حرف اضافه
319 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
چای ریخته. یه استکان یه لیوان. می‌گه لیوان برای تو. می‌گم من این همه رو نمی‌خورم می‌گه دوجاش رو بخور. دوجا یعنی نصف.



#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
7
خواهر بزرگه دیشب برای عروسش عیدی برده. خانواده عروس که جنوبی هستند از شام دعوتشون کردند. خواهر دومی داره می‌گه چی خریده بودید و شام چی درست کرده بودند و از این کنجکاوی‌های زنانهٔ شاید ایرانی. من؟ تماشا می‌کنم. چرا دکمهٔ این کنجکاوی‌ها خاموشه در درونم. اگه کنجکاوی‌ باشه برای اطلاع از رسوم و آیین‌هاست نه از این دست سؤال‌ها.
در چنین موقعیت‌هایی از خودم می‌پرسم من نرمالم؟
😁6👍1
می‌پرسد رون مرغ دوست داری یا ته‌رون؟
جواب می‌دهم هیچ‌کدام.
می‌گوید بابا اینا تبرک حرمن.
می‌گویم تو سؤال کردی من جواب سؤالت رو دادم چون این تیکه‌های مرغ رو دوست ندارم. مگه دربارهٔ تبرکی بودنشون چیزی گفتم؟
بعد ذهنم موقعیت‌هایی را ردیف می‌کند که‌ گاهی بین این دو تفکیکی قائل نمی‌شویم. یعنی جواب سؤال جدای از مقدس بودن امر مورد سؤال است و پرسش کننده این‌‌ دو را با هم خلط می‌کند.
نتیجه چه می‌شود؟
برچسب‌هایی که به پاسخ دهنده زده می‌شود. یا او‌ را دیگری دانستن و یا بستن راه گفتگو با او.
دقت کنید ببینید چقدر دچارش هستید، هستیم و‌ هستند.
👌92
بشنو نفسی دعای سعدی
گرچه همه عالمت دعاگوست
😢21😍1
سر ساعت هشت رادیو صلوات خاصه امام رضا را می‌خواند. هنوز هم نمی‌خواهم باور کنم یک سال و چهل و چند روز است نرفته‌ام زیارت مگر در خواب.
غم‌انگیز است ولی من در زیارت آدم کم رزقی‌‌ام. توی یکی از روایت‌هام اسمش را گذاشته‌ام لانگ دیستنس. روایت عشقی که فراوان است و دستی که کوتاه است.
7💔4
هوا هوای مطلوبم است. شب‌ باریده باران و صبح زمین تر، هوا خنک و بی‌گزندگی سرما، خاک نفس زده و درختان رو به بیداری.
به صحرا نشده‌ام اما یقین دارم توی همین شهر کویری هم عشق باریده است و زمین تر شده است.



+این‌ مال صبح است و چه خوشحالم‌که ادبیاتی به این لطافت داریم.
9
دارم یکی از صداهای ضبط‌ شده‌ش رو می‌شنوم که برام متلی رو تعریف کرده. می‌گه یه برادر و خواهری بودند که خیلی همدیگه رو دوست داشتند ولی به خاطر یه اتفاقی برادره می‌افته یه جای دوری و خواهره دست بِرَسش نیست.
اصلاً دقت نکرده بودم که ما در دسترس رو این‌جوری بیان‌ می‌کنیم.


