شین ☔️
⚖ لطفا شعار ندهید، چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید ... ماجرای عجیب، متاثرکننده و حتی جانسوز به نظر من، دقیقا ماجراهای قبل از روز عاشورا است. جانسوز، حالِ آن کسی است که توی سپاه رو به رو ایستاده بودند. آدم دلش باید برای آنها بسوزد. بیشتر از آنها،…
▫️ بخشی است از یادداشتی که در شماره ۲۴۳ هفتهنامه «همشهری جوان» نوشته بودم درباره اینکه گاهی تشخیص حق و باطل، و ماندن پای حق و حقیقت، چقدر سخت میشود. این، یکی از عبرتهای عاشورای آن بزرگمرد است که مثل هر چیز دیگری از او، هرگز کهنه نمیشود. همین حالا و هفت سال بعد از آن یادداشت، باز هم در هجوم اینهمه سایت و کانال و شبکه اجتماعی، خیلی وقتها تشخیص حق و ماندن پای حقیقت سخت میشود، خیلی سخت!
Track 5
مقتلِ حضرت ماه، صفحات ۳۸۰ و ۳۸۱ از «کتاب آه» (بازنویسی «دَمَع السُّجوم» توسط یاسین حجازی)، با صدای حجتالاسلام عبدالله حقیقت @ehsanname
احساننامه
تصویری از نمایشگاه نقاشیهای عاشورایی حسن روحالامین در هامبورگِ آلمان. نمایشگاه «واقعه عاشورا» در یازدهم مهر افتتاح شده است @ehsanname
تابلو «علقمه» اثر حسن روحالامین، رنگ و روغن روی بوم، سال ۱۳۸۹، یکی از بهترین و معروفترین آثار عاشورایی معاصر @ehsanname
Audio
روایت عاشورا در کتاب «قاف» (بازنویسی داستانهای کهن درباره زندگی پیامبر گرامی ما) با صدای یاسین حجازی @ehsanname
Forwarded from بوم گرافیک
از دور که نگاه می کردی،
معلوم نبود چه خبر است، بس که شلوغ بود.
اما نه !
از همان دور هم که نگاه می کردی،
معلوم بود چه خبر است،
بس که شلوغ بود...
#مجید_ترکابادی
@bum_graphic
معلوم نبود چه خبر است، بس که شلوغ بود.
اما نه !
از همان دور هم که نگاه می کردی،
معلوم بود چه خبر است،
بس که شلوغ بود...
#مجید_ترکابادی
@bum_graphic
HJ290 - Aashura.pdf
772.6 KB
«بزرگترین داستان عالم»، روایتی اینفوگرافیک از واقعه عاشورا، نوشته احسان رضایی، از شماره ۲۹۰ هفتهنامه «همشهری جوان» @ehsanname
حضور مورگان فریمن در حسینیه آیتالله خویی در لندن، برای ساخت قسمت جدید مستند Story of God بازتابهای زیادی در فضای مجازی داشت. اینجا (goo.gl/TJdZKy) توئیتهای جوانان پاکستانی در این باره را بررسی کرده
Namehay Koofi
Saeed Biabanaki
«در میدان شهر/ خمیههایت را سوزاندند/ تعزیهخوانها/ ما هم برایشان بنزین بردیم/ و این پایان عاشورای امسال بود!» بخشی از «نامههای کوفی» را با صدای شاعر #سعید_بیابانکی بشنوید @ehsanname
شاید بهتر از ما میبینندت. گزارش تصویری تسنیم از دسته روشندلان منطقه ارسباران، در اینجا👇
tasnimnews.com/fa/media/1395/07/20/1210479
tasnimnews.com/fa/media/1395/07/20/1210479
از کوچه رندان
احسان رضایی
@ehsanname
این را قبلا هم جاهای دیگری نوشتهام، اما به نظرم گفتن دوبارهاش ضرری ندارد؛ بهخصوص که در حوالی روز بزرگداشت خواجه شیراز هم هستیم و به مصداق حرف مولانا که گفت «از برای حق صحبت سالها/ بازگو رمزی از آن خوش، حالها» باید ادای دینی هم به ساحت خواجه و لذتی که به دفعات از شعرش بردهایم، انجام بدهیم. خوانندهای که شما باشی، درباره حافظ اطلاعات زندگینامهای بسیار کمی در دست هست. قدیمیترین سند درباره او مقدمهای است که دوستش وقت جمع کردن دیوانش برای آن نوشته و در آن آورده