پایهگذاری مرکز عصبزیستشناسی و رفتار در نیویورک
پس از بازگشت از پاریس در نوامبر ۱۹۶۳، گروه کوچکی برای پژوهش در عصبزیستشناسی رفتار (neurobiology of behavior) در دانشکدهی پزشکی دانشگاه نیویورک پایهگذاری شد. این گروه با الهام از گروه استفن کوفلر در هاروارد شکل گرفت، که نخستین گروه تخصصی منسجم عصبزیستشناسی را ایجاد کرده بود. کوفلر پژوهشهای الکتروفیزیولوژیکی دستگاه عصبی را با زیستشیمی و زیستشناسی یاختهای ترکیب کرد و الگویی برای عصبزیستشناسی نوین ارائه داد، که بر یاختهی تنها و سیناپس تنها متمرکز بود [کتاب از نورون تا مغز (From Neuron to Brain)].
کوفلر گروهی از محققان جوان برجسته، از جمله ادوین فورشیان، تورستن ویزل، دیوید هابل، و دیوید پوتر را گردآورد و اولین گروه پژوهشی عصبزیستشناسی علمی را در آمریکا تشکیل داد. این گروه، که تحت سرپرستی دانشمندی آزمایشگر بود، بر شکافهای ناشناخته میان زیستشناسی یاختهای نورونها و رفتار تأکید داشت. بااینحال، در مراحل اولیه، کوفلر از دعوت پژوهشگران متخصص در رفتار و یادگیری اجتناب کرد، زیرا معتقد بود کارکردهای عالی مانند یادگیری و حافظه بیشازحد پیچیدهاند و باید ابتدا عرصههای یاختهای بررسی شوند.
گروه نیویورک، متشکل از آلدن اسپنسر و جیمز اچ. شوارتس، رویکرد متفاوتی برگزید. برخلاف کوفلر، این گروه بهدنبال پیوند عصبزیستشناسی یاختهای با رفتارهای ساده بود. آلدن اسپنسر، که پیشتر در انستیتوی ملی بهداشت همکاری داشت، بهدلیل محدودیتهای تدریس در دانشگاه آورگان به نیویورک پیوست. او روی گربهها کار میکرد، درحالیکه پژوهشها روی حلزون دریایی آپلیزیا متمرکز بود. بحثهای روزانه با اسپنسر دربارهی عصبزیستشناسی رفتار، بنیان علمی گروه را تقویت کرد.
جیمز اچ. شوارتس، زیستشیمیدانی که در سال ۱۹۶۶ به گروه پیوست، نقش کلیدی ایفا کرد. شوارتس، که دکترای زیستشیمی را از دانشگاه راکفلر گرفته بود، شهرتی در تجزیهوتحلیل آنزیمها و شیمی باکتریها داشت. یاختههای عصبی آپلیزیا، بهدلیل اندازهی بزرگ و قابلمشاهدهبودن، برای تحلیل هویت زیستشیمیایی مناسب بودند. شوارتس ناقل شیمیایی ویژهای را که یاختههای عصبی مختلف آپلیزیا برای انتقال پیام استفاده میکردند، بررسی کرد. این کار به شناسایی تفاوتهای مولکولی میان یاختهها کمک کرد و پایهای برای پژوهشهای مولکولی یادگیری و حافظه شد.
گروه نیویورک بهدنبال بررسی این بود که دستگاه عصبی چگونه رفتار را ایجاد میکند و چگونه رفتار در نتیجهی یادگیری تغییر مییابد. این رویکرد با ترکیب روشهای الکتروفیزیولوژیکی و زیستشیمیایی، از الگوی کوفلر فراتر رفت و بر رفتارهای سادهی قابلتغییر تمرکز کرد. برخلاف گروه هاروارد، که از پژوهش مستقیم روی یادگیری اجتناب میکرد، گروه نیویورک ناشناختهها را فرصتی برای نوآوری میدید.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
پس از بازگشت از پاریس در نوامبر ۱۹۶۳، گروه کوچکی برای پژوهش در عصبزیستشناسی رفتار (neurobiology of behavior) در دانشکدهی پزشکی دانشگاه نیویورک پایهگذاری شد. این گروه با الهام از گروه استفن کوفلر در هاروارد شکل گرفت، که نخستین گروه تخصصی منسجم عصبزیستشناسی را ایجاد کرده بود. کوفلر پژوهشهای الکتروفیزیولوژیکی دستگاه عصبی را با زیستشیمی و زیستشناسی یاختهای ترکیب کرد و الگویی برای عصبزیستشناسی نوین ارائه داد، که بر یاختهی تنها و سیناپس تنها متمرکز بود [کتاب از نورون تا مغز (From Neuron to Brain)].
کوفلر گروهی از محققان جوان برجسته، از جمله ادوین فورشیان، تورستن ویزل، دیوید هابل، و دیوید پوتر را گردآورد و اولین گروه پژوهشی عصبزیستشناسی علمی را در آمریکا تشکیل داد. این گروه، که تحت سرپرستی دانشمندی آزمایشگر بود، بر شکافهای ناشناخته میان زیستشناسی یاختهای نورونها و رفتار تأکید داشت. بااینحال، در مراحل اولیه، کوفلر از دعوت پژوهشگران متخصص در رفتار و یادگیری اجتناب کرد، زیرا معتقد بود کارکردهای عالی مانند یادگیری و حافظه بیشازحد پیچیدهاند و باید ابتدا عرصههای یاختهای بررسی شوند.
گروه نیویورک، متشکل از آلدن اسپنسر و جیمز اچ. شوارتس، رویکرد متفاوتی برگزید. برخلاف کوفلر، این گروه بهدنبال پیوند عصبزیستشناسی یاختهای با رفتارهای ساده بود. آلدن اسپنسر، که پیشتر در انستیتوی ملی بهداشت همکاری داشت، بهدلیل محدودیتهای تدریس در دانشگاه آورگان به نیویورک پیوست. او روی گربهها کار میکرد، درحالیکه پژوهشها روی حلزون دریایی آپلیزیا متمرکز بود. بحثهای روزانه با اسپنسر دربارهی عصبزیستشناسی رفتار، بنیان علمی گروه را تقویت کرد.
جیمز اچ. شوارتس، زیستشیمیدانی که در سال ۱۹۶۶ به گروه پیوست، نقش کلیدی ایفا کرد. شوارتس، که دکترای زیستشیمی را از دانشگاه راکفلر گرفته بود، شهرتی در تجزیهوتحلیل آنزیمها و شیمی باکتریها داشت. یاختههای عصبی آپلیزیا، بهدلیل اندازهی بزرگ و قابلمشاهدهبودن، برای تحلیل هویت زیستشیمیایی مناسب بودند. شوارتس ناقل شیمیایی ویژهای را که یاختههای عصبی مختلف آپلیزیا برای انتقال پیام استفاده میکردند، بررسی کرد. این کار به شناسایی تفاوتهای مولکولی میان یاختهها کمک کرد و پایهای برای پژوهشهای مولکولی یادگیری و حافظه شد.
گروه نیویورک بهدنبال بررسی این بود که دستگاه عصبی چگونه رفتار را ایجاد میکند و چگونه رفتار در نتیجهی یادگیری تغییر مییابد. این رویکرد با ترکیب روشهای الکتروفیزیولوژیکی و زیستشیمیایی، از الگوی کوفلر فراتر رفت و بر رفتارهای سادهی قابلتغییر تمرکز کرد. برخلاف گروه هاروارد، که از پژوهش مستقیم روی یادگیری اجتناب میکرد، گروه نیویورک ناشناختهها را فرصتی برای نوآوری میدید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍6❤1
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۱)
اینکه کسی را درک میکنیم به معنای این نیست که از خطاهای او در میگذریم. ما میتوانیم ببینیم که چرا انسانها استدلال خود را بهسمت نتایجی هدایت میکنند که به نفع خودشان یا دارودستۀ خودشان است و چرا آنها عالم واقعیت را که در آن نظرات درست یا نادرست هستند، از عالم افسانه که در آن نظرات سرگرمکننده یا روحیهبخش هستند، تشخیص میدهند. اما نمیپذیرند که این دوّمی چیز خوبی نیست. واقعیت آن چیزی است که وقتی استدلالهای روحیهبخش یا خودجانبدارانه یا افسانهای را روی آن اعمال میکنید، از بین نمیرود. باورهای غلط دربارۀ واکسیناسیون، بهداشت عمومی و تغییرات آبوهوایی، سلامتی و رفاه میلیاردها نفر از انسانها را تهدید میکنند. تئوریهای توطئه افراد را بهسمت تروریسم، قتلعام، جنگ و نسلکشی سوق میدهند. فرسایش و تخریب معیارهای حقیقت، دموکراسی را تضعیف و زمینه را برای استبداد فراهم میکند.
اما باوجود تمام نقطهضعفها و آسیبهای استدلال بشری، نیازی نیست که تصویری که ما از آینده داریم رباتی باشد که همیشه اخبار جعلی را توییت میکند. مسیر دانایی مسیری طولانی است و به عقلانیّت ختم میشود. ما نباید از این غافل شویم که عقلانیّت چقدر رشد کرده است. امروزه تعداد کمی از مردمان کشورهای توسعهیافته، به انسانهای گرگنما، حجامت، بخار مسمومکننده، مشروعیت الهی رهبران، یا شگونمندیِ کسوف و ستارههای دنبالهدار اعتقاد دارند. اگرچه همۀ اینها در قرون گذشته، جریان فکری غالب بودهاند و بیشترین طرفدار را داشتهاند. هیچکدام از سی هزار دروغی که ترامپ گفت شامل نیروهای غیبی یا ماوراءالطبیعه نبود و اکثربهاتفاق آمریکاییها، منکر این نیروها هستند. اگرچه برخی مسائل علمی تبدیل به دستآویزی برای بهانهجوییهای مذهبی یا سیاسی میشوند اما برای بیشتر آنها چنین اتفاقی رخ نمیدهد: گروههایی هستند که به واکسن اعتماد ندارند اما به آنتیبیوتیک اعتماد دارند؛ تغییرات آبوهوایی را باور ندارند، اما فرسایش ساحلی را قبول دارند. بیشتر مردم بهرغم تعصّبات حزبی و گروهی، در تشخیص درستی یا نادرستی اخبارِ مهم خیلی خوب عمل میکنند و هنگامیکه دلایل روشن و قانعکنندهای برای ردّ یک ادعای نادرست به آنها داده میشود، نظر خود را تغییر میدهند، خواه از نظر سیاسی به نفع طیف آنها باشد یا نه.
ما همچنین در سبک شناخت خود، پایگاه ثابتی موسوّم به «گشودگی ذهنیِ فعال» برای عقلانیّت داریم که بهطور خاص، دارای زیر شاخهای به نام «گشودگی به شواهد» (Openness to Evidence) است. این عقیدۀ راسل است که باورها باید بر دلایل خوب استوار باشند. این رد استدلالورزی انگیزهگرا است؛ این تعهد به استقرار تمامی باورها در چارچوب واقعیت است؛ و تأییدیهای بر اظهارنظری که به جان مینارد کینز نسبت داده میشود که گفت: «وقتی واقعیتها تغییر میکنند، من نظرم را تغییر میدهم، شما چکار میکنید آقا؟» گوردون پِنیکوک روانشناس و همکارانش، نگرش افراد را از طریق پر کردن پرسشنامهای با سؤالاتی شبیه گزارههای زیر ارزیابی کردند (پاسخهای داخل پرانتز نشاندهندۀ بالابودن امتیاز گشودگی بود):
در پژوهشی که روی نمونهای از کاربران اینترنت در آمریکا صورت گرفت، حدود یکپنجم پاسخدهندگان گفتند که در برابر شواهد، سرسخت و نفوذناپذیر هستند. اما بیشتر آنها گفتند که دستکم آرزو دارند که در برابر شواهد با گشودگی رفتار کنند و پذیرای آنها باشند. افرادی که ذهنی گشوده نسبت به شواهد دارند در برابر باورهای نامتعارف و عجیبوغریب سرسخت و مقاوم هستند. آنها تئوریهای توطئه، جادوگری، طالعبینی، تلهپاتی، شگون، بدشگونی، وجود هیولا در دریاچه، رابطۀ تزریق واکسن و ابتلا به اوتیسم و انکار نقش انسان در تغییرات اقلیمی را رد میکنند. آنها بیشتر به دولت و علم اعتماد دارند. آنها معمولاً مواضع سیاسی لیبرالتری دارند، مثلاً دررابطهبا سقط جنین، لغو مجازات اعدام و مخالفت با جنگافروزی، اغلب بهشکلی فکر میکنند که جهان بهعنوان یک کلّ در مسیر آن قدم برمیدارد (بااینحال، نویسندگان هشدار میدهند که این موارد، همبستگیهای پیچیدهای با محافظهکاری دارند).
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
اینکه کسی را درک میکنیم به معنای این نیست که از خطاهای او در میگذریم. ما میتوانیم ببینیم که چرا انسانها استدلال خود را بهسمت نتایجی هدایت میکنند که به نفع خودشان یا دارودستۀ خودشان است و چرا آنها عالم واقعیت را که در آن نظرات درست یا نادرست هستند، از عالم افسانه که در آن نظرات سرگرمکننده یا روحیهبخش هستند، تشخیص میدهند. اما نمیپذیرند که این دوّمی چیز خوبی نیست. واقعیت آن چیزی است که وقتی استدلالهای روحیهبخش یا خودجانبدارانه یا افسانهای را روی آن اعمال میکنید، از بین نمیرود. باورهای غلط دربارۀ واکسیناسیون، بهداشت عمومی و تغییرات آبوهوایی، سلامتی و رفاه میلیاردها نفر از انسانها را تهدید میکنند. تئوریهای توطئه افراد را بهسمت تروریسم، قتلعام، جنگ و نسلکشی سوق میدهند. فرسایش و تخریب معیارهای حقیقت، دموکراسی را تضعیف و زمینه را برای استبداد فراهم میکند.
اما باوجود تمام نقطهضعفها و آسیبهای استدلال بشری، نیازی نیست که تصویری که ما از آینده داریم رباتی باشد که همیشه اخبار جعلی را توییت میکند. مسیر دانایی مسیری طولانی است و به عقلانیّت ختم میشود. ما نباید از این غافل شویم که عقلانیّت چقدر رشد کرده است. امروزه تعداد کمی از مردمان کشورهای توسعهیافته، به انسانهای گرگنما، حجامت، بخار مسمومکننده، مشروعیت الهی رهبران، یا شگونمندیِ کسوف و ستارههای دنبالهدار اعتقاد دارند. اگرچه همۀ اینها در قرون گذشته، جریان فکری غالب بودهاند و بیشترین طرفدار را داشتهاند. هیچکدام از سی هزار دروغی که ترامپ گفت شامل نیروهای غیبی یا ماوراءالطبیعه نبود و اکثربهاتفاق آمریکاییها، منکر این نیروها هستند. اگرچه برخی مسائل علمی تبدیل به دستآویزی برای بهانهجوییهای مذهبی یا سیاسی میشوند اما برای بیشتر آنها چنین اتفاقی رخ نمیدهد: گروههایی هستند که به واکسن اعتماد ندارند اما به آنتیبیوتیک اعتماد دارند؛ تغییرات آبوهوایی را باور ندارند، اما فرسایش ساحلی را قبول دارند. بیشتر مردم بهرغم تعصّبات حزبی و گروهی، در تشخیص درستی یا نادرستی اخبارِ مهم خیلی خوب عمل میکنند و هنگامیکه دلایل روشن و قانعکنندهای برای ردّ یک ادعای نادرست به آنها داده میشود، نظر خود را تغییر میدهند، خواه از نظر سیاسی به نفع طیف آنها باشد یا نه.
ما همچنین در سبک شناخت خود، پایگاه ثابتی موسوّم به «گشودگی ذهنیِ فعال» برای عقلانیّت داریم که بهطور خاص، دارای زیر شاخهای به نام «گشودگی به شواهد» (Openness to Evidence) است. این عقیدۀ راسل است که باورها باید بر دلایل خوب استوار باشند. این رد استدلالورزی انگیزهگرا است؛ این تعهد به استقرار تمامی باورها در چارچوب واقعیت است؛ و تأییدیهای بر اظهارنظری که به جان مینارد کینز نسبت داده میشود که گفت: «وقتی واقعیتها تغییر میکنند، من نظرم را تغییر میدهم، شما چکار میکنید آقا؟» گوردون پِنیکوک روانشناس و همکارانش، نگرش افراد را از طریق پر کردن پرسشنامهای با سؤالاتی شبیه گزارههای زیر ارزیابی کردند (پاسخهای داخل پرانتز نشاندهندۀ بالابودن امتیاز گشودگی بود):
مردم همیشه باید شواهدی را در نظر بگیرند که برخلاف باورهای آنها است (موافقم)
صرفنظر از اینکه چقدر ادلّۀ محکم میتوان علیه باورها اقامه کرد، برخی باورها آنقدر مهم هستند که نمیتوان از آنها دست کشید (مخالفم)
در پاسخ به اطلاعات یا شواهد جدید، همواره باید در باورها تجدیدنظر کنیم (موافقم)
وقتی میدانم چیزی درست است، هیچکس نمیتواند نظرم را عوض کند (مخالفم)
من معتقدم که وفادارماندن به آرمانها و اصول، مهمتر از «گشودگی ذهن» است (مخالفم).
در پژوهشی که روی نمونهای از کاربران اینترنت در آمریکا صورت گرفت، حدود یکپنجم پاسخدهندگان گفتند که در برابر شواهد، سرسخت و نفوذناپذیر هستند. اما بیشتر آنها گفتند که دستکم آرزو دارند که در برابر شواهد با گشودگی رفتار کنند و پذیرای آنها باشند. افرادی که ذهنی گشوده نسبت به شواهد دارند در برابر باورهای نامتعارف و عجیبوغریب سرسخت و مقاوم هستند. آنها تئوریهای توطئه، جادوگری، طالعبینی، تلهپاتی، شگون، بدشگونی، وجود هیولا در دریاچه، رابطۀ تزریق واکسن و ابتلا به اوتیسم و انکار نقش انسان در تغییرات اقلیمی را رد میکنند. آنها بیشتر به دولت و علم اعتماد دارند. آنها معمولاً مواضع سیاسی لیبرالتری دارند، مثلاً دررابطهبا سقط جنین، لغو مجازات اعدام و مخالفت با جنگافروزی، اغلب بهشکلی فکر میکنند که جهان بهعنوان یک کلّ در مسیر آن قدم برمیدارد (بااینحال، نویسندگان هشدار میدهند که این موارد، همبستگیهای پیچیدهای با محافظهکاری دارند).
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍6
روشهای یاختهای در پژوهش یادگیری و تأثیرات آن
در سال ۱۹۶۷، مقالهای با عنوان «روشهای عصبفیزیولوژیکی یاختهای در تحقیق یادگیری» منتشر شد که رویکردی نوین برای مطالعهی یادگیری و حافظه پیشنهاد کرد. این مقاله استدلال میکرد که اگر رفتار در اثر یادگیری تغییر میکند، تغییرات سیناپسی (synaptic plasticity) در سطح یاختهای باید توضیح داده شوند. گام بعدی، فراتررفتن از نظایر یادگیری و مرتبطساختن تغییرات سیناپسی با مصداقهای واقعی یادگیری و حافظه بود.
برای این منظور، ارزیابی نظاممند زیستشناسی یاختهای انجام شد و مزایا و معایب جانوران ساده مانند حلزونها، کرمها، حشرات، و ماهیها بررسی شدند. این جانوران رفتارهایی دارند که در نتیجهی یادگیری تغییر میکنند. آپلیزیا بهدلیل یاختههای عصبی بزرگ و مدارهای سادهاش انتخاب شد. ترسیم مدل مدارهای نورونی این رفتارها امکان توضیح تغییرات ناشی از یادگیری را فراهم کرد. با روشهای عصبفیزیولوژی یاختهای، میشد سرشت این تغییرات را تجزیهوتحلیل کرد.
این رویکرد فروکاستگرایانه الهامبخش محققان شد تا جانوران سادهای مانند زالوها، حلزونهای لیماکس، تریتونیا، هرمیسندا، زنبورها، سوسکها، و خرچنگها را برای پژوهش یادگیری انتخاب کنند. این تحقیقات ایدهی رفتارشناسان جانوری را تأیید کرد که یادگیری برای بقا ضروری است و در تکامل حفظ شده است. جانوران باید میان صید و صیاد، مواد خوراکی و سمی، یا مکان امن و خطرناک تمایز قائل شوند.
ایدههای این مقاله حتی عصبزیستشناسان مهرهداران را تحتتأثیر قرار داد. پر آندرسن در سال ۱۹۷۳ پژوهش برجستهای دربارهی شکلپذیری سیناپسی مغز پستانداران انجام داد و تأیید کرد که این ایدهها پیشتر دانشمندان را تحتتأثیر قرار داده بودند. دیوید کوهن، که روی مهرهداران کار میکرد، به کبوتر روی آورد و آزمایشهایی روی تغییرات ضربان قلب ناشی از حساسشدگی و شرطیسازی کلاسیک انجام داد، برخلاف اسکینر که به مغز توجهی نداشت.
ژوزف لادوا، تحتتأثیر این مقاله، دستورالعملهایی برای شرطیسازی کلاسیک در موشها تدوین کرد و بهترین نظام آزمایشی را برای بررسی سازوکارهای یاختهای ترس اکتسابی ایجاد نمود. او روی آمیگدالا، ساختاری در مغز مرتبط با احساس ترس، تمرکز کرد. بعدها، با استفاده از موشهای با ژنهای تغییریافته، زیستشناسی مولکولی ترس اکتسابی آپلیزیا به ترس اکتسابی موشها تسری یافت.
این مقاله، که تا امروز اعتبار خود را حفظ کرده، رشتهی عصبزیستشناسی یاختهای رفتار و یادگیری را متحول کرد. با پیشنهاد مطالعهی جانوران ساده و تمرکز بر تغییرات سیناپسی، راه را برای پژوهشهای نوین در یادگیری و حافظه هموار نمود.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
در سال ۱۹۶۷، مقالهای با عنوان «روشهای عصبفیزیولوژیکی یاختهای در تحقیق یادگیری» منتشر شد که رویکردی نوین برای مطالعهی یادگیری و حافظه پیشنهاد کرد. این مقاله استدلال میکرد که اگر رفتار در اثر یادگیری تغییر میکند، تغییرات سیناپسی (synaptic plasticity) در سطح یاختهای باید توضیح داده شوند. گام بعدی، فراتررفتن از نظایر یادگیری و مرتبطساختن تغییرات سیناپسی با مصداقهای واقعی یادگیری و حافظه بود.
برای این منظور، ارزیابی نظاممند زیستشناسی یاختهای انجام شد و مزایا و معایب جانوران ساده مانند حلزونها، کرمها، حشرات، و ماهیها بررسی شدند. این جانوران رفتارهایی دارند که در نتیجهی یادگیری تغییر میکنند. آپلیزیا بهدلیل یاختههای عصبی بزرگ و مدارهای سادهاش انتخاب شد. ترسیم مدل مدارهای نورونی این رفتارها امکان توضیح تغییرات ناشی از یادگیری را فراهم کرد. با روشهای عصبفیزیولوژی یاختهای، میشد سرشت این تغییرات را تجزیهوتحلیل کرد.
این رویکرد فروکاستگرایانه الهامبخش محققان شد تا جانوران سادهای مانند زالوها، حلزونهای لیماکس، تریتونیا، هرمیسندا، زنبورها، سوسکها، و خرچنگها را برای پژوهش یادگیری انتخاب کنند. این تحقیقات ایدهی رفتارشناسان جانوری را تأیید کرد که یادگیری برای بقا ضروری است و در تکامل حفظ شده است. جانوران باید میان صید و صیاد، مواد خوراکی و سمی، یا مکان امن و خطرناک تمایز قائل شوند.
ایدههای این مقاله حتی عصبزیستشناسان مهرهداران را تحتتأثیر قرار داد. پر آندرسن در سال ۱۹۷۳ پژوهش برجستهای دربارهی شکلپذیری سیناپسی مغز پستانداران انجام داد و تأیید کرد که این ایدهها پیشتر دانشمندان را تحتتأثیر قرار داده بودند. دیوید کوهن، که روی مهرهداران کار میکرد، به کبوتر روی آورد و آزمایشهایی روی تغییرات ضربان قلب ناشی از حساسشدگی و شرطیسازی کلاسیک انجام داد، برخلاف اسکینر که به مغز توجهی نداشت.
ژوزف لادوا، تحتتأثیر این مقاله، دستورالعملهایی برای شرطیسازی کلاسیک در موشها تدوین کرد و بهترین نظام آزمایشی را برای بررسی سازوکارهای یاختهای ترس اکتسابی ایجاد نمود. او روی آمیگدالا، ساختاری در مغز مرتبط با احساس ترس، تمرکز کرد. بعدها، با استفاده از موشهای با ژنهای تغییریافته، زیستشناسی مولکولی ترس اکتسابی آپلیزیا به ترس اکتسابی موشها تسری یافت.
این مقاله، که تا امروز اعتبار خود را حفظ کرده، رشتهی عصبزیستشناسی یاختهای رفتار و یادگیری را متحول کرد. با پیشنهاد مطالعهی جانوران ساده و تمرکز بر تغییرات سیناپسی، راه را برای پژوهشهای نوین در یادگیری و حافظه هموار نمود.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5👌1
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۲)
گشودگی به شواهد، با بازتاب شناختی (توانایی دوبارهاندیشیدن و نیفتادن به دام سؤالهای انحرافی) و مقاومت در برابر بسیاری از توهّمات شناختی، سوگیریها و مغالطهها ربط دارد. این دسته از عادتهای شناختی خوب، که استانوویچ آن را «ضریب عقلانیّت» (Rationality Quotient) مینامد (بر وزن ضریب هوشی یا IQ)، با هوش طبیعی همبستگی دارد، هرچند این همبستگی ناقص است: افراد باهوش میتوانند خودرأی، عجول و تکانشی باشند و افراد کمهوشتر گشوده و همراه با تأمل عمل کنند. افرادی که در امور مختلف تأمل میکنند علاوهبر مقاومت در برابر باورهای نامتعارف و عجیب، در تشخیص اخبار جعلی و رد مزخرفات شبهعلمی بهتر عمل میکنند.
اگر میتوانستیم چیزی را در آب آشامیدنی افراد بریزیم که همه را گشودهتر و با تأملتر کند، بحران ناعقلانیّت ناپدید میشد. حال که نمیتوانیم چنین کاری بکنیم، بیایید بهدنبال مجموعۀ گستردهای از سیاستها و هنجارها باشیم که میتوانند سیستمهای نفوذناپذیرِ شناختی را در خودِ ما و در فرهنگ ما تقویت کنند.
اساسیترین آنها، ارزشافزاییِ خودِ هنجار عقلانیّت است. امروزه، ما دیگر نمیتوانیم ارزشها را از بالا به پایین تحمیل کنیم، اما میتوانیم برخی تغییرات فرهنگی را دیکته کنیم که بر انتخاب فردیِ میلیونها نفر از مردم تأثیر میگذارند، مانند خالکوبی یا فحاشی. اما هنجارها میتوانند در طول زمان تغییر کنند، مثلاً توهینهای قومیّتی، آشغالریختن در فضای عمومی و لطیفههای زنوشوهری، در صورت عدم تأیید ضمنی در شبکههای اجتماعی کاهش مییابند. ازاینرو، هریک از ما میتوانیم با لبخندزدن یا اخمکردن، در مورد عادات عقلانی و ناعقلانی نقشآفرینی کنیم. خیلی خوب است که ببینیم مردم بهجای اینکه جنگجویانی نامنعطف و ثابتقدم در راه عقاید فرقهای و گروهی خود باشند، بهدلیل اعتراف به عدمقطعیت در باورهایشان و زیرسؤالبردن تعصّبات فرقۀ سیاسی خویش و تغییر عقیده در صورت تغییر واقعیتها، تحسین و لایک و بارکالله دریافت میکنند. برعکس، تعریف و تمجید از افراد بابت استنادِ بیشازحد به روایات نامعتبر، اشتباهگرفتنِ همبستگی با علیّت، یا ارتکاب برخی مغالطات صوری، میتواند خطایی فاحش باشد. «جامعۀ عقلانی» خود را با چنین هنجارهایی معرفی میکند، اما این هنجارها باید مرام و مسلک کلّ جامعه باشند، نهفقط سرگرمی گروهی از مشتاقان عقلانیّت.
اگرچه هدایت ناو هواپیمابری که کل جامعه روی آن سوار است دشوار است، اما نهادهای خاص ممکن است دکمهها و کلیدهایی را در اختیار داشته باشند که رهبران و فعالان زیرک و باتدبیر قادرند آنها را بفشارند. اعضای کنگره عمدتاً وکلایی هستند که هدف اصلیشان، دستیابی به موفقیت شخصی است تا حقیقت. اخیراً برخی دانشمندان تلاش کردهاند که بر این افراد تأثیر بگذارند و آنها را مجاب کنند که ارزش حل مسائل براساس شواهد را در بین همکاران خود جا بیندازند. به حامیان هر سیاست توصیه میشود که آن را به نمادهای فرقهای و حزبی منقوش نکنند. برای مثال، برخی کارشناسان آبوهوایی از اینکه ال گور در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ بهعنوان معروفترین چهره در بین فعالان تغییرات آبوهوایی شناخته میشد، ابزار تأسف میکردند زیرا این موضوع بهانهای برای مخالفت در اختیار جناح راست میگذاشت و آنها با این توجیه که ال گور چپگرا است با فعالیتهای او مخالفت میکردند.
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
گشودگی به شواهد، با بازتاب شناختی (توانایی دوبارهاندیشیدن و نیفتادن به دام سؤالهای انحرافی) و مقاومت در برابر بسیاری از توهّمات شناختی، سوگیریها و مغالطهها ربط دارد. این دسته از عادتهای شناختی خوب، که استانوویچ آن را «ضریب عقلانیّت» (Rationality Quotient) مینامد (بر وزن ضریب هوشی یا IQ)، با هوش طبیعی همبستگی دارد، هرچند این همبستگی ناقص است: افراد باهوش میتوانند خودرأی، عجول و تکانشی باشند و افراد کمهوشتر گشوده و همراه با تأمل عمل کنند. افرادی که در امور مختلف تأمل میکنند علاوهبر مقاومت در برابر باورهای نامتعارف و عجیب، در تشخیص اخبار جعلی و رد مزخرفات شبهعلمی بهتر عمل میکنند.
اگر میتوانستیم چیزی را در آب آشامیدنی افراد بریزیم که همه را گشودهتر و با تأملتر کند، بحران ناعقلانیّت ناپدید میشد. حال که نمیتوانیم چنین کاری بکنیم، بیایید بهدنبال مجموعۀ گستردهای از سیاستها و هنجارها باشیم که میتوانند سیستمهای نفوذناپذیرِ شناختی را در خودِ ما و در فرهنگ ما تقویت کنند.
اساسیترین آنها، ارزشافزاییِ خودِ هنجار عقلانیّت است. امروزه، ما دیگر نمیتوانیم ارزشها را از بالا به پایین تحمیل کنیم، اما میتوانیم برخی تغییرات فرهنگی را دیکته کنیم که بر انتخاب فردیِ میلیونها نفر از مردم تأثیر میگذارند، مانند خالکوبی یا فحاشی. اما هنجارها میتوانند در طول زمان تغییر کنند، مثلاً توهینهای قومیّتی، آشغالریختن در فضای عمومی و لطیفههای زنوشوهری، در صورت عدم تأیید ضمنی در شبکههای اجتماعی کاهش مییابند. ازاینرو، هریک از ما میتوانیم با لبخندزدن یا اخمکردن، در مورد عادات عقلانی و ناعقلانی نقشآفرینی کنیم. خیلی خوب است که ببینیم مردم بهجای اینکه جنگجویانی نامنعطف و ثابتقدم در راه عقاید فرقهای و گروهی خود باشند، بهدلیل اعتراف به عدمقطعیت در باورهایشان و زیرسؤالبردن تعصّبات فرقۀ سیاسی خویش و تغییر عقیده در صورت تغییر واقعیتها، تحسین و لایک و بارکالله دریافت میکنند. برعکس، تعریف و تمجید از افراد بابت استنادِ بیشازحد به روایات نامعتبر، اشتباهگرفتنِ همبستگی با علیّت، یا ارتکاب برخی مغالطات صوری، میتواند خطایی فاحش باشد. «جامعۀ عقلانی» خود را با چنین هنجارهایی معرفی میکند، اما این هنجارها باید مرام و مسلک کلّ جامعه باشند، نهفقط سرگرمی گروهی از مشتاقان عقلانیّت.
اگرچه هدایت ناو هواپیمابری که کل جامعه روی آن سوار است دشوار است، اما نهادهای خاص ممکن است دکمهها و کلیدهایی را در اختیار داشته باشند که رهبران و فعالان زیرک و باتدبیر قادرند آنها را بفشارند. اعضای کنگره عمدتاً وکلایی هستند که هدف اصلیشان، دستیابی به موفقیت شخصی است تا حقیقت. اخیراً برخی دانشمندان تلاش کردهاند که بر این افراد تأثیر بگذارند و آنها را مجاب کنند که ارزش حل مسائل براساس شواهد را در بین همکاران خود جا بیندازند. به حامیان هر سیاست توصیه میشود که آن را به نمادهای فرقهای و حزبی منقوش نکنند. برای مثال، برخی کارشناسان آبوهوایی از اینکه ال گور در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ بهعنوان معروفترین چهره در بین فعالان تغییرات آبوهوایی شناخته میشد، ابزار تأسف میکردند زیرا این موضوع بهانهای برای مخالفت در اختیار جناح راست میگذاشت و آنها با این توجیه که ال گور چپگرا است با فعالیتهای او مخالفت میکردند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5❤4
تغییر رفتار سادهی آپلیزیا با یادگیری
برای بررسی یادگیری در آپلیزیا، رفتارهای این حلزون دریایی مطالعه شد تا مشخص شود کدامیک با یادگیری تغییر میکنند. هدف، انتخاب رفتاری ساده بود که از طریق یادگیری قابلتغییر باشد و امکان تحقیق دربارهی چگونگی یادگیری و ذخیرهسازی خاطرات در مدارهای نورونی را فراهم کند. واکنش جمع شدن آبشش (gill-withdrawal reflex)، سادهترین رفتار آپلیزیا، انتخاب شد، زیرا توسط عقدهی عصبی شکمی (abdominal ganglion) با حدود ۲۰۰۰ یاختهی عصبی کنترل میشود (تصویر ۱۳-۳).
آبشش، اندامی بیرونی برای تنفس، در حفرهی جبهای قرار دارد و با قشر جبهای (mantle shelf) و سیفون (لولهای برای خروج آب و مواد زائد) پوشیده شده است. لمس آرام سیفون واکنش دفاعی سریعی ایجاد میکند که آبشش و سیفون به درون حفرهی جبهای کشیده میشوند، محافظتی در برابر خطر (تصویر ۱۳-۳B). این واکنش با دو شکل یادگیری غیرتداعیگرا (nonassociative learning)، یعنی خوگیری و حساسشدگی، تغییر میکند و حافظهی کوتاهمدت چنددقیقهای ایجاد میکند.
در خوگیری، لمس مکرر و آرام سیفون باعث میشود آپلیزیا آن را بیخطر تشخیص دهد و واکنش جمع شدن آبشش ضعیف شود. در حساسشدگی، شوک الکتریکی به سر یا دم پس از لمس آرام سیفون اعمال شد. پس از چندبار ترکیب لمس و شوک، لمس آرام بهتنهایی واکنش شدید جمع شدن آبشش را برانگیخت، زیرا حیوان تحریک را آزاردهنده یافت (تصویر ۱۳-۳C).
در سال ۱۹۷۱، با پیوستن کریگ کرین، پژوهشهایی برای بررسی حافظهی درازمدت آغاز شد. حافظهی درازمدت آپلیزیا از تمرین مکرر ناشی میشود. با ۴۰ تحریک پیدرپی، خوگیری یک روز دوام داشت، اما با ۱۰ تحریک روزانه طی چهار روز، خوگیری تا چهار هفته پایدار بود. این نشان داد که تکرار و توزیع تمرین کیفیت حافظهی درازمدت را تعیین میکند.
تا سال ۱۹۸۳، روشی مطمئن برای شرطیسازی کلاسیک واکنش جمع شدن آبشش ابداع شد. این پیشرفت نشان داد که این رفتار با یادگیری تداعیگرا نیز تغییر میکند. پس از ۱۵ سال کار، در سال ۱۹۸۵ اثبات شد که حتی رفتار سادهی آپلیزیا تحتتأثیر اشکال مختلف یادگیری (خودگیری، حساسشدگی، و شرطیسازی کلاسیک) تغییر میکند. این دستاورد تأیید کرد که برخی اشکال یادگیری در تکامل حفظ شدهاند و در مدارهای نورونی ساده یافت میشوند.
این یافتهها امکان بررسی چگونگی وقوع یادگیری و ذخیرهسازی خاطرات در دستگاه عصبی مرکزی را فراهم کرد. همچنین، پرسشهایی دربارهی رابطهی حافظهی کوتاهمدت و درازمدت در سطح یاختهای مطرح شد، بهویژه اینکه چگونه حافظهی کوتاهمدت به درازمدت تبدیل میشود.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
برای بررسی یادگیری در آپلیزیا، رفتارهای این حلزون دریایی مطالعه شد تا مشخص شود کدامیک با یادگیری تغییر میکنند. هدف، انتخاب رفتاری ساده بود که از طریق یادگیری قابلتغییر باشد و امکان تحقیق دربارهی چگونگی یادگیری و ذخیرهسازی خاطرات در مدارهای نورونی را فراهم کند. واکنش جمع شدن آبشش (gill-withdrawal reflex)، سادهترین رفتار آپلیزیا، انتخاب شد، زیرا توسط عقدهی عصبی شکمی (abdominal ganglion) با حدود ۲۰۰۰ یاختهی عصبی کنترل میشود (تصویر ۱۳-۳).
آبشش، اندامی بیرونی برای تنفس، در حفرهی جبهای قرار دارد و با قشر جبهای (mantle shelf) و سیفون (لولهای برای خروج آب و مواد زائد) پوشیده شده است. لمس آرام سیفون واکنش دفاعی سریعی ایجاد میکند که آبشش و سیفون به درون حفرهی جبهای کشیده میشوند، محافظتی در برابر خطر (تصویر ۱۳-۳B). این واکنش با دو شکل یادگیری غیرتداعیگرا (nonassociative learning)، یعنی خوگیری و حساسشدگی، تغییر میکند و حافظهی کوتاهمدت چنددقیقهای ایجاد میکند.
در خوگیری، لمس مکرر و آرام سیفون باعث میشود آپلیزیا آن را بیخطر تشخیص دهد و واکنش جمع شدن آبشش ضعیف شود. در حساسشدگی، شوک الکتریکی به سر یا دم پس از لمس آرام سیفون اعمال شد. پس از چندبار ترکیب لمس و شوک، لمس آرام بهتنهایی واکنش شدید جمع شدن آبشش را برانگیخت، زیرا حیوان تحریک را آزاردهنده یافت (تصویر ۱۳-۳C).
در سال ۱۹۷۱، با پیوستن کریگ کرین، پژوهشهایی برای بررسی حافظهی درازمدت آغاز شد. حافظهی درازمدت آپلیزیا از تمرین مکرر ناشی میشود. با ۴۰ تحریک پیدرپی، خوگیری یک روز دوام داشت، اما با ۱۰ تحریک روزانه طی چهار روز، خوگیری تا چهار هفته پایدار بود. این نشان داد که تکرار و توزیع تمرین کیفیت حافظهی درازمدت را تعیین میکند.
تا سال ۱۹۸۳، روشی مطمئن برای شرطیسازی کلاسیک واکنش جمع شدن آبشش ابداع شد. این پیشرفت نشان داد که این رفتار با یادگیری تداعیگرا نیز تغییر میکند. پس از ۱۵ سال کار، در سال ۱۹۸۵ اثبات شد که حتی رفتار سادهی آپلیزیا تحتتأثیر اشکال مختلف یادگیری (خودگیری، حساسشدگی، و شرطیسازی کلاسیک) تغییر میکند. این دستاورد تأیید کرد که برخی اشکال یادگیری در تکامل حفظ شدهاند و در مدارهای نورونی ساده یافت میشوند.
این یافتهها امکان بررسی چگونگی وقوع یادگیری و ذخیرهسازی خاطرات در دستگاه عصبی مرکزی را فراهم کرد. همچنین، پرسشهایی دربارهی رابطهی حافظهی کوتاهمدت و درازمدت در سطح یاختهای مطرح شد، بهویژه اینکه چگونه حافظهی کوتاهمدت به درازمدت تبدیل میشود.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤5👍2👌2
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۳)
ما در برابر هجوم اطلاعات نادرستِ «پساحقیقت»، بیدفاع و درمانده نیستیم. اگرچه قدمتِ دروغ بهاندازۀ قدمتِ خود زبان است، اما شیوههای دفاع در برابر دروغگویی هم به همان اندازه قدمت دارند. جوامع هم از خود در برابر غرقشدن در منجلاب دروغ محافظت میکنند: دروغگویان بهوضوح با تحریمهای قانونی و اعتباری مواجه میشوند. این اقدامهای حفاظتی، با کمی تأخیر در حال اجرا هستند. در اوایل سال ۲۰۲۱، شرکتهایی که ترامپ در تئوری توطئۀ خود از نرمافزارهای آنها نام برده بود، تنها در عرض یک هفته، از اعضای تیم حقوقی او بهدلیل افترا شکایت کردند؛ ترامپ بهدلیل نقض سیاستهای مربوط به جلوگیری از تحریک خشونتآمیز از توییتر محروم شد؛ قرارداد چاپ کتابِ سناتور دروغگویی که تئوری توطئۀ دزدیدن آراء را در کنگره مطرح کرده بود، فسخ شد؛ و سردبیر مجلۀ فوربس اعلام کرد: «بگذارید به دنیای تجارت و کسبوکار اطلاع دهم که چنانچه هریک از افسانهنویسانِ همکار ترامپ را استخدام کنید، فوربس فرض را بر این میگذارد که هر چیزی که شرکت شما دربارهاش صحبت میکند دروغ است».
ازآنجاییکه هیچکس نمیتواند همهچیز را بداند و اکثر مردم تقریباً هیچچیز نمیدانند، عقلانیّت شامل برونسپاریِ دانایی به مؤسساتی است که در ایجاد و بهاشتراکگذاری آن تخصص دارند (بهطور عمده، دانشگاهها، مراکز پژوهشی دولتی و خصوصی و مطبوعات). این اعتماد، منبع گرانبهایی است که نباید هدر برود. اگرچه اعتماد به علم برای چندین دهه ثابت و پابرجا مانده است، اما اعتماد به دانشگاه رو به زوال است. یکی از دلایل این بیاعتمادی، تسلّط خفقانآور فرهنگ چپ در دانشگاهها است که استادها و دانشجویانی که عقاید تعصّبآمیز و جزمیِ مربوط به جنسیّت، نژاد، فرهنگ، ژنتیک، استعمار و هویت جنسی را زیر سؤال میبرند تنبیه میکند. دانشگاهها بهدلیل حمله به شعور و عقل سلیم، خود را دستمایۀ خنده و تمسخر کردهاند (اخیراً یک استاد دانشگاه بهدلیل گفتن کلمۀ مکث چینیِ ne ga از کار تعلیق شد، زیرا این کلمه، برخی دانشجویان را به یاد توهین نژادی میانداخت). بارهاوبارها خبرنگاران از من پرسیدهاند که چرا باید به اجماع علمی در مورد تغییرات آبوهوایی اعتماد کنیم، زیرا این اجماع از نهادهایی بیرون میآید که هیچگونه نظر مخالفی را در این زمینه برنمیتابند. بههمین دلیل است که دانشگاهها وظیفه دارند اعتبار علم و دانش را با پایبندی به تنوع دیدگاهها، پرسشگری آزاد، تفکر نقّادانه و بیتعصّبی و آزاداندیشی فعال تضمین کنند.
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
ما در برابر هجوم اطلاعات نادرستِ «پساحقیقت»، بیدفاع و درمانده نیستیم. اگرچه قدمتِ دروغ بهاندازۀ قدمتِ خود زبان است، اما شیوههای دفاع در برابر دروغگویی هم به همان اندازه قدمت دارند. جوامع هم از خود در برابر غرقشدن در منجلاب دروغ محافظت میکنند: دروغگویان بهوضوح با تحریمهای قانونی و اعتباری مواجه میشوند. این اقدامهای حفاظتی، با کمی تأخیر در حال اجرا هستند. در اوایل سال ۲۰۲۱، شرکتهایی که ترامپ در تئوری توطئۀ خود از نرمافزارهای آنها نام برده بود، تنها در عرض یک هفته، از اعضای تیم حقوقی او بهدلیل افترا شکایت کردند؛ ترامپ بهدلیل نقض سیاستهای مربوط به جلوگیری از تحریک خشونتآمیز از توییتر محروم شد؛ قرارداد چاپ کتابِ سناتور دروغگویی که تئوری توطئۀ دزدیدن آراء را در کنگره مطرح کرده بود، فسخ شد؛ و سردبیر مجلۀ فوربس اعلام کرد: «بگذارید به دنیای تجارت و کسبوکار اطلاع دهم که چنانچه هریک از افسانهنویسانِ همکار ترامپ را استخدام کنید، فوربس فرض را بر این میگذارد که هر چیزی که شرکت شما دربارهاش صحبت میکند دروغ است».
ازآنجاییکه هیچکس نمیتواند همهچیز را بداند و اکثر مردم تقریباً هیچچیز نمیدانند، عقلانیّت شامل برونسپاریِ دانایی به مؤسساتی است که در ایجاد و بهاشتراکگذاری آن تخصص دارند (بهطور عمده، دانشگاهها، مراکز پژوهشی دولتی و خصوصی و مطبوعات). این اعتماد، منبع گرانبهایی است که نباید هدر برود. اگرچه اعتماد به علم برای چندین دهه ثابت و پابرجا مانده است، اما اعتماد به دانشگاه رو به زوال است. یکی از دلایل این بیاعتمادی، تسلّط خفقانآور فرهنگ چپ در دانشگاهها است که استادها و دانشجویانی که عقاید تعصّبآمیز و جزمیِ مربوط به جنسیّت، نژاد، فرهنگ، ژنتیک، استعمار و هویت جنسی را زیر سؤال میبرند تنبیه میکند. دانشگاهها بهدلیل حمله به شعور و عقل سلیم، خود را دستمایۀ خنده و تمسخر کردهاند (اخیراً یک استاد دانشگاه بهدلیل گفتن کلمۀ مکث چینیِ ne ga از کار تعلیق شد، زیرا این کلمه، برخی دانشجویان را به یاد توهین نژادی میانداخت). بارهاوبارها خبرنگاران از من پرسیدهاند که چرا باید به اجماع علمی در مورد تغییرات آبوهوایی اعتماد کنیم، زیرا این اجماع از نهادهایی بیرون میآید که هیچگونه نظر مخالفی را در این زمینه برنمیتابند. بههمین دلیل است که دانشگاهها وظیفه دارند اعتبار علم و دانش را با پایبندی به تنوع دیدگاهها، پرسشگری آزاد، تفکر نقّادانه و بیتعصّبی و آزاداندیشی فعال تضمین کنند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌6❤2👍2
نقشهبرداری مدار نورونی واکنش جمع شدن آبشش
برای درک چگونگی کنترل واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا، نقشهی مدار نورونی عقدهی عصبی شکمی (abdominal ganglion) ترسیم شد. این عقده، با حدود ۲۰۰۰ یاختهی عصبی، رفتارهایی مانند تنفس و جمع شدن آبشش را کنترل میکند. در دههی ۱۹۵۰، آنژلیک آروانیتاکی-شالازونیتیس کشف کرد که بسیاری از یاختههای عقدهی شکمی منحصربهفرد هستند و از نظر جایگاه، رنگپذیری، و اندازه قابلتشخیصاند. یاختهی R2، با شعاع یک میلیمتر، نمونهای از این یاختهها بود (تصویر ۱۳-۴).
تا سال ۱۹۶۷، تأیید شد که یاختههای عصبی مهم در عقدهی شکمی بهراحتی قابلتشخیصاند. این منحصربهفردبودن، که ابتدا توسط ریچارد گلدشمیت در سال ۱۹۰۸ برای کرم آسکاریس پیشنهاد شد، در آپلیزیا نیز صادق بود. گلدشمیت نشان داد که عقدهی عصبی آسکاریس از ۱۶۲ یاختهی ثابت با ترتیب یکسان تشکیل شده است. این یافته در آپلیزیا امکان شناسایی نورونهای خاص، مانند R2 و شش نورون حرکتی کنترلکنندهی آبشش، را فراهم کرد (تصویر ۱۳-۴).
با استفاده از الکترودهای ریز، ارتباطهای سیناپسی میان یاختهها بررسی شد. تحریک پتانسیل عمل در یک یاخته و ثبت پاسخ در یاختهی هدف، یاختههای پیشاسیناپسی متصل به آن را مشخص کرد. این روش امکان ترسیم نقشهی دقیق مدار نورونی واکنش جمع شدن آبشش را فراهم نمود. نورونهای حسی، حرکتی، و رابط (intermediary neurons) شناسایی شدند. تحریک یاختهی حرکتی L7 بهتنهایی واکنش جمع شدن آبشش را ایجاد میکرد (تصویر ۱۳-۵).
مدار نورونی شامل ۲۴ نورون حسی بود که لمس سیفون تنها ۶ تای آنها را فعال میکرد. این ۶ نورون حسی پیام را به ۶ نورون حرکتی منتقل میکردند که واکنش جمع شدن آبشش را ایجاد میکردند (تصویر ۱۳-۶). نورونهای حسی از طریق ارتباطهای مستقیم و غیرمستقیم (با واسطهی نورونهای رابط) به نورونهای حرکتی متصل بودند. این ساختار در همهی حلزونهای بررسیشده یکسان بود، نشاندهندهی ثبات شگفتانگیز مدار نورونی.
تا سال ۱۹۶۹، اکثر یاختههای عصبی مسئول واکنش جمع شدن آبشش شناسایی شدند. این ثبات نورونها و ارتباطهای سیناپسی آنها، مشابه یافتههای رامون کاخال در شبکههای نورونی، تأیید شد. وظایف این ارتباطها نیز تغییرناپذیر بودند، که تحلیل سازوکارهای یادگیری را آسانتر کرد.
این یافتهها نشان داد که حتی رفتارهای سادهی آپلیزیا در مدارهای نورونی ثابت ریشه دارند. آزمایشها تأیید کردند که بازتابهای غیرارادی، مانند جمع شدن آبشش، با یادگیریهای ساده (خودگیری و حساسشدگی) تغییر میکنند و امکان پژوهش شرطیسازی کلاسیک و عامل را فراهم میکنند. این مدار ساده امکان بررسی چگونگی ایجاد حافظه توسط یادگیری در سطح یاختهای را فراهم کرد.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
برای درک چگونگی کنترل واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا، نقشهی مدار نورونی عقدهی عصبی شکمی (abdominal ganglion) ترسیم شد. این عقده، با حدود ۲۰۰۰ یاختهی عصبی، رفتارهایی مانند تنفس و جمع شدن آبشش را کنترل میکند. در دههی ۱۹۵۰، آنژلیک آروانیتاکی-شالازونیتیس کشف کرد که بسیاری از یاختههای عقدهی شکمی منحصربهفرد هستند و از نظر جایگاه، رنگپذیری، و اندازه قابلتشخیصاند. یاختهی R2، با شعاع یک میلیمتر، نمونهای از این یاختهها بود (تصویر ۱۳-۴).
تا سال ۱۹۶۷، تأیید شد که یاختههای عصبی مهم در عقدهی شکمی بهراحتی قابلتشخیصاند. این منحصربهفردبودن، که ابتدا توسط ریچارد گلدشمیت در سال ۱۹۰۸ برای کرم آسکاریس پیشنهاد شد، در آپلیزیا نیز صادق بود. گلدشمیت نشان داد که عقدهی عصبی آسکاریس از ۱۶۲ یاختهی ثابت با ترتیب یکسان تشکیل شده است. این یافته در آپلیزیا امکان شناسایی نورونهای خاص، مانند R2 و شش نورون حرکتی کنترلکنندهی آبشش، را فراهم کرد (تصویر ۱۳-۴).
با استفاده از الکترودهای ریز، ارتباطهای سیناپسی میان یاختهها بررسی شد. تحریک پتانسیل عمل در یک یاخته و ثبت پاسخ در یاختهی هدف، یاختههای پیشاسیناپسی متصل به آن را مشخص کرد. این روش امکان ترسیم نقشهی دقیق مدار نورونی واکنش جمع شدن آبشش را فراهم نمود. نورونهای حسی، حرکتی، و رابط (intermediary neurons) شناسایی شدند. تحریک یاختهی حرکتی L7 بهتنهایی واکنش جمع شدن آبشش را ایجاد میکرد (تصویر ۱۳-۵).
مدار نورونی شامل ۲۴ نورون حسی بود که لمس سیفون تنها ۶ تای آنها را فعال میکرد. این ۶ نورون حسی پیام را به ۶ نورون حرکتی منتقل میکردند که واکنش جمع شدن آبشش را ایجاد میکردند (تصویر ۱۳-۶). نورونهای حسی از طریق ارتباطهای مستقیم و غیرمستقیم (با واسطهی نورونهای رابط) به نورونهای حرکتی متصل بودند. این ساختار در همهی حلزونهای بررسیشده یکسان بود، نشاندهندهی ثبات شگفتانگیز مدار نورونی.
تا سال ۱۹۶۹، اکثر یاختههای عصبی مسئول واکنش جمع شدن آبشش شناسایی شدند. این ثبات نورونها و ارتباطهای سیناپسی آنها، مشابه یافتههای رامون کاخال در شبکههای نورونی، تأیید شد. وظایف این ارتباطها نیز تغییرناپذیر بودند، که تحلیل سازوکارهای یادگیری را آسانتر کرد.
این یافتهها نشان داد که حتی رفتارهای سادهی آپلیزیا در مدارهای نورونی ثابت ریشه دارند. آزمایشها تأیید کردند که بازتابهای غیرارادی، مانند جمع شدن آبشش، با یادگیریهای ساده (خودگیری و حساسشدگی) تغییر میکنند و امکان پژوهش شرطیسازی کلاسیک و عامل را فراهم میکنند. این مدار ساده امکان بررسی چگونگی ایجاد حافظه توسط یادگیری در سطح یاختهای را فراهم کرد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌6❤1
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۴)
مطبوعات، که کنار کنگره کمترین اعتماد را در بین نهادهای آمریکایی برمیانگیزند نیز نقش ویژهای در شکلدهی به شالودۀ عقلانیّت دارند. همانند دانشگاهها، وبگاههای خبری و فکری باید نمونهای عالی از تنوع دیدگاهها و تفکر نقّادانه باشند. و آنها همچنین باید بیشتر به اعداد و اطلاعات تکیه کنند و مراقب توهّمات آماری که توسط حکایتهای جذاب و هیجانانگیز به آنها القا میشود، باشند. روزنامهنگاران برای حفظ اعتبار و خوشنامی خویش باید مراقب سیاستمداران ریاکار و بیصداقت باشند و برای مقابله با آنها استفاده از اقداماتی نظیر راستیآزمایی، برچسبزنی به ادعاهای نادرست و عدم تکرار آنها، تأکید بر بیان حقایق مثبت، پذیرش صریح و فوری اشتباهات، و پرهیز از اتخاذ مواضع دوپهلو و به نعل و میخزدن را آغاز کنند.
