حرف اضافه
319 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
وقتی می‌گیم اهلاً و سهلاً یعنی تو که از دور میای دیگه اهل ما هستی و پیش ما همه چیز برات سهل و آسونه.


+مونا دوست اهوازیم نوشته

#کلمه_بازی
18🥰1
حرف اضافه
چه عجیب. چه باورنکردنی. آدمی را که ندیده بودم و فقط چند بار تلفنی با او‌ حرف زده بودم دقیقا همانی بود که تصورش کرده بودم. صدای آدم‌ها چقدر می‌تواند متناسب با چهره‌شان باشد مگر؟ + در جلسه دفاع دکترایش
چند بار تلفنی برای کارهای اداری تماس گرفته بودم باهاش. امروز که آمده بود کلاس بی که حرف زدنش را بشنوم حدس زدم ایشان همان آقای فلانی است و وقتی اسمش را نوشت دیدم بله خودش است.
حرف اضافه
داریم از تولد خودم و‌ دیگر بچه‌ها با هم حرف می‌زنیم. می‌گوید زحمت که زیاد می‌کشیدیم. بی‌کران. می‌گویم بی‌کران یعنی چه؟ می‌گوید یعنی فِرَه. زیاد. دوباره می‌پرسم چقدر زیاد؟ جواب می‌دهد آن‌قدر که به حساب نمی‌آید. #دا #کلمه_بازی
دارم حرف‌های ضبط شدهٔ خودم و مادرم را تایپ می‌کنم. خیلی از بِگِر استفاده می‌کند. همه را ترجمه می‌کنم به انگار. این‌که توی متن‌هایم از انگار زیاد استفاده می‌کنم به همین ویژگی زبانی‌مان برمی‌گردد شاید.
البته بِگِر در اصل همان‌ فعل بگیر است. که با انگار کن و‌ فرض کن یا فرض بگیر معادل است.


#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌4
حرف اضافه
حالا که داریم می‌ریم رو به بهار با اسم‌های بهاری آشناتون کنم؟ تازه‌گل یکی از این اسم‌هاست که در منطقهٔ ما مرسوم بوده. حیف که دیگه هیچ دختری به این نام صدا نمی‌شه. #زبان_لکی #اسم_فامیل_بازی
یکی دیگه از این اسم‌های لطیف بهاری عطر گل هست که اینم داره منسوخ می‌شه متأسفانه.
اینم بگم ما عطر رو عَطِر می‌گیم. مثل اون اسم شُکرْخدا که می‌گیم شُکِرْخدا.


#زبان_لکی
#اسم_فامیل_بازی
5
مصطفا پر‌کاری تیرویید داشت و قرصی می‌خورد به اسم پروپرانولول ۱۰. هرسال عید که خانه‌تکانی می‌کردیم تعدادی قرص زیرفرش‌ها پیدا می‌کردیم. وقتی هم مرد قرص‌های زیر فرش شده بودند یادآور نبودنش. با دیدنشان هم می‌خندیدیم و هم گریه می‌کردیم.
دا هم از خوردن یازده وعده قرص خسته شده. داروهایش را که تجدید می‌کنی اخمش می‌رود توی هم که یعنی دیگه نمی‌خورم. نگیرید. نمی‌داند باتری‌اش و در اصل قلبش و فشار خونش به کمک این قرص‌ها دارند کار می‌کنند.
به شوخی بهش می‌گویم یه وقت قرصاتو نذاری زیر فرش و می‌خندیم.
صبح خواب می‌دیدم تمام قرص‌هایش را خانهٔ خاله‌ام جا گذاشته. خاله‌ای که خودش مرده و شوهرش و خانه‌اش خاموش و بی چراغ است. توی خواب همه‌اش در تقلا بودم وسیله‌ای پیدا کنم قرص‌ها را بیاورد بس که ناخودآگاهم درگیر این شده که نکند یواشکی قرص‌هایش را نخورد.
چه سخت است مراقب کسی باشی که یک عمر از تو مراقبت کرده.


#دا
#مصطفای_ما
💔20😢4
خوابْ‌بیمار

لیلا همکارم خوابیدنش مناسک داشت. هر شب ساعت ده می‌خوابید. مهمانی هم که می‌رفت حتی اگر تمام خانوادۀ چهل‌پنجاه نفره‌شان دور هم جمع می‌شدند او طوری آن‌جا را ترک می‌کرد که دَه توی رختخواب باشد. دَه می‌شد دَه و پنج دقیقه قرص خواب می‌خورد. فوبیای بی‌خوابی داشت. دوبار در سال مرخصی‌اش قطعی بود یکی روز تولدش و یکی فردای شب یلدا. چون نمی‌خواست دورهمی خانوادگی را زود ترک کند. نقطۀ مقابلش من بودم. به قول عباس معروفی توی سمفونی مردگان «آدمیزاد باید بگوید آب و بخورد. بگوید نفس و بکشد.» من هم اضافه می‌کنم «بگوید خواب و بخوابد.» گمان می‌کردم این یک ویژگی ژنتیکی و میراث مادری است. تا سرم را می‌گذاشتم روی بالش نمی‌فهمیدم دنیا دست کیست. کاری نداشتم تلویزیون و لامپ روشن باشند، بقیه حرف بزنند، صدای آهنگ بلند باشد یا هر تق‌و‌توق دیگری، خوابم سر جایش بود. در تمام ده یازده سالی که مسافر اتوبوس و جاده‌ بودم گاهی پیش می‌آمد از تهران که راننده استارت ماشین را می‌زد تا همدان که خودش یا شاگردش داد می‌زدند: «فرهنگیان، کرمانشاه، سنندج، چراغ قرمز» خواب بودم. دو سه سال پیش که برای تراپی رفته بودم بعد از انجام دو سه تست شخصیت، تراپیست ازم پرسید «خوابت چطوره؟» جوابم بدیهی بود: «بگوید خواب و بخوابد.»

