#همیاری_عمومی
#شماره_۱۲۹
﷽
سلام بر شما خوبان روزگار
روزهای سختی را سپری می کنیم. شرایط ناپایدار اقتصادی و تورم عجیبی که تجربه می کنیم، احساس آرامش را برای همه مان هر روز سخت تر کرده.
در همین اوضاع، میدانیم شرایطی که برای ما سخت است، برای بسیاری، غیر قابل تحمل شده. خانوادههایی با درآمد حداکثر ۳۰۰ هزار تومان در ماه(!) خانواده هایی بدون سرپرست و بدون درآمد، خانوادههای پرجمعیتی که تنها یک سرپست از کار افتاده دارند...
به بهانه رسیدن ایام بازگشایی مدارس و نذورات ماه محرم، تصمیم گرفتیم سبد کالای دوم امسال را با همیاری شما خوبان تهیه و توزیع کنیم.
در این طرح حدود ۶۰ خانواده هدف داریم و هر مبلغی که جمع آوری نماییم به تمامی برای همین موضوع تخصیص خواهیم داد. امیدواریم محبت و مهربانیتان این بار نیز دستگیر کودکان فقیر شهرمان شود.
یاعلی
📣 خواهش می کنیم علاوه بر همیاری مالی به هر میزانی، با ارسال این پیام به گروه ها و دعوت از نزدیکان و آشنایانتون، افراد بیشتری را در این خیر جمعی شریک کنید. شاید هدیه مالی هرکدام از ما خیلی زیاد نباشد، اما گاهی میتوانیم به واسطه، افراد تأثیر گذار قابل توجهی را مشارکت دهیم.
🔶شیوه همیاری مالی در جمعیت همیاری مهر خوبان
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
#شماره_۱۲۹
﷽
سلام بر شما خوبان روزگار
روزهای سختی را سپری می کنیم. شرایط ناپایدار اقتصادی و تورم عجیبی که تجربه می کنیم، احساس آرامش را برای همه مان هر روز سخت تر کرده.
در همین اوضاع، میدانیم شرایطی که برای ما سخت است، برای بسیاری، غیر قابل تحمل شده. خانوادههایی با درآمد حداکثر ۳۰۰ هزار تومان در ماه(!) خانواده هایی بدون سرپرست و بدون درآمد، خانوادههای پرجمعیتی که تنها یک سرپست از کار افتاده دارند...
به بهانه رسیدن ایام بازگشایی مدارس و نذورات ماه محرم، تصمیم گرفتیم سبد کالای دوم امسال را با همیاری شما خوبان تهیه و توزیع کنیم.
در این طرح حدود ۶۰ خانواده هدف داریم و هر مبلغی که جمع آوری نماییم به تمامی برای همین موضوع تخصیص خواهیم داد. امیدواریم محبت و مهربانیتان این بار نیز دستگیر کودکان فقیر شهرمان شود.
یاعلی
📣 خواهش می کنیم علاوه بر همیاری مالی به هر میزانی، با ارسال این پیام به گروه ها و دعوت از نزدیکان و آشنایانتون، افراد بیشتری را در این خیر جمعی شریک کنید. شاید هدیه مالی هرکدام از ما خیلی زیاد نباشد، اما گاهی میتوانیم به واسطه، افراد تأثیر گذار قابل توجهی را مشارکت دهیم.
🔶شیوه همیاری مالی در جمعیت همیاری مهر خوبان
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
سلام
گلی خانم - قسمت دوم
مینا گوشه اتاق نشسته بود و آرام سینا را روی پاهایش تکان میداد تا بخوابد. در همون حال آرام خم شد و از کمی آن طرفتر، دفتر قدیمی و مداد پاک کن را برداشت و شروع به پاک کردن نوشتههایش کرد. چیزی نگذشت که محمد از خواب بیدار شد و نشست. نگاهی خواب آلود به مینا انداخت.
-چایی داغه؟
مینا سرش را به نشانه مثبت تکان داد.
- همه نون رو که نخوردی؟
مینا دوباره بیحرف سرش را به نشانه منفی تکان داد.
-مامان کجاست؟
مینا دست از پاک کردن برداشت و به برادرش نگاه کرد.
-رفت مغازه.
محمد بیآنکه بلند شود، چهار دست و پا خودش را به سفره که گوشهای پهن بود، رساند. لقمهای گرفت و با دهان پر گفت:
- پاشو برام چایی بریز.
- بچه خوابه.
- بذارش زمین خب. لقمه پایین نمیره.
مینا به آرامی و با احتیاط، سینا را زمین گذاشت و به سمت اجاق گاز رفت.
چند دقیقه بعد محمد در حال خوردن چای، با نگاه مشکوکی به مینا زل زده بود.
- داری چی کار میکنی؟
- دفترم رو پاک میکنم.
- اونو که میبینم. واسه چی داری پاک میکنی؟
- واسه مدرسه.
محمد لحظهای دست از جویدن لقمه کشید. به خواهرش زل زد. چیزی توی گلویش بالا و پایین میشد. چایش را سر کشید و لقمه را قورت داده و نداده، بلند شد. در مسیرش به سمت دستشویی به مینا رسید. با پایش دفتر او را به کناری انداخت و گفت:
- بسه مسخره بازی. پاشو سفره رو جمع کن.
