کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
یک
روز داخلی خانه پدر بزرگ
من یک پسر بچه ی پنج ساله ی شیطون، در یک ظهر تابستانی گرم و خسته در خانه ی پدر بزرگ ام که از بیکاری بالا و پایین می روم و الباقی افراد در چرت بعد ناهارند، از آفتابی که از پنجره روی پاهایشان می تابد لذت می برند و به پدر مخترع کولر رحمت می فرستند.
از بی حوصلگی آرام و بی صدا کاغذ های پدر بزرگ را می جورم تا کاغذ سفیدی بیابم و نقاشی های اکسپرسیونیسم انتزاعی با الهام از جکسون پولاک بکشم. همه ی ورق ها پر از نوشته اند. سررسیدی را از آخر باز می کنم و با تصویر ترسناکی مواجه می شوم:
یک صفحه پر از عدد و جدول و نوشته های ریز ریز و زننده که حالم را به هم می زند.  سواد ندارم اما می فهمم کدام کاغذ ها شعرند و کدام ها نوشته و کدام ها تحقیقات و از همه بهتر کاغذ قابل نقاشی شدن را تشخیص می دهم. اما این از هیچ کدام شان نیست. علائم نا مفهوم پشت سر هم در ردیف و ستون چیده شده اند. از هر طرف که نگاه می کنم نمی فهمم که چه نوشته و از کجا شروع کرده. شبیه کلمه های فارسی نیستند. شبیه هیچ چیز نیستند. یک ساعتی چند صفحه ی پر از جدول را بالا و پایین می کنم تا ناگهان مادرم خواب آلود می گوید: کاغذ ها رو که به هم نمی ریزی؟  همین ها کافی است تا در چند ثانیه همه کاغذ ها را جلویش ردیف کنم که: مامان اینا چین؟
و او بی حوصلگی و با چشمانی پف کرده اما مهربان بگوید: اینا مال مهندس هاست. واسه ساختن ساختمون ازش استفاده می کنن.
و من کاغذ ها را جمع کنم و با خودم بگویم: مهندسا با اینا چی کار می کنن؟ 
من نمی خوام مهندس بشم
با مداد رنگی ابی رنگم تنها شکل در صفحه را رنگ می کنم! 

دو
روز داخلی کلاس مقاومت مصالح

ظهر متعادل  پاییزی است و ابرها خورشید را پوشانده اند و هوای حوصله هم ابریست اما استاد بدون توجه به این که الان بهترین کار قدم زدن در ولیعصر است دارد بی رحمانه از "تغییر شکل تیر ها در اثر نیرو های داخلی و خارجی " می گوید و من هم سعی می کنم که با نگاهم به استاد حالی کنم چقدر بهتر بود که به جای تیر از ابان حرف می زدیم  که ناگهان جزوه ای در کلاس پخش می شود با عنوان :"اطلاعات تیر اهن های ای پی بی"
و من  گوش تیز می کنم که استاد با این کاغذ های اشنا و غریب چه کار خواهد کرد.
تمام سی دقیقه ای که استاد صرف می کند که بگوید هر ستون و سطر چه معنایی دارد من به جکسون پولاک، کولر، خانه پدر بزرگ،نقاشی، شعر، کودکی،کاغذ ها و ظهر هایی که نمی خوابیدم و هزار چیز دیگر فکر می کنم و با خودکارم نقاشی های اکسپرسیونیسم انتزاعی با الهام از جکسون پولاک می کشم وسط فرمول ها و تیر آهن های بیست و دو و تنش و کرنش و هزار چیز دیگر. 
سر بلند می کنم و می بینم کلاس تمام شده و من هنوز نمی دانم که این کاغذ ها چیست.  از هم کلاسیم می پرسم: با اینا چی کار می کنیم؟
بی حوصله و خسته می گوید: شعاع ژیراسیون و ممان اینرسی و مساحت مقطع رو از جدول ها استخراج می کنیم و تو فرمول می ذاریم تا بفهمیم تیر تحمل اون تنش رو  داره یا نه. 
انقدر کلمات غریب اند که سعی هم نمی کنم بفهمم.  فقط می فهمم که بدون فرمول هم می شود فهمید من تحمل این همه را ندارم.
این همه پاییز را تلف کردن و قدم نزدن اسراف است و من تحمل اسراف را ندارم. 
به خیابان می زنم و جلو ی اسراف را می گیرم. 


علی فقیهی/مهندسی معدن/عضو کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#خودمانی
#دلنوشت
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
چه بگویم سخنی نیست میان من و تو...
موهایت اناری
شالت چل تکه
و نگاهت بهترین غزل حافظ
حالا که تو نیستی یلدا فقط بلند است و تیره مثل شب فراق...
می پرسد که: "شب فراق که داند که تا سحر چند است؟"
می گم که من می دونم! به بلندی زلف مشکین یار

می فرماد که: "عاشق! نگفتمت که سر زلف شاهدان دربند او مشو که گرفتار می کند؟"
میگم: چرا ولی "زلفش چو کمند تاب داده در گلشن بوستان رویش"

در فکر فرو می رود بعد چندی میفرماد که:
راستی! "مده شراب بنفشه بده شراب انار"
گفتم ای بابا دیگه شراب رو بیخیال شو! به انار خالی رضایت بده!

دستی به ریش کشید و فرمود: "من آن نیم که حرام از حلال نشناسم" خودم حواسم هست شراب رو بده.
گفتم: قانع شدم!
ریختم و گفتم نوش...
#دلنوشت
#خودمانی

علی فقیهی/رشته ی معدن/ عضو کانون شعر و ادب