در سایهٔ سرو رو دیدم. و چه خوب بود و چه غمناک. یاد رمان ناتمامم افتادم و چقدر دلم میخواد تمومش کنم. چون درباره جانبازان اعصاب و روانه که ما چقدر صداشون رو نداشتیم توی جامعهمون.
💔5
حرف اضافه هشت ساله شد.
مداومت یکی از ویژگیهای من است و دوستش دارم.
اینکه امسال تصمیم بگیرم در این کانال به چه شکلی ادامه بدهم تصمیمی است ورای تدوامم و برای بالغتر شدنش.
از همهٔ دوستانی که در این هشت سال همراهم بودهاند سپاسگزارم.
کلمهها مثل نان و نمک هستند و ما نمکگیر همراهی و همکلامی هم میشویم.
اگر نقد و نظر و پیشنهادی دارید ممنون میشوم به احترام همسفرگی بهم بگویید.
یا در کامنتها، یا به خودم و یا به صورت ناشناس از طریق لینک زیر:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM11437771
مداومت یکی از ویژگیهای من است و دوستش دارم.
اینکه امسال تصمیم بگیرم در این کانال به چه شکلی ادامه بدهم تصمیمی است ورای تدوامم و برای بالغتر شدنش.
از همهٔ دوستانی که در این هشت سال همراهم بودهاند سپاسگزارم.
کلمهها مثل نان و نمک هستند و ما نمکگیر همراهی و همکلامی هم میشویم.
اگر نقد و نظر و پیشنهادی دارید ممنون میشوم به احترام همسفرگی بهم بگویید.
یا در کامنتها، یا به خودم و یا به صورت ناشناس از طریق لینک زیر:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM11437771
Telegram
حرفتو ناشناس بهم بزن | Talk to Me Anonymously
اولین و مطمئنترین بات پیام ناشناس تلگرام و اینستاگرام
—
پشتیبانی: Hi@HarfBeMan.com
—
شامد:
1-1-689297-63-4-1
—
پشتیبانی: Hi@HarfBeMan.com
—
شامد:
1-1-689297-63-4-1
❤9👏4💘1
حرف اضافه
یازده ماه شنبهها یک در هفته در میان و هر بار پنج شش ساعت سرکلاس بودیم.من از استاد هم علم آموختم هم اخلاق و هم روش تدریس. از بچههای کلاس خیلی یاد گرفتم. اگر بخواهم بهترین دستاورد امسالم رو بگویم همین تجربۀ عزیز و منحصر به فرد را میگذارم وسط. تا باشد از این…
دیشب با دوستم متن «من متهم، تو متهم همهی شهر متهم» مهراوه فردوسی* را خواندیم. جدای از لذت متن قرار است آنالیز فرمی هم بکنیم. من نکاتم را گفتم او هم گفت. من سه چهار نکتهٔ مثبت گفتم و یک نقد. او ضمن تأیید بعضی نکاتم نتوانسته بود بیش از سه چهار صفحه از این متن چهارده صفحهای را بخواند.
میگفت اگه استاد بود مثل متن زیدی اسمیت مجبورم میکرد متن رو کامل بخونم و دوست داشته باشم.
برایش نوشتم: نه لزوماً دوست داشته باشیم. بیشتر میخواست مدارا کنیم با متن تا داراییهاش رو ببینیم.
انگار متن یک موجود زنده بود و بیمدارا کشفی اتفاق نمیافتاد.
من این نکته را نه در خواندن متنها و ادبیات که باید در زندگیام پی بگیرم.
*شماره ۱۱ مجله ناداستان- تیر۱۴۰۰
#از_نویسندگی
میگفت اگه استاد بود مثل متن زیدی اسمیت مجبورم میکرد متن رو کامل بخونم و دوست داشته باشم.
برایش نوشتم: نه لزوماً دوست داشته باشیم. بیشتر میخواست مدارا کنیم با متن تا داراییهاش رو ببینیم.
انگار متن یک موجود زنده بود و بیمدارا کشفی اتفاق نمیافتاد.
