خاطره اى از شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت همسر گرامى شهيد؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"مرتضى و شب چله" ...
🔻چند سال بود كه منزل پدرم شاخهها و برگهای وسط #باغچه را جمع میکردند. آقا #مرتضی میگفت: "دست نزنید تا #شب_چله".
🔸یک سال فرصت نکرده بودند #شاخهها را برش بزنند. دو روز قبل از شب چله آقا مرتضی شاخهها را برش زد و گفت برای شب چله آماده باشد.
🔺شب چله شاخهها را وسط باغچه آتش میزدیم و کنار آتش مینشستیم و اسم-فامیل #بازی میکردیم. وقتی برای #شام صدا میزدند، آقا مرتضی سیبزمینیها را روى آتش میگذاشت. بعد از خوردن شام و #میوه دوباره به #حیاط بر میگشتیم. برای اینکه بچهها سرما نخورند، دورشان پتو میپیچیدیم و دوباره اسم فامیل بازی میکردیم. بعد از خوردن سیبزمینیها به داخل خانه میآمدیم و #حافظ باز میکردیم.
🆔 @labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"مرتضى و شب چله" ...
🔻چند سال بود كه منزل پدرم شاخهها و برگهای وسط #باغچه را جمع میکردند. آقا #مرتضی میگفت: "دست نزنید تا #شب_چله".
🔸یک سال فرصت نکرده بودند #شاخهها را برش بزنند. دو روز قبل از شب چله آقا مرتضی شاخهها را برش زد و گفت برای شب چله آماده باشد.
🔺شب چله شاخهها را وسط باغچه آتش میزدیم و کنار آتش مینشستیم و اسم-فامیل #بازی میکردیم. وقتی برای #شام صدا میزدند، آقا مرتضی سیبزمینیها را روى آتش میگذاشت. بعد از خوردن شام و #میوه دوباره به #حیاط بر میگشتیم. برای اینکه بچهها سرما نخورند، دورشان پتو میپیچیدیم و دوباره اسم فامیل بازی میکردیم. بعد از خوردن سیبزمینیها به داخل خانه میآمدیم و #حافظ باز میکردیم.
🆔 @labbaykeyazeinab