Forwarded from شین ☔️
⚖ لطفا شعار ندهید، چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید
... ماجرای عجیب، متاثرکننده و حتی جانسوز به نظر من، دقیقا ماجراهای قبل از روز عاشورا است. جانسوز، حالِ آن کسی است که توی سپاه رو به رو ایستاده بودند. آدم دلش باید برای آنها بسوزد. بیشتر از آنها، برای خودش که معلوم نیست اگر ماشین زمانی اخترع میشد و پرت میشد به سال 61 هجری، تو کدوم سپاه بود. شما خودتان میدانید که اگر آن روز بودید کجا ایستاده بودید؟ لطفا شعار ندهید. چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید و فکر بکنید، بعد جواب بدهید و حسابش را بکنید، اگر شما و من در سال 61 هجری زندگی میکردیم، در عصری زندگی میکردیم که هیچ خبری از روزنامه و تلویزیون و اینترنت نبود، کانالهای خبری محدود بود به شایعات و اعلانهای رسمی که جارچیها حکومت توی محلهها جار میزدند. آن موقع هم مثل حالا نبود که یزید و ابنزیادی ملعون باشند و معاویه برای خلافت پسرش یزید از مردم بیعت هم گرفته بود ولو به زور، ولی بیعت گرفته بود. اصلا حرفی که طرفداران حکومت به امام حسین (ع) میزدند همین بوده که چرا نظر عموم مردم را قبول نمیکنی؟ بعد هم هر روز هر روز، جارچیها میآمدند و شعر خلیفه را برای مردم میخواندند که میگفت: «مردم قریش! بین من و حسین داوری کنید و به او بگویید که بین ما خدا هست و سابقه خویشاوندی. بگویید ما میدانیم که تو فضیلتی داری که احدی ندارد. می دانیم فرزند پیامبری و بهترین مردم اما چرا میخواهی جنگ کنی؟» ... این را مدام میخواندند و همهاش دعوت به خیر و صلاح و اجتناب از آشوب و فتنه؛ «به او بگویید آتش جنگ را که خاموش است شعلهور نکند، به راه خیر چنگ بزند. جنگ، اقوام گذشته را مغرور کرد و جمعیتها را پراکنده ساخت. در حق خویشان خود نیکی کند ...». بعد یک روز دیگر اعلام میکردند شریح قاضی که معروفترین قاضی کل قلمروی اسلامی هست و نیم قرن میشود قاضی کوفه است و همانی که پدر امام حسین برای شکایت از دزد زرهاش پیش او میرفته، او هم گفته که حسین از دین جدش خارج شده. بعد عمر پسر سعد ابی وقاص، همسایه و همبازی خود امام حسین در کودکی و پسر یکی از با فضیلتترین اصحاب پیامبر مامور مذاکره با امام حسین میشده. بعد همین مامور مذاکره به این نتیجه میرسید که مذاکره فایده ندارد و باید جنگید. راستش را بگویید؛ شما بودید شک نمیکردید؟ پایتان سست نمیشد؟ با خودمان که رودربایستی نداریم، شما اگر توی آن شرایط بودید چه کار میکردید؟ آن قدر عقیده محکمی داشتید که نظرتان عوض نشود؟ ...
🔷 این بخشی از یادداشتی است که مجله "همشهری جوان"، دیماه سال 88 منتشر کرد؛ یادداشتی که کهنه نمیشود کما اینکه پاسخ پرسشهایش هم آسان نمیشود.