مؤسسات آموزشی، از مدارس ابتدایی گرفته تا دانشگاهها، میتوانند در برنامههای درسی خود سهم بیشتری را به تفکر آماری و نقّادانه اختصاص دهند. همانگونه که دروس ادبیات و ریاضی در مدارس به این دلیل که پیشنیاز علوم دیگر هستند باعث فخر و مباهاتاند، منطق، احتمالات و استنتاج علی هم به این دلیل که در تمام انواع دانش بشری جریان دارند باید مایۀ افتخار باشند. کنار خواندن، نوشتن و حساب، عقلانیّت هم باید بهعنوان رکن چهارم گنجانده شود. بهطور قطع، صرف آموزش احتمال نمیتواند ما را تا ابد در برابر اشتباهات آماری مصون سازد. دانشآموزان بهمحض پایان امتحانات، مطالب درسی را فراموش میکنند و کتابهای درسی را میفروشند و حتی وقتی مطالب را به یاد میآورند، تقریباً هیچکدامشان اصول انتزاعیای را که در کتابها خواندهاند، در چالشهای زندگی روزمره بهکار نمیگیرند. اما برخی دورههای آموزشی و بازیهای ویدیویی که بهخوبی طراحی شدهاند (دورههایی که سوگیریهای شناختی را آشکار میکنند، مانند مغالطۀ قمارباز، هزینۀ هدررفته، سوگیری تأیید و غیره) دانشآموزان و دانشجویان را به چالش میکشند تا خود را در محیطهای واقعی تصور کنند، مسائل را در قالبهایی که با ذهن آشنا هستند از نو طراحی کنند و در صورت ارتکاب اشتباه بلافاصله بازخورد دریافت کنند. با چنین اقداماتی واقعاً میتوان به دانشآموزان و دانشجویان آموخت که در خارج از محیط کلاس، از فروغلتیدن به دام مغالطات و اشتباهات بپرهیزند.
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
مطبوعات، که کنار کنگره کمترین اعتماد را در بین نهادهای آمریکایی برمیانگیزند نیز نقش ویژهای در شکلدهی به شالودۀ عقلانیّت دارند. همانند دانشگاهها، وبگاههای خبری و فکری باید نمونهای عالی از تنوع دیدگاهها و تفکر نقّادانه باشند. و آنها همچنین باید بیشتر به اعداد و اطلاعات تکیه کنند و مراقب توهّمات آماری که توسط حکایتهای جذاب و هیجانانگیز به آنها القا میشود، باشند. روزنامهنگاران برای حفظ اعتبار و خوشنامی خویش باید مراقب سیاستمداران ریاکار و بیصداقت باشند و برای مقابله با آنها استفاده از اقداماتی نظیر راستیآزمایی، برچسبزنی به ادعاهای نادرست و عدم تکرار آنها، تأکید بر بیان حقایق مثبت، پذیرش صریح و فوری اشتباهات، و پرهیز از اتخاذ مواضع دوپهلو و به نعل و میخزدن را آغاز کنند.
مؤسسات آموزشی، از مدارس ابتدایی گرفته تا دانشگاهها، میتوانند در برنامههای درسی خود سهم بیشتری را به تفکر آماری و نقّادانه اختصاص دهند. همانگونه که دروس ادبیات و ریاضی در مدارس به این دلیل که پیشنیاز علوم دیگر هستند باعث فخر و مباهاتاند، منطق، احتمالات و استنتاج علی هم به این دلیل که در تمام انواع دانش بشری جریان دارند باید مایۀ افتخار باشند. کنار خواندن، نوشتن و حساب، عقلانیّت هم باید بهعنوان رکن چهارم گنجانده شود. بهطور قطع، صرف آموزش احتمال نمیتواند ما را تا ابد در برابر اشتباهات آماری مصون سازد. دانشآموزان بهمحض پایان امتحانات، مطالب درسی را فراموش میکنند و کتابهای درسی را میفروشند و حتی وقتی مطالب را به یاد میآورند، تقریباً هیچکدامشان اصول انتزاعیای را که در کتابها خواندهاند، در چالشهای زندگی روزمره بهکار نمیگیرند. اما برخی دورههای آموزشی و بازیهای ویدیویی که بهخوبی طراحی شدهاند (دورههایی که سوگیریهای شناختی را آشکار میکنند، مانند مغالطۀ قمارباز، هزینۀ هدررفته، سوگیری تأیید و غیره) دانشآموزان و دانشجویان را به چالش میکشند تا خود را در محیطهای واقعی تصور کنند، مسائل را در قالبهایی که با ذهن آشنا هستند از نو طراحی کنند و در صورت ارتکاب اشتباه بلافاصله بازخورد دریافت کنند. با چنین اقداماتی واقعاً میتوان به دانشآموزان و دانشجویان آموخت که در خارج از محیط کلاس، از فروغلتیدن به دام مغالطات و اشتباهات بپرهیزند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌6
سیناپسها و یادگیری: شواهد تجربی از آپلیزیا
رامون کاخال پیشنهاد کرد که یادگیری قدرت ارتباطهای سیناپسی میان نورونها را تغییر میدهد و ارتباطات را بهبود میبخشد. فروید نیز در مقالهی «طرح تحقیقی برای روانشناسی علمی» فرض کرد که مدارهای نورونی ادراک ارتباطهای سیناپسی ثابتی دارند، اما مدارهای حافظه با یادگیری تغییر میکنند، که شالودهی حافظه و کارکردهای شناختی را میسازد. تحقیقات پاولف و رفتارگرایان نشان داد که اشکال مختلف یادگیری به انواع متفاوتی از حافظه منجر میشوند.
این ایدهها با آزمایشهای آپلیزیا بررسی شدند. الگوهای تحریک مختلف، که از نظریههای یادگیری پاولف اقتباس شده بودند، قدرت ارتباطهای سیناپسی (synaptic facilitation) را به شیوههای متفاوتی تغییر میدادند. برای اثبات اینکه یادگیری رفتار را از طریق تغییرات سیناپسی تغییر میدهد، واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا مطالعه شد. مدار نورونی این رفتار ترسیم شد و فعالیت تکتک نورونهای حسی و حرکتی ثبت گردید.
لمس پوست چند نورون حسی را فعال میکند که سیگنال نیرومندی در نورونهای حرکتی ایجاد میکنند. این سیگنال پتانسیل عملهای متعددی را به جریان میاندازد که واکنش جمع شدن آبشش را تولید میکند. نورونهای حسی بهطور مؤثری با نورونهای حرکتی ارتباط برقرار میکنند و پیامهای مناسبی برای این واکنش منتقل مینمایند.
در مقالات منتشرشده در مجلهی ساینس در سال ۱۹۷۰، روش ترکیبی یاختهای و رفتارگرایانه برای تحلیل عصبفیزیولوژیکی آپلیزیا بهکار گرفته شد. رفتار واکنشی در جریان خوگیری و حساسشدگی بررسی گردید. مدار عصبی سادهتر شد تا فعالیت تکتک نورونها به واکنش کل مرتبط شود، و مکان و سازوکارهای تغییرات رفتاری تجزیهوتحلیل شدند.
در خوگیری، لمس مکرر پوست شدت واکنش جمع شدن آبشش را کاهش داد. ارتباط سیناپسی میان نورونهای حسی و حرکتی بهموازات این تغییر تضعیف شد. پتانسیل عمل در نورون حسی توان سیناپسی ضعیفی در نورون حرکتی ایجاد کرد که به ارتباط ضعیف منجر شد. در حساسشدگی، شوک الکتریکی به سر یا دم شدت واکنش را افزایش داد و ارتباط سیناپسی تقویت شد. توان سیناپسی قدرتمندی در نورون حرکتی تولید شد که به ارتباط نیرومند انجامید.
این نتایج نشان داد که حافظه به دایرههای خودبرانگیختهی نورونها وابسته نیست. سه شکل یادگیری ساده (خودگیری، حساسشدگی، و شرطیسازی کلاسیک) قدرت ارتباطهای سیناپسی (excitatory connections) را در مدار نورونی تغییر میدهند. این تغییرات پایدار سازوکارهای یاختهای یادگیری و حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) را تشکیل میدهند.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
رامون کاخال پیشنهاد کرد که یادگیری قدرت ارتباطهای سیناپسی میان نورونها را تغییر میدهد و ارتباطات را بهبود میبخشد. فروید نیز در مقالهی «طرح تحقیقی برای روانشناسی علمی» فرض کرد که مدارهای نورونی ادراک ارتباطهای سیناپسی ثابتی دارند، اما مدارهای حافظه با یادگیری تغییر میکنند، که شالودهی حافظه و کارکردهای شناختی را میسازد. تحقیقات پاولف و رفتارگرایان نشان داد که اشکال مختلف یادگیری به انواع متفاوتی از حافظه منجر میشوند.
این ایدهها با آزمایشهای آپلیزیا بررسی شدند. الگوهای تحریک مختلف، که از نظریههای یادگیری پاولف اقتباس شده بودند، قدرت ارتباطهای سیناپسی (synaptic facilitation) را به شیوههای متفاوتی تغییر میدادند. برای اثبات اینکه یادگیری رفتار را از طریق تغییرات سیناپسی تغییر میدهد، واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا مطالعه شد. مدار نورونی این رفتار ترسیم شد و فعالیت تکتک نورونهای حسی و حرکتی ثبت گردید.
لمس پوست چند نورون حسی را فعال میکند که سیگنال نیرومندی در نورونهای حرکتی ایجاد میکنند. این سیگنال پتانسیل عملهای متعددی را به جریان میاندازد که واکنش جمع شدن آبشش را تولید میکند. نورونهای حسی بهطور مؤثری با نورونهای حرکتی ارتباط برقرار میکنند و پیامهای مناسبی برای این واکنش منتقل مینمایند.
در مقالات منتشرشده در مجلهی ساینس در سال ۱۹۷۰، روش ترکیبی یاختهای و رفتارگرایانه برای تحلیل عصبفیزیولوژیکی آپلیزیا بهکار گرفته شد. رفتار واکنشی در جریان خوگیری و حساسشدگی بررسی گردید. مدار عصبی سادهتر شد تا فعالیت تکتک نورونها به واکنش کل مرتبط شود، و مکان و سازوکارهای تغییرات رفتاری تجزیهوتحلیل شدند.
در خوگیری، لمس مکرر پوست شدت واکنش جمع شدن آبشش را کاهش داد. ارتباط سیناپسی میان نورونهای حسی و حرکتی بهموازات این تغییر تضعیف شد. پتانسیل عمل در نورون حسی توان سیناپسی ضعیفی در نورون حرکتی ایجاد کرد که به ارتباط ضعیف منجر شد. در حساسشدگی، شوک الکتریکی به سر یا دم شدت واکنش را افزایش داد و ارتباط سیناپسی تقویت شد. توان سیناپسی قدرتمندی در نورون حرکتی تولید شد که به ارتباط نیرومند انجامید.
این نتایج نشان داد که حافظه به دایرههای خودبرانگیختهی نورونها وابسته نیست. سه شکل یادگیری ساده (خودگیری، حساسشدگی، و شرطیسازی کلاسیک) قدرت ارتباطهای سیناپسی (excitatory connections) را در مدار نورونی تغییر میدهند. این تغییرات پایدار سازوکارهای یاختهای یادگیری و حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) را تشکیل میدهند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍6👌3
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۵)
عقلانیّت یک خیر عمومی است، و یک خیر عمومی، زمینه را برای تراژدی منابع مشترک فراهم میآورد. در تراژدی منابع مشترک، استدلالورزی انگیزهگرا در جهت منافع خودمان و گروهمان، فرصتی را برای سوءاستفاده و سواریگرفتن از ادراک جمعی ایجاد میکند. هریک از ما انگیزه داریم که منفعت خویش را بر حقیقت ترجیح دهیم، اما وقتی کنار هم هستیم اغلب حقیقت را ترجیح میدهیم.
تراژدیهای منابع مشترک را میتوان با هنجارهای غیررسمی کاهش داد که در آنها، با تقدیر از شهروندان خوب و بدنامسازی سوءاستفادهکنندگان از منابعی که متعلق به همگان است، حراست میشود. پیشنهاداتی که من تا اینجا ارائه کردهام، در بهترین حالت میتواند مواضع افرادِ استدلالی را تقویت کند و این هنجار را القا کند که استدلالورزی یک فضیلت است. اما افراد معمولی هم باید انگیزهای برای استدلالورزی داشته باشند: تضمینِ دستیابی به این پاداش که در صورت استفاده از استدلال به نتایج مطمئنتری میرسند. بدیهی است که ما نمیتوانیم روی مغالطه مالیات بگذاریم، اما مردم میتوانند روی قوانینی توافق کنند که انگیزههای دستیابی به حقیقت را افزایش میدهند.
قبلاً اشاره کردم که نهادهای موفق عقلانیّت هرگز به نبوغ و برجستگی یک فرد خاص وابسته نیستند، زیرا حتی عاقلترین انسانها هم خالی از سوگیری و پیشداوری نیستند. در عوض، آنها مجراهایی برای دریافت بازخورد و گردآوری دانش دارند که بهطورکلی باعث میشود هوشمندانهتر از سایر بخشهای اجتماع عمل کنند. این مجراها شامل داوری تخصصی در دانشگاهها، آزمونپذیری در علوم، راستیآزمایی و ویرایش مطالب در روزنامهنگاری، نظارت و تفکیک قوا در دولت و رسیدگی ترافعی [adversarial proceedings: یکی از اصول اولیه دادرسی منصفانه و برقراری عدالت بین طرفین دعوا که مستلزم اعطای فرصتها و امکانات لازم به هریک از طرفین دعواست تا بتوانند ادعاها و ادلۀ خود را مطرح کنند. م.] در دستگاه قضایی هستند.
رسانههای جدیدی که در هر دوره ظهور میکنند، از طریق جعل و دروغ، یورشهای بیامانی را به داراییهای معنوی ما میبرند، تا زمانیکه اقدامات متقابل برای حفظ و حراست از حقیقت انجام شود. این همان اتفاقی است که در گذشته دررابطهبا کتابها و سپس روزنامهها رخ داد و امروزه دررابطهبا رسانههای دیجیتال در حال وقوع است. رسانهها بسته به اهدافی که بر اساس آن شکل گرفتهاند میتوانند تبدیل به بوتههای سنجش دانایی یا مخزنهای آکنده از اراجیف شوند. رؤیایی که در سپیدهدمِ عصر اینترنت شکل گرفت و تأکید داشت که با دادن یک کامپیوتر به همه، عصر روشنگری جدید متولد میشود، امروز باوجود رباتها، ترولها، جنگهای الکترونیک، اخبار جعلی، اوباشگری در توئیتر و آزار و اذیّتِ آنلاین، تبدیل به کابوس شده است. مادامیکه ارز رایج در یک پلتفرم دیجیتال عبارت است از لایک، اشتراکگذاری، کلیک و مشاهدۀ بیشتر، دلیلی نداریم که فکر کنیم اینترنت باعث رشد و پرورش عقلانیّت یا حقیقت میشود. در مقابل، ویکیپدیا اگرچه مصون از خطا نیست، و باوجود باز و غیرمتمرکزبودنش، تبدیل به منبع بسیار دقیقی شده است. این بدان خاطر است که ویکیپدیا، نوعی از تصحیح خطا و کنترل کیفیت را با تمام قدرت به منصۀ اجرا میگذارد که توسط اَرکانی پشتیبانی میشود که برای کنارزدن سوگیریهای خودجانب طراحی شدهاند. اینها همان قابلیت اطمینان، دیدگاه بیطرفانه، احترام، مُدُنیّت و تلاش برای ارائۀ دانش عینی هستند. همانگونه که خود این وبگاه اعلام میکند، «ویکیپدیا یک تریبون سخنرانی، یک پلتفرم تبلیغاتی، یک ابزار خودبزرگبینی و وسیلهای برای سنجش هرجومرج یا دموکراسی نیست».
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
عقلانیّت یک خیر عمومی است، و یک خیر عمومی، زمینه را برای تراژدی منابع مشترک فراهم میآورد. در تراژدی منابع مشترک، استدلالورزی انگیزهگرا در جهت منافع خودمان و گروهمان، فرصتی را برای سوءاستفاده و سواریگرفتن از ادراک جمعی ایجاد میکند. هریک از ما انگیزه داریم که منفعت خویش را بر حقیقت ترجیح دهیم، اما وقتی کنار هم هستیم اغلب حقیقت را ترجیح میدهیم.
تراژدیهای منابع مشترک را میتوان با هنجارهای غیررسمی کاهش داد که در آنها، با تقدیر از شهروندان خوب و بدنامسازی سوءاستفادهکنندگان از منابعی که متعلق به همگان است، حراست میشود. پیشنهاداتی که من تا اینجا ارائه کردهام، در بهترین حالت میتواند مواضع افرادِ استدلالی را تقویت کند و این هنجار را القا کند که استدلالورزی یک فضیلت است. اما افراد معمولی هم باید انگیزهای برای استدلالورزی داشته باشند: تضمینِ دستیابی به این پاداش که در صورت استفاده از استدلال به نتایج مطمئنتری میرسند. بدیهی است که ما نمیتوانیم روی مغالطه مالیات بگذاریم، اما مردم میتوانند روی قوانینی توافق کنند که انگیزههای دستیابی به حقیقت را افزایش میدهند.
قبلاً اشاره کردم که نهادهای موفق عقلانیّت هرگز به نبوغ و برجستگی یک فرد خاص وابسته نیستند، زیرا حتی عاقلترین انسانها هم خالی از سوگیری و پیشداوری نیستند. در عوض، آنها مجراهایی برای دریافت بازخورد و گردآوری دانش دارند که بهطورکلی باعث میشود هوشمندانهتر از سایر بخشهای اجتماع عمل کنند. این مجراها شامل داوری تخصصی در دانشگاهها، آزمونپذیری در علوم، راستیآزمایی و ویرایش مطالب در روزنامهنگاری، نظارت و تفکیک قوا در دولت و رسیدگی ترافعی [adversarial proceedings: یکی از اصول اولیه دادرسی منصفانه و برقراری عدالت بین طرفین دعوا که مستلزم اعطای فرصتها و امکانات لازم به هریک از طرفین دعواست تا بتوانند ادعاها و ادلۀ خود را مطرح کنند. م.] در دستگاه قضایی هستند.
