Forwarded from بیتالهدی
🔸کسی اشک او را در شهادت ثمرهی عمرش، سید حسن ندید و شکایتی هم نشنید؛ فقط گهگاه در رثای سرو رعنایش شعری میسرود و خودش را اینطور دلداری میداد، مثل این دو بیتی که معروف شد:
شکر لله ما در این عالم متاعی داشتیم
گوهر ارزنده، درّ پر بهایی داشتیم
مشتری شد ذاتحق، تقدیم او کردیم آن
حمد لله با خدا بیع و شرایی داشتیم
🔹البته بعد از این واقعه دیگر نتوانست در نماز شب، گریهاش را مخفی کند ... چنان میگریست که صدایش به کوچه هم میرسید!
🔻آنچه در ادامه میآید، تصویر حجتالاسلام و المسلمین حاج سید مسیح شاهچراغی در کنار عکس شهید سید حسن شاهچراغی نماینده مردم دامغان در مجلس شورای اسلامی و سرپرست مؤسسه کیهان است که برای اولین بار منتشر میشود.
#حجت_الاسلام_سید_مسیح_شاهچراغی
#شهید_شاهچراغی
#تصاویر
@beitolhoda
شکر لله ما در این عالم متاعی داشتیم
گوهر ارزنده، درّ پر بهایی داشتیم
مشتری شد ذاتحق، تقدیم او کردیم آن
حمد لله با خدا بیع و شرایی داشتیم
🔹البته بعد از این واقعه دیگر نتوانست در نماز شب، گریهاش را مخفی کند ... چنان میگریست که صدایش به کوچه هم میرسید!
🔻آنچه در ادامه میآید، تصویر حجتالاسلام و المسلمین حاج سید مسیح شاهچراغی در کنار عکس شهید سید حسن شاهچراغی نماینده مردم دامغان در مجلس شورای اسلامی و سرپرست مؤسسه کیهان است که برای اولین بار منتشر میشود.
#حجت_الاسلام_سید_مسیح_شاهچراغی
#شهید_شاهچراغی
#تصاویر
@beitolhoda
🔵 اسناد و نامهها (۱۰)
🔻آیةالله سیّد محمّد شاهچراغی، پساز سالها تحصیل در حوزه علمیه قم درسال ۱۳۵۰ ه.ش به بخش محمدیّه شهر نائین هجرت کرده و پساز اقامت یکساله دراین منطقه، به شهر سمنان کوچ مینمایند. دلایل این دو تصمیم سرنوشتساز در نامهی تاریخی و زیبای ایشان به شهید سیّد حسن شاهچراغی آمده است که برای اولینبار توسط پایگاه بیتالهدی منتشر میشود.
📜نورچشم عزیز و اخویزاده محترم جناب آقا سیّد حسن شاهچراغی دامتوفیقه امید است از خدای تعالی که وجود شما و اخوی سیّد احمد و کلیه رفقای دامغانی از آفات مصون و محفوظ باشد و نگرانی نداشته، پرسان حال من باشید. بحمدالله سالمم و تا به حال خوش گذشته، امید است بعداً نیز خوش بگذرد. امروز صبح پیش از طلوع آفتاب عمّهزاده سیّد محمّد تقوی و عموزاده سیّد نصرالله شاهچراغی در محمّدیه نائین تشریف آوردند. در حدود یکساعتی نشستند و بعد عازم کرمان شدند و در موقع مراجعت هم قول دادند که باز تشریف بیاورند. من هم تا اول ماه رجب در اینجا هستم و بعد به قم و تهران و دامغان خواهم آمد.
نامهای از آقای عالمی برایم آمد و راجعبه سمنان و نامه نوشتن برای آیتالله گلپایگانی مطالبی نوشته بودند، تا قسمت چه باشد.
چند روزی است که از دامغان خبری ندارم. به هرحال حضور محترم آقای هاشمی و طلّاب محترم چیذر مخصوصا دامغانیهای مقیم چیذر و بالأخص فضلای دامغانی جناب آقای ترابی و موسوی و امینیان و ترابی و واحدی و جناب آقای حیدری و معادیخواه سلام برسانید و نور چشمی سیّد احمد را دیدهبوسی نمایید و مجدّدا آقای تهرانی و آقای موسوی سلام میرسانم.