پانزدهم بهمن پارسال طومار بدیهیاتم پیچیده شد. شب نیم ساعت یک بار از خواب بیدار می‌شدم. دقیقاً نیم ساعت. انگار توی این شش‌هفت ساعت خواب شبانه یکی ساعتی را تنظیم کرده بود تا از خواب بیدارم کند، شانۀ چپم را که تیر می‌کشید و بعضی قسمت‌هایش مثل سنگ سفت شده بود، از درد بمالم و دوباره خوابم ببرد. دو سه بار اول جدی‌اش نگرفتم اما وقتی به پنج شش بار رسید فهمیدم بدنم دارد هشدار می‌دهد. یاد مصطفی برادرم افتادم. بعد از آن‌که روده‌اش پیچ خورد و عمل کرد روده‌هایش صدای قار و قور می‌دادند. خودش دست می‌گذاشت روی شکمش و می‌گفت توی دلم جنگه. وقتی هم مرد آلارم مرگش یک دل درد بود که نفهمیدیم ربطی به آن جنگ‌های مکرر داشت یا نه. توی گواهی فوتش نوشتند علت مرگ نامشخص. توی بدن من هم جنگی شروع شده بود که آژیر قرمزش بدخوابی بود. مثل بمباران‌های زمان جنگ که به هر شهری می‌رسیدند خواب راحت مردم را می‌گرفتند.

ترسیده بودم. عصر از ارتوپد نوبت گرفتم...

+ادامهٔ جستار رو می‌تونید در شمارهٔ چهار مجله مدام ویژه خواب بخونید.


@modaam_magazine
8💔2
اصلا تصورش رو نمی‌کردم کبریا اسم‌ دخترانه باشه. اون هم کبریا سادات.
ظاهرا برای پسرها هم این اسم رو می‌گذارند.


#اسم_فامیل_بازی
5👍2
دوبیشتر مسیر پیاده‌روی صبحم از کنار برج‌ها و خانه‌های آپارتمانی است. لالوی آسمان‌خراشیدن‌ها، تک و توکی هم خانهٔ ویلایی کوتاه قامت مظلومانه پا در زمین دارند. این یک ماهه که سر به هوا راه می‌روم و چشمم دنبال صدای گنجشک‌ها و جوانه زدن درختان است، حواسم به خانه‌تکانی هم هست که ردپایی ازش نمی‌بینم. فرق زندگی در کلان‌شهرهای ایرانی با شهرهای کوچک و روستاهایش همین است. معماری معاصر و‌ زیست مدرن اگر آیین‌ها را حذف نکند‌، تقلیلشان می‌دهد جوری که در شهر به چشم نمی‌آیند. صبح که سه تا فرش دوازده متری شسته شده روی دیوار دو خانه ویلایی پهن شده بود دیدم که نوستالژی چه رنگ باخته است.
👌6💔31
امروز دهمین سالیه که‌ کارمند شدم.
شغلی که انتخابم نبود اما در مسیرم قرار گرفت. دوستش نداشتم ولی به هزار و یک دلیل ادامه‌ش دادم. یه چیزایی بهم داد خیلی چیزا رو ازم گرفت.
علی‌الحساب هنوز باهاش توی رابطه‌ام ولی تا کی دووم بیارم نمی‌دونم.
دعا کنید شرایط بهتری و به خیر برام رقم بخوره.
🙏137
حرف اضافه
دارم حرف‌های ضبط شدهٔ خودم و مادرم را تایپ می‌کنم. خیلی از بِگِر استفاده می‌کند. همه را ترجمه می‌کنم به انگار. این‌که توی متن‌هایم از انگار زیاد استفاده می‌کنم به همین ویژگی زبانی‌مان برمی‌گردد شاید. البته بِگِر در اصل همان‌ فعل بگیر است. که با انگار کن و‌…
دیروز ده یازده صفحه از مصاحبه‌های پیاده شده را پرینت گرفتم و فرستادم برای استاد.
امروز استاد می‌گفت آقای دکتر فلانی صفحه اول را که دیده گفته متن خانم خزاییه؟
آقای دکتر فلانی استاد یکی از درس‌های ترم دومم بودند.
و من خوشحال از این‌که نثرم هویت پیدا کرده.
10👏6
سیستم رو‌ خاموش کردم و گفتم خداحافظ کار اداری ۱۴۰۳. با آه گفتم.
👍32👌2
تالار عقدی نزدیک‌های شهر هست به اسم اسپی. همکارم اسمش رو با شک می‌گه. از تلفظش مطمئن نیست. بهش می‌گم درسته. همونه اسپیده که در لری و لکی اِسپی تلفظ می‌شه.