رسانههای جدیدی که در هر دوره ظهور میکنند، از طریق جعل و دروغ، یورشهای بیامانی را به داراییهای معنوی ما میبرند، تا زمانیکه اقدامات متقابل برای حفظ و حراست از حقیقت انجام شود. این همان اتفاقی است که در گذشته دررابطهبا کتابها و سپس روزنامهها رخ داد و امروزه دررابطهبا رسانههای دیجیتال در حال وقوع است. رسانهها بسته به اهدافی که بر اساس آن شکل گرفتهاند میتوانند تبدیل به بوتههای سنجش دانایی یا مخزنهای آکنده از اراجیف شوند. رؤیایی که در سپیدهدمِ عصر اینترنت شکل گرفت و تأکید داشت که با دادن یک کامپیوتر به همه، عصر روشنگری جدید متولد میشود، امروز باوجود رباتها، ترولها، جنگهای الکترونیک، اخبار جعلی، اوباشگری در توئیتر و آزار و اذیّتِ آنلاین، تبدیل به کابوس شده است. مادامیکه ارز رایج در یک پلتفرم دیجیتال عبارت است از لایک، اشتراکگذاری، کلیک و مشاهدۀ بیشتر، دلیلی نداریم که فکر کنیم اینترنت باعث رشد و پرورش عقلانیّت یا حقیقت میشود. در مقابل، ویکیپدیا اگرچه مصون از خطا نیست، و باوجود باز و غیرمتمرکزبودنش، تبدیل به منبع بسیار دقیقی شده است. این بدان خاطر است که ویکیپدیا، نوعی از تصحیح خطا و کنترل کیفیت را با تمام قدرت به منصۀ اجرا میگذارد که توسط اَرکانی پشتیبانی میشود که برای کنارزدن سوگیریهای خودجانب طراحی شدهاند. اینها همان قابلیت اطمینان، دیدگاه بیطرفانه، احترام، مُدُنیّت و تلاش برای ارائۀ دانش عینی هستند. همانگونه که خود این وبگاه اعلام میکند، «ویکیپدیا یک تریبون سخنرانی، یک پلتفرم تبلیغاتی، یک ابزار خودبزرگبینی و وسیلهای برای سنجش هرجومرج یا دموکراسی نیست».
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5
مکانیزمهای یاختهای یادگیری و حافظه در آپلیزیا
در سال ۱۹۸۰، با روش فروکاستگرایانه، شرطیسازی کلاسیک در سیناپسهای واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا بررسی شد. در این فرایند، پیامهای عصبی محرک بیآزار (لمس سیفون) و آزارنده (شوک به دم) باید دقیقاً پشتسرهم رخ دهند. لمس سیفون اندکی پیش از شوک به دم، شوک را برای حیوان قابلپیشبینی میکند. پس از چندبار تکرار، نورونهای حسی پیش از دریافت پیام از دم پیامهای خود را ارسال میکنند. وقتی زمانبندی توانهای عمل در نورونهای حسی و شوک به دم دقیق باشد، سیناپس بین نورونهای حسی و حرکتی بیش از حالت حساسشدگی تقویت میشود.
این نتایج نشان داد که شرطیسازی کلاسیک از ترکیب تغییرات همسیناپسی و دیگرسیناپسی استفاده میکند. یادگیری ترکیبی از اشکال سادهی شکلپذیری سیناپسی است که اشکال پیچیدهتری میسازد، مانند ترکیب حروف برای ساخت واژهها. فراوانی سیناپسهای شیمیایی در مغز آپلیزیا نشاندهندهی برتری انتقال شیمیایی در یادگیری و ذخیرهسازی حافظه است. سیناپسهای بین نورونهای حسی و حرکتی در مدار جمع شدن آبشش راحتتر از سیناپسهای غیرمرتبط با یادگیری تغییر میکنند. حتی یک آموزش جزئی میتواند قدرت سیناپسها را بهمدت طولانی تغییر دهد.
چهار قانون زیستشناسی یاختهای یادگیری کشف شد: نخست، تغییرات در قدرت سیناپسی (synaptic facilitation)، که شالودهی یادگیری را میسازد، گاهی به تجدید ساختار شبکهی نورونی منجر میشود. مثلاً، یک نورون حسی با هشت نورون حرکتی ارتباط دارد: پنج نورون حرکات آبشش را کنترل میکنند و سه نورون غدهی ترشح مرکب را فعال مینمایند. پیش از یادگیری، تحریک نورون حسی عمدتاً پنج نورون حرکتی آبشش را فعال میکند. پس از حساسسازی، ارتباط تقویت شده همهی هشت نورون حرکتی را فعال میکند، که هم آبشش را منقبض و هم مرکب ترشح میکند.
دوم، خوگیری سیناپس را تضعیف و حساسسازی یا شرطیسازی کلاسیک آن را تقویت میکند. این تغییرات پایدار زیربنای حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) هستند. خاطرات در سراسر مدار پخش و ذخیره میشوند، نه در یک مرکز خاص.
سوم، تداوم حافظهی کوتاهمدت به مدت تضعیف یا تقویت سیناپس بستگی دارد. هرچه این مدت طولانیتر باشد، حافظه پایدارتر است.
چهارم، قدرت سیناپس شیمیایی بسته به فعالشدن مدار میانجی (mediating circuit) یا تنظیمکننده (modulating circuit) تغییر میکند. مدار میانجی شامل نورونهای حسی سیفون، نورونهای رابط، و نورونهای حرکتی آبشش است. در خوگیری، این مدار فعال میشود و تغییرات همسیناپسی رخ میدهد. در حساسسازی، مدار تنظیمکننده (نورونهای حسی دم) قدرت سیناپسی مدار میانجی را افزایش میدهد. شرطیسازی کلاسیک هر دو نوع تغییر را ترکیب میکند.
فرایندهای ژنتیکی و رشد ارتباطهای نورونی را تعیین میکنند، اما تجربه شدت این ارتباطها را تنظیم مینماید. یادگیری زیرمجموعهای از ارتباطهای موجود را انتخاب و تقویت یا تضعیف میکند، که به الگوهای جدید رفتاری منجر میشود.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
در سال ۱۹۸۰، با روش فروکاستگرایانه، شرطیسازی کلاسیک در سیناپسهای واکنش جمع شدن آبشش آپلیزیا بررسی شد. در این فرایند، پیامهای عصبی محرک بیآزار (لمس سیفون) و آزارنده (شوک به دم) باید دقیقاً پشتسرهم رخ دهند. لمس سیفون اندکی پیش از شوک به دم، شوک را برای حیوان قابلپیشبینی میکند. پس از چندبار تکرار، نورونهای حسی پیش از دریافت پیام از دم پیامهای خود را ارسال میکنند. وقتی زمانبندی توانهای عمل در نورونهای حسی و شوک به دم دقیق باشد، سیناپس بین نورونهای حسی و حرکتی بیش از حالت حساسشدگی تقویت میشود.
این نتایج نشان داد که شرطیسازی کلاسیک از ترکیب تغییرات همسیناپسی و دیگرسیناپسی استفاده میکند. یادگیری ترکیبی از اشکال سادهی شکلپذیری سیناپسی است که اشکال پیچیدهتری میسازد، مانند ترکیب حروف برای ساخت واژهها. فراوانی سیناپسهای شیمیایی در مغز آپلیزیا نشاندهندهی برتری انتقال شیمیایی در یادگیری و ذخیرهسازی حافظه است. سیناپسهای بین نورونهای حسی و حرکتی در مدار جمع شدن آبشش راحتتر از سیناپسهای غیرمرتبط با یادگیری تغییر میکنند. حتی یک آموزش جزئی میتواند قدرت سیناپسها را بهمدت طولانی تغییر دهد.
چهار قانون زیستشناسی یاختهای یادگیری کشف شد: نخست، تغییرات در قدرت سیناپسی (synaptic facilitation)، که شالودهی یادگیری را میسازد، گاهی به تجدید ساختار شبکهی نورونی منجر میشود. مثلاً، یک نورون حسی با هشت نورون حرکتی ارتباط دارد: پنج نورون حرکات آبشش را کنترل میکنند و سه نورون غدهی ترشح مرکب را فعال مینمایند. پیش از یادگیری، تحریک نورون حسی عمدتاً پنج نورون حرکتی آبشش را فعال میکند. پس از حساسسازی، ارتباط تقویت شده همهی هشت نورون حرکتی را فعال میکند، که هم آبشش را منقبض و هم مرکب ترشح میکند.
دوم، خوگیری سیناپس را تضعیف و حساسسازی یا شرطیسازی کلاسیک آن را تقویت میکند. این تغییرات پایدار زیربنای حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) هستند. خاطرات در سراسر مدار پخش و ذخیره میشوند، نه در یک مرکز خاص.
سوم، تداوم حافظهی کوتاهمدت به مدت تضعیف یا تقویت سیناپس بستگی دارد. هرچه این مدت طولانیتر باشد، حافظه پایدارتر است.
چهارم، قدرت سیناپس شیمیایی بسته به فعالشدن مدار میانجی (mediating circuit) یا تنظیمکننده (modulating circuit) تغییر میکند. مدار میانجی شامل نورونهای حسی سیفون، نورونهای رابط، و نورونهای حرکتی آبشش است. در خوگیری، این مدار فعال میشود و تغییرات همسیناپسی رخ میدهد. در حساسسازی، مدار تنظیمکننده (نورونهای حسی دم) قدرت سیناپسی مدار میانجی را افزایش میدهد. شرطیسازی کلاسیک هر دو نوع تغییر را ترکیب میکند.
فرایندهای ژنتیکی و رشد ارتباطهای نورونی را تعیین میکنند، اما تجربه شدت این ارتباطها را تنظیم مینماید. یادگیری زیرمجموعهای از ارتباطهای موجود را انتخاب و تقویت یا تضعیف میکند، که به الگوهای جدید رفتاری منجر میشود.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍4👌3❤2🤔1
تأیید دوبارۀ عقلانیّت (۶)
در هنگام نگارش این کتاب، آن ابزارهای عظیم سنجش هرجومرج و دموکراسی، یعنی رسانههای اجتماعی، زنگ هشدار تراژدی منابع مشترک را به صدا درآوردهاند که دو مورد از آنها در سال ۲۰۲۰ به صدا درآمده است: انتشار اطلاعات نادرست در مورد همهگیری کووید-۱۹ و زیرسؤالبردن صحّت انتخابات ریاستجمهوری آمریکا. این پلتفرمها، الگوریتمهای خود را بهگونهای تنظیم کردهاند که از پاداشدادن به دروغهای خطرناک خودداری کنند، برچسبهای هشداردهنده و لینکهای راستیآزمایی را درج کردهاند و امکان انتشار محتوای سمّی و سوقدادن مردم بهسمت افراطیگری را کاهش دادهاند. هنوز خیلی زود است که بگوییم کدامیک ازاینروشها کارساز هستند و کدام نه. بدیهی است که این تلاشها باید بیشتر شوند و توجه ما باید صرف اصلاح ساختارِ انگیزشیِ معیوبی شود که به انگشتنما بودن پاداش میدهد و درعینحال، هیچ پاداشی را برای صداقت و درستی در نظر نمیگیرد.
اما باوجودیکه رسانههای اجتماعی بهدلیل ناعقلانیّت افراطی، احتمالاً بیشازاندازه نکوهش میشوند، ترفندها و راهکارهای الگوریتمیِ آنها برای اصطلاح مشکل کافی نخواهد بود. ما باید در تغییر قوانین در عرصههای دیگر خلاقانه عمل کنیم، بهشکلی که حقیقتِ بیطرف بر سوگیریِ خودجانب غلبه پیدا کند. در عرصۀ نشر و گسترش اندیشهها، متخصصان را میتوان برحسب دقت پیشبینیهایشان قضاوت کرد، تا توانایی در القای ترس، نفرت یا عصبانیکردن جناح مقابل. در سیاست، پزشکی، امور پلیسی و سایر تخصصها، ارزیابیِ مبتنیبر شواهد باید جریان اصلی باشد، نه یک کار تخصصی. و در امر حکومتداری، انتخابات را که میتواند بدترین نتایج را در زمینۀ استدلالورزی حاصل کند، میتوان با دموکراسی مشورتی تکمیل کرد (مثلاً گروههایی از شهروندان که وظیفه دارند یک سیاست خاص را توصیه کنند). چنین سازوکاری از این نکتۀ ظریف بهره میگیرد که در گروههایی از استدلالکنندگان که از نظر فکری متنوع هستند اما به سخنان یکدیگر گوش میدهند، حقیقت معمولاً پیروز میشود.
استدلالورزی انسان در حیطۀ افسانهپردازی، سرشار از مغالطات، تعصّبات و افراطیگری است. اما این تناقض که نوع بشر چگونه میتواند همزمان اینقدر عقلانی و ناعقلانی باشد، حاکی از وجودِ اشکال در سیستم نرمافزاری شناختی ما نیست. دلیل این امر، در دوگانگی میان خود و دیگری نهفته است: قدرت تعقّل و استدلالورزیِ ما تحتتأثیر انگیزههای ما هدایت میشود و دیدگاههای ما آن را محدود میسازد. هسته و جانمایۀ اصلی اخلاق، بیطرفی است: تلفیق منافع خودخواهانۀ خودمان با منافع دیگران، و برقراری صلح و آشتی میان این دو. بیطرفی همچنین هسته و جانمایۀ عقلانیّت است: تلفیق تصورات ناقص و توأم با پیشداوری خودمان، با درکی از واقعیت که بر یکایک ما ارجحیّت دارد. پس عقلانیّت فقط یک فضیلت شناختی نیست، بلکه یک فضیلت اخلاقی است.
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
در هنگام نگارش این کتاب، آن ابزارهای عظیم سنجش هرجومرج و دموکراسی، یعنی رسانههای اجتماعی، زنگ هشدار تراژدی منابع مشترک را به صدا درآوردهاند که دو مورد از آنها در سال ۲۰۲۰ به صدا درآمده است: انتشار اطلاعات نادرست در مورد همهگیری کووید-۱۹ و زیرسؤالبردن صحّت انتخابات ریاستجمهوری آمریکا. این پلتفرمها، الگوریتمهای خود را بهگونهای تنظیم کردهاند که از پاداشدادن به دروغهای خطرناک خودداری کنند، برچسبهای هشداردهنده و لینکهای راستیآزمایی را درج کردهاند و امکان انتشار محتوای سمّی و سوقدادن مردم بهسمت افراطیگری را کاهش دادهاند. هنوز خیلی زود است که بگوییم کدامیک ازاینروشها کارساز هستند و کدام نه. بدیهی است که این تلاشها باید بیشتر شوند و توجه ما باید صرف اصلاح ساختارِ انگیزشیِ معیوبی شود که به انگشتنما بودن پاداش میدهد و درعینحال، هیچ پاداشی را برای صداقت و درستی در نظر نمیگیرد.
اما باوجودیکه رسانههای اجتماعی بهدلیل ناعقلانیّت افراطی، احتمالاً بیشازاندازه نکوهش میشوند، ترفندها و راهکارهای الگوریتمیِ آنها برای اصطلاح مشکل کافی نخواهد بود. ما باید در تغییر قوانین در عرصههای دیگر خلاقانه عمل کنیم، بهشکلی که حقیقتِ بیطرف بر سوگیریِ خودجانب غلبه پیدا کند. در عرصۀ نشر و گسترش اندیشهها، متخصصان را میتوان برحسب دقت پیشبینیهایشان قضاوت کرد، تا توانایی در القای ترس، نفرت یا عصبانیکردن جناح مقابل. در سیاست، پزشکی، امور پلیسی و سایر تخصصها، ارزیابیِ مبتنیبر شواهد باید جریان اصلی باشد، نه یک کار تخصصی. و در امر حکومتداری، انتخابات را که میتواند بدترین نتایج را در زمینۀ استدلالورزی حاصل کند، میتوان با دموکراسی مشورتی تکمیل کرد (مثلاً گروههایی از شهروندان که وظیفه دارند یک سیاست خاص را توصیه کنند). چنین سازوکاری از این نکتۀ ظریف بهره میگیرد که در گروههایی از استدلالکنندگان که از نظر فکری متنوع هستند اما به سخنان یکدیگر گوش میدهند، حقیقت معمولاً پیروز میشود.
استدلالورزی انسان در حیطۀ افسانهپردازی، سرشار از مغالطات، تعصّبات و افراطیگری است. اما این تناقض که نوع بشر چگونه میتواند همزمان اینقدر عقلانی و ناعقلانی باشد، حاکی از وجودِ اشکال در سیستم نرمافزاری شناختی ما نیست. دلیل این امر، در دوگانگی میان خود و دیگری نهفته است: قدرت تعقّل و استدلالورزیِ ما تحتتأثیر انگیزههای ما هدایت میشود و دیدگاههای ما آن را محدود میسازد. هسته و جانمایۀ اصلی اخلاق، بیطرفی است: تلفیق منافع خودخواهانۀ خودمان با منافع دیگران، و برقراری صلح و آشتی میان این دو. بیطرفی همچنین هسته و جانمایۀ عقلانیّت است: تلفیق تصورات ناقص و توأم با پیشداوری خودمان، با درکی از واقعیت که بر یکایک ما ارجحیّت دارد. پس عقلانیّت فقط یک فضیلت شناختی نیست، بلکه یک فضیلت اخلاقی است.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5
مبانی زیستشناختی حافظه: از انسان تا آپلیزیا
در سال ۱۸۸۵، هرمان ابینگهاوس (Hermann Ebbinghaus) حافظهی انسانی را به دانش آزمایشگاهی ارتقا داد. او واژگان بیمعنی (مثل RAX، PAF) ساخت تا تداعیهای جدید را بررسی کند. با تکرار فهرستهای ۷ تا ۳۶ واژهای، دو اصل کشف کرد: نخست، حافظه چندمرحلهای است و تمرین آن را تکمیل میکند؛ تعداد واژگان بهیادمانده در روز بعد به دفعات تکرار روز نخست بستگی دارد. دوم، شباهت میان سازوکارهای حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) و درازمدت وجود دارد. فهرستهای شش یا هفت واژهای در یک جلسه حفظ میشدند، اما فهرستهای طولانیتر نیاز به جلسات مکرر داشتند.
ابینگهاوس منحنی فراموشی را ترسیم کرد: فراموشی ابتدا سریع (در ساعات اول) و سپس تدریجی (تا یک ماه) است. ویلیام جیمز در ۱۸۹۰، با استناد به این یافتهها، حافظه را به دو نوع تقسیم کرد: حافظهی اولیه (primary memory) (کوتاهمدت) و حافظهی ثانویه (درازمدت). روانشناسان بعدی دریافتند که تثبیت حافظه برای دائمیشدن خاطرات ضروری است و با پردازش عمیق و تداعیهای معنادار تکامل مییابد.
در ۱۹۰۰، گئورگ مولر و آلفونس پیلتسکر نشان دادند که خاطرات در ساعات اولیهی یادگیری آسیبپذیرند. گروهی که فهرست دوم واژگان را بلافاصله پس از فهرست اول آموختند، پس از ۲۴ ساعت فهرست اول را بهیاد نیاوردند، اما گروهی که فهرست دوم را دو ساعت بعد آموختند، با تلاش آن را بهیاد آوردند. این نشان داد که تثبیت حافظهی درازمدت به زمان نیاز دارد.