شنیدم آقا سیّدرضا قم تشریف دارند و قصد ساختمان دارند. خداوند وسیلهاش را به خوبی میسّر فرماید تا از اجارهنشینی که مصیبتی است بسیار بزرگ، راحت شوند و خداوند برای همه مخصوصا آقایان دامغانی، وسیله خانه فراهم بفرماید که من از بیخانهای به محمّدیه نائین فرار کردم و شما از الان به فکر آینده خودتان در قم از لحاظ منزل باشید. گرچه به قول حاشیهپرداز اطلاعات، از حیث نداشتن یک وجب زمین، نخستوزیر هستیم، چون هویدا گفته در تمام ایران یک وجب زمین به نام هویدا پیدا نخواهید کرد.
باقی، والسلام!
سیّد محمّد شاهچراغی
#آیةالله_شاهچراغی
#شهید_شاهچراغی
#اسناد
@beitolhoda
@damghannameh
🔻آیةالله سیّد محمّد شاهچراغی، پساز سالها تحصیل در حوزه علمیه قم درسال ۱۳۵۰ ه.ش به بخش محمدیّه شهر نائین هجرت کرده و پساز اقامت یکساله دراین منطقه، به شهر سمنان کوچ مینمایند. دلایل این دو تصمیم سرنوشتساز در نامهی تاریخی و زیبای ایشان به شهید سیّد حسن شاهچراغی آمده است که برای اولینبار توسط پایگاه بیتالهدی منتشر میشود.
📜نورچشم عزیز و اخویزاده محترم جناب آقا سیّد حسن شاهچراغی دامتوفیقه امید است از خدای تعالی که وجود شما و اخوی سیّد احمد و کلیه رفقای دامغانی از آفات مصون و محفوظ باشد و نگرانی نداشته، پرسان حال من باشید. بحمدالله سالمم و تا به حال خوش گذشته، امید است بعداً نیز خوش بگذرد. امروز صبح پیش از طلوع آفتاب عمّهزاده سیّد محمّد تقوی و عموزاده سیّد نصرالله شاهچراغی در محمّدیه نائین تشریف آوردند. در حدود یکساعتی نشستند و بعد عازم کرمان شدند و در موقع مراجعت هم قول دادند که باز تشریف بیاورند. من هم تا اول ماه رجب در اینجا هستم و بعد به قم و تهران و دامغان خواهم آمد.
نامهای از آقای عالمی برایم آمد و راجعبه سمنان و نامه نوشتن برای آیتالله گلپایگانی مطالبی نوشته بودند، تا قسمت چه باشد.
چند روزی است که از دامغان خبری ندارم. به هرحال حضور محترم آقای هاشمی و طلّاب محترم چیذر مخصوصا دامغانیهای مقیم چیذر و بالأخص فضلای دامغانی جناب آقای ترابی و موسوی و امینیان و ترابی و واحدی و جناب آقای حیدری و معادیخواه سلام برسانید و نور چشمی سیّد احمد را دیدهبوسی نمایید و مجدّدا آقای تهرانی و آقای موسوی سلام میرسانم.
شنیدم آقا سیّدرضا قم تشریف دارند و قصد ساختمان دارند. خداوند وسیلهاش را به خوبی میسّر فرماید تا از اجارهنشینی که مصیبتی است بسیار بزرگ، راحت شوند و خداوند برای همه مخصوصا آقایان دامغانی، وسیله خانه فراهم بفرماید که من از بیخانهای به محمّدیه نائین فرار کردم و شما از الان به فکر آینده خودتان در قم از لحاظ منزل باشید. گرچه به قول حاشیهپرداز اطلاعات، از حیث نداشتن یک وجب زمین، نخستوزیر هستیم، چون هویدا گفته در تمام ایران یک وجب زمین به نام هویدا پیدا نخواهید کرد.
باقی، والسلام!
سیّد محمّد شاهچراغی
#آیةالله_شاهچراغی
#شهید_شاهچراغی
#اسناد
@beitolhoda
@damghannameh
Forwarded from خاندان بزرگ سادات تقوی(طباطبایی)
روی طاقچه منزل ما فقط یک عکس رنگی در کنار عکس با کوبلن دوزی شده حضرت امام (ره) بود و آن هم عکس شهید بزرگوار سید حسن شاهچراغی بود که با موهای مجعد و ریش سیاه و صورت روشن و عینکی قهوه ای ،هر روز به آن نگاه میکردم.
