نقدی بر نقد امیررضا عبدلی بر مطلب «الزام بسته پایه غذایی»
نویسنده: حسین رجبپور
اول اینکه در این متن تفاوتی میان فرد و ساختار وجود ندارد (یعنی وقتی شما با چند میلیون نفر که درگیر یک مسئله هستند سروکار دارید، آیا می توانید مسئله را به چاره جویی فردی آنها واگذار کنید؟ فراموش نکنیم که فقرا توانمندی استعدادی، مالی و محیطی کمتری در مواجهه با شرایط را دارند که در نتیجه همین کاستی ها دچار فقر شده اند. برای آنها (حداقل بخش بزرگی از آنها) یافتن راه های جایگزین در چنین شرایطی چندان ممکن نیست. وضعیت ساختاری را نمیشود به چاره جویی های فردی واگذار کرد.
دوم اینکه نویسنده در واقع از یک منظر فلسفی با موضوع روبرو شده و آنهم این هست که در هر شرایطی نباید کسی به جای فرد انتخاب کند! وارد بنیان های لیبرتارین این مسئله و نقدهایش نمیشوم اما فقط این نکته که آمارتیاسن پیرامونش تلاش های متعددی داشته را خاطر نشان میکنم که فرد بدون داشتن برخی توانایی های ذهنی و مالی، از آن فرصت انتخاب بهره نخواهد برد. درواقع آزادی انتخاب (آزادی منفی) مدنظر نویسنده صرفنظر از توانایی ها و پیش زمینه های افراد، در شرایطی که وضعیت اقتصادی وخیم است، چندان محلی از اعراب نخواهد داشت.
سوم اینکه در پی نکته بالا، نویسنده احتمالاً درکی از تبعات راهکارهای خلاقانه مبارزه فقر در شرایط کمبود ساختاری فرصت های تامین معیشت ندارد! وقتی جبر نیاز بر افراد چیره می شود، راه های خلاقانه میتواند شامل دزدی، زورگیری، غارت و امثالهم شود. نگاهی به وضعیت آمار جرائم در سال ها و بویژه در چند ماه اخیر، اثر این راهکارهای خلاقانه را نشان می دهد! واگذاری افراد به خودشان احتمالاً منازعه میان داراها و ندارها بر سر تامین معیشت را وارد ابعاد خشونت آمیزی خواهد کرد.
چهارم، برای اینکه بیشتر از این بحث رو مطول نکنم، فقط به این نکته توجه میدهم که در کتاب «دگرگونی بزرگ» پولانی، وی با نقل از یکی از مجلات ابتدای قرن نوزدهم انگلستان، راجع به داستان دخترکی که در کارگاه ریسندگی کار کرده و توانسته بود وضعیتش را تغییر دهد به اینکه در آن نشریه از کوشش های فردی این دخترک تقدیر شده بود اشاره دارد... بله اگر قرار بر نگاه فردی به مسائل جمعی باشد، در شرایطی که 16 ساعت کار روزانه، فقدان هرگونه مزایای شغلی و بازنشستگی، فقدان مراقبت های درمانی و ... وضعیت نیروی کار بوده است هم این امکان وجود داشته که با فردی کردن وضعیت از توانمندی یک فرد تجلیل شود. مخلص کلام با این تحلیل میتوان هر شرایطی را توجیه کرد!
بازگذاشتن فضا برای انتخاب های افراد اهمیت دارد، اما همچنان که توضیح دادید در شرایط بسیار سخت اجتماعی، نیاز به تدابیر ویژه است و نمیتوان با فردی دیدن شرایط جمعی، به همان راهکار کلاسیک اقتصاددانان بازگشت که در بلندمدت همه چیز درست خواهد شد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نویسنده: حسین رجبپور
اول اینکه در این متن تفاوتی میان فرد و ساختار وجود ندارد (یعنی وقتی شما با چند میلیون نفر که درگیر یک مسئله هستند سروکار دارید، آیا می توانید مسئله را به چاره جویی فردی آنها واگذار کنید؟ فراموش نکنیم که فقرا توانمندی استعدادی، مالی و محیطی کمتری در مواجهه با شرایط را دارند که در نتیجه همین کاستی ها دچار فقر شده اند. برای آنها (حداقل بخش بزرگی از آنها) یافتن راه های جایگزین در چنین شرایطی چندان ممکن نیست. وضعیت ساختاری را نمیشود به چاره جویی های فردی واگذار کرد.
دوم اینکه نویسنده در واقع از یک منظر فلسفی با موضوع روبرو شده و آنهم این هست که در هر شرایطی نباید کسی به جای فرد انتخاب کند! وارد بنیان های لیبرتارین این مسئله و نقدهایش نمیشوم اما فقط این نکته که آمارتیاسن پیرامونش تلاش های متعددی داشته را خاطر نشان میکنم که فرد بدون داشتن برخی توانایی های ذهنی و مالی، از آن فرصت انتخاب بهره نخواهد برد. درواقع آزادی انتخاب (آزادی منفی) مدنظر نویسنده صرفنظر از توانایی ها و پیش زمینه های افراد، در شرایطی که وضعیت اقتصادی وخیم است، چندان محلی از اعراب نخواهد داشت.
سوم اینکه در پی نکته بالا، نویسنده احتمالاً درکی از تبعات راهکارهای خلاقانه مبارزه فقر در شرایط کمبود ساختاری فرصت های تامین معیشت ندارد! وقتی جبر نیاز بر افراد چیره می شود، راه های خلاقانه میتواند شامل دزدی، زورگیری، غارت و امثالهم شود. نگاهی به وضعیت آمار جرائم در سال ها و بویژه در چند ماه اخیر، اثر این راهکارهای خلاقانه را نشان می دهد! واگذاری افراد به خودشان احتمالاً منازعه میان داراها و ندارها بر سر تامین معیشت را وارد ابعاد خشونت آمیزی خواهد کرد.
چهارم، برای اینکه بیشتر از این بحث رو مطول نکنم، فقط به این نکته توجه میدهم که در کتاب «دگرگونی بزرگ» پولانی، وی با نقل از یکی از مجلات ابتدای قرن نوزدهم انگلستان، راجع به داستان دخترکی که در کارگاه ریسندگی کار کرده و توانسته بود وضعیتش را تغییر دهد به اینکه در آن نشریه از کوشش های فردی این دخترک تقدیر شده بود اشاره دارد... بله اگر قرار بر نگاه فردی به مسائل جمعی باشد، در شرایطی که 16 ساعت کار روزانه، فقدان هرگونه مزایای شغلی و بازنشستگی، فقدان مراقبت های درمانی و ... وضعیت نیروی کار بوده است هم این امکان وجود داشته که با فردی کردن وضعیت از توانمندی یک فرد تجلیل شود. مخلص کلام با این تحلیل میتوان هر شرایطی را توجیه کرد!
بازگذاشتن فضا برای انتخاب های افراد اهمیت دارد، اما همچنان که توضیح دادید در شرایط بسیار سخت اجتماعی، نیاز به تدابیر ویژه است و نمیتوان با فردی دیدن شرایط جمعی، به همان راهکار کلاسیک اقتصاددانان بازگشت که در بلندمدت همه چیز درست خواهد شد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
کشکول چای داغ: هیولای کار
محصول کار - خصوصا کار خلاقانه مثل نوشتن مقاله، طراحی نرمافزار، کشیدن تابلوی نقاشی، حل معادله ریاضی، ادبیات یا حتی آشپزی - گاهی کاملا پتانسیل این را دارد که به فرنکشتاینی تبدیل شود که تمام ذهن و جسم و احساسات خالق خود را در همه ساعتهای زندگی - بیداری و خواب - تسخیر کند. در ابتدا خیال میکنی که تو سوار این ماجرا هستی و اوبژه و محصول کار را شکل میدهی، ولی یک جایی میرسد که خود محصول چنان گسترده میشود که خود به موجودیتی تمامعیار و مستقل تبدیل میشود. موجودیتی پیچیده که به خود میآیی و میبینی تماما در اسارت و خدمت او درآمدهای و حتی اگر بخواهی هم، خلاصی هم ازش نیست. اگر تلاش بیشتری برای تسریع در رهایی کنی، بیشتر پنجههایش را باز میکند و جنبههایدیگری را آشکار میکند و بیشتر در آن فرو میروی. دست آخر این محصول خلاقه است که تمام احساسات و کنشهای انسان را در خدمت رشد و بسط خود میگیرد.
مثل همه هیالوهای دیگر باید یک جایی سخت با این هیولا جنگید تا بتوان تورش را پاره کرده و از سیطرهاش بیرون آمد و دنیای اطراف را دید. تازه اگر خوشبخت بودی ممکن است بتوانی به زندگی عادی (یا در حقیقت به عرصه خلق فرنکشتاینهای جدید و آغاز دوباره این چرخه) برگردی.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
محصول کار - خصوصا کار خلاقانه مثل نوشتن مقاله، طراحی نرمافزار، کشیدن تابلوی نقاشی، حل معادله ریاضی، ادبیات یا حتی آشپزی - گاهی کاملا پتانسیل این را دارد که به فرنکشتاینی تبدیل شود که تمام ذهن و جسم و احساسات خالق خود را در همه ساعتهای زندگی - بیداری و خواب - تسخیر کند. در ابتدا خیال میکنی که تو سوار این ماجرا هستی و اوبژه و محصول کار را شکل میدهی، ولی یک جایی میرسد که خود محصول چنان گسترده میشود که خود به موجودیتی تمامعیار و مستقل تبدیل میشود. موجودیتی پیچیده که به خود میآیی و میبینی تماما در اسارت و خدمت او درآمدهای و حتی اگر بخواهی هم، خلاصی هم ازش نیست. اگر تلاش بیشتری برای تسریع در رهایی کنی، بیشتر پنجههایش را باز میکند و جنبههایدیگری را آشکار میکند و بیشتر در آن فرو میروی. دست آخر این محصول خلاقه است که تمام احساسات و کنشهای انسان را در خدمت رشد و بسط خود میگیرد.
مثل همه هیالوهای دیگر باید یک جایی سخت با این هیولا جنگید تا بتوان تورش را پاره کرده و از سیطرهاش بیرون آمد و دنیای اطراف را دید. تازه اگر خوشبخت بودی ممکن است بتوانی به زندگی عادی (یا در حقیقت به عرصه خلق فرنکشتاینهای جدید و آغاز دوباره این چرخه) برگردی.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نقد دیگری بر نقد امیررضا عبدلی بر مطلب «الزام بسته پایه غذایی»
نویسنده: از خوانندگان کانال چای داغ
*********
در نقد آقای عبدلی نکات خوبی مطرح شد.
اما باید گفت که فقر عموما باعث خلاقیت نمیشود بلکه عکس آن صادق است.
نمیتوان موردی استثنایی همچون مورد آن دانشجوی فوقلیسانس را به همگان "تعمیم" داد. مگر چند نفر (یا به بیان بهتر، چند درصد از افراد) تاکنون از راه دستفروشی ثروتمند شدهاند؟ اتفاقا فقر دید را محدود میکند و از قدرت خلاقیت و چارهاندیشی افراد میکاهد. شواهدی برای این حرف هست. طبیعتا هرکس مزهی فقر را چشیده این را بهتر میداند. اما برای مثال، میتوانید به مقالات زیر رجوع کنید:
Poverty Impedes Cognitive Function: http://science.sciencemag.org/content/341/6149/976
The Poor's Poor Mental Power: http://science.sciencemag.org/content/341/6149/969
در مقالهی اول به خوبی نشان دادهاند که چگونه فقر و مشکلات مالی باعث اختلال در هوش و ظرفیت شناختی افراد میشود.
در ثانی، پیش از تورم سرسامآور ماههای اخیر نیز بسیاری از مردم در فقر میزیستند. چند درصد از ایشان با تکیه بر خلاقیتِ ناشی از بیپولی خود را از فقر نجات دادند؟
برای رهایی از دام فقر باید چارهای اندیشید و چارهاندیشی هم بیش از همه چیز به فراغت ذهن نیاز دارد. اما تجربه نشان داده که این برای کسی که ذهنش درگیر تامین مایحتاج روزانهاش است اگر غیرممکن نباشد، دستکم دشوار است. برای انسان فقیری که در بودجهی خود از کمترین بافر یا کمترین لایهی محافظتی لازم برخوردار نیست، هر اتفاق و هر شوک مالی کوچک ممکن است به دردسری بزرگ تبدیل شود. بنابراین مسئله این است که ما چگونه از فشار مشکلات مالی و شوکهای روزمرهی فقیران بکاهیم تا آنان بهتر بتوانند برای رهایی از فقر چارهای بیاندیشند. در نتیجه، فایدهی برنامههایی همچون "بستهی پایهی غذایی" شاید فراتر از آن باشد که در نگاه نخست به نظر میرسد. مهم "روش اجرا" است نه اصل وجود چنین برنامههایی.
نکتهی دیگر اینکه این اولین بار نیست که ما شاهد جهش نرخ ارز بودهایم. مردم به حق میپرسند اگر این جهش افسارگسیخته مزایایی دارد، پس چرا ما تاکنون در زندگی خود فقط معایبش را دیدهایم؟ افزایش نرخ ارز گرچه مزایایی دارد اما ظاهرا نه در این حالتی که در کشور ما رخ میدهد.
خلاصه اینکه به نظر میرسد شرایط دستکم برای بخشی از جامعه وخیمتر از "زخم دست و پا" است و شاید بهتر باشد بگوییم که حرف از "قطع دست و پا" است. در چنین شرایطی کمک دیگران امری حیاتی است. البته شکی نیست که اگر شرایط مساعدی فراهم شود که شخص بر روی پاهای خود بایستد، چه بهتر! اما تا آن زمان چه؟ به نظر میرسد شخصی که در تامین نیازمندیهای اولیهی زندگی خود هم مانده وضعش پیچیدهتر از آن است که ما انتظار داشته باشیم او بهتنهایی روی پاهای خود بایستد، حتی اگر از سلامت جسمی و روحی برخوردار باشد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نویسنده: از خوانندگان کانال چای داغ
*********
در نقد آقای عبدلی نکات خوبی مطرح شد.
اما باید گفت که فقر عموما باعث خلاقیت نمیشود بلکه عکس آن صادق است.
نمیتوان موردی استثنایی همچون مورد آن دانشجوی فوقلیسانس را به همگان "تعمیم" داد. مگر چند نفر (یا به بیان بهتر، چند درصد از افراد) تاکنون از راه دستفروشی ثروتمند شدهاند؟ اتفاقا فقر دید را محدود میکند و از قدرت خلاقیت و چارهاندیشی افراد میکاهد. شواهدی برای این حرف هست. طبیعتا هرکس مزهی فقر را چشیده این را بهتر میداند. اما برای مثال، میتوانید به مقالات زیر رجوع کنید:
Poverty Impedes Cognitive Function: http://science.sciencemag.org/content/341/6149/976
The Poor's Poor Mental Power: http://science.sciencemag.org/content/341/6149/969
در مقالهی اول به خوبی نشان دادهاند که چگونه فقر و مشکلات مالی باعث اختلال در هوش و ظرفیت شناختی افراد میشود.
در ثانی، پیش از تورم سرسامآور ماههای اخیر نیز بسیاری از مردم در فقر میزیستند. چند درصد از ایشان با تکیه بر خلاقیتِ ناشی از بیپولی خود را از فقر نجات دادند؟
برای رهایی از دام فقر باید چارهای اندیشید و چارهاندیشی هم بیش از همه چیز به فراغت ذهن نیاز دارد. اما تجربه نشان داده که این برای کسی که ذهنش درگیر تامین مایحتاج روزانهاش است اگر غیرممکن نباشد، دستکم دشوار است. برای انسان فقیری که در بودجهی خود از کمترین بافر یا کمترین لایهی محافظتی لازم برخوردار نیست، هر اتفاق و هر شوک مالی کوچک ممکن است به دردسری بزرگ تبدیل شود. بنابراین مسئله این است که ما چگونه از فشار مشکلات مالی و شوکهای روزمرهی فقیران بکاهیم تا آنان بهتر بتوانند برای رهایی از فقر چارهای بیاندیشند. در نتیجه، فایدهی برنامههایی همچون "بستهی پایهی غذایی" شاید فراتر از آن باشد که در نگاه نخست به نظر میرسد. مهم "روش اجرا" است نه اصل وجود چنین برنامههایی.
نکتهی دیگر اینکه این اولین بار نیست که ما شاهد جهش نرخ ارز بودهایم. مردم به حق میپرسند اگر این جهش افسارگسیخته مزایایی دارد، پس چرا ما تاکنون در زندگی خود فقط معایبش را دیدهایم؟ افزایش نرخ ارز گرچه مزایایی دارد اما ظاهرا نه در این حالتی که در کشور ما رخ میدهد.
خلاصه اینکه به نظر میرسد شرایط دستکم برای بخشی از جامعه وخیمتر از "زخم دست و پا" است و شاید بهتر باشد بگوییم که حرف از "قطع دست و پا" است. در چنین شرایطی کمک دیگران امری حیاتی است. البته شکی نیست که اگر شرایط مساعدی فراهم شود که شخص بر روی پاهای خود بایستد، چه بهتر! اما تا آن زمان چه؟ به نظر میرسد شخصی که در تامین نیازمندیهای اولیهی زندگی خود هم مانده وضعش پیچیدهتر از آن است که ما انتظار داشته باشیم او بهتنهایی روی پاهای خود بایستد، حتی اگر از سلامت جسمی و روحی برخوردار باشد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Science
Poverty Impedes Cognitive Function
Lacking money or time can lead one to make poorer decisions, possibly because poverty imposes a cognitive load that saps attention and reduces effort. Mani et al. (p. [976][1]; see the Perspective by Vohs) gathered evidence from shoppers in a New Jersey mall…
تحولات نرخ ارز: آنچه گذشت، آنچه در پیش است
منتشر شده در «اندیشه پویا»، شماره ۵۳
در شماره قبل نشریه در مورد دشواریهای مدیریت نرخ ارز در یک اقتصاد نفتی تحریمشده نوشتیم. متاسفانه در همان زمانی که مقاله نوشته و منتشر می شد کشور در واقعیت درگیر تحولات و نوسانات جدی ارزی شد که مکانیسمهای آن در مقاله قبلی تشریح شده شده بود. اینکه جهش نرخ ارز از کجا شروع شد و چه عواملی - مثل انتظارات تحریمی، مشکلات در تزریق ارز فیزیکی به بازار، کارشکنیهای برخی کشورهای منطقه و فشار خریدهای احتیاطی - منجر به افزایش قیمت ارز شدند را دیگر کمابیش میدانیم. در نتیجه شاید بهتر باشد که نگاهمان را به تحلیل تجربه چند ماه گذشته کشور معطوف کنیم و کمی در مورد تبعات تحولات ارزی و تحلیل سیاستهای دولت پس از وقوع شوک ارزی صحبت کنیم.
متن کامل مطلب در فایل پیدیاف
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
منتشر شده در «اندیشه پویا»، شماره ۵۳
در شماره قبل نشریه در مورد دشواریهای مدیریت نرخ ارز در یک اقتصاد نفتی تحریمشده نوشتیم. متاسفانه در همان زمانی که مقاله نوشته و منتشر می شد کشور در واقعیت درگیر تحولات و نوسانات جدی ارزی شد که مکانیسمهای آن در مقاله قبلی تشریح شده شده بود. اینکه جهش نرخ ارز از کجا شروع شد و چه عواملی - مثل انتظارات تحریمی، مشکلات در تزریق ارز فیزیکی به بازار، کارشکنیهای برخی کشورهای منطقه و فشار خریدهای احتیاطی - منجر به افزایش قیمت ارز شدند را دیگر کمابیش میدانیم. در نتیجه شاید بهتر باشد که نگاهمان را به تحلیل تجربه چند ماه گذشته کشور معطوف کنیم و کمی در مورد تبعات تحولات ارزی و تحلیل سیاستهای دولت پس از وقوع شوک ارزی صحبت کنیم.
متن کامل مطلب در فایل پیدیاف
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
قیمت دلار و ماهیت پیشبینی در علوم انسانی
نمیدانیم قیمت دلار شش ماه دیگر چه قدر خواهد بود، شاید هشت هزار یا شاید ده هزار یا شاید بیستهزار. هیچ کس نمیداند. تصور میکنیم تا الان تقریبا جامعه هم خیلی خوب فهمیده است که وقتی میگفتیم قیمت آینده داراییهایی مثل ارز قابل پیشبینی نیست و باید از آن پرهیز کرد دقیقا یعنی چه و چرا.
به عنوان یک آزمایش ذهنی، فرض کنیم قیمت دلار بشود ده هزار تومان. آنهایی که میگفتند قیمت حباب دارد و افت میکند و به نرخ نیمایی نزدیک میشود سینه سپر خواهند کرد که «ما که این را پیشبینی کرده بودیم». ولی جالبتر از آن کسانی میتوانند باشد که میگفتند «با این وضع قیمت دلار روی ۳۰ هزار تومان است» و یک برونیابی سطح دبیرستان هم را هم ضمیمه آن میکردند. آنها هم میتوانند مدعی درست بودن پیشبینیهایشان شوند! چه طور؟
یک اصطلاح مشهوری در علوم اجتماعی هست که میگوید «پیشبینی میکنیم که نشود!» (و البته گاهی پیشبینی میکنیم که بشود، مثل ورشکستگی بانکها). قبلا در مورد این موضوع چند بار توضیح دادهایم: من اگر بگویم که دمای فردا مثلا ۳۰ درجه میشود وضعیت دما از این جمله تاثیر نمیگیرد و راه خودش را میرود. ولی فرض کنید بگوییم «با آمارهای اولیه تا الان مشاهده شده، مدل ما پیشبینی میکند که هفته آینده یک آنفولانزای خیلی شدید و ناشناخته باعث مرگ صد هزار نفر در تهران شود».
تقریبا شک نداریم که به محض این که این تیر از چله رها شد و عبارت قبلی در فضای عمومی گفته شد، دیگر کسی در تهران از آنفلونزا نخواهد مرد! چون شنیدن این جمله باعث میشود که: مثلا مردم بیشتر احتیاط کنند، از خانهها بیرون نیایند و از محیطهای شلوغ پرهیز کنند، علایم اولیه را جدی بگیرند، مسوولان بهداشتی آمادهتر شوند و اقدامات پیشگیرانه انجام بدهند و الخ. در نتیجه احتمالا شیوع آنفولانزا رخ نخواهد داد! (در مورد بیماریهایی که اثر «شبکهای» و «برونزایی روی بقیه» دارند میدانیم که گاهی کور کردن درصدی از گرههای پرقدرت برای خاموش کردن کل روند آن کافی است)
حال اگر هفته بعد یقه طرف را بگیریم که آخر این چه پیشبینی بود که کردید و کجا صدهزار نفر کشته شدند، طرف خواهد گفت که «اگر پیشبینیام را اعلام نمیکردم، قطعا صد هزار نفر میمردند. پیشبینی را اعلام کردم تا جلوی تحققش را بگیرم، پس به این کار مفتخرم». حالا ما میمانیم و صحتسنجی این موضوع که واقعا از ابتدا آنفولانزایی در کار نبود و یا بالقوه بود و با این هشدار احتمالش از بین رفت. دانستن این خیلی سخت است.
خلاصه این که قیمت دلار هر چه شود، تقریبا همه میتوانند به صورت پسینی مدعی شوند که ۱) آن را پیشبینی کرده بودند یا ۲) واکنش جامعه به پیشبینی و هشدارهای آنان باعث این قیمت جدید شد یا ۳) عدم توجه به هشدارهای آنان باعث این قیمت شد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نمیدانیم قیمت دلار شش ماه دیگر چه قدر خواهد بود، شاید هشت هزار یا شاید ده هزار یا شاید بیستهزار. هیچ کس نمیداند. تصور میکنیم تا الان تقریبا جامعه هم خیلی خوب فهمیده است که وقتی میگفتیم قیمت آینده داراییهایی مثل ارز قابل پیشبینی نیست و باید از آن پرهیز کرد دقیقا یعنی چه و چرا.
به عنوان یک آزمایش ذهنی، فرض کنیم قیمت دلار بشود ده هزار تومان. آنهایی که میگفتند قیمت حباب دارد و افت میکند و به نرخ نیمایی نزدیک میشود سینه سپر خواهند کرد که «ما که این را پیشبینی کرده بودیم». ولی جالبتر از آن کسانی میتوانند باشد که میگفتند «با این وضع قیمت دلار روی ۳۰ هزار تومان است» و یک برونیابی سطح دبیرستان هم را هم ضمیمه آن میکردند. آنها هم میتوانند مدعی درست بودن پیشبینیهایشان شوند! چه طور؟
یک اصطلاح مشهوری در علوم اجتماعی هست که میگوید «پیشبینی میکنیم که نشود!» (و البته گاهی پیشبینی میکنیم که بشود، مثل ورشکستگی بانکها). قبلا در مورد این موضوع چند بار توضیح دادهایم: من اگر بگویم که دمای فردا مثلا ۳۰ درجه میشود وضعیت دما از این جمله تاثیر نمیگیرد و راه خودش را میرود. ولی فرض کنید بگوییم «با آمارهای اولیه تا الان مشاهده شده، مدل ما پیشبینی میکند که هفته آینده یک آنفولانزای خیلی شدید و ناشناخته باعث مرگ صد هزار نفر در تهران شود».
تقریبا شک نداریم که به محض این که این تیر از چله رها شد و عبارت قبلی در فضای عمومی گفته شد، دیگر کسی در تهران از آنفلونزا نخواهد مرد! چون شنیدن این جمله باعث میشود که: مثلا مردم بیشتر احتیاط کنند، از خانهها بیرون نیایند و از محیطهای شلوغ پرهیز کنند، علایم اولیه را جدی بگیرند، مسوولان بهداشتی آمادهتر شوند و اقدامات پیشگیرانه انجام بدهند و الخ. در نتیجه احتمالا شیوع آنفولانزا رخ نخواهد داد! (در مورد بیماریهایی که اثر «شبکهای» و «برونزایی روی بقیه» دارند میدانیم که گاهی کور کردن درصدی از گرههای پرقدرت برای خاموش کردن کل روند آن کافی است)
حال اگر هفته بعد یقه طرف را بگیریم که آخر این چه پیشبینی بود که کردید و کجا صدهزار نفر کشته شدند، طرف خواهد گفت که «اگر پیشبینیام را اعلام نمیکردم، قطعا صد هزار نفر میمردند. پیشبینی را اعلام کردم تا جلوی تحققش را بگیرم، پس به این کار مفتخرم». حالا ما میمانیم و صحتسنجی این موضوع که واقعا از ابتدا آنفولانزایی در کار نبود و یا بالقوه بود و با این هشدار احتمالش از بین رفت. دانستن این خیلی سخت است.
خلاصه این که قیمت دلار هر چه شود، تقریبا همه میتوانند به صورت پسینی مدعی شوند که ۱) آن را پیشبینی کرده بودند یا ۲) واکنش جامعه به پیشبینی و هشدارهای آنان باعث این قیمت جدید شد یا ۳) عدم توجه به هشدارهای آنان باعث این قیمت شد.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
«قیمت دلار چرا ممکن است پایین بیاید (یا نیاید)؟»
عبارت بالا تیتر مطلبی بود که دو هفته پیش این جا نوشته شد و سعی شده بود در آن مکانیسمهای محتملی که ممکن است باعث شوند قیمت دلار از یک جایی به بعد افت کند، فهرست شوند.
https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/430
به طور خلاصه این مکانیسمها یا دلایل ذکر شده بود: ۱) از نفس افتادن و اشباع تقاضای خرید احتیاطی دلار ۲) صادرات غیرنفتی با کمی تاخیر فعال شده و باعث تزریق دلارهای کاغذی جدیدی در بازار شود. ۳) دولت مسیر تزریق دلار کاغذی به بازار را فعال کند. ۴) با کنترل مبادلات ارزی مسیر فرار سرمایه سختتر شود. ۵) تقاضای دلار کاغذی - مثلا برای سفر خارجی - به خاطر قیمت بالای آن کم شود.
همان طور که دیروز نوشتم، کسی نمیتواند مدعی «پیشبینی» این افت قیمت باشد و ما هم چنین ادعایی نداریم. ولی دانستن آن مکانیسمها میتواند یک چارچوب ذهنی نظاممند به ما بدهد تا با دنبال کردن رفتار قیمت و اتفاقاتی که در اقتصاد میافتد، بهتر بفهمیم که کدام یک از آن مکانیسمها در عمل مهمتر و قویتر بوده است.
من دیروز خیلی خوشحال بودم که این روند را در بازار ارز دیدم و پس از مدتها احساس کردم مردم کمی از حالت اضطرار بیرون آمدند و شاهد یک گشایش (یا در واقع رفع یک گره کور) در افق زندگیشان بودند. از احساسات شخصی که بگذریم، در یک تحلیل منطقی چرا باید از افت قیمت دلار خوشحال باشیم؟ مگر دلار ۴۲۰۰ تومانی جهانگیری را بارها نقد نکردهایم و نظر آنهایی که خواستار برگرداندن دستوری دلار به ۳۰۰۰ و ۴۰۰۰ تومانی را اشتباه نخواندهایم؟
به طور خلاصه دلیلم این بود که قیمت دلار بازار آزاد، آن چیزی نبود که قیمت تعادلی دلار در اقتصاد ایران است. قیمت دلار آزاد بالا بود چون مسیر مبادله تعادلی بین دو بازار نیما و استانبول - به هر دلیلی - کند و مختل شده بود و در نتیجه پرمیوم بزرگی برای دلار کاغذی به وجود آمده بود. به نظر من اگر بازار نیما فعالتر و رسمیتر و شفافتر و در دسترستر برای همه شود و اجازه داده شود که نرخ تعادلی در آن کشف شده و مبنای همه معاملات شود، اقتصاد ایران هم از این چندگانگی نرخها و عدم اطمینانهای اضافه و بیهوده بیرون میآید و اقتصاد کلان ثبات بهتری پیدا میکند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
عبارت بالا تیتر مطلبی بود که دو هفته پیش این جا نوشته شد و سعی شده بود در آن مکانیسمهای محتملی که ممکن است باعث شوند قیمت دلار از یک جایی به بعد افت کند، فهرست شوند.
https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/430
به طور خلاصه این مکانیسمها یا دلایل ذکر شده بود: ۱) از نفس افتادن و اشباع تقاضای خرید احتیاطی دلار ۲) صادرات غیرنفتی با کمی تاخیر فعال شده و باعث تزریق دلارهای کاغذی جدیدی در بازار شود. ۳) دولت مسیر تزریق دلار کاغذی به بازار را فعال کند. ۴) با کنترل مبادلات ارزی مسیر فرار سرمایه سختتر شود. ۵) تقاضای دلار کاغذی - مثلا برای سفر خارجی - به خاطر قیمت بالای آن کم شود.