که حافظ تمام عمرش را صرف درس و تحصیل و «محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان، و بحثِ کشّاف و مفتاح [دو کتاب درسی آن روزگار] و مطالعۀ مَطالع و مصباح [دو کتاب دیگر] و تحصیلِ قوانینِ ادب و تجسسِ دواوینِ [جمع دیوان، کتاب شعرهای] عرب» کرده است. حالا یک نکته دیگر: قدیمیترین شعر تاریخداری که توی دیوان حافظ میشود پیدا کرد، قطعهای است که خطاب به یکی از امیران محلی نوشته و به او شکایت کرده بوده که مأموران اسبش را بردهاند (قطعهای که با «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا ...» شروع میشود و تویش با رندی مخصوصش میگوید دیشب توی خواب، اسبی از اصطبل شما با من حرف زد و گفت من آشنای تو هستم! این تعبیرش چیست؟) آن حاکم سال ۷۴۳ برکنار شده. پس این شعر قبل از آن تاریخ است. تاریخ مرگ حافظ را هم میدانیم که سال ۷۹۲ قمری است؛ پس یعنی حافظ حداقل ۵۰ سال شعر گفته. آن هم درحالیکه به قول رفیقش صبح تا شب سرش توی کاغذ و کتاب بوده و کار دیگری هم جز همین نداشته؛ مثلا عین مولانا مدرسه و منبر نمیرفته یا مثل سعدی جهانگردی نمیکرده. آن وقت حاصل این ۵۰ سال عمر شاعرانه چی شده؟ بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ غزل. (توی تصحیحهای مختلفِ دیوان، این رقم متفاوت است.) یعنی حداکثر سالی ۱۲ غزل. برای مقایسه باید بدانیم که سعدی (در کنار بوستان و گلستان و کلی شعر دیگر) ۷۰۰ غزل دارد و مولانا (در کنار مثنوی معنوی) ۲۸۰۰ غزل. صبر کنید. هنوز برای نتیجهگیری زود است. میدانیم که شعر حافظ از همان زمان خودش معروف و مشهور بوده. توی نسخههای خطی که از زمان زندگی حافظ به ما رسیده، گاهی شعرهای او هم نقل شده. عجیب این است که این شعرها، با چیزی که بعدا توی دیوان حافظ آمده، تفاوتهایی (گاهی جزیی و گاهی در حد دو، سه بیت) دارد. این، ممکن است نتیجۀ حافظه ضعیفِ کسانی باشد که شعر حافظ را نقل میکردهاند. اما یک احتمال دیگر هم هست؛ اینکه خود حافظ توی شعرهایش دست میبرده. برای این احتمال دومی، یکی دوتا نمونه و شاهد داریم؛ مثلا توی تاریخ «حبیب السیر» آمده که زمانی به حافظ گیر داده بودند که چرا این بیت را گفته: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پی امروز بود فردایی»؟ معنای شعر معلوم است، اما کسانی که با حافظ مسأله داشتند، همین را داستان کرده بودند که بگویند این بابا در وجود قیامت و معاد شک دارد. این شد که حافظ به شعرش یک بیت اضافه کرد: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر درِ میکدهای، با دف و نی، ترسایی/ گر مسلمانی از این است ...» اینطوری دیگر آن بیت حرف خودش نبود و او از کسی نقل کرده بود. همین نمونه میتواند دلیلی باشد که حافظ بعد از سرودن یک شعر، رویش کار میکرده، گیر و گورهایش را برطرف میکرده، چیزی که خوب نبوده را با عبارت بهتر عوض میکرده،... اصلا گاهی برای هر غزل یک ماه وقت میگذاشته. حالا بیایید نتیجهگیری کنیم. چطوری خواجه به چنین شهرت و محبوبیتی رسیده که الان دیوانش توی خانه هر ایرانی هست؟ یک دلیلش همین است که او برای کاری که میکرده وقت میگذاشته و مورچه امیرتیموروار، هر اثرش را بارها و بارها بازبینی میکرده است. بزرگان به ما گفته بودند مداومت در کار، رمز موفقیت است. خب بفرمایید، این هم خواجه شیراز، محض نمونه.
