دامغان نامه
392 subscribers
4.5K photos
71 videos
22 files
59 links
کانال دامغان نامه دریچه ای است به فرهنگ و تاریخ دامغان در آینه اسناد و تصاویر
Download Telegram
.
خاطراتی از واعظ عالم مرحوم حاج شیخ عبّاسعلی محقّق واعظ خراسانی دامغانی (قسمت اوّل)

✍️ آیة‌الله حاج شیخ رضا استادی

👈 اینجانب در دو سه سالی که در اواخر عمر آیة‌الله العظمی بروجردی و بعد از وفات او که حاج محقّق در قم و سپس در تهران و مشهد منبر می‌رفت با ایشان تا حدّی مأنوس شدم چون مکرّر پیش آمد که بعد از منبر همراه او به طرف خانه‌شان می‌رفتم و استفاده می‌کردم. در آن سال‌ها حقیر بیست و چند ساله و آن بزرگوار هفتاد ساله بود.

🔸 می‌فرمود: «حدود ده سال پیش به قم دعوت و یک دهه در مدرسه فیضیه منبر رفتم و واعظ مشهور آن روز قم قبل از من منبر می‌رفت و گاهی وقتی من به مدرسه فیضیه وارد می‌شدم منبر او نزدیک به پایان بود و نمی‌دانستم در چه موضوعی صحبت کرده امّا همین که با سؤال از برخی مستمعان متوجّه می‌شدم موضوع چه بوده، در منبر همان موضوع را پی می‌گرفتم».
یعنی اطّلاعات و محفوظات ایشان این قدر زیاد بوده که حتماً موجب اعجاب می‌شد.

🔸 می‌فرمود: «در یکی از این منبرها آیة‌الله بروجردی وسط منبر وارد مدرسه شد در حالی که آیات ثلاثه صدر و خوانساری و حجّت در مجلس بودند. برخی از افراد کاری می‌کردند که آیة‌الله بروجردی در کنار آن سه بزرگوار ننشیند و با فاصله در جای دیگر قرار گیرد. بنده از این عمل آن اشخاص ناراحت شده و با کنایه به این رفتار اعتراض کردم و برایم گران هم تمام شد امّا در آن زمان در شرائطی بودم که اعتنا نمی‌کردم».

🔸 بعد از منبر با ایشان به طرف خیابان صفائیه که منزل ایشان آن‌جا بود می‌رفتیم. یکی از علما با ایشان برخورد و مفصّل چند دقیقه با هم صحبت می‌کردند. وقتی از هم جدا شدند به من فرمود:
«ایشان از من با اصرار می‌خواست که یکی از علمای بزرگ را که در حدّ مرجعیت است در منبر ترویج کنم».
عرض کردم: شما چه فرمودید؟
گفت: «در مرجعیت علاوه بر علم و اجتهاد مدبّریت و تدبیر هم لازم است و آن آقا که ایشان می‌گفت این ویژگی را نداشت که من ترویج او را وظیفه خود دانم».
انصافاً گفتار مرحوم محقّق کلامی حکیمانه بود.

🔸 حاج محقّق می‌فرمود: «چند سال بعد از منبرهای فیضیه نه برای منبر به قم مشرّف شدم و در صحن جلو یکی از مقبره‌ها نشسته بودم که آیة‌الله فاضل (پدر آیة‌الله حاج شیخ محمّد فاضل) که خود مجتهد صاحب رساله بود نزدم آمد و با هم صحبت می‌کردیم. ایشان پیشنهاد کرد خدمت آیة‌الله العظمی بروجردی برسم و با هم خدمت ایشان رفتیم و همین ملاقات زمینه‌ای شد که برای منبر مسجد اعظم دعوت شدم».
اینجانب استادی در برخی از منبرها حاضر بودم. هنوز مسجد اعظم کاملِ کامل نشده بود و استقبال از منبرهای ایشان خیلی بود و اگر اشتباه نکنم در یک دهه داستان حضرت یونس را موضوع منبر قرار داده بود.

