بَیان
8.27K subscribers
168 photos
111 videos
5 files
198 links
فرزاد بیان.
می‌خوانم. می‌نویسم.
Youtube.com/farzadbayan
Download Telegram
56
هوش مصنوعی داره دنیا رو با سرعت سرسام‌آوری تغییر می‌ده و این تغییرات احساسات متفاوتی رو در ما برمی‌انگیزه.

پنج مرحله‌ی سوگواری کوبلر-راس رو شاید بشه اینجا پیاده کرد.

سوگواری برای مهارت‌ها، انگیزه‌ها، ارزش‌ها و مشاغل از دست رفته.

در مرحله‌ی اول انکار رو داریم که با اجتناب، گیجی، شوک شدن و ترس همراهه. شخص می‌بینه مهارتی که ده‌ها سال زمان صرف یادگیریش کرده، داره به هوش مصنوعی سپرده می‌شه. وحشت می‌کنه و منکر توان هوش مصنوعی می‌شه.

مرحله‌ی بعد خشمه. که با سرخوردگی و اضطراب همراهه. «دنیای مسخره‌ای شده! مرگ بر تکنولوژی و سرمایه‌داری!»

بعد به چانه‌زنی رو میاری. به «اگر»ها فکر می‌کنی. «اگه ۱۰ سال پیش فلان کارو کرده بودم الان به این وضع دچار نمی‌شدم». باید فلان می‌کردم؛ نباید بهمان می‌کردم. خلاصه دست‌وپا می‌زنی ولی واقعیت عوض نمی‌شه.

بعد متاسفانه ممکنه افسردگی بیاد. شاید اونجاییه که کارِت رو به‌واسطه‌ی هوش مصنوعی از دست دادی. مهارت‌هات بی‌استفاده شده. به دیوار و سقف زل می‌زنی‌ و غرق نشخوار فکری در علت وجودیت در این جهان هستی می‌شی.

در آخر پذیرش میاد. اونجاییه که دیگه با واقعیت سر جنگ نداریم. آنچه هست رو می‌پذیریم و مسیرهای تازه‌ای رو برای ساختن یک سبک زندگی جدید طی می‌کنیم.

البته که الزاماً همه از همه‌ی این مراحل گذر نمی‌کنند (مثلاً بعد از چانه‌زنی می‌شه به پذیرش رسید).

هرچه زودتر به پذیرش برسیم، احتمالاً راحت‌تریم. چه در مورد تغییرات هوش مصنوعی و چه اتفاقات دیگه‌ای که رخ دادن یا ندادنش از کنترل ما خارجه.

فرزاد بیان
@bayanz
167
بحث مهاجرت بود، دوستی حرف قشنگی زد. گفت: «صرفاً چون که آدم‌های زیادی از ایران مهاجرت کردن، انگار باعث می‌شه که سختیش دیگه به چشم نیاد. یعنی چون خیلی‌ها انجامش دادن، باعث می‌شه فکر کنیم راحته و به‌نظر نیاد که چقدر کار سختیه».

نه فقط مهاجرت، که کلاً هر نوع درد انسانی صرفاً در اثر تکرار کم‌اهمیت شمرده می‌شه.

مواجهه با کودک کارِ سر چهارراه برای اولین‌بار خیلی دردناکه؛ اما بشر ناچاره کم‌کم کمتر اذیت بشه. یعنی به مرور از درد حساسیت‌زدایی می‌شه.

درد زندگی کودکان کار به مرور کمتر نشده، بلکه صرفاً ناظر بیرونی درد کمتری رو از دیدن اون‌ها احساس می‌کنه.

این مکانیسم طبیعی ناظر بیرونی برای حفظ سلامت درونی خودشه.

عادت کردن و عادی شدن، هم ضروری و هم در عین حال ترسناکه.

عادی شدن برای همدیگه، یکی از کابوس‌های زوج‌های عاشقه.

درد عادی شدن گریه‌ها از درد اون‌چیزی که باعث گریه شده هم دردناک‌تره.

در دوران وبلاگ‌نویسی، بلاگی بود به اسم «آرش کمانگیر». در سربرگ بالاش نوشته بود: «بترسیم از آن روزی که کشتن مردم عادی شود».

