ArtTalks
997 subscribers
1.48K photos
775 videos
5 files
1.71K links
رسانه تصویری-تحلیلی سینما
سردبیر: خسرو نقیبی
زیرنظر گروه رسانه‌ای تحلیلگران
Download Telegram
🎬 سینمای ایران
💢 تازه‌ترین گفت‌وگوی نوید محمدزاده | جهان سوم یعنی همین! این‌ها آدم را ناراحت می‌کند

✍️ آرت‌تاکس - گروه سینمای ایران:

#نویدمحمدزاده در برنامه #کافه_آپارات در گفت‌وگو با #فریدون_جیرانی درباره‌ی واکنش‌ها به فعالیت‌های تبلیغاتی و مسیر پیش روی خود در سال‌های آتی صحبت کرد. بخشی از حرف‌های محمدزاده را در ادامه بخوانید:

◾️ همیشه نظرات مثبت و منفی هست و ذات کار ما همینه. به نظرم خدا من را دوست دارد که هر کاری می کنم این‌قدر راجع بهش حرف زده می‌شود.

◾️ من هیچ گله‌ای ندارم نظر همه هم محترمه. فقط می‌خواهم بگویم که جهان سوم یعنی اینکه وقتی خارجی‌ها هر بازی و هر تبلیغی بکنند می‌گوییم به به، ما داخلی‌ها اجازه‌اش را نداریم.

◾️ اگر من بازیگری باشم که جسور باشم و به لحاظ فیزیکال بخواهم یک کار تازه بکنم، می‌گویند نباید این کار را بکنی ولی همان اتفاق را در فیلم‌های آن طرف ببینند می‌گویند دیدی چه‌قدر بی‌نظیر بازی کرد!

◾️ تبلیغات هم به همین شکل است. اگر جانی دپ تبلیغ می‌کند تاثیر می‌گذارد روی کار هنری‌اش؟ حتما این تبلیغات تاثیر بهتر در کار ما می‌گذارد. تا انتخاب‌های بهتر بکنیم و با خیال راحت و بدون دغدغه مالی کار کنیم.

◾️ وقتی سنت می‌رود بالا باید حواست باشد که خودت را به هرجایی نفروشی. من کاری کردم که رابرت دنیرو هم انجام داده. الان می‌گویند تو رو چه به دنیرو؟ جهان سوم یعنی همین! که ما هیچ وقت خودمون را قد آن طرف نمی‌توانیم ببینیم. اجازه نمی‌دهند که ببینیم.

◾️ خیلی‌ها تبلیغ کردند، چرا فقط درباره‌ی من این حرف‌ها زده شد؟ این همه آدم دارند تبلیغات می‌کنند. همین عطر من را افراد دیگر هم بیرون دادند، هیچ حرفی زده نشد. این‌ها آدم را ناراحت می‌کند.

◾️ کسانی که نقد می‌کنند تعریف هم بکنند. وقتی چند ماه پیش برای کار محمد مساوات اسمم را روی پوستر نزدیم تا بخاطر اسم من کار را نبیند و با ماسک رفتم نقش یک پیرزن آلمانی را بازی کردم و فقط چهار میلیون تومان دستمزد گرفتم، چرا درباره‌ی این صحبت نمی‌کنند؟ چرا فقط دنبال این‌یم آدم‌ها را بکوبیم؟!

◾️ اگر رونالدو تبلیغ می‌کند به این معنی نیست که نمی‌تواند در زمین گل بزند. حتمن در بازیگری‌ اگر حواس و تمرکزم باشد می‌توانم اتفاقات بهتری را رقم بزنم.

◾️ من از تصمیمی که گرفتم خیلی خوشحالم و پایش ایستادم. قطعا آدمها من را با تبلیغاتم به یاد نمی‌‌آورند. چون من می‌‌دانم چه فیلم‌هایی را دارم بازی می‌کنم. حتما اگر تعریف شده از بازی من، اگر تبلیغ کردم نباید از تعریف‌شان پشیمان بشوند. می‌دانم #قورباغه دارد می‌آید بیرون و فیلم‌های دیگر و من می دانم مسیرم را دارم چه‌جوری می‌روم جلو.

منبع: سینمادیلی
@arttalks
www.arttalks.ir
#حلقه‌_منتقدان_آرت_تاکس
💢 دعوت به سالنِ شعبده
چرا روایت #قورباغه نزدیک به دو قرن از جامعه و آدم‌های بازی‌اش دور است؟
✍🏻 محمدعلی افتخاری

