#آنجلینا جولی داستانی در رابطه با گروه #تروریستی داعش روی #فیسبوکش منتشر کرد که نشانه عقیده و دیدگاهش در مورد داعش است و سر و صدای زیادی در میان کاربران شبکههای #اجتماعی به پا کرد.
این #داستان را بخوانید:
دیروز یک داعشی اتومبیل زوجی #مسیحی را متوقف کرد.
#سرباز: شما #مسلمان هستید؟
#مرد مسیحی: آری
سرباز: اگر واقعا اینطور است آیهای از #قران بخوان
مرد مسیحی آیهای از #انجیل میخواند و #داعشی به آنها اجازه عبور میدهد.
بعد از آنکه #خطر رفع شد #زن که نفس در سینه حبس کرده بود آرام میشود و از همسرش میپرسد چطور چنین ریسکی کرد؟!
او مطمئن بود که اگر سرباز #داعشی میفهمید #دروغ گفتهاند آنها را میکشت!
مرد جواب داد مطمئن بودم این اتفاق نخواهد افتاد چون این مرد اگر قران خوانده بود هرگز دست به #قتل و عام مردم بیگناه نمیزد!
مرد #بوسهای بر پیشانی همسرش زد و گفت مطمئن باش داعشیها هیچ ارتباطی با #مسلمانان ندارند.
این #داستان را بخوانید:
دیروز یک داعشی اتومبیل زوجی #مسیحی را متوقف کرد.
#سرباز: شما #مسلمان هستید؟
#مرد مسیحی: آری
سرباز: اگر واقعا اینطور است آیهای از #قران بخوان
مرد مسیحی آیهای از #انجیل میخواند و #داعشی به آنها اجازه عبور میدهد.
بعد از آنکه #خطر رفع شد #زن که نفس در سینه حبس کرده بود آرام میشود و از همسرش میپرسد چطور چنین ریسکی کرد؟!
او مطمئن بود که اگر سرباز #داعشی میفهمید #دروغ گفتهاند آنها را میکشت!
مرد جواب داد مطمئن بودم این اتفاق نخواهد افتاد چون این مرد اگر قران خوانده بود هرگز دست به #قتل و عام مردم بیگناه نمیزد!
مرد #بوسهای بر پیشانی همسرش زد و گفت مطمئن باش داعشیها هیچ ارتباطی با #مسلمانان ندارند.
📚 #داستان_کوتاه
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل می کرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید. چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به خاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد. اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمی شد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم و کاملا مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند.
ما صبرکردیم ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ می کشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.
این یک گرگ است و با سه خصلتِ درندگی، وحشی بودن و حیوانیت شناخته می شود. اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسان کرد، به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید.
❗️ هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات....... شما بگید❗️ https://tttttt.me/baharazady
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل می کرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید. چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به خاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد. اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمی شد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم و کاملا مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند.
ما صبرکردیم ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ می کشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.
این یک گرگ است و با سه خصلتِ درندگی، وحشی بودن و حیوانیت شناخته می شود. اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسان کرد، به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید.
❗️ هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات....... شما بگید❗️ https://tttttt.me/baharazady
Telegram
baharazadyiran بهارآزادی ایران
❇️تویی می !
واجب آید باده خوردن ...
مولانا
@hamiddehghani
@ahmadzar98 @saeedRadiyan @ayobnaser
واجب آید باده خوردن ...
مولانا
@hamiddehghani
@ahmadzar98 @saeedRadiyan @ayobnaser
🎋 #ایران #نظامی_گنجوی شاعر نامدار و پیشوای #داستان_سرای ایرانی
#نظامی_گنجوی هرگز مدح شاهان رانگفت
لیلی ومجنون و خسرو و شیرین ٫هفت پیکر از آثار معروف وی است
#نظامی_گنجوی هرگز مدح شاهان رانگفت
لیلی ومجنون و خسرو و شیرین ٫هفت پیکر از آثار معروف وی است
✨ #داستان_شب ✨
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفس های آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی به خاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، حال و روزش را ببین، آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
🦅 از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن .
🌸🍃🌼🌸🍃🌼 @baharazady
@faryadjavanroud
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفس های آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی به خاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، حال و روزش را ببین، آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
🦅 از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن .
🌸🍃🌼🌸🍃🌼 @baharazady
@faryadjavanroud
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان هر روز ما✨
🔹ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا، ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!":
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"
ملا ﮔﻔﺖ:
"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت
۲ درهم
در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شد
و همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن.....!! و پیشفروش ایران خودرو و موسسات کاسپین و .... ماجرای هر روز ماست با این تفاوت که حتی به شاکیان هم پول خودشان رو هم نمیدهند😮!!!!! اینچنین گذشت بر ما😚🙃😆😆😂
@baharazady
@faryadjavanroud
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان هر روز ما✨
🔹ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا، ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!":
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"
ملا ﮔﻔﺖ:
"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت
۲ درهم
در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شد
و همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن.....!! و پیشفروش ایران خودرو و موسسات کاسپین و .... ماجرای هر روز ماست با این تفاوت که حتی به شاکیان هم پول خودشان رو هم نمیدهند😮!!!!! اینچنین گذشت بر ما😚🙃😆😆😂
@baharazady
@faryadjavanroud
🌖#داستان_واقعی
یکی از آقایون می گفت : ما 4 تا دوست صمیمی بودیم .
وقتی امتحانات دبیرستان را دادیم ، من و دو تا از دوستام قبول شدیم . اما دوست چهارم رد شد .
من و دوستام که قبول شده بودیم وارد دانشگاه شدیم و تلاش کردیم و فارغ التحصيل شدیم.
و خدا رو شکر پیش اون دوستمون که رد شده بود مشغول به کار شدیم .....
خدا خیرش بده🙄🤔
یکی از آقایون می گفت : ما 4 تا دوست صمیمی بودیم .
وقتی امتحانات دبیرستان را دادیم ، من و دو تا از دوستام قبول شدیم . اما دوست چهارم رد شد .
من و دوستام که قبول شده بودیم وارد دانشگاه شدیم و تلاش کردیم و فارغ التحصيل شدیم.
و خدا رو شکر پیش اون دوستمون که رد شده بود مشغول به کار شدیم .....
خدا خیرش بده🙄🤔