فرزاد بیان
@bayanz
412
387
دعوت به همکاری: نویسنده متون علمی (در حیطه علوم انسانی و علوم زیستی بینارشته‌ای مرتبط با علوم انسانی)

اگر عاشق علم و نوشتن هستید، درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی دارید و توانایی چشم‌گیری در تحقیق مطالب علمی دارید، به ما بپیوندید! (همکاری برای چند کانال علمی یوتوب)

حیطه‌ی علمی متون موردنظر
علوم انسانی و اجتماعی (مانند فلسفه‌ی علم، روان‌شناسی، تاریخ، سکسولوژی، روان‌شناسی اجتماعی و انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی)
علوم زیستی/طبیعی بینارشته‌ای که با علوم انسانی تلاقی دارند؛ مثل نوروساینس، علوم شناختی، زیست‌شناسی تکاملی، زیست‌شناسی روان‌شناختی و…

وظایف کلیدی
پژوهش عمیق و گسترده در منابع علمی اصیل و معتبر (مقالات پژوهشی، ژورنال‌ها، کتاب‌های مرجع)
تبدیل مفاهیم پیچیده علمی به روایت‌های ساختارمند
بازنگری و اصلاح محتوا بر اساس بازخورد متخصصان علمی و تیم تولید
حفظ تقویم انتشار محتوا با تعهد به تحویل اسکریپت‌های باکیفیت در زمان مقرر

شرایط لازم (ضروری)
توانایی مطالعه و تحقیق به زبان انگلیسی در سطح پیشرفته (توانایی نگارش انگلیسی ضروری نیست)
سابقه نگارش متون علمی برای مخاطب عمومی (مجلات، وبسایت‌ها، یا پلتفرم‌های آموزشی)
درک عمیق از فلسفه علم و دارا بودن تفکر علمی-انتقادی
توانایی اثبات‌شده در ساده‌سازی مفاهیم پیچیده بدون از دست دادن دقت علمی
آشنایی عمیق با اصول روایت‌پردازی تصویری و ساختار محتوای ویدیویی
مهارت پیشرفته در تحقیق علمی و توانایی ارزیابی اعتبار منابع
نمونه کارهای قبلی در زمینه نگارش علمی (ارائه نمونه‌کار الزامی است)

مهارت‌های ترجیحی
مهارت کار با ابزارهای هوش مصنوعی در حیطه پژوهش و نگارش
سابقه همکاری با تیم‌های تولید محتوای دیجیتال
تجربه مستقیم در تولید محتوای علمی برای پلتفرم‌های ویدیویی

یک نکته صادقانه جهت جلوگیری از اتلاف وقت متقاضیان: بیشتر افرادی که برای پوزیشن‌های این‌چنینی اپلای می‌کنند، صرفاً علاقه‌مند به علم هستند و در برخی حیطه‌ها مطالعاتی دارند؛ اما فاقد درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی هستند. مدرک تحصیلی دانشگاهی هم تضمین‌کننده‌ی این‌ها نیست (گرچه در حالت ایده‌آل باید می‌بود). ضرورتی وجود نداره که شخص خودش پژوهش‌گر باشه، هرچند اصولاً بدون تجربه‌ی کار علمی رسیدن به این مهارت‌ها مشکل هست؛ گرچه نشدنی نیست (مطالعه‌ی مقالات و کتاب‌ها کار علمی نیست). خلاصه، برای این پوزیشن، دو ویژگی ذکر شده ضروری هستند؛ اگر داشته باشید شانس بالایی دارید و اگر نه، بعید هست که این پوزیشن مناسب شما باشه.

توضیحات بیشتر و اپلای از طریق جابینجا
👆👆👆

اگر دوستانی دارید که این موقعیت برای اون‌ها مناسبه، لطفاً براشون فوروارد کنید.

@bayanz
37
هرچه بیشتر عمر و تجربه می‌کنم، بیشتر به عمق آموزه‌های پدرم پی می‌برم.

یک جمله‌ای که همیشه تکرار می‌کرد این بود: «در زندگی زور زیادی نزن».

معتقد بود باید کار کرد، تلاش کرد، ولی زور زیادی نباید زد؛ یعنی آنچه می‌شود را باید انجام داد و آنچه نمی‌شود را باید رها کرد. با زور زدن، چیزهای نشدنی شدنی نمی‌شوند. نه‌تنها نمی‌شوند، که خودت هم از کار می‌افتی.

بودیست‌ها هم همین را می‌گویند: غنچه را با زور و فشار نمی‌شود به گل تبدیل کرد.

پدر می‌گفت: همه یک‌روز می‌میریم. هرچی بیشتر زور بزنی، زودتر می‌میری.

فقط هم حرف نبود؛ زندگی خودش تجلی همین فلسفه بود (و هست). همیشه پرتلاش بود و به‌قول خودش «کار مفیدی» برای انجام داشت، اما زور نمی‌زد.

حتی در روش تربیتی هم همین بود؛ هیچ‌وقت چیزی را زور نمی‌کرد. معتقد بود: «بچه رو باید آزاد بذاری راه خودش رو پیدا کنه».

راست هم می‌گفت... بچه کم‌کم بزرگ شد و راه خودش رو پیدا کرد.

فرزاد بیان

@bayanz
378
در قوم‌شناسی تئوری‌ای هست که می‌گوید: «ملت‌ها خود را با ویژگی‌های منفی‌ای که دارند تعریف می‌کنند».

برای ملت ایران این ویژگی به‌عقیده‌ی من «خشم» است.

حتی خود همین حرف هم بسیاری را خشمگین می‌کند؛ چون به آنها احساس درک نشدن می‌دهد؛ چون احساس می‌کنند نقش و تاثیر شرایط زجرآوری که موجب خشم آنها شده نادیده گرفته شده است.

اما صحبت اینجا درباره‌ی علل پدید آمدن این خشم نیست. علل مهم و قابل تحلیل هستند (و تا حد خوبی هم بدیهی البته)؛ مسئله اما این هست که وجود این خشم غیرقابل انکار است.

خشم به خودیِ خود منفی نیست، اما وقتی شلنگش را بدون کنترل به سر و روی عالم و آدم باز می‌کنیم، منفی و مخرب می‌شود.

این‌ها البته همه توضیح واضحات است. مسئله‌ی کمتر واضحی که مدت‌هاست توجه مرا جلب کرده، نقطه ضعفی‌ست که از قِبَل این خشم زاده می‌شود.

در فیلم پدرخوانده، دون کورلئونه به پسر کوچک‌ترش مایکل توصیه می‌کند که به اعصابش مسلط باشد، چون پسر بزرگ‌ترش، سانی، به‌خاطر همین بی‌اعصابی و از کوره در رفتنش بود که خودش را به کشتن داد.

آدمی (یا ملتی) که به آسانی خشمگین و برآشفته می‌شود، به‌سادگی می‌شود بازیچه‌ی افرادی که بلدند با این خشم بازی کنند.

اغلب تصور می‌شود که فقط از آدم مظلوم و توسری‌خور می‌شود سواری گرفت و در مقابل همه از آدم خشمگین حساب می‌برند و با او با احتیاط برخورد می‌کنند!

برای سوارکار مبتدی شاید چنین باشد - سواری با اسب آرام و مظلوم آسان‌تر است - اما سوارکار ماهر، بهترین سواری را از اسب خشمگین و سرشار از انرژی می‌گیرد.

این متن اگر ادبیات شنیعی دارد؛ دلیلش این است که رفتار حقه‌بازانی که خشم ملت را بازیچه کرده‌اند شنیع است و ادبیات بهتری برای توصیفش نیست.

با این حال، مادامی که خشم ویژگی غالب یک فرد یا ملت باشد، همیشه حقه‌بازانی هم خواهند بود که از سوراخ این نقطه‌ضعف تغذیه کنند و جسم و جان آن فرد یا ملت را بدوشند.

فرزاد بیان

@bayanz
185
باوری در بسیاری از ما نهادینه شده که برای بهتر شدن، باید از شرایط فعلی ناراضی بود. به‌عبارتی، لازمه‌ی پیشرفت، عدم رضایت از آن‌چیزی‌ست که داریم و هستیم؛ وگرنه، چه ضرورتی برای تغییر وجود دارد؟

درواقع این باور می‌گوید: برای این ‌که در آینده خوشحال باشی، باید از شرایط فعلی ناراضی باشی.

