى ساخته است.
خيلى خوشحال شد. دختر به او گفت:
وقتى به اينجا آمدى به ديدن پادشاه برو. اولين نفرى هم که پادشاه را دعوت مىکند بايد تو باشی.
پسر قبول کرد.
برگشت و بارهاى خود را آورد و پس از مدتى پادشاه را به قصر خود دعوت کرد. دختر، قصر را بهخوبى آراست. پادشاه وارد که شد ديد عجب دبدبه و کبکبهای!
عجب بريز و بپاشی! پيش خودش گفت:
اى کاش اين تاجرباشى داماد من بود.
در اين موقع دختر از پشت پرده بيرون آمد و پادشاه فهميد که اين دختر خودش است. قرار شد دختر به قصر پادشاه برگردد و دوباره با عزت و احترام و جشن عروسى مفصل به خانهٔ تاجرباشى برود.
مدتى گذشت. روزى دختر به پادشاه گفت:
فهمديد که حق با من بود و آستر است که رويه را نگاه مىدارد.
اين من بودم که آن پسر کچل و بىدست و پا را به اينجا رساندم.
پادشاه پیشانی دخترش را بوسيد و چند دِه را هم شش دانگ به او بخشيد.
👳 👳
🤍✨روزتــون آروم
🖤✨امــروز بـــــرای
🤍✨تک تکون از خدا میخوام
🖤✨در کــنــار خــانــواده و
🤍✨عـزیـزانـتـان بـهـتــریـن
🖤✨شنبه را سـپـری کـنـیـد
🤍✨لـحـظـه هـایـی شـیـریـن
🖤✨دنـــیــــایــی آرام و
🤍✨یـــه زنــدگــی صــمـیـمـی
🖤✨عزاداری هاتون قبول آقا سیدالشهدا
🤍✨تـقـدیـم بـه شـمـا خـوبـان
🖤✨بــحـق بــاب الـحـوائــج
🤍✨حـضـرت عـلـی اصـغـر(ع)
🖤✨حــــاجــت روا بـــاشــیــد
.
🖤✨امــروز بـــــرای
🤍✨تک تکون از خدا میخوام
🖤✨در کــنــار خــانــواده و
🤍✨عـزیـزانـتـان بـهـتــریـن
🖤✨شنبه را سـپـری کـنـیـد
🤍✨لـحـظـه هـایـی شـیـریـن
🖤✨دنـــیــــایــی آرام و
🤍✨یـــه زنــدگــی صــمـیـمـی
🖤✨عزاداری هاتون قبول آقا سیدالشهدا
🤍✨تـقـدیـم بـه شـمـا خـوبـان
🖤✨بــحـق بــاب الـحـوائــج
🤍✨حـضـرت عـلـی اصـغـر(ع)
🖤✨حــــاجــت روا بـــاشــیــد
.
کاش روزی مدرسه ای تاسیس شود
که به همه ما الفبای شاد زیستن را بیاموزد
و معلمی دلسوز بیاید و نجاتمان دهد
از این همه غصه و دغدغه های خودساخته
تکنیکی به ما بیاموزد که همواره در پس ذهنمان
آگاه باشیم که فقط یک بلیط برای زندگی
در این دنیا داریم و حواسمان را به تیک تاک
گذر عمر بیشتر جمع کنیم تا لحظات عمر را
آلوده به غم،نگرانی،دلواپسی و حال بد نکنیم
مدرسه ای که پر باشد از رنگ های زیبا
با ناظمی خندان و خوش برخورد
که تشویقمان کند به خندیدن با صدای بلند
رقصیدن با فراخ بالو پوشیدن لباس هایی
شاد و دلبرانه بدون توجه به نظر دیگران
کاش روزی مدرسه ای تاسیس شود
که به همه ما الفبای شاد زیستن را بیاموزد
و معلمی دلسوز بیاید و نجاتمان دهد
از این همه غصه و دغدغه های خودساخته
تکنیکی به ما بیاموزد که همواره در پس ذهنمان
آگاه باشیم که فقط یک بلیط برای زندگی
در این دنیا داریم و حواسمان را به تیک تاک
گذر عمر بیشتر جمع کنیم تا لحظات عمر را
آلوده به غم،نگرانی،دلواپسی و حال بد نکنیم
مدرسه ای که پر باشد از رنگ های زیبا
با ناظمی خندان و خوش برخورد
که تشویقمان کند به خندیدن با صدای بلند
رقصیدن با فراخ بالو پوشیدن لباس هایی
شاد و دلبرانه بدون توجه به نظر دیگران
بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب میکشه و یه روزی میمیره.
+حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.
📖مرگ خوش
👤کامو
+حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.
📖مرگ خوش
👤کامو
✅ زین پس نه خوفی از جهنم دارم
و نه شوقی به بهشت!!
✍غلامرضا مصدق
🔗 صادقانه بايد اعتراف كنم با ديدن فيلم آخرت شبيه سازي شده توسط سپاه فومن، همه تصورات من از خوفناك بودن جهنم و دلپذير بودن بهشت به هم ريخت.
🔗 به ما مي گفتند پل صراط از مو باريكتر و از لبه شمشیر تیزتر است، اما در اين فيلم بهشت شبیه سازی شده، عرض پل صراط يك متر است، حتی معلولين هم مي توانند به راحتي از آن عبور كنند.
🔗 زير پل صراط شعله هاي گاز روشن است، بیشتر از آنکه کارکرد سوزاندن و مجازات داشته باشند، بیشتر به شمع های روی میز شام یک زوج عاشق، در یک فضای رمانتیک نیمه تاریک شبیه است.
🔗 آن جهنمی گناهکار، که مثلاً در آب جوش در حال مجازات شدن است، به نظر میرسد در یک جکوزی لاکچری در حال شوخی کردن با موکل جهنم است.
🔗 بهشت که اصلاً چنگی به دل نمی زند، در این بهشت شبیه سازی شده، هیچ خبری از ویژگیهای معروف و شاخص بهشت مثل حوریان سیه چشم، غلمان، شراب طهور، نهرهای عسل و غیره نیست.
🔗تنها فرق درختانی که نهرهای آب در زیر آنها در این بهشت جاری است با جویهای کنار خیابانها که ما هر روز کیلومترها از آنها را می بینیم، در نبودن اشغال در آنهاست، مضافاً اینکه ما مردم زاگرس نشین و خودِ مردم شمال بهتر از درختان و نهرها ی بهشت شبیه سازی شده را هر روزه در محیط اطراف خود می بینند.
🔗 خدا از سر تقصرات شبیه سازان بهشت نگذرد که اعتقاد ما به بهشت و جهنم را دچار تزلزل کردند، اگر هدف شبیه سازانِ قیامت، ترس از آخرت و پیشه کردن تقوا و درستکاری باشد، دیگران را نمی دانم، اما حداقل در مورد بنده که نتیجه عکس داد.
و نه شوقی به بهشت!!
✍غلامرضا مصدق
🔗 صادقانه بايد اعتراف كنم با ديدن فيلم آخرت شبيه سازي شده توسط سپاه فومن، همه تصورات من از خوفناك بودن جهنم و دلپذير بودن بهشت به هم ريخت.
🔗 به ما مي گفتند پل صراط از مو باريكتر و از لبه شمشیر تیزتر است، اما در اين فيلم بهشت شبیه سازی شده، عرض پل صراط يك متر است، حتی معلولين هم مي توانند به راحتي از آن عبور كنند.
🔗 زير پل صراط شعله هاي گاز روشن است، بیشتر از آنکه کارکرد سوزاندن و مجازات داشته باشند، بیشتر به شمع های روی میز شام یک زوج عاشق، در یک فضای رمانتیک نیمه تاریک شبیه است.
🔗 آن جهنمی گناهکار، که مثلاً در آب جوش در حال مجازات شدن است، به نظر میرسد در یک جکوزی لاکچری در حال شوخی کردن با موکل جهنم است.
🔗 بهشت که اصلاً چنگی به دل نمی زند، در این بهشت شبیه سازی شده، هیچ خبری از ویژگیهای معروف و شاخص بهشت مثل حوریان سیه چشم، غلمان، شراب طهور، نهرهای عسل و غیره نیست.
🔗تنها فرق درختانی که نهرهای آب در زیر آنها در این بهشت جاری است با جویهای کنار خیابانها که ما هر روز کیلومترها از آنها را می بینیم، در نبودن اشغال در آنهاست، مضافاً اینکه ما مردم زاگرس نشین و خودِ مردم شمال بهتر از درختان و نهرها ی بهشت شبیه سازی شده را هر روزه در محیط اطراف خود می بینند.
🔗 خدا از سر تقصرات شبیه سازان بهشت نگذرد که اعتقاد ما به بهشت و جهنم را دچار تزلزل کردند، اگر هدف شبیه سازانِ قیامت، ترس از آخرت و پیشه کردن تقوا و درستکاری باشد، دیگران را نمی دانم، اما حداقل در مورد بنده که نتیجه عکس داد.