مشاهدات بالینی این مدل دومرحلهای را تأیید کردند. ضربهی مغزی یا تشنج صرعی باعث یادزدودگی پسگستر (retrograde amnesia) میشود، که خاطرات کوتاهمدت پیش از حادثه را از بین میبرد، اما خاطرات قدیمیتر حفظ میشوند. این نشاندهندهی پویایی و آسیبپذیری فرایند ذخیرهسازی اولیه است.
در ۱۹۴۹، سی. پی. دانکن با تحریک الکتریکی مغز جانوران در حین یا پس از یادگیری، تشنج ایجاد کرد که یادزدودگی پسگستر را بهدنبال داشت. در ۱۹۶۰، لوئیس فلکستر کشف کرد که مواد مخدر، با جلوگیری از ترکیب پروتئینها در مغز، حافظهی درازمدت را مختل میکنند، اما بر حافظهی کوتاهمدت تأثیری ندارند. این نشان داد که حافظهی درازمدت به ترکیب پروتئینهای جدید وابسته است.
در آپلیزیا، خوگیری و حساسشدگی با تکرار طولانیتر شدند و برای بررسی تفاوتهای حافظهی کوتاهمدت و درازمدت مناسب بودند. تغییرات یاختهای حساسشدگی درازمدت در آپلیزیا مشابه حافظهی درازمدت پستانداران بود و به ترکیب پروتئینهای جدید وابسته بود. پرسش کلیدی این بود: آیا حافظهی کوتاهمدت و درازمدت در همان سیناپسها ذخیره میشوند؟ آزمایشها نشان دادند که ارتباطهای سیناپسی تغییرشده در خوگیری و حساسشدگی کوتاهمدت، در حالت درازمدت نیز دگرگون میشوند، و تغییرات سیناپسی با تغییرات رفتاری همزماناند.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
در سال ۱۸۸۵، هرمان ابینگهاوس (Hermann Ebbinghaus) حافظهی انسانی را به دانش آزمایشگاهی ارتقا داد. او واژگان بیمعنی (مثل RAX، PAF) ساخت تا تداعیهای جدید را بررسی کند. با تکرار فهرستهای ۷ تا ۳۶ واژهای، دو اصل کشف کرد: نخست، حافظه چندمرحلهای است و تمرین آن را تکمیل میکند؛ تعداد واژگان بهیادمانده در روز بعد به دفعات تکرار روز نخست بستگی دارد. دوم، شباهت میان سازوکارهای حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) و درازمدت وجود دارد. فهرستهای شش یا هفت واژهای در یک جلسه حفظ میشدند، اما فهرستهای طولانیتر نیاز به جلسات مکرر داشتند.
ابینگهاوس منحنی فراموشی را ترسیم کرد: فراموشی ابتدا سریع (در ساعات اول) و سپس تدریجی (تا یک ماه) است. ویلیام جیمز در ۱۸۹۰، با استناد به این یافتهها، حافظه را به دو نوع تقسیم کرد: حافظهی اولیه (primary memory) (کوتاهمدت) و حافظهی ثانویه (درازمدت). روانشناسان بعدی دریافتند که تثبیت حافظه برای دائمیشدن خاطرات ضروری است و با پردازش عمیق و تداعیهای معنادار تکامل مییابد.
در ۱۹۰۰، گئورگ مولر و آلفونس پیلتسکر نشان دادند که خاطرات در ساعات اولیهی یادگیری آسیبپذیرند. گروهی که فهرست دوم واژگان را بلافاصله پس از فهرست اول آموختند، پس از ۲۴ ساعت فهرست اول را بهیاد نیاوردند، اما گروهی که فهرست دوم را دو ساعت بعد آموختند، با تلاش آن را بهیاد آوردند. این نشان داد که تثبیت حافظهی درازمدت به زمان نیاز دارد.
مشاهدات بالینی این مدل دومرحلهای را تأیید کردند. ضربهی مغزی یا تشنج صرعی باعث یادزدودگی پسگستر (retrograde amnesia) میشود، که خاطرات کوتاهمدت پیش از حادثه را از بین میبرد، اما خاطرات قدیمیتر حفظ میشوند. این نشاندهندهی پویایی و آسیبپذیری فرایند ذخیرهسازی اولیه است.
در ۱۹۴۹، سی. پی. دانکن با تحریک الکتریکی مغز جانوران در حین یا پس از یادگیری، تشنج ایجاد کرد که یادزدودگی پسگستر را بهدنبال داشت. در ۱۹۶۰، لوئیس فلکستر کشف کرد که مواد مخدر، با جلوگیری از ترکیب پروتئینها در مغز، حافظهی درازمدت را مختل میکنند، اما بر حافظهی کوتاهمدت تأثیری ندارند. این نشان داد که حافظهی درازمدت به ترکیب پروتئینهای جدید وابسته است.
در آپلیزیا، خوگیری و حساسشدگی با تکرار طولانیتر شدند و برای بررسی تفاوتهای حافظهی کوتاهمدت و درازمدت مناسب بودند. تغییرات یاختهای حساسشدگی درازمدت در آپلیزیا مشابه حافظهی درازمدت پستانداران بود و به ترکیب پروتئینهای جدید وابسته بود. پرسش کلیدی این بود: آیا حافظهی کوتاهمدت و درازمدت در همان سیناپسها ذخیره میشوند؟ آزمایشها نشان دادند که ارتباطهای سیناپسی تغییرشده در خوگیری و حساسشدگی کوتاهمدت، در حالت درازمدت نیز دگرگون میشوند، و تغییرات سیناپسی با تغییرات رفتاری همزماناند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍7
عقلانیّت در زندگانی ما
آیا مغالطهها و توهّمها، فقط پاسخهایی اشتباه به مسائل سخت و دشوار ریاضی هستند؟ آیا آنها مُشتی بازی فکری، مچگیری، سؤالات انحرافی و کنجکاویهای آزمایشگاهی هستند؟ یا اینکه ضعف استدلال میتواند منجر به آسیب واقعی شود و تفکر نقّادانه میتواند از افراد در برابر بدترین غرایز شناختیِ درونشان محافظت کند؟
بهنظر میرسد که هر قدر هم که نسبت به باورهای غیرعقلانی بیتفاوت و لاقید باشیم، بهطور قطع بسیاری از سوگیریهایی که بررسی کردیم با سیلیِ دردناک واقعیت مجازات میشوند. ما آینده را با کوتهنظری دستکم میگیریم، اما آینده همیشه فرامیرسد و ما پاداشهایی بزرگ را به امید دستیابی به لذتهای آنی و پیشرفتهای کوتاهمدت از دست میدهیم. ما سعی میکنیم هزینههای هدررفته را جبران کنیم، بنابراین زمان زیادی از عمرمان را صرف ادامۀ سرمایهگذاریهای بد، تماشای فیلمهای بد و حفظ روابط بد میکنیم. ما خطرات را براساس نشانههای دمدستی و بداهه ارزیابی میکنیم، بنابراین بهجای هواپیماهای ایمن، با خودروهای شخصیِ خطرناک سفر میکنیم و در هنگام رانندگی، پیامکبازی میکنیم. ما بازگشت به میانگین را اشتباه میفهمیم، بنابراین بهدنبال توجیهات واهی برای موفقیتها و شکستها میگردیم.
دررابطهبا پول، ناتوانی ما در درک رشد تصاعدی باعث میشود که برای دوران بازنشستگی خود خیلی کم پسانداز کنیم و با کارتهای اعتباری، وام زیادی بگیریم. ناکامی ما در پرسوجوی نقّادانه و اعتماد نابجا به سخنان متخصصان بهجای تکیه بر قواعد آماری، ما را بهسوی سرمایهگذاریهای ضعیف و پرهزینه سوق میدهد. مشکل ما در درک مطلوبیّتِ مورد انتظار سبب میشود که بهسمت بیمه و قمار کشانده شویم که در درازمدت اوضاع ما را بدتر میکنند.
دررابطهبا سلامت، مشکل ما در درک تفکر بیزی میتواند باعث تفسیر افراطی ما دربارۀ مثبتشدن نتیجۀ آزمایش یک بیماری کمیاب و نادر شود. ما بهجای ارزیابی خطرات و فواید عمل جراحی، براساس نوع واژگان انتخابی، متقاعد به انجام این کار میشویم یا از آن صرفنظر میکنیم. شهود ما در مورد حفظ و بقای خودمان، ما را بهسمت انکار واکسنهای حیاتبخش و پذیرش حقّهبازیهای خطرناک سوق میدهد. همبستگیهای موهوم و اشتباهگرفتن همبستگی با علیّت، باعث میشود که ما تشخیصها و درمانهای بیارزشی را که از سوی پزشکان و رواندرمانگران ارائه میشوند بپذیریم. عدم ارزیابی صحیح ریسکها و پاداشها ما را بهسمت ریسکهای احمقانهای میبرد که امنیت و خوشبختی ما را به خطر میاندازد.
در عرصۀ حقوقی، ندیدن احتمالات میتواند قضات و هیئتمنصفه را بهسمت بیعدالتی و صدور رأی براساس گمانهزنی و تکیه بر احتمالات پسین سوق دهد. ناتوانی در درک مصالحۀ بین تشخیصهای درست و هشدارهای کاذب باعث میشود که بهمنظور محکومیّت تعداد قلیلی از مجرمان، تعداد کثیری از افراد بیگناه مجازات شوند.
در بسیاری از این موارد، کارشناسان و متخصصان هم بهاندازۀ بیماران و مشتریان در برابر نادانی و حماقت آسیبپذیرند. این نشان میدهد که هوش و تخصص هیچگونه مصونیتی در برابر امراض شناختی ایجاد نمیکنند. توهّمات کلاسیک در میان چهرههایی از کادر پزشکی، وکلا، سرمایهگذاران، معاملهگران، ورزشینویسان، اقتصاددانان و هواشناسان رواج دارند که همگی در تخصص خود شناخته شده هستند... بیشتر بخوانید
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
آیا مغالطهها و توهّمها، فقط پاسخهایی اشتباه به مسائل سخت و دشوار ریاضی هستند؟ آیا آنها مُشتی بازی فکری، مچگیری، سؤالات انحرافی و کنجکاویهای آزمایشگاهی هستند؟ یا اینکه ضعف استدلال میتواند منجر به آسیب واقعی شود و تفکر نقّادانه میتواند از افراد در برابر بدترین غرایز شناختیِ درونشان محافظت کند؟
بهنظر میرسد که هر قدر هم که نسبت به باورهای غیرعقلانی بیتفاوت و لاقید باشیم، بهطور قطع بسیاری از سوگیریهایی که بررسی کردیم با سیلیِ دردناک واقعیت مجازات میشوند. ما آینده را با کوتهنظری دستکم میگیریم، اما آینده همیشه فرامیرسد و ما پاداشهایی بزرگ را به امید دستیابی به لذتهای آنی و پیشرفتهای کوتاهمدت از دست میدهیم. ما سعی میکنیم هزینههای هدررفته را جبران کنیم، بنابراین زمان زیادی از عمرمان را صرف ادامۀ سرمایهگذاریهای بد، تماشای فیلمهای بد و حفظ روابط بد میکنیم. ما خطرات را براساس نشانههای دمدستی و بداهه ارزیابی میکنیم، بنابراین بهجای هواپیماهای ایمن، با خودروهای شخصیِ خطرناک سفر میکنیم و در هنگام رانندگی، پیامکبازی میکنیم. ما بازگشت به میانگین را اشتباه میفهمیم، بنابراین بهدنبال توجیهات واهی برای موفقیتها و شکستها میگردیم.
دررابطهبا پول، ناتوانی ما در درک رشد تصاعدی باعث میشود که برای دوران بازنشستگی خود خیلی کم پسانداز کنیم و با کارتهای اعتباری، وام زیادی بگیریم. ناکامی ما در پرسوجوی نقّادانه و اعتماد نابجا به سخنان متخصصان بهجای تکیه بر قواعد آماری، ما را بهسوی سرمایهگذاریهای ضعیف و پرهزینه سوق میدهد. مشکل ما در درک مطلوبیّتِ مورد انتظار سبب میشود که بهسمت بیمه و قمار کشانده شویم که در درازمدت اوضاع ما را بدتر میکنند.
دررابطهبا سلامت، مشکل ما در درک تفکر بیزی میتواند باعث تفسیر افراطی ما دربارۀ مثبتشدن نتیجۀ آزمایش یک بیماری کمیاب و نادر شود. ما بهجای ارزیابی خطرات و فواید عمل جراحی، براساس نوع واژگان انتخابی، متقاعد به انجام این کار میشویم یا از آن صرفنظر میکنیم. شهود ما در مورد حفظ و بقای خودمان، ما را بهسمت انکار واکسنهای حیاتبخش و پذیرش حقّهبازیهای خطرناک سوق میدهد. همبستگیهای موهوم و اشتباهگرفتن همبستگی با علیّت، باعث میشود که ما تشخیصها و درمانهای بیارزشی را که از سوی پزشکان و رواندرمانگران ارائه میشوند بپذیریم. عدم ارزیابی صحیح ریسکها و پاداشها ما را بهسمت ریسکهای احمقانهای میبرد که امنیت و خوشبختی ما را به خطر میاندازد.
در عرصۀ حقوقی، ندیدن احتمالات میتواند قضات و هیئتمنصفه را بهسمت بیعدالتی و صدور رأی براساس گمانهزنی و تکیه بر احتمالات پسین سوق دهد. ناتوانی در درک مصالحۀ بین تشخیصهای درست و هشدارهای کاذب باعث میشود که بهمنظور محکومیّت تعداد قلیلی از مجرمان، تعداد کثیری از افراد بیگناه مجازات شوند.
در بسیاری از این موارد، کارشناسان و متخصصان هم بهاندازۀ بیماران و مشتریان در برابر نادانی و حماقت آسیبپذیرند. این نشان میدهد که هوش و تخصص هیچگونه مصونیتی در برابر امراض شناختی ایجاد نمیکنند. توهّمات کلاسیک در میان چهرههایی از کادر پزشکی، وکلا، سرمایهگذاران، معاملهگران، ورزشینویسان، اقتصاددانان و هواشناسان رواج دارند که همگی در تخصص خود شناخته شده هستند... بیشتر بخوانید
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
عقلانیّت در زندگانی ما
آیا مغالطهها و توهّمها، فقط پاسخهایی اشتباه به مسائل سخت و دشوار ریاضی هستند؟ آیا آنها مُشتی بازی فکری، مچگیری، سؤالات انحرافی و کنجکاویهای آزمایشگاهی هستند؟ یا اینکه ضعف استدلال میتواند منجر به آسیب واقعی شود و تفکر نقّادانه میتواند از افراد در…
👍5❤1
تغییرات ساختاری مغز در یادگیری و فردانیت
آزمایشهای آپلیزیا نشان دادند که حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) و درازمدت در همان سیناپسها شکل میگیرند. در خوگیری درازمدت، فعالیت سیناپسها طی چند هفته کاهش یافت، اما در حساسشدگی درازمدت تشدید شد. پرسش این بود: چه سازوکاری حافظهی درازمدت را تثبیت میکند؟ آیا ترکیب پروتئینهای جدید برای تغییرات سیناپسی درازمدت ضروری است؟
در ۱۹۷۳، کریگ بیلی و مری چن کشف کردند که حافظهی درازمدت نهتنها ادامهی حافظهی کوتاهمدت است، بلکه تعداد سیناپسهای فعال نیز تغییر میکند (تصویر ۱۵-۱). یک نورون حسی با ۱۳۰۰ پایانهی پیشاسیناپسی به ۲۵ یاختهی هدف، شامل نورونهای حرکتی و رابط برانگیزاننده (excitatory interneurons)، متصل است. تنها ۲۰ درصد این سیناپسها فعالاند. در حساسشدگی درازمدت، تعداد پایانهها به ۲۷۰۰ و سیناپسهای فعال به ۶۰ درصد افزایش یافت. نورونهای حرکتی نیز زوائد جدیدی ساختند. با محوشدن خاطره، پایانهها به ۱۵۰۰ کاهش یافتند، که یادگیری بعدی را آسانتر میکرد. در خوگیری درازمدت، پایانهها به ۸۵۰ و سیناپسهای فعال به ۱۰۰ افت کردند، که انتقال سیناپسی را متوقف نمود (تصویر ۱۵-۱).
این نشان داد که تعداد سیناپسها در مغز ثابت نیست و با یادگیری تغییر میکند. حافظهی درازمدت تا زمانی که تغییرات کالبدشناختی پایدارند، حفظ میشود. نظریهی تکفرایندی میگوید که یک ناحیهی مغز هر دو نوع حافظه را پشتیبانی میکند، اما نظریهی دوفرایندی تأکید دارد که حافظهی کوتاهمدت از تغییرات کارکردی و درازمدت از تغییرات ساختاری ناشی میشود. حساسسازی پایانههای جدیدی ایجاد و خوگیری پایانههای موجود را حذف میکند.
بازیابی حافظه به نشانههای خارجی، مانند لمس سیفون، وابسته است. نورونهای حسی و حرکتی فعالشده در یادگیری، با تغییر قدرت و تعداد سیناپسها، واکنش تقویتشدهای تولید میکنند. پیش از آموزش، تحریک نورون حسی تنها نورونهای حرکتی آبشش را فعال میکرد، اما پس از آموزش، نورونهای غدهی ترشح مرکب نیز فعال شدند، که رفتار را تغییر داد: لمس سیفون هم آبشش را جمع و هم مرکب ترشح کرد.
در دههی ۱۹۹۰، مایکل مرزنیچ کشف کرد که نقشهی قشری میمونها با تجربه تغییر میکند. میمونهای آموزشدیده برای چرخاندن صفحه با سه انگشت، ناحیهی قشری انگشتان وسطی بزرگتر و حساسیت بساوایی آنها افزایش یافت (تصویر ۱۵-۲). توماس ابرت نشان داد که ناحیهی قشری انگشتان دست چپ ویولونیستها، بهویژه در کسانی که پیش از ۳۰سالگی شروع کردند، تا پنج برابر بزرگتر است.
