🔸 " در محضــــر شهیــــد ".......
✍سالها قبـل از جبهـه رفتن نادر، یه روز تمام اعضاء خانواده دور هم جمع شدیم
توے اتاق نشسته و در حال صحبت بودیم ڪه یهو حس ڪردیم داریم #صداے خودمون رو مے شنویم
🍁 به عقب برگشتیم دیدم نادر با #ضبط_صوت صدامون رو ضبط کرده
🍁 نادر ضبط رو روشن ڪرد و گفت :
به صحبتهاتون #گوش ڪنید ....
🍁 وقتی #حرفهاے ضبط شده ے خودمون رو شنیدیم ،همه #ناراحت شدیم ڪه چرا #حرفهـای_بیخودی زدیم....
🍁 نادر گفت: #تمـام حرفهاے شما ضبط مے شود و #نـزد خداوند #محفوظ می مونه،
#مراقب اعمـال و صحبتهاتون باشید.
#شهید_نادر_رضایی💐
#خاطره 🍁
#یادش_با_صلوات ✨
✔️ عضویت : 👇🏻
✅ @asleaval
کد:313
✍سالها قبـل از جبهـه رفتن نادر، یه روز تمام اعضاء خانواده دور هم جمع شدیم
توے اتاق نشسته و در حال صحبت بودیم ڪه یهو حس ڪردیم داریم #صداے خودمون رو مے شنویم
🍁 به عقب برگشتیم دیدم نادر با #ضبط_صوت صدامون رو ضبط کرده
🍁 نادر ضبط رو روشن ڪرد و گفت :
به صحبتهاتون #گوش ڪنید ....
🍁 وقتی #حرفهاے ضبط شده ے خودمون رو شنیدیم ،همه #ناراحت شدیم ڪه چرا #حرفهـای_بیخودی زدیم....
🍁 نادر گفت: #تمـام حرفهاے شما ضبط مے شود و #نـزد خداوند #محفوظ می مونه،
#مراقب اعمـال و صحبتهاتون باشید.
#شهید_نادر_رضایی💐
#خاطره 🍁
#یادش_با_صلوات ✨
✔️ عضویت : 👇🏻
✅ @asleaval
کد:313
🌷 #تبریک_سالگرد_ازدواج_از_نوع_شهدا
🌹 #بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین🌹
🍃🌷
27بهمن سالگرد ازدواجمون بود. از بچه ها خواستم ساعت 3بیان و سرمزار دور هم باشیم.
🍃🌷
ولی قبل از اینکه بچه ها بیان من یک ساعت زودتر با شیرینی وشکلات و یه شاخه گل که گلفروش روی گل رو با آب پاش آب پاشیده بود رفتم.
🍃🌷
وقتی گل رو روی پرچم روی قبرش گذاشتم بهش گفتم:کمیل جان اینجایی؟اگه هستی یه نشونه بده؟
🍃🌷
اگه هستی ومیشنوی میخوام بگم من به فکرتم همیشه،ازش خواستم حداقل توهم سالگرد ازدواجمون رو بهم تبریک بگو؟یه نشونه بده؟...
🍃🌷
بچه ها اومدن و مراسم قشنگی برگذارشد،آخر مراسم وقتی بچه ها خواستن روی پرچم رو تمیز کنن آخه شیرینی ریخته بود،وقتی خواستن گل رو جابه جا کنن تعجب کردن!
🍃🌷
دیدن زیر گل با شبنمی که روی گل بود تبدیل به یه قلب شدوبا گذشت 20روز هنوز اون شبنمی که تبدیل به گل شد خشک نشده وروش باقی مونده...
🍃🌷
☘ #این_اتفاق_27بهمن93_رخ_داد...
🌸 #خاطره_ای از
🌷 #شهید_مصطفی_کمیل_صفری_تبار به نقل از #همسر_شهید
🍃🌷
@asleaval
کد:888
🌹 #بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین🌹
🍃🌷
27بهمن سالگرد ازدواجمون بود. از بچه ها خواستم ساعت 3بیان و سرمزار دور هم باشیم.
🍃🌷
ولی قبل از اینکه بچه ها بیان من یک ساعت زودتر با شیرینی وشکلات و یه شاخه گل که گلفروش روی گل رو با آب پاش آب پاشیده بود رفتم.
🍃🌷
وقتی گل رو روی پرچم روی قبرش گذاشتم بهش گفتم:کمیل جان اینجایی؟اگه هستی یه نشونه بده؟
🍃🌷
اگه هستی ومیشنوی میخوام بگم من به فکرتم همیشه،ازش خواستم حداقل توهم سالگرد ازدواجمون رو بهم تبریک بگو؟یه نشونه بده؟...
🍃🌷
بچه ها اومدن و مراسم قشنگی برگذارشد،آخر مراسم وقتی بچه ها خواستن روی پرچم رو تمیز کنن آخه شیرینی ریخته بود،وقتی خواستن گل رو جابه جا کنن تعجب کردن!
🍃🌷
دیدن زیر گل با شبنمی که روی گل بود تبدیل به یه قلب شدوبا گذشت 20روز هنوز اون شبنمی که تبدیل به گل شد خشک نشده وروش باقی مونده...
🍃🌷
☘ #این_اتفاق_27بهمن93_رخ_داد...
