اولین کانال تخصصی کودک، بازی، ورزش ( دکترحسینی )
5.43K subscribers
1.65K photos
959 videos
88 files
351 links
کانالی کاربردی برای معلمان تربیت بدنی،مربیان مهد کودک، والدین

سیروان حسینی دکترای تربیت بدنی و علوم ورزشی

ارتباط با ادمین کانال(جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات)
@matin_rashidi82
اینستاگرام ما: https://www.instagram.com/koodak_bazi_varzesh2016/
Download Telegram
۱۸ اردیبهشت ماه روز جهانی صلیب سرخ و هلال احمر گرامی باد
Forwarded from کانال تخصصی معلم تربیت بدنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پویش_ورزش_در_خانه
مدرسه هاجر تهران
معلم تربیت بدنی فرمیسک نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آموزش_اعداد

پیدا کردن اعداد

🤔بازی اعداد با انداختن تاس اعداد رو پیدا کنی
قصه_شب


🐑آرزوی بره کوچولو

در یک روز زیبای بهاری، چند تا کبوتر سفید در آسمان پرواز می کردند.

بره کوچولویی با پشم های سیاه و سفید فرفری وسط مزرعه ایستاده بود و به آسمان نگاه می کرد. او کبوترها را می دید و آرزو می کرد می توانست مثل آنها پرواز کند. یکی از کبوترها چشمش به بره افتاد. پایین آمد و روی علف ها، نزدیک او نشست. بره کوچولو به کبوتر سلام کرد.

کبوتر با مهربانی گفت: سلام بره کوچولو، تو خیلی ناز و قشنگی، چه پشم های سیاه و سفید و خوشگلی داری!

بره کوچولو بع بع کرد و گفت: تو هم خیلی قشنگی کبوتر سفید! خیلی دلم می خواهد من هم مثل تو، توی آسمان آبی پرواز کنم، اما نمی توانم. راستی تو چطور می توانی پرواز کنی؟

کبوتر بغ بغویی کرد و جواب داد: بدن ما پرنده ها خیلی سبک است. ما وزن زیادی نداریم. بیشتر استخوان های پرنده ها تو خالی است و از هوا پرشده، ساختمان بدن پرنده ها به شکلی است که می توانند راحت پرواز کنند. ما پرنده های می توانیم با سرعت کافی، بال هایمان را به هم بزنیم و خودمان را از زمین بلند کنیم و در هوا به پرواز در آییم. البته پرندگانی مثل پنگوئن، شترمرغ، مرغ و خروس قدرت پرواز ندارند. حالا فهمیدی چرا می توانم پرواز کنم، اما تو نمی توانی؟

بره کوچولو جواب داد: بله، من پرنده نیستم و بال ندارم. ساختمان بدنم هم به شکلی نیست که بتوانم پرواز کنم، اما آرزو دارم مثل تو توی آسمان آبی پرواز کنم و از آن بالا زمین را ببینم. کبوتر گفت: من با تو دوست می شوم و هر چه از این بالا می بینم برایت تعریف می کنم تا بدانی جاهای دیگر چه خبر است.

بره کوچولو خوشحال شد و گفت: ممنونم کبوتر مهربان، من روزها توی این مزرعه میان علف ها می گردم و بازی می کنم، تو هر روز به دیدنم بیا تا با هم دوست باشیم، باشد؟ کبوتر به او قول داد که هر روز به سربزند.

از آن روز به بعد کبوتر سفید و بره کوچولو هر روز یکدیگر را می دیدند و کبوتر برای او از چیزهایی که دیده بود، حرف می زد.

قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید