گفتند:
دیگر اتفاقی نخواهد افتاد و شب است که میآید
اصلاً آمد و
ابتدا تکهای از خورشید را بر دهان گذاشت
و بعد هم
یکسره بلعیدش...
گفتند:
دیگر اتفاقی نخواهد افتاد و نمایش تمام شد
اما نگاه کنید!
آسمان دوباره دارد میدرخشد
چرا که هماره
مشتی ستاره
به شب خیانت میکنند.
ولادیمیر مایاکوفسکی
دیگر اتفاقی نخواهد افتاد و شب است که میآید
اصلاً آمد و
ابتدا تکهای از خورشید را بر دهان گذاشت
و بعد هم
یکسره بلعیدش...
گفتند:
دیگر اتفاقی نخواهد افتاد و نمایش تمام شد
اما نگاه کنید!
آسمان دوباره دارد میدرخشد
چرا که هماره
مشتی ستاره
به شب خیانت میکنند.
ولادیمیر مایاکوفسکی
@PDFsCom روانشناسی تصویر ذهنی.pdf
53.6 MB
📕 کتاب: روانشناسی تصویر ذهن
✍🏻 اثر: #ماکسول_مالتز
✍🏻 اثر: #ماکسول_مالتز
کوچ بنفشه ها
فرهادمهراد
#فرهاد_مهراد
#کوچ_بنفشه_ها
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست
#محمد_رضا_شفيعي_كدكني
#کوچ_بنفشه_ها
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست
#محمد_رضا_شفيعي_كدكني
ﻭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ
ﺟﻼﺩﯼ
ﺭﺥ ﺑﻪ ﺭﺥ
ﺑﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽرﻗﺼﯿﺪ
ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ!
ﻭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮِ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﯿﺰﻩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﯽبﺮﺩﻧﺪ ﻭ
ﺳﺮِ ﺑﯽکس ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﯿﺰﻩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻩﯼ ﻣﺮﺍ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﻻﺷﺨﻮﺭﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
«ﺷﯿﺮﮐﻮ ﺑﯽﮐﺲ»
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ
ﺟﻼﺩﯼ
ﺭﺥ ﺑﻪ ﺭﺥ
ﺑﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽرﻗﺼﯿﺪ
ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ!
ﻭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮِ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﯿﺰﻩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﯽبﺮﺩﻧﺪ ﻭ
ﺳﺮِ ﺑﯽکس ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﯿﺰﻩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻩﯼ ﻣﺮﺍ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﻻﺷﺨﻮﺭﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
«ﺷﯿﺮﮐﻮ ﺑﯽﮐﺲ»
برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور کنند یا نکنند! فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم..
#صادق_هدایت
#صادق_هدایت
➰
اگر خواستی زنی را بدرستی بشناسی
تناش را بچش. تن عطر روح است.
در تن زن
ترانهای است زمینی
که آسمان میخواندش بی پایان
و تن هرگز شناخته نشود
مگر به تن
"آدونیس"
اگر خواستی زنی را بدرستی بشناسی
تناش را بچش. تن عطر روح است.
در تن زن
ترانهای است زمینی
که آسمان میخواندش بی پایان
و تن هرگز شناخته نشود
مگر به تن
"آدونیس"
آنقدر نگذاشتی ببوسمت که بوسیدن را هم ممنوع کردند!
و حالا که نفس هامان هم به شماره افتاده،مثل عشق سال های وبا!
لعنت به تو..لعنت به من..لعنت به همه ی ما.. بخاطر همه ی بوسه هایی که از هم دریغ کردیم..
اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو
" تا میتوانید همدیگر را ببوسید "
نسل ما همه مردند در عصر یخبندان..
عصری که بوسیدن حکم جام شوکران را داشت و چکاندن ماشه در دهان خویش!
به همه ی دنیا بگو مارا نامهربانی ها کشت نه جنگ های صلیبی و طاعون و سل!
-گابریل گارسیا مارکز
و حالا که نفس هامان هم به شماره افتاده،مثل عشق سال های وبا!
لعنت به تو..لعنت به من..لعنت به همه ی ما.. بخاطر همه ی بوسه هایی که از هم دریغ کردیم..
اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو
" تا میتوانید همدیگر را ببوسید "
نسل ما همه مردند در عصر یخبندان..
عصری که بوسیدن حکم جام شوکران را داشت و چکاندن ماشه در دهان خویش!
به همه ی دنیا بگو مارا نامهربانی ها کشت نه جنگ های صلیبی و طاعون و سل!
-گابریل گارسیا مارکز