@mmoeeni1
... ماجرای عجیب، متاثرکننده و حتی جانسوز به نظر من، دقیقا ماجراهای قبل از روز عاشورا است. جانسوز، حالِ آن کسی است که توی سپاه رو به رو ایستاده بودند. آدم دلش باید برای آنها بسوزد. بیشتر از آنها، برای خودش که معلوم نیست اگر ماشین زمانی اخترع میشد و پرت میشد به سال 61 هجری، تو کدوم سپاه بود. شما خودتان میدانید که اگر آن روز بودید کجا ایستاده بودید؟ لطفا شعار ندهید. چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید و فکر بکنید، بعد جواب بدهید و حسابش را بکنید، اگر شما و من در سال 61 هجری زندگی میکردیم، در عصری زندگی میکردیم که هیچ خبری از روزنامه و تلویزیون و اینترنت نبود، کانالهای خبری محدود بود به شایعات و اعلانهای رسمی که جارچیها حکومت توی محلهها جار میزدند. آن موقع هم مثل حالا نبود که یزید و ابنزیادی ملعون باشند و معاویه برای خلافت پسرش یزید از مردم بیعت هم گرفته بود ولو به زور، ولی بیعت گرفته بود. اصلا حرفی که طرفداران حکومت به امام حسین (ع) میزدند همین بوده که چرا نظر عموم مردم را قبول نمیکنی؟ بعد هم هر روز هر روز، جارچیها میآمدند و شعر خلیفه را برای مردم میخواندند که میگفت: «مردم قریش! بین من و حسین داوری کنید و به او بگویید که بین ما خدا هست و سابقه خویشاوندی. بگویید ما میدانیم که تو فضیلتی داری که احدی ندارد. می دانیم فرزند پیامبری و بهترین مردم اما چرا میخواهی جنگ کنی؟» ... این را مدام میخواندند و همهاش دعوت به خیر و صلاح و اجتناب از آشوب و فتنه؛ «به او بگویید آتش جنگ را که خاموش است شعلهور نکند، به راه خیر چنگ بزند. جنگ، اقوام گذشته را مغرور کرد و جمعیتها را پراکنده ساخت. در حق خویشان خود نیکی کند ...». بعد یک روز دیگر اعلام میکردند شریح قاضی که معروفترین قاضی کل قلمروی اسلامی هست و نیم قرن میشود قاضی کوفه است و همانی که پدر امام حسین برای شکایت از دزد زرهاش پیش او میرفته، او هم گفته که حسین از دین جدش خارج شده. بعد عمر پسر سعد ابی وقاص، همسایه و همبازی خود امام حسین در کودکی و پسر یکی از با فضیلتترین اصحاب پیامبر مامور مذاکره با امام حسین میشده. بعد همین مامور مذاکره به این نتیجه میرسید که مذاکره فایده ندارد و باید جنگید. راستش را بگویید؛ شما بودید شک نمیکردید؟ پایتان سست نمیشد؟ با خودمان که رودربایستی نداریم، شما اگر توی آن شرایط بودید چه کار میکردید؟ آن قدر عقیده محکمی داشتید که نظرتان عوض نشود؟ ...
🔷 این بخشی از یادداشتی است که مجله "همشهری جوان"، دیماه سال 88 منتشر کرد؛ یادداشتی که کهنه نمیشود کما اینکه پاسخ پرسشهایش هم آسان نمیشود.
@mmoeeni1
شین ☔️
⚖ لطفا شعار ندهید، چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید ... ماجرای عجیب، متاثرکننده و حتی جانسوز به نظر من، دقیقا ماجراهای قبل از روز عاشورا است. جانسوز، حالِ آن کسی است که توی سپاه رو به رو ایستاده بودند. آدم دلش باید برای آنها بسوزد. بیشتر از آنها،…
▫️ بخشی است از یادداشتی که در شماره ۲۴۳ هفتهنامه «همشهری جوان» نوشته بودم درباره اینکه گاهی تشخیص حق و باطل، و ماندن پای حق و حقیقت، چقدر سخت میشود. این، یکی از عبرتهای عاشورای آن بزرگمرد است که مثل هر چیز دیگری از او، هرگز کهنه نمیشود. همین حالا و هفت سال بعد از آن یادداشت، باز هم در هجوم اینهمه سایت و کانال و شبکه اجتماعی، خیلی وقتها تشخیص حق و ماندن پای حقیقت سخت میشود، خیلی سخت!
Track 5
مقتلِ حضرت ماه، صفحات ۳۸۰ و ۳۸۱ از «کتاب آه» (بازنویسی «دَمَع السُّجوم» توسط یاسین حجازی)، با صدای حجتالاسلام عبدالله حقیقت @ehsanname
احساننامه
تصویری از نمایشگاه نقاشیهای عاشورایی حسن روحالامین در هامبورگِ آلمان. نمایشگاه «واقعه عاشورا» در یازدهم مهر افتتاح شده است @ehsanname
تابلو «علقمه» اثر حسن روحالامین، رنگ و روغن روی بوم، سال ۱۳۸۹، یکی از بهترین و معروفترین آثار عاشورایی معاصر @ehsanname
Audio
روایت عاشورا در کتاب «قاف» (بازنویسی داستانهای کهن درباره زندگی پیامبر گرامی ما) با صدای یاسین حجازی @ehsanname
Forwarded from بوم گرافیک
از دور که نگاه می کردی،
معلوم نبود چه خبر است، بس که شلوغ بود.
اما نه !
از همان دور هم که نگاه می کردی،
معلوم بود چه خبر است،
بس که شلوغ بود...
#مجید_ترکابادی
@bum_graphic
معلوم نبود چه خبر است، بس که شلوغ بود.
اما نه !
از همان دور هم که نگاه می کردی،
معلوم بود چه خبر است،
بس که شلوغ بود...
#مجید_ترکابادی
@bum_graphic
HJ290 - Aashura.pdf
772.6 KB
«بزرگترین داستان عالم»، روایتی اینفوگرافیک از واقعه عاشورا، نوشته احسان رضایی، از شماره ۲۹۰ هفتهنامه «همشهری جوان» @ehsanname
حضور مورگان فریمن در حسینیه آیتالله خویی در لندن، برای ساخت قسمت جدید مستند Story of God بازتابهای زیادی در فضای مجازی داشت. اینجا (goo.gl/TJdZKy) توئیتهای جوانان پاکستانی در این باره را بررسی کرده
Namehay Koofi
Saeed Biabanaki
«در میدان شهر/ خمیههایت را سوزاندند/ تعزیهخوانها/ ما هم برایشان بنزین بردیم/ و این پایان عاشورای امسال بود!» بخشی از «نامههای کوفی» را با صدای شاعر #سعید_بیابانکی بشنوید @ehsanname
شاید بهتر از ما میبینندت. گزارش تصویری تسنیم از دسته روشندلان منطقه ارسباران، در اینجا👇
tasnimnews.com/fa/media/1395/07/20/1210479
tasnimnews.com/fa/media/1395/07/20/1210479
از کوچه رندان
احسان رضایی
@ehsanname
این را قبلا هم جاهای دیگری نوشتهام، اما به نظرم گفتن دوبارهاش ضرری ندارد؛ بهخصوص که در حوالی روز بزرگداشت خواجه شیراز هم هستیم و به مصداق حرف مولانا که گفت «از برای حق صحبت سالها/ بازگو رمزی از آن خوش، حالها» باید ادای دینی هم به ساحت خواجه و لذتی که به دفعات از شعرش بردهایم، انجام بدهیم. خوانندهای که شما باشی، درباره حافظ اطلاعات زندگینامهای بسیار کمی در دست هست. قدیمیترین سند درباره او مقدمهای است که دوستش وقت جمع کردن دیوانش برای آن نوشته و در آن آورده که حافظ تمام عمرش را صرف درس و تحصیل و «محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان، و بحثِ کشّاف و مفتاح [دو کتاب درسی آن روزگار] و مطالعۀ مَطالع و مصباح [دو کتاب دیگر] و تحصیلِ قوانینِ ادب و تجسسِ دواوینِ [جمع دیوان، کتاب شعرهای] عرب» کرده است. حالا یک نکته دیگر: قدیمیترین شعر تاریخداری که توی دیوان حافظ میشود پیدا