بعد با سرعت در دستشویی پنهان شد. آن چیز هنوز در گلویش بالا و پایین میرفت. چشمهایش میسوختند. دستی به آنها کشید. شیر آب را باز کرد و تا آنجایی که میتوانست با خشونت چشمها و صورتش را شست. وقتی بیرون رفت، مادرش آمده بود. نشسته بود جلوی تنها کابینت خانهشان و میخواست ماکارانی و ربی که خریده بود را آنجا بگذارد. مینا همچنان مشغول بود. محمد نگاهش نکرد. نشست کنار مادرش و گفت:
- حاجی چی گفت بلاخره؟ اجاره این ماه رو میخواد؟
- نه. اکرم خانم گفت باشه برای ماه بعد. خدا خیرش بده.
محمد خوشحال شد. اما سعی کرد نخندد. نیازی نبود، خوشحالیاش را نشان دهد.
-یعنی الان برای مدرسه پول داریم؟
گلی نگاه نگرانی به او انداخت و گفت:
- پول کم داریم. باید از یکی قرض بگیرم.
محمد ساکت شد. نگاهی به مینا انداخت. خواهرش داشت با جدیت به کارش ادامه میداد. همراه مادرش بلند شد و به آرامی گفت:
- قرض نگیر مامان. من نمیرم مدرسه.
گلی اخم کرد.
- دیگه چی؟! میخوای درس نخونی که چی بشه؟
- هیچی، میرم سرکار.
- چه کاری واسه تو هست آخه؟!
محمد سعی کرد مصمم و مردانه به نظر برسد.
-شاگردی مغازه، پادویی، حمالی، بنایی، بالاخره یه کاری پیدا میکنم.
گلی ساکت بود. محمد ادامه داد.
- فرض کن این دو سال رو هم خوندم و دیپلم گرفتم. چه فرقی داره؟ آخرش که باید برم سراغ کار. از همین امروز میرم سراغش. تو قرض نگیر.
گلی مردد نگاهش کرد. از پولشان چیزی نمانده بود. شاید فقط میتوانست به سختی هزینه مدرسه مینا را بدهد.
محمد منتظر گفت:
- مگه نگفتی مرد این خونه منم؟
گلی چارهای نداشت. شاید اگر محمد کاری پیدا میکرد، وضع زندگیشان بهتر میشد. چیزی نگفت فقط سرش را به نشانه مثبت تکان داد. محمد این بار جلوی خندیدنش را نگرفت. سریع لباسهایش را عوض کرد و در راه خروج از خانه، دوباره با پایش دفتر مینا را از زیر دستش به سمت دیگری پرت کرد.
- گفتم جمع کن اینو.
رفت و در خانه را پشت سرش بست. مینا به دفترش نگاه کرد، یک صفحهاش پاره شده بود. بغضش گرفت.
▪️پایان قسمت دوم
گلی خانم - قسمت دوم
مینا گوشه اتاق نشسته بود و آرام سینا را روی پاهایش تکان میداد تا بخوابد. در همون حال آرام خم شد و از کمی آن طرفتر، دفتر قدیمی و مداد پاک کن را برداشت و شروع به پاک کردن نوشتههایش کرد. چیزی نگذشت که محمد از خواب بیدار شد و نشست. نگاهی خواب آلود به مینا انداخت.
-چایی داغه؟
مینا سرش را به نشانه مثبت تکان داد.
- همه نون رو که نخوردی؟
مینا دوباره بیحرف سرش را به نشانه منفی تکان داد.
-مامان کجاست؟
مینا دست از پاک کردن برداشت و به برادرش نگاه کرد.
-رفت مغازه.
محمد بیآنکه بلند شود، چهار دست و پا خودش را به سفره که گوشهای پهن بود، رساند. لقمهای گرفت و با دهان پر گفت:
- پاشو برام چایی بریز.
- بچه خوابه.
- بذارش زمین خب. لقمه پایین نمیره.
مینا به آرامی و با احتیاط، سینا را زمین گذاشت و به سمت اجاق گاز رفت.
چند دقیقه بعد محمد در حال خوردن چای، با نگاه مشکوکی به مینا زل زده بود.
- داری چی کار میکنی؟
- دفترم رو پاک میکنم.
- اونو که میبینم. واسه چی داری پاک میکنی؟
- واسه مدرسه.
محمد لحظهای دست از جویدن لقمه کشید. به خواهرش زل زد. چیزی توی گلویش بالا و پایین میشد. چایش را سر کشید و لقمه را قورت داده و نداده، بلند شد. در مسیرش به سمت دستشویی به مینا رسید. با پایش دفتر او را به کناری انداخت و گفت:
- بسه مسخره بازی. پاشو سفره رو جمع کن.
بعد با سرعت در دستشویی پنهان شد. آن چیز هنوز در گلویش بالا و پایین میرفت. چشمهایش میسوختند. دستی به آنها کشید. شیر آب را باز کرد و تا آنجایی که میتوانست با خشونت چشمها و صورتش را شست. وقتی بیرون رفت، مادرش آمده بود. نشسته بود جلوی تنها کابینت خانهشان و میخواست ماکارانی و ربی که خریده بود را آنجا بگذارد. مینا همچنان مشغول بود. محمد نگاهش نکرد. نشست کنار مادرش و گفت:
- حاجی چی گفت بلاخره؟ اجاره این ماه رو میخواد؟
- نه. اکرم خانم گفت باشه برای ماه بعد. خدا خیرش بده.
محمد خوشحال شد. اما سعی کرد نخندد. نیازی نبود، خوشحالیاش را نشان دهد.
-یعنی الان برای مدرسه پول داریم؟
گلی نگاه نگرانی به او انداخت و گفت:
- پول کم داریم. باید از یکی قرض بگیرم.