همان طور که دیروز نوشتم، کسی نمیتواند مدعی «پیشبینی» این افت قیمت باشد و ما هم چنین ادعایی نداریم. ولی دانستن آن مکانیسمها میتواند یک چارچوب ذهنی نظاممند به ما بدهد تا با دنبال کردن رفتار قیمت و اتفاقاتی که در اقتصاد میافتد، بهتر بفهمیم که کدام یک از آن مکانیسمها در عمل مهمتر و قویتر بوده است.
من دیروز خیلی خوشحال بودم که این روند را در بازار ارز دیدم و پس از مدتها احساس کردم مردم کمی از حالت اضطرار بیرون آمدند و شاهد یک گشایش (یا در واقع رفع یک گره کور) در افق زندگیشان بودند. از احساسات شخصی که بگذریم، در یک تحلیل منطقی چرا باید از افت قیمت دلار خوشحال باشیم؟ مگر دلار ۴۲۰۰ تومانی جهانگیری را بارها نقد نکردهایم و نظر آنهایی که خواستار برگرداندن دستوری دلار به ۳۰۰۰ و ۴۰۰۰ تومانی را اشتباه نخواندهایم؟
به طور خلاصه دلیلم این بود که قیمت دلار بازار آزاد، آن چیزی نبود که قیمت تعادلی دلار در اقتصاد ایران است. قیمت دلار آزاد بالا بود چون مسیر مبادله تعادلی بین دو بازار نیما و استانبول - به هر دلیلی - کند و مختل شده بود و در نتیجه پرمیوم بزرگی برای دلار کاغذی به وجود آمده بود. به نظر من اگر بازار نیما فعالتر و رسمیتر و شفافتر و در دسترستر برای همه شود و اجازه داده شود که نرخ تعادلی در آن کشف شده و مبنای همه معاملات شود، اقتصاد ایران هم از این چندگانگی نرخها و عدم اطمینانهای اضافه و بیهوده بیرون میآید و اقتصاد کلان ثبات بهتری پیدا میکند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Telegram
یک لیوان چای داغ، نوشتههای حامد قدوسی hamed_ghoddusi
قیمت دلار چرا ممکن است پایین بیاید (یا نیاید)؟
مقدمه: به جد معتقدم یک اقتصاددان باید از «پیشبینی» قیمت داراییها و مواردی نظیر «حباب بودن یا نبودن قیمت» خودداری کند. قبلا مبانی نظری و آماری این موضوع را توضیح دادهام. به طور خلاصه، قیمت «دارایی» (بر خلاف…
مقدمه: به جد معتقدم یک اقتصاددان باید از «پیشبینی» قیمت داراییها و مواردی نظیر «حباب بودن یا نبودن قیمت» خودداری کند. قبلا مبانی نظری و آماری این موضوع را توضیح دادهام. به طور خلاصه، قیمت «دارایی» (بر خلاف…
تخمین سرانگشتی یارانه بنزین
برای این تخمین حدودی و ذهنی از اندازه یارانه بنزین داشته باشیم به این اعداد تقریبی نگاه کنیم. مثل سنت همیشه اینجا، اعداد تخمینهای سرانگشتی برای دادن حسی از مقیاس مساله است تا ببینیم چرا پرداختن دقیق به موضوع ضروری است:
۱) هر ایرانی به طور متوسط حدود یک لیتر بنزین یارانهای در روز مصرف میکند (هشتاد میلیون لیتر در روز).
۲) به طور سنتی قیمت نفت و بنزین در بازار جهانی بسیار نزدیک به هم است (بنزین حدود ۵-۱۰ دلار برای هر بشکه بیشتر است). پس هر لیتر بنزین در بازار جهانی حدود ۵۰ سنت است ( ۸۰ دلار قیمت هر بشکه تقسیم بر ۱۶۰ لیتر محتوای هر بشکه) که تقریبا میشود حدود ۵۰۰۰ تومان به ازای هر لیتر بنزین
۴) با نرخ بنزین هزار تومانی، هر ایرانی روزی چهار هزار تومان (ماهیانه ۱۲۰ هزار تومان) یارانه خالص روی بنزین دریافته میکند. هر قدر قیمت دلار بالاتر میرود یا نفت خام در دنیا گرانتر میشود، این یارانه پنهان بیشتر و بزرگتر میشود.
۵) این غیر از یارانه درشتی است که مستقیما به شکل قاچاق از کشور خارج میشود.
۶) این محاسبات برای یک خانواده چهارنفری، با فرض قیمت بنزین ۵۰ سنتی و دلار ده هزارتومانی، یعنی پانصد هزار تومان در ماه که تقریبا سه برابر دریافتی این خانواده از یارانه نقدی موجود است. پانصد هزار تومان یارانه نقدی به یک خانواده، پول زیادی نیست ولی در ترکیب با یارانه نقدی فعلی کمابیش ما را به سطح یک درآمد فراگیر (Universal Income) حدود یک میلیون در ماه نزدیک میکند.
۷) خیلی خانوادهها اصلا به اندازه آن یک لیتر بنزین برای هر نفر، مصرف ندارند. سهم مستقیم و «غیرمستقیم» بنزین در هزینههای زندگی کسی که مثلا در یک روستای محروم زندگی میکند بسیار کوچک است.
۸) بنزین تنها کالای یارانهای مهم نیست. یارانه عظیمی هم به گازوییل داده میشود که به علت مصرف آن در بخش حمل و نقل عمومی و کشاورزی و امثال آن خیلی صحبتی از آن نمیشود و از دید ما هم فعلا اولویت کمتری نسبت به بنزین دارد.
۹) این گزاره که با حذف یارانه بنزین «تورم سهمگینی» کشور را فراگیر میگیرد، بیشتر به افسانهای شبیه است که از فرط تکرار باورپذیر شده است تا جلوی هدفمندسازی یارانههای بخش انرژی را بگیرد. تورم منطق خودش را دارد و اینقدرها تابع افزایش قیمت یک کالای خاص - که سهمش از کل سبد مصرف و هزینه کوچک است - نیست.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
برای این تخمین حدودی و ذهنی از اندازه یارانه بنزین داشته باشیم به این اعداد تقریبی نگاه کنیم. مثل سنت همیشه اینجا، اعداد تخمینهای سرانگشتی برای دادن حسی از مقیاس مساله است تا ببینیم چرا پرداختن دقیق به موضوع ضروری است:
۱) هر ایرانی به طور متوسط حدود یک لیتر بنزین یارانهای در روز مصرف میکند (هشتاد میلیون لیتر در روز).
۲) به طور سنتی قیمت نفت و بنزین در بازار جهانی بسیار نزدیک به هم است (بنزین حدود ۵-۱۰ دلار برای هر بشکه بیشتر است). پس هر لیتر بنزین در بازار جهانی حدود ۵۰ سنت است ( ۸۰ دلار قیمت هر بشکه تقسیم بر ۱۶۰ لیتر محتوای هر بشکه) که تقریبا میشود حدود ۵۰۰۰ تومان به ازای هر لیتر بنزین
۴) با نرخ بنزین هزار تومانی، هر ایرانی روزی چهار هزار تومان (ماهیانه ۱۲۰ هزار تومان) یارانه خالص روی بنزین دریافته میکند. هر قدر قیمت دلار بالاتر میرود یا نفت خام در دنیا گرانتر میشود، این یارانه پنهان بیشتر و بزرگتر میشود.
۵) این غیر از یارانه درشتی است که مستقیما به شکل قاچاق از کشور خارج میشود.
۶) این محاسبات برای یک خانواده چهارنفری، با فرض قیمت بنزین ۵۰ سنتی و دلار ده هزارتومانی، یعنی پانصد هزار تومان در ماه که تقریبا سه برابر دریافتی این خانواده از یارانه نقدی موجود است. پانصد هزار تومان یارانه نقدی به یک خانواده، پول زیادی نیست ولی در ترکیب با یارانه نقدی فعلی کمابیش ما را به سطح یک درآمد فراگیر (Universal Income) حدود یک میلیون در ماه نزدیک میکند.
۷) خیلی خانوادهها اصلا به اندازه آن یک لیتر بنزین برای هر نفر، مصرف ندارند. سهم مستقیم و «غیرمستقیم» بنزین در هزینههای زندگی کسی که مثلا در یک روستای محروم زندگی میکند بسیار کوچک است.
۸) بنزین تنها کالای یارانهای مهم نیست. یارانه عظیمی هم به گازوییل داده میشود که به علت مصرف آن در بخش حمل و نقل عمومی و کشاورزی و امثال آن خیلی صحبتی از آن نمیشود و از دید ما هم فعلا اولویت کمتری نسبت به بنزین دارد.
۹) این گزاره که با حذف یارانه بنزین «تورم سهمگینی» کشور را فراگیر میگیرد، بیشتر به افسانهای شبیه است که از فرط تکرار باورپذیر شده است تا جلوی هدفمندسازی یارانههای بخش انرژی را بگیرد. تورم منطق خودش را دارد و اینقدرها تابع افزایش قیمت یک کالای خاص - که سهمش از کل سبد مصرف و هزینه کوچک است - نیست.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
تخمین سرانگشتی از یارانه کل انرژی
دوستان زیادی پرسیدند که چه طور بنده به عدد ۱۲۰ هزار تومان در ماه رسیدهام و آقای دکتر پدرام سلطانی در تویتی مدعی یک میلیون و دویست هزار تومان یارانه انرژی - یعنی ده برابر تخمین ما - شدهاند. آیا یکی از ما جایی خطا کرده است؟
پاسخ این است که نه لزوما ! و این دو عدد حداقل در تقریب درجه اول و در مقیاس (Order of Magnitude) با هم سازگار هستند. تخمین بنده روی یارانه «بنزین» بود و تویت دکتر سلطانی روی یارانه «کل انرژی». توضیحات بیشتری بدهم که تفاوتها را روشنتر کند.
۱) در این مطلبی که چند وقت پیش نوشتم، نمودار انرژی کشور را بررسی کردم. به طور خلاصه مصرف بنزین کشور حدود نیم میلیون بشکه نفت در روز و مصرف کل انرژی «اولیه» کشور معادل حدود ۷.۵ میلیون بشکه نفت است که چیزی حدود ۱۵ برابر مصرف بنزین است. مصرف نهایی انرژی حدود ۳/۲ میلیون بشکه در روز (یعنی شش برابر بنزین) است که یعنی حدود ۵۰ درصد انرژی اولیه (عمدتا گاز طبیعی) در تبدیل به انرژی نهایی از بین میرود.
https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/343
۲) علاوه بر بنزین، دو حامل دیگری که اصل انرژی مصرفی کشور را میسازند یعنی «گاز طبیعی» و دیگری «گازوييل» است. گازوییل عمدتا در بخش حمل و نقل عمومی و باری و تا حدی هم کشاورزی استفاده میشود ولی گاز در دو شکل اصلی تبدیل به برق در نیروگاهها و تولید حرارت در ساختمانها مصرف دارد.
۳) چرا من بر خلاف سلطانی وارد یارانه بقیه حاملها نشدم؟ یک دلیل اصلیاش این است که ارزش بازاری (تعادلی) یارانه گاز طبیعی بر خلاف بنزین آنقدر روشن نیست. بنزین کالایی است با بازار فعال جهانی و قیمت خیلی روشن که کمابیش در سراسر دنیا یکی است، در نتیجه هزینه فرصت یارانه بنزین خیلی روشن است.
۴) به دلیل فنی و اقتصادی و نهادی، گاز طبیعی چنین بازار یکپارچه جهانی ندارد چون عمدتا به صورت محلی و بر اساس قراردادهای دوجانبه و روی خط لوله فروخته میشود. صنعت فشردهسازی و مایعسازی گاز برای صادرات در مقیاس بالا هنوز آن قدر بزرگ نشده است. در نتیجه قیمتهای منطقهای گاز میتوان در ژاپن و ایران و آمریکا تفاوت چند برابری داشته باشد.
۵) گاز یک پیچیدگی دیگر هم دارد: علاوه بر این که قیمتش شفاف نیست و معلوم نیست چه هزینه فرصتی را برای محاسبه یارانه پنهان آن در نظر گرفت، میزان صادراتش هم خیلی روشن نیست. یعنی بر خلاف بنزین که هر لیتر آن در سراسر مرز ایران خریدار دارد، گاز طبیعی بازار صادراتی خیلی بدیهی ندارد.
۶) تخمین یارانه گاز یک پیچیدگی دیگر هم دارد: علاوه بر مصرف در نیروگاهها و حرارت ساختمانها، به عنوان خوراک (Feedstock) در واحدهای پتروشیمی استفاده میشود. اینجا یارانه گاز دیگر به «مردم» و مصرفکنندگان تعلق نمیگیرد و رانتی است که به برخی بنگاهها میرسد.
۷) جمعبندی: در مورد اندازه یارانه بنزین و گازوییل تقریبا اختلافی نیست. در مورد یارانههای گاز طبیعی و برق به دلایلی که در پیش گفته شد، ممکن است تفاوتهای جدی در تخمین به وجود بیاید. به هر حال در تخمین دست پایین، مصرف انرژی کشور در بخش نهایی حدود شش برابر و در بخش اولیه حدود ۱۵ برابر بنزین است.
اگر فرض کنیم که اندازه یارانه در بقیه حاملها کمابیش به اندازه بنزین است (که خود این فرض را میشود با تفصیل بیشتری نقد کرد)، در این صورت با شروع از عدد ۱۲۰ هزار تومان در ماه به محدوده ای بین ۷۲۰ هزار تومان و یک و نیم میلیون تومان در ماه برای «کل یارانه انرژی» میرسیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
دوستان زیادی پرسیدند که چه طور بنده به عدد ۱۲۰ هزار تومان در ماه رسیدهام و آقای دکتر پدرام سلطانی در تویتی مدعی یک میلیون و دویست هزار تومان یارانه انرژی - یعنی ده برابر تخمین ما - شدهاند. آیا یکی از ما جایی خطا کرده است؟
پاسخ این است که نه لزوما ! و این دو عدد حداقل در تقریب درجه اول و در مقیاس (Order of Magnitude) با هم سازگار هستند. تخمین بنده روی یارانه «بنزین» بود و تویت دکتر سلطانی روی یارانه «کل انرژی». توضیحات بیشتری بدهم که تفاوتها را روشنتر کند.
۱) در این مطلبی که چند وقت پیش نوشتم، نمودار انرژی کشور را بررسی کردم. به طور خلاصه مصرف بنزین کشور حدود نیم میلیون بشکه نفت در روز و مصرف کل انرژی «اولیه» کشور معادل حدود ۷.۵ میلیون بشکه نفت است که چیزی حدود ۱۵ برابر مصرف بنزین است. مصرف نهایی انرژی حدود ۳/۲ میلیون بشکه در روز (یعنی شش برابر بنزین) است که یعنی حدود ۵۰ درصد انرژی اولیه (عمدتا گاز طبیعی) در تبدیل به انرژی نهایی از بین میرود.
https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/343
۲) علاوه بر بنزین، دو حامل دیگری که اصل انرژی مصرفی کشور را میسازند یعنی «گاز طبیعی» و دیگری «گازوييل» است. گازوییل عمدتا در بخش حمل و نقل عمومی و باری و تا حدی هم کشاورزی استفاده میشود ولی گاز در دو شکل اصلی تبدیل به برق در نیروگاهها و تولید حرارت در ساختمانها مصرف دارد.