این یک‌جایی در اعماق ذهن ما رسوخ کرده که اگر از همینی که هستیم و داریم خشنود باشیم، محکوم به درجا زدنیم. حتی اگر شرایط فعلی خوب و مساعد باشد باز هم نباید از آن راضی بود، چراکه چیزهای خوب ناپایدار است؛ باید ناراضی بود تا به سبب این نارضایتی، برای بهتر کردن شرایط آینده تلاش کرد.

مثل این که چند هیزمی در شومینه داری، کنار این شومینه‌ی گرم‌و‌نرم نشسته‌ای و اوضاع روال است؛ اما این هیزم موقتی است و اگر رضایت خاطر داشته باشی، به‌زودی هیزم تمام شده و از سرما یخ می‌زنی. پس برخیز و کاری بکن.

البته که غالباً کاری هم نمی‌کنیم؛ در کنار شومینه می‌مانیم ولی بجای لذت، غرق در نگرانی و اضطراب می‌شویم.

توقعاتی که انسان از خودش (و بعضاً اطرافیانش) دارد، از هیچ موجود زنده‌ی دیگری ندارد.

ما به یک نهال گیاه نگاه نمی‌کنیم و بگوییم: «چه نهال کوچک و بی‌خاصیتی. این الان باید یک درخت تنومند می‌بود». هر روز توی سر نهال نمی‌زنیم که به درخت تبدیل شود. نهال هم با خودش همچین کاری نمی‌کند.

نهال اگر خودآگاهی می‌داشت، حتماً می‌دانست همین که به نهالی تبدیل شده، خودش چه دستاورد بزرگی است. شاید هم اصلاً خودش را با «دستاورد»هایش تعریف نمی‌کرد و صرفاً می‌زیست.

ولی بشر فراموش کرده که در چه طبیعت سرد و خشنی زندگی می‌کند. فراموش کرده همین که زنده است، خودش چه کار بزرگ و قابل توجهی است.

باور عمیق اما می‌گوید: «این که هیچی نیست. اگر از همین راضی باشی، در همین حد هم می‌مانی».

البته که نارضایتی می‌تواند پیش‌ران و نیرو محرکه‌ی تغییر باشد. برای همین هم این باور این‌قدر رایج و عمیق است. چون ذهن دائماً شواهدی برایش جمع می‌کند تا ثابت کند که «دیدی! این باور درست بود».

اگر از سر نارضایتی بلند شوی و کاری کنی و از آن کار نتیجه بگیری، این می‌شود تجربه‌ی موثقی برای ذهن که بله این باور صحیح است.

اما همین ذهن، درنظر نمی‌گیرد که می‌شد در شرایط رضایت هم پیشرفت کرد. می‌شد ساعتی از آتش گرم شومینه لذت برد و بعد به تلاش برای جمع کردن هیزم بیشتر پرداخت.

یا می‌شد قدر داشته‌ها را دانست، و همچنان به‌سوی تغییر گام برداشت.

فرزاد بیان

@bayanz
213
Forwarded from دوزیپوس
متن شماره ۵۳۵
فرض کن مریض شدی و نیاز به دکتر داری، ولی نمی‌تونی همینطوری بری پیش یه دکتری که پزشکی بلده.

فرض کن کلی برند مختلف از پزشکی وجود داره. باید انتخاب کنی که بری پیش دکتر CBT یا ACT یا DBT یا IPT یا دکتر روان‌پویشی یا EMDR یا ISTDP یا RET یا صدها مدل عجیب و غریب دیگه.

بعدش هم فرض کن که هیچ ایده‌ی درست‌وحسابی‌ای نداری اینا یعنی چی، و هر جا دنبالشون می‌گردی، اطلاعات ضد و نقیض پیدا می‌کنی.

حالا فکر کن این دکترها اصلاً مدرسه‌ی پزشکی درست نرفتن، رزیدنتی هم نکردن، هر کدوم یه مدرک جورواجور گرفتن از جاهای مختلف، با آموزش‌ها و استانداردهای خیلی متفاوت ولی همه‌شون هم ادعا می‌کنن که کاملاً صلاحیت دارن و می‌تونن تو رو درمان کنن.

در حالی که تو واقعاً مریضی و واقعاً احتیاج به کمک داری.

