حرف اضافه
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم +حافظ
ممنونم که اینقدر خوشسلیقهاید و از این شعرها برام میفرستید✨
❤2
موقع قرآن سرگرفتن نمیدانم آقای انصاریان درباره گشایش و اجابت چه گفت که من یاد کتابی که دارم میخوانم افتادم: دری در کار نیست و هی با خودم تکرار کردم دری در کار هست. دری در کار هست.
❤7
نوشته امسال دو تا کم شدیم و عکس پدر و خواهرش را گذاشته. دیدم ما امسال یکی اضافه شدهایم و یکی هم توی راه داریم. و دنیا همین کم و زیاد شدنها است.
❤18👍2
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود، امروز نوروز
+سعدی
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود، امروز نوروز
+سعدی
😍11
دوبیشتر پارسال به تکرار این مفاهیم گذشت که جستار خود زندگی است. «ادبیات من»مهمترین داراییاش زندگی است همراه با امیدها، حسرتها، آرزوها، دریغها و سرکوبها.
ما در ناداستان روایی به کمک هنر روایتگری، زندگی را روایت میکنیم. اما مهم است چه نوع روایتمندیای؟
اگر تغییر محسوس و قابل ملاحظهای شکل نگیرد، تغییر معناداری اتفاق نیفتد روایتی شکل نمیگیرد.
قصهٔ زندگی با دگردیسیهایی مثل مرگ، تولد، سوگ، مهاجرت، خیانت، طرد، از دست دادن، عشق و … معنادار میشود. بی هر کدام از این بزنگاهها میرود به سمت ملال و یکنواختی.
رستاخیز بهار یادآوری میکند برای وصل ماندن به شور زندگی بایستیم سمت اندیشه. درنگ کنیم در موقعیتهای حتی ساده. عمیق شویم در تجربههای حتی خُرد و ریز. در سطح نمانیم. کندو کاو کنیم تا فاصله بگیریم از روزمرگی و ملال و زیست غنیتری داشته باشیم.
برای همین ده سال نو است که این بیت را کارت پستال میکنم برای تبریک سال نو. چون تلنگرم میدهد که بایستم سمت اندیشه و تازگی.
آغاز فصلی که شور زندگی در آن میشکفد مبارک همهمان.
الهی که نفس به نفس سال نو برایمان پر از حال نو باشد.
@HarfeHEzafeH
ما در ناداستان روایی به کمک هنر روایتگری، زندگی را روایت میکنیم. اما مهم است چه نوع روایتمندیای؟
اگر تغییر محسوس و قابل ملاحظهای شکل نگیرد، تغییر معناداری اتفاق نیفتد روایتی شکل نمیگیرد.
قصهٔ زندگی با دگردیسیهایی مثل مرگ، تولد، سوگ، مهاجرت، خیانت، طرد، از دست دادن، عشق و … معنادار میشود. بی هر کدام از این بزنگاهها میرود به سمت ملال و یکنواختی.
رستاخیز بهار یادآوری میکند برای وصل ماندن به شور زندگی بایستیم سمت اندیشه. درنگ کنیم در موقعیتهای حتی ساده. عمیق شویم در تجربههای حتی خُرد و ریز. در سطح نمانیم. کندو کاو کنیم تا فاصله بگیریم از روزمرگی و ملال و زیست غنیتری داشته باشیم.
برای همین ده سال نو است که این بیت را کارت پستال میکنم برای تبریک سال نو. چون تلنگرم میدهد که بایستم سمت اندیشه و تازگی.
آغاز فصلی که شور زندگی در آن میشکفد مبارک همهمان.
الهی که نفس به نفس سال نو برایمان پر از حال نو باشد.
@HarfeHEzafeH
❤5👍2🙏1
ما به جوانهٔ درختان میگیم وَچ. البته فعلش میشه کردن. درخت سیب وچ کرده. وچ کردن درختها مثل بچه کردن پرندههاست.
در بعضی لهجهها به بچه میگن وچه. احتمالاً وچ هم از همینجا اومده.
ولی جوانهٔ دانههایی مثل گندم میشن جیک. مثلاً بخوایم بگیم سبزهای که ریختیم جوانه زده میگیم جیک زده. دندونی هم که بخواد تازه دربیاد وقتی اون سفیدیش از لثه زده بیرون اونم جیک زده.
و واقعا هم روند پیدایششون شبیه همه:)
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
در بعضی لهجهها به بچه میگن وچه. احتمالاً وچ هم از همینجا اومده.
ولی جوانهٔ دانههایی مثل گندم میشن جیک. مثلاً بخوایم بگیم سبزهای که ریختیم جوانه زده میگیم جیک زده. دندونی هم که بخواد تازه دربیاد وقتی اون سفیدیش از لثه زده بیرون اونم جیک زده.
و واقعا هم روند پیدایششون شبیه همه:)
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤13👍3😍1
نقی داره به داماد تاجیکیش میگه خونهمون رو دزد زده و هما توضیح میده یعنی برای دخترمون خواستگار اومده.