#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
8💔1
اگه تنها نبودم توی این شب‌های عزیز بارونی ساعت‌ها راه می‌رفتم.
برای سحری اومدم مهمونی. از اسنپ که پیاده شدم وارد راهروی ساختمون شدم. چشمم افتاد به حیاط. برگشتم. فقط من بودم و حیاط خیس و انعکاس نور توی آب و باد خنکی که می‌وزید.
5
حرف اضافه
برای سحری اومدم مهمونی. از اسنپ که پیاده شدم وارد راهروی ساختمون شدم. چشمم افتاد به حیاط. برگشتم. فقط من بودم و حیاط خیس و انعکاس نور توی آب و باد خنکی که می‌وزید.
صابخونه مهمون داره. تا وارد شدم گفتند ذکر خیرت بود. داشتیم از اینستاگرامت حرف می‌زدیم. بعدش دیگه چیزی نگفتند. جالبه هیچ‌کدومشون رو در اینستام ندیدم:)
یک روز باید جستاری دربارهٔ خالهٔ بزرگم و آداب و‌ مناسکش بنویسم.
چای خوردنش آیین داشت. هر جا می‌رفت چای با خودش می‌برد و می‌داد صاحب‌خانه از آن‌ دم کند غیر از آن چای دیگری را قبول نداشت. چون اعتقاد داشت اگر چایش را عوض کند سردرد می‌گیرد.
اسم چایش مِصَفّا بود. من خیال می‌کردم برند چای چای مصفا است که خاله این‌طور تلفظش می‌کند. امشب فهمیدم مصطفی اسم دکان‌دار نهاوندی بوده که ازش چای می‌خریده.
در اصل مصطفی چرچی بوده. اجناسش را می‌برده روستا و تنها چای معتبر دنیا به چشم خاله‌ام توی بازار این مرد بوده.
یک بار برادرم از چای خودمان دم کرد توی قوری جداگانه‌ای و به اسم چای مصفا داد به خاله. ما می‌ترسیدیم سردرد بگیرد اما برادرم نمایشی ترتیب داد که خاله باورش شد دارد چای اختصاصی خوشمزه‌اش را می‌خورد.
داستان چای خاله، داستان تلقین و بستن در تجربه‌های جدید و تکرار وابستگی به عادت‌هاست.
👌10
حرف اضافه
۷:۳۶ دقیقه توی سازمان الف هستم. می‌روم اتاق همکاری که این چند روزه تلفنی پیگیر کارهایم بوده. به اصرار کنارش چند لقمه صبحانه و استکانی چای می‌خورم. فرمم دست آقایی است در طبقه چهارم. می‌روم بالا ولی می‌گویند نیست. صبر کن بیاید. می‌نشینم توی اتاق یک همکار قدیمی…
قبل از این‌که مادرم دچار مشکل قلبی بشه من برای کار اداری رفته بودم کرمانشاه و سه روز پیشش بودم. همون روزی که شبش من رسیدم قم، حالش بد شده بود.
الان داره برای مهمونا از اون روز تعریف می‌کنه و می‌گه زینب و رضا تازه از کنگاور رفته بودند. برادر کوچیکم رو به قصه نزدیک و اضافه می‌کنه.
وقتی هم از اعزامش به کرمانشاه می‌گه فقط به برادر بزرگ و کوچیکم اشاره می‌کنه که خودشون‌ رو رسوندند بیمارستان.
من غایبم در روایتش:)


#دا
💔15
اسم شُکرْ خدا از اون اسم‌های دلگرم کننده و دوست داشتنیه.


#زبان_لکی
#اسم_فامیل_بازی
👌32
حالا که داریم می‌ریم رو به بهار با اسم‌های بهاری آشناتون کنم؟
تازه‌گل یکی از این اسم‌هاست که در منطقهٔ ما مرسوم بوده. حیف که دیگه هیچ دختری به این نام صدا نمی‌شه.

#زبان_لکی
#اسم_فامیل_بازی
5
کارش را که انجام دادم گفت بر روح پدر و مادرت صلوات و خودش صلوات‌ را بلند فرستاد.
جواب سؤالش را هم که دادم این‌طوری دعام کرد: خدا بچه‌هاتونو نگه‌داره و عمر پدر و مادرشون بلند.
لبخند زدم. تشکر کردم و توی دلم گفتم کجاست اون پدر و کجایند اون فرزندان که پیش‌پیش این همه دعا در حقشون روانه شده؟
هربار که مراجعه می‌کند غرق دعا و صلواتمان می‌کند و می‌رود.
11
جانبِ عشق عزیز است، فرومگذارش.

+حافظ
5
در اسفند یک‌ساعت، یک‌ساعت و‌ نیم مانده به غروب را دوست دارم. ساعتی است که روز بلند شده، نور خورشید به نقطهٔ طلایی رسیده و هوا هنوز خنک و حتی سرد است.
این کش آمدن روشنایی در کنار خنکی هوا ترکیب معجزه‌بخشی است برایم.
آن‌قدری که دلم فراغتی می‌خواهد‌ برای بیرون زدن از خانه و فقط راه رفتن به قصد از آن‌خود کردن این وقت عزیز قشنگ.
8
یک جایی از حیاط اداره به خاطر شیب‌بندی ناتراز موزاییک‌ها آب جمع می‌شود. پریروز یکی از همکارها تمام آب را که گل آلود هم شده بود با جارو ریخت توی باغچه.
دیشب و‌ پریشب دوباره باران باریده و آب جمع شده بود.
از انعکاس درخت توت توی زلالی آب عکس گرفتم. چه تصویر زیبایی هم شد. بابتش از همکارم تشکر کردم. او هم در خلق این زیبایی مؤثر بود.
6