محمد ساکت شد. نگاهی به مینا انداخت. خواهرش داشت با جدیت به کارش ادامه میداد. همراه مادرش بلند شد و به آرامی گفت:
- قرض نگیر مامان. من نمیرم مدرسه.
گلی اخم کرد.
- دیگه چی؟! میخوای درس نخونی که چی بشه؟
- هیچی، میرم سرکار.
- چه کاری واسه تو هست آخه؟!
محمد سعی کرد مصمم و مردانه به نظر برسد.
-شاگردی مغازه، پادویی، حمالی، بنایی، بالاخره یه کاری پیدا میکنم.
گلی ساکت بود. محمد ادامه داد.
- فرض کن این دو سال رو هم خوندم و دیپلم گرفتم. چه فرقی داره؟ آخرش که باید برم سراغ کار. از همین امروز میرم سراغش. تو قرض نگیر.
گلی مردد نگاهش کرد. از پولشان چیزی نمانده بود. شاید فقط میتوانست به سختی هزینه مدرسه مینا را بدهد.
محمد منتظر گفت:
- مگه نگفتی مرد این خونه منم؟
گلی چارهای نداشت. شاید اگر محمد کاری پیدا میکرد، وضع زندگیشان بهتر میشد. چیزی نگفت فقط سرش را به نشانه مثبت تکان داد. محمد این بار جلوی خندیدنش را نگرفت. سریع لباسهایش را عوض کرد و در راه خروج از خانه، دوباره با پایش دفتر مینا را از زیر دستش به سمت دیگری پرت کرد.
- گفتم جمع کن اینو.
رفت و در خانه را پشت سرش بست. مینا به دفترش نگاه کرد، یک صفحهاش پاره شده بود. بغضش گرفت.
▪️پایان قسمت دوم
سلام
گلی خانم - قسمت سوم
گلی در خانه کوچکش با نگرانی قدم میزد. مینا و سینا خواب بودند اما خودش آنقدر بیتاب بود که نمیتوانست بخوابد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت از یازده شب گذشته بود اما محمد نیامده بود.
محمد دو روز پیش اول صبح از خانه بیرون زده بود و غروب آمده بود. خوشحال گفته بود:
- کار پیدا کردم مامان.
گلی هم خوشحال شده بود.
-چه کاری؟
- کارگری. تو یه ساختمون.
- تو مگه بنایی بلدی آخه؟
-بنایی نیست. کارگریه... بلدی نمیخواد.
- کجاست؟
- وسط تهرون.
خوشحالی گلی فروکش کرد. خانه آنها حومه تهران در شهرک نسیم شهر بود. حدود یک ساعت با تهران فاصله داشت.
-خیلی دوره. کی میخوای بری؟ کی میخوای بیای؟
- هوا روشن نشده باید برم. فکر کنم طرف هشت و نه خونه باشم.
گلی اول مخالفت کرده بود. اما محمد اصرار کرد. گفته بود تنها کاری که بعد از دو هفته گشتن پیدا کرده، همین است. آخرش هم گفته بود:
- اصلا چه بخوای چه نخوای من میرم.
اینجوری بود که گلی رضایت داد. یک هفته محمد سحر رفت و شب آمد. خسته و خواب آلود میرفت. خسته و با بدنی دردناک میآمد و لباس عوض نکرده خوابش میبرد.هر شب دیرِ دیر که میآمد ساعت نه خانه بود. اما حالا از یازده گذشته بود و پسرش در خانه نبود. گلی داشت از نگرانی به گریه میافتاد که صدای باز و بسته شدن در بالای پلهها را شنید. به سمت در خانه دوید و آن را باز کرد. خودش بود. داشت از پلهها پایین میامد. گلی غرید:
-کجا بودی؟
جواب نداد. اما وقتی جلوی خانه رسید، گلی سر باندپیچی شدهاش را دید.
- یا علی، سرت چی شده؟ چه بلایی سرت اومده؟
محمد مادرش را به داخل هل داد و در را پشت سرشان بست.
- چرا جیغ میکشی؟ نصفه شبه.
- چی شده سرت؟
-چیزی نیست.
گلی چراع را روشن کرد. جایی پشت سر محمد، خون زیادی باند را قرمز کرده بود. وحشت زده بود.
- به این میگی چیزی نیست؟ چی شده؟
مینا از صدای بلند مادرش بیدار شده و ترسیده زل زده بود به برادرش. محمد نگاه از او گرفت.
- گفتم چیزی نیست دیگه. حواسم نبود از روی بُشکه پرت شدم.
زبان گلی از وحشت بند آمده بود. مدام جمله آخر او در ذهنش تکرار میشد. محمد جلوی چشمش لباس عوض کرد و در رختخوابش خزید. اما گلی نمیتوانست حرفی بزند. چندبار دهانش را باز کرد. اما صدایی از گلویش خارج نشد. محمد چشمانش را بست.
- چراغ رو خاموش کن مامان. سرم درد میکنه. صبح هم بیدارم کن. باید برم.
گلی همانجا ایستاده بود. مینا آرام بلند شد چراغ را خاموش کرد و دوباره دراز کشید. همانطور که نگاهش بین مادر و برادرش میچرخید، خوابش برد. گلی همانجایی که ایستاده بود، نشست. فکر بچهها اجازه خواب نمیداد.
صبح ساعت از نه گذشته بود که محمد بیدار شد. هنوز سردرد داشت اما به مادرش غر میزد که چرا بیدارش نکرده است. داد و بیداد میکرد و لباس عوض میکرد. گلی چیزی نمیگفت. محمد به سمت در رفت. اما در قفل بود. محمد داد کشید:
- چرا این در قفله؟!