کرد، قطعهای است که خطاب به یکی از امیران محلی نوشته و به او شکایت کرده بوده که مأموران اسبش را بردهاند (قطعهای که با «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا ...» شروع میشود و تویش با رندی مخصوصش میگوید دیشب توی خواب، اسبی از اصطبل شما با من حرف زد و گفت من آشنای تو هستم! این تعبیرش چیست؟) آن حاکم سال ۷۴۳ برکنار شده. پس این شعر قبل از آن تاریخ است. تاریخ مرگ حافظ را هم میدانیم که سال ۷۹۲ قمری است؛ پس یعنی حافظ حداقل ۵۰ سال شعر گفته. آن هم درحالیکه به قول رفیقش صبح تا شب سرش توی کاغذ و کتاب بوده و کار دیگری هم جز همین نداشته؛ مثلا عین مولانا مدرسه و منبر نمیرفته یا مثل سعدی جهانگردی نمیکرده. آن وقت حاصل این ۵۰ سال عمر شاعرانه چی شده؟ بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ غزل. (توی تصحیحهای مختلفِ دیوان، این رقم متفاوت است.) یعنی حداکثر سالی ۱۲ غزل. برای مقایسه باید بدانیم که سعدی (در کنار بوستان و گلستان و کلی شعر دیگر) ۷۰۰ غزل دارد و مولانا (در کنار مثنوی معنوی) ۲۸۰۰ غزل. صبر کنید. هنوز برای نتیجهگیری زود است. میدانیم که شعر حافظ از همان زمان خودش معروف و مشهور بوده. توی نسخههای خطی که از زمان زندگی حافظ به ما رسیده، گاهی شعرهای او هم نقل شده. عجیب این است که این شعرها، با چیزی که بعدا توی دیوان حافظ آمده، تفاوتهایی (گاهی جزیی و گاهی در حد دو، سه بیت) دارد. این، ممکن است نتیجۀ حافظه ضعیفِ کسانی باشد که شعر حافظ را نقل میکردهاند. اما یک احتمال دیگر هم هست؛ اینکه خود حافظ توی شعرهایش دست میبرده. برای این احتمال دومی، یکی دوتا نمونه و شاهد داریم؛ مثلا توی تاریخ «حبیب السیر» آمده که زمانی به حافظ گیر داده بودند که چرا این بیت را گفته: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پی امروز بود فردایی»؟ معنای شعر معلوم است، اما کسانی که با حافظ مسأله داشتند، همین را داستان کرده بودند که بگویند این بابا در وجود قیامت و معاد شک دارد. این شد که حافظ به شعرش یک بیت اضافه کرد: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر درِ میکدهای، با دف و نی، ترسایی/ گر مسلمانی از این است ...» اینطوری دیگر آن بیت حرف خودش نبود و او از کسی نقل کرده بود. همین نمونه میتواند دلیلی باشد که حافظ بعد از سرودن یک شعر، رویش کار میکرده، گیر و گورهایش را برطرف میکرده، چیزی که خوب نبوده را با عبارت بهتر عوض میکرده،... اصلا گاهی برای هر غزل یک ماه وقت میگذاشته. حالا بیایید نتیجهگیری کنیم. چطوری خواجه به چنین شهرت و محبوبیتی رسیده که الان دیوانش توی خانه هر ایرانی هست؟ یک دلیلش همین است که او برای کاری که میکرده وقت میگذاشته و مورچه امیرتیموروار، هر اثرش را بارها و بارها بازبینی میکرده است. بزرگان به ما گفته بودند مداومت در کار، رمز موفقیت است. خب بفرمایید، این هم خواجه شیراز، محض نمونه.
