میگفت تو تنها کسی هستی که من دارمش؛
راست میگفت من تنها کسی بودم که
پای تمام بدی هایش مانده بود،
تنها کسی که بدقلقی هایش را
تحمل کرده بود و هیچ نگفته بود...
من تنها کسی بودم که هر وقت اشاره میکرد برای بودن کنارش وقت داشتم...
تنها کسی که دوستت دارم آمده روی زبانش را به بهانه ی غرور قورت نمیداد،
من تنها کسی بودم که تا صدایش بغضی میشد و قطره اولش نیامده از دردش
صورتم خیس میشد،
از سردردش قلبم مچاله میشد و
اخم هایش ویران میکرد دنیایم را...
من تنها کسی بودم که حتی موهای نامرتب و لباس های رنگی رنگیش را هم دوست داشتم،
یا آن چشم های پف کرده اش توی تخت خواب...
من تنها کسی بودم که توی این دنیا پر از آدم جور واجور،
با رنگ ها و تیپ ها و شکل های مختلف،
تنها آرزویم او بود و بس
و رویاهایم خلاصه شده بود
توی چشمهایش...
او راست میگفت؛
بینِ آن همه آدم که دورش را گرفته بود،
من تنها کسی بودم که او واقعا داشتش
شش دانگ،
بدون توجه به تقویم و ساعت،
بدون اما و اگر،
هر وقت که اشاره میکرد من را داشت...
فقط مانده ام چطور میشود
آدم تنها کسی را که دارد،
دمِ رفتن یادش برود با خودش ببرد...
#فاطمه_جوادی
راست میگفت من تنها کسی بودم که
پای تمام بدی هایش مانده بود،
تنها کسی که بدقلقی هایش را
تحمل کرده بود و هیچ نگفته بود...
من تنها کسی بودم که هر وقت اشاره میکرد برای بودن کنارش وقت داشتم...
تنها کسی که دوستت دارم آمده روی زبانش را به بهانه ی غرور قورت نمیداد،
من تنها کسی بودم که تا صدایش بغضی میشد و قطره اولش نیامده از دردش
صورتم خیس میشد،
از سردردش قلبم مچاله میشد و
اخم هایش ویران میکرد دنیایم را...
من تنها کسی بودم که حتی موهای نامرتب و لباس های رنگی رنگیش را هم دوست داشتم،
یا آن چشم های پف کرده اش توی تخت خواب...
من تنها کسی بودم که توی این دنیا پر از آدم جور واجور،
با رنگ ها و تیپ ها و شکل های مختلف،
تنها آرزویم او بود و بس
و رویاهایم خلاصه شده بود
توی چشمهایش...
او راست میگفت؛
بینِ آن همه آدم که دورش را گرفته بود،
من تنها کسی بودم که او واقعا داشتش
شش دانگ،
بدون توجه به تقویم و ساعت،
بدون اما و اگر،
هر وقت که اشاره میکرد من را داشت...
فقط مانده ام چطور میشود
آدم تنها کسی را که دارد،
دمِ رفتن یادش برود با خودش ببرد...
#فاطمه_جوادی
واسه اونی که دوستش داری وقت بذار..
نذار به نبودنت عادت کنه
نذار روز ها و ساعت هایِ زیادی رو بدونِ شنیدنِ صدات سَر کنه...
امـروز نمیفهمی اما
یه روز میرسه که دلت هوایِ بودنشُ میکنه و دیگه جایی واسه بودنت تو لحظه هاش نیست
دیگه دلش برایِ حضورت پـر نمیکشه
دیگه یاد میگیره چطور از دور دوستت داشته باشه
حقیقتش بـود و نبــودت واسش فرقی نداره دیگه
واسه اونی که دوستش داری وقت بذار
هر چقدر هم که بقیه باشن، هرقثدر سرش گرم باشه و دورش شلوغ، باز ته دلش همیشه تو همه یِ لحظه هاش حضورِ تورو کم داره، ته خنده هایِ بلندش، نبودِ تو بغض میشه و چنگ میزنه به خوشی هاش..
واسش وقت بذار
به بهونه یِ "خستگی" و "وقت ندارم" و "درگیرم..." لحظاتِ خوبِ بودنشُ، هوایِ خوشِ خنده هاشُ وقتی که دلیلش خودتی از دست نده...
نگو دوستش دارم، دوستم داره، همیشه هست و هیچوقت نمیـره و وقت زیاده
نه
نــه جانم
وقت تنگه واسه دوست داشتن و عاشقی کردن
وقت کمه واسه با هم بودن...
#فاطمه_صابری_نیا
نذار به نبودنت عادت کنه
نذار روز ها و ساعت هایِ زیادی رو بدونِ شنیدنِ صدات سَر کنه...
امـروز نمیفهمی اما
یه روز میرسه که دلت هوایِ بودنشُ میکنه و دیگه جایی واسه بودنت تو لحظه هاش نیست
دیگه دلش برایِ حضورت پـر نمیکشه
دیگه یاد میگیره چطور از دور دوستت داشته باشه
حقیقتش بـود و نبــودت واسش فرقی نداره دیگه
واسه اونی که دوستش داری وقت بذار
هر چقدر هم که بقیه باشن، هرقثدر سرش گرم باشه و دورش شلوغ، باز ته دلش همیشه تو همه یِ لحظه هاش حضورِ تورو کم داره، ته خنده هایِ بلندش، نبودِ تو بغض میشه و چنگ میزنه به خوشی هاش..
واسش وقت بذار
به بهونه یِ "خستگی" و "وقت ندارم" و "درگیرم..." لحظاتِ خوبِ بودنشُ، هوایِ خوشِ خنده هاشُ وقتی که دلیلش خودتی از دست نده...
نگو دوستش دارم، دوستم داره، همیشه هست و هیچوقت نمیـره و وقت زیاده
نه
نــه جانم
وقت تنگه واسه دوست داشتن و عاشقی کردن
وقت کمه واسه با هم بودن...
#فاطمه_صابری_نیا