یادداشت در شماره ۴۷۶ هفتهنامه «همشهری جوان»
احسان رضایی
@ehsanname
این را قبلا هم جاهای دیگری نوشتهام، اما به نظرم گفتن دوبارهاش ضرری ندارد؛ بهخصوص که در حوالی روز بزرگداشت خواجه شیراز هم هستیم و به مصداق حرف مولانا که گفت «از برای حق صحبت سالها/ بازگو رمزی از آن خوش، حالها» باید ادای دینی هم به ساحت خواجه و لذتی که به دفعات از شعرش بردهایم، انجام بدهیم. خوانندهای که شما باشی، درباره حافظ اطلاعات زندگینامهای بسیار کمی در دست هست. قدیمیترین سند درباره او مقدمهای است که دوستش وقت جمع کردن دیوانش برای آن نوشته و در آن آورده که حافظ تمام عمرش را صرف درس و تحصیل و «محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان، و بحثِ کشّاف و مفتاح [دو کتاب درسی آن روزگار] و مطالعۀ مَطالع و مصباح [دو کتاب دیگر] و تحصیلِ قوانینِ ادب و تجسسِ دواوینِ [جمع دیوان، کتاب شعرهای] عرب» کرده است. حالا یک نکته دیگر: قدیمیترین شعر تاریخداری که توی دیوان حافظ میشود پیدا کرد، قطعهای است که خطاب به یکی از امیران محلی نوشته و به او شکایت کرده بوده که مأموران اسبش را بردهاند (قطعهای که با «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا ...» شروع میشود و تویش با رندی مخصوصش میگوید دیشب توی خواب، اسبی از اصطبل شما با من حرف زد و گفت من آشنای تو هستم! این تعبیرش چیست؟) آن حاکم سال ۷۴۳ برکنار شده. پس این شعر قبل از آن تاریخ است. تاریخ مرگ حافظ را هم میدانیم که سال ۷۹۲ قمری است؛ پس یعنی حافظ حداقل ۵۰ سال شعر گفته. آن هم درحالیکه به قول رفیقش صبح تا شب سرش توی کاغذ و کتاب بوده و کار دیگری هم جز همین نداشته؛ مثلا عین مولانا مدرسه و منبر نمیرفته یا مثل سعدی جهانگردی نمیکرده. آن وقت حاصل این ۵۰ سال عمر شاعرانه چی شده؟ بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ غزل. (توی تصحیحهای مختلفِ دیوان، این رقم متفاوت است.) یعنی حداکثر سالی ۱۲ غزل. برای مقایسه باید بدانیم که سعدی (در کنار بوستان و گلستان و کلی شعر دیگر) ۷۰۰ غزل دارد و مولانا (در کنار مثنوی معنوی) ۲۸۰۰ غزل. صبر کنید. هنوز برای نتیجهگیری زود است. میدانیم که شعر حافظ از همان زمان خودش معروف و مشهور بوده. توی نسخههای خطی که از زمان زندگی حافظ به ما رسیده، گاهی شعرهای او هم نقل شده. عجیب این است که این شعرها، با چیزی که بعدا توی دیوان حافظ آمده، تفاوتهایی (گاهی جزیی و گاهی در حد دو، سه بیت) دارد. این، ممکن است نتیجۀ حافظه ضعیفِ کسانی باشد که شعر حافظ را نقل میکردهاند. اما یک احتمال دیگر هم هست؛ اینکه خود حافظ توی شعرهایش دست میبرده. برای این احتمال دومی، یکی دوتا نمونه و شاهد داریم؛ مثلا توی تاریخ «حبیب السیر» آمده که زمانی به حافظ گیر داده بودند که چرا این بیت را گفته: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پی امروز بود فردایی»؟ معنای شعر معلوم است، اما کسانی که با حافظ مسأله داشتند، همین را داستان کرده بودند که بگویند این بابا در وجود قیامت و معاد شک دارد. این شد که حافظ به شعرش یک بیت اضافه کرد: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر درِ میکدهای، با دف و نی، ترسایی/ گر مسلمانی از این است ...» اینطوری دیگر آن بیت حرف خودش نبود و او از کسی نقل کرده بود. همین نمونه میتواند دلیلی باشد که حافظ بعد از سرودن یک شعر، رویش کار میکرده، گیر و گورهایش را برطرف میکرده، چیزی که خوب نبوده را با عبارت بهتر عوض میکرده،... اصلا گاهی برای هر غزل یک ماه وقت میگذاشته. حالا بیایید نتیجهگیری کنیم. چطوری خواجه به چنین شهرت و محبوبیتی رسیده که الان دیوانش توی خانه هر ایرانی هست؟ یک دلیلش همین است که او برای کاری که میکرده وقت میگذاشته و مورچه امیرتیموروار، هر اثرش را بارها و بارها بازبینی میکرده است. بزرگان به ما گفته بودند مداومت در کار، رمز موفقیت است. خب بفرمایید، این هم خواجه شیراز، محض نمونه.
