#بی_چاره
سلام عزیزم
ببین من نمیتونم با همین چند مورد اطلاعاتی که دارم بگم الان این رابطه خوبه یا بده ادامش
اما به چی به شما میگم به نظرم تو ازدواج استقلال پسر خیلی مهمه با توجه به حرفایی که این آقا به شما گفتن معلومه هنوز استقلال نداره و اختیار زندگیش تو دستای خودش نیست!
یعنی چی که تا مادرم هست نمیتونم مزدوج شم!!😐
در مورد تماس گرفتن هم خیلی زیاد به جنبه ی طرف مقابل ربط داره امااااااااا اگر آخرین راهت بود و برای اینکه تو دلت نمونه و بعدا خودت رو سرزنش نکنی که چرا تماس نگرفتم
اون موقع به تماس گرفتن فکر کن
انشالله بهترین تصمیم رو بگیری گلم🌹🍃
#فروردین
@ArHamsaraane
سلام عزیزم
ببین من نمیتونم با همین چند مورد اطلاعاتی که دارم بگم الان این رابطه خوبه یا بده ادامش
اما به چی به شما میگم به نظرم تو ازدواج استقلال پسر خیلی مهمه با توجه به حرفایی که این آقا به شما گفتن معلومه هنوز استقلال نداره و اختیار زندگیش تو دستای خودش نیست!
یعنی چی که تا مادرم هست نمیتونم مزدوج شم!!😐
در مورد تماس گرفتن هم خیلی زیاد به جنبه ی طرف مقابل ربط داره امااااااااا اگر آخرین راهت بود و برای اینکه تو دلت نمونه و بعدا خودت رو سرزنش نکنی که چرا تماس نگرفتم
اون موقع به تماس گرفتن فکر کن
انشالله بهترین تصمیم رو بگیری گلم🌹🍃
#فروردین
@ArHamsaraane
سلام
من برای #نگاه و #بی_چاره
مینویسم چون چند ماه پیش این موضوع ها دغدغه من بود و زندگیمو تلخ کرده بود
من هم توی شهر خیلی کوچیک و سنتی زندگی میکنم.
من چندماه پیش به طور سنتی با یه اقایی اشنا شدم و نامزد کردیم(بدون محرمیت و صرفا جهت اشناشدن بیشترمون).
هر روزی که از رابطمون میگذشت من چیزای بیشتری میفهمیدم و روز به روز حالم بدتر میشد.
یه موردش دخالت های عجیب غریب مادرشون بود،توی زندگی همه بچهاشون
اما این اقا بیشتر چون فرزند اخر بودن.
بارها با نامزدم صحبت کردم...
کلا آدم بلاتکلیفی بود توی هر موضوعی،جنم تصمیم گیری نداشت. چشم و گوشش به مادرشون بود ببینه چی میگه و چطور براش تصمیم میگیره،وقتی هم بهش میگفتم چرا اجازه میدی میگف دوستشون دارم و نمیتونم بی احترامی کنم(فکمیکرد اگه اجازه دخالت به اطرافیان نده بی احترامی کرده)...
در طول نامزدی دوماهه فقط یکبار بیرون رفتیم اونم برای خرید وسیله ای،که بعدش فهمیدم(مرد گنده ۳۰ ساله)دزدکی مادرش اومده وقتی مادرش فهمیده بود ناراحت شده😐🙃
بگذریم...
از حال بدم نگم براتون توی اون مدت...
فکر میکردم مجبورم تا اخر عمر این آدم و خانوادش رو تحمل کنم.
البته این فقط یه موردش بود از باقی رفتاراشون نگفتم براتون.
از یه جایی به بعد موندن تو اون رابطه ظلم به خودم و لگدمال شدن شخصیتم بود.
یه روز نشستم کل حرفامو رفتارای آقا رو برای پدرم گفتم.با اینکه بد میدونستن و خیلی سختشون شد این موضوع،گفتن نامزدی رو بهم بزن این آدم به درد زندگی مشترک نمیخوره...
چقدرررر کار خوبی کردم که بهم زدم و حالم الان بعد ۶ ماه چقدر خوبه.
من هم از حرف فامیل و مردم وحشت داشتم.
نترسید از حرف مردم،اگر بدونین این مردم به سردرد خودشون بیشتر از مرگ همسایه اهمیت میدن هیچ وقت روی زندگیتون به خاطر حرف بقیه قمار نمیکردین...
ما نه نفر اولیم نه نفر آخر که این کارو کرده...
بخاطر خواستگار هم نترسید،اتفاقا این بار با چشم ترسیده انتخاب مجدد میکنین.
#حال_خوب
@ArHamsaraane
من برای #نگاه و #بی_چاره
مینویسم چون چند ماه پیش این موضوع ها دغدغه من بود و زندگیمو تلخ کرده بود
من هم توی شهر خیلی کوچیک و سنتی زندگی میکنم.
من چندماه پیش به طور سنتی با یه اقایی اشنا شدم و نامزد کردیم(بدون محرمیت و صرفا جهت اشناشدن بیشترمون).
هر روزی که از رابطمون میگذشت من چیزای بیشتری میفهمیدم و روز به روز حالم بدتر میشد.
یه موردش دخالت های عجیب غریب مادرشون بود،توی زندگی همه بچهاشون
اما این اقا بیشتر چون فرزند اخر بودن.
بارها با نامزدم صحبت کردم...
کلا آدم بلاتکلیفی بود توی هر موضوعی،جنم تصمیم گیری نداشت. چشم و گوشش به مادرشون بود ببینه چی میگه و چطور براش تصمیم میگیره،وقتی هم بهش میگفتم چرا اجازه میدی میگف دوستشون دارم و نمیتونم بی احترامی کنم(فکمیکرد اگه اجازه دخالت به اطرافیان نده بی احترامی کرده)...
در طول نامزدی دوماهه فقط یکبار بیرون رفتیم اونم برای خرید وسیله ای،که بعدش فهمیدم(مرد گنده ۳۰ ساله)دزدکی مادرش اومده وقتی مادرش فهمیده بود ناراحت شده😐🙃
بگذریم...
از حال بدم نگم براتون توی اون مدت...
فکر میکردم مجبورم تا اخر عمر این آدم و خانوادش رو تحمل کنم.
البته این فقط یه موردش بود از باقی رفتاراشون نگفتم براتون.
از یه جایی به بعد موندن تو اون رابطه ظلم به خودم و لگدمال شدن شخصیتم بود.
یه روز نشستم کل حرفامو رفتارای آقا رو برای پدرم گفتم.با اینکه بد میدونستن و خیلی سختشون شد این موضوع،گفتن نامزدی رو بهم بزن این آدم به درد زندگی مشترک نمیخوره...
چقدرررر کار خوبی کردم که بهم زدم و حالم الان بعد ۶ ماه چقدر خوبه.
من هم از حرف فامیل و مردم وحشت داشتم.
نترسید از حرف مردم،اگر بدونین این مردم به سردرد خودشون بیشتر از مرگ همسایه اهمیت میدن هیچ وقت روی زندگیتون به خاطر حرف بقیه قمار نمیکردین...
ما نه نفر اولیم نه نفر آخر که این کارو کرده...
بخاطر خواستگار هم نترسید،اتفاقا این بار با چشم ترسیده انتخاب مجدد میکنین.
#حال_خوب
@ArHamsaraane