گلی گفت:
- حق نداری دیگه بری سر اون کار کوفتی.
محمد از خشم در حال منفجر شدن بود. فریادش بلند شد:
- مامان. پول نداریم نون بخوریم. پول نداری یه دفتر و مداد برای این بچه بگیری. نمیتونی دو تا لباس برای سینا بخری. اونوقت می گی سر کار نرم؟!
سنیا از فریاد برادرش ترسیده بود و گریه میکرد. مینا او را بغل کرد اما خودش هم ترسیده بود. گلی اما سعی میکرد خونسرد باشد.
- حق نداری بری.
محمد خواست فریاد بزند که زنگ در را زدند. ناگهان ساکت شد. مینا سریع به سمت در رفت. صدای خنده و سلام بلندش آمد و بعد به داخل خانه دوید.
- مامان فریده خانم است.
گلی سریع تر از هر زمان دیگری بلند شد. سریع رختخواب محمد را جمع کرد. به طرف در رفت. یک جعبه پشت در بود و یک جعبه دیگر هم روی دست زنی که از پلهها پایین میآمد. روبه روی گلی که رسید جعبه را در دستان او گذاشت و خندید:
-سلام گلی خانم. مهمون نمیخوای؟
و گلی میدانست تنها مهمانی که از آمدنش خوشحال میشود، فریده خانم است.
▪️ پایان قسمت سوم
گلی خانم - قسمت سوم
گلی در خانه کوچکش با نگرانی قدم میزد. مینا و سینا خواب بودند اما خودش آنقدر بیتاب بود که نمیتوانست بخوابد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت از یازده شب گذشته بود اما محمد نیامده بود.
محمد دو روز پیش اول صبح از خانه بیرون زده بود و غروب آمده بود. خوشحال گفته بود:
- کار پیدا کردم مامان.
گلی هم خوشحال شده بود.
-چه کاری؟
- کارگری. تو یه ساختمون.
- تو مگه بنایی بلدی آخه؟
-بنایی نیست. کارگریه... بلدی نمیخواد.
- کجاست؟
- وسط تهرون.
خوشحالی گلی فروکش کرد. خانه آنها حومه تهران در شهرک نسیم شهر بود. حدود یک ساعت با تهران فاصله داشت.
-خیلی دوره. کی میخوای بری؟ کی میخوای بیای؟
- هوا روشن نشده باید برم. فکر کنم طرف هشت و نه خونه باشم.
گلی اول مخالفت کرده بود. اما محمد اصرار کرد. گفته بود تنها کاری که بعد از دو هفته گشتن پیدا کرده، همین است. آخرش هم گفته بود:
- اصلا چه بخوای چه نخوای من میرم.
اینجوری بود که گلی رضایت داد. یک هفته محمد سحر رفت و شب آمد. خسته و خواب آلود میرفت. خسته و با بدنی دردناک میآمد و لباس عوض نکرده خوابش میبرد.هر شب دیرِ دیر که میآمد ساعت نه خانه بود. اما حالا از یازده گذشته بود و پسرش در خانه نبود. گلی داشت از نگرانی به گریه میافتاد که صدای باز و بسته شدن در بالای پلهها را شنید. به سمت در خانه دوید و آن را باز کرد. خودش بود. داشت از پلهها پایین میامد. گلی غرید:
-کجا بودی؟
جواب نداد. اما وقتی جلوی خانه رسید، گلی سر باندپیچی شدهاش را دید.
- یا علی، سرت چی شده؟ چه بلایی سرت اومده؟
محمد مادرش را به داخل هل داد و در را پشت سرشان بست.
- چرا جیغ میکشی؟ نصفه شبه.
- چی شده سرت؟
-چیزی نیست.
گلی چراع را روشن کرد. جایی پشت سر محمد، خون زیادی باند را قرمز کرده بود. وحشت زده بود.
- به این میگی چیزی نیست؟ چی شده؟
مینا از صدای بلند مادرش بیدار شده و ترسیده زل زده بود به برادرش. محمد نگاه از او گرفت.
- گفتم چیزی نیست دیگه. حواسم نبود از روی بُشکه پرت شدم.
زبان گلی از وحشت بند آمده بود. مدام جمله آخر او در ذهنش تکرار میشد. محمد جلوی چشمش لباس عوض کرد و در رختخوابش خزید. اما گلی نمیتوانست حرفی بزند. چندبار دهانش را باز کرد. اما صدایی از گلویش خارج نشد. محمد چشمانش را بست.
- چراغ رو خاموش کن مامان. سرم درد میکنه. صبح هم بیدارم کن. باید برم.
گلی همانجا ایستاده بود. مینا آرام بلند شد چراغ را خاموش کرد و دوباره دراز کشید. همانطور که نگاهش بین مادر و برادرش میچرخید، خوابش برد. گلی همانجایی که ایستاده بود، نشست. فکر بچهها اجازه خواب نمیداد.
صبح ساعت از نه گذشته بود که محمد بیدار شد. هنوز سردرد داشت اما به مادرش غر میزد که چرا بیدارش نکرده است. داد و بیداد میکرد و لباس عوض میکرد. گلی چیزی نمیگفت. محمد به سمت در رفت. اما در قفل بود. محمد داد کشید:
- چرا این در قفله؟!
گلی گفت:
- حق نداری دیگه بری سر اون کار کوفتی.
محمد از خشم در حال منفجر شدن بود. فریادش بلند شد:
- مامان. پول نداریم نون بخوریم. پول نداری یه دفتر و مداد برای این بچه بگیری. نمیتونی دو تا لباس برای سینا بخری. اونوقت می گی سر کار نرم؟!