۳) چرا من بر خلاف سلطانی وارد یارانه بقیه حاملها نشدم؟ یک دلیل اصلیاش این است که ارزش بازاری (تعادلی) یارانه گاز طبیعی بر خلاف بنزین آنقدر روشن نیست. بنزین کالایی است با بازار فعال جهانی و قیمت خیلی روشن که کمابیش در سراسر دنیا یکی است، در نتیجه هزینه فرصت یارانه بنزین خیلی روشن است.
۴) به دلیل فنی و اقتصادی و نهادی، گاز طبیعی چنین بازار یکپارچه جهانی ندارد چون عمدتا به صورت محلی و بر اساس قراردادهای دوجانبه و روی خط لوله فروخته میشود. صنعت فشردهسازی و مایعسازی گاز برای صادرات در مقیاس بالا هنوز آن قدر بزرگ نشده است. در نتیجه قیمتهای منطقهای گاز میتوان در ژاپن و ایران و آمریکا تفاوت چند برابری داشته باشد.
۵) گاز یک پیچیدگی دیگر هم دارد: علاوه بر این که قیمتش شفاف نیست و معلوم نیست چه هزینه فرصتی را برای محاسبه یارانه پنهان آن در نظر گرفت، میزان صادراتش هم خیلی روشن نیست. یعنی بر خلاف بنزین که هر لیتر آن در سراسر مرز ایران خریدار دارد، گاز طبیعی بازار صادراتی خیلی بدیهی ندارد.
۶) تخمین یارانه گاز یک پیچیدگی دیگر هم دارد: علاوه بر مصرف در نیروگاهها و حرارت ساختمانها، به عنوان خوراک (Feedstock) در واحدهای پتروشیمی استفاده میشود. اینجا یارانه گاز دیگر به «مردم» و مصرفکنندگان تعلق نمیگیرد و رانتی است که به برخی بنگاهها میرسد.
۷) جمعبندی: در مورد اندازه یارانه بنزین و گازوییل تقریبا اختلافی نیست. در مورد یارانههای گاز طبیعی و برق به دلایلی که در پیش گفته شد، ممکن است تفاوتهای جدی در تخمین به وجود بیاید. به هر حال در تخمین دست پایین، مصرف انرژی کشور در بخش نهایی حدود شش برابر و در بخش اولیه حدود ۱۵ برابر بنزین است.
اگر فرض کنیم که اندازه یارانه در بقیه حاملها کمابیش به اندازه بنزین است (که خود این فرض را میشود با تفصیل بیشتری نقد کرد)، در این صورت با شروع از عدد ۱۲۰ هزار تومان در ماه به محدوده ای بین ۷۲۰ هزار تومان و یک و نیم میلیون تومان در ماه برای «کل یارانه انرژی» میرسیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Telegram
یک لیوان چای داغ، نوشتههای حامد قدوسی hamed_ghoddusi
نمودار جریان انرژی کشور
مطالب قبلی تشویقم کرد که سری هم به گزارشهای تراز انرژی کشور و خصوصا نمودار جریان انرژی - که در بالا ارسال شد - بزنم تا هم فروضی که در مطلب استفاده شده را یک بار دیگر راستآزمایی کنم و هم خودم تصویر بهتری پیدا کنم. آخرین نموداری…
مطالب قبلی تشویقم کرد که سری هم به گزارشهای تراز انرژی کشور و خصوصا نمودار جریان انرژی - که در بالا ارسال شد - بزنم تا هم فروضی که در مطلب استفاده شده را یک بار دیگر راستآزمایی کنم و هم خودم تصویر بهتری پیدا کنم. آخرین نموداری…
نرخ ارز ۱۸۵۰ تومانی؟
ظاهرا یکی از استادان اقتصاد در ایران ادعا کردهاند که طبقه محاسبات ایشان نرخ تعادلی دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد. روش محاسبه هم معقول است: نرخ دلار ۷ تومانی سال پایه را بگیریم و با تفاضل تورم ایران و آمریکا روی ۴۰ سال تنزیل کنیم. یعنی از فرمول ۷.۵ ضرب در( ۱+ تفاضل نرخ تورم ) به توان چهل استفاده کنیم. کسانی که با فرمول تنزیل مرکب کار کردهاند میدانند که در افقهای بلند جواب به شدت به انتخاب نرخ رشد حساس است. مثلا اگر تفاضل را ۱۴ درصد بگیریم به عددی که ایشان رسیدهاند میرسیم و اگر ۲۰ درصد بگیریم، به عدد ده هزار تومان میرسیم.
فرض کنیم که ۱۴ درصد مورد اشاره ایشان درست است و به عدد ۱۸۵۰ (با فرض حفظ بقیه قیمتها) برسیم*. آیا عقل سلیم (Common Sense) اقتصادی ما این نرخ را میپذیرد؟ اجرای یک آزمایش ذهنی سخت نیست: نرخ دلار را بکنیم ۱۸۵۰ و ببینیم که یک دقیقه بعد چه اتفاقی برای «تقاضای» دلار میافتد. تصور کنید که با دلار ۱۸۵۰ تومانی جذابیت سفر به ترکیه و گرجستان و خرید جدیدترین مدلهای گوشی و واردات مواد غذایی آماده و الخ چه قدر میشود. قیمتها در حدی قرار میگیرد که اکثریت جامعه متقاضی «واردات» این کالا و خدمات میشوند و ذخیره دلاری کشور ظرف یک دقیقه ته میکشد. پس شهود معمول و روزمره ما نمیتواند تعادلی برای بازار ارز در نرخ دلار ۱۸۵۰ متصور شود.
خب چرا به این تناقض میرسیم؟ یک دلیل محتمل این است که در انتخاب نرخ پایه اشتباه کرده باشیم و مثلا تفاضل تورمها را دستپایین تخمین زده باشیم. ولی فرض کنیم این طور نیست و همه محاسبات درست باشد. چرا اقتصاد ایران ۴۰ سال پیش میتوانست دلار ۷ تومانی را در تعادل تامین کند و امروز نمیتواند دلار ۱۸۵۰ تومانی را حمایت کند و نرخ تعادلی چیزی حدود ۱۰ هزار تومان است؟ دلایل مختلفی میتوان ذکر کرد ولی حدس من ایت است که عامل درجه اول «تفاوت در ارزش حقیقی دلارهای نفتی سرانه» در آن سال نسبت به امروز است.
سه عامل مهم است: ۱) چهل سال پیش تولید نفت ما نزدیک دو برابر الان، مصرف داخلی کمتر از الان و در نتیجه «صادرات نفت» خیلی خیلی بیشتر از الان بود. صادرات نفت در اوجش نزدیک ۵ میلیون بشکه در روز بود، در حالی که الان حدود ۲.۵ میلیون بشکه است. ۲) نفت هم آن روزها در دنیا به نسبت «کالای گرانی» به حساب میآمد. ۳) از طرف دیگر جمعیت کشور هم کمتر از نصف الان بود. در نتیجه این سه نیرو «سرانه حقیقی» پترودلار به صورت سرانگشتی چیزی بین ۴ تا ۸ برابر بزرگتر از الان بود. درآمد توریسم هم احتمالا بیشتر از الان بود. از طرف دیگر، صادرات غیرنفتی و پتروشیمی در این ۴۰ سال به طور جدی بیشتر شده و تا حدی این افت درآمد دلار نفتی را جبران کرده است ولی در کل خالص این نیروها طوری است که «سرانه حقیقی دلار» در مثلا سال ۱۳۵۵ اجازه خرج کردن با دلار ۷ تومان بدون خالی شدن خزانه ارزی را میداد. در حالیکه امروز اقتصاد ایران چنین ظرفیتی از «سرانه حقیقی دلار» ندارد.
در مطالب قبلی همیشه روی این تاکید کردهایم که در یک اقتصاد نفتی، دینامیک نرخ ارز به دو عامل اصلی بستگی دارد: ۱) تفاضل تورمها ۲) دینامیک درآمدهای خارجی برونزا. به نظر میرسد کسانی که صرفا روی نقش تفاضل تورمها تاکید میکنند، از نقش افت درآمد ارزی حقیقی سرانه در طول زمان غفلت میکنند و در نتیجه در یک بازه بلندمدت - که دینامیک سرانه حقیقی دلار نفتی مهم میشود - محاسباتشان به تناقضهایی از این جنس میرسد.
* وقتی صحبت از تعیین نرخ دلار میکنیم یعنی داریم بقیه قیمتها را ثابت فرض میکنیم. این که بگویم خب وقتی قیمت دلار شد ۱۸۵۰ تومان بقیه قیمتها هم به همین نسبت کم میشود (از جمله دستمزدها)، جواب این بحث نیست چون در این صورت «قیمت نسبی» دلار دوباره میرود بالا و میرسد جایی که همین جا هست و فقط تغییر ظاهری و اسمی در اعداد رخ داده است. در نتیجه برای معنیدار بودن گزاره «قیمت دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد»، بقیه قیمتها باید در نرخ فعلی ثابت بماند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
ظاهرا یکی از استادان اقتصاد در ایران ادعا کردهاند که طبقه محاسبات ایشان نرخ تعادلی دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد. روش محاسبه هم معقول است: نرخ دلار ۷ تومانی سال پایه را بگیریم و با تفاضل تورم ایران و آمریکا روی ۴۰ سال تنزیل کنیم. یعنی از فرمول ۷.۵ ضرب در( ۱+ تفاضل نرخ تورم ) به توان چهل استفاده کنیم. کسانی که با فرمول تنزیل مرکب کار کردهاند میدانند که در افقهای بلند جواب به شدت به انتخاب نرخ رشد حساس است. مثلا اگر تفاضل را ۱۴ درصد بگیریم به عددی که ایشان رسیدهاند میرسیم و اگر ۲۰ درصد بگیریم، به عدد ده هزار تومان میرسیم.
فرض کنیم که ۱۴ درصد مورد اشاره ایشان درست است و به عدد ۱۸۵۰ (با فرض حفظ بقیه قیمتها) برسیم*. آیا عقل سلیم (Common Sense) اقتصادی ما این نرخ را میپذیرد؟ اجرای یک آزمایش ذهنی سخت نیست: نرخ دلار را بکنیم ۱۸۵۰ و ببینیم که یک دقیقه بعد چه اتفاقی برای «تقاضای» دلار میافتد. تصور کنید که با دلار ۱۸۵۰ تومانی جذابیت سفر به ترکیه و گرجستان و خرید جدیدترین مدلهای گوشی و واردات مواد غذایی آماده و الخ چه قدر میشود. قیمتها در حدی قرار میگیرد که اکثریت جامعه متقاضی «واردات» این کالا و خدمات میشوند و ذخیره دلاری کشور ظرف یک دقیقه ته میکشد. پس شهود معمول و روزمره ما نمیتواند تعادلی برای بازار ارز در نرخ دلار ۱۸۵۰ متصور شود.
خب چرا به این تناقض میرسیم؟ یک دلیل محتمل این است که در انتخاب نرخ پایه اشتباه کرده باشیم و مثلا تفاضل تورمها را دستپایین تخمین زده باشیم. ولی فرض کنیم این طور نیست و همه محاسبات درست باشد. چرا اقتصاد ایران ۴۰ سال پیش میتوانست دلار ۷ تومانی را در تعادل تامین کند و امروز نمیتواند دلار ۱۸۵۰ تومانی را حمایت کند و نرخ تعادلی چیزی حدود ۱۰ هزار تومان است؟ دلایل مختلفی میتوان ذکر کرد ولی حدس من ایت است که عامل درجه اول «تفاوت در ارزش حقیقی دلارهای نفتی سرانه» در آن سال نسبت به امروز است.
سه عامل مهم است: ۱) چهل سال پیش تولید نفت ما نزدیک دو برابر الان، مصرف داخلی کمتر از الان و در نتیجه «صادرات نفت» خیلی خیلی بیشتر از الان بود. صادرات نفت در اوجش نزدیک ۵ میلیون بشکه در روز بود، در حالی که الان حدود ۲.۵ میلیون بشکه است. ۲) نفت هم آن روزها در دنیا به نسبت «کالای گرانی» به حساب میآمد. ۳) از طرف دیگر جمعیت کشور هم کمتر از نصف الان بود. در نتیجه این سه نیرو «سرانه حقیقی» پترودلار به صورت سرانگشتی چیزی بین ۴ تا ۸ برابر بزرگتر از الان بود. درآمد توریسم هم احتمالا بیشتر از الان بود. از طرف دیگر، صادرات غیرنفتی و پتروشیمی در این ۴۰ سال به طور جدی بیشتر شده و تا حدی این افت درآمد دلار نفتی را جبران کرده است ولی در کل خالص این نیروها طوری است که «سرانه حقیقی دلار» در مثلا سال ۱۳۵۵ اجازه خرج کردن با دلار ۷ تومان بدون خالی شدن خزانه ارزی را میداد. در حالیکه امروز اقتصاد ایران چنین ظرفیتی از «سرانه حقیقی دلار» ندارد.
در مطالب قبلی همیشه روی این تاکید کردهایم که در یک اقتصاد نفتی، دینامیک نرخ ارز به دو عامل اصلی بستگی دارد: ۱) تفاضل تورمها ۲) دینامیک درآمدهای خارجی برونزا. به نظر میرسد کسانی که صرفا روی نقش تفاضل تورمها تاکید میکنند، از نقش افت درآمد ارزی حقیقی سرانه در طول زمان غفلت میکنند و در نتیجه در یک بازه بلندمدت - که دینامیک سرانه حقیقی دلار نفتی مهم میشود - محاسباتشان به تناقضهایی از این جنس میرسد.
* وقتی صحبت از تعیین نرخ دلار میکنیم یعنی داریم بقیه قیمتها را ثابت فرض میکنیم. این که بگویم خب وقتی قیمت دلار شد ۱۸۵۰ تومان بقیه قیمتها هم به همین نسبت کم میشود (از جمله دستمزدها)، جواب این بحث نیست چون در این صورت «قیمت نسبی» دلار دوباره میرود بالا و میرسد جایی که همین جا هست و فقط تغییر ظاهری و اسمی در اعداد رخ داده است. در نتیجه برای معنیدار بودن گزاره «قیمت دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد»، بقیه قیمتها باید در نرخ فعلی ثابت بماند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نوبل اقتصاد ۲۰۱۸
نوبل امسال یکی از «منتظرهترین» و قابل انتظارترین جایزههایی بود که در سالهای اخیر داده شده بود. سالها بود که نام رومر و نوردهاوس در پیشبینیهای جایزه نوبل تکرار میشد و همه منتظر بودند که یک روزی این جایزه به آنها برسد.
چرا این دو نفر این جایزه را گرفتند؟ رومر به خاطر کارهای مشهورش در حوزه «رشد درون زا» و نوردهاوس به خاطر کار روی تعامل بین «رشد اقتصادی و مسایل محیطزیستی خصوصا تغییرات اقلیمی»
رشد درون زا یعنی چه؟ یعنی به جای این که رشد بلندمدت کشورها را صرف تابعی از متغیرهای برونزایی مثل «انباشت سرمایه» یا «رشد فناوری» بدانیم، سعی کنیم بفهمیم چرا کشورهای مختلف در انتخاب «درونزای» این دو متغیر با هم تفاوت دارند و چه عوامل نهادی/اقتصادی/سیاستی باعث میشود که میزان رشد فناوری یا پسانداز بین کشورهای مختلف متفاوت باشد. ادبیات رشد درون زا باعث شد که مدلهای کلان بر پایههای خردتری قرار گیرند و نقش عواملی مثل بازار کار و انگیزه انباشت سرمایه انسانی، رقابت بنگاهها و انگیزه سرمایهگذاری روی تحقیق و توسعه (R&D) در مدل کلان وارد شود.