من این نکته را نه در خواندن متنها و ادبیات که باید در زندگیام پی بگیرم.
*شماره ۱۱ مجله ناداستان- تیر۱۴۰۰
#از_نویسندگی
حرف اضافه
تمام غزل باب این ماه مبارکه:)
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
+مولوی
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
+مولوی
❤7
کرمانشاهیها غذایی دارند به اسم سیبپلو که سیبزمینی را نگینی خرد میکنند و با شوید میریزند لای پلو. من از وقتی یادم میآید ما اینغذا را بومی خودمان کردهایم. ما یعنی مادر، خواهرانم و من. گاهی به آن مرغ هم اضافه میکنیم و پیاز. اینجوری که مرغ را میگذاریم یکی دوقل بزند تا بوی زهمش برود. در این مرحله من فلفل سیاه میریزم توی آب مرغ یکی دیگر پیاز و دیگری هیچی. دوسه قل که زد زیرش را خاموش میکنیم وآبش را میریزیم. برنج را اگر بخواهیم کته بگذاریم، آب و نمک و روغن و برنج و مرغ را در قابلمه میریزیم. و وقتی داشتش آبش تمام میشد سیب زمینی و شوید و دو سه تا پیاز ریز سالم را اضافه میکنیم و منتظر میمانیم دم بکشد. در کودکی بیشتر آن را توی پلوپز درست میکردیم هم سریع آماده میشد هم نظر تمام افراد خانواده را جلب میکرد. عاشق گوشتها سهم بیشتری گوشت میکشیدند و گوشتندوستها بشقابشان سیبپلوی بیشتری داشت.
یکی از دوستان میگوید هرجا این غذا رو ببينم و بخورم ياد تو میافتم.
من میگویم یادم چه ساده است.
یکی از دوستان میگوید هرجا این غذا رو ببينم و بخورم ياد تو میافتم.
من میگویم یادم چه ساده است.
❤4💘2
❤8
دوتایی میخواهیم کتابی را از بازار کتاب بخریم. قیمت کتاب از ۲۵ تومان شروع میشود تا ۱۲۸ تومان. قانون بازار کتاب این است که ارسالش رایگان است اما از هر کتابفروشی دست کم باید صدتومان خرید کنید.
روش او این است که گرانترین کتاب را میخرد تا سقف قیمت را پر کند. روش من این است که یه کتاب دیگر به همان قیمت از این فروشگاه انتخاب میکنم. دو تا از آن و دو تا از این را سفارش میدهم. حالا خودم دو کتاب دارم و دوتای دیگر را هدیه میدهم.
این دو کتاب سفارش دو استادم هستند قیمتشان ارزان است چون یا چاپ مجدد نشدهاند یا به قیمت قدیم به فروش میرسند. کتابها را به کسانی هدیه میدهم که ارزش محتوای کتاب را بدانند نه قیمت برایشان اولویت باشد.
گاهی اولویتبندی آدمها و انتخابهایشان خودش را در چنین رفتارهای کوچکی نشان میدهد.
روش او این است که گرانترین کتاب را میخرد تا سقف قیمت را پر کند. روش من این است که یه کتاب دیگر به همان قیمت از این فروشگاه انتخاب میکنم. دو تا از آن و دو تا از این را سفارش میدهم. حالا خودم دو کتاب دارم و دوتای دیگر را هدیه میدهم.
این دو کتاب سفارش دو استادم هستند قیمتشان ارزان است چون یا چاپ مجدد نشدهاند یا به قیمت قدیم به فروش میرسند. کتابها را به کسانی هدیه میدهم که ارزش محتوای کتاب را بدانند نه قیمت برایشان اولویت باشد.
گاهی اولویتبندی آدمها و انتخابهایشان خودش را در چنین رفتارهای کوچکی نشان میدهد.
👌7
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
+حافظ
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
+حافظ
🙏5❤2
رفتم روی تراس دمای پکیج رو کم کنم دیدم داره بارون میباره. ریز ریز. وایسادم به دعا. شام بخورم دوباره میرم. امیدوارم همچنان بباره.