#کلمه_بازی
👌6
بین راه توقف کرده‌ایم. از راننده می‌خواهم در صندوق را بزند. می‌گوید می‌خوای کتاب بیاری؟ گرچه در جوابش می‌گویم نه پاور بانک. اما خواندن کتابی که یکی دو ساعت پیش خریده‌ام قلقلکم می‌دهد.
چرا راننده این را گفت؟ چون قبل از حرکت هم دوباره این تفاضا را کرده بودم.
خوب زود مرا شناخته:)
😁6👌1
حرف اضافه
بین راه توقف کرده‌ایم. از راننده می‌خواهم در صندوق را بزند. می‌گوید می‌خوای کتاب بیاری؟ گرچه در جوابش می‌گویم نه پاور بانک. اما خواندن کتابی که یکی دو ساعت پیش خریده‌ام قلقلکم می‌دهد. چرا راننده این را گفت؟ چون قبل از حرکت هم دوباره این تفاضا را کرده بودم.…
چالشی توی اینستاگرام راه افتاده که خانم‌ها در یک مکالمهٔ تلفنی فارسی را با لهجهٔ تهرانی و خیلی نرم و لطیف حرف می‌زنند، بعد از پایان، مکالمهٔ ضبط شدهٔ خودشان را می‌شنوند و از این‌که لهجه دارند خشمگینند. این را هم در فارس‌هایی مثل اصفهانی‌ها دیده‌ام هم ترک‌ها و کردها.
به عنوان کسی که لهجه ندارد و زمانی از زبان مادری‌اش فراری بوده و در پی انکارش، باید بگویم ما میان زبان مادری‌مان زندگی و با آن فکر می‌کنیم.
همین که در پست قبلی نوشتم خوب زود… یعنی یا لک هستم یا لر یا کرد. چه لهجه داشته باشم چه نه.



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5
بعد از ملایر راننده به راهنماییِ نشان می‌اندازد توی روستای دهنو. خورشید نشسته. چشمم به ساعت است. چای می‌ریزم. توی دست‌اندازهایی که تدبیر مردم روستا برای مقابله با جاده اصلی شدن خیابان باریکشان است، چای سرریز می‌شود روی چادرم. اذان را در روستای بعدی می‌شنویم: بِلَر تو.
یادم نمی‌آید کی صدای اذان زنده از مسجدی را شنیده‌ام. اگر ماشین خودمان بود می‌رفتم توی آغوش مسجد روستا.
یاد علی‌قلی می‌افتم. پاره‌دوز دربندی که بعد از جدایی شهرش از ایران، بیست و پنج سال چشم به راه شنیدن اذان ماند. تا وقتی ملارجبعلی مکتب‌دار دیلمقانی به شهرشان آمد، دو اشرفی سرخ به او داد تا اذان بگوید. صدای شنیدن اذان مغرب از گلدستهٔ مسجد خان همان و روح از تنش به در آمدن همان.



*هر چه جستجو کردم بیشتر از این دربارهٔ بلرتو گیرم نیامد: از دو واژه بلر مخفف بلریان و تو به معنی جایگاه اومده.
6👌1
اذان برای علیقلی.pdf
152 KB
اذان مغرب، سعید نفیسی
شیرازیا عاشق که می‌شن پاشون می‌سره.
انگار سرک کشیدی بالای دیوار خشت و گلی یه باغ. پات که بسره وارد قلمرو معشوق می‌شی.
من همیشه می‌گفتم سعدی عشق رو تجربه کرده الان باید بگم پاش سریده بوده :)

#کلمه_بازی
👌84
تا زمستان نگذرد گندم نمی‌روید ز خاک
قد کشیدن‌های ما پاداش جان فرسودن است



+شاعر؟ نمی‌دانم
4👌3
دختر نوزده بیست ساله است. به آرایشگر می‌گوید کمی کوتاه کنی وگرنه بابام رام نمی‌ده خونه.
برایم جالب است که هنوز نظر باباها و شاید اعمال قدرتشان درباره کوتاه و‌ بلندی مو‌ برای دخترهایشان مهم است.
7
حرف اضافه
دختر نوزده بیست ساله است. به آرایشگر می‌گوید کمی کوتاه کنی وگرنه بابام رام نمی‌ده خونه. برایم جالب است که هنوز نظر باباها و شاید اعمال قدرتشان درباره کوتاه و‌ بلندی مو‌ برای دخترهایشان مهم است.
زن حدودا شصت ساله‌ای که توی نوبته به آرایشگر می‌گه موهاش خیلی عزیزه. کم کوتاشون کن.
اینجا مردم عزیز بودن رو برای مو، چهره، قد، جوانی، خوش‌اندامی و ویژگی‌های تنانه به کار می‌برند.


#کلمه_بازی
💯62