نوردهاوس مثلا چه کاری کرد؟ یکی از پرارجاعترین کارهای او توسعه مدل مشهور DICE
است که یک مدل ساده ولی کامل «کلان-اقلیم» است. یعنی یک مدل تعادل عمومی دینامیکی (یا به زبانی دیگر یک مدل کنترل بهینه) خیلی ساده است که در آن بخش فیزیکی مثل انباشت کربن و منابع انرژی و گرمایش زمین و هزینه گرمایش زمین هم در مدل تعادل عمومی اقتصادی (مصرف و تولید و سرمایهگذاری) وارد شده است. مدل دایس اجازه میدهد که محقق بده-بستان (Trade-Off ) بین تصمیمات امروز (مثلا تولید بیشتر کربن) و دینامیک بلندمدت (مثلا افت تولیدناخالص به خاطر گرمایش زمین) و نتیجه سیاستهای مختلف را در مدل ببیند. این مدل توسط محققان مختلف مرتب توسعه پیدا کرده و جنبههای جدیدی به آن اضافه شده است ولی منطق مرکزی آن همچنان برجا است.
من شخصا از جایزه امسال خیلی خوشحالم. هم رشد درونزا موضوع خیلی مهمی است و هم تغییرات اقلیم و مسایل محیطزیستی و هم تعامل این دو حوزه (کلان و محیطزیست). ضمن اینکه این جایزه امسال دوباره اهمیت کار دقیق مدلسازی و نظری در اقتصاد و داشتن دیسیپلین ذهنی (و هنر پرهیز از پیچیدهسازی غیرمفید) را به ما یادآوری میکند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
نوبل امسال یکی از «منتظرهترین» و قابل انتظارترین جایزههایی بود که در سالهای اخیر داده شده بود. سالها بود که نام رومر و نوردهاوس در پیشبینیهای جایزه نوبل تکرار میشد و همه منتظر بودند که یک روزی این جایزه به آنها برسد.
چرا این دو نفر این جایزه را گرفتند؟ رومر به خاطر کارهای مشهورش در حوزه «رشد درون زا» و نوردهاوس به خاطر کار روی تعامل بین «رشد اقتصادی و مسایل محیطزیستی خصوصا تغییرات اقلیمی»
رشد درون زا یعنی چه؟ یعنی به جای این که رشد بلندمدت کشورها را صرف تابعی از متغیرهای برونزایی مثل «انباشت سرمایه» یا «رشد فناوری» بدانیم، سعی کنیم بفهمیم چرا کشورهای مختلف در انتخاب «درونزای» این دو متغیر با هم تفاوت دارند و چه عوامل نهادی/اقتصادی/سیاستی باعث میشود که میزان رشد فناوری یا پسانداز بین کشورهای مختلف متفاوت باشد. ادبیات رشد درون زا باعث شد که مدلهای کلان بر پایههای خردتری قرار گیرند و نقش عواملی مثل بازار کار و انگیزه انباشت سرمایه انسانی، رقابت بنگاهها و انگیزه سرمایهگذاری روی تحقیق و توسعه (R&D) در مدل کلان وارد شود.
نوردهاوس مثلا چه کاری کرد؟ یکی از پرارجاعترین کارهای او توسعه مدل مشهور DICE
است که یک مدل ساده ولی کامل «کلان-اقلیم» است. یعنی یک مدل تعادل عمومی دینامیکی (یا به زبانی دیگر یک مدل کنترل بهینه) خیلی ساده است که در آن بخش فیزیکی مثل انباشت کربن و منابع انرژی و گرمایش زمین و هزینه گرمایش زمین هم در مدل تعادل عمومی اقتصادی (مصرف و تولید و سرمایهگذاری) وارد شده است. مدل دایس اجازه میدهد که محقق بده-بستان (Trade-Off ) بین تصمیمات امروز (مثلا تولید بیشتر کربن) و دینامیک بلندمدت (مثلا افت تولیدناخالص به خاطر گرمایش زمین) و نتیجه سیاستهای مختلف را در مدل ببیند. این مدل توسط محققان مختلف مرتب توسعه پیدا کرده و جنبههای جدیدی به آن اضافه شده است ولی منطق مرکزی آن همچنان برجا است.
من شخصا از جایزه امسال خیلی خوشحالم. هم رشد درونزا موضوع خیلی مهمی است و هم تغییرات اقلیم و مسایل محیطزیستی و هم تعامل این دو حوزه (کلان و محیطزیست). ضمن اینکه این جایزه امسال دوباره اهمیت کار دقیق مدلسازی و نظری در اقتصاد و داشتن دیسیپلین ذهنی (و هنر پرهیز از پیچیدهسازی غیرمفید) را به ما یادآوری میکند.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
سهم ایران از مصرف انرژی جهانی
دیدم یک نفر توییتی را بازنشر کرده که نویسنده آن توییت مدعی شده است «ایران یک درصد جمعیت جهان را دارد ولی هفت درصد انرژی جهان را مصرف میکند». این جور جملات از آن جنس گزارههای بسیار غلطی هستند که متاسفانه کشش و اقبال عمومی دارند و میتوانند ناگهان تبدیل به یک باور جمعی شوند. جوری که یکی دو سال بعد ببینید همه در سخنان و نوشتههایشان آن را به عنوان یک موضوع بدیهی و اثباتشده تکرار میکنند (مثل خیلی گزارههای غلط دیگر در موضوعاتی مثل فرار مغزها و الخ). در نتیجه باید در جا نقدشان کرد که عمومیت پیدا نکند.
هر کسی که اندکی با اندازه مقیاس اقتصاد ایران و صنعت انرژی دنیا آشنا باشد فورا با دیدن چنین عدد (هفت درصد مصرف انرژی جهان) شک و تردید پیدا میکند و سعی میکند نگاه دقیقتری به آمار و ارقام داشته باشد. ما چند تخمین سرانگشتی ارائه میکنیم.
۱) ارزش اقتصادی انرژی مصرفی دنیا حدود ده هزار میلیارد دلار در سال است. هفت درصد این عدد میشود حدود هفتصد میلیارد دلار که از کل تولید ناخالص داخلی ایران ( که حدود ۵۰۰ میلیارد دلار است) بزرگتر است!! یعنی اگر ایران بخواهد هفت درصد انرژی جهان را مصرف کند باید چیزی حدود ۱.۵ برابر کل اقتصادش فقط انرژی مصرف کند!
۲) در این پست (https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/343) گفتیم که مصرف «انرژی نهایی» ایران معادل حدود ۳.۵ میلیون بشکه نفت در روز است. یعنی چیزی حدود ۴ درصد کل نفت خام تولیدی دنیا.البته این وسط معادل حدود ۱.۵ میلیون بشکه نفت هم در تبدیل و انتقال تلف میشود که در نتیجه «ورودی» انرژی ایران به حدود ۵ میلیون بشکه در روز میرسد. ولی نفت خام خودش چیزی حدود یک سوم از کل سبد انرژی دنیا بوده است. یعنی مصرف ایران در یک حالت بالا دست حدود ۱.۶ درصد از کل انرژی دنیا است (یعنی تقریبا یک پنجم عدد ۷.۵ درصد ادعایی).
۳) همانند استاندارد رایج در سیستمهای انرژی، در آیتم بالا ما مصرف کل گاز و نفت را به معادل بشکه نفت خام تبدیل کردیم تا بتوانیم به یک عدد کلی برسیم. ایران تقریبا مصرف ذغالسنگ ندارد که البته جای خوشحالی هم دارد چون کربن تولیدی ذغالسنگ خیلی بالا است. سهم برق آبی و انرژی نو هم خیلی کوچک است. در نتیجه جمع کل مصرف گاز (برای تولید برق و گرمایش) و نفت (بنزین و گازوییل) در ایران تخمینزن خوبی از کل انرژی مصرفی کشور است.
۴) خب پس ایران با داشتن یک درصد جمعیت جهان، چیزی حدود ۱.۶ درصد کل انرژی جهان را مصرف میکند. چرا این طور است؟ ماجرا دو بخش اصلی دارد.
۵) بخش بدیهی ماجرا این است که کارایی مصرف انرژی در ایران پایین است. مثلا حجم بالایی از گاز در ایران صرف گرمایش ساختمانها میشود که میتوان کارایی مصرف آن را خیلی بیشتر کرد.
۶) ولی بخشی از مصرف بالای انرژی در ایران هم به خاطر تمرکز صنایع انرژیبر مثل پتروشیمی و پالایشگاه و فولاد و مس در کشور است. این قسمت را دیگر نمیتوان تقصیر کسی دانست. در واقع جا به جایی مکانی صنایع انرژیبر این بحث را ایجاد کرده که آیا کاهش ردپای کربن کشورهای صنعتی واقعا حقیقی بوده و یا فقط حسابداری آن تغییر کرده است. مثلا با جا به جایی یک کارخانه فولاد از انگلیس به چین سهم تولید کربن انگلیس کم میشود ولی بخشی از کربن تولیدی چین به خاطر مصرفکننده انگلیسی بوده و باید دوباره آن را حساب کرد. اگر بخواهیم خیلی دقیق باشیم، باید انرژی نهفته در محصولات صادراتی ایران (مثل محصولات پتروشیمی) را کسر کرده و انرژی نهفته در محصولات وارداتی را اضافه کنیم تا به عدد واقعی مصرف انرژی ایرانیان برسیم.
جمعبندی: عدد سهم هفت درصدی ایران از مصرف کل انرژی جهان به نظر خیلی دور از واقعیت میرسد. البته مصرف سرانه انرژی ما همچنان بالاتر از متوسط جهانی (حدود ۶۰ درصد بیشتر از متوسط بقیه کشورها) است که بخشی از آن مربوط به پایین بودن کارایی مصرف و بخشی دیگر به خاطر ماهیت صنایع کشور و بالا بودن شدت انرژی فرآیند تولید آنها است.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
دیدم یک نفر توییتی را بازنشر کرده که نویسنده آن توییت مدعی شده است «ایران یک درصد جمعیت جهان را دارد ولی هفت درصد انرژی جهان را مصرف میکند». این جور جملات از آن جنس گزارههای بسیار غلطی هستند که متاسفانه کشش و اقبال عمومی دارند و میتوانند ناگهان تبدیل به یک باور جمعی شوند. جوری که یکی دو سال بعد ببینید همه در سخنان و نوشتههایشان آن را به عنوان یک موضوع بدیهی و اثباتشده تکرار میکنند (مثل خیلی گزارههای غلط دیگر در موضوعاتی مثل فرار مغزها و الخ). در نتیجه باید در جا نقدشان کرد که عمومیت پیدا نکند.
هر کسی که اندکی با اندازه مقیاس اقتصاد ایران و صنعت انرژی دنیا آشنا باشد فورا با دیدن چنین عدد (هفت درصد مصرف انرژی جهان) شک و تردید پیدا میکند و سعی میکند نگاه دقیقتری به آمار و ارقام داشته باشد. ما چند تخمین سرانگشتی ارائه میکنیم.
۱) ارزش اقتصادی انرژی مصرفی دنیا حدود ده هزار میلیارد دلار در سال است. هفت درصد این عدد میشود حدود هفتصد میلیارد دلار که از کل تولید ناخالص داخلی ایران ( که حدود ۵۰۰ میلیارد دلار است) بزرگتر است!! یعنی اگر ایران بخواهد هفت درصد انرژی جهان را مصرف کند باید چیزی حدود ۱.۵ برابر کل اقتصادش فقط انرژی مصرف کند!
۲) در این پست (https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/343) گفتیم که مصرف «انرژی نهایی» ایران معادل حدود ۳.۵ میلیون بشکه نفت در روز است. یعنی چیزی حدود ۴ درصد کل نفت خام تولیدی دنیا.البته این وسط معادل حدود ۱.۵ میلیون بشکه نفت هم در تبدیل و انتقال تلف میشود که در نتیجه «ورودی» انرژی ایران به حدود ۵ میلیون بشکه در روز میرسد. ولی نفت خام خودش چیزی حدود یک سوم از کل سبد انرژی دنیا بوده است. یعنی مصرف ایران در یک حالت بالا دست حدود ۱.۶ درصد از کل انرژی دنیا است (یعنی تقریبا یک پنجم عدد ۷.۵ درصد ادعایی).
۳) همانند استاندارد رایج در سیستمهای انرژی، در آیتم بالا ما مصرف کل گاز و نفت را به معادل بشکه نفت خام تبدیل کردیم تا بتوانیم به یک عدد کلی برسیم. ایران تقریبا مصرف ذغالسنگ ندارد که البته جای خوشحالی هم دارد چون کربن تولیدی ذغالسنگ خیلی بالا است. سهم برق آبی و انرژی نو هم خیلی کوچک است. در نتیجه جمع کل مصرف گاز (برای تولید برق و گرمایش) و نفت (بنزین و گازوییل) در ایران تخمینزن خوبی از کل انرژی مصرفی کشور است.
۴) خب پس ایران با داشتن یک درصد جمعیت جهان، چیزی حدود ۱.۶ درصد کل انرژی جهان را مصرف میکند. چرا این طور است؟ ماجرا دو بخش اصلی دارد.
۵) بخش بدیهی ماجرا این است که کارایی مصرف انرژی در ایران پایین است. مثلا حجم بالایی از گاز در ایران صرف گرمایش ساختمانها میشود که میتوان کارایی مصرف آن را خیلی بیشتر کرد.
۶) ولی بخشی از مصرف بالای انرژی در ایران هم به خاطر تمرکز صنایع انرژیبر مثل پتروشیمی و پالایشگاه و فولاد و مس در کشور است. این قسمت را دیگر نمیتوان تقصیر کسی دانست. در واقع جا به جایی مکانی صنایع انرژیبر این بحث را ایجاد کرده که آیا کاهش ردپای کربن کشورهای صنعتی واقعا حقیقی بوده و یا فقط حسابداری آن تغییر کرده است. مثلا با جا به جایی یک کارخانه فولاد از انگلیس به چین سهم تولید کربن انگلیس کم میشود ولی بخشی از کربن تولیدی چین به خاطر مصرفکننده انگلیسی بوده و باید دوباره آن را حساب کرد. اگر بخواهیم خیلی دقیق باشیم، باید انرژی نهفته در محصولات صادراتی ایران (مثل محصولات پتروشیمی) را کسر کرده و انرژی نهفته در محصولات وارداتی را اضافه کنیم تا به عدد واقعی مصرف انرژی ایرانیان برسیم.
جمعبندی: عدد سهم هفت درصدی ایران از مصرف کل انرژی جهان به نظر خیلی دور از واقعیت میرسد. البته مصرف سرانه انرژی ما همچنان بالاتر از متوسط جهانی (حدود ۶۰ درصد بیشتر از متوسط بقیه کشورها) است که بخشی از آن مربوط به پایین بودن کارایی مصرف و بخشی دیگر به خاطر ماهیت صنایع کشور و بالا بودن شدت انرژی فرآیند تولید آنها است.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Telegram
یک لیوان چای داغ، نوشتههای حامد قدوسی hamed_ghoddusi
نمودار جریان انرژی کشور
مطالب قبلی تشویقم کرد که سری هم به گزارشهای تراز انرژی کشور و خصوصا نمودار جریان انرژی - که در بالا ارسال شد - بزنم تا هم فروضی که در مطلب استفاده شده را یک بار دیگر راستآزمایی کنم و هم خودم تصویر بهتری پیدا کنم. آخرین نموداری…
مطالب قبلی تشویقم کرد که سری هم به گزارشهای تراز انرژی کشور و خصوصا نمودار جریان انرژی - که در بالا ارسال شد - بزنم تا هم فروضی که در مطلب استفاده شده را یک بار دیگر راستآزمایی کنم و هم خودم تصویر بهتری پیدا کنم. آخرین نموداری…
توضیحی در مورد مطلب نرخ ارز ۱۸۵۰ تومانی
یکی از خوانندگان گرامی توضیح دادند که با این که نقد مطرح شده در مطلب قبلی (https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/456) درست و منطقی است ولی «به جا» نیست چون خود نویسنده مطلب اصلی هم نهایتا منظورش همین بوده که بگوید که محاسبات مبتنی بر اختلاف نرخ تورم برای رسیدن به ارز تعادلی کفایت نمیکند چون به همان تناقضهای شهودی که در مطلب ما گفته شد میرسیم. یعنی در واقع ادعا این است که دکتر عباس شاکری (با دکتر مجید شاکری کانال اقتصاد سیاسی اشتباه نشود) هم از ایده ارز ۱۸۵۰ دفاع نمیکرده است و فقط میخواسته از آن به عنوان آزمایش ذهنی استفاده کند تا محاسبه مبتنی بر تفاضل تورمها را نقد کند. در گروههای دیگری هم دیدم که گفته شده فیلم سخنرانی ایشان تقطیع شده تا القاء شود که ایده اصلی دفاع از قیمت ۱۸۵۰ تومانی برای ارز (و نه نقد این رقم، همان کاری که ما کردیم) است. چون من فرصت و امکان دنبال کردن همه اخبار و ریز مباحث داخل را ندارم ممکن است که دچار خطاء در برداشت از نیت اصلی گویندگان بشوم و در نتیجه از دوستان عزیزی که چنین تذکراتی میدهند بسیار تشکر میکنم و همین جا روشن میکنم که مطلب قبلی باید ذیل این توضیح خوانده شود.
فقط چند توضیح برای کامل شدن بحث اضافه کنم.
۱) دیدم که کسانی همین ایده دلار ۱۸۵۰ تومانی شاکری را به عنوان یک توصیه نرماتیو تلقی کرده و مشغول القای این ایده هستند که نرخ ارز ایدهآل همین باید باشد. اگر واقعا منظور آقای شاکری این نبوده، خوب است به همفکران خود تذکر بدهند تا آنها هم چنین برداشتی از صحبت ایشان را رواج ندهند.
۲) عدد ۱۸۵۰ به انتخاب سال پایه حساس است. بلی اگر سال پایه را مثلا ۱۳۵۶ انتخاب کنیم به این نتیجه تناقضآمیز میرسیم. ولی اگر مثلا سال پایه را سال ۱۳۸۰ انتخاب کنیم، به عددی نزدیک «ده هزار تومان» برای قیمت دلار میرسیم که خیلی به نرخ تعادلی این روزها نزدیکتر است. با توجه به توضیحاتی که در مورد تغییر «سرانه حقیقی پترودلار» داده شد، احتمالا سال ۱۳۸۰ شباهت خیلی بیشتری به وضعیت امروز درآمد نفتی ما خواهد داشت تا سال ۱۳۵۶ و در نتیجه انتخاب بهتری برای سال پایه است.
۳) از سال ۱۳۵۶ به این طرف، قدرت خرید هر بشکه نفت برای کالاهای مختلف در جهتهای متفاوتی حرکت کرده است: از یک طرف، قدرت خرید کالاهای فناوری محور مثل یخچال و لوازم خانگی و احتمالا لباس خیلی بیشتر شده است که دلیلش کاهش قیمت نسبی این کالاها است. از طرف دیگر، قدرت خرید یک بشکه نفت برای خدمات و کالاهای غیرقابل مبادله در کشورهای توسعه به شدت پاییین رفته است. مثلا اگر روند هزینه اجاره منزل یا شهریه دانشگاه یا امثال در کشورهای غربی را با امروز مقایسه کنیم، میبینیم که قدرت خرید صادرات یک بشکه نفت در آن زمان برای این کالاها خیلی بیشتر بوده است. پس نه تنها سرانه پترودلار ما در این سالها تقریبا یک چهارم شده است، بلکه قدرت خرید یک «دلار نفتی» برای کالاهای مختلف هم تغییر جدی داشته است. چنین تغییری در قدرت خرید عمدتا در دهه هشتاد میلادی اتفاق افتاد ولی مثلا در ده سال گذشته چندان جدی نبوده است. این هم دلیل دیگری است که سال پایه ۱۳۵۶ را در نظر نگیریم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
یکی از خوانندگان گرامی توضیح دادند که با این که نقد مطرح شده در مطلب قبلی (https://xn--r1a.website/hamedghoddusi/456) درست و منطقی است ولی «به جا» نیست چون خود نویسنده مطلب اصلی هم نهایتا منظورش همین بوده که بگوید که محاسبات مبتنی بر اختلاف نرخ تورم برای رسیدن به ارز تعادلی کفایت نمیکند چون به همان تناقضهای شهودی که در مطلب ما گفته شد میرسیم. یعنی در واقع ادعا این است که دکتر عباس شاکری (با دکتر مجید شاکری کانال اقتصاد سیاسی اشتباه نشود) هم از ایده ارز ۱۸۵۰ دفاع نمیکرده است و فقط میخواسته از آن به عنوان آزمایش ذهنی استفاده کند تا محاسبه مبتنی بر تفاضل تورمها را نقد کند. در گروههای دیگری هم دیدم که گفته شده فیلم سخنرانی ایشان تقطیع شده تا القاء شود که ایده اصلی دفاع از قیمت ۱۸۵۰ تومانی برای ارز (و نه نقد این رقم، همان کاری که ما کردیم) است. چون من فرصت و امکان دنبال کردن همه اخبار و ریز مباحث داخل را ندارم ممکن است که دچار خطاء در برداشت از نیت اصلی گویندگان بشوم و در نتیجه از دوستان عزیزی که چنین تذکراتی میدهند بسیار تشکر میکنم و همین جا روشن میکنم که مطلب قبلی باید ذیل این توضیح خوانده شود.
فقط چند توضیح برای کامل شدن بحث اضافه کنم.
۱) دیدم که کسانی همین ایده دلار ۱۸۵۰ تومانی شاکری را به عنوان یک توصیه نرماتیو تلقی کرده و مشغول القای این ایده هستند که نرخ ارز ایدهآل همین باید باشد. اگر واقعا منظور آقای شاکری این نبوده، خوب است به همفکران خود تذکر بدهند تا آنها هم چنین برداشتی از صحبت ایشان را رواج ندهند.
۲) عدد ۱۸۵۰ به انتخاب سال پایه حساس است. بلی اگر سال پایه را مثلا ۱۳۵۶ انتخاب کنیم به این نتیجه تناقضآمیز میرسیم. ولی اگر مثلا سال پایه را سال ۱۳۸۰ انتخاب کنیم، به عددی نزدیک «ده هزار تومان» برای قیمت دلار میرسیم که خیلی به نرخ تعادلی این روزها نزدیکتر است. با توجه به توضیحاتی که در مورد تغییر «سرانه حقیقی پترودلار» داده شد، احتمالا سال ۱۳۸۰ شباهت خیلی بیشتری به وضعیت امروز درآمد نفتی ما خواهد داشت تا سال ۱۳۵۶ و در نتیجه انتخاب بهتری برای سال پایه است.
۳) از سال ۱۳۵۶ به این طرف، قدرت خرید هر بشکه نفت برای کالاهای مختلف در جهتهای متفاوتی حرکت کرده است: از یک طرف، قدرت خرید کالاهای فناوری محور مثل یخچال و لوازم خانگی و احتمالا لباس خیلی بیشتر شده است که دلیلش کاهش قیمت نسبی این کالاها است. از طرف دیگر، قدرت خرید یک بشکه نفت برای خدمات و کالاهای غیرقابل مبادله در کشورهای توسعه به شدت پاییین رفته است. مثلا اگر روند هزینه اجاره منزل یا شهریه دانشگاه یا امثال در کشورهای غربی را با امروز مقایسه کنیم، میبینیم که قدرت خرید صادرات یک بشکه نفت در آن زمان برای این کالاها خیلی بیشتر بوده است. پس نه تنها سرانه پترودلار ما در این سالها تقریبا یک چهارم شده است، بلکه قدرت خرید یک «دلار نفتی» برای کالاهای مختلف هم تغییر جدی داشته است. چنین تغییری در قدرت خرید عمدتا در دهه هشتاد میلادی اتفاق افتاد ولی مثلا در ده سال گذشته چندان جدی نبوده است. این هم دلیل دیگری است که سال پایه ۱۳۵۶ را در نظر نگیریم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Telegram
یک لیوان چای داغ، نوشتههای حامد قدوسی hamed_ghoddusi
نرخ ارز ۱۸۵۰ تومانی؟
ظاهرا یکی از استادان اقتصاد در ایران ادعا کردهاند که طبقه محاسبات ایشان نرخ تعادلی دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد. روش محاسبه هم معقول است: نرخ دلار ۷ تومانی سال پایه را بگیریم و با تفاضل تورم ایران و آمریکا روی ۴۰ سال تنزیل کنیم. یعنی از…
ظاهرا یکی از استادان اقتصاد در ایران ادعا کردهاند که طبقه محاسبات ایشان نرخ تعادلی دلار باید ۱۸۵۰ تومان باشد. روش محاسبه هم معقول است: نرخ دلار ۷ تومانی سال پایه را بگیریم و با تفاضل تورم ایران و آمریکا روی ۴۰ سال تنزیل کنیم. یعنی از…
اقتصاد اقلیم: ویلیام نوردهاوس دقیقا چه میگوید؟
در یادداشت کوتاهی به مناسبت جایزه نوبل امسال گفتم که جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۸ یکی از قابل انتظارترین جایزههای اعطا شده بود. سالها بود که نام ویلیام نوردهاوس و پل رومر در پیشبینیهای این جایزه ذکر میشد و همه منتظر بودند که یکی از جایزههای اخیر به حوزه کار این دو - اقتصاد تغییرات اقلیمی و اقتصاد رشد - برسد. البته در حوزه اقلیم افراد دیگری مثل مارتین وایزمن (از هاروارد) و نیکولاس استرن (از مدرسه اقتصادی لندن) هم میتوانستند جزو برندگان بالقوه حوزه اقتصاد محیطزیست و اقلیم باشند ولی به هر تقدیر این جایزه به نوردهاوس رسید. ما در این یادداشت کوتاه سعی میکنیم به زبانی غیرفنی، مشارکت علمی نوردهاوس را در حوزه اقتصاد اقلیم توصیف کنیم.
در مقدمه بگوییم که هر چند جایزه نوبل اقتصاد به دلیل فعالیتهای نوردهاوس در حوزه اقتصاد محیطزیست و اقتصاد اقلیم به او تعلق گرفته است ولی سابقه فعالیتهای علمی او فقط به این حوزه محدود نمیشود. کارهای نوردهاوس را شاید بتوان در سه گروه اصلی تقسیم کرد: او ابتدا به عنوان یک اقتصاددان حوزه کلان و مشخصا علاقهمند به مباحث رشد کار خودش را شروع میکند و از این جهت اشتراکات زیادی با پل رومر دیگر برنده جایزه نوبل دارد. در مقطع دوم، موضوع منابع انرژی را در مدلهای کلان وارد میکند و همین مدلها مبنایی میشود تا نهایتا در مرحله سوم که تا امروز هم ادامه دارد عمدتا روی مبحث محیطزیست و به طور مشخص موضوع تغییرات اقلیم متمرکز شود.
...
متن کامل را میتوانید در تجارت فردای این هفته مطالعه نمایید.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
در یادداشت کوتاهی به مناسبت جایزه نوبل امسال گفتم که جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۸ یکی از قابل انتظارترین جایزههای اعطا شده بود. سالها بود که نام ویلیام نوردهاوس و پل رومر در پیشبینیهای این جایزه ذکر میشد و همه منتظر بودند که یکی از جایزههای اخیر به حوزه کار این دو - اقتصاد تغییرات اقلیمی و اقتصاد رشد - برسد. البته در حوزه اقلیم افراد دیگری مثل مارتین وایزمن (از هاروارد) و نیکولاس استرن (از مدرسه اقتصادی لندن) هم میتوانستند جزو برندگان بالقوه حوزه اقتصاد محیطزیست و اقلیم باشند ولی به هر تقدیر این جایزه به نوردهاوس رسید. ما در این یادداشت کوتاه سعی میکنیم به زبانی غیرفنی، مشارکت علمی نوردهاوس را در حوزه اقتصاد اقلیم توصیف کنیم.
در مقدمه بگوییم که هر چند جایزه نوبل اقتصاد به دلیل فعالیتهای نوردهاوس در حوزه اقتصاد محیطزیست و اقتصاد اقلیم به او تعلق گرفته است ولی سابقه فعالیتهای علمی او فقط به این حوزه محدود نمیشود. کارهای نوردهاوس را شاید بتوان در سه گروه اصلی تقسیم کرد: او ابتدا به عنوان یک اقتصاددان حوزه کلان و مشخصا علاقهمند به مباحث رشد کار خودش را شروع میکند و از این جهت اشتراکات زیادی با پل رومر دیگر برنده جایزه نوبل دارد. در مقطع دوم، موضوع منابع انرژی را در مدلهای کلان وارد میکند و همین مدلها مبنایی میشود تا نهایتا در مرحله سوم که تا امروز هم ادامه دارد عمدتا روی مبحث محیطزیست و به طور مشخص موضوع تغییرات اقلیم متمرکز شود.
...
متن کامل را میتوانید در تجارت فردای این هفته مطالعه نمایید.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
مقایسههای نادرست در مصرف انرژی
در طی ۱۵ سال گذشته دهها یادداشت و مقاله در حمایت از واقعیسازی قیمت انرژی نوشتهام. خلاصه استدلال هم این است که در مورد بنزین، سیستم یارانه فعلی «ناعادلانه» و «غیرپایدار» و «مشوق قاچاق» و در مورد گاز «مشوق ناکارایی در تبدل و مصرف» است. با این همه، موضع اصولی در مورد واقعیسازی قیمت حاملهای سوخت نباید ما را به دام مقایسهها و آمارهای نادرست و غیرمنصفانه بیندازد.
یکی از این آمارهای گمراهکننده، مقایسههای مداومی است که بین سرانه بنزین مصرفی ایران و کشورهای دیگر - مثلا ترکیه یا چین - میشود. این مقایسهها به دلایل متعددی بیمعنی و غیرصادقه است. دلایل مقایسهناپذیری مصرف سرانه بنزین بین کشورهای مختلف فراوان است و از باب مثال در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم.