سنیا از فریاد برادرش ترسیده بود و گریه میکرد. مینا او را بغل کرد اما خودش هم ترسیده بود. گلی اما سعی میکرد خونسرد باشد.
- حق نداری بری.
محمد خواست فریاد بزند که زنگ در را زدند. ناگهان ساکت شد. مینا سریع به سمت در رفت. صدای خنده و سلام بلندش آمد و بعد به داخل خانه دوید.
- مامان فریده خانم است.
گلی سریع تر از هر زمان دیگری بلند شد. سریع رختخواب محمد را جمع کرد. به طرف در رفت. یک جعبه پشت در بود و یک جعبه دیگر هم روی دست زنی که از پلهها پایین میآمد. روبه روی گلی که رسید جعبه را در دستان او گذاشت و خندید:
-سلام گلی خانم. مهمون نمیخوای؟
و گلی میدانست تنها مهمانی که از آمدنش خوشحال میشود، فریده خانم است.
▪️ پایان قسمت سوم
مهر خوبان
#همیاری_عمومی #شماره_۱۲۹ ﷽ سلام بر شما خوبان روزگار روزهای سختی را سپری می کنیم. شرایط ناپایدار اقتصادی و تورم عجیبی که تجربه می کنیم، احساس آرامش را برای همه مان هر روز سخت تر کرده. در همین اوضاع، میدانیم شرایطی که برای ما سخت است، برای بسیاری، غیر قابل…
سلام،
امروز عاشوراست...
و امشب، شام غریبان یتیمان امام حسین(ع).
اگر در آن روز نبودیم که حضرت را یاری دهیم، و اگر حتی نتوانستیم دلمان را در عزایشان آرام کنیم، امروز فرصت داریم به نیت دلجویی از فرزندان درد کشیده حضرت، گره هایی از زندگی بعضی یتیمان و خانوادههای بی بضاعت باز کنیم.
🔸این نیت، زمان و توجه را از دست ندهیم.
📣 در پی فراخوان همیاری طی چند روز گذشته، از همه عزيزاني كه هنوز فرصت مناسب براي واريز هداياشون نداشته اند، پيشاپيش سپاسگزاري ميكنيم و خواهش میکنیم تا قبل از تمام شدن فرصتمون براي خريد و بسته بندي اقلام، مبالغ را واريز كنند.
🔹کودکان زیادی چشم به همیاری ما دارند. هر ميزان هديه، حتي فقط به نیت مشاركت در اين كار نيك، بسيار ارزشمند است و انشاءالله مورد توجه حضرت امام حسین(ع) قرار خواهد داشت.
⚜️ "جمعیت همیاری مهر خوبان "
@hamyariekhooban
امروز عاشوراست...
و امشب، شام غریبان یتیمان امام حسین(ع).
اگر در آن روز نبودیم که حضرت را یاری دهیم، و اگر حتی نتوانستیم دلمان را در عزایشان آرام کنیم، امروز فرصت داریم به نیت دلجویی از فرزندان درد کشیده حضرت، گره هایی از زندگی بعضی یتیمان و خانوادههای بی بضاعت باز کنیم.
🔸این نیت، زمان و توجه را از دست ندهیم.
📣 در پی فراخوان همیاری طی چند روز گذشته، از همه عزيزاني كه هنوز فرصت مناسب براي واريز هداياشون نداشته اند، پيشاپيش سپاسگزاري ميكنيم و خواهش میکنیم تا قبل از تمام شدن فرصتمون براي خريد و بسته بندي اقلام، مبالغ را واريز كنند.
🔹کودکان زیادی چشم به همیاری ما دارند. هر ميزان هديه، حتي فقط به نیت مشاركت در اين كار نيك، بسيار ارزشمند است و انشاءالله مورد توجه حضرت امام حسین(ع) قرار خواهد داشت.
⚜️ "جمعیت همیاری مهر خوبان "
@hamyariekhooban
سلام
گلی خانم - قسمت آخر
محمد آرام و جدی گوشهای نشسته بود و به فریده خانم نگاه میکرد. او داشت با مادرش صحبت میکرد و گلی همانطور که چای میریخت با خوشرویی جواب سوالهایش را میداد. مینا داشت لباسهایی که فریده خانم برای سینا آورده بود، به تن او میکرد. روی لب خواهرش لبخند بود. هر وقت که فریده خانم میآمد مینا و مادرش خوشحال میشدند. اما محمد نمیدانست چه حسی به او دارد.اوایل از او خوشش نمیآمد. ناراحت میشد کسی هر چند وقت یکبار برایشان خوراکی، لباس یا پول بیاورد. وقتی با مادرش سر این موضوع بحث کرد. مادرش گفت:
- فکر کردی تا الان چه جوری رسوندم؟ درآمد که نداریم، یارانه کفاف اجاره خونه رو هم نمیده. کاری هم بلد نیستم بکنم.
محمد از آن به بعد اعتراضی نکرد. فریده خانم میآمد و میرفت و هر بار گرهی از زندگی آنها باز میشد. محمد نمیتوانست از او متنفر باشد. مهربان و دوستداشتنی بود. ولی هنوز فکر میکرد کاش نیازی نبود تا برای زندگی کردن، از دیگران کمک بگیرند. آهی کشید و نتوانست اخمهایش را باز کند.صدای مادرش را شنید:
-فریده خانم با تو بود محمد.
گیج به آن دو که کنار هم نشسته بودند، نگاه کرد.
- نفهمیدم چی گفتین.
