👆👆👆👆👆👇👇👇👇👇
يكى از وزرايش كه با او بود گفت: آيا ميدانى رضا عليه السّلام از چه چيز بتو خبر ميدهد؟ گفت: نه، گفت: بتو ميفهماند كه شما بنى عباس، دولت و شوكتتان با كثرت جمعيّت و طول مدّت سلطنت مانند اين ماهيان هستيد تا اينكه اجلتان برسد و مدّتتان بسر آيد و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلّط كند كه همه شما را بفنا بسپارد، اولين و آخرينتان را، مأمون گفت: راست گفتى، آنگاه رو بمن كرده گفت: آن كلامى را كه گفتى و ماهيان بلعيده شدند براى من بگو و بمن ياد ده، گفتم بخدا قسم الان فراموش كردم، و من راست مىگفتم، ولى او امر كرد مرا به زندان برند و حضرت رضا عليه السّلام را بخاك بسپارند.
مدّت يك سال در حبس بسر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مىگذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و بدرگاه خدا رفتم و بدعا و زارى مشغول گشتم و بدعائى كه در آن حال محمّد و آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- را ذكر ميكردم و بحقّ آنان از خداوند، فرج ميخواستم شروع كردم، هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ عليهما السّلام بر من وارد شده و فرمود: اى ابا صلت سينهات تنگ شده است و حوصلهات تمام گشته؟
عرض كردم آرى بخدا سوگند. فرمود: برخيز و با من بيرون آى، آنگاه دست مباركش را به كند و زنجيرهائى كه بر من بود زده همه از من برداشته شد،و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا نظاره ميكردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن بمن فرمود: برو به امان خدا تو را بخدا سپردم بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نشوى، و او هم تو را نخواهد يافت. ابو الصّلت گفت: تاكنون مأمون بمن دست نيافته است.
منبع:
عیون اخبار امام رضا علیه السلام باب 63
#مقتل_امام_رضا_علیه_السلام
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
⚜️ @hulma_ir جدیدترین اشعار مذهبی⚜️
يكى از وزرايش كه با او بود گفت: آيا ميدانى رضا عليه السّلام از چه چيز بتو خبر ميدهد؟ گفت: نه، گفت: بتو ميفهماند كه شما بنى عباس، دولت و شوكتتان با كثرت جمعيّت و طول مدّت سلطنت مانند اين ماهيان هستيد تا اينكه اجلتان برسد و مدّتتان بسر آيد و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلّط كند كه همه شما را بفنا بسپارد، اولين و آخرينتان را، مأمون گفت: راست گفتى، آنگاه رو بمن كرده گفت: آن كلامى را كه گفتى و ماهيان بلعيده شدند براى من بگو و بمن ياد ده، گفتم بخدا قسم الان فراموش كردم، و من راست مىگفتم، ولى او امر كرد مرا به زندان برند و حضرت رضا عليه السّلام را بخاك بسپارند.
مدّت يك سال در حبس بسر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مىگذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و بدرگاه خدا رفتم و بدعا و زارى مشغول گشتم و بدعائى كه در آن حال محمّد و آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم- را ذكر ميكردم و بحقّ آنان از خداوند، فرج ميخواستم شروع كردم، هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ عليهما السّلام بر من وارد شده و فرمود: اى ابا صلت سينهات تنگ شده است و حوصلهات تمام گشته؟
عرض كردم آرى بخدا سوگند. فرمود: برخيز و با من بيرون آى، آنگاه دست مباركش را به كند و زنجيرهائى كه بر من بود زده همه از من برداشته شد،و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا نظاره ميكردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن بمن فرمود: برو به امان خدا تو را بخدا سپردم بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نشوى، و او هم تو را نخواهد يافت. ابو الصّلت گفت: تاكنون مأمون بمن دست نيافته است.