بعضی ضربالمثلهای ایرانی چرا اینقدر نسبت به داماد خشونت دارند :))
#کلمه_بازی
بعضی ضربالمثلهای ایرانی چرا اینقدر نسبت به داماد خشونت دارند :))
#کلمه_بازی
😁13💘2
به نقلی شب بیست و هفتم ماه رمضان رو شب به درک واصل شدن ابن ملجم میدونند.
یزدیها امشب یه مراسمی دارند که بچهها و حتی بزرگترها میرن در خونه به خونه و میخونن
دوست دوست
دوستِ علی
این در خونه شربت و قنده
امام علی درشو نبنده
و از صابخونه خوراکی هدیه میگیرند.
+اینو نیره سادات گفته
@sitaloopram
یزدیها امشب یه مراسمی دارند که بچهها و حتی بزرگترها میرن در خونه به خونه و میخونن
دوست دوست
دوستِ علی
این در خونه شربت و قنده
امام علی درشو نبنده
و از صابخونه خوراکی هدیه میگیرند.
+اینو نیره سادات گفته
@sitaloopram
👍7👌1
حرف اضافه
امشب که رفتم اینستاگرام تازه بعضی استوریهای دیشب را دیدم. وایب دعا و آرزو از خیلیشان چکّه میکرد. ما چه میکردیم؟ من، دا و دخترک. آلیسا آلیسا، ده بیست سی چل، عمو زنجیرباف، اتل متل، بپر بپر، نون ببر کباب بیار و تولدبازی. حتی با ماشین رفتیم زیارت کربلا و…
دستم را گرفت که برویم پشت در ورودی خانه. پرده را هم بیندازیم تا فضایی درست شود و اسمش را بگذارد خانه. ظرف شکلات را هم با خودش آورد.
میل به مستقل شدن چندماهی است در او شکل گرفته.
دفعه قبل یک شیرینی دانمارکی را برداشت و گفت تولد بگیریم. چوب کبریتی گذاشتم روی شیرینی، روشنش کردم، چندبار فوتش کرد و دست زدیم و تولدت مبارک خواندیم.
امشب شیرینی نداشتیم. یک دانه خرما شد پایهٔ شمع که چوب کبریت باشد و دخترک خواند دست بزنیم و شادی کنیم.
شادی جهان جمع شده بود میان خانهٔ کوچکش.
آقای شفیعی کدکنی را خبر کنم که
طفلی به نامِ شادی را پیدا کردهام.
با چشمهای مشکیِ برّاق
با گیسویی مشکی.
#از_دخترک
میل به مستقل شدن چندماهی است در او شکل گرفته.
دفعه قبل یک شیرینی دانمارکی را برداشت و گفت تولد بگیریم. چوب کبریتی گذاشتم روی شیرینی، روشنش کردم، چندبار فوتش کرد و دست زدیم و تولدت مبارک خواندیم.
امشب شیرینی نداشتیم. یک دانه خرما شد پایهٔ شمع که چوب کبریت باشد و دخترک خواند دست بزنیم و شادی کنیم.
شادی جهان جمع شده بود میان خانهٔ کوچکش.
آقای شفیعی کدکنی را خبر کنم که
طفلی به نامِ شادی را پیدا کردهام.
با چشمهای مشکیِ برّاق
با گیسویی مشکی.
#از_دخترک
❤19
نوروز توی منطقهٔ ما یه اسم مردانه است. به جز اینکه یادآور بزرگترین و مهمترین آیین ایرانیه، ترکیب دو کلمهٔ روشن و امیدبخشه. نمیدونم چرا از بچگی به ما القا میشد اسم بی کلاسیه و مال آدمهای سطح پایینه. در حالیکه مثلاً روزبه یا بهروز چنین وایبی نمیدادند هیچ وقت.
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
👌8
با صبا حرف میزدم. بهش گفتم امروز بعد از راهپیمایی پیاده اومدم تا میدون فلان که بیام خونه. دو تا فروشگاه باز بود. رفتم تو ببینم چه خبره. یکیش مانتو داشت. مناسب برای اداره. خنک، دکمه دار، آستین بلند و قشنگ. چیزی که دنبالش بودم و سخت میشه پیدا کرد. چقدر؟
۹۸۸ تومان.
خب از اونجا خدافظی کردم.
اومدم فروشگاه دوم. اونم شلوارای جین خوبی داشت. خوش مدل، خوشرنگ با جنس خوب.
چقدر؟
یک و دویست سیصد.
با اونم خدافظی کردم.
صبا گفت یوم الوداع بوده پس.
گفتم دوست داشتم این چار پنج روز تعطیلی برم مشهد. فرصت خوبیه.
ولی به خاطر هزینهها با اونم خدافظی کردم. با این اوضاع همه چی داره یوم الوداع میشه.
با گفتن آره واقعا، وضعیت دارکی شده، خدا کمک کنه اوضاع بهتر بشه، نقطه گذاشتیم برای گفتگومون.
۹۸۸ تومان.
خب از اونجا خدافظی کردم.
اومدم فروشگاه دوم. اونم شلوارای جین خوبی داشت. خوش مدل، خوشرنگ با جنس خوب.
چقدر؟
یک و دویست سیصد.
