سلام
دوستان عزیز و همراه
در آستانه ماه صفر و تسلیت ایام سوگواری اسارت خاندان عصمت و طهارت (ع) و تاکید موکد اهل بیت بر صدقه در همه روزهای ماه صفر، آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین هزینه های جاری نیازمندان و هزینه داروی بیماران کم درآمد، اعلام می داریم.
لطفا بعد از واریز، پیامک فراموش نشود.
شماره کارت
6219861938800165
سید سعید شاهچراغی
دوستان عزیز و همراه
در آستانه ماه صفر و تسلیت ایام سوگواری اسارت خاندان عصمت و طهارت (ع) و تاکید موکد اهل بیت بر صدقه در همه روزهای ماه صفر، آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین هزینه های جاری نیازمندان و هزینه داروی بیماران کم درآمد، اعلام می داریم.
لطفا بعد از واریز، پیامک فراموش نشود.
شماره کارت
6219861938800165
سید سعید شاهچراغی
👍1
به پیشگاه حضرت اباعبدالله...
در لهوف است که اندوه پسر کشت تو را
روضه حنجر و آن تیر سه پَر کشت تو را
داغ رفتن به سر نیزه برایت کمتر
بیشتر فکر کنم داغ پسر کشت تو را
هر کجا چشم تو گردید علی اکبر دید
کوفه ای وای بمیرم چقَدَر کشت تو را
کمرت حضرت خورشید به آنی خم شد
اربا اربا شدن قرص قمر کشت تو را
قاتلان تو فقیهند همه، درد این جاست
عالمِ زاهدِ عمامه به سر کشت تو را
با همان قصد تقرب که چهل شب کرده ست
بین آن نافله ها وقت سحر کشت تو را
پیرمردی که تو را دید سر دوش نبی
با عصا بست به قتل تو کمر، کشت تو را
آن همه بوسه که زد بر تو حسادت دارد
ای فدایت بشوم چشم و نظر کشت تو را
هل اتی بر لب او بود به تو سنگ که زد
آن که قرآن خدا داشت زِ بَر کشت تو را
خانواده همه در قتل تو گشتند سهیم
دختران جشن گرفتند، پدر کشت تو را
آه از لحظه سنگین شدن سینه تو
آن که می کرد تو را زیر و زبر کشت تو را
ساربان در پی انگشتر تو رحم نکرد
نیست از خاتم و انگشت اثر، کشت تو را
هوس گندم ری خواب ربود از سرشان
حرص آن چند عدد سکه زر کشت تو را
خون تو خون خدا ریخت فراوان، اما
بین گودال فقط خون جگر کشت تو را
لحظه حمله به گل ها جگرت را خون کرد
لحظه غارتِ خونینِ تبر کشت تو را
جای آن پرده نشینان سر بازار نبود
بارها دیدنشان وقت سفر کشت تو را
دیدن زینب و در کوچه تماشا شدنش
روی نیزه دل لبریز شرر کشت تو را
بی حیا بر لب تو چوب زد و خندان گفت
دیدی آخر که قضا کشت قَدَر کشت تو را؟
دشمن تو به خدا که سبب خیر شده است
زنده تر کرد تو را دوست، اگر کشت تو را
#سید_مسیح_شاهچراغ
در لهوف است که اندوه پسر کشت تو را
روضه حنجر و آن تیر سه پَر کشت تو را
داغ رفتن به سر نیزه برایت کمتر
بیشتر فکر کنم داغ پسر کشت تو را
هر کجا چشم تو گردید علی اکبر دید
کوفه ای وای بمیرم چقَدَر کشت تو را
کمرت حضرت خورشید به آنی خم شد
اربا اربا شدن قرص قمر کشت تو را
قاتلان تو فقیهند همه، درد این جاست
عالمِ زاهدِ عمامه به سر کشت تو را
با همان قصد تقرب که چهل شب کرده ست
بین آن نافله ها وقت سحر کشت تو را
پیرمردی که تو را دید سر دوش نبی
با عصا بست به قتل تو کمر، کشت تو را
آن همه بوسه که زد بر تو حسادت دارد
ای فدایت بشوم چشم و نظر کشت تو را
هل اتی بر لب او بود به تو سنگ که زد
آن که قرآن خدا داشت زِ بَر کشت تو را
خانواده همه در قتل تو گشتند سهیم
دختران جشن گرفتند، پدر کشت تو را
آه از لحظه سنگین شدن سینه تو
آن که می کرد تو را زیر و زبر کشت تو را
ساربان در پی انگشتر تو رحم نکرد
نیست از خاتم و انگشت اثر، کشت تو را
هوس گندم ری خواب ربود از سرشان
حرص آن چند عدد سکه زر کشت تو را
خون تو خون خدا ریخت فراوان، اما
بین گودال فقط خون جگر کشت تو را
لحظه حمله به گل ها جگرت را خون کرد
لحظه غارتِ خونینِ تبر کشت تو را
جای آن پرده نشینان سر بازار نبود
بارها دیدنشان وقت سفر کشت تو را
دیدن زینب و در کوچه تماشا شدنش
روی نیزه دل لبریز شرر کشت تو را
بی حیا بر لب تو چوب زد و خندان گفت
دیدی آخر که قضا کشت قَدَر کشت تو را؟
دشمن تو به خدا که سبب خیر شده است
زنده تر کرد تو را دوست، اگر کشت تو را
#سید_مسیح_شاهچراغ
.
خاطراتی از واعظ عالم مرحوم حاج شیخ عبّاسعلی محقّق واعظ دامغانی خراسانی (قسمت دوّم)
✍️ آیةالله حاج شیخ رضا استادی
🔸 مرحوم حاج محقّق میگفت:
«در جوانی ما یکی از معروفترین منبریهای مشهد پدر آیةالله واعظزاده بود که در مجالسی که برای وفات علما برگزار میشد فقط ایشان را دعوت میکردند و مجالس را به خوبی اداره میکرد. من مقیّد بودم که در این جلسات شرکت و راه و رسم این قبیل منابر را یاد گیرم و همین باعث شد که بعد از وفات ایشان فقط من میتوانستم این قبیل محافل را به عهده بگیرم».
🔹 و نیز میفرمود:
«در مجالسی که قبل از منبرم دیگری منبر میرفت و گاهی وسط منبر او میرسیدم، مثل برخی از آقایان بیاعتنا به منبر و مطلب او نبودم و گاهی اتّفاق میافتاد که نکتهای از منبر او دریابم. مثلاً پسرم حاج شیخ هادی در منبر این شعر را خواند:
جان ناقابل من قابل قربان تو نیست
ورنه دلبستگیم هیچ به جز جان تو نیست
من این شعر را شاید مکرّر در منبر خوانده بودم امّا ارتباط دادن این بیت به موردی که پسرم به کار برد و بسیار مناسب بود، به ذهن من نیامده بود و از منبر پسرم آموختم. او داستان لیلة المبیت را شرح میداد و گفت: وقتی مقرّر شد که علی (ع) در بستر رسول خدا (ص) بخوابد و برای حفظ جان پیامبر خطر را بپذیرد زبان حالش این بود که:
جان ناقابل من قابل قربان تو نیست
ورنه دلبستگیم هیچ به جز جان تو نیست»
🔸 مرحوم حاج محقّق به خاطر تواضعی که داشت ایراد و انتقاد از منبری قبل خود را در حضور مردم نمیپسندید بلکه تجلیل و تعریف از منبر خوب، از او دیده شد. بنده مشهد بودم و ایشان هم مشرّف چون ظاهراً علاقه داشت که منبرهای ویژهای را ببیند. در آن زمان مرحوم آقای هاشمینژاد در مشهد منبر میرفت. ایشان این منبر را که دیده بود با اعجاب تعریف میکرد.
🔹 به داستانی که از ایشان شنیدم و شاهد تواضع و حفظ شخصیت افراد بود، توجّه کنید. میفرمود:
«در زمانی که آیةالله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی از دنیا رفته بود، بنده با خانواده سفری نه برای منبر به اردکان یزد رفتم. بعد از استقرار در منزل برای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز، طلبهای منبر رفت. وسط منبر چشمش به من افتاد و مرا شناخت و گویا از منبر من قبلاً استفاده کرده بود. شروع کرد به تعریف از من و معرّفی من به مردم و تقاضای اینکه بنده به جای ایشان منبر بروم. به خاطر اصرار مردم پذیرفتم امّا دیدم ممکن است در این میان او از ادامهٔ منبر بازماند. گفتم: از ده منبر ایشان چقدر مانده؟ مثلاً گفتند: دو شب دیگر. گفتم: پس من بعد از تمام شدن منبر ایشان، منبر خواهم رفت.