منبع:
عیون اخبار امام رضا علیه السلام باب 63
#مقتل_امام_رضا_علیه_السلام
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
⚜️ @hulma_ir جدیدترین اشعار مذهبی⚜️
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚مقتل امام رئوف علی بن موسی الرضا آلاف التحیة و السلام
🌟روضه ی : اى ياسر، چرا اين مردم چيزى نميخورند؟
باب 62 ؛ عیون اخبار الرضا ذكر خبرى ديگر در وفات امام رضا علیه السلام ازطريق شيعيان
احمد بن زياد بن جعفر همدانىّ- رضى اللَّه عنه- گويد: علىّ بن ابراهيم قمّى گفت: ياسر خادم براى من نقل كرد كه در راه در جايى كه ميان ما و طوس هفت منزل راه باقى مانده بود، ابو الحسن عليه السّلام بيمار شد، و تا ما بطوس رسيديم بيمارى آن حضرت شدّت يافت، و چندين روز در طوس اقامت كرديم، و مأمون روزى دو بار بعيادت او مىآمد،
و در روز آخرى كه در آن روز حضرت از دنيا رفت كه بسيار هم ضعيف شده بود، بعد از اينكه نماز ظهرش را بجاى آورد بمن گفت: اى ياسر، اين مردم چيزى نميخورند؟ عرضكردم با اين وضعى كه شما داريد اى سرور من چطور ميتوانند چيزى بخورند،
حضرت اين كلام را كه شنيد كمر خم خود را راست كرده فرمود: غذا را بياوريد، و همه كاركنان خود را خواند و احدى را باقى نگذارد مگر بر سر سفره نشانيد، و از هر يك جدا جدا احوال پرسيد و از وضعشان جستجو كرد، و چون غذا را صرف كردند، فرمود: براى زنان طعام ببريد، براى آنان نيز غذا بردند و همه را سير نمودند،
وقتى اين كار تمام شد ضعف شديدى بر او دست داد و بيهوش بيفتاد، و صداى شيون از حاضران برخاست، و كنيزان مأمون و همسرانش سر و پا برهنه به آنجا ريختند و فغان و شيون سراسر طوس را گرفت، و مأمون خود سر و پا برهنه در حالى كه بر سر زنان ريش خود را گرفته و با اظهار تأسّف ميگريست و اشكش از ديده بر صورتش سرازير بود خود را ببالين جنازه حضرت رسانيد و ايستاد،
كه در اين موقع حضرت بهوش آمد، مأمون گفت: اى آقاى من! نميدانم كدام اين دو مصيبت سخت و مشكلتر است، اينكه تو را از دست ميدهم، يا تهمتى كه اين مردم بمن ميزنند و مرا متّهم بقتل تو ميدانند و ميگويند وى او را مسموم كرده و بقتل رسانيده است؟
ياسر گويد: امام گوشه چشم باز كرد و بمأمون رو كرده گفت: اى امير با ابو جعفر (فرزندم) بنيكى رفتار كن زيرا عمر تو و عمر او چنين است- و دو انگشت سبّابه خود را نزد هم آورد- ياسر گويد: چون شب شد و پاسى از آن گذشت كار آن حضرت تمام شد و ديده از دنيا بر بست
صبح روز بعد مردم جمع شدند، و ميگفتند: اين مرد او را با حيله بقتل رسانيد، و مرادشان مأمون بود، و شعار ميدادند كه فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كشته شد، و اين شعار را زياد تكرار ميكردند، و صداها بهم پيچيد
ابو جعفر محمّد بن جعفر بن محمد عليهما السّلام كه از مأمون امان طلبيده و از مدينه بخراسان آمده بود (و او عموى حضرت رضا عليه السّلام است) و در اين وقت در طوس حضور داشت و نزد مأمون بسر ميبرد، مأمون او را گفت: اى ابو جعفر بميان اين مردم رو و بگو جنازه ابو الحسن را امروز خارج نمىكنند، بمنزل و سر كار خود رويد، و او مايل نبود جنازه بيرون آيد، و از اينكه مبادا فتنهاى بپا شود ناراحت بود
محمّد بن جعفر بيرون آمد و در ميان جمعيّت فرياد زد: ايّها النّاس متفرّق شويد! امروز ابو الحسن عليه السّلام را بيرون نمىآورند، مردم پراكنده شدند، آنگاه ابو الحسن را غسل دادند و هنگام شام در شب دفن كردند، و علىّ بن ابراهيم گويد: ياسر چيزى بمن گفت كه خوش ندارم آن را در كتاب بياورم.