یادداشت در شماره ۴۷۶ هفتهنامه «همشهری جوان»
احسان رضایی
@ehsanname
این را قبلا هم جاهای دیگری نوشتهام، اما به نظرم گفتن دوبارهاش ضرری ندارد؛ بهخصوص که در حوالی روز بزرگداشت خواجه شیراز هم هستیم و به مصداق حرف مولانا که گفت «از برای حق صحبت سالها/ بازگو رمزی از آن خوش، حالها» باید ادای دینی هم به ساحت خواجه و لذتی که به دفعات از شعرش بردهایم، انجام بدهیم. خوانندهای که شما باشی، درباره حافظ اطلاعات زندگینامهای بسیار کمی در دست هست. قدیمیترین سند درباره او مقدمهای است که دوستش وقت جمع کردن دیوانش برای آن نوشته و در آن آورده که حافظ تمام عمرش را صرف درس و تحصیل و «محافظت درس قرآن، و ملازمت بر تقوی و احسان، و بحثِ کشّاف و مفتاح [دو کتاب درسی آن روزگار] و مطالعۀ مَطالع و مصباح [دو کتاب دیگر] و تحصیلِ قوانینِ ادب و تجسسِ دواوینِ [جمع دیوان، کتاب شعرهای] عرب» کرده است. حالا یک نکته دیگر: قدیمیترین شعر تاریخداری که توی دیوان حافظ میشود پیدا کرد، قطعهای است که خطاب به یکی از امیران محلی نوشته و به او شکایت کرده بوده که مأموران اسبش را بردهاند (قطعهای که با «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا ...» شروع میشود و تویش با رندی مخصوصش میگوید دیشب توی خواب، اسبی از اصطبل شما با من حرف زد و گفت من آشنای تو هستم! این تعبیرش چیست؟) آن حاکم سال ۷۴۳ برکنار شده. پس این شعر قبل از آن تاریخ است. تاریخ مرگ حافظ را هم میدانیم که سال ۷۹۲ قمری است؛ پس یعنی حافظ حداقل ۵۰ سال شعر گفته. آن هم درحالیکه به قول رفیقش صبح تا شب سرش توی کاغذ و کتاب بوده و کار دیگری هم جز همین نداشته؛ مثلا عین مولانا مدرسه و منبر نمیرفته یا مثل سعدی جهانگردی نمیکرده. آن وقت حاصل این ۵۰ سال عمر شاعرانه چی شده؟ بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ غزل. (توی تصحیحهای مختلفِ دیوان، این رقم متفاوت است.) یعنی حداکثر سالی ۱۲ غزل. برای مقایسه باید بدانیم که سعدی (در کنار بوستان و گلستان و کلی شعر دیگر) ۷۰۰ غزل دارد و مولانا (در کنار مثنوی معنوی) ۲۸۰۰ غزل. صبر کنید. هنوز برای نتیجهگیری زود است. میدانیم که شعر حافظ از همان زمان خودش معروف و مشهور بوده. توی نسخههای خطی که از زمان زندگی حافظ به ما رسیده، گاهی شعرهای او هم نقل شده. عجیب این است که این شعرها، با چیزی که بعدا توی دیوان حافظ آمده، تفاوتهایی (گاهی جزیی و گاهی در حد دو، سه بیت) دارد. این، ممکن است نتیجۀ حافظه ضعیفِ کسانی باشد که شعر حافظ را نقل میکردهاند. اما یک احتمال دیگر هم هست؛ اینکه خود حافظ توی شعرهایش دست میبرده. برای این احتمال دومی، یکی دوتا نمونه و شاهد داریم؛ مثلا توی تاریخ «حبیب السیر» آمده که زمانی به حافظ گیر داده بودند که چرا این بیت را گفته: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پی امروز بود فردایی»؟ معنای شعر معلوم است، اما کسانی که با حافظ مسأله داشتند، همین را داستان کرده بودند که بگویند این بابا در وجود قیامت و معاد شک دارد. این شد که حافظ به شعرش یک بیت اضافه کرد: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر درِ میکدهای، با دف و نی، ترسایی/ گر مسلمانی از این است ...» اینطوری دیگر آن بیت حرف خودش نبود و او از کسی نقل کرده بود. همین نمونه میتواند دلیلی باشد که حافظ بعد از سرودن یک شعر، رویش کار میکرده، گیر و گورهایش را برطرف میکرده، چیزی که خوب نبوده را با عبارت بهتر عوض میکرده،... اصلا گاهی برای هر غزل یک ماه وقت میگذاشته. حالا بیایید نتیجهگیری کنیم. چطوری خواجه به چنین شهرت و محبوبیتی رسیده که الان دیوانش توی خانه هر ایرانی هست؟ یک دلیلش همین است که او برای کاری که میکرده وقت میگذاشته و مورچه امیرتیموروار، هر اثرش را بارها و بارها بازبینی میکرده است. بزرگان به ما گفته بودند مداومت در کار، رمز موفقیت است. خب بفرمایید، این هم خواجه شیراز، محض نمونه.