یادداشت در شماره ۴۷۶ هفتهنامه «همشهری جوان»
امضای «محمد بن محمد الملقب بشمس الحافظ الشیرازی» در پای نسخه خطی «اسکندرنامه» خسرو دهلوی در کتابخانه فرهنگستان علوم تاشکند. اینکه این، خطِ حافظ معروف است یا نه؟، بین محققان اختلاف نظر است @ehsanname
نسخهای از دیوان حافظ در کتابخانه خدابخش شهر پَتنه نگهداری میشود که کنار صفحاتش، اکبر و جهانگیر، دو پادشاه معروف هند (پدر و پدربزرگ شاهجهان، بانیِ تاجمحل) فالهایشان را یادداشت کردهاند @ehsanname
«منتخب السلطان» عنوان کتابی است که ناصرالدین شاه، انتخابهایش از اشعار سعدی و حافظ را ارایه کرده و نگارش آن را به میرزا رضا کلهر، خوشنویس معروف سپرده بود @ehsanname
قدیمیترین نسخه چاپی دیوان حافظ، سال ۱۷۹۱ میلادی در کلکته هند چاپ شد. بانیِ این چاپ، میرزا ابوطالب خان، جهانگرد معروف و نویسنده کتاب «مسیرِ طالبی» بود @ehsanname
مجسمه گفتگو در میدان بتهوون، شهر وایمار، محل زندگی گوته. وسط دو صندلی غزل حافظ به خط نستعلیق حک شده «عمری است تا به راه غمت رو نهادهایم...» و دو طرف صندلیها، شعرهایی از گوته به آلمانی @ehsanname
از برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۶ قبلا کتاب «باب دیلن: سرودهها» (ترجمه م آزاد و سعید توکلیپارسان، سخن،۷۷) به فارسی ترجمه شده. بخشی از «سرودههای اعتراض» (سعید توکلیپارسان، سخن، ۷۸) هم اشعار اوست @ehsanname
آمار و ارقام باب دیلن: او اولین ترانهسرا، دوازدهمین آمریکایی، ۳۱مین ادیبِ انگلیسیزبان، ۳۵مین شاعر و ۱۱۳مین برندهٔ نوبل ادبیات است @ehsanname
🌕 خاطره جمالزاده از نوبل ادبیات
@ehsanname
در جلد چهارم از مجموعه «اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران» که اختصاص به جمالزاده دارد، چند سند هست از مکاتباتی که سال ۱۳۵۵ سفیر ایران در سوئد با نخستوزیر وقت برای معرفی جمالزاده به کمیته نوبل سوئد انجام داده و همینطور یادداشتی از خود جمالزاده که ظاهراً در سال ۱۹۶۷ میلادی، جمالزاده تا نزدیکیهای نوبل ادبیات هم رفته بوده، اما ... شرح ماجرا را از زبان خودش (خلاصهای از صفحات ۴۲۵ تا ۴۲۸ کتاب) بخوانید:
@ehsanname
🔷 سالیان بسیار پیش از این، از دوست واقعا خوب و صدیق و بسیار فعالم در کار ادب، آقای دکتر یارشاطر نامهای در ژنو به دستم رسید، حاکی بر اینکه ایرانشناس معروف دانمارکی (نام این مرد اکنون در خاطرم نیست) از دانمارک به نیویورک، به او نوشته است که اگر جمالزاده داوطلب جایزه ادبی نوبل بشود، چون خودم هم از اعضای کمیته ادبی این جایزه هستم، گمان میکنم بینتیجه نباشد. قبول کردم و به خودم گفتم اگر آرزو بر جوان عیب نیست، چرا بر پیرانِ سالخورده عیب باشد و طولی نکشید که از طرف اداره جایزه نوبل، نامهای چاپی (با سه امضاء) در ژنو به دستم رسید که شرایط مقدماتی آن کار را برایم نوشته بودند و معلوم شد قبل از همه چیز سه تن از معاریفِ اساتید بافضل و کمال ایرانی باید داوطلب را معرفی نمایند. معلوم شد آرزویم نه تنها عیب نیست، بلکه ممکن است بینتیجه هم نباشد. لهذا به دوستان محترم، کتباً مطلب را به عرض رساندم. از جناب دکتر علیاکبر سیاسی (رییس دانشگاه تهران) نامهای رسید که آنچه را خواسته بودی تهیه نمودم و به کمیته ادبی نوبل فرستادم... جای امیدواری بود که رفته رفته، کار چنان که مطلوب است جامه عملی بپوشد. ولی در همان ایام، روزنامه «ژورنال دو تهران» که به زبان فرانسه از طرف روزنامه «اطلاعات» در تهران به طبع میرسد، به دستم رسید و در همان صفحه اول به خط درشت دیده شد که از طرف ایران و ایرانیان و با سفارش و توصیه مخصوص پادشاه ایران، یک تن از دانشمندان ایران از اهالی آذربایجان را که در کار نظم و شاعری است و کتاب منظومی به صورت شاهنامه فردوسی با عنوان «حماسه هیزمشکن» درباره خدمات فرانکلین امریکایی (پدر رییسجمهور آمریکا) به عمل آورده است را داوطلب جایزه معرفی کردهاند. [البته این کتاب در ستایش آبراهام لینکلن است.] فوراً دستگیرم شد که هوا پس است و هرچند آرزو بر پیران هم عیب نیست، ولی اصرار، زشت و ناپسند است و عقل حکم میکند که بهتر است طریق عقبنشینی اختیار شود.