نکات مقتل :
1. دفن شبانه امام رضا علیه السلام و گریز به دفن شبانه حضرت زهراء سلام الله علیها
2. محبت شدید امام رضا علیه السلام به شیعیانش و بر عکس علاقه ی شیعیان به امام رضا علیه السلام
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚مقتل امام رئوف علی بن موسی الرضا آلاف التحیة و السلام
🌟روضه ی : اى ياسر، چرا اين مردم چيزى نميخورند؟
باب 62 ؛ عیون اخبار الرضا ذكر خبرى ديگر در وفات امام رضا علیه السلام ازطريق شيعيان
احمد بن زياد بن جعفر همدانىّ- رضى اللَّه عنه- گويد: علىّ بن ابراهيم قمّى گفت: ياسر خادم براى من نقل كرد كه در راه در جايى كه ميان ما و طوس هفت منزل راه باقى مانده بود، ابو الحسن عليه السّلام بيمار شد، و تا ما بطوس رسيديم بيمارى آن حضرت شدّت يافت، و چندين روز در طوس اقامت كرديم، و مأمون روزى دو بار بعيادت او مىآمد،
و در روز آخرى كه در آن روز حضرت از دنيا رفت كه بسيار هم ضعيف شده بود، بعد از اينكه نماز ظهرش را بجاى آورد بمن گفت: اى ياسر، اين مردم چيزى نميخورند؟ عرضكردم با اين وضعى كه شما داريد اى سرور من چطور ميتوانند چيزى بخورند،
حضرت اين كلام را كه شنيد كمر خم خود را راست كرده فرمود: غذا را بياوريد، و همه كاركنان خود را خواند و احدى را باقى نگذارد مگر بر سر سفره نشانيد، و از هر يك جدا جدا احوال پرسيد و از وضعشان جستجو كرد، و چون غذا را صرف كردند، فرمود: براى زنان طعام ببريد، براى آنان نيز غذا بردند و همه را سير نمودند،
وقتى اين كار تمام شد ضعف شديدى بر او دست داد و بيهوش بيفتاد، و صداى شيون از حاضران برخاست، و كنيزان مأمون و همسرانش سر و پا برهنه به آنجا ريختند و فغان و شيون سراسر طوس را گرفت، و مأمون خود سر و پا برهنه در حالى كه بر سر زنان ريش خود را گرفته و با اظهار تأسّف ميگريست و اشكش از ديده بر صورتش سرازير بود خود را ببالين جنازه حضرت رسانيد و ايستاد،
كه در اين موقع حضرت بهوش آمد، مأمون گفت: اى آقاى من! نميدانم كدام اين دو مصيبت سخت و مشكلتر است، اينكه تو را از دست ميدهم، يا تهمتى كه اين مردم بمن ميزنند و مرا متّهم بقتل تو ميدانند و ميگويند وى او را مسموم كرده و بقتل رسانيده است؟
ياسر گويد: امام گوشه چشم باز كرد و بمأمون رو كرده گفت: اى امير با ابو جعفر (فرزندم) بنيكى رفتار كن زيرا عمر تو و عمر او چنين است- و دو انگشت سبّابه خود را نزد هم آورد- ياسر گويد: چون شب شد و پاسى از آن گذشت كار آن حضرت تمام شد و ديده از دنيا بر بست
صبح روز بعد مردم جمع شدند، و ميگفتند: اين مرد او را با حيله بقتل رسانيد، و مرادشان مأمون بود، و شعار ميدادند كه فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كشته شد، و اين شعار را زياد تكرار ميكردند، و صداها بهم پيچيد
ابو جعفر محمّد بن جعفر بن محمد عليهما السّلام كه از مأمون امان طلبيده و از مدينه بخراسان آمده بود (و او عموى حضرت رضا عليه السّلام است) و در اين وقت در طوس حضور داشت و نزد مأمون بسر ميبرد، مأمون او را گفت: اى ابو جعفر بميان اين مردم رو و بگو جنازه ابو الحسن را امروز خارج نمىكنند، بمنزل و سر كار خود رويد، و او مايل نبود جنازه بيرون آيد، و از اينكه مبادا فتنهاى بپا شود ناراحت بود
محمّد بن جعفر بيرون آمد و در ميان جمعيّت فرياد زد: ايّها النّاس متفرّق شويد! امروز ابو الحسن عليه السّلام را بيرون نمىآورند، مردم پراكنده شدند، آنگاه ابو الحسن را غسل دادند و هنگام شام در شب دفن كردند، و علىّ بن ابراهيم گويد: ياسر چيزى بمن گفت كه خوش ندارم آن را در كتاب بياورم.