یادداشت در شماره ۴۷۶ هفتهنامه «همشهری جوان»
امضای «محمد بن محمد الملقب بشمس الحافظ الشیرازی» در پای نسخه خطی «اسکندرنامه» خسرو دهلوی در کتابخانه فرهنگستان علوم تاشکند. اینکه این، خطِ حافظ معروف است یا نه؟، بین محققان اختلاف نظر است @ehsanname
نسخهای از دیوان حافظ در کتابخانه خدابخش شهر پَتنه نگهداری میشود که کنار صفحاتش، اکبر و جهانگیر، دو پادشاه معروف هند (پدر و پدربزرگ شاهجهان، بانیِ تاجمحل) فالهایشان را یادداشت کردهاند @ehsanname
«منتخب السلطان» عنوان کتابی است که ناصرالدین شاه، انتخابهایش از اشعار سعدی و حافظ را ارایه کرده و نگارش آن را به میرزا رضا کلهر، خوشنویس معروف سپرده بود @ehsanname
قدیمیترین نسخه چاپی دیوان حافظ، سال ۱۷۹۱ میلادی در کلکته هند چاپ شد. بانیِ این چاپ، میرزا ابوطالب خان، جهانگرد معروف و نویسنده کتاب «مسیرِ طالبی» بود @ehsanname
مجسمه گفتگو در میدان بتهوون، شهر وایمار، محل زندگی گوته. وسط دو صندلی غزل حافظ به خط نستعلیق حک شده «عمری است تا به راه غمت رو نهادهایم...» و دو طرف صندلیها، شعرهایی از گوته به آلمانی @ehsanname
از برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۶ قبلا کتاب «باب دیلن: سرودهها» (ترجمه م آزاد و سعید توکلیپارسان، سخن،۷۷) به فارسی ترجمه شده. بخشی از «سرودههای اعتراض» (سعید توکلیپارسان، سخن، ۷۸) هم اشعار اوست @ehsanname
آمار و ارقام باب دیلن: او اولین ترانهسرا، دوازدهمین آمریکایی، ۳۱مین ادیبِ انگلیسیزبان، ۳۵مین شاعر و ۱۱۳مین برندهٔ نوبل ادبیات است @ehsanname
🌕 خاطره جمالزاده از نوبل ادبیات
@ehsanname
در جلد چهارم از مجموعه «اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران» که اختصاص به جمالزاده دارد، چند سند هست از مکاتباتی که سال ۱۳۵۵ سفیر ایران در سوئد با نخستوزیر وقت برای معرفی جمالزاده به کمیته نوبل سوئد انجام داده و همینطور یادداشتی از خود جمالزاده که ظاهراً در سال ۱۹۶۷ میلادی، جمالزاده تا نزدیکیهای نوبل ادبیات هم رفته بوده، اما ... شرح ماجرا را از زبان خودش (خلاصهای از صفحات ۴۲۵ تا ۴۲۸ کتاب) بخوانید:
@ehsanname
🔷 سالیان بسیار پیش از این، از دوست واقعا خوب و صدیق و بسیار فعالم در کار ادب، آقای دکتر یارشاطر نامهای در ژنو به دستم رسید، حاکی بر اینکه ایرانشناس معروف دانمارکی (نام این مرد اکنون در خاطرم نیست) از دانمارک به نیویورک، به او نوشته است که اگر جمالزاده داوطلب جایزه ادبی نوبل بشود، چون خودم هم از اعضای کمیته ادبی این جایزه هستم، گمان میکنم بینتیجه نباشد. قبول کردم و به خودم گفتم اگر آرزو بر جوان عیب نیست، چرا بر پیرانِ سالخورده عیب باشد و طولی نکشید که از طرف اداره جایزه نوبل، نامهای چاپی (با سه امضاء) در ژنو به دستم رسید که شرایط مقدماتی آن کار را برایم نوشته بودند و معلوم شد قبل از همه چیز سه تن از معاریفِ اساتید بافضل و کمال ایرانی باید داوطلب را معرفی نمایند. معلوم شد آرزویم نه تنها عیب نیست، بلکه ممکن است بینتیجه هم نباشد. لهذا به دوستان محترم، کتباً مطلب را به عرض رساندم. از جناب دکتر علیاکبر سیاسی (رییس دانشگاه تهران) نامهای رسید که آنچه را خواسته بودی تهیه نمودم و به کمیته ادبی نوبل فرستادم... جای امیدواری بود که رفته رفته، کار چنان که مطلوب است جامه عملی بپوشد. ولی در همان ایام، روزنامه «ژورنال دو تهران» که به زبان فرانسه از طرف روزنامه «اطلاعات» در تهران به طبع میرسد، به دستم رسید و در همان صفحه اول به خط درشت دیده شد که از طرف ایران و ایرانیان و با سفارش و توصیه مخصوص پادشاه ایران، یک تن از دانشمندان ایران از اهالی آذربایجان را که در کار نظم و شاعری است و کتاب منظومی به صورت شاهنامه فردوسی با عنوان «حماسه هیزمشکن» درباره خدمات فرانکلین امریکایی (پدر رییسجمهور آمریکا) به عمل آورده است را داوطلب جایزه معرفی کردهاند. [البته این کتاب در ستایش آبراهام لینکلن است.] فوراً دستگیرم شد که هوا پس است و هرچند آرزو بر پیران هم عیب نیست، ولی اصرار، زشت و ناپسند است و عقل حکم میکند که بهتر است طریق عقبنشینی اختیار شود.
بعدها از یک نفر از هموطنان که اهل ادب و فهیم بود و در مراجعت از سوئد در ژنو به دیدنم آمد، شنیدم که کمیته نوبل، به او به رسم گلهمندی گفته بودند که چرا نمایندگان سیاسی ایران اینهمه اصرار دارند که جایزه به مؤلف «حاسه هیزمشکن» داده شود؟ و چنان فهمیدم که خود این شخص محترم که در کار مطبوعات و سیاست دارای شهرتی بود، خود را به سوئد رسانیده بود که داوطلبی خود را به کمیته اطلاع دهد.
خلاصه مقال آنکه جمالزاده یک بار دیگر در طول عمر دور و درازش نزد خود گفت: این غم هم در عاشقی بالای غمهای دیگر.