🔸 به این مناسبت عرض کنم که آن مرحوم در مسجد مدرسه حجّتیه که امام جماعت آن‌جا آقای شریعتمداری بود بعد از نماز منبر رفت و در اوائل منبر گفت: «در تبریز در حضور آقا یک یا دو ماه یک موضوع را _شاید معراج را_ در منبر شرح دادم».
👍1
.
از راست به چپ حضرات آیات :

شیخ محمدباقر مهاجرانی ،
شهید سید اسدالله مدنی ،
آخوند ملا علی همدانی ،
سید موسی خوانساری ،
شیخ محمدعلی عالمی دامغانی ،
و سید محمد حسینی همدانی (آقانجفی)
   کتابخانه دامغان

کتاب "فریادهای بدون پژواک" اثری از استاد فرهیخته و دانشمند دکتر حسن سبحانی از سوی انتشارات موسسه اطلاعات منتشر و دستیاب گردید.
مطالعه این کتاب که را به همشهریانِ جان، توصیه می نمایم.
کتاب انتباه نامه اسلامی از آثار میرزا رضا شریعتمدار
تصویر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد مهدی سلمانی دامغانی امام جماعت مسجد امام رضا علیه السلام منطقه بدشت شاهرود(متوفی سال ۱۳۹۲ شمسی)
👍2
نامه مرحوم آیت الله العظمی حجت کوچکترین به مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسعلی بن ملابمانعلی دامغانی خراسانی
دامغان نامه
نامه مرحوم آیت الله العظمی حجت کوچکترین به مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسعلی بن ملابمانعلی دامغانی خراسانی
🌼

💌 متن نامهٔ آیة‌الل‍ه حجّت کوه‌کمری به شیخ عبّاسعلی محقّق

🔹 «۵ رمضان ۱۳۶۷

🔸 بسم الل‍ه الرّحمٰن الرّحیم

🔹 عرض می‌شود: پیوسته صحّت و سلامتی و دوام توفیقات و تأییدات جنابعالی را از درگاه حضرت احدیّت مسألت؛ امید است همارهٔ اوقات، وجود دائم‌البرکات عالی از کافّهٔ مکاره و آلام مصون و محفوظ؛ و موفّق به ترویج احکام و هدایت و ارشاد أنام بوده، و خوشوقت باشید.

🔸 تلواً مرقومهٔ شریفه عزّ وصول بخشیده؛ از بشارت سلامتی و ورود جنابعالی موجبات خورسندی [صح: خرسندی] فراهم گردید. رجاء واثق آن‌که عموم اهالی آن سامان از بیانات وافیه و افادات شافیهٔ جنابعالی کامیاب و بهره‌مند گردیده؛ توفیقات و تأییدات آن‌جناب روزافزون شود.

🔹 حال احقر هم بحمد الل‍ه نسبتاً بهتر و فعلاً منتقل به باغ خارج شهر، قرب حضرت عبدالعظیم گردیده، و عجالتاً تا آخر ماه را در این‌جا متوقّف هستم.

🔸 در خاتمه، مزید توفیقات عالی را از درگاه ایزد منّان مسألت؛ آقایان میزبانانِ آن‌جناب - جناب آقای [سیّد مهدی] انگجی و آقای شنب‌غازانی - را ابلاغ سلام دارم. احقرزاده به ابلاغ سلام مصدّع هستند. و السّلام علیکم و رحمة الل‍ه و برکاته.

🔹 در اواخر [ماه] صیام، آقای کلکته‌چی وارد و از [؟] مسبوق شد. إن شاء الل‍ه امیدوارم به حسب میل جنابعالی رفتار شود. و از ادعیهٔ صالحه فراموش نفرمایید. احقر هم به همان حال می‌باشم. امیدوارم تفضّلات سبحانی [؟].