نکات مقتل :
1. دفن شبانه امام رضا علیه السلام و گریز به دفن شبانه حضرت زهراء سلام الله علیها
2. محبت شدید امام رضا علیه السلام به شیعیانش و بر عکس علاقه ی شیعیان به امام رضا علیه السلام
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚مقتل مشهور امام رضا علیه السلام به روایت ابا صلت هروی (عیون اخبار الرضا علیه السلام )
محمّد بن على ماجيلويه با شش تن ديگر از مشايخ- رضى اللَّه عنهم- كه نامشان در متن ذكر شده است از ابو الصّلت روايت كردهاند كه گفت:
همين طور كه من در مقابل ابو الحسن عليه السّلام ايستاده بودم، آن جناب بمن فرمود:
اى أبا صلت به اين بقعه كه هارون در آنجا دفن شده است داخل شو و از هر گوشه آن از چهار كنج مشتى خاك براى من بياور، من رفتم و آنچه خواسته بود برداشته آوردم، چون مقابلش رسيدم فرمود: يكى يكى از آن (چهار مشت) خاك را بمن ده و او نزد درب ايستاده بود، من از خاكها يكى را بدو دادم آن را بوئيد و بر زمين ريخت سپس رو بمن كرده گفت: در اينجا براى دفن من قبرى حفر مىكنند، و سنگى پيدا مىشود كه اگر همه كلنگهاى خراسان گرد آيند نميتوانند آن سنگ را از جا بيرون كنند، بعد در باره خاك پايين پا و خاك بالاى سر هارون نيز نظير اين كلام را فرمود، آنگاه گفت: آن خاك ديگر را بمن ده، من خاك (پيش روى را) بدو دادم آن را بگرفت، و فرمود: اين خاك از تربت من است؛ بعد فرمود: براى من در اين موضع قبرى حفر كنند، و تو آنان را امر كنى كه تا هفت پلّه گود كنند، و در آنجا از يكسو قبر را گشاد و وسيع كنند و قبرى احداث نمايند، اگر از آن امتناع ورزيدند و گفتند: حتما بايد لحد داشته باشد، پس بگو بايد دو ذراع و يك وجب وسعت قبر باشد، پس خداوند خود آن را هر چه بخواهد وسعت ميدهد، و چون چنين كردند، تو خواهى ديد كه در بالين قبر خيسى پيدا مىشود، اين كلامى را كه بتو مىآموزم در آنجا بخوان، پس قبر پر از آب خواهد شد و پر مىشود، و در آن آب، ماهيان ريزى خواهى ديد، پس براى آنها نانى كه اكنون بتو ميدهم خرد ميكنى، و آنها مىبلعند و چون چيزى از آن نان باقى نماند ماهى بزرگى آشكار مىشود و آن ماهيان ريز را مىبلعد تا اينكه هيچ باقى نماند سپس پنهان ميگردد و چون غايب شد تو دست بر آن آب فرو بر، و اين كلام را كه بتو ياد ميدهم بخوان، و آب فرو مىنشيند، و چيزى از آن باقى نمىماند، و اين كار را جز در پيش روى مأمون انجام مده، آنگاه فرمود:
اى ابا صلت فردا من بر اين فاجر وارد مىشوم، پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشيده بودم با من سخن مگو،
ابو الصّلت گويد: چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همين طور كه انتظار مىكشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امير شما را احضار ميكند، حضرت كفش خود را بپاى كرد و رداى خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پى او ميرفتم تا بر مأمون وارد شد، و در پيش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبقهائى از ميوهجات و در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود، و مقدارى از آن باقى بود، چون چشمش بآن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد، و خوشه انگورى كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت:
يا ابن رسول اللَّه من انگورى از اين بهتر تاكنون نديدهام، حضرت بدو فرمود:
بسا مىشود كه انگورى نيكو است، از بهشت است، (يعنى انگور نيكو در بهشت است) گفت: شما از آن تناول كنيد.
امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار، گفت: بايد تناول كنى، براى چه نميخورى؟ شايد خيال بدى در باره من كردهاى؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را بدهن گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست، مأمون پرسيد: بكجا ميرويد؟
فرمود: بدان جا كه تو مرا فرستادى، و عبا بسر كشيده خارج شد،
ابو الصّلت گويد: من با او سخنى نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببنديد (كسى را راه ندهيد) درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابيد، و من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ايستاده بودم
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚مقتل مشهور امام رضا علیه السلام به روایت ابا صلت هروی (عیون اخبار الرضا علیه السلام )
محمّد بن على ماجيلويه با شش تن ديگر از مشايخ- رضى اللَّه عنهم- كه نامشان در متن ذكر شده است از ابو الصّلت روايت كردهاند كه گفت:
همين طور كه من در مقابل ابو الحسن عليه السّلام ايستاده بودم، آن جناب بمن فرمود:
اى أبا صلت به اين بقعه كه هارون در آنجا دفن شده است داخل شو و از هر گوشه آن از چهار كنج مشتى خاك براى من بياور، من رفتم و آنچه خواسته بود برداشته آوردم، چون مقابلش رسيدم فرمود: يكى يكى از آن (چهار مشت) خاك را بمن ده و او نزد درب ايستاده بود، من از خاكها يكى را بدو دادم آن را بوئيد و بر زمين ريخت سپس رو بمن كرده گفت: در اينجا براى دفن من قبرى حفر مىكنند، و سنگى پيدا مىشود كه اگر همه كلنگهاى خراسان گرد آيند نميتوانند آن سنگ را از جا بيرون كنند، بعد در باره خاك پايين پا و خاك بالاى سر هارون نيز نظير اين كلام را فرمود، آنگاه گفت: آن خاك ديگر را بمن ده، من خاك (پيش روى را) بدو دادم آن را بگرفت، و فرمود: اين خاك از تربت من است؛ بعد فرمود: براى من در اين موضع قبرى حفر كنند، و تو آنان را امر كنى كه تا هفت پلّه گود كنند، و در آنجا از يكسو قبر را گشاد و وسيع كنند و قبرى احداث نمايند، اگر از آن امتناع ورزيدند و گفتند: حتما بايد لحد داشته باشد، پس بگو بايد دو ذراع و يك وجب وسعت قبر باشد، پس خداوند خود آن را هر چه بخواهد وسعت ميدهد، و چون چنين كردند، تو خواهى ديد كه در بالين قبر خيسى پيدا مىشود، اين كلامى را كه بتو مىآموزم در آنجا بخوان، پس قبر پر از آب خواهد شد و پر مىشود، و در آن آب، ماهيان ريزى خواهى ديد، پس براى آنها نانى كه اكنون بتو ميدهم خرد ميكنى، و آنها مىبلعند و چون چيزى از آن نان باقى نماند ماهى بزرگى آشكار مىشود و آن ماهيان ريز را مىبلعد تا اينكه هيچ باقى نماند سپس پنهان ميگردد و چون غايب شد تو دست بر آن آب فرو بر، و اين كلام را كه بتو ياد ميدهم بخوان، و آب فرو مىنشيند، و چيزى از آن باقى نمىماند، و اين كار را جز در پيش روى مأمون انجام مده، آنگاه فرمود:
اى ابا صلت فردا من بر اين فاجر وارد مىشوم، پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشتن، سرم را پوشيده بودم با من سخن مگو،
ابو الصّلت گويد: چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همين طور كه انتظار مىكشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امير شما را احضار ميكند، حضرت كفش خود را بپاى كرد و رداى خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پى او ميرفتم تا بر مأمون وارد شد، و در پيش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبقهائى از ميوهجات و در دست او خوشه انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود، و مقدارى از آن باقى بود، چون چشمش بآن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد، و خوشه انگورى كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت:
يا ابن رسول اللَّه من انگورى از اين بهتر تاكنون نديدهام، حضرت بدو فرمود:
بسا مىشود كه انگورى نيكو است، از بهشت است، (يعنى انگور نيكو در بهشت است) گفت: شما از آن تناول كنيد.
امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار، گفت: بايد تناول كنى، براى چه نميخورى؟ شايد خيال بدى در باره من كردهاى؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را بدهن گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست، مأمون پرسيد: بكجا ميرويد؟
فرمود: بدان جا كه تو مرا فرستادى، و عبا بسر كشيده خارج شد،
ابو الصّلت گويد: من با او سخنى نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببنديد (كسى را راه ندهيد) درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابيد، و من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ايستاده بودم
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚وداع امام رضا علیه السلام با اهل و عیال در مدینة منوره
حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَيْمٍ الْحَاكِمُ الشَّاذَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ : قَالَ لِيَ الرِّضَا ع
جعفر بن نعيم شاذانىّ- رحمه اللَّه- بسند مذكور در متن از حسن بن- علىّ وشّاء روايت كرد كه گفت: حضرت رضا عليه السّلام برايم نقل كرد:
إِنِّي حَيْثُ أَرَادُوا الْخُرُوجَ بِي مِنَ الْمَدِينَةِ جَمَعْتُ عِيَالِي فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ يَبْكُوا عَلَيَّ حَتَّى أَسْمَعَ ثُمَّ فَرَّقْتُ فِيهِمْ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ دِينَارٍ ثُمَّ قُلْتُ أَمَا إِنِّي لَا أَرْجِعُ إِلَى عِيَالِي أَبَداً
هنگامى كه خواستند مرا از مدينه بيرون كشند همه خانواده خود را گرد خود نشاندم و گفتم براى من گريه كنند تا صداى گريه آنان را بر خودم بشنوم، و سپس دوازده هزار دينار سهم نزد من بود ميان ايشان تقسيم كردم و گفتم ديگر باز نخواهم گشت.
47- باب دلالات الرضا ع ، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 218
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔹 ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ ...🔹
🔚وداع امام رضا علیه السلام با اهل و عیال در مدینة منوره
حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَيْمٍ الْحَاكِمُ الشَّاذَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ : قَالَ لِيَ الرِّضَا ع
جعفر بن نعيم شاذانىّ- رحمه اللَّه- بسند مذكور در متن از حسن بن- علىّ وشّاء روايت كرد كه گفت: حضرت رضا عليه السّلام برايم نقل كرد:
إِنِّي حَيْثُ أَرَادُوا الْخُرُوجَ بِي مِنَ الْمَدِينَةِ جَمَعْتُ عِيَالِي فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ يَبْكُوا عَلَيَّ حَتَّى أَسْمَعَ ثُمَّ فَرَّقْتُ فِيهِمْ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ دِينَارٍ ثُمَّ قُلْتُ أَمَا إِنِّي لَا أَرْجِعُ إِلَى عِيَالِي أَبَداً
هنگامى كه خواستند مرا از مدينه بيرون كشند همه خانواده خود را گرد خود نشاندم و گفتم براى من گريه كنند تا صداى گريه آنان را بر خودم بشنوم، و سپس دوازده هزار دينار سهم نزد من بود ميان ايشان تقسيم كردم و گفتم ديگر باز نخواهم گشت.
47- باب دلالات الرضا ع ، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 218
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
🌴انتشار همراه با ذکرِ یک صلوات هدیه به
حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً
✨
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣️✨✨✨✨
╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ....👇👇👇
@hulma_ir
پایگاه فرهنگی حلما
مقتل شهادت امام رضا علیه السلام
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
#مقتل_صوتی
🎤حجه الاسلام محسن حنیفی
🖇انتشار ، لطفا با ذکر صلوات
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ..
👇👇
@hulma_ir
وب سایت
www.hulma.ir
www.nohe.hulma.ir
#مقتل_امام_رضا علیه السلام
#مقتل_صوتی
🎤حجه الاسلام محسن حنیفی
🖇انتشار ، لطفا با ذکر صلوات
مطالب کاربردی مداحی درتلگرام و ..
👇👇
@hulma_ir
وب سایت
www.hulma.ir
www.nohe.hulma.ir