۱) در برخی کشورها (مثلا خیلی کشورهای اروپایی)، خودروهای سواری اساسا بنزین مصرف نمیکنند و دیزلسوز هستند. بنابراین تعجبی ندارد که مصرف سرانه بنزینشان پایین باشد. این خطا یک خطای کامل آشکار آماری است و با تجمیع همه سوختهای حمل و نقل (بنزین و دیزل و گاز) بین کشورهای مختلف قابل کم کردن است.
۲) مصرف بنزین به شدت تابع شرایط فضایی (Spatial) و مشخصات شهرسازی و توزیع محل و اقامت در کشورهای مختلف است. مصرف سرانه سوخت در آمریکا بسیار بالا است (آمریکا به تنهایی بیش از ده درصد نفت خام دنیا را در باک ماشینها میسوزاند) چون ساختار شهری عمدتا مسطح و پراکنده است و فاصله محل زندگی و کار زیاد است. اروپا مصرف خیلی کمتری دارد چون جمعیت بیشتر در شهرهای بزرگ متمرکز است و فاصله محل زندگی و کار کم و فشرده است. البته واضح است که خود ساختار فضایی تابع قیمت بنزین و هزینه خودرو است و در بلندمدت درونزا است.
۳) مصرف گاز و برق به وضعیت آب و هوایی کشورها بستگی دارد. کشورهای خیلی سرد یا خیلی گرم مصرف تهویه مطبوع خیلی بزرگتری دارند تا کشورهای معتدلتر.
۴) مصرف سرانه بنزین مستقیما تابع در دسترس بودن حمل و نقل عمومی است. یک دلیل بالا بودن سرانه مصرف سوختهای حمل و نقل در آمریکا به نسبت کشورهای مشابه، ناکارآمدی یا عدم وجود حمل و نقل عمومی در خیلی از نقاط این کشور است.
۵) مصرف سوختهای حمل و نقل تابع مشخصات سطح زمین هم هست. کشور مسطحی مثل هلند امکان خیلی بیشتری برای تردد با دوچرخه دارد تا شهری مثل استانبول یا تا حدی تهران که روی تپه و پستی و پلندی هستند.
۶) در کشورهای با آب و هوای ملایم (و بدون زمستان خیلی سرد یا تابستان خیلی گرم)، امکان تردد با وسیله نقلیه عمومی یا دوچرخه بیشتر است.
۷) مصرف سوخت تابع هزینه خرید و نگهداری خودروهای کممصرف و میزان دسترسی خریدار به چنین خودروهایی است. وقتی خودروهای کوچک و کممصرف و ایمن با مالیات و هزینه گمرکی بالا به دست مصرفکننده برسد، طبعا مصرف بنزین هم بالا میرود. یا وقتی زیرساخت خودروهای برقی فراهم باشد، طبعا مصرف بنزین کمتر میشود.
۸) ...
به دلایل فوق است که در مقدمه این مطلب «کاهش مصرف» را جزو دلایل دفاع از آزادسازی قیمت بنزین نیاوردیم. چون مصرفکننده ایرانی در کوتاه و شاید حتی در میانمدت واقعا درجه آزادی زیادی برای کاهش مصرف بنزین ندارد. در مقابل برای گاز «مصرف ناکارا» را ذکر کردیم چون هم در مرحله ساخت ساختمانها (نوع عایقبندی، نوع وسیله گرمایش، ساختار پنجرهها و ...) و هم در مرحله مصرف روزمره (تنظیم بهینه دما)، مصرفکننده کنترل زیادی روی مصرف گاز دارد.
در مورد مصرف بنزین، میبینیم که در بلندمدت برخی عوامل درونزا و قابل تغییر هستند (مثل کاهش تعرفه خودروهای کممصرف یا گسترش شبکه حمل و نقل عمومی) و برخی عوامل دیگر (مثل ساختار شهری و دما و وضعیت توپولوژیک زمین) خیلی ساده قابل تغییر نیستند. به هر حال اگر میخواهیم آماری هم از مصرف ناکارای انرژی در کشور بدهیم، این آمار باید «با کنترل سایر متغیرهای تعیینکننده» باشد وگرنه دچار چولگی ناشی از «متغیر محذوف» میشود.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
در طی ۱۵ سال گذشته دهها یادداشت و مقاله در حمایت از واقعیسازی قیمت انرژی نوشتهام. خلاصه استدلال هم این است که در مورد بنزین، سیستم یارانه فعلی «ناعادلانه» و «غیرپایدار» و «مشوق قاچاق» و در مورد گاز «مشوق ناکارایی در تبدل و مصرف» است. با این همه، موضع اصولی در مورد واقعیسازی قیمت حاملهای سوخت نباید ما را به دام مقایسهها و آمارهای نادرست و غیرمنصفانه بیندازد.
یکی از این آمارهای گمراهکننده، مقایسههای مداومی است که بین سرانه بنزین مصرفی ایران و کشورهای دیگر - مثلا ترکیه یا چین - میشود. این مقایسهها به دلایل متعددی بیمعنی و غیرصادقه است. دلایل مقایسهناپذیری مصرف سرانه بنزین بین کشورهای مختلف فراوان است و از باب مثال در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم.
۱) در برخی کشورها (مثلا خیلی کشورهای اروپایی)، خودروهای سواری اساسا بنزین مصرف نمیکنند و دیزلسوز هستند. بنابراین تعجبی ندارد که مصرف سرانه بنزینشان پایین باشد. این خطا یک خطای کامل آشکار آماری است و با تجمیع همه سوختهای حمل و نقل (بنزین و دیزل و گاز) بین کشورهای مختلف قابل کم کردن است.
۲) مصرف بنزین به شدت تابع شرایط فضایی (Spatial) و مشخصات شهرسازی و توزیع محل و اقامت در کشورهای مختلف است. مصرف سرانه سوخت در آمریکا بسیار بالا است (آمریکا به تنهایی بیش از ده درصد نفت خام دنیا را در باک ماشینها میسوزاند) چون ساختار شهری عمدتا مسطح و پراکنده است و فاصله محل زندگی و کار زیاد است. اروپا مصرف خیلی کمتری دارد چون جمعیت بیشتر در شهرهای بزرگ متمرکز است و فاصله محل زندگی و کار کم و فشرده است. البته واضح است که خود ساختار فضایی تابع قیمت بنزین و هزینه خودرو است و در بلندمدت درونزا است.
۳) مصرف گاز و برق به وضعیت آب و هوایی کشورها بستگی دارد. کشورهای خیلی سرد یا خیلی گرم مصرف تهویه مطبوع خیلی بزرگتری دارند تا کشورهای معتدلتر.
۴) مصرف سرانه بنزین مستقیما تابع در دسترس بودن حمل و نقل عمومی است. یک دلیل بالا بودن سرانه مصرف سوختهای حمل و نقل در آمریکا به نسبت کشورهای مشابه، ناکارآمدی یا عدم وجود حمل و نقل عمومی در خیلی از نقاط این کشور است.
۵) مصرف سوختهای حمل و نقل تابع مشخصات سطح زمین هم هست. کشور مسطحی مثل هلند امکان خیلی بیشتری برای تردد با دوچرخه دارد تا شهری مثل استانبول یا تا حدی تهران که روی تپه و پستی و پلندی هستند.
۶) در کشورهای با آب و هوای ملایم (و بدون زمستان خیلی سرد یا تابستان خیلی گرم)، امکان تردد با وسیله نقلیه عمومی یا دوچرخه بیشتر است.
۷) مصرف سوخت تابع هزینه خرید و نگهداری خودروهای کممصرف و میزان دسترسی خریدار به چنین خودروهایی است. وقتی خودروهای کوچک و کممصرف و ایمن با مالیات و هزینه گمرکی بالا به دست مصرفکننده برسد، طبعا مصرف بنزین هم بالا میرود. یا وقتی زیرساخت خودروهای برقی فراهم باشد، طبعا مصرف بنزین کمتر میشود.
۸) ...
به دلایل فوق است که در مقدمه این مطلب «کاهش مصرف» را جزو دلایل دفاع از آزادسازی قیمت بنزین نیاوردیم. چون مصرفکننده ایرانی در کوتاه و شاید حتی در میانمدت واقعا درجه آزادی زیادی برای کاهش مصرف بنزین ندارد. در مقابل برای گاز «مصرف ناکارا» را ذکر کردیم چون هم در مرحله ساخت ساختمانها (نوع عایقبندی، نوع وسیله گرمایش، ساختار پنجرهها و ...) و هم در مرحله مصرف روزمره (تنظیم بهینه دما)، مصرفکننده کنترل زیادی روی مصرف گاز دارد.
در مورد مصرف بنزین، میبینیم که در بلندمدت برخی عوامل درونزا و قابل تغییر هستند (مثل کاهش تعرفه خودروهای کممصرف یا گسترش شبکه حمل و نقل عمومی) و برخی عوامل دیگر (مثل ساختار شهری و دما و وضعیت توپولوژیک زمین) خیلی ساده قابل تغییر نیستند. به هر حال اگر میخواهیم آماری هم از مصرف ناکارای انرژی در کشور بدهیم، این آمار باید «با کنترل سایر متغیرهای تعیینکننده» باشد وگرنه دچار چولگی ناشی از «متغیر محذوف» میشود.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
یادگیری ماشینی در اقتصاد انرژی
با همکارانم - هرمان کریمر و نیما رفیعزاده - اولین مقاله مروری (Review Paper) نوشته شده در مورد «کاربردهای یادگیری ماشینی در اقتصاد انرژی» را تهیه کردیم.
ما در این مقاله نزدیک ۱۵۰ مقاله منتشر شده در ژورنالهای مرتبط با اقتصاد انرژی، اقتصادسنجی، تحقیق در عملیات و فاینانس را که به موضوع اقتصاد انرژی مربوط بودند به صورت انتقادی مرور کردیم. با این که چندین مقاله مروری خوب روی کاربردهای یادگیری ماشینی در حوزه «مهندسی انرژی» - در مواردی مثل پیشبینی تابش خورشیدی، بهینهسازی تولید، بار شبکه و امثال آن - وجود دارد ولی تقریبا هیچ مقالهای در مورد کاربردهای یادگیری ماشینی در حوزه اقتصاد و مالیه انرژی وجود ندارد و ما تصمیم گرفتیم قدم اول را در این زمینه برداریم.
نتیجه مرور ما نشان میدهد که:
۱) از بین روشهای مختلف یادگیری ماشینی، SVM و شبکههای عصبی خیلی محبوب هستند و بیشتر مقالات یکی از دو روش یا ترکیبی از آنها با روشهای سنتی را استفاده میکنند. ضمنا الگوریتم ژنتیک و PSO هم جزو روشهای محبوب محاسبات نرم در این حوزه هستند.
۲) درصد بزرگی از مقالات روی سه مساله پیشبینی تقاضای برق، قیمت نفت خام و قیمت برق متمرکز هستند.
۳) اکثریت مطلق مقالات، از دادههای ساختاریافته (مثل سری زمانی قیمت) استفاده میکنند که قابل پردازش با روشهای کلاسیک آمار و اقتصادسنجی هم هستند.
۴) ضمنا متوجه شدیم که ایرانیها بسیار در این حوزه فعال هستند و اسامی ایرانی خیلی زیادی مشاهده کردیم :)
۵) از مواردی که خیلی مشاهده نشد و جای کار دارد میتوانیم به اینها اشاره کنیم:
- یادگیری عمیق (DL): با وجود کاربرد آن در «مهندسی انرژی»، در حوزه «اقتصاد انرژی» بسیار کم استفاده شده است.
- دادههای غیرساختاریافته یا ترکیب کمی/کیفی مثل تحلیل متنی، تحلیل شبکههای اجتماعی، استفاده از دادههای تصویری، نقشه و امثال آن در این حوزه خیلی استفاده نشده و جای کار زیادی دارد. روشهای یادگیری ماشینی اتفاقا در این نوع دادهها مزیت خود را نشان میدهند.
- مقالات خیلی کمی روی مدیریت ریسک و تخمین تلاطم (Volatility) وجود دارد.
- تقریبا مقالهای که «بهینهسازی مبتنی بر یادگیری ماشینی» را به کار برده باشد مشاهده نکردیم.
۶) مقاله را با توصیههایی برای موضوعات پژوهشی آینده مثل موارد زیر به پایان بردیم:
- تاثیر یادگیری ماشینی روی پیشبینی خروجی و بهبود یکپارچهسازی فناوریهای نو
- اثر یادگیری ماشینی روی گسترش خودروهای خودران و تاثیر آن روی تقاضای انرژی
- تاثیر یادگیری ماشینی روی تغییر اقلیم از طریق افزایش تقاضای برق برای پردازش یارانهای
- تاثیر یادگیری ماشینی روی بهینهسازی مصرف روزانه مشتریان
- ترکیب مدلهای نظریه-محور و مدلهای یادگیری ماشینی برای فرا رفتن از ماهیت جعبه سیاهی روشهای ML
در مقاله هم تذکر دادیم که این روزها «کاربرد» یک روش یادگیری ماشینی بسیار آسان است و فقط نیاز به بارگذاری یک کتابخانه جدید در محیطی مثل پایثون یا R دارد. در نتیجه عجیب نیست که به زودی با حجم عظیمی از مقالات که انواع مختلف این نوع تکنیکها را به کار میگیرند مواجه شویم. قدم بعدی احتمالا باید این باشد که پس از دستیابی به نتایج زودرس، به کاربردهای چالشبرانگیزتر و غیربدیهیتر فکر شود.
به زودی نسخه کامل مقاله را به صورت برخط منتشر میکنیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
با همکارانم - هرمان کریمر و نیما رفیعزاده - اولین مقاله مروری (Review Paper) نوشته شده در مورد «کاربردهای یادگیری ماشینی در اقتصاد انرژی» را تهیه کردیم.
ما در این مقاله نزدیک ۱۵۰ مقاله منتشر شده در ژورنالهای مرتبط با اقتصاد انرژی، اقتصادسنجی، تحقیق در عملیات و فاینانس را که به موضوع اقتصاد انرژی مربوط بودند به صورت انتقادی مرور کردیم. با این که چندین مقاله مروری خوب روی کاربردهای یادگیری ماشینی در حوزه «مهندسی انرژی» - در مواردی مثل پیشبینی تابش خورشیدی، بهینهسازی تولید، بار شبکه و امثال آن - وجود دارد ولی تقریبا هیچ مقالهای در مورد کاربردهای یادگیری ماشینی در حوزه اقتصاد و مالیه انرژی وجود ندارد و ما تصمیم گرفتیم قدم اول را در این زمینه برداریم.
نتیجه مرور ما نشان میدهد که:
۱) از بین روشهای مختلف یادگیری ماشینی، SVM و شبکههای عصبی خیلی محبوب هستند و بیشتر مقالات یکی از دو روش یا ترکیبی از آنها با روشهای سنتی را استفاده میکنند. ضمنا الگوریتم ژنتیک و PSO هم جزو روشهای محبوب محاسبات نرم در این حوزه هستند.
۲) درصد بزرگی از مقالات روی سه مساله پیشبینی تقاضای برق، قیمت نفت خام و قیمت برق متمرکز هستند.
۳) اکثریت مطلق مقالات، از دادههای ساختاریافته (مثل سری زمانی قیمت) استفاده میکنند که قابل پردازش با روشهای کلاسیک آمار و اقتصادسنجی هم هستند.
۴) ضمنا متوجه شدیم که ایرانیها بسیار در این حوزه فعال هستند و اسامی ایرانی خیلی زیادی مشاهده کردیم :)
۵) از مواردی که خیلی مشاهده نشد و جای کار دارد میتوانیم به اینها اشاره کنیم:
- یادگیری عمیق (DL): با وجود کاربرد آن در «مهندسی انرژی»، در حوزه «اقتصاد انرژی» بسیار کم استفاده شده است.
- دادههای غیرساختاریافته یا ترکیب کمی/کیفی مثل تحلیل متنی، تحلیل شبکههای اجتماعی، استفاده از دادههای تصویری، نقشه و امثال آن در این حوزه خیلی استفاده نشده و جای کار زیادی دارد. روشهای یادگیری ماشینی اتفاقا در این نوع دادهها مزیت خود را نشان میدهند.
- مقالات خیلی کمی روی مدیریت ریسک و تخمین تلاطم (Volatility) وجود دارد.
- تقریبا مقالهای که «بهینهسازی مبتنی بر یادگیری ماشینی» را به کار برده باشد مشاهده نکردیم.
۶) مقاله را با توصیههایی برای موضوعات پژوهشی آینده مثل موارد زیر به پایان بردیم:
- تاثیر یادگیری ماشینی روی پیشبینی خروجی و بهبود یکپارچهسازی فناوریهای نو
- اثر یادگیری ماشینی روی گسترش خودروهای خودران و تاثیر آن روی تقاضای انرژی
- تاثیر یادگیری ماشینی روی تغییر اقلیم از طریق افزایش تقاضای برق برای پردازش یارانهای
- تاثیر یادگیری ماشینی روی بهینهسازی مصرف روزانه مشتریان
- ترکیب مدلهای نظریه-محور و مدلهای یادگیری ماشینی برای فرا رفتن از ماهیت جعبه سیاهی روشهای ML
در مقاله هم تذکر دادیم که این روزها «کاربرد» یک روش یادگیری ماشینی بسیار آسان است و فقط نیاز به بارگذاری یک کتابخانه جدید در محیطی مثل پایثون یا R دارد. در نتیجه عجیب نیست که به زودی با حجم عظیمی از مقالات که انواع مختلف این نوع تکنیکها را به کار میگیرند مواجه شویم. قدم بعدی احتمالا باید این باشد که پس از دستیابی به نتایج زودرس، به کاربردهای چالشبرانگیزتر و غیربدیهیتر فکر شود.
به زودی نسخه کامل مقاله را به صورت برخط منتشر میکنیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
اقتصاد اقلیم: ویلیام نوردهاوس دقیقا چه میگوید؟
در یادداشت کوتاهی به مناسبت جایزه نوبل امسال گفتم که جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۸ یکی از قابل انتظارترین جایزههای اعطا شده بود. سالها بود که نام ویلیام نوردهاوس و پل رومر در پیشبینیهای این جایزه ذکر میشد و همه منتظر بودند که یکی از جایزههای اخیر به حوزه کار این دو - اقتصاد تغییرات اقلیمی و اقتصاد رشد - برسد. البته در حوزه اقلیم افراد دیگری مثل مارتین وایزمن (از هاروارد) و نیکولاس استرن (از مدرسه اقتصادی لندن) هم میتوانستند جزو برندگان بالقوه حوزه اقتصاد محیطزیست و اقلیم باشند ولی به هر تقدیر این جایزه به نوردهاوس رسید. ما در این یادداشت کوتاه سعی میکنیم به زبانی غیرفنی، مشارکت علمی نوردهاوس را در حوزه اقتصاد اقلیم توصیف کنیم.
در مقدمه بگوییم که هر چند جایزه نوبل اقتصاد به دلیل فعالیتهای نوردهاوس در حوزه اقتصاد محیطزیست و اقتصاد اقلیم به او تعلق گرفته است ولی سابقه فعالیتهای علمی او فقط به این حوزه محدود نمیشود. کارهای نوردهاوس را شاید بتوان در سه گروه اصلی تقسیم کرد: او ابتدا به عنوان یک اقتصاددان حوزه کلان و مشخصا علاقهمند به مباحث رشد کار خودش را شروع میکند و از این جهت اشتراکات زیادی با پل رومر دیگر برنده جایزه نوبل دارد. در مقطع دوم، موضوع منابع انرژی را در مدلهای کلان وارد میکند و همین مدلها مبنایی میشود تا نهایتا در مرحله سوم که تا امروز هم ادامه دارد عمدتا روی مبحث محیطزیست و به طور مشخص موضوع تغییرات اقلیم متمرکز شود.
...
متن کامل را میتوانید در فایل پیدیاف ضمیمه مطالعه نمایید.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
در یادداشت کوتاهی به مناسبت جایزه نوبل امسال گفتم که جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۸ یکی از قابل انتظارترین جایزههای اعطا شده بود. سالها بود که نام ویلیام نوردهاوس و پل رومر در پیشبینیهای این جایزه ذکر میشد و همه منتظر بودند که یکی از جایزههای اخیر به حوزه کار این دو - اقتصاد تغییرات اقلیمی و اقتصاد رشد - برسد. البته در حوزه اقلیم افراد دیگری مثل مارتین وایزمن (از هاروارد) و نیکولاس استرن (از مدرسه اقتصادی لندن) هم میتوانستند جزو برندگان بالقوه حوزه اقتصاد محیطزیست و اقلیم باشند ولی به هر تقدیر این جایزه به نوردهاوس رسید. ما در این یادداشت کوتاه سعی میکنیم به زبانی غیرفنی، مشارکت علمی نوردهاوس را در حوزه اقتصاد اقلیم توصیف کنیم.
در مقدمه بگوییم که هر چند جایزه نوبل اقتصاد به دلیل فعالیتهای نوردهاوس در حوزه اقتصاد محیطزیست و اقتصاد اقلیم به او تعلق گرفته است ولی سابقه فعالیتهای علمی او فقط به این حوزه محدود نمیشود. کارهای نوردهاوس را شاید بتوان در سه گروه اصلی تقسیم کرد: او ابتدا به عنوان یک اقتصاددان حوزه کلان و مشخصا علاقهمند به مباحث رشد کار خودش را شروع میکند و از این جهت اشتراکات زیادی با پل رومر دیگر برنده جایزه نوبل دارد. در مقطع دوم، موضوع منابع انرژی را در مدلهای کلان وارد میکند و همین مدلها مبنایی میشود تا نهایتا در مرحله سوم که تا امروز هم ادامه دارد عمدتا روی مبحث محیطزیست و به طور مشخص موضوع تغییرات اقلیم متمرکز شود.
...
متن کامل را میتوانید در فایل پیدیاف ضمیمه مطالعه نمایید.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
Forwarded from سمینارهای بنیاد قلمچی
✅ دومین سمینار مدیریتی-آموزشی بنیاد علمیآموزشی قلمچی در پاییز ۹۷
📅 یکشنبه - ۶ آبان
🔸 شرکت برای عموم رایگان میباشد.
⭕️ اطلاعات بیشتر با عضویت در کانال:
✅ @kanoonseminar
📅 یکشنبه - ۶ آبان
🔸 شرکت برای عموم رایگان میباشد.
⭕️ اطلاعات بیشتر با عضویت در کانال:
✅ @kanoonseminar
قیمت تمامشده و یارانه برق
اخیرا جداولی برای تخمین یارانه پنهان برق و گاز منتشر شده است. خب بر خلاف نفت و بنزین که قیمت جهانی روشنی دارد، قیمت برق و گاز نرخ جهانی ندارد (چون بازار متصل و یکپارچه ندارند) و در نتیجه باید تخمین محلی داشت. ما در این جا یک تخمین «سرانگشتی» از هزینه تمام شده برق در ایران میدهیم که شهروندان - و حتی شاید برخی سیاستگذاران - تخمین بهتری از ابعاد موضوع پیدا کنند.
۱) برای شروع قیمت گاز را حدود ۱۰ سنت برای هر مترمکعب فرض میکنیم که فرض بدی نیست و با قیمتهای کشورهای مشابه (به لحاظ منابع تولید) هم همخوانی دارد.
۲) هر مترمکعب گاز حدود ۱۰ کیلووات ساعت ظرفیت گرمایی دارد.
۳) ضریب تبدیل گاز به برق در نیروگاههای کشور حدود ۳۵ درصد است (این ضریب در نیروگاههای مدرن سیکل ترکیبی حدود ۶۰ درصد است). در نتیجه هر مترمکعب گاز حدود ۳.۵ کیلوات ساعت برق تولید میکند. در نتیجه هزینه خوراک حدود ۳.۵ سنت برای هر کیلووات ساعت برق خواهد بود.
۴) تولید برق علاوه بر گاز، هزینه سرمایهای و نگهداری هم دارد. در مورد گاز، سهم این هزینهها تقریبا ۵۰-۵۰ است. در نتیجه ۳.۵ سنت دیگر هم برای هزینه سرمایهای و عملیاتی نیروگاه اضافه میکنیم و به عدد ۷ سنت قیمت تمام شده برق در مبداء میرسیم.
۵) حدود ۱۵ درصد برق در مسیر تلف میشود. در نتیجه هزینه خالص برقی که دست مشترک میرسد حدودا ۸ سنت میشود.
۶) به این رقم، حدود ۲-۴ سنت هم هزینه نگهداری خطوط انتقال و مدیریت شبکه و بالاسری توزیع و الخ را باید اضافه کرد. در نتیجه به عددی بین ۱۰-۱۲ سنت برای هر کیلووات ساعت برق میرسیم.
۷) با فرض قیمت ۸۰۰۰ تومان برای هر دلار، قیمت تمامشده هر کیلووات ساعت برق حدود ۱۰۰۰ تومان خواهد بود. با فرض دلار ۴۰۰۰ تومانی سابق، قیمت حدود ۵۰۰ تومان میشود.
۸) این عدد بدون لحاظ کردن هزینههای محیطزیستی سوزاندن گاز است.
۹) متوسط تعرفه برق مشترکان حدود ۲۰۰ تومان برای هر کیلووات ساعت است، یعنی حدود یک پنجم قیمت تمام شده واقعی آن با دلار ۸۰۰۰ تومانی. (اصلاح: برای بیشتر مشترکان، قیمت حدود ۸۰ تومان است. ۲۰۰ تومان تعرفه مشترکان پرمصرف است. ممنون از آقای دکتر نوفرستی بابت تذکر موضوع).
۱۰) به روزرسانی: آقای کاوه امین تذکر دادند که در فصل سرما و کمبود گاز، سهم مازوت و گازوییل در تولید برق بالاتر میرود که خیلی گرانتر از برق گازی است و در نتیجه عدد متوسط حتی بالاتر از این رقم است.
۱۱) به روزرسانی: آقای فربد زاوه به درستی تذکر میدهند که بحث هزینه پایینتر و قیمت پایین تر انرژی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، اما بحث «کیفیت وسیله در دسترس» و فناوری تولید مغفول می ماند. وقتی به هر دلیلی ورود فنآوری به کشور شدیدا محدود است، و بخشی از این محدودیت ریشه در مداخله دولت دارد، آیا صحبت صرف از یارانه به مصرف کننده دادن گزاره صحیحی است؟
سعی کردیم فروض محاسبات بالا را شفاف بنویسیم که اگر جایی اشتباهی شده مشخص شود و تخمینها دقیقتر شود. از نقد و نظرات تکمیلی دوستان استقبال میکنیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi
اخیرا جداولی برای تخمین یارانه پنهان برق و گاز منتشر شده است. خب بر خلاف نفت و بنزین که قیمت جهانی روشنی دارد، قیمت برق و گاز نرخ جهانی ندارد (چون بازار متصل و یکپارچه ندارند) و در نتیجه باید تخمین محلی داشت. ما در این جا یک تخمین «سرانگشتی» از هزینه تمام شده برق در ایران میدهیم که شهروندان - و حتی شاید برخی سیاستگذاران - تخمین بهتری از ابعاد موضوع پیدا کنند.
۱) برای شروع قیمت گاز را حدود ۱۰ سنت برای هر مترمکعب فرض میکنیم که فرض بدی نیست و با قیمتهای کشورهای مشابه (به لحاظ منابع تولید) هم همخوانی دارد.
۲) هر مترمکعب گاز حدود ۱۰ کیلووات ساعت ظرفیت گرمایی دارد.
۳) ضریب تبدیل گاز به برق در نیروگاههای کشور حدود ۳۵ درصد است (این ضریب در نیروگاههای مدرن سیکل ترکیبی حدود ۶۰ درصد است). در نتیجه هر مترمکعب گاز حدود ۳.۵ کیلوات ساعت برق تولید میکند. در نتیجه هزینه خوراک حدود ۳.۵ سنت برای هر کیلووات ساعت برق خواهد بود.
۴) تولید برق علاوه بر گاز، هزینه سرمایهای و نگهداری هم دارد. در مورد گاز، سهم این هزینهها تقریبا ۵۰-۵۰ است. در نتیجه ۳.۵ سنت دیگر هم برای هزینه سرمایهای و عملیاتی نیروگاه اضافه میکنیم و به عدد ۷ سنت قیمت تمام شده برق در مبداء میرسیم.
۵) حدود ۱۵ درصد برق در مسیر تلف میشود. در نتیجه هزینه خالص برقی که دست مشترک میرسد حدودا ۸ سنت میشود.
۶) به این رقم، حدود ۲-۴ سنت هم هزینه نگهداری خطوط انتقال و مدیریت شبکه و بالاسری توزیع و الخ را باید اضافه کرد. در نتیجه به عددی بین ۱۰-۱۲ سنت برای هر کیلووات ساعت برق میرسیم.
۷) با فرض قیمت ۸۰۰۰ تومان برای هر دلار، قیمت تمامشده هر کیلووات ساعت برق حدود ۱۰۰۰ تومان خواهد بود. با فرض دلار ۴۰۰۰ تومانی سابق، قیمت حدود ۵۰۰ تومان میشود.
۸) این عدد بدون لحاظ کردن هزینههای محیطزیستی سوزاندن گاز است.
۹) متوسط تعرفه برق مشترکان حدود ۲۰۰ تومان برای هر کیلووات ساعت است، یعنی حدود یک پنجم قیمت تمام شده واقعی آن با دلار ۸۰۰۰ تومانی. (اصلاح: برای بیشتر مشترکان، قیمت حدود ۸۰ تومان است. ۲۰۰ تومان تعرفه مشترکان پرمصرف است. ممنون از آقای دکتر نوفرستی بابت تذکر موضوع).
۱۰) به روزرسانی: آقای کاوه امین تذکر دادند که در فصل سرما و کمبود گاز، سهم مازوت و گازوییل در تولید برق بالاتر میرود که خیلی گرانتر از برق گازی است و در نتیجه عدد متوسط حتی بالاتر از این رقم است.
۱۱) به روزرسانی: آقای فربد زاوه به درستی تذکر میدهند که بحث هزینه پایینتر و قیمت پایین تر انرژی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، اما بحث «کیفیت وسیله در دسترس» و فناوری تولید مغفول می ماند. وقتی به هر دلیلی ورود فنآوری به کشور شدیدا محدود است، و بخشی از این محدودیت ریشه در مداخله دولت دارد، آیا صحبت صرف از یارانه به مصرف کننده دادن گزاره صحیحی است؟
سعی کردیم فروض محاسبات بالا را شفاف بنویسیم که اگر جایی اشتباهی شده مشخص شود و تخمینها دقیقتر شود. از نقد و نظرات تکمیلی دوستان استقبال میکنیم.
@hamed_ghoddusi تماس با نویسنده
@hamedghoddusi