-جاناتان شدلر


بعضی‌ها ممکنه بگن: مهم‌ترین چیز اینه که روشی رو پیدا کنی که باهاش حس خوبی داری و بتونی با اطمینان ادامه بدی.

ولی من می‌گم:

راستش، این فاجعه‌س. فرض کن مشکل قلبی داری و بهت بگن ۲۵ تا درمان هست؛ بعضیا ممکنه کمکت کنن، بعضیا نه، بعضیا حتی اوضاعت رو بدتر کنن و تو باید خودت اون درمانی رو انتخاب کنی که باهاش حال می‌کنی! خب از کجا باید بفهمی حسی که داری درست نشونه‌ی بهتر بودنشه؟

آره، این دقیقاً درد و گرفتاری واقعی مریضاست تو این دنیا.
@Dosipus
149
با هوش مصنوعی دو متفکر ساختیم؛ یکی سوسیالیست و دیگری کاپیتالیست (یا سرمایه‌دار) تا درباره‌ی این مدل‌های اقتصادی با همدیگه به بحث و مناظره بپردازن.

در یوتوب تماشا کنید:

https://youtu.be/ZkyCv5lu-68

@bayanz
63
مناظره یونگ و بودا درباره منشأ رنج انسان

در بین همه‌ی مناظره‌هایی که تابه‌حال ساختیم، خودم از این‌یکی به‌طور خاصی لذت بردم و برام نکات آموزنده‌ای داشت.

در یوتوب تماشا کنید:
https://youtu.be/RAA1FEOoT9c

@bayanz
74
خیلی بامزه‌ست که مدام برای من پیام می‌ذارن که مناظره‌ها از فلان چنل انگلیسی (که درواقع کانال انگلیسی خودم هست!) کپی شده 😄 بعد جالب هست که ویدیوها رو اول در این کانال فارسی منتشر می‌کنم و بعد در کانال انگلیسی - یعنی با کمی دقت به تاریخ انتشار مشخص هست اصلِ‌ ویدیو کار کیه. این به کنار، در توضیحات پایین ویدیوهای انگلیسی هم واضح نوشتم © FARZAD BAYAN !
ولی ظاهراً یک باور عمیقی داریم که هرچیزی «خارجی» و انگلیسیش اصل هست و فارسیش حتماً کپی و فیک.
دقت تحقیق در حد فاجعه ولی اعتماد به نفس توی سقف!
372
بزرگ‌ترین دردی که طی دهه‌ی بیست زندگی - که به اواخرش نزدیک می‌شوم - داشتم، درد «چه» کار کردن با زندگی بود.

«چرایی» زندگی خیلی زود حل شد، یا لااقل خیلی زود کم‌اهمیت شد؛ اما یافتن پاسخی برای این سوال که حالا با این زندگی «چه» کنم، زمان و انرژی و توانایی و جسم و جانم را صرف چه کنم، سال‌ها به‌طول انجامید (و ادعا نمی‌کنم که به پاسخ غایی این پرسش رسیده‌ام!).

اوایل بیست سالگی، گاهی شب‌ها تا دیروقت کتاب‌ها را به امید یافتن پاسخی ورق می‌زدم!

و شگفت‌انگیز است که این‌قدر کم به این مسئله‌ی رایج پرداخته شده.

کتب فلسفی بی‌شماری وجود دارد که به چرایی‌ها می‌پردازند.

هزاران کتاب‌ علمی و همچنین خودیاری هم هست که به شما «چطور»های زندگی را یاد می‌دهند (چطور برنامه‌نویسی کنیم؟ چطور هسته‌ی اتم را بشکافیم؟ چطور دوست پیدا کنیم؟ چطور با اعتماد به نفس باشیم؟)

یعنی هم برای چرایی و هم چگونگی زندگی منبع بی‌شمار است؛ اما کمتر منبعی به «چه» کار کردن با زندگی پرداخته است.

علت این که این‌قدر کم به این پرسش مهم پرداخته شده، یک چیز است... همان که نیچه گفت:

«هیچ‌کس نمی‌تواند پلی را که شما، و فقط خود شما، باید از روی آن از رودخانه‌ی زندگی گذر کنید، برای شما بسازد.»