حس عجیبی نسبت به آن شهید داشتم گویا میخواست با من حرف بزند و یا اینکه من با او حرف بزنم ؛تا اینکه کم کم بزرگتر شدم و فهمیدم این شخصیت کی بوده و چکار هایی را برای انقلاب و شهرمان انجام می داده و از اون زمان تا الان در هر مناسبتی که حال دعا داشته باشم اسم آن شهید بزرگوار و پدر بزرگوارش و همرزم و رفیق شفیقش شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی را به زبان جاری میکنم.
و البته سوالی را که سوالها دنبال جوابش می گشتم که چطور شد که این شهید در خانه خانه اهالی دامغان و حتی در دلها و قلبها نام و یاد و تصویرش پایدار ماند
الان بعد گذشت بیش از چهل سال عمرم فهمیدم که صداقت و صراحت و شجاعت این شهید بوده که به نگاهش صلابت و به گفتارش قدرت و به کردارش نجابت و رفتارش سلامتی داده بود.
و ای کاش عزیزانی که در هر سطحی از مدیریت این جامعه اسلامی هستند عکس شهدا را بر روی طاقچه های منازلشان بزنند و انشاالله دقت کنند عکس شهدا عمل نکنند و
راه شهیدان را با دقت و سرعت و همّت و پشتکار ادامه بدهند."
به بهانه سی و چهارمین سال عروج ملکوتی شهیدان بزرگوار حجج الاسلام والمسلمین حاج سید حسن شاهچراغی و حاج سید ابوالقاسم داودالموسوی کبوترانی که سوختند تا من و شما با نور وجودشان راه را از بیراه تشخیص بدهیم.
روح مان با یادش شاد شود و راهشان پر رهرو باد.
سید محمد مهدی تقوی
۱ اسفند ۱۳۹۸
قم مقدس
#شهید
#انقلاب
#انتخاب_اصلح
@khandanetaghavi
حس عجیبی نسبت به آن شهید داشتم گویا میخواست با من حرف بزند و یا اینکه من با او حرف بزنم ؛تا اینکه کم کم بزرگتر شدم و فهمیدم این شخصیت کی بوده و چکار هایی را برای انقلاب و شهرمان انجام می داده و از اون زمان تا الان در هر مناسبتی که حال دعا داشته باشم اسم آن شهید بزرگوار و پدر بزرگوارش و همرزم و رفیق شفیقش شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی را به زبان جاری میکنم.
و البته سوالی را که سوالها دنبال جوابش می گشتم که چطور شد که این شهید در خانه خانه اهالی دامغان و حتی در دلها و قلبها نام و یاد و تصویرش پایدار ماند
الان بعد گذشت بیش از چهل سال عمرم فهمیدم که صداقت و صراحت و شجاعت این شهید بوده که به نگاهش صلابت و به گفتارش قدرت و به کردارش نجابت و رفتارش سلامتی داده بود.
و ای کاش عزیزانی که در هر سطحی از مدیریت این جامعه اسلامی هستند عکس شهدا را بر روی طاقچه های منازلشان بزنند و انشاالله دقت کنند عکس شهدا عمل نکنند و
راه شهیدان را با دقت و سرعت و همّت و پشتکار ادامه بدهند."
به بهانه سی و چهارمین سال عروج ملکوتی شهیدان بزرگوار حجج الاسلام والمسلمین حاج سید حسن شاهچراغی و حاج سید ابوالقاسم داودالموسوی کبوترانی که سوختند تا من و شما با نور وجودشان راه را از بیراه تشخیص بدهیم.
روح مان با یادش شاد شود و راهشان پر رهرو باد.
سید محمد مهدی تقوی
۱ اسفند ۱۳۹۸
قم مقدس
#شهید
#انقلاب
#انتخاب_اصلح
@khandanetaghavi
* در مکتب شهیدان دامغان
گفتم: پس چرا اون وری میری؟ خونه این طرفیه.