فریده خانم گفت:
- گفتم میخوای بری مدرسه؟
اخمهایش بیشتر در هم رفت.
- دارم میرم سر کار.
- میدونم. ولی پرسیدم دوست داری بری مدرسه؟
محمد با مکث، سری به نشانه مثب تکان داد.
- پس دیگه نرو سر کار. درست رو تموم کن.
گلی مستاصل گفت:
- ولی آخه، شهریه...
فریده خانم نگذاشت حرفش را تمام کند. پاکتی از کیفش درآورد و روبروی گلی گذاشت.
- من حواسم بود تو دوتا بچه مدرسهای داری. این سهم مینا و محمده.
محمد بازهم نمیتوانست انتخاب کند که خوشحال است یا ناراحت. اما مینا میخندید و مادرش خجالتزده، تشکر میکرد. فریده خانم گفت:
- بیا مینا جون این یکی کارتن رو باز کن ببین چی توشه.
کارتن اولی پر از مواد غذایی و لباس برای سینا بود. مینا که کارتن دوم را باز کرد. اول از همه با خوشحالی سراغ بستهای پیچیده در کاغذ کادویی با عکس عروسکهای باربی رفت. یک کیف مدرسه دخترانه بود. یک کیف هم برای محمد در کارتن بود و البته مقداری لوازم التحریر که بخشی از نیاز دو دانشآموز خانه را تامین میکرد. مینا ذوق زده و خوشحال به پهنای صورتش میخندید:
-خاله، خیلی قشنگه. دستت درد نکنه.
گلی سینا را در بغل گرفت و برای صدمین بار به خاطر لباس او و بقیه چیزها تشکر کرد.بعد به مینا که سرگرم دیدن بقیه محتویات جعبه بود،چشم دوخت.
فریده خانم به آنها نگاهی کرد و با لبخند چایش را نوشید. محمد تکلیفش را با خودش روشن کرد. خوشحال بود و تصمیم گرفت اخمهایش را باز کند و فریده خانم را دوست داشته باشد.
▪️ پایان
گلی خانم - قسمت آخر
محمد آرام و جدی گوشهای نشسته بود و به فریده خانم نگاه میکرد. او داشت با مادرش صحبت میکرد و گلی همانطور که چای میریخت با خوشرویی جواب سوالهایش را میداد. مینا داشت لباسهایی که فریده خانم برای سینا آورده بود، به تن او میکرد. روی لب خواهرش لبخند بود. هر وقت که فریده خانم میآمد مینا و مادرش خوشحال میشدند. اما محمد نمیدانست چه حسی به او دارد.اوایل از او خوشش نمیآمد. ناراحت میشد کسی هر چند وقت یکبار برایشان خوراکی، لباس یا پول بیاورد. وقتی با مادرش سر این موضوع بحث کرد. مادرش گفت:
- فکر کردی تا الان چه جوری رسوندم؟ درآمد که نداریم، یارانه کفاف اجاره خونه رو هم نمیده. کاری هم بلد نیستم بکنم.
محمد از آن به بعد اعتراضی نکرد. فریده خانم میآمد و میرفت و هر بار گرهی از زندگی آنها باز میشد. محمد نمیتوانست از او متنفر باشد. مهربان و دوستداشتنی بود. ولی هنوز فکر میکرد کاش نیازی نبود تا برای زندگی کردن، از دیگران کمک بگیرند. آهی کشید و نتوانست اخمهایش را باز کند.صدای مادرش را شنید:
-فریده خانم با تو بود محمد.
گیج به آن دو که کنار هم نشسته بودند، نگاه کرد.
- نفهمیدم چی گفتین.
فریده خانم گفت:
- گفتم میخوای بری مدرسه؟
اخمهایش بیشتر در هم رفت.
- دارم میرم سر کار.
- میدونم. ولی پرسیدم دوست داری بری مدرسه؟
محمد با مکث، سری به نشانه مثب تکان داد.
- پس دیگه نرو سر کار. درست رو تموم کن.
گلی مستاصل گفت:
- ولی آخه، شهریه...
فریده خانم نگذاشت حرفش را تمام کند. پاکتی از کیفش درآورد و روبروی گلی گذاشت.
- من حواسم بود تو دوتا بچه مدرسهای داری. این سهم مینا و محمده.
محمد بازهم نمیتوانست انتخاب کند که خوشحال است یا ناراحت. اما مینا میخندید و مادرش خجالتزده، تشکر میکرد. فریده خانم گفت:
- بیا مینا جون این یکی کارتن رو باز کن ببین چی توشه.
کارتن اولی پر از مواد غذایی و لباس برای سینا بود. مینا که کارتن دوم را باز کرد. اول از همه با خوشحالی سراغ بستهای پیچیده در کاغذ کادویی با عکس عروسکهای باربی رفت. یک کیف مدرسه دخترانه بود. یک کیف هم برای محمد در کارتن بود و البته مقداری لوازم التحریر که بخشی از نیاز دو دانشآموز خانه را تامین میکرد. مینا ذوق زده و خوشحال به پهنای صورتش میخندید:
-خاله، خیلی قشنگه. دستت درد نکنه.
گلی سینا را در بغل گرفت و برای صدمین بار به خاطر لباس او و بقیه چیزها تشکر کرد.بعد به مینا که سرگرم دیدن بقیه محتویات جعبه بود،چشم دوخت.
فریده خانم به آنها نگاهی کرد و با لبخند چایش را نوشید. محمد تکلیفش را با خودش روشن کرد. خوشحال بود و تصمیم گرفت اخمهایش را باز کند و فریده خانم را دوست داشته باشد.