بعدها از یک نفر از هموطنان که اهل ادب و فهیم بود و در مراجعت از سوئد در ژنو به دیدنم آمد، شنیدم که کمیته نوبل، به او به رسم گلهمندی گفته بودند که چرا نمایندگان سیاسی ایران اینهمه اصرار دارند که جایزه به مؤلف «حاسه هیزمشکن» داده شود؟ و چنان فهمیدم که خود این شخص محترم که در کار مطبوعات و سیاست دارای شهرتی بود، خود را به سوئد رسانیده بود که داوطلبی خود را به کمیته اطلاع دهد.
خلاصه مقال آنکه جمالزاده یک بار دیگر در طول عمر دور و درازش نزد خود گفت: این غم هم در عاشقی بالای غمهای دیگر.
#برچیده_ها
@ehsanname
در جلد چهارم از مجموعه «اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران» که اختصاص به جمالزاده دارد، چند سند هست از مکاتباتی که سال ۱۳۵۵ سفیر ایران در سوئد با نخستوزیر وقت برای معرفی جمالزاده به کمیته نوبل سوئد انجام داده و همینطور یادداشتی از خود جمالزاده که ظاهراً در سال ۱۹۶۷ میلادی، جمالزاده تا نزدیکیهای نوبل ادبیات هم رفته بوده، اما ... شرح ماجرا را از زبان خودش (خلاصهای از صفحات ۴۲۵ تا ۴۲۸ کتاب) بخوانید:
@ehsanname
🔷 سالیان بسیار پیش از این، از دوست واقعا خوب و صدیق و بسیار فعالم در کار ادب، آقای دکتر یارشاطر نامهای در ژنو به دستم رسید، حاکی بر اینکه ایرانشناس معروف دانمارکی (نام این مرد اکنون در خاطرم نیست) از دانمارک به نیویورک، به او نوشته است که اگر جمالزاده داوطلب جایزه ادبی نوبل بشود، چون خودم هم از اعضای کمیته ادبی این جایزه هستم، گمان میکنم بینتیجه نباشد. قبول کردم و به خودم گفتم اگر آرزو بر جوان عیب نیست، چرا بر پیرانِ سالخورده عیب باشد و طولی نکشید که از طرف اداره جایزه نوبل، نامهای چاپی (با سه امضاء) در ژنو به دستم رسید که شرایط مقدماتی آن کار را برایم نوشته بودند و معلوم شد قبل از همه چیز سه تن از معاریفِ اساتید بافضل و کمال ایرانی باید داوطلب را معرفی نمایند. معلوم شد آرزویم نه تنها عیب نیست، بلکه ممکن است بینتیجه هم نباشد. لهذا به دوستان محترم، کتباً مطلب را به عرض رساندم. از جناب دکتر علیاکبر سیاسی (رییس دانشگاه تهران) نامهای رسید که آنچه را خواسته بودی تهیه نمودم و به کمیته ادبی نوبل فرستادم... جای امیدواری بود که رفته رفته، کار چنان که مطلوب است جامه عملی بپوشد. ولی در همان ایام، روزنامه «ژورنال دو تهران» که به زبان فرانسه از طرف روزنامه «اطلاعات» در تهران به طبع میرسد، به دستم رسید و در همان صفحه اول به خط درشت دیده شد که از طرف ایران و ایرانیان و با سفارش و توصیه مخصوص پادشاه ایران، یک تن از دانشمندان ایران از اهالی آذربایجان را که در کار نظم و شاعری است و کتاب منظومی به صورت شاهنامه فردوسی با عنوان «حماسه هیزمشکن» درباره خدمات فرانکلین امریکایی (پدر رییسجمهور آمریکا) به عمل آورده است را داوطلب جایزه معرفی کردهاند. [البته این کتاب در ستایش آبراهام لینکلن است.] فوراً دستگیرم شد که هوا پس است و هرچند آرزو بر پیران هم عیب نیست، ولی اصرار، زشت و ناپسند است و عقل حکم میکند که بهتر است طریق عقبنشینی اختیار شود.
بعدها از یک نفر از هموطنان که اهل ادب و فهیم بود و در مراجعت از سوئد در ژنو به دیدنم آمد، شنیدم که کمیته نوبل، به او به رسم گلهمندی گفته بودند که چرا نمایندگان سیاسی ایران اینهمه اصرار دارند که جایزه به مؤلف «حاسه هیزمشکن» داده شود؟ و چنان فهمیدم که خود این شخص محترم که در کار مطبوعات و سیاست دارای شهرتی بود، خود را به سوئد رسانیده بود که داوطلبی خود را به کمیته اطلاع دهد.
خلاصه مقال آنکه جمالزاده یک بار دیگر در طول عمر دور و درازش نزد خود گفت: این غم هم در عاشقی بالای غمهای دیگر.
#برچیده_ها
کاریکاتوری درباره اهدای نوبل به باب دیلن، با استفاده از یک آهنگ معروف خودش: -بگو چه حالی داری؟ -شبیه دربهدرهام ... @ehsanname
🌕 خردهجنایتهای نوبلی
@ehsanname
امسال هم کمیته انتخاب نوبل، یکی دیگر از تردستیهایش را رو کرد و از بین غولهایی نظیر هاروکی موراکامی، کازوئو ایشیگورو، فیلیپ راث، جویس کرولاوتس، مارگارت اتوود، دن دلیلو و آدونیس، باب دیلن را انتخاب کرد تا موجی از موافقتها و مخالفتها را راه بیاندازد (نمونه بحثها را در کانال @dastanirani بخوانید). شاید بخشی از این جدلها به خاطر این تصور باشد که نوبل ادبیات «معتبرترین» جایزه ادبی است. متن زیر برای چهار سال پیش و زمان بحثهای مشابه درباره نوبل ادبیات مو یان و درباره همین تصور، در شماره ۳۸۱ «همشهری جوان» (نوشته احسان رضایی/یاسر مالی) است:
@ehsanname
طبق وصیت آلفرد نوبل، نوبل ادبيات باید به «برجستهترين اثری که در یک سال گذشته با رويكرد آرمانگرايانه نوشته شده» اهدا شود. اما معمولا این جمله یک چیز تشریفاتی است. گاهی به یک نویسنده در تنها سالی که کاری منتشر نکرده، نوبل میدهند (برنارد شا در ۱۹۲۵). در بحث «آرمانگرایی» هم توی چشمهای تولستوی زل زدند و گفتند کارهایش به اندازه کافی آرمان و اخلاق ندارد. میماند یک صفت «برجستهترین» که آن هم مثل مهریه است، کی داده، کی گرفته؟
لیست نویسندگان معروفی که بعد از ۱۹۰۱ درگذشتند و نوبل نبردند، خیلی غنیتر از نوبلگرفتههاست: جورج اورول، سامرست موام، گراهام گرین، آلدوس هاکسلی، جوزف کنراد، او هنری، جیمز جویس، دی اچ لارنس، دافنه دوموریه، ویرجینیا ولف، کاترین منسفیلد، جی آر آر تالکین، رولد دال، اچ جی ولز، آرتور کانندویل، آگاتا کریستی، تد هیوز، هنری جیمز، مارک تواین، جک لندن، تئودور درایزر، تامس هاردی، اسکات فیتزجرالد، عزرا پاوند، لنگستن هیوز، آرتور میلر، جی دی سلینجر، ای ال دکتروف، ریموند کارور، جان آپدایک، کورت ونهگات، ژول ورن، امیل زولا، مارسل پروست، آندره مالرو، لویی فردینان سلین، سنت اگزوپری، رومن گاری، مارگریت دوراس، ژاک پرور، پل الوار، فرانتس کافکا، برتولت برشت، راینر ماریا ریلکه، ایتالو کالوینو، امبرتو اکو، اوریانا فالاچی، یوهان استریندبرگ، هنریک ایبسن، نیکوس کازانتزاکیس، یانیس ریتسوس، گارسیا لورکا، خورخه لوییس بورخس، خوان رولفو، خولیو کورتاسار، کارلوس فوئنتس، چینوا آچیبی، آنا آخماتووا، ولادیمیر مایاکفسکی، میخاییل بولگاکف، ولادیمیر ناباکف، ماکسیم گورکی، آنتون چخوف، لئو تولستوی،... کلا روسها تا ۱۹۵۸ و بوریس پاسترناک (آن هم از سر لج با شوروی) نوبل ادبیات نگرفتند، درحالیکه نیمه اول قرن بیستم، عصر طلایی و دوره سرهنگی ادبیات روس بوده.
عوضش پنج عضو آکادمی خودشان را برنده نوبل ادبی کردند. اول سما لاگرلوف نوبل ۱۹۰۹ را برد و بعد از گرفتن جایزه عضو آکادمی شد. بعد دیدند چه کاری است که اول جایزه بگیریم، بعد عضو باشیم. با اینکه طبق وصیت نوبل، جایزه را باید به زندهها داد تا به یک زخمی بزنندش، به یکی از اعضا (اریک اکسل کارلفلدت) بعد مرگش نوبل ادبی دادند (تنها نوبلیست مرده دیگر تاریخ، داگ هامرشولد برای صلح است که کاملا اتفاقی او هم سوئدی بود). گند ماجرا وقتی درآمد که سال۱۹۷۴ دو عضو آکادمی سر اینکه کی امسال جایزه بگیرد و کی سال بعد، به نتیجه نرسیدند و نهایتا جایزه را قسمت کردند (هری مارتینسون و ایویند جانسون). طوری شد که مارتینسون زیر فشار انتقادها خودکشی کرد، آن هم با قیچی!