فرزاد بیان
@bayanz
255
کامنت از جنس توهم توطئه زیر ویدیوی مناظره‌ها زیاد می‌گیرم ولی این‌یکی با اختلاف فضایی‌ترین و بامزه‌ترین‌شون بود 😂😭

مناظره هوش مصنوعی گیاه‌خوار با هوش مصنوعی گوشت‌خوار

@bayanz
92
این حرف که «فلان چیز از نظر علمی اثبات شده»، حرف علمی‌ای نیست.

چیزی به اسم «اثبات» در علم وجود نداره. هیچ ادعای علمی‌‌ای رو نمی‌شه با «قطعیت» مطرح کرد. هدف علم تنها کاهش عدم قطعیته.

بهترین نظریات علمی (که ذاتاً ابطال‌پذیر هم هستند) اون‌هایی هستند که کمتر به نادرستی‌شون شک داریم و بیشتر می‌تونیم روی توان پیش‌بینی ‌کنندگی‌شون حساب کنیم؛ اما هرقدر هم که شواهد جمع کنیم، همچنان هرگز هیچ نظریه‌ای در علم «اثبات» نمی‌شه. زیبایی و اهمیت علم هم به همینه.

فرزاد بیان
@bayanz
232
بحث فرساینده‌ی «هنر چیست؟» چندسالی بود که کمی خوابیده بود (یا حداقل من نمی‌شنیدم دیگر!)، که مجدد همراه با ترند هوش مصنوعی این بحث کهنه هم دوباره بالا گرفت.

سوال دیگری که این روزها مطرح شده این است: آیا هوش مصنوعی قادر به خلاقیت‌ورزی و تولید اثر هنری است؟

من اینطور به قضیه نگاه می‌کنم: اگر هنر/خلاقیت را یک مقوله‌ی منحصراً انسانی بدانیم، و ارزشمندی مثلاً یک نقاشی یا اثر موسیقی را در «انسانی» بودنش در نظر بگیریم، نتیجه می‌شود که هوش مصنوعی هرگز قادر به تولید هنر یا خلاقیت‌ورزی نخواهد بود.

اما اگر هنر و خلاقیت را بدون اهمیت دادن به این که خالقش انسان است یا غیر انسان، و صرفاً در خود اثر جست‌وجو کنیم، در این صورت بسیاری از آثار هوش مصنوعی همین الانش هم خلاقانه و هنری هستند. در این نگاه، این که آثار هوش مصنوعی از صفر تولید شده‌اند (؟) یا الهام‌گرفته و حاصل سرهم کردن آثار پیشین انسانی هستند، دیگر مطرح نیست. چرا که اگر همین اثری را که هوش مصنوعی خلق کرده، یک انسان خلق کرده بود - حتی با الهام از آثار دیگر هنرمندان - ما همچنان آن را هنری ارزیابی می‌کردیم. پس اگر جنس هنرمند مهم نباشد، هوش مصنوعی همین حالا در حال خلق هنر است.

هر کدام از این دو دیدگاه طرفداران و مخالفانی دارد و درستی و غلطی‌اش بستگی به این دارد که به سوال قدیمی «هنر چیست؟» چه پاسخی داده شود.

فرزاد بیان
@bayanz
109
مدل‌های زبانی هوش مصنوعی مثل ChatGPT هنوز یک ایراد اساسی دارند که اتفاقاً در این ایراد با بسیاری از انسان‌ها اشتراک دارند و آن چیزی نیست جز پاسخ دادن، قبل از فهمیدن.

شما همین که Enter را بزنید، فوراً یک پاسخی سرهم می‌کنند؛ درست مثل انسان‌هایی که بی‌صبرانه فقط منتظرند صحبت شما تمام شود تا پاسخ دهند.

یعنی به‌نظر می‌رسد بر خلاف این ادعا که «من برای کمک به تو اینجا هستم»، فعلاً هدف این مدل‌ها (و آن انسان‌ها) صرفاً «پاسخ دادن» است، نه کمک کردن به شما؛ چون برای کمک کردن نیاز به درک و فهم وجود دارد، و برای درک و فهم باید پرسید.

البته که این مشکل در حال رفع است. در نسخه‌هایی از مدل‌های زبانی که بیشتر به‌اصطلاح «فکر» می‌کنند (extended thinking)، شما بعضاً به‌جای دریافت پاسخ با سوال مواجه می‌شوید، چون در این پروسه‌ی فکر کردن مبسوط، مدل متوجه فقدان اطلاعات کافی برای پاسخ دادن به سوال شما می‌شود و گاهی از شما درخواست اطلاعات بیشتر می‌کند.

احتمالاً در آینده‌ای بسیار نزدیک این مشکل هوش مصنوعی به‌کلی رفع شود، اما بعید می‌دانم انسان‌هایی که دچار این مشکل هستند به این زودی‌ها تغییر کنند.

فرزاد بیان
@bayanz
235
زبان‌شناسی قطعاً یکی از ناشناخته‌ترین و مهجورترین علوم بین عامه مردم است.

زبان‌شناسی برای اکثریت مردم به‌عنوان یک علم اصلاً تعریف نشده و وجود خارجی ندارد.

زبان‌شناسی غالباً با ادبیات، آموزش زبان، و حتی با مترجمی زبان اشتباه گرفته می‌شود.

مفاهیم پایه‌ای زبان‌شناسی (مثل موردی که در تصویر بالا توضیح داده شده) هنوز با مخالفت اکثریت مردم مواجه می‌شود (بدون این که اصلاً درک و فهم شده باشد).

زبان‌شناسی به همان درد روان‌شناسی دچار است: چون خودمان دارای روان یا زبان هستیم و ازش استفاده و درباره‌اش فکر می‌کنیم، این تصور اشتباه به‌وجود می‌آید که خودبه‌خود در این علوم صاحب‌نظریم. یا صرفاً با یادگیری و تدریس یک زبان دوم، تصویر می‌کنیم زبان‌شناس شده‌ایم!

+ توییتی که در بالا نقل کردم نوشته‌ی یک استادیار رشته زبان‌شناسی‌ست (Ph.D. Linguistics)

@bayanz
154
برخلاف تصور رایج، فروید عمیقاً به روش علمی باور داشت و آینده‌ی روان‌شناسی را در شناخت روان در سطح عصبی-زیستی تصور می‌کرد.

فروید در «پروژه‌ای برای روان‌شناسی علمی» (۱۸۹۵) می‌نویسد:

«هدف این است که روانشناسی‌ای ارائه دهیم که یک علم طبیعی باشد: یعنی فرآیندهای روانی را به عنوان حالات کمّی قابل تعیین ذرات مادی مشخص نشان دهیم، تا این فرآیندها روشن و عاری از تناقض باشند».

فروید سراغ روان‌کاری رفت، چرا که ابزارهای موجود در زمانه‌ی خود را برای شناخت ماهیت فیزیولوژیک روان کافی نمی‌دید؛ با این حال عمیقاً به ماهیت فیزیولوژیک-زیستی روان معتقد بود و باور داشت که «نقایص موجود در توصیفات [روان‌شناختی] ما احتمالاً از بین می‌رفت اگر در موقعیتی بودیم که بتوانیم اصطلاحات روان‌شناختی را با اصطلاحات فیزیولوژیکی و شیمیایی جایگزین کنیم».

این فروید با فرویدِ غیرعلمی و ابطال‌ناپذیری که معمولاً در دانشکده‌های روان‌شناسی تدریس می‌شود خیلی متفاوت است. او اگر امروز زنده بود، احتمالاً «تا حد ممکن» نظریاتش را بر پایه‌های زیستی-عصبی و با ادبیات علم اعصاب توصیف می‌کرد و احتمالاً رویکردی به‌مراتب علمی‌تر از بسیاری از پیروان امروزی‌اش در پیش می‌گرفت.

فرزاد بیان
@bayanz
130
مارک سولمز که متخصص علوم اعصاب و روانکاوه (ترکیبی نادر در دنیای امروز!) در کتابش می‌نویسه:

در دهه ۱۹۵۰ تقریباً غیرممکن بود که بتونی استاد روان‌پزشکی یکی از دانشگاه‌های معتبر آمریکا بشی، مگر این که روانکاو باشی؛ امروز عکس این قضیه صادقه: تقریباً غیرممکنه استاد روان‌پزشکی بشی اگر یک روانکاو باشی.


@bayanz
75