▪️ پایان
#همیاری_عمومی
#شماره_۱۳۰
﷽
سلام و ایام بخیر
فرصتی که شاید منتظرش بودیم تا از یک کانال مطمئن، شادی نوروزمون رو با چند نفر از همشهریهای واقعا نیازمند تقسیم کنیم، رسیده.
به روال هر سال میخواهیم باهم سبد کالا برای تعداد ۶۰ خانواده بی سرپرست (حدود ۳۰۰ نفر) تهیه و هدیه کنیم.
امسال برای هر فرد حدودا ۱۲۰،۰۰۰ تومان هزینه پیش بینی کردیم.
برنج ، روغن، تن ماهی، قند و شکر، مرغ، سویا، چای، حبوبات، سیب زمینی، پنیر و ماکارانی اقلام اصلی سبد رو تشکیل میدهند و اقلامی مثل شیرینی و کمی آجیل و میوه هم در صورت تکمیل سبد اصلی و کفایت منابع مالی، انشاءالله تأمین میشود.
اگر اِن شاءالله مبلغ بیشتر از نیازمان جمع آوری شد، خانواده های بیشتری مورد محبتتان قرار میگیرند.
یاعلی
🔶شیوه همیاری مالی در «جمعیت همیاری مهر خوبان»
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
#شماره_۱۳۰
﷽
سلام و ایام بخیر
فرصتی که شاید منتظرش بودیم تا از یک کانال مطمئن، شادی نوروزمون رو با چند نفر از همشهریهای واقعا نیازمند تقسیم کنیم، رسیده.
به روال هر سال میخواهیم باهم سبد کالا برای تعداد ۶۰ خانواده بی سرپرست (حدود ۳۰۰ نفر) تهیه و هدیه کنیم.
امسال برای هر فرد حدودا ۱۲۰،۰۰۰ تومان هزینه پیش بینی کردیم.
برنج ، روغن، تن ماهی، قند و شکر، مرغ، سویا، چای، حبوبات، سیب زمینی، پنیر و ماکارانی اقلام اصلی سبد رو تشکیل میدهند و اقلامی مثل شیرینی و کمی آجیل و میوه هم در صورت تکمیل سبد اصلی و کفایت منابع مالی، انشاءالله تأمین میشود.
اگر اِن شاءالله مبلغ بیشتر از نیازمان جمع آوری شد، خانواده های بیشتری مورد محبتتان قرار میگیرند.
یاعلی
🔶شیوه همیاری مالی در «جمعیت همیاری مهر خوبان»
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
مهر خوبان
#همیاری_عمومی #شماره_۱۳۰ ﷽ سلام و ایام بخیر فرصتی که شاید منتظرش بودیم تا از یک کانال مطمئن، شادی نوروزمون رو با چند نفر از همشهریهای واقعا نیازمند تقسیم کنیم، رسیده. به روال هر سال میخواهیم باهم سبد کالا برای تعداد ۶۰ خانواده بی سرپرست (حدود ۳۰۰ نفر)…
سلام و روز بخیر
📣 خواستم یادآوری کنم فرصتمون برای تهیه سبدهای هدیه نوروزی زیاد نیست و خب هنوز هم مبلغ زیادی جمع آوری نشده.
راستش حساب کردیم که اگر هر کدام از ما فقط یک دهم مبلغی که میخواهیم برای نوروز امسالمون خرج کنیم رو برای کمک به این خانوادهها در نظر بگیریم، چیز زیادی رو از دست ندادیم و انشاءالله با جمعیتی که در گروه داریم، قسمت عمده هزینه ها تأمین میشود.
بعضی از خوبان گروهمون هنوز هدایاشون رو ارسال نکردند و ما همچنان منتطرشون هستیم🙂
برای دوستانی هم که سفره نوروزشون رو بزرگتر پهن کردند و چندتا از بچه های نیازمند رو مهمون خودشون کردند، یه زحمت دیگه داریم😊 ، لطف کنند و برنامه رو به حداقل یک نفر دیگه معرفی کنند و ازش بخواهند فقط یک دهم مخارج نوروزش رو برای این بچه ها هزینه کنه.
چشم انتظار مهربونیتون هستیم 🌹
یاعلی
🔶شیوه همیاری مالی در «جمعیت همیاری مهر خوبان»
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
📣 خواستم یادآوری کنم فرصتمون برای تهیه سبدهای هدیه نوروزی زیاد نیست و خب هنوز هم مبلغ زیادی جمع آوری نشده.
راستش حساب کردیم که اگر هر کدام از ما فقط یک دهم مبلغی که میخواهیم برای نوروز امسالمون خرج کنیم رو برای کمک به این خانوادهها در نظر بگیریم، چیز زیادی رو از دست ندادیم و انشاءالله با جمعیتی که در گروه داریم، قسمت عمده هزینه ها تأمین میشود.
بعضی از خوبان گروهمون هنوز هدایاشون رو ارسال نکردند و ما همچنان منتطرشون هستیم🙂
برای دوستانی هم که سفره نوروزشون رو بزرگتر پهن کردند و چندتا از بچه های نیازمند رو مهمون خودشون کردند، یه زحمت دیگه داریم😊 ، لطف کنند و برنامه رو به حداقل یک نفر دیگه معرفی کنند و ازش بخواهند فقط یک دهم مخارج نوروزش رو برای این بچه ها هزینه کنه.