این تغییرات کالبدشناختی تأیید کردند که تجربه مغز را دگرگون میکند. شکلپذیری عصبی، یعنی توانایی تغییر قدرت و تعداد سیناپسها، زیربنای حافظهی درازمدت است. هر فرد بهدلیل تجربیات منحصربهفرد، مغز متفاوتی دارد، حتی در دوقلوهای همسان. این قانون زیستشناختی، کشفشده در آپلیزیا، شالودهی فردانیت انسانی را توضیح میدهد.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
آزمایشهای آپلیزیا نشان دادند که حافظهی کوتاهمدت (short-term memory) و درازمدت در همان سیناپسها شکل میگیرند. در خوگیری درازمدت، فعالیت سیناپسها طی چند هفته کاهش یافت، اما در حساسشدگی درازمدت تشدید شد. پرسش این بود: چه سازوکاری حافظهی درازمدت را تثبیت میکند؟ آیا ترکیب پروتئینهای جدید برای تغییرات سیناپسی درازمدت ضروری است؟
در ۱۹۷۳، کریگ بیلی و مری چن کشف کردند که حافظهی درازمدت نهتنها ادامهی حافظهی کوتاهمدت است، بلکه تعداد سیناپسهای فعال نیز تغییر میکند (تصویر ۱۵-۱). یک نورون حسی با ۱۳۰۰ پایانهی پیشاسیناپسی به ۲۵ یاختهی هدف، شامل نورونهای حرکتی و رابط برانگیزاننده (excitatory interneurons)، متصل است. تنها ۲۰ درصد این سیناپسها فعالاند. در حساسشدگی درازمدت، تعداد پایانهها به ۲۷۰۰ و سیناپسهای فعال به ۶۰ درصد افزایش یافت. نورونهای حرکتی نیز زوائد جدیدی ساختند. با محوشدن خاطره، پایانهها به ۱۵۰۰ کاهش یافتند، که یادگیری بعدی را آسانتر میکرد. در خوگیری درازمدت، پایانهها به ۸۵۰ و سیناپسهای فعال به ۱۰۰ افت کردند، که انتقال سیناپسی را متوقف نمود (تصویر ۱۵-۱).
این نشان داد که تعداد سیناپسها در مغز ثابت نیست و با یادگیری تغییر میکند. حافظهی درازمدت تا زمانی که تغییرات کالبدشناختی پایدارند، حفظ میشود. نظریهی تکفرایندی میگوید که یک ناحیهی مغز هر دو نوع حافظه را پشتیبانی میکند، اما نظریهی دوفرایندی تأکید دارد که حافظهی کوتاهمدت از تغییرات کارکردی و درازمدت از تغییرات ساختاری ناشی میشود. حساسسازی پایانههای جدیدی ایجاد و خوگیری پایانههای موجود را حذف میکند.
بازیابی حافظه به نشانههای خارجی، مانند لمس سیفون، وابسته است. نورونهای حسی و حرکتی فعالشده در یادگیری، با تغییر قدرت و تعداد سیناپسها، واکنش تقویتشدهای تولید میکنند. پیش از آموزش، تحریک نورون حسی تنها نورونهای حرکتی آبشش را فعال میکرد، اما پس از آموزش، نورونهای غدهی ترشح مرکب نیز فعال شدند، که رفتار را تغییر داد: لمس سیفون هم آبشش را جمع و هم مرکب ترشح کرد.
در دههی ۱۹۹۰، مایکل مرزنیچ کشف کرد که نقشهی قشری میمونها با تجربه تغییر میکند. میمونهای آموزشدیده برای چرخاندن صفحه با سه انگشت، ناحیهی قشری انگشتان وسطی بزرگتر و حساسیت بساوایی آنها افزایش یافت (تصویر ۱۵-۲). توماس ابرت نشان داد که ناحیهی قشری انگشتان دست چپ ویولونیستها، بهویژه در کسانی که پیش از ۳۰سالگی شروع کردند، تا پنج برابر بزرگتر است.
این تغییرات کالبدشناختی تأیید کردند که تجربه مغز را دگرگون میکند. شکلپذیری عصبی، یعنی توانایی تغییر قدرت و تعداد سیناپسها، زیربنای حافظهی درازمدت است. هر فرد بهدلیل تجربیات منحصربهفرد، مغز متفاوتی دارد، حتی در دوقلوهای همسان. این قانون زیستشناختی، کشفشده در آپلیزیا، شالودهی فردانیت انسانی را توضیح میدهد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5
عقلانیّت و پیشرفت مادی
اگرچه سوگیری راهحلِ بداههای این موضوع را از دید ما پنهان میکند، اما پیشرفت انسان یک واقعیت تجربی است. وقتی فراتر از تیترهای خبری به روندها نگاه میکنیم، متوجه میشویم که زندگی بشر بهطورکلی در مقایسه با دههها و قرون گذشته سالمتر، غنیتر، طولانیتر، مرفهتر (از نظر خوردوخوراک)، و ایمنتر (از نظر جنگ، قتل و حوادث) شده است.
پسازاینکه دو کتاب دربارۀ ثبت این تغییرات نوشتم، معمولاً از من سؤال میشود که «آیا به پیشرفت اعتقاد دارم؟» پاسخ منفی است. همانند فِران لِبوویتز طنزپرداز، من به هیچچیزی که باید به آن اعتقاد داشته باشم اعتقاد ندارم. اگرچه بسیاری از معیارهای خوشبختی انسان، هنگامیکه در طول زمان ترسیم میشوند بهبود رضایتبخشی را نشان میدهند (البته نه همیشه و نه در همهجا)، اما این ناشی از برخی نیروها یا قوانین دیالکتیکی [سخنی دربارۀ یک موضوع بین یک یا چند نفر با دیدگاههای مختلف که میخواهند از راه برهان عقلی به حقیقت دست یابند. هدف دیالکتیک، ستیزه و مناظرۀ مخرّب نیست، بلکه رسیدن به یک رأی واحد بر پایۀ حقیقت است. م.] یا تکاملی نیست که همواره ما را بهسوی ترقی میبرند. برعکس، طبیعت بههیچوجه دغدغۀ خوشبختی ما را ندارد و اغلب اینطور بهنظر میرسد که میخواهد با بیماریهای همهگیر و بلایای طبیعی ما را زمینگیر کند. «پیشرفت»، بهطور خلاصه، شامل مجموعهای از ایستادگیها و پیروزیها در مقابل یک جهان بیرحم است و پدیدهای است که نیاز به توضیح ندارد.
توضیحی که میتوان برای آن ارائه کرد، عقلانیّت است. وقتی انسانها هدف خود را بهبود رفاه و خوشبختیِ همنوعان خویش قرار میدهند (برخلاف سایر فعالیتهای نامفهوم و شکدار مانند افتخار یا رستگاری)، و نبوغ و استعداد خود را در نهادهایی که آنها را با نبوغ و استعداد دیگران ترکیب میکنند بهکار میگیرند، گاهیاوقات به موفقیت میرسند. وقتی انسانها موفقیتهای خود را حفظ میکنند و از شکستها عبرت میگیرند، مزایا میتوانند جمع شوند، درنتیجه تصویری بزرگ حاصل میشود که ما آن را پیشرفت مینامیم.
ما میتوانیم با باارزشترین چیز، یعنی خودِ زندگی شروع کنیم. با آغاز نیمۀ دوّم قرن نوزدهم، امید به زندگی از مقدار همیشگی خود در طول تاریخ، یعنی حدود ۳۰ سال فراتر رفت و اکنون در سراسر جهان به ۷۲٫۴ سال رسیده است و در خوشبختترین کشورها این عدد به ۸۳ سال رسیده است. موهبتِ امید به زندگی، بهطور شانسی و اتفاقی بهدست نیامد. این دستاورد بهسختی و در پی پیشرفت در سلامت عمومی حاصل شد (شعار «نجات جان میلیونها نفر در یک زمان» [Saving lives, millions at a time] را بهخاطر بیاورید)، بهویژه پسازاینکه نظریۀ تأثیر میکروب در ابتلا به بیماریها جایگزین نظریههای علّی دیگری مانند میاسما، ارواح خبیثه، توطئهها و عقوبت الهی شد. عواملی که ما را نجات دادند عبارت بودند از: کلرزنی و سایر روشهای حفظ سلامت آب آشامیدنی، احداث توالت و سیستم فاضلاب، کنترل عوامل ناقل بیماری مانند پشهها و ککها، اجرای برنامههای واکسیناسیون در مقیاس وسیع، ترویج شستوشوی دستها و مراقبتهای اولیۀ دوران بارداری و پس از زایمان مانند پرستاری. هنگامیکه بیماریها و جراحات رخ میدهند، پیشرفتهای پزشکی مانع از کشتهشدن تعداد زیادی از افراد، مانند آنچه در دوران درمانگران سنتی و جراحان تجربی اتفاق میافتاد، میشوند، این کار با استفاده از آنتیبیوتیکها، ضدعفونیکنندهها، بیهوشی، تزریق خون، داروها، و محلول اُ.آر.اس (ترکیبی از نمک و شکر که اسهال کُشنده را متوقف میکند) انجام میشود.
بشر همواره در تلاش بوده است تا کالری و پروتئین کافی را برای تغذیۀ خود فراهم کند، این در حالی است که فقط یک دوره خشکسالی یا خرابشدن محصول، منجر به وقوع قحطی شده است. اما امروزه گرسنگی در بیشتر نقاط جهان از بین رفته است: سوءتغذیه و تأخیر رشدی در حال کاهش است و قحطی فقط در دورافتادهترین و جنگزدهترین نقاط جهان شایع است، مشکلی که البته ناشی از کمبود غذا نیست، بلکه مربوط به موانع حملونقل مواد غذایی و رساندن آن به گرسنگان است... بیشتر بخوانید
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
🆔 @Chekide_ha
اگرچه سوگیری راهحلِ بداههای این موضوع را از دید ما پنهان میکند، اما پیشرفت انسان یک واقعیت تجربی است. وقتی فراتر از تیترهای خبری به روندها نگاه میکنیم، متوجه میشویم که زندگی بشر بهطورکلی در مقایسه با دههها و قرون گذشته سالمتر، غنیتر، طولانیتر، مرفهتر (از نظر خوردوخوراک)، و ایمنتر (از نظر جنگ، قتل و حوادث) شده است.
پسازاینکه دو کتاب دربارۀ ثبت این تغییرات نوشتم، معمولاً از من سؤال میشود که «آیا به پیشرفت اعتقاد دارم؟» پاسخ منفی است. همانند فِران لِبوویتز طنزپرداز، من به هیچچیزی که باید به آن اعتقاد داشته باشم اعتقاد ندارم. اگرچه بسیاری از معیارهای خوشبختی انسان، هنگامیکه در طول زمان ترسیم میشوند بهبود رضایتبخشی را نشان میدهند (البته نه همیشه و نه در همهجا)، اما این ناشی از برخی نیروها یا قوانین دیالکتیکی [سخنی دربارۀ یک موضوع بین یک یا چند نفر با دیدگاههای مختلف که میخواهند از راه برهان عقلی به حقیقت دست یابند. هدف دیالکتیک، ستیزه و مناظرۀ مخرّب نیست، بلکه رسیدن به یک رأی واحد بر پایۀ حقیقت است. م.] یا تکاملی نیست که همواره ما را بهسوی ترقی میبرند. برعکس، طبیعت بههیچوجه دغدغۀ خوشبختی ما را ندارد و اغلب اینطور بهنظر میرسد که میخواهد با بیماریهای همهگیر و بلایای طبیعی ما را زمینگیر کند. «پیشرفت»، بهطور خلاصه، شامل مجموعهای از ایستادگیها و پیروزیها در مقابل یک جهان بیرحم است و پدیدهای است که نیاز به توضیح ندارد.
توضیحی که میتوان برای آن ارائه کرد، عقلانیّت است. وقتی انسانها هدف خود را بهبود رفاه و خوشبختیِ همنوعان خویش قرار میدهند (برخلاف سایر فعالیتهای نامفهوم و شکدار مانند افتخار یا رستگاری)، و نبوغ و استعداد خود را در نهادهایی که آنها را با نبوغ و استعداد دیگران ترکیب میکنند بهکار میگیرند، گاهیاوقات به موفقیت میرسند. وقتی انسانها موفقیتهای خود را حفظ میکنند و از شکستها عبرت میگیرند، مزایا میتوانند جمع شوند، درنتیجه تصویری بزرگ حاصل میشود که ما آن را پیشرفت مینامیم.
ما میتوانیم با باارزشترین چیز، یعنی خودِ زندگی شروع کنیم. با آغاز نیمۀ دوّم قرن نوزدهم، امید به زندگی از مقدار همیشگی خود در طول تاریخ، یعنی حدود ۳۰ سال فراتر رفت و اکنون در سراسر جهان به ۷۲٫۴ سال رسیده است و در خوشبختترین کشورها این عدد به ۸۳ سال رسیده است. موهبتِ امید به زندگی، بهطور شانسی و اتفاقی بهدست نیامد. این دستاورد بهسختی و در پی پیشرفت در سلامت عمومی حاصل شد (شعار «نجات جان میلیونها نفر در یک زمان» [Saving lives, millions at a time] را بهخاطر بیاورید)، بهویژه پسازاینکه نظریۀ تأثیر میکروب در ابتلا به بیماریها جایگزین نظریههای علّی دیگری مانند میاسما، ارواح خبیثه، توطئهها و عقوبت الهی شد. عواملی که ما را نجات دادند عبارت بودند از: کلرزنی و سایر روشهای حفظ سلامت آب آشامیدنی، احداث توالت و سیستم فاضلاب، کنترل عوامل ناقل بیماری مانند پشهها و ککها، اجرای برنامههای واکسیناسیون در مقیاس وسیع، ترویج شستوشوی دستها و مراقبتهای اولیۀ دوران بارداری و پس از زایمان مانند پرستاری. هنگامیکه بیماریها و جراحات رخ میدهند، پیشرفتهای پزشکی مانع از کشتهشدن تعداد زیادی از افراد، مانند آنچه در دوران درمانگران سنتی و جراحان تجربی اتفاق میافتاد، میشوند، این کار با استفاده از آنتیبیوتیکها، ضدعفونیکنندهها، بیهوشی، تزریق خون، داروها، و محلول اُ.آر.اس (ترکیبی از نمک و شکر که اسهال کُشنده را متوقف میکند) انجام میشود.
بشر همواره در تلاش بوده است تا کالری و پروتئین کافی را برای تغذیۀ خود فراهم کند، این در حالی است که فقط یک دوره خشکسالی یا خرابشدن محصول، منجر به وقوع قحطی شده است. اما امروزه گرسنگی در بیشتر نقاط جهان از بین رفته است: سوءتغذیه و تأخیر رشدی در حال کاهش است و قحطی فقط در دورافتادهترین و جنگزدهترین نقاط جهان شایع است، مشکلی که البته ناشی از کمبود غذا نیست، بلکه مربوط به موانع حملونقل مواد غذایی و رساندن آن به گرسنگان است... بیشتر بخوانید
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
عقلانیّت و پیشرفت مادی
اگرچه سوگیری راهحلِ بداههای این موضوع را از دید ما پنهان میکند، اما پیشرفت انسان یک واقعیت تجربی است. وقتی فراتر از تیترهای خبری به روندها نگاه میکنیم، متوجه میشویم که زندگی بشر بهطورکلی در مقایسه با دههها و قرون گذشته سالمتر، غنیتر، طولانیتر، مرفهتر…
👍4👌3
مولکولهای حافظهی کوتاهمدت در آپلیزیا
در سال ۱۹۷۵، بیست سال پس از توصیهی هری گروندفست مبنی بر بررسی مغز یاخته به یاخته، ما و همکارانمان پژوهشی را برای کشف مکانیزمهای سلولی حافظه آغاز کردیم. هدف، درک چگونگی بهخاطرسپردن تجربیات در طول عمر بود. ما دریافتیم که حافظه از تغییرات سیناپسی در مدارهای نورونی ناشی میشود. حافظهی کوتاهمدت از تغییرات کارکردی و حافظهی درازمدت از تغییرات ساختاری در سیناپسها به وجود میآید. در این پژوهش، ما به دنبال شناسایی مولکولهای مسئول حافظهی کوتاهمدت بودیم و با آپلیزیا (Aplysia)، جانوری با دستگاه عصبی ساده، وارد عرصهای ناشناخته شدیم.
آپلیزیا به ما امکان داد تا ساختار مولکولی ذخیرهسازی حافظه را بررسی کنیم. ما شبکهی ارتباطات سیناپسی دستگاه عصبی آپلیزیا را کاوش کردیم و عصبراههی واکنش جمعشدن آبشش آن را ترسیم نمودیم. نشان دادیم که ارتباطات سیناپسی در اثر یادگیری تقویت میشوند. تمرکز ما بر سیناپس اصلی بین نورون حسی، که اطلاعات لمس سیفون را انتقال میداد، و نورون حرکتی، که پتانسیل عملهای منجر به جمعشدن آبشش را ایجاد میکرد، بود. پرسش این بود: چگونه این دو نورون در تغییر قدرت سیناپسی ناشی از یادگیری نقش دارند؟ آیا نورون حسی تغییر میکند و ترانسمیتر (transmitter) بیشتری آزاد میکند؟ یا تغییر در نورون حرکتی رخ میدهد و گیرندههای بیشتری برای ناقل عصبی تولید میشود؟
ما کشف کردیم که در خوگیری کوتاهمدت، نورونهای حسی ناقل عصبی کمتری آزاد میکنند، اما در حساسسازی (sensitization)، ناقل عصبی بیشتری ترشح میشود. این ناقل، گلوتامات (glutamate) بود، که مهمترین ناقل تحریکی در مغز پستانداران نیز هست. حساسسازی مقدار گلوتاماتی را که نورون حسی به نورون حرکتی میفرستد افزایش میدهد و توان سیناپسی را تقویت میکند، که باعث میشود نورون حرکتی راحتتر پتانسیل عمل را انتقال دهد و آبشش جمع شود (تصویر ۱۶-۱).
شوک الکتریکی به دم آپلیزیا نهتنها ترشح گلوتامات را افزایش میداد، بلکه انتقال سیناپسی را برای چند دقیقه تقویت میکرد. این تقویت با توان سیناپسی آهسته در نورون حسی همراه بود، که برخلاف توان سیناپسی نورون حرکتی (یکهزارم ثانیه)، چند دقیقه دوام داشت. دریافتیم که شوک الکتریکی نورونهای حسی دم را فعال میکند، که به نوبهی خود نورونهای رابط را تحریک میکنند. این نورونهای رابط، توان سیناپسی آهسته را تولید میکنند. پرسش بعدی این بود: نورونهای رابط کدام ناقل عصبی را آزاد میکنند و چگونه این ناقل باعث ترشح گلوتامات اضافی میشود؟
ما دریافتیم که نورونهای رابط، سروتونین (serotonin) آزاد میکنند. این نورونها نهتنها با جسم سلولی نورونهای حسی سیناپس تشکیل میدهند، بلکه با پایانههای پیشاسیناپسی نیز ارتباط دارند. تزریق سروتونین به محل تماس نورونهای حسی و حرکتی، توان سیناپسی آهسته، تقویت توان سیناپسی، و افزایش واکنش جمعشدن آبشش را شبیهسازی کرد. این نورونهای رابط را «نورونهای رابط تنظیمکننده» (modulatory interneurons) نامیدیم، زیرا مستقیماً رفتار را ایجاد نمیکردند، بلکه ارتباطات سیناپسی را تقویت و واکنش آبشش را تنظیم میکردند (تصویر ۱۶-۱).
