Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همین پاییز زیبا
در نبودت
آسمان دلم را ابری
بارانش ، حوض چشمانم را پُر
و
هیمه ی دلم را خیس ِ خیس کرد
آنچنان که دیگر نه از عشقی آتش میگیرد ، نه از زخم زبانها
و
سلولهایم سرد ِ سرد ....
میترا
در نبودت
آسمان دلم را ابری
بارانش ، حوض چشمانم را پُر
و
هیمه ی دلم را خیس ِ خیس کرد
آنچنان که دیگر نه از عشقی آتش میگیرد ، نه از زخم زبانها
و
سلولهایم سرد ِ سرد ....
میترا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندیشه ات را محدود به چگونگی آفرینش نکن
اجباری در کشف تَوَهُم گونه نیست
بگذار آنانکه متوهم نیستند آن را کشف کنند
از طبیعت لذت ببر
و انسان باش ....
اجباری در کشف تَوَهُم گونه نیست
بگذار آنانکه متوهم نیستند آن را کشف کنند
از طبیعت لذت ببر
و انسان باش ....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
منکه خوب میدانم شاپرک تنهانیست
عشق بی همتایم بر دل وجانش نیست
چه کنم دلبستم به همان یک لحظه
گرچه اوساعتها پرزده با من نیست
منکه خوب میدانم او سرِشتَش اینست
که ز,هر گلبرگی دلش عطرآگین است
میترا
عشق بی همتایم بر دل وجانش نیست
چه کنم دلبستم به همان یک لحظه
گرچه اوساعتها پرزده با من نیست
منکه خوب میدانم او سرِشتَش اینست
که ز,هر گلبرگی دلش عطرآگین است
میترا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر بیایی سوی من
عطر عشقم را نثارت میکنم
عطری از یاس و گل بابونه ها
چشمهایت به چشم مست خویش
میزنم چندین گِرِه
تا که مست گردد نگاهت از خمار ِ چشم من
گر بیایی اینچنین و آنچنان غوغا کنان
من شرابی چند ساله ,ریزم از شوق ِ وصال تو , به جام ِ جان ِ خویش
گر بیایی اینچنین و آنچنان غوغا کنم ....
میترا نوازش
عطر عشقم را نثارت میکنم
عطری از یاس و گل بابونه ها
چشمهایت به چشم مست خویش
میزنم چندین گِرِه
تا که مست گردد نگاهت از خمار ِ چشم من
گر بیایی اینچنین و آنچنان غوغا کنان
من شرابی چند ساله ,ریزم از شوق ِ وصال تو , به جام ِ جان ِ خویش
گر بیایی اینچنین و آنچنان غوغا کنم ....
میترا نوازش
عادت من این است
که کنم خاطره ها را مدفون
یکی چند تا خاطره بیشتر نیست
که زِ دل تابُ زِ سر هوش بَرَد
باقی عمر، همه ، تکرار است
همه اِصرار به سکوت
همه ناکامیِ ماه
که به شوقِ دیدن خابِ زمین
همه ی عمرش را
دائماً تن به اسارت داده
در اسیرِ ابری از خودخواهی
به امید یک شبِ رؤیایی، تا شاید
توده ی ابرِ سیاه
پرده از چشم وُ دلش بردارد
تا که مهتاب شود
و ببارد بر شبِ خاطره ها
میترا نوازش
که کنم خاطره ها را مدفون
یکی چند تا خاطره بیشتر نیست
که زِ دل تابُ زِ سر هوش بَرَد
باقی عمر، همه ، تکرار است
همه اِصرار به سکوت
همه ناکامیِ ماه
که به شوقِ دیدن خابِ زمین
همه ی عمرش را
دائماً تن به اسارت داده
در اسیرِ ابری از خودخواهی
به امید یک شبِ رؤیایی، تا شاید
توده ی ابرِ سیاه
پرده از چشم وُ دلش بردارد
تا که مهتاب شود
و ببارد بر شبِ خاطره ها
میترا نوازش
Telegram