💐بعدازتو
سه دسته شدیم
همانیکہ در وصیتنامهات گفتی
عده ای پشیمان
عده ای بیخیال
و عدهای دارند دق مےکنند از دوریتان
دعاکن از دسته سوم باشم
ورنه تباه مےشود همه عمرم🍃
🌷🕊یـادِ تو
می وزد ولـی
بی خبرم ز جـای تو . . .
🌹#شهـید_جاویدالاثر_حمید_باڪری
#جانشین_فرماندہ_لشگر۳۱عاشورا
#عملیاتخیبر_جزیرهمجنون٦۲
#سالروز_شهـادت🕊
سه دسته شدیم
همانیکہ در وصیتنامهات گفتی
عده ای پشیمان
عده ای بیخیال
و عدهای دارند دق مےکنند از دوریتان
دعاکن از دسته سوم باشم
ورنه تباه مےشود همه عمرم🍃
🌷🕊یـادِ تو
می وزد ولـی
بی خبرم ز جـای تو . . .
🌹#شهـید_جاویدالاثر_حمید_باڪری
#جانشین_فرماندہ_لشگر۳۱عاشورا
#عملیاتخیبر_جزیرهمجنون٦۲
#سالروز_شهـادت🕊
🌷🕊#سرداران_گمنام
🌾صبح روز بعد خبر میرسد که عراقی ها پل را گرفتهاند و بهطرف جزیره میآیند.مهدی باکری یکی از فرماندهان خود به نام مرتضی یاغچیان را میفرستد که به حمید کمک کند،اما بازهم مشکل او حل نمیشود.حمید مرتب وضعیتش را گزارش می کرد و درخواست نیرو و خمپاره میکرد،اما مهمات نبود.مسیرهای پشتیبانی هم بهشدت بمباران میشد.
🌴در آن وضعیت، شهید احمد کاظمی، فرمانده لشکر نجف اشرف،از مهدی باکری میخواهد که خود پیش حمید برود.
🌷مهدی قبول میکند و کاظمی پیش حمید میرود.آنها مشغول بررسی اوضاع برای پیدا کردن راهحلی بودند که ناگهان خمپارهای کنارشان به زمین میخورد و یکی از ترکشهایش گلوی حمید را پاره میکند. کاظمی هم زخمی میشود و به اصرار بیسیمچی به عقب میرود.
💐در آنجا کاظمی به یکی از نیروها میگوید برود جنازه حمید را به عقب بیاورد. مهدی میشنود و به شهید کاظمی میگوید نیازی نیست.کاظمی اصرار میکند و میگوید شاید که بعداً فرصت نشود، اما مهدی با عصبانیت میگوید که هر وقت جنازه بقیه را آوردیم،جنازه حمید را هم میآوریم.جنازه حمید همراه با دیگر همرزمانش در جزیره ماند و امکان بازگرداندن آن فراهم نشد و پیکر پاکش جاودانه شد.
🌹#شهـید_جاویدالاثر_حمید_باڪری
#جانشین_فرماندہ_لشگر۳۱عاشورا
#عملیاتخیبر_جزیرهمجنون٦۲
#سالروز_شهـادت🕊
🌾صبح روز بعد خبر میرسد که عراقی ها پل را گرفتهاند و بهطرف جزیره میآیند.مهدی باکری یکی از فرماندهان خود به نام مرتضی یاغچیان را میفرستد که به حمید کمک کند،اما بازهم مشکل او حل نمیشود.حمید مرتب وضعیتش را گزارش می کرد و درخواست نیرو و خمپاره میکرد،اما مهمات نبود.مسیرهای پشتیبانی هم بهشدت بمباران میشد.
🌴در آن وضعیت، شهید احمد کاظمی، فرمانده لشکر نجف اشرف،از مهدی باکری میخواهد که خود پیش حمید برود.
🌷مهدی قبول میکند و کاظمی پیش حمید میرود.آنها مشغول بررسی اوضاع برای پیدا کردن راهحلی بودند که ناگهان خمپارهای کنارشان به زمین میخورد و یکی از ترکشهایش گلوی حمید را پاره میکند. کاظمی هم زخمی میشود و به اصرار بیسیمچی به عقب میرود.
💐در آنجا کاظمی به یکی از نیروها میگوید برود جنازه حمید را به عقب بیاورد. مهدی میشنود و به شهید کاظمی میگوید نیازی نیست.کاظمی اصرار میکند و میگوید شاید که بعداً فرصت نشود، اما مهدی با عصبانیت میگوید که هر وقت جنازه بقیه را آوردیم،جنازه حمید را هم میآوریم.جنازه حمید همراه با دیگر همرزمانش در جزیره ماند و امکان بازگرداندن آن فراهم نشد و پیکر پاکش جاودانه شد.
🌹#شهـید_جاویدالاثر_حمید_باڪری
#جانشین_فرماندہ_لشگر۳۱عاشورا
#عملیاتخیبر_جزیرهمجنون٦۲
#سالروز_شهـادت🕊