در ساخت روایی قصه‌های پندآموز مثل «بوستان و گلستان سعدی» برای صورت بخشیدن به توالی رویدادها، فرمول بسیار ساده‌ای دیده می‌شود که بیشتر وابسته به انتقال یک پیام اخلاقی و غافلگیر کننده است. شکل گیری حقیقت در اینگونه روایت‌ها ممکن است تا مرز یک اعجاز غیر قابل باور پیش برود. در واقع گسترش آنچه حقیقت خوانده می‌شود در اینجا رابطه عمیقی با پند و اندرزهای اخلاقی دارد. حقیقتی که کارگردان سریال «قورباغه» در نظر دارد نیز تا حدودی هم پای همین ساختمان فکری حرکت می‌کند. اگر دست یابی شخصیت‌های سریال «قورباغه» به قدرت، وابسته به همان حقیقتی باشد که عروسک گردان این شخیصت‌ها تصور می‌کند، پس ساختن این موقعیت نمایشی با در نظر گرفتن حکم دستوریِ ابتدای فیلم، مبتنی به نگرشی است که تماشاگر را در مقام پیام گیرنده‌ای ناآگاه قرار می‌دهد (تماشاگر هیجان زده، ستم دیده مطیع و فرمان بر، هنجارشکن تحت آزمایشِ کنشگر فرهنگی و هر شهروندی که آماده دریافت پیام از یک ایدئولوژیست فعال است.). در واقع دعوت تماشاگر به سالن شعبده بازیِ «قورباغه» یک پیش شرط دارد: «لطفا حقیقت مدنظر ما را به عنوان واقعیت بپذیرید!». اما از آنجایی که این حقیقت، در پیوند با کم و کاستی‌های ذهن و یک زیباشناسی محاکاتی عرضه می‌شود، روایت «قورباغه» نزدیک به دو قرن از جامعه و آدم‌های بازی اش دور است. وقتی «حقیقتی که در ذهن شما شکل می‌گیرد»، گزاره‌ای سنتی و اخلاق گرا باشد، پس «روزی تبدیل به واقعیت خواهد شد» نیز سروده‌ای از سر تفنن بر شمرده می‌شود. ریخت سازمانیِ جوامع کنونی (فارغ از مرزبندی‌های جغرافیایی)، آیین نامه‌های مبهمی را بر پرونده شهروندانِ مطیع ضمیمه کرده اند که خوانشگران انگشت شماری «حقیقت معطوف به ذهن» را همچنان دنبال می‌کنند. چرا که پذیرفتن این حقیقت، خواسته‌های شهروندان را به نوعی آرمان خواهیِ معجزه آسا معطوف می‌سازد. البته گفتنی است که برخی کنشگران، آگاهانه و در پی کسب مدال‌های ملی و ترفیع رتبه سازمانی، عامدانه این جایگاه انسانی را برای شهروندان و بخصوص جدا افتادگان اجتماعی دیکته می‌کنند.
وضعیتی که شخصیت‌های «قورباغه» را برای دست یابی به اکسیری جادویی به زمین بازی راه می‌دهد، فوبیای ذاتی انسان در مواجهه با نیروی «خیر و شر» را یدک می‌کشد. این وضعیت نمایشی، تماشاگر را برای پذیرفتن یک ساختار اجتماعی پلکانی آماده می‌کند. تکامل صورت بندی این ساختار سنتی، نیروهای مبارز و یا شخصیت هایی را می‌طلبد که در الگوهای رایج فیلمنامه نویسی آنتاگونیست خوانده می‌شوند. آنتاگونیست‌های قورباغه (متناسب با نسخه سنتی که پیرنگ از آن تبعیت می‌کند)، نیروی کافی برای مبارزه با شخصیت هایی مثل نوری، رامین، سروش، لیلا و آباد را ندارند. وقتی که نوری در بخش «تئوری توطئه» برگ برنده زندگی اش را در حضور آنتاگونیست جعلی رو می‌کند، خواسته کارگردان از چگونگی حضور این آنتاگونیست‌ها به خوبی نمایان می‌شود: «نوری: شما کارت درسته ولی عقبی. پلیس: چی؟ نوری: [...] من آب دیده ام. آب دیده خلاف نمی‌کنه. می‌ایسته نگاه می‌کنه. خلاف مال ندارهاست. من دارم. به اندازه. غنی ام. غنی از همه دنیا. از همه تون هم جلوتر ایستادم. خیلی عقب ترید.» نمونه‌های متعددی از این لحظات شورانگیز در سریال «قورباغه» دیده می‌شود که به عنوان نقطه اتصال نوعی زیرمتن انتقادی برجسته می‌نماید. اما جاذبه‌های نمایشیِ این فرمول روایی، توانایی انتقال قدرت از نیرویی به نیروی دیگر را ندارد. چرا که ورود ماده‌ای معجزه گر به زندگی نوری و تحول زیست اجتماعی او، در زمینه‌ای عدالت خواهانه و تا حدودی اخلاقی تعریف می‌شود. این اخلاق گرایی قرار است در نسبت با آنچه درباره آنتاگونیستها گفته شد، نگاه تماشاگر ار از دریچه‌ای انسان دوستانه، متوجه شر ذاتی انسان و قدرت طلبی او کند. صدای رامین در بخش «صندلی ام را پیدا کردم»، تلاش کارگردان برای تاکید به این امر و تشدید مبارزه این دو نیرو (شخصیت‌های اصلی و آنتاگونیست‌های ضعیف) را به خوبی نشان می‌دهد: «صدای رامین: «یه تومور همیشه تومره. هیچ وقت از بین نمیره. من تومورِ این خانواده ام. من خود سرطانم. هر چقدر کوچک، اما اومدم انتقام بگیرم. شایدم اومدم جاشون رو بگیرم. آروم آروم. یواش یواش. طوری رشد کنم که کسی متوجه بودنم نشه. عقب نمی‌کشم. من خود دردم. مثل یه ناله شبونه بالای سرتون ظاهر میشم. [...] رشد می‌کنم. قد می‌کشم. من خود قدرتم.»