#خاطره


هشتم آذر ۱۳۷۶ بود. ایران با استرالیا مسابقه داشت. مشهد بودیم و ایّام مبعث.
با رفقای هیأت محبّان العبّاس علیه‌السّلام مشرّف شده بودیم. این حسینیه در بازار سرشور، کوچه‌ی چهنو قرار دارد.
داخل حسینیه، کنار بخاری داشتیم فوتبال رو تماشا می‌کردیم. اون موقع‌ها اهل فوتبال بودم.
آقا #نریمان هم بود؛ پا به پای بچّه‌های هیأت، پیگیر نتیجه‌ی ایران.
به یادمه که چه هنگامه‌ای شد، وقتی پیروزی، نصیب ایران شد.

بگذریم؛ مغرب شد و شب فرارسید؛ شب حرکت قافله از مدینه بود.
نمی‌دونم چی شد که توی اون اتاق روبه‌روی حسینیه که شاید ۱۰ _ ۱۲ متر هم نمی‌شد، کم‌کم جمع شدیم.
آقا نریمان شروع به خوندن کردن. حاج آقا ماشاءالله هم بودن. سیّد حمید صفوی و علی‌رضا لاری و ... .
سبک "بوی پیراهن یوسف" تازه به جلسات راه یافته بود. با همین نوا، شروع کردیم به سینه‌زنی.
زیاد جزئیّات یادم نیست ولی این قدر هست که هر سال، شام مبعث یادش می‌افتم.
با این زمزمه، شاید یه ساعتی سرمست بودیم:

وای وای وای
جانم حسین، حسین، حسین
وای وای وای
جانم حسین، حسین، حسین


😭😭😭

#محبان_العباس_علیه‌السلام
#نریمان_پناهی
#مشهد
#جواد_هاشمی_تربت

http://www.instagram.com/javadhashemi69/

@javadhashemi_torbat