چشم انتظار مهربونیتون هستیم 🌹
یاعلی
🔶شیوه همیاری مالی در «جمعیت همیاری مهر خوبان»
شماره کارت "جمعیت همیاری مهر خوبان":
5054 1610 0520 3793
شماره شبا در بانک گردشگری:
IR600640011009900001059001
شماره حساب در بانک گردشگری :
110-990-1059-1
⚜كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
💠💠💠
#گزارش_همیاری
#شماره_۱۳۰
﷽
سلام
عید ولادت مولا علی (ع) و سال نو مبارک.
امسال میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) با بهار طبیعت همراه شد و جلوه زیباتری به مهربانیتان داد.
در پایان سال گذشته برای تأمین ۶۰ عدد سبد کالا، از شما مهربانان استمداد کردیم و با توجه به شرایط اقتصادی این روزها، خیلی امید نداشتیم حتی برای ۴۰ خانواده هم کمک کافی جمع آوری شود. اما لطف خدا و محبت شما همه ما را شگفت زده کرد.
✅ به کرامتتان سبد کالاهای بسته بندی شده، بیش از ۱۹۰ خانواده، با تعداد حدود ۸۰۰ فرد مستمند را پوشش داد.
✅ سرجمع کل مبلغ جمع آوری شده در حدود ۴۵۰ میلیون ریال بود و از طرفی توانستیم کمک های غیر نقدی فراوانی در قالب کالاهای مرتبط با سبد کالای خانوار به ارزش کلی حدود ۵۸۰ میلیون ریال، از خیرین عزیز دریافت، بسته بندی و توزیع کنیم.
✅ همچنین برای تعداد ۳۶ نفر دختر و ۳۰ نفر پسر از خانواده های بی سرپرست و نیز برای ۴۰ نفر زن سرپرست خانوار، بن خرید لباس و شلوار و کفش هر کدام به ارزش ریالی تقریبی ۲.۵ میلیون ریال (و به ارزش کل ۱۹۰ میلیون ریال) از طرف خیرین عزیز، تهیه و تحویل شد.
🔆 ارزش کل کالای توزیع شده به میزان ۱،۰۱۱ میلیون ریال بوده است.
❗️قابل توجه اینکه به دلیل طولانی شدن مدت زمان جمع آوری کمکهای نقدی و غیر نقدی، اقلام و سبدهای کالا به صورت تدریجی تهیه و توزیع شدند. و اگر تصاویری از کل اقلام به صورت یکجا نداریم، علت همین است.
حسب وظیفه جزئیات هزینه ها و فهرست اقلام خریداری و اهدا شده به همراه تصاویر برخی از اقلام و نمونه اقلام سبد کالای توزیع شده، در پیامهای بعدی تقدیم میشود.
از لطف و کرامت همه عزیزانی که به هر نحو در این نوبتِ همیاری، مشارکت داشته اند کمال تشکر و قدردانی را داریم و البته اجر و پاداش محبتتان نزد خداوند متعال محفوظ و باقی خواهد بود.
⚜️كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
تماس با مدیر کانال:
@Asarvari
#گزارش_همیاری
#شماره_۱۳۰
﷽
سلام
عید ولادت مولا علی (ع) و سال نو مبارک.
امسال میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) با بهار طبیعت همراه شد و جلوه زیباتری به مهربانیتان داد.
در پایان سال گذشته برای تأمین ۶۰ عدد سبد کالا، از شما مهربانان استمداد کردیم و با توجه به شرایط اقتصادی این روزها، خیلی امید نداشتیم حتی برای ۴۰ خانواده هم کمک کافی جمع آوری شود. اما لطف خدا و محبت شما همه ما را شگفت زده کرد.
✅ به کرامتتان سبد کالاهای بسته بندی شده، بیش از ۱۹۰ خانواده، با تعداد حدود ۸۰۰ فرد مستمند را پوشش داد.
✅ سرجمع کل مبلغ جمع آوری شده در حدود ۴۵۰ میلیون ریال بود و از طرفی توانستیم کمک های غیر نقدی فراوانی در قالب کالاهای مرتبط با سبد کالای خانوار به ارزش کلی حدود ۵۸۰ میلیون ریال، از خیرین عزیز دریافت، بسته بندی و توزیع کنیم.
✅ همچنین برای تعداد ۳۶ نفر دختر و ۳۰ نفر پسر از خانواده های بی سرپرست و نیز برای ۴۰ نفر زن سرپرست خانوار، بن خرید لباس و شلوار و کفش هر کدام به ارزش ریالی تقریبی ۲.۵ میلیون ریال (و به ارزش کل ۱۹۰ میلیون ریال) از طرف خیرین عزیز، تهیه و تحویل شد.
🔆 ارزش کل کالای توزیع شده به میزان ۱،۰۱۱ میلیون ریال بوده است.
❗️قابل توجه اینکه به دلیل طولانی شدن مدت زمان جمع آوری کمکهای نقدی و غیر نقدی، اقلام و سبدهای کالا به صورت تدریجی تهیه و توزیع شدند. و اگر تصاویری از کل اقلام به صورت یکجا نداریم، علت همین است.
حسب وظیفه جزئیات هزینه ها و فهرست اقلام خریداری و اهدا شده به همراه تصاویر برخی از اقلام و نمونه اقلام سبد کالای توزیع شده، در پیامهای بعدی تقدیم میشود.
از لطف و کرامت همه عزیزانی که به هر نحو در این نوبتِ همیاری، مشارکت داشته اند کمال تشکر و قدردانی را داریم و البته اجر و پاداش محبتتان نزد خداوند متعال محفوظ و باقی خواهد بود.
⚜️كانال جمعيت همياري مهر خوبان
@hamyariekhooban
تماس با مدیر کانال:
@Asarvari