در واقع مهمترین اصل در نوبل (مثل هر جای دیگری) این است که با طرف حال بکنند یا نه. به ادیسون و تسلا نوبل ندادند، درباره مندلیف گفتند با نظراتش «موافق نیستند» (دقیقاً همین را گفتند)، وقتی برای کشف منشأ امواج رادیویی خواستند نوبل بدهند، به جای کاشفش (ژوسلین بل) به استاد راهنمای او جایزه دادند (و ملت دست گرفتند که اصلا اسم جایزه رویش هست و NO-Bell است دیگر!) در عوض چون یوهانس فایبیگر دانمارکی رفیقشان بود، به «کشف درخشان»ش مبنی بر ایجاد کلیه سرطانها به وسیله کرمها، نوبل پزشکی دادند! ادبیات که دیگر جای خود دارد. به بورخس به این دلیل نوبل ندادند که میگفتند طرفدار دیکتاتورها است(!) و آکادمی نوبل از سیاسست چندشش میشود و حتی در جنگها بیطرف است. بعد به کنوت هامسون نوبل دادند (در ۱۹۲۰) که نه تنها کشتهمرده هیتلر که طرفدار سینهچاک آلمان در هر دو جنگ جهانی بود (در ۱۹۴۰ گفت آلمانیها دارند برای ما میجنگند، در ۱۹۴۳ نوبلش را به گوبلز تقدیم کرد و بعد از مرگ هیتلر هم گفت که او «جنگجویی برای بشریت و پیامآور عدالت برای ملتها» بود.) باز هامسون خوب است، وینستون چرچیل هم نوبل ادبیات گرفته، آن هم برای خاطراتش از جنگ جهانی. حتی اگر فرض کنیم چرچیل زمانی روزنامهنگار بوده، حکمت نوبل ۱۹۰۲ تئودور مومسن را که مورخ، حقوقدان، سیاستمدار و باستانشناس بود کسی هرگز نخواهد فهمید. تنها ربط مومسن به ادبیات میتواند این باشد که برنارد شا گفته اگر «تاریخ روم» مومسن را نخوانده بود، «سزار و کلئوپاترا»یش خوب درنمیآمد!
@ehsanname
امسال هم کمیته انتخاب نوبل، یکی دیگر از تردستیهایش را رو کرد و از بین غولهایی نظیر هاروکی موراکامی، کازوئو ایشیگورو، فیلیپ راث، جویس کرولاوتس، مارگارت اتوود، دن دلیلو و آدونیس، باب دیلن را انتخاب کرد تا موجی از موافقتها و مخالفتها را راه بیاندازد (نمونه بحثها را در کانال @dastanirani بخوانید). شاید بخشی از این جدلها به خاطر این تصور باشد که نوبل ادبیات «معتبرترین» جایزه ادبی است. متن زیر برای چهار سال پیش و زمان بحثهای مشابه درباره نوبل ادبیات مو یان و درباره همین تصور، در شماره ۳۸۱ «همشهری جوان» (نوشته احسان رضایی/یاسر مالی) است:
@ehsanname
طبق وصیت آلفرد نوبل، نوبل ادبيات باید به «برجستهترين اثری که در یک سال گذشته با رويكرد آرمانگرايانه نوشته شده» اهدا شود. اما معمولا این جمله یک چیز تشریفاتی است. گاهی به یک نویسنده در تنها سالی که کاری منتشر نکرده، نوبل میدهند (برنارد شا در ۱۹۲۵). در بحث «آرمانگرایی» هم توی چشمهای تولستوی زل زدند و گفتند کارهایش به اندازه کافی آرمان و اخلاق ندارد. میماند یک صفت «برجستهترین» که آن هم مثل مهریه است، کی داده، کی گرفته؟