🌸 #خاطره_ای از
🌷 #شهید_مصطفی_کمیل_صفری_تبار به نقل از #همسر_شهید
🍃🌷
@asleaval
کد:888
حسین رو دیدم اشک تو چشمش حلقه زد و گفت الهی به رقیه (س)
#بخوانید 🌸
صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س
#شهید_حسین_معز_غلامی
#خاطره
#اربعین
#عزیز_برادرم 😔❤️
@asleaval
کد:313
#بخوانید 🌸
صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س
#شهید_حسین_معز_غلامی
#خاطره
#اربعین
#عزیز_برادرم 😔❤️
@asleaval
کد:313
#خاطره_به_مناسبت_روز_اربعین_حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
عید سال ۹۵ پدرم گفته بود که امسال باهم میریم پیاده روی اربعین ما خیلی خوش حال شده بودیم که امسال برای اولین بار با پای پیاده به زیارت امام حسین (ع) برویم ...خوش حالیم از آن رو شروع شد تا روز ۱۴ فروردین که شب پدرم وسایلش را جمع میگرد گفتم بابا پس اربعین چی ؟ قرار بود ما امسال باهم به اربعین برویم ؟ پدرم گفت :من که نمی خواهم تا اربعین آنجا بمانم زود بر میگردم قول می دهم که برگشتم باهم به پیاده روی اربعین برویم...
ولی پدرم..😔 حتی زود تر از اربعین به دیدار خود امام حسین رفته است ...
پدرم دو سال پیش تو هیئت امام حسین (ع) می نشست ...😔
ولی امسال سر سفره امام حسین نشسته است ....😔
الان هم جایش خیلی خالیست در دارالقرآن که خودش ساخته بود ...😔
به نقل از دختر شهید
#شهید_مدافع_حرم_حسن_رجایی_فر
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
313
بسم الله الرحمن الرحیم
عید سال ۹۵ پدرم گفته بود که امسال باهم میریم پیاده روی اربعین ما خیلی خوش حال شده بودیم که امسال برای اولین بار با پای پیاده به زیارت امام حسین (ع) برویم ...خوش حالیم از آن رو شروع شد تا روز ۱۴ فروردین که شب پدرم وسایلش را جمع میگرد گفتم بابا پس اربعین چی ؟ قرار بود ما امسال باهم به اربعین برویم ؟ پدرم گفت :من که نمی خواهم تا اربعین آنجا بمانم زود بر میگردم قول می دهم که برگشتم باهم به پیاده روی اربعین برویم...
ولی پدرم..😔 حتی زود تر از اربعین به دیدار خود امام حسین رفته است ...
پدرم دو سال پیش تو هیئت امام حسین (ع) می نشست ...😔
ولی امسال سر سفره امام حسین نشسته است ....😔
الان هم جایش خیلی خالیست در دارالقرآن که خودش ساخته بود ...😔
به نقل از دختر شهید
#شهید_مدافع_حرم_حسن_رجایی_فر
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
313
#خاطره_شهید
روز تدفین شهید با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) مصادف شد. همسرش در شیوه شهادت او نیز معجزهای میبیند و میگوید: ایشان که علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت، دو تیر به سینه و یک ترکش به پهلوی راستش خورده بود. به جرأت میگویم این ترکش پهلو و گلوله سینه مزد ارادت به بیبی دو عالم و معجزهای برای ایشان در زمان شهادت بود.
به نقل از همسر شهید
#شهید_محمد_تقی_ارغوانی🌹
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313
روز تدفین شهید با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) مصادف شد. همسرش در شیوه شهادت او نیز معجزهای میبیند و میگوید: ایشان که علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت، دو تیر به سینه و یک ترکش به پهلوی راستش خورده بود. به جرأت میگویم این ترکش پهلو و گلوله سینه مزد ارادت به بیبی دو عالم و معجزهای برای ایشان در زمان شهادت بود.
به نقل از همسر شهید
#شهید_محمد_تقی_ارغوانی🌹
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313
#خاطره_شهدا
چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار میشدم ،
ولى حال اين را كه پاشم و نماز شب بخوانم نداشتم .
در واقع توفيق نداشتم.
كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما، سرما و ترس هم در نخواندن نماز شب من مؤثر بود.
يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و
قضيه محروم شدن از #فيض_نماز_شب را به او گفتم .
اون گفت «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان بشى
اول اين كه #نمازهاى_واجب رادر #اول_وقت به جا بیارى و دوم اين كه از خدا #توفيق بخواى.»
.
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313
چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار میشدم ،
ولى حال اين را كه پاشم و نماز شب بخوانم نداشتم .
در واقع توفيق نداشتم.
كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما، سرما و ترس هم در نخواندن نماز شب من مؤثر بود.
يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و
قضيه محروم شدن از #فيض_نماز_شب را به او گفتم .
اون گفت «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان بشى
اول اين كه #نمازهاى_واجب رادر #اول_وقت به جا بیارى و دوم اين كه از خدا #توفيق بخواى.»
.
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313
🔸در محضـــر شهیـــــد....
✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو
🌼یک بار بهش گفتم:
چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟»
گفت: «وقتی نماز میخوانی #مقابل
ارشد ترین ذات ایستاده ای.
پس باید خبــر دار بایستی و سینه
ات صاف باشد
با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر
می ڪند خدا هم تیمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران
#خاطره
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313
✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو
🌼یک بار بهش گفتم:
چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟»
گفت: «وقتی نماز میخوانی #مقابل
ارشد ترین ذات ایستاده ای.
پس باید خبــر دار بایستی و سینه
ات صاف باشد
با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر
می ڪند خدا هم تیمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران
#خاطره
✅ کانال اصل اول، لشگر فرشتگان
🆔 @asleaval
کد:313