🔸 الأحقر: محمّد الحسینيّ الکوه‌کمريّ»
◼️ وقتی که امام زين العابدين علیه‌السلام با شنیدن روضه اسارت آل الله، سر به دیوار کوبیده و خون از سر مبارکشان جاری می‌شود...

در روایتی نقل شده است:
روزی خوراک و نوشیدنی نزد امام سجاد «صلوات الله علیه» نهادند، گرسنگی و تشنگی پدرش امام حسین علیه‌السلام در صحرای کربلا به یادش آمد و اشک گلویش را بست و سخت گریست تا جامه هایش از گریه و اشک بر پدرش خیس شد. دستور داد تا خوراک را از نزد او ببرند.

🩸 مردی یهودی وارد شد و سلام کرد و دست إمام علیه‌السلام را گرفت و شهادتین گفت و به امامت به إمام سجاد علیه‌السلام اقرار نمود. حضرت فرمودند:
برای چه از دین خود و نیاکانت دست کشیدی؟ گفت: خوابی دیدم.
فرمودند: چه خوابی دیدی؟

🩸آن مرد یهودی گفت:
خواب دیدم از خانه برای دیدار برادری بیرون شدم و راه را گم کردم و بیچاره شدم. در این فکر بودم که پشت سرم ناله و گریه و آواز تکبیر و تهلیل بلند شد. وقتی نگریستم لشکری بود و پرچم ها و سرها بالای نیزه و پشت سرشان شترهای لاغر که بر آن‌ها زنان غارت زده و کودکان دست بسته سوار بودند.
میان آن ها جوانی بر شتر تنومندی در نهایت رنج و سختی، دست و سرش با غل آهنی بسته و از پاهایش خون می‌ریخت و اشکش بر گونه روان بود.
گویا شما بودید و همه زن ها و کودکان عزادار بودند و وامحمّداه! واعلیاه!… می‌گفتند.

🩸در این میان که کاروان در راه بود ناگاه گنبدی در سینه بیابان عیان شد، چون خورشید درخشان جلوی قافله سه بانو بودند. تا گنبد را دیدند خود را به زمین انداختند و خاک بر سر ریختند و سیلی بر رخ زدند و فریاد زدند:
«واحسناه! واحسیناه!…»

🩸مردی کوسه و کبود چشم به آن ها رسید و آن ها را زد و به زور سوار کرد و دیدم که خون از زیر سرپوش یکی از زنان که به گمانم بزرگتر آن ها بود از شدت غم روان شد.
ای آقا! جلوی سرها سری نورانی بود که بر پرتو خورشید و ماه چیره بود و چون بدان گنبد درخشان رسیدند مردی که آن سر را می‌برد، ایستاد.
یارانش او را نهیب زدند و سر را از او گرفتند و گفتند: ای مرد پَست! تو از بردنش ناتوانی.
گفت:کسی نبود که در بردنش کمک کند و سر را از آن گرفتند و به دیگری دادند و تا سی تن آن را دست به دست کردند و همه میخکوب شدند و همه واماندند و کمکی نیافتند. به امیر قوم گزارش دادند از اسب پیاده شد و چادری زدند بلندتر از سی ذراع و او در میان آن نشست و دیگران در گرد او.

🩸آن زنان وکودکان را بی فرش و بستر روی زمین ریختند و خورشید روی آنها را می‌سوزاند و نیزه ها که سرها برآن بود به عمد در برابر آنها گذاشتند تا آنها را دلشکسته کنند و بیشتر دل آنها را بسوزانند و جگر آن ها را پاره کنند.