لیست نویسندگان معروفی که بعد از ۱۹۰۱ درگذشتند و نوبل نبردند، خیلی غنیتر از نوبلگرفتههاست: جورج اورول، سامرست موام، گراهام گرین، آلدوس هاکسلی، جوزف کنراد، او هنری، جیمز جویس، دی اچ لارنس، دافنه دوموریه، ویرجینیا ولف، کاترین منسفیلد، جی آر آر تالکین، رولد دال، اچ جی ولز، آرتور کانندویل، آگاتا کریستی، تد هیوز، هنری جیمز، مارک تواین، جک لندن، تئودور درایزر، تامس هاردی، اسکات فیتزجرالد، عزرا پاوند، لنگستن هیوز، آرتور میلر، جی دی سلینجر، ای ال دکتروف، ریموند کارور، جان آپدایک، کورت ونهگات، ژول ورن، امیل زولا، مارسل پروست، آندره مالرو، لویی فردینان سلین، سنت اگزوپری، رومن گاری، مارگریت دوراس، ژاک پرور، پل الوار، فرانتس کافکا، برتولت برشت، راینر ماریا ریلکه، ایتالو کالوینو، امبرتو اکو، اوریانا فالاچی، یوهان استریندبرگ، هنریک ایبسن، نیکوس کازانتزاکیس، یانیس ریتسوس، گارسیا لورکا، خورخه لوییس بورخس، خوان رولفو، خولیو کورتاسار، کارلوس فوئنتس، چینوا آچیبی، آنا آخماتووا، ولادیمیر مایاکفسکی، میخاییل بولگاکف، ولادیمیر ناباکف، ماکسیم گورکی، آنتون چخوف، لئو تولستوی،... کلا روسها تا ۱۹۵۸ و بوریس پاسترناک (آن هم از سر لج با شوروی) نوبل ادبیات نگرفتند، درحالیکه نیمه اول قرن بیستم، عصر طلایی و دوره سرهنگی ادبیات روس بوده.
عوضش پنج عضو آکادمی خودشان را برنده نوبل ادبی کردند. اول سما لاگرلوف نوبل ۱۹۰۹ را برد و بعد از گرفتن جایزه عضو آکادمی شد. بعد دیدند چه کاری است که اول جایزه بگیریم، بعد عضو باشیم. با اینکه طبق وصیت نوبل، جایزه را باید به زندهها داد تا به یک زخمی بزنندش، به یکی از اعضا (اریک اکسل کارلفلدت) بعد مرگش نوبل ادبی دادند (تنها نوبلیست مرده دیگر تاریخ، داگ هامرشولد برای صلح است که کاملا اتفاقی او هم سوئدی بود). گند ماجرا وقتی درآمد که سال۱۹۷۴ دو عضو آکادمی سر اینکه کی امسال جایزه بگیرد و کی سال بعد، به نتیجه نرسیدند و نهایتا جایزه را قسمت کردند (هری مارتینسون و ایویند جانسون). طوری شد که مارتینسون زیر فشار انتقادها خودکشی کرد، آن هم با قیچی!
در واقع مهمترین اصل در نوبل (مثل هر جای دیگری) این است که با طرف حال بکنند یا نه. به ادیسون و تسلا نوبل ندادند، درباره مندلیف گفتند با نظراتش «موافق نیستند» (دقیقاً همین را گفتند)، وقتی برای کشف منشأ امواج رادیویی خواستند نوبل بدهند، به جای کاشفش (ژوسلین بل) به استاد راهنمای او جایزه دادند (و ملت دست گرفتند که اصلا اسم جایزه رویش هست و NO-Bell است دیگر!) در عوض چون یوهانس فایبیگر دانمارکی رفیقشان بود، به «کشف درخشان»ش مبنی بر ایجاد کلیه سرطانها به وسیله کرمها، نوبل پزشکی دادند! ادبیات که دیگر جای خود دارد. به بورخس به این دلیل نوبل ندادند که میگفتند طرفدار دیکتاتورها است(!) و آکادمی نوبل از سیاسست چندشش میشود و حتی در جنگها بیطرف است. بعد به کنوت هامسون نوبل دادند (در ۱۹۲۰) که نه تنها کشتهمرده هیتلر که طرفدار سینهچاک آلمان در هر دو جنگ جهانی بود (در ۱۹۴۰ گفت آلمانیها دارند برای ما میجنگند، در ۱۹۴۳ نوبلش را به گوبلز تقدیم کرد و بعد از مرگ هیتلر هم گفت که او «جنگجویی برای بشریت و پیامآور عدالت برای ملتها» بود.) باز هامسون خوب است، وینستون چرچیل هم نوبل ادبیات گرفته، آن هم برای خاطراتش از جنگ جهانی. حتی اگر فرض کنیم چرچیل زمانی روزنامهنگار بوده، حکمت نوبل ۱۹۰۲ تئودور مومسن را که مورخ، حقوقدان، سیاستمدار و باستانشناس بود کسی هرگز نخواهد فهمید. تنها ربط مومسن به ادبیات میتواند این باشد که برنارد شا گفته اگر «تاریخ روم» مومسن را نخوانده بود، «سزار و کلئوپاترا»یش خوب درنمیآمد!