❤9
ما برای خاموش کردن آتش فعل کور کردن رو به کار میبریم. مثلاً میخوایم بریم سفر مادرم دم رفتن میگه سماوِرَت کورا کِرد؟
سماور رو خاموش کردی؟
یا سیزده بدر اگه بریم بیرون موقع برگشت حتماً آگِر رو کور میکنیم.
الان یه ترانه لری شنیدم که گمونم لری بختیاریه و توش میخوند
تَش دِلَه کورش کن
شاز عبدالله جورش کن
یعنی آتیش دلم رو خاموش کن
شازده عبدالله جورش کن
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
سماور رو خاموش کردی؟
یا سیزده بدر اگه بریم بیرون موقع برگشت حتماً آگِر رو کور میکنیم.
الان یه ترانه لری شنیدم که گمونم لری بختیاریه و توش میخوند
تَش دِلَه کورش کن
شاز عبدالله جورش کن
یعنی آتیش دلم رو خاموش کن
شازده عبدالله جورش کن
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌3❤1
«زنها همیشه این را بهتر از مردها فهمیدهاند… میدانستهاند که زندگی… موضوعیت نیست، بلکه جریان است. جریان است که اهمیت دارد… فقط جریان.»
+از کتاب موقعیت و داستان و به نقل از دی اچ لارنس.
+از کتاب موقعیت و داستان و به نقل از دی اچ لارنس.
👌5
اسم خوشه رو الان شنیدم. اسمهای حوزهٔ زراعت رو کمتر برای نام انسانی شنیدیم. بعد از گندم گمونم این دومین اسم زراعی است که به گوشم خورده.
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
👌3❤1
تلویزیون یه جوریه یا من یه جوریام؟ نمیتونم ببینمش. چون دستگاهش رو ندارم نمیبینم. قبلا هم خونهمون بودم نمیدیدم ولی الان مهمونی که میرم هم هم همینم. خیلی سطحش پایینه. پر از کلیشه است و فاقد خلاقیت که گاهی آدم شرمش میاد از این بابت. اشباع از تیپ مذهبی به ویژه مردان آخوند و زنان بسیار محجبه و این همه تکرار دلزدگی میاره. موقع افطار یه گروه تواشیح بودن با کت و شلوار و دو تا آخوند جوون جلو وایساده بودند یکی شیخ و دیگری سید. خب من پیام ضمنی این کار رو میفهمم ولی دلیل انجامش رو نمیفهمم.
یاد یه خانمی میافتم که از راه دور اومده بودن خونهٔ ما. اون موقع که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت. قرار بود دخترش عروس ما بشه. وصلت بین دو خانواده سرنگرفت بعد که رفته بود به واسطه گفته بود اینا خیلی مذهبی بودن تلویزیونشون همهش آخوند نشون میداد ما به هم نمیایم.
امشب صابخونه نبود. من و دا تنها بودیم. بعد از افطار کانالها رو عوض کردم تا رسیدم به نمایش و یه فیلم سینمایی نصفه. دیدیمش و آخرش فهمیدم قصر شیرین بود. خوشحال شدم.
#موقت
یاد یه خانمی میافتم که از راه دور اومده بودن خونهٔ ما. اون موقع که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت. قرار بود دخترش عروس ما بشه. وصلت بین دو خانواده سرنگرفت بعد که رفته بود به واسطه گفته بود اینا خیلی مذهبی بودن تلویزیونشون همهش آخوند نشون میداد ما به هم نمیایم.
امشب صابخونه نبود. من و دا تنها بودیم. بعد از افطار کانالها رو عوض کردم تا رسیدم به نمایش و یه فیلم سینمایی نصفه. دیدیمش و آخرش فهمیدم قصر شیرین بود. خوشحال شدم.
#موقت
👍5
توی منطقهٔ ما سردار اسم مرسومی بوده. الان توی یه مجموعهٔ آموزشی دیدم اسم یکی از استادها سردار سرمست بود و خب باید بگم ترکیب جذابیه:)
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
👌3