🩸ترسا(آن مرد یهودی) گفت:
ای آقا! من سخت بی تاب شدم و سیلی بر چهره زدم و از غم و اندوه، جامه های کهنه را دریدم و در نزدیک زن ها و کودکان با دلی شکسته و چشمی گریان نشستم و ناگاه نیزه‌ای که سر شریف بر آن بود، به سوی گنبد درخشان برگشت و با زبانی رسا گفت:
پدرجان! ای امیرمؤمنان! بر تو سخت است آنچه به ما رسید از کشتن و سر بریدن…

🩸من با خود گفتم:
صاحب این سر نزد خدا مقامی بزرگ دارد و دلم به دوستی او مایل شد. در این میان که با خود اندیشه داشتم و خود را در میان کفر و اسلام مخیر می‌دیدم، ناگهان شیون زنان بلند شد و روی پا ایستادند و چشم به آن گنبد درخشان دوختند. من هم روی پا بلند شدم و نگریستم دیدم زنانی از آن گنبد فرود آمدند که در آن ها خانمی پر از هیبت و نور است و جامه ای خون آلود به دست دارد و مو پریشان وگریبان دریده است دامن می‌کشد و سیلی بر رخ می زند، به انبیاء و پدرش رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام با دلی داغدار، استغاثه دارد و داد می زند:
«واولداه! واحبیب قلباه!…».

🩸ای آقا! چون آن بانو به سرها و کودک‌ها نزدیک شد، افتاد و بی هوش شد وپس از مدتی به هوش آمد و با چشمانش بدان سراشاره کرد وسر با نیزه خم شد و در دامنش افتاد و او سر را گرفت و به سینه چسباند و بوسید وگفت:
پسر جانم! تو را مثل جد و پدرت نشناختند و کشتند. ای وای آب را به رویت بستند…ای پسرم! چه کسی سینۀ تو را خُرد کرد؟
ای اباعبدالله! چه کسی عیالت را اسیر و اموالت را غارت کرد؟چه کسی تو را و پسرانت را سر برید؟ چه دلیرند بر هتک حرمت خدا و رسول خدا!

🩸راوی گفت:
در همین حین که این قضیه را برای امام سجاد علیه السلام نقل میکردم،

قامَ عَلی طولهِ و نَطحَ جِدارَ البیت بِوَجههِ فکَسرَ أَنفُه و شَجَّ رأسُه و سالَ دَمُهُ عَلی صَدره و خَرَّ مغشیّاً علیه مِن شِدّةِ الحُزن والبکاء
▪️امام سجاد علیه السلام تمام قامت برخاست و سر به دیوار اتاق کوبید و بینی مبارکش شکست و خون از بینی و سرش به سینه‌اش سرازیر شد و از شدت اندوه افتاده و بی‌هوش شد.

📚دارالسلام،محدث نوری، ج٢ ص١٧٠
انالله و انا اليه راجعون
فامیل ارجمند و فاضل گرامی جناب حجت‌الاسلام شیخ ناصر واحدی (زید عزه)
رسول مکرم خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرزندان ما جگر گوشه هاى ما هستند، اگر زنده باشند مايه آزمايش ما هستند و اگر بميرند، باعث غم و اندوه ما مى شوند.
ما و دوستان را در غم از دست دادن فرزند عزیزتان شریک بدانید. از خداوند برای شما و همسر مکرمه صبر و آرامش خواستارم.
دامغان. سید سعید شاهچراغی
بیستم مرداد ۱۴۰۲
با حکم وزیر کشور؛
شاهچراغی معاون سیاسی وزیر کشور شد

معاون سیاسی وزیر و رئیس ستاد انتخابات کشور با حکم دکتر احمد وحیدی وزیر کشور منصوب شد.

به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بین الملل استانداری قم، دکتر احمدی وحیدی امروز سه شنبه، ضمن تشکر و تقدیر از تلاش ها و خدمات محمد رضا غلامرضا، طی حکمی سید محمد تقی شاهچراغی استاندار قم را به عنوان معاون سیاسی وزیر کشور و رئیس ستاد انتخابات منصوب کرد.

محمد تقی شاهچراغی متولد ۱۳۴۰ شهرستان قم، دوازدهم آبان ۱۴۰۰ از هیات وزیران دولت سیزدهم به عنوان استاندار قم رأی اعتماد گرفت.
👍5👎1