بعد از دو سه شب که منبر رفتم جمعیت انبوهی پای منبر جمع شدند و اظهار علاقه کردند به حدّی که در اردکان که آن زمان شهر کوچکی بود، بیست و چند منبر در جاهای مختلف انجام شد».
خاطراتی از واعظ عالم مرحوم حاج شیخ عبّاسعلی محقّق واعظ دامغانی خراسانی (قسمت دوّم)
✍️ آیةالله حاج شیخ رضا استادی
🔸 مرحوم حاج محقّق میگفت:
«در جوانی ما یکی از معروفترین منبریهای مشهد پدر آیةالله واعظزاده بود که در مجالسی که برای وفات علما برگزار میشد فقط ایشان را دعوت میکردند و مجالس را به خوبی اداره میکرد. من مقیّد بودم که در این جلسات شرکت و راه و رسم این قبیل منابر را یاد گیرم و همین باعث شد که بعد از وفات ایشان فقط من میتوانستم این قبیل محافل را به عهده بگیرم».
🔹 و نیز میفرمود:
«در مجالسی که قبل از منبرم دیگری منبر میرفت و گاهی وسط منبر او میرسیدم، مثل برخی از آقایان بیاعتنا به منبر و مطلب او نبودم و گاهی اتّفاق میافتاد که نکتهای از منبر او دریابم. مثلاً پسرم حاج شیخ هادی در منبر این شعر را خواند:
جان ناقابل من قابل قربان تو نیست
ورنه دلبستگیم هیچ به جز جان تو نیست
من این شعر را شاید مکرّر در منبر خوانده بودم امّا ارتباط دادن این بیت به موردی که پسرم به کار برد و بسیار مناسب بود، به ذهن من نیامده بود و از منبر پسرم آموختم. او داستان لیلة المبیت را شرح میداد و گفت: وقتی مقرّر شد که علی (ع) در بستر رسول خدا (ص) بخوابد و برای حفظ جان پیامبر خطر را بپذیرد زبان حالش این بود که:
جان ناقابل من قابل قربان تو نیست
ورنه دلبستگیم هیچ به جز جان تو نیست»
🔸 مرحوم حاج محقّق به خاطر تواضعی که داشت ایراد و انتقاد از منبری قبل خود را در حضور مردم نمیپسندید بلکه تجلیل و تعریف از منبر خوب، از او دیده شد. بنده مشهد بودم و ایشان هم مشرّف چون ظاهراً علاقه داشت که منبرهای ویژهای را ببیند. در آن زمان مرحوم آقای هاشمینژاد در مشهد منبر میرفت. ایشان این منبر را که دیده بود با اعجاب تعریف میکرد.
🔹 به داستانی که از ایشان شنیدم و شاهد تواضع و حفظ شخصیت افراد بود، توجّه کنید. میفرمود:
«در زمانی که آیةالله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی از دنیا رفته بود، بنده با خانواده سفری نه برای منبر به اردکان یزد رفتم. بعد از استقرار در منزل برای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز، طلبهای منبر رفت. وسط منبر چشمش به من افتاد و مرا شناخت و گویا از منبر من قبلاً استفاده کرده بود. شروع کرد به تعریف از من و معرّفی من به مردم و تقاضای اینکه بنده به جای ایشان منبر بروم. به خاطر اصرار مردم پذیرفتم امّا دیدم ممکن است در این میان او از ادامهٔ منبر بازماند. گفتم: از ده منبر ایشان چقدر مانده؟ مثلاً گفتند: دو شب دیگر. گفتم: پس من بعد از تمام شدن منبر ایشان، منبر خواهم رفت.
بعد از دو سه شب که منبر رفتم جمعیت انبوهی پای منبر جمع شدند و اظهار علاقه کردند به حدّی که در اردکان که آن زمان شهر کوچکی بود، بیست و چند منبر در جاهای مختلف انجام شد».
.
این طفل وسیلهٔ شفاعت است
🔸 اهل منبر محترمی (آقای تاج) گفت: یکی از شاهزادگان قاجار که بند و باری نداشت و هیچ با دستگاه اباعبدالله (ع) سر و کاری، روزی به او گفتم: رویهٔ خود را تغییر بده!
🔹 تأثیری نکرد. گاهی شعر میگفت. گفتم:
لااقل یک شعر مرثیهای بگو!
🔸 آن هم تعلّل میکرد. بالأخره گفت: گفتم در مورد علی اصغر (ع):
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانهٔ مرغ پریده را
🔹 بعد از چندی در گذشت. من او را خواب دیدم در باغی بسیار زیبا و لباس سفید و حال خوب. گفتم: از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: از این شعر.
بالای سرش را نگاه کردم دیدم همین شعر با خطّی روشن نوشته:
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانهٔ مرغ پریده را
منبع: ماجرای فوق را مرحوم شیخ هادی محقّق واعظ خراسانی دامغانی در ذیل مطالب پدر خود یعنی مرحوم شیخ عبّاسعلی محقّق واعظ خراسانی دامغانی در کتاب مقتل سیّد الشهداء (ع) نگاشته است.
سرایندهٔ مرثیهٔ مذکور ایرج میرزا است که آن را در رثای حضرت علی اکبر (ع) سروده امّا در متن فوق حضرت علی اصغر (ع) ضبط گردیده است.
این طفل وسیلهٔ شفاعت است
🔸 اهل منبر محترمی (آقای تاج) گفت: یکی از شاهزادگان قاجار که بند و باری نداشت و هیچ با دستگاه اباعبدالله (ع) سر و کاری، روزی به او گفتم: رویهٔ خود را تغییر بده!
🔹 تأثیری نکرد. گاهی شعر میگفت. گفتم:
لااقل یک شعر مرثیهای بگو!
🔸 آن هم تعلّل میکرد. بالأخره گفت: گفتم در مورد علی اصغر (ع):
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانهٔ مرغ پریده را
🔹 بعد از چندی در گذشت. من او را خواب دیدم در باغی بسیار زیبا و لباس سفید و حال خوب. گفتم: از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: از این شعر.
بالای سرش را نگاه کردم دیدم همین شعر با خطّی روشن نوشته:
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانهٔ مرغ پریده را
منبع: ماجرای فوق را مرحوم شیخ هادی محقّق واعظ خراسانی دامغانی در ذیل مطالب پدر خود یعنی مرحوم شیخ عبّاسعلی محقّق واعظ خراسانی دامغانی در کتاب مقتل سیّد الشهداء (ع) نگاشته است.
سرایندهٔ مرثیهٔ مذکور ایرج میرزا است که آن را در رثای حضرت علی اکبر (ع) سروده امّا در متن فوق حضرت علی اصغر (ع) ضبط گردیده است.
سردار انقلابی و جهادی ، جناب سلاله السادات حاج سید محمد تقی شاهچراغی
سلامعلیکم
قبول مسئولیت و خدمتگذاری در نظام مقدس جمهوری اسلامی که زعامت آن به عهده نایب امام عصر روحی له الفداء میباشد برای مردان خدا افتخاری بزرگ است.
انتصاب جنابعالی به عنوان معاون سیاسی وزارت کشور نشان از تعهد و شایستگی آن جناب و اعتماد دولت مردمی و خدمتگذار به شما میباشد.
امید است با توکل به ذات اقدس الهی و توسل به چهارده معصوم علیهمالسلام با تجربهای که در سنگرهای مختلف کسب کردهاید مؤید و منصور باشید.
عنایات ویژه حضرت بقیه الله الاعظم عجلالله تعالی فرجه الشریف در طول دوران خدمت گوارایتان باد.
سیدعلی رضوی
مسئول حوزه علمیه و امامجمعه بسطام
3 صفر المظفر 1445
سلامعلیکم
قبول مسئولیت و خدمتگذاری در نظام مقدس جمهوری اسلامی که زعامت آن به عهده نایب امام عصر روحی له الفداء میباشد برای مردان خدا افتخاری بزرگ است.
انتصاب جنابعالی به عنوان معاون سیاسی وزارت کشور نشان از تعهد و شایستگی آن جناب و اعتماد دولت مردمی و خدمتگذار به شما میباشد.
امید است با توکل به ذات اقدس الهی و توسل به چهارده معصوم علیهمالسلام با تجربهای که در سنگرهای مختلف کسب کردهاید مؤید و منصور باشید.
عنایات ویژه حضرت بقیه الله الاعظم عجلالله تعالی فرجه الشریف در طول دوران خدمت گوارایتان باد.
سیدعلی رضوی
مسئول حوزه علمیه و امامجمعه بسطام
3 صفر المظفر 1445
❤1
انا لله و انا الیه راجعون
خانواده معزز و بزرگ عباسیان
درگذشت عاشق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و خادم با اخلاص حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بسیار تاثر برانگیز و داغ بزرگی برای خانواده به ویژه پدر و مادر عزادار خواهد بود.
در این ایام سوگ که به اربعین حسینی نزدیک میشویم، از خدای منان برای تازه گذشته غفران الهی و از صاحب این ایام بانوی دردمند و رنج کشیده آل الله حضرت زینب کبری سلام الله علیها، برای مادر عزادار و همه خاندان عباسیان صبر جمیل خواستارم.
یازدهم شهریور ماه
دامغان. سید سعید شاهچراغی
خانواده معزز و بزرگ عباسیان
درگذشت عاشق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و خادم با اخلاص حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بسیار تاثر برانگیز و داغ بزرگی برای خانواده به ویژه پدر و مادر عزادار خواهد بود.
در این ایام سوگ که به اربعین حسینی نزدیک میشویم، از خدای منان برای تازه گذشته غفران الهی و از صاحب این ایام بانوی دردمند و رنج کشیده آل الله حضرت زینب کبری سلام الله علیها، برای مادر عزادار و همه خاندان عباسیان صبر جمیل خواستارم.
یازدهم شهریور ماه
دامغان. سید سعید شاهچراغی
سلام
تا که دستت میرسد شو کارگر
گر فتی از پا خواهی زد به سر
دوستان عزیز و همراه
در آستانه سال تحصیلی آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین هزینه های دانش آموزان نیازمند از قبیل ثبت نام، تهیه لباس فرم، خرید کیف و لوازم التحریر، اعلام می داریم.
دست یاری شما را می فشاریم.
لطفا بعد از واریز، پیامک فراموش نشود.
شماره کارت
6219861938800165
سید سعید شاهچراغی
تا که دستت میرسد شو کارگر
گر فتی از پا خواهی زد به سر
دوستان عزیز و همراه
در آستانه سال تحصیلی آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین هزینه های دانش آموزان نیازمند از قبیل ثبت نام، تهیه لباس فرم، خرید کیف و لوازم التحریر، اعلام می داریم.
دست یاری شما را می فشاریم.
لطفا بعد از واریز، پیامک فراموش نشود.
شماره کارت
6219861938800165
سید سعید شاهچراغی
گزارش استاد ارجمند سید محمد طباطبایی یزدی از ملاقاتش با دکتر محمود مهدوی دامغانی
امروز فرصتی دست داد تا به لطف دوست عزیز و گرامیام جناب آقای محمدرضا مروارید و همراه ایشان، با جناب استاد محمود مهدوی دامغانی – که عمرش دراز باد – دیداری داشته باشم. جناب استاد بسیار خوش برخورد و مهربان بود، با محضری پرفیض که به مناسبت هر صحبتی، از مرحوم والد سخن به میان میآوردند و بعد از چند بار ذکر خیر ایشان که مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی «عاش سعیدا و مات سعیدا» و کمتر کسی مثل ایشان داشتهایم و چنین و چنان... حکایات جالبی از سفر خود به نجف در سالهای قبل از انقلاب و دیدار با مراجع وقت آن زمان تعریف کردند و گفتند: خدایش رحمت کند آقای طباطبایی را که برای من نقش روشنگری داشتند و نصایح ارزندهای به بنده میکردند.
فرمودند: آن مرحوم از من پرسيد: چرا ابن ابی الحدید؟ چه شد که سراغ این کتاب رفتی؟ سپس تعریف کردند که ده دوازده سال بیش نداشتهاند که بیتی از قصاید سبع علویات ابن ابیالحدید که کتیبه حرم مولا هم بوده است توجه وی را جلب کرده و بدون آنکه بداند از کیست، آن را زمزمه میکرده است ... و حکایتهای بعدش را.
از جمله اینکه سال 61 که دانشگاه فردوسی مشهد، به تشخيص برخى از گردانندگان، در یک اقدام ناگهانی، هفتاد نفر را با تنزل رتبه، بازنشسته کرد (بخوانید: بیرون کرد)، آقای طباطبایی فرمود: محمود! قیّد العلم بالکتابه. تا حالا درس دادی خوب است، اکنون دست به کار نوشتن شو. اصلاً ایشان به من توصیه کرد که مغازی را ترجمه کن؛ کتابی که ترجمه آن، دو سال بعد از بیرون کردن من از دانشگاه، برگزیدهٔ دومین دورهٔ کتاب سال ایران شد. روزی که اِبلاغ بازنشستگیام را دادند، از من فقط 30 مقاله منتشر شده بود، ولی از سال 1361 تا کنون 18 هزار صفحه به صورت کتاب چاپ و منتشر شده است.
و دیگر اینکه زمانی سید عبدالعزیز طباطبایی به من گفت: تو که طبقات ابنسعد را ترجمه کردی، يک کار هم ویژه تشیع بکن! به عبارت ديگر میخواست بگويد که من گفتم مغازی را ترجمه کن اما نه این طور که دیگر آثار اهل سنت را پشت سر هم ترجمه کنی. گفتم: چشم، اما آقا، مغازی را که خودتان گفتید ترجمه کنم. بعد از آن، المعیار و الموازنه را مطرح کردم؛ فتبسّم تبسمَ رضی. گفتند: خوب است، ولی روضة الواعظین فَتّال را هم کار کنید. گفتم: حضرت آقای طباطبایی، ما از اینکه فتّال کفاره تعریضهایش به غزالی را در بازار مالفروشهای نیشابور پس داد و در آنجا گردنش را قطع کردند مدیون او هستیم.
باری، کمتر کسی مثل ایشان داشتهایم. آن چند سطری که در جلد پنجم طبقات بعد از شرح حال حضرت سیدالشهدا در باره ایشان نوشتهام درد دل راستینم بود نه اینکه بخواهم تعارفی بکنم. خدا می داند وقتی خبر فوت ایشان به من رسید و به خانه رفتم، همسرم از علت پریشانیام پرسيد؛ ابیاتی از قصیده رائیه تهامی را خواندم - و ابیاتی را پشت سر هم میخواندند که حافظه ایشان در این سن و سال برایم اعجابآور بود – به همسرم گفتم: شاید درست معنایش را متوجه نشوی، ولی امشب این زبان حال من است.
بعد متذکر شدند که اصولاً کار روی همین قصیده تکلیف دوره دکتری ایشان بوده است که مرحوم استاد جلال الدین همائی بر گردن ایشان گذاشته است.
القصه، «روضه الواعظین» منتشر شد و پس از آن «الغدیر فی الاسلام» شیخ محمد رضا فرج الله را ترجمه کردم و بعد «مقتل ابن ابی الدنیا» را.. ترجمه بخش امام حسن و امام حسین طبقات ابنسعد را از روی تحقیق آن مرحوم انجام دادم و معتقدم نکاتی که ایشان در تعلیقاتشان بر ترجمة الامام الحسن و همچنین الامام الحسین علیهما السلام متذکر شدهاند بسیار دقیق و عالمانه و بجاست و هر پارهای از آنها جرقهای شده است برای برخی از محققین در کارهای بعدی و به عنوان نمونه، از موضوع همسران امام مجتبی علیهالسلام ياد کردند.
سایهشان مستدام و عمرشان دراز بادا.
امروز فرصتی دست داد تا به لطف دوست عزیز و گرامیام جناب آقای محمدرضا مروارید و همراه ایشان، با جناب استاد محمود مهدوی دامغانی – که عمرش دراز باد – دیداری داشته باشم. جناب استاد بسیار خوش برخورد و مهربان بود، با محضری پرفیض که به مناسبت هر صحبتی، از مرحوم والد سخن به میان میآوردند و بعد از چند بار ذکر خیر ایشان که مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی «عاش سعیدا و مات سعیدا» و کمتر کسی مثل ایشان داشتهایم و چنین و چنان... حکایات جالبی از سفر خود به نجف در سالهای قبل از انقلاب و دیدار با مراجع وقت آن زمان تعریف کردند و گفتند: خدایش رحمت کند آقای طباطبایی را که برای من نقش روشنگری داشتند و نصایح ارزندهای به بنده میکردند.
فرمودند: آن مرحوم از من پرسيد: چرا ابن ابی الحدید؟ چه شد که سراغ این کتاب رفتی؟ سپس تعریف کردند که ده دوازده سال بیش نداشتهاند که بیتی از قصاید سبع علویات ابن ابیالحدید که کتیبه حرم مولا هم بوده است توجه وی را جلب کرده و بدون آنکه بداند از کیست، آن را زمزمه میکرده است ... و حکایتهای بعدش را.
از جمله اینکه سال 61 که دانشگاه فردوسی مشهد، به تشخيص برخى از گردانندگان، در یک اقدام ناگهانی، هفتاد نفر را با تنزل رتبه، بازنشسته کرد (بخوانید: بیرون کرد)، آقای طباطبایی فرمود: محمود! قیّد العلم بالکتابه. تا حالا درس دادی خوب است، اکنون دست به کار نوشتن شو. اصلاً ایشان به من توصیه کرد که مغازی را ترجمه کن؛ کتابی که ترجمه آن، دو سال بعد از بیرون کردن من از دانشگاه، برگزیدهٔ دومین دورهٔ کتاب سال ایران شد. روزی که اِبلاغ بازنشستگیام را دادند، از من فقط 30 مقاله منتشر شده بود، ولی از سال 1361 تا کنون 18 هزار صفحه به صورت کتاب چاپ و منتشر شده است.
و دیگر اینکه زمانی سید عبدالعزیز طباطبایی به من گفت: تو که طبقات ابنسعد را ترجمه کردی، يک کار هم ویژه تشیع بکن! به عبارت ديگر میخواست بگويد که من گفتم مغازی را ترجمه کن اما نه این طور که دیگر آثار اهل سنت را پشت سر هم ترجمه کنی. گفتم: چشم، اما آقا، مغازی را که خودتان گفتید ترجمه کنم. بعد از آن، المعیار و الموازنه را مطرح کردم؛ فتبسّم تبسمَ رضی. گفتند: خوب است، ولی روضة الواعظین فَتّال را هم کار کنید. گفتم: حضرت آقای طباطبایی، ما از اینکه فتّال کفاره تعریضهایش به غزالی را در بازار مالفروشهای نیشابور پس داد و در آنجا گردنش را قطع کردند مدیون او هستیم.
باری، کمتر کسی مثل ایشان داشتهایم. آن چند سطری که در جلد پنجم طبقات بعد از شرح حال حضرت سیدالشهدا در باره ایشان نوشتهام درد دل راستینم بود نه اینکه بخواهم تعارفی بکنم. خدا می داند وقتی خبر فوت ایشان به من رسید و به خانه رفتم، همسرم از علت پریشانیام پرسيد؛ ابیاتی از قصیده رائیه تهامی را خواندم - و ابیاتی را پشت سر هم میخواندند که حافظه ایشان در این سن و سال برایم اعجابآور بود – به همسرم گفتم: شاید درست معنایش را متوجه نشوی، ولی امشب این زبان حال من است.
بعد متذکر شدند که اصولاً کار روی همین قصیده تکلیف دوره دکتری ایشان بوده است که مرحوم استاد جلال الدین همائی بر گردن ایشان گذاشته است.
القصه، «روضه الواعظین» منتشر شد و پس از آن «الغدیر فی الاسلام» شیخ محمد رضا فرج الله را ترجمه کردم و بعد «مقتل ابن ابی الدنیا» را.. ترجمه بخش امام حسن و امام حسین طبقات ابنسعد را از روی تحقیق آن مرحوم انجام دادم و معتقدم نکاتی که ایشان در تعلیقاتشان بر ترجمة الامام الحسن و همچنین الامام الحسین علیهما السلام متذکر شدهاند بسیار دقیق و عالمانه و بجاست و هر پارهای از آنها جرقهای شده است برای برخی از محققین در کارهای بعدی و به عنوان نمونه، از موضوع همسران امام مجتبی علیهالسلام ياد کردند.
سایهشان مستدام و عمرشان دراز بادا.