گفت: می خوام برم پیش حجت الاسلام حاج سید محمود ترابی.
تعجب کردم. گفتم: آقا سید محمود؟ چیکار داری.
گفت: ۲۰ تومان از بسیج بهم دادن، میخوام برم خمسشو بدم.
به قد و بالایش نکاه کردم. در سن نوجوانی به فکر خمسش بود. اشک در چشمانم حلقه زد. با خودم فکر کردم من تو سن این بچه بودم، از این چیزها سر در نمی آوردم. این بچهها تربیت شده مکتب روح الله خمینی هستن. بایدم با ما فرق کنن. به خودم بالیدم که چنين بچه ای دارم و خدا رو شکر کردم. خمس پولش رو داد و گفت: حالا با خیال راحت می تونم خرجش کنم.
راوی: سید محمد هاشمی پدر بزرگوار شهید سید سعید هاشمی
[منبع: کتاب دو مروارید و یک صدف/ ص ۶۰]
#شهیدان_دامغان
#شهید_سید_سعید_هاشمی
گفتم: پس چرا اون وری میری؟ خونه این طرفیه.
گفت: می خوام برم پیش حجت الاسلام حاج سید محمود ترابی.
تعجب کردم. گفتم: آقا سید محمود؟ چیکار داری.
گفت: ۲۰ تومان از بسیج بهم دادن، میخوام برم خمسشو بدم.
به قد و بالایش نکاه کردم. در سن نوجوانی به فکر خمسش بود. اشک در چشمانم حلقه زد. با خودم فکر کردم من تو سن این بچه بودم، از این چیزها سر در نمی آوردم. این بچهها تربیت شده مکتب روح الله خمینی هستن. بایدم با ما فرق کنن. به خودم بالیدم که چنين بچه ای دارم و خدا رو شکر کردم. خمس پولش رو داد و گفت: حالا با خیال راحت می تونم خرجش کنم.
راوی: سید محمد هاشمی پدر بزرگوار شهید سید سعید هاشمی
[منبع: کتاب دو مروارید و یک صدف/ ص ۶۰]
#شهیدان_دامغان
#شهید_سید_سعید_هاشمی
* در مکتب شهیدان دامغان
- توی چشمهای تو یه چیزی هست حرفی داری؟
گفتی: آقا میشه پیراهنتون رو بدین به من. میخوام کفنم باشه.
امام به یکی از همراهانش گفت تا واست یه پیرهن بیارن.
اما تو دوباره گفتی: آقا میشه همین پیراهن رو که تنتونه بهم بدین! عرق این پیراهن شفاعت منو می کنه.
امام با لبخند حاکی از رضایتش رفت و پیراهنشو عوض کرد و اون پیراهنو داد به تو.
- آقا میشه واسم دعا کنین شهید بشم؟
و امام گفت: ایشالله به خواسته دلت برسی جوون، خدا پشت و پناهت.
راوی: یکی از دوستان شهید قصاب زاده و حکایت دیدار او با امام خمینی (ره)
[منبع: کتاب صدای بال می آید (در دست انتشار)/ ص ۷۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_رمضانعلی_قصاب_زاده
- توی چشمهای تو یه چیزی هست حرفی داری؟
گفتی: آقا میشه پیراهنتون رو بدین به من. میخوام کفنم باشه.
امام به یکی از همراهانش گفت تا واست یه پیرهن بیارن.
اما تو دوباره گفتی: آقا میشه همین پیراهن رو که تنتونه بهم بدین! عرق این پیراهن شفاعت منو می کنه.
امام با لبخند حاکی از رضایتش رفت و پیراهنشو عوض کرد و اون پیراهنو داد به تو.
- آقا میشه واسم دعا کنین شهید بشم؟
و امام گفت: ایشالله به خواسته دلت برسی جوون، خدا پشت و پناهت.
راوی: یکی از دوستان شهید قصاب زاده و حکایت دیدار او با امام خمینی (ره)
[منبع: کتاب صدای بال می آید (در دست انتشار)/ ص ۷۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_رمضانعلی_قصاب_زاده
* در مکتب شهیدان دامغان
- محمدعلی بعدازظهر های جمعه را هروقت که در دامغان بود به عیادت بیماران در بیمارستان می رفت. مقداری میوه و کمپوت تهیه می کرد و وارد بیمارستان می شد.
اهمیتی نداشت که بیمار چه کسی هست. از میان راهروهای بیمارستان و از جلوی اتاق ها که عبور می کرد به سراغ بیمارانی می رفت که عیادت کننده ای نداشتند. به طرفشان می رفت و از آنها دلجویی و عیادت می کرد.
راوی: یوسف امیراحمدی از دوستان شهید محمدعلی مشهد
[منبع: کتاب یلدای کویر/ ص ۱۰۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_محمدعلی_مشهد
- محمدعلی بعدازظهر های جمعه را هروقت که در دامغان بود به عیادت بیماران در بیمارستان می رفت. مقداری میوه و کمپوت تهیه می کرد و وارد بیمارستان می شد.
اهمیتی نداشت که بیمار چه کسی هست. از میان راهروهای بیمارستان و از جلوی اتاق ها که عبور می کرد به سراغ بیمارانی می رفت که عیادت کننده ای نداشتند. به طرفشان می رفت و از آنها دلجویی و عیادت می کرد.
راوی: یوسف امیراحمدی از دوستان شهید محمدعلی مشهد
[منبع: کتاب یلدای کویر/ ص ۱۰۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_محمدعلی_مشهد
* در مکتب شهیدان دامغان
تنها زمانی که برای نماز آماده می شد، پاهایش از پوتین جدا می شدند.
می گفت: من پوتین هایم را فقط برای نماز خواندن در می آورم.
او روحش را در آسمان انس با پروردگار به پروار در می آورد و نماز شب را از کارهای مهم شبانه اش می دانست.
از او پرسیدم: محمد آقا چرا نماز شب میخوانی؟
می گفت: در آداب و زندگی امام مطالعه کردم، از زمانی که امام به سن تکلیف رسیده نماز شبش ترک نمی شده و این پیر، هشتاد سال نماز شب را ترک نکرد. حالا ما که بیست و سه چهار سال سن داریم برای چی ترک کنیم؟
راوی: حاج حبیب الله خورزانی همرزم شهید محمد قربانی
[منبع: کتاب مهمان دویرج/ ص ۱۶۰]
#شهیدان_دامغان
#شهید_محمد_قربانی
تنها زمانی که برای نماز آماده می شد، پاهایش از پوتین جدا می شدند.
می گفت: من پوتین هایم را فقط برای نماز خواندن در می آورم.
او روحش را در آسمان انس با پروردگار به پروار در می آورد و نماز شب را از کارهای مهم شبانه اش می دانست.
از او پرسیدم: محمد آقا چرا نماز شب میخوانی؟
می گفت: در آداب و زندگی امام مطالعه کردم، از زمانی که امام به سن تکلیف رسیده نماز شبش ترک نمی شده و این پیر، هشتاد سال نماز شب را ترک نکرد. حالا ما که بیست و سه چهار سال سن داریم برای چی ترک کنیم؟
راوی: حاج حبیب الله خورزانی همرزم شهید محمد قربانی
[منبع: کتاب مهمان دویرج/ ص ۱۶۰]
#شهیدان_دامغان
#شهید_محمد_قربانی
* در مکتب شهیدان دامغان
در حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) نشسته بودیم. صحبت از شهدا شد، یکی گفت: خدا شهید میرزاخانی رو خیرش بده! با امام حسین (ع) محشور بشه انشالله.
با تعجب گفتم: چطور؟
- اگر آقا رضا نبود ما هیچ حقوقی نداشتیم. اون روزها وضعمون اصلا خوب نبود. با چند بچه قد و نیم قد، نمیدونستیم باید چکار کنیم. آقا رضا اومد خونه مون. با اصرار به شوهرم گفت: باید بریم جهاد برات کار درست کنم.
شوهرم خیلی سختش بود که بره. ولی آقا رضا گفت: اگر مجبور بشم کولت می گیرم و می برمت.
از همون وقت تا حالا شوهرم سر کار میره.
هر وقت حقوقش رو می گیره می آره، همه مون برای آقا رضا دعا می کنیم.