دو نوع مدار نورونی شناسایی شد: مدارهای میانجی، که رفتار را مستقیماً ایجاد میکنند، و مدارهای تنظیمکننده، که قدرت ارتباطات سیناپسی را تنظیم میکنند. مدارهای میانجی از نورونهای حسی سیفون، نورونهای رابط، و نورونهای حرکتی تشکیل شدهاند و در یادگیری اطلاعات جدید را کسب میکنند. مدارهای تنظیمکننده، مانند معلمی، رفتار را با تنظیم دقیق ارتباطات سیناپسی در پاسخ به یادگیری تغییر میدهند (تصویر ۱۶-۱). این یافتهها نشان داد که سروتونین بهعنوان یک ناقل عصبی تنظیمکننده، نقش کلیدی در حساسسازی و تقویت حافظهی کوتاهمدت دارد.
📓 در جستوجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن
✍ اریک کندل
®️ سلامت رنجبر
🆔 @Chekide_ha
در سال ۱۹۷۵، بیست سال پس از توصیهی هری گروندفست مبنی بر بررسی مغز یاخته به یاخته، ما و همکارانمان پژوهشی را برای کشف مکانیزمهای سلولی حافظه آغاز کردیم. هدف، درک چگونگی بهخاطرسپردن تجربیات در طول عمر بود. ما دریافتیم که حافظه از تغییرات سیناپسی در مدارهای نورونی ناشی میشود. حافظهی کوتاهمدت از تغییرات کارکردی و حافظهی درازمدت از تغییرات ساختاری در سیناپسها به وجود میآید. در این پژوهش، ما به دنبال شناسایی مولکولهای مسئول حافظهی کوتاهمدت بودیم و با آپلیزیا (Aplysia)، جانوری با دستگاه عصبی ساده، وارد عرصهای ناشناخته شدیم.
آپلیزیا به ما امکان داد تا ساختار مولکولی ذخیرهسازی حافظه را بررسی کنیم. ما شبکهی ارتباطات سیناپسی دستگاه عصبی آپلیزیا را کاوش کردیم و عصبراههی واکنش جمعشدن آبشش آن را ترسیم نمودیم. نشان دادیم که ارتباطات سیناپسی در اثر یادگیری تقویت میشوند. تمرکز ما بر سیناپس اصلی بین نورون حسی، که اطلاعات لمس سیفون را انتقال میداد، و نورون حرکتی، که پتانسیل عملهای منجر به جمعشدن آبشش را ایجاد میکرد، بود. پرسش این بود: چگونه این دو نورون در تغییر قدرت سیناپسی ناشی از یادگیری نقش دارند؟ آیا نورون حسی تغییر میکند و ترانسمیتر (transmitter) بیشتری آزاد میکند؟ یا تغییر در نورون حرکتی رخ میدهد و گیرندههای بیشتری برای ناقل عصبی تولید میشود؟
ما کشف کردیم که در خوگیری کوتاهمدت، نورونهای حسی ناقل عصبی کمتری آزاد میکنند، اما در حساسسازی (sensitization)، ناقل عصبی بیشتری ترشح میشود. این ناقل، گلوتامات (glutamate) بود، که مهمترین ناقل تحریکی در مغز پستانداران نیز هست. حساسسازی مقدار گلوتاماتی را که نورون حسی به نورون حرکتی میفرستد افزایش میدهد و توان سیناپسی را تقویت میکند، که باعث میشود نورون حرکتی راحتتر پتانسیل عمل را انتقال دهد و آبشش جمع شود (تصویر ۱۶-۱).
شوک الکتریکی به دم آپلیزیا نهتنها ترشح گلوتامات را افزایش میداد، بلکه انتقال سیناپسی را برای چند دقیقه تقویت میکرد. این تقویت با توان سیناپسی آهسته در نورون حسی همراه بود، که برخلاف توان سیناپسی نورون حرکتی (یکهزارم ثانیه)، چند دقیقه دوام داشت. دریافتیم که شوک الکتریکی نورونهای حسی دم را فعال میکند، که به نوبهی خود نورونهای رابط را تحریک میکنند. این نورونهای رابط، توان سیناپسی آهسته را تولید میکنند. پرسش بعدی این بود: نورونهای رابط کدام ناقل عصبی را آزاد میکنند و چگونه این ناقل باعث ترشح گلوتامات اضافی میشود؟
ما دریافتیم که نورونهای رابط، سروتونین (serotonin) آزاد میکنند. این نورونها نهتنها با جسم سلولی نورونهای حسی سیناپس تشکیل میدهند، بلکه با پایانههای پیشاسیناپسی نیز ارتباط دارند. تزریق سروتونین به محل تماس نورونهای حسی و حرکتی، توان سیناپسی آهسته، تقویت توان سیناپسی، و افزایش واکنش جمعشدن آبشش را شبیهسازی کرد. این نورونهای رابط را «نورونهای رابط تنظیمکننده» (modulatory interneurons) نامیدیم، زیرا مستقیماً رفتار را ایجاد نمیکردند، بلکه ارتباطات سیناپسی را تقویت و واکنش آبشش را تنظیم میکردند (تصویر ۱۶-۱).
دو نوع مدار نورونی شناسایی شد: مدارهای میانجی، که رفتار را مستقیماً ایجاد میکنند، و مدارهای تنظیمکننده، که قدرت ارتباطات سیناپسی را تنظیم میکنند. مدارهای میانجی از نورونهای حسی سیفون، نورونهای رابط، و نورونهای حرکتی تشکیل شدهاند و در یادگیری اطلاعات جدید را کسب میکنند. مدارهای تنظیمکننده، مانند معلمی، رفتار را با تنظیم دقیق ارتباطات سیناپسی در پاسخ به یادگیری تغییر میدهند (تصویر ۱۶-۱). این یافتهها نشان داد که سروتونین بهعنوان یک ناقل عصبی تنظیمکننده، نقش کلیدی در حساسسازی و تقویت حافظهی کوتاهمدت دارد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍6❤2👌1
عقلانیّت و پیشرفت اخلاقی
پیشرفت، چیزی بیشتر از دستاوردهای حاصل از ایمنی و رفاه مادی است. پیشرفت همچنین شامل دستاوردهایی در شیوۀ رفتار ما با یکدیگر است: برابری، نوعدوستی و رعایت حقوق دیگران. با گذشت زمان، حجم بزرگی از اقدامات ظالمانه و ناروا کاهش یافته است. این اقدامات شامل قربانیکردن انسانها، بردهداری، استبداد، ورزشهای خونین، عقیمسازی، احداث حرمسرا، مجازات بدنیِ دگرآزارانه، اعدام، آزار و شکنجۀ دگراندیشان و مخالفان، سرکوب زنان و اقلیتهای مذهبی، نژادی، قومی و جنسیّتی هستند. هیچیک از این اقدامات بهطور کامل از روی زمین محو نشدهاند، اما وقتی به تحولات تاریخی نگاه میکنیم، در هر مورد شاهد کاهش و در مواردی شاهد افت شدید هستیم.
چگونه به این پیشرفت رسیدیم؟ تئودور پارکر، و یک قرن بعد، مارتین لوترکینگ جونیور، نوعی قوس اخلاقی (moral arc) را پیشبینی کردند که بهسمت عدالت خم میشود. اما ماهیت این قوس و توانایی آن در کشیدن اهرمهای رفتار انسانی، ناشناخته است. ما میتوانیم پاسخهای سادهتری را برای این پرسش تصور کنیم: تغییر آدابورسوم، پویشهای شرمساری، توسل به احساسات؛ جنبشهای اعتراضی مردمی؛ نهضتهای مذهبی و اخلاقی. دیدگاه رایج این است که پیشرفت اخلاقی از طریق مبارزه بهدست میآید؛ قدرتمندان هرگز حاضر به تقسیم امتیازات خود با کسانی که برای دستیابی به آنها متحد میشوند نیستند.
بزرگترین شگفتی من در درک پیشرفت اخلاقی این است که چند بار در طول تاریخ، این «استدلال عقلانی» بوده که آغازگرِ پیشرفت اخلاقی شده است. حکایت میکنند که فیلسوفی خلاصهای از دلایلی را نوشت که چرا برخی اقدامات، غیرقابلدفاع، یا غیرمنطقی، یا ناسازگار با ارزشهایی هستند که همه ادعا میکنند آن ارزشها را دارند. این جزوه یا مانیفست بهسرعت منتشر شد، به زبانهای دیگر ترجمه شد، در میخانهها، سالنهای اجتماعات و قهوهخانهها دربارهاش بحث شد و بهتدریج بر رهبران، قانونگذاران و افکار عمومی تأثیر گذاشت. درنهایت، نتیجهگیریِ این نوشته در خرد جمعی و آدابورسوم جامعه هضم و جذب شد و بهتدریج ردّپای استدلالهای فیلسوف که موضوع را تا بدینجا آورده بودند، پاک شد. امروزه تعداد کمی از مردم احساس میکنند که نیاز دارند یا میتوانند یک استدلال منسجم را در مورد اینکه چرا بردهداری، تخلیۀ مدفوع در انظار عمومی یا کتکزدن کودکان اشتباه است، بیاورند؛ این مباحث امروزه بدیهی و واضح هستند. بااینحال، آنها دقیقاً بحثهایی هستند که قرنها پیش چالشبرانگیز بودهاند.
و استدلالهایی که غالب شدند، وقتی امروز به آنها نگاه میکنیم میبینیم که همچنان درست هستند. این استدلالها از نوعی خردورزی استفاده میکنند که فراتر از قرون و اعصار است، زیرا با اصول انسجام مفهومی که بخشی از خود واقعیت است، انطباق دارند. امروزه، هیچ استدلال منطقیای نمیتواند یک ادعای اخلاقی را ثابت کند. اما استدلال منطقی میتواند ثابت کند که یک ادعای خاص با ادعای دیگری که برای کسی محترم است، یا با ارزشهایی مانند زندگی و خوشبختی که بیشتر مردم آنها را حق خود میدانند و موافقاند که حق مشروع دیگران است، ناسازگار است. وجود ناسازگاری برای استدلالورزی کُشنده است: مجموعهای از باورها که شامل یک تناقض هستند میتوانند برای استنتاج هر معنایی مورداستفاده قرار گیرند و کاملاً ناسودمند باشند.
ازآنجاکه باید در استنباط علیّت از همبستگی احتیاط کنم و فقط یک علت را از میان شبکۀ متقاطعی از علل در طول تاریخ مشخص کنم، نمیتوانم ادعا کنم که استدلالهای خوب عامل پیشرفت اخلاقی هستند. ما نمیتوانیم یک آزمایش تصادفیِ کنترلشده را دررابطهبا تاریخ انجام دهیم، بهصورتیکه نیمی از نمونۀ تحت بررسی در معرض یک رسالۀ اخلاقی قانعکننده قرار گیرند و به نیم دیگر، یک دارونمای سرشار از خرافات و سخنان موهوم داده شود. همچنین، ما فاقد مجموعهدادهای از فتوحات اخلاقی هستیم که برای استنباط یک نتیجۀ علّی از شبکۀ همبستگیها، بهاندازۀ کافی بزرگ باشد (نزدیکترین چیزی که به ذهنم میرسد، مطالعات بینالمللی هستند که نشان میدهند آموزش و دسترسی به اطلاعات در یک دوره، که نشانهای از آمادگی برای تبادل افکار است، میتواند دموکراسی و ارزشهای لیبرال را در دورۀ بعدی پیشبینی کند و مانع از بروز هرجومرجهای اجتماعی-اقتصادی شود.) در حال حاضر فقط میتوانم نمونههایی از استدلالها را بیاورم که از زمانۀ خود جلوتر بودهاند و مورّخان به ما میگویند که در دوران خود تأثیرگذار بودهاند و در زمان ما هم موثق و قابلاعتماد باقی ماندهاند... بیشتر بخوانید
📓 عقلانیت: چیست؟ چرا کمیاب بهنظر میرسد؟ چرا اهمیّت دارد؟
✍ استیون پینکر
®️ کیوان شعبانی مقدم
⏹
🆔 @Chekide_ha
پیشرفت، چیزی بیشتر از دستاوردهای حاصل از ایمنی و رفاه مادی است. پیشرفت همچنین شامل دستاوردهایی در شیوۀ رفتار ما با یکدیگر است: برابری، نوعدوستی و رعایت حقوق دیگران. با گذشت زمان، حجم بزرگی از اقدامات ظالمانه و ناروا کاهش یافته است. این اقدامات شامل قربانیکردن انسانها، بردهداری، استبداد، ورزشهای خونین، عقیمسازی، احداث حرمسرا، مجازات بدنیِ دگرآزارانه، اعدام، آزار و شکنجۀ دگراندیشان و مخالفان، سرکوب زنان و اقلیتهای مذهبی، نژادی، قومی و جنسیّتی هستند. هیچیک از این اقدامات بهطور کامل از روی زمین محو نشدهاند، اما وقتی به تحولات تاریخی نگاه میکنیم، در هر مورد شاهد کاهش و در مواردی شاهد افت شدید هستیم.
چگونه به این پیشرفت رسیدیم؟ تئودور پارکر، و یک قرن بعد، مارتین لوترکینگ جونیور، نوعی قوس اخلاقی (moral arc) را پیشبینی کردند که بهسمت عدالت خم میشود. اما ماهیت این قوس و توانایی آن در کشیدن اهرمهای رفتار انسانی، ناشناخته است. ما میتوانیم پاسخهای سادهتری را برای این پرسش تصور کنیم: تغییر آدابورسوم، پویشهای شرمساری، توسل به احساسات؛ جنبشهای اعتراضی مردمی؛ نهضتهای مذهبی و اخلاقی. دیدگاه رایج این است که پیشرفت اخلاقی از طریق مبارزه بهدست میآید؛ قدرتمندان هرگز حاضر به تقسیم امتیازات خود با کسانی که برای دستیابی به آنها متحد میشوند نیستند.
بزرگترین شگفتی من در درک پیشرفت اخلاقی این است که چند بار در طول تاریخ، این «استدلال عقلانی» بوده که آغازگرِ پیشرفت اخلاقی شده است. حکایت میکنند که فیلسوفی خلاصهای از دلایلی را نوشت که چرا برخی اقدامات، غیرقابلدفاع، یا غیرمنطقی، یا ناسازگار با ارزشهایی هستند که همه ادعا میکنند آن ارزشها را دارند. این جزوه یا مانیفست بهسرعت منتشر شد، به زبانهای دیگر ترجمه شد، در میخانهها، سالنهای اجتماعات و قهوهخانهها دربارهاش بحث شد و بهتدریج بر رهبران، قانونگذاران و افکار عمومی تأثیر گذاشت. درنهایت، نتیجهگیریِ این نوشته در خرد جمعی و آدابورسوم جامعه هضم و جذب شد و بهتدریج ردّپای استدلالهای فیلسوف که موضوع را تا بدینجا آورده بودند، پاک شد. امروزه تعداد کمی از مردم احساس میکنند که نیاز دارند یا میتوانند یک استدلال منسجم را در مورد اینکه چرا بردهداری، تخلیۀ مدفوع در انظار عمومی یا کتکزدن کودکان اشتباه است، بیاورند؛ این مباحث امروزه بدیهی و واضح هستند. بااینحال، آنها دقیقاً بحثهایی هستند که قرنها پیش چالشبرانگیز بودهاند.
و استدلالهایی که غالب شدند، وقتی امروز به آنها نگاه میکنیم میبینیم که همچنان درست هستند. این استدلالها از نوعی خردورزی استفاده میکنند که فراتر از قرون و اعصار است، زیرا با اصول انسجام مفهومی که بخشی از خود واقعیت است، انطباق دارند. امروزه، هیچ استدلال منطقیای نمیتواند یک ادعای اخلاقی را ثابت کند. اما استدلال منطقی میتواند ثابت کند که یک ادعای خاص با ادعای دیگری که برای کسی محترم است، یا با ارزشهایی مانند زندگی و خوشبختی که بیشتر مردم آنها را حق خود میدانند و موافقاند که حق مشروع دیگران است، ناسازگار است. وجود ناسازگاری برای استدلالورزی کُشنده است: مجموعهای از باورها که شامل یک تناقض هستند میتوانند برای استنتاج هر معنایی مورداستفاده قرار گیرند و کاملاً ناسودمند باشند.
ازآنجاکه باید در استنباط علیّت از همبستگی احتیاط کنم و فقط یک علت را از میان شبکۀ متقاطعی از علل در طول تاریخ مشخص کنم، نمیتوانم ادعا کنم که استدلالهای خوب عامل پیشرفت اخلاقی هستند. ما نمیتوانیم یک آزمایش تصادفیِ کنترلشده را دررابطهبا تاریخ انجام دهیم، بهصورتیکه نیمی از نمونۀ تحت بررسی در معرض یک رسالۀ اخلاقی قانعکننده قرار گیرند و به نیم دیگر، یک دارونمای سرشار از خرافات و سخنان موهوم داده شود. همچنین، ما فاقد مجموعهدادهای از فتوحات اخلاقی هستیم که برای استنباط یک نتیجۀ علّی از شبکۀ همبستگیها، بهاندازۀ کافی بزرگ باشد (نزدیکترین چیزی که به ذهنم میرسد، مطالعات بینالمللی هستند که نشان میدهند آموزش و دسترسی به اطلاعات در یک دوره، که نشانهای از آمادگی برای تبادل افکار است، میتواند دموکراسی و ارزشهای لیبرال را در دورۀ بعدی پیشبینی کند و مانع از بروز هرجومرجهای اجتماعی-اقتصادی شود.) در حال حاضر فقط میتوانم نمونههایی از استدلالها را بیاورم که از زمانۀ خود جلوتر بودهاند و مورّخان به ما میگویند که در دوران خود تأثیرگذار بودهاند و در زمان ما هم موثق و قابلاعتماد باقی ماندهاند... بیشتر بخوانید
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
عقلانیّت و پیشرفت اخلاقی
پیشرفت، چیزی بیشتر از دستاوردهای حاصل از ایمنی و رفاه مادی است. پیشرفت همچنین شامل دستاوردهایی در شیوۀ رفتار ما با یکدیگر است: برابری، نوعدوستی و رعایت حقوق دیگران. با گذشت زمان، حجم بزرگی از اقدامات ظالمانه و ناروا کاهش یافته است. این اقدامات شامل قربانیکردن…
👍2
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
