دلم می خواست مرد و مردانه به خواستگاری اش بروم
مرد و مردانه خوشبختش کنم
هر روز دوستت دارم هایم را نثارش کنم
ببرم دورش بدهم
اما میدانی چیست؟
واقعیت چیز دیگریست
خاله بازی که نیست
حرف یک عمر زندگی است
حرف خوشبختی یک آدم در میان است
مرد و مردانه ایستادن پای همه اینها
یک جیب پر میخواهد
از همان اول باید جیبت پر پر باشد
تا بتوانی دهانت را باز کنی و حرف از عشق بزنی
مگر خرج عروسی با یک سال و دو سال کار فراهم میشود؟
اصلا او هم مردانگی کند بگوید ساده مراسم بگیریم
مگر پول پیش یک خانه برای رهن با یک ماه دو ماه فراهم میشود؟
اجاره چی؟ خبر از اجاره هر ماه که قرار است بدهیم دارید؟
اصلا باز هم مردانگی کند بگوید برویم جایی ارزانتر
مگر با دست خالی میشود حرف از پدرشدن زد؟
واقعا این بود آن زندگی ای که میخواستم برایش بسازم؟
من که از همان اول میدانستم آخرش چه میشود
چرا باید عشقم را ابراز میکردم؟
مردانه ترین کاری که برای عشقم کردم این بود که
صدایش را درنیاوردم که عاشقم تا مبادا هوایی شود
در عوض نشستم و تماشا کردم
که چگونه یک مرد آمد و تمام آن مرد و مردانه هایی که آرزویش را داشتم
مردانه پایش ایستاد
و گاهی چقدر این جنس مرد مظلوم است
کاش یک روز نارنجی یا نمیدانم سبز یا سرمه ای
هم برای دفاع از مرد به پا میشد...


#مرد_بودن✌️

@Haarf_Deeel♥

📝

#مرد_بودن

او یک پسربچه است ...
توان بدنی اش زیاد نیست ... خیلی وقتها می ترسد ... بخصوص وقتی پدر عصبانی می شود .. اماهمه به او می گویند وقتی پدر نیست تو مرد خانه ای .. او سعی می کند قوی باشد . سعی می کند نترسد .
او یک پسربچه است . خیلی وقتها گریه اش می گیرد . مادر اما به او می گوید مرد که گریه نمی کند ... سعی می کند بغضش را در گلو بشکند.
او یک پسربچه است . آرزو دارد دنیا را ببیند و به همه جا مسافرت کند . ماهیگیری کند و به شکار برود . اما در خانواده ای معمولی یا کم درآمد زندگی می کند . آرزوها را می گذارد در صندوقچه دلش و درش را می بندد تا بزرگ که شد بعد به آرزوهایش برسد .
*
او یک پسر جوان شده است ، اما صدایش به اندازه کافی کلفت و مردانه نیست . بازوهایش آنقدر قوی نیست که پشت همه را زمین بزند . همه می گویند مرد یعنی قدرت ... او خیلی وقتها احساس ضعف می کند .
*
سخت درس می خواند و سخت کار می کند و بالاخره مستقل می شود ... حالا آنقدر پول دارد که بتواند دنبال آرزوهایش برود ... اما نه ... همه می گویند وقت ازدواج است .. همه باز هم راست می گویند . او دلش می خواهد زنی در زندگی اش باشد .. پس ازدواج می کند .
همه می گویند باید پدر شود .. همه راست می گویند . او بچه ها را دوست دارد و از بازی کردن با بچه ها لذت می برد ... پس بچه دار می شود .
***
مرد زندگی بودن هزاران مسئولیت دارد ...
او هنوز دلش می خواهد دوردنیا سفر کند و دورترین کشورها را ببیند... او هنوز دلش می خواهد یک اسلحه گران قیمت براق اروپایی بخرد و به شکار برود ... او هنوز دلش می خواهد یک قایق زیبا و وسایل ماهیگیری بخرد ... آرزوها و حسرتهای کودکی و نوجوانی هنوز با او هستند . پسربچه هنوز درونش زنده است ...
او دو راه دارد ... دنبال آرزوهای خود یا حداقل برخی از آرزوهای خود برود ... پس مردی بی مسئولیت است . پدری بی فکر و سهل انگار است که پولی که حق زن و فرزند بوده خرج چیزهای بیهوده کرده است . مردی با گناهی نابخشودنی ...
یا اینکه راه دوم را برود ... بشود یک مرد زندگی کامل تمام عیار ... و همه آرزوهای ماجراجویانه اش را فراموش کند و با تماشای رفاه فرزندانش خوشحال باشد .
*
او یک مرد است . نباید گریه کند و نمی کند ... نباید احساس ضعف کند و نمی کند ... نباید عاشق شود و نمی شود ... نباید دنبال آرزوهای پول خرج کن اش برود و نمی رود ... این گونه است که او می شود یک مرد خوب .. یک بابای خوب ... یک شوهرخوب ...
و اگر در هر کدام از این موارد طور دیگری عمل کند دیگر مرد کاملی نیست .. شاید اصلا مرد نیست ...
*
مرد بودن کار سختی است ..
بسیاری اوقات خیلی خیلی سخت ...