با اونم خدافظی کردم.
صبا گفت یوم الوداع بوده پس.
گفتم دوست داشتم این چار پنج روز تعطیلی برم مشهد. فرصت خوبیه.
ولی به خاطر هزینهها با اونم خدافظی کردم. با این اوضاع همه چی داره یوم الوداع میشه.
با گفتن آره واقعا، وضعیت دارکی شده، خدا کمک کنه اوضاع بهتر بشه، نقطه گذاشتیم برای گفتگومون.
💔9👍4
دیدید آب از آبشار که فرو میریزه چه حجم زیاد و قدرتمندی داره. عظمتش آدم رو میگیره. ما به این حجم زیاد آب میگیم تاف. ظاهراً لرها هم همینو میگن. الان یه بیت شعر خوندم که میگه:
وقتی هیسی آسمونم صاف صافه
وقتی نیسی اَسر چَشِم شُرِ تافه
یعنی وقتی هستی آسمون چشمام صاف صافه
وقتی نیستی اشکام مثل تاف شره میکنه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
وقتی هیسی آسمونم صاف صافه
وقتی نیسی اَسر چَشِم شُرِ تافه
یعنی وقتی هستی آسمون چشمام صاف صافه
وقتی نیستی اشکام مثل تاف شره میکنه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤5😭3💔2
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
(این دوتا ترکیب برندهٔ بهار شیراز بودند. من به جای گل، برگ میذارم و به جای هزاردستان گنجشک)
+سعدی
و آواز خوش هزاردستان
(این دوتا ترکیب برندهٔ بهار شیراز بودند. من به جای گل، برگ میذارم و به جای هزاردستان گنجشک)
+سعدی
❤4
Forwarded from شوروم
روایت «جنگ در ما زندگی میکند» نوشتهی زینب خزایی
بخشِ #صداها، شمارهی ۲۵ شوروم، ویژهنامهی #نوروز.
پنجنفری خودمان را جا کرده بودیم دور میز حدوداً هفتاد در پنجاهسانتی که گذاشته بودیمش بالای هال، نزدیک درِ راهروی متصل به حیاط که بهش میگفتیم هالکوچیکه. صدای شکستن دیوار صوتی هواپیماها که آمد، پابرهنه دویدیم سمت حیاط. صدا برایم آشنا بود. مثل آن روزی که شیفت بعدازظهر بودیم. برق مدرسه قطع شد. کلاس ما ته راهرو و در بخش شمالی بود و در حالت عادی تاریک. برق هم که میرفت، ظلمات محض بود. ولوله افتاده بود به جان کلاس. چه درسی داشتیم؟ نمیدانم. به قدری از معلممان حساب میبردیم که با تاریکی و شنیدن صداهای عجیبوغریب و ترسناک از کلاس نمیزدیم بیرون. یکدفعه درِ کلاس را زدند و گفتند مدرسه تعطیل است، زود بروید خانه، ممکن است بمباران کنند.
ادامهی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://shurum.cloud/Issue/228
بخشِ #صداها، شمارهی ۲۵ شوروم، ویژهنامهی #نوروز.
پنجنفری خودمان را جا کرده بودیم دور میز حدوداً هفتاد در پنجاهسانتی که گذاشته بودیمش بالای هال، نزدیک درِ راهروی متصل به حیاط که بهش میگفتیم هالکوچیکه. صدای شکستن دیوار صوتی هواپیماها که آمد، پابرهنه دویدیم سمت حیاط. صدا برایم آشنا بود. مثل آن روزی که شیفت بعدازظهر بودیم. برق مدرسه قطع شد. کلاس ما ته راهرو و در بخش شمالی بود و در حالت عادی تاریک. برق هم که میرفت، ظلمات محض بود. ولوله افتاده بود به جان کلاس. چه درسی داشتیم؟ نمیدانم. به قدری از معلممان حساب میبردیم که با تاریکی و شنیدن صداهای عجیبوغریب و ترسناک از کلاس نمیزدیم بیرون. یکدفعه درِ کلاس را زدند و گفتند مدرسه تعطیل است، زود بروید خانه، ممکن است بمباران کنند.
ادامهی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://shurum.cloud/Issue/228
❤10
روز اول ماه رمضون اذان صبح ۵:۱۲ و اذان مغرب ۱۸:۲۱ بوده و الان که روز آخره
اذان صبح ۴:۳۳ و اذان مغرب ۱۸:۴۴ این ساعتهاست.
شاید در ماههای دیگه آدم کمتر به گذر زمان توجه کنه و این دقیقهها براش مهم باشن.
امیدوارم حالا که زنگ پایان ماه مبارک رو دارند میزنند این مراقبت از زمان رو با خودم به همراه ببرم.
اذان صبح ۴:۳۳ و اذان مغرب ۱۸:۴۴ این ساعتهاست.
شاید در ماههای دیگه آدم کمتر به گذر زمان توجه کنه و این دقیقهها براش مهم باشن.
امیدوارم حالا که زنگ پایان ماه مبارک رو دارند میزنند این مراقبت از زمان رو با خودم به همراه ببرم.
❤15👍1👌1