#برچیده_ها
@ehsanname
در جلد چهارم از مجموعه «اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران» که اختصاص به جمالزاده دارد، چند سند هست از مکاتباتی که سال ۱۳۵۵ سفیر ایران در سوئد با نخستوزیر وقت برای معرفی جمالزاده به کمیته نوبل سوئد انجام داده و همینطور یادداشتی از خود جمالزاده که ظاهراً در سال ۱۹۶۷ میلادی، جمالزاده تا نزدیکیهای نوبل ادبیات هم رفته بوده، اما ... شرح ماجرا را از زبان خودش (خلاصهای از صفحات ۴۲۵ تا ۴۲۸ کتاب) بخوانید:
@ehsanname
🔷 سالیان بسیار پیش از این، از دوست واقعا خوب و صدیق و بسیار فعالم در کار ادب، آقای دکتر یارشاطر نامهای در ژنو به دستم رسید، حاکی بر اینکه ایرانشناس معروف دانمارکی (نام این مرد اکنون در خاطرم نیست) از دانمارک به نیویورک، به او نوشته است که اگر جمالزاده داوطلب جایزه ادبی نوبل بشود، چون خودم هم از اعضای کمیته ادبی این جایزه هستم، گمان میکنم بینتیجه نباشد. قبول کردم و به خودم گفتم اگر آرزو بر جوان عیب نیست، چرا بر پیرانِ سالخورده عیب باشد و طولی نکشید که از طرف اداره جایزه نوبل، نامهای چاپی (با سه امضاء) در ژنو به دستم رسید که شرایط مقدماتی آن کار را برایم نوشته بودند و معلوم شد قبل از همه چیز سه تن از معاریفِ اساتید بافضل و کمال ایرانی باید داوطلب را معرفی نمایند. معلوم شد آرزویم نه تنها عیب نیست، بلکه ممکن است بینتیجه هم نباشد. لهذا به دوستان محترم، کتباً مطلب را به عرض رساندم. از جناب دکتر علیاکبر سیاسی (رییس دانشگاه تهران) نامهای رسید که آنچه را خواسته بودی تهیه نمودم و به کمیته ادبی نوبل فرستادم... جای امیدواری بود که رفته رفته، کار چنان که مطلوب است جامه عملی بپوشد. ولی در همان ایام، روزنامه «ژورنال دو تهران» که به زبان فرانسه از طرف روزنامه «اطلاعات» در تهران به طبع میرسد، به دستم رسید و در همان صفحه اول به خط درشت دیده شد که از طرف ایران و ایرانیان و با سفارش و توصیه مخصوص پادشاه ایران، یک تن از دانشمندان ایران از اهالی آذربایجان را که در کار نظم و شاعری است و کتاب منظومی به صورت شاهنامه فردوسی با عنوان «حماسه هیزمشکن» درباره خدمات فرانکلین امریکایی (پدر رییسجمهور آمریکا) به عمل آورده است را داوطلب جایزه معرفی کردهاند. [البته این کتاب در ستایش آبراهام لینکلن است.] فوراً دستگیرم شد که هوا پس است و هرچند آرزو بر پیران هم عیب نیست، ولی اصرار، زشت و ناپسند است و عقل حکم میکند که بهتر است طریق عقبنشینی اختیار شود.
بعدها از یک نفر از هموطنان که اهل ادب و فهیم بود و در مراجعت از سوئد در ژنو به دیدنم آمد، شنیدم که کمیته نوبل، به او به رسم گلهمندی گفته بودند که چرا نمایندگان سیاسی ایران اینهمه اصرار دارند که جایزه به مؤلف «حاسه هیزمشکن» داده شود؟ و چنان فهمیدم که خود این شخص محترم که در کار مطبوعات و سیاست دارای شهرتی بود، خود را به سوئد رسانیده بود که داوطلبی خود را به کمیته اطلاع دهد.
خلاصه مقال آنکه جمالزاده یک بار دیگر در طول عمر دور و درازش نزد خود گفت: این غم هم در عاشقی بالای غمهای دیگر.
#برچیده_ها
کاریکاتوری درباره اهدای نوبل به باب دیلن، با استفاده از یک آهنگ معروف خودش: -بگو چه حالی داری؟ -شبیه دربهدرهام ... @ehsanname