راوی: سرکار خانم زینب میرزاخانی خواهر شهید رضا میرزاخانی
[منبع: کتاب سایه های سرو/ ص ۳۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_رضا_میرزاخانی
در حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) نشسته بودیم. صحبت از شهدا شد، یکی گفت: خدا شهید میرزاخانی رو خیرش بده! با امام حسین (ع) محشور بشه انشالله.
با تعجب گفتم: چطور؟
- اگر آقا رضا نبود ما هیچ حقوقی نداشتیم. اون روزها وضعمون اصلا خوب نبود. با چند بچه قد و نیم قد، نمیدونستیم باید چکار کنیم. آقا رضا اومد خونه مون. با اصرار به شوهرم گفت: باید بریم جهاد برات کار درست کنم.
شوهرم خیلی سختش بود که بره. ولی آقا رضا گفت: اگر مجبور بشم کولت می گیرم و می برمت.
از همون وقت تا حالا شوهرم سر کار میره.
هر وقت حقوقش رو می گیره می آره، همه مون برای آقا رضا دعا می کنیم.
راوی: سرکار خانم زینب میرزاخانی خواهر شهید رضا میرزاخانی
[منبع: کتاب سایه های سرو/ ص ۳۱]
#شهیدان_دامغان
#شهید_رضا_میرزاخانی
* در مکتب شهیدان دامغان
اولین روز ورود ما به شهر مقدس قم برای طلبگی مصادف شده بود با مراسمی در مسجد اعظم و سخنرانی مرحوم آیت الله خزعلی که ما به اتفاق اخوی بزرگترم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسین تقوی می رفتیم که در مجلس شرکت کنیم یکی از پاسبانها جلوی من را گرفت و گفت کجا میری؟ گفتم مجلس ختم؛این آقا یه سیلی به صورت من زد و گفت :بچه را چه به مجلس ختم!!
و بعدها بخاطر موقعیتی که منزل ما داشت و در کوچه ارک خیابان ارم بود و نزدیک حرم تقریبا از همه جریانات با خبر بودیم و اکثرا شرکت میکردیم یه بار در جریان تظاهرات ها کسی دست خونی خودش را به دیوار زد
والبته آقایان موسوی دامغانی و تقوی در حوادث انقلاب خیلی فعال بودند مخصوصا شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی که واقعا مرد شجاعی بود و اون زمان پیشتاز بود و در میدان فرح (میدان امام)در بین مردم سخنرانی کرد
و همچنین شهید سید علی تقوی فرزند مرحوم حاج سیدخلیل که شجاعت وصف ناپذیری داشت و همه جا حاضر بود .
راوی: مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید محمد بن سید مسلم تقوی
#شهیدان_دامغان
#شهید_سیدابوالقاسم_موسوی_دامغانی
#شهید_سیدعلی_تقوی
اولین روز ورود ما به شهر مقدس قم برای طلبگی مصادف شده بود با مراسمی در مسجد اعظم و سخنرانی مرحوم آیت الله خزعلی که ما به اتفاق اخوی بزرگترم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسین تقوی می رفتیم که در مجلس شرکت کنیم یکی از پاسبانها جلوی من را گرفت و گفت کجا میری؟ گفتم مجلس ختم؛این آقا یه سیلی به صورت من زد و گفت :بچه را چه به مجلس ختم!!
و بعدها بخاطر موقعیتی که منزل ما داشت و در کوچه ارک خیابان ارم بود و نزدیک حرم تقریبا از همه جریانات با خبر بودیم و اکثرا شرکت میکردیم یه بار در جریان تظاهرات ها کسی دست خونی خودش را به دیوار زد
والبته آقایان موسوی دامغانی و تقوی در حوادث انقلاب خیلی فعال بودند مخصوصا شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی که واقعا مرد شجاعی بود و اون زمان پیشتاز بود و در میدان فرح (میدان امام)در بین مردم سخنرانی کرد
و همچنین شهید سید علی تقوی فرزند مرحوم حاج سیدخلیل که شجاعت وصف ناپذیری داشت و همه جا حاضر بود .
راوی: مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید محمد بن سید مسلم تقوی
#شهیدان_دامغان
#شهید_سیدابوالقاسم_موسوی_